بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۵

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است


************
تقریر جدید:

جلسه هفتم درست است:

تفسیر قرآن کریم 95؛ جلسه­ی نخست.

تاریخ: 04/07/1395 ش.

زمان جلسه: 00:33:17

موضوع:

بسم الله الرحمن الرحیم

«قَالَ الْإِمَامُ علیه السلام‏ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ قالُوا يَعْنِي هَؤُلَاءِ الْيَهُودَ الَّذِينَ أَرَاهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمُعْجِزَاتِ الْمَذْكُورَاتِ- عِنْدَ قَوْلِهِ: فَهِيَ كَالْحِجارَةِ الْآيَةَ- «قُلُوبُنَا غُلُفٌ أَوْعِيَةٌ لِلْخَيْرِ، وَ الْعُلُومُ قَدْ أَحَاطَتْ بِهَا وَ اشْتَمَلَتْ عَلَيْهَا، ثُمَّ هِيَ مَعَ ذَلِكَ لَا تَعْرِفُ لَكَ يَا مُحَمَّدُ فَضْلًا- مَذْكُوراً فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ كُتُبِ اللَّهِ، وَ لَا عَلَى لِسَانِ أَحَدٍ مِنْ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ.

فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى رَدّاً عَلَيْهِمْ: بَلْ‏ لَيْسَ كَمَا يَقُولُونَ أَوْعِيَةُ الْعُلُومِ- وَ لَكِنْ قَدْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ‏ أَبْعَدَهُمْ مِنَ الْخَيْرِ فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ‏ قَلِيلٌ إِيمَانُهُمْ، يُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى وَ يَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ، فَإِذَا كَذَّبُوا مُحَمَّداً صلّی الله علیه و آله و سلم فِي سَائِرِ مَا يَقُولُ، فَقَدْ صَارَ مَا كَذَّبُوا بِهِ أَكْثَرَ، وَ مَا صَدَّقُوا بِهِ أَقَلَّ.

وَ إِذَا قُرِئَ غُلْفٌ‏ فَإِنَّهُمْ قَالُوا: قُلُوبُنَا [غُلْفٌ‏] فِي غِطَاءٍ، فَلَا نَفْهَمُ كَلَامَكَ وَ حَدِيثَكَ. نَحْوَ مَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ- وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ‏ حِجابٌ‏ وَ كِلَا الْقِرَاءَتَيْنِ حَقٌّ، وَ قَدْ قَالُوا بِهَذَا وَ بِهَذَا جَمِيعا»1.

[هفتمین جلسه از سلسله جلسات مربوط به بحث تحریف قرآن]

استاد: گفتیم که بحث­ها خلاصه­گیری بشود، امّا یک شاهد دیگری برای من ذکر کردند که خیلی جالب بود. تا حالا هم حتماً به این شاهد برخورد نکرده بودم. چون در فکر این مباحث بودم، شاهدها را که می­دیدم فوری یادداشت می­کردم، امّا این را ندیده بودم. این را یکی از دوستان فرمودند، حالا برای شما هم بخوانم. چون برای بحث­هایی که داشتیم خیلی جالب است.

اگر یادتان باشد، موردی را از فقه الرضا علیه السلام عرض کردم و عدّه­ای هم همین را تضعیفی برای فقه الرضا می­دانستند. در فقه الرضا صلوات الله علیه که منسوب به آن حضرت است، آمده بود که ایشان چنین فرموده­اند: «وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ». هم­چنین تخییر بین مَسح و غَسل. دو قرائت است، هر دو درست است. هر دو را ملک وحی نازل کرده است. منظور از یکی مَسح و منظور از دیگری غَسل است. این در فقه الرضا علیه السلام بود و کسانی که این کتاب را ضعیف می­دانند، همین را شاهد می­آورند که این کتاب ضعیف است. چون غَسل که اصلاً در فقه اهل­بیت علیهم السلام نیست. علاوه بر این که قرائت به صورتی است که یک قرائت، دو تا می­شود و هر دو قرائت هم مفاد داشته باشد.

یادم هست که این را سابقاً عرض کرده بودم. اگر یادتان باشد فقه الرضا را گفته بودم. یک کتاب دیگری هم الآن می­خواهم روایتش را بخوانم و خیلی جالب است. البته خودِ این کتاب، مانند فقه الرضا، مختلَفٌ فیه است، آن هم التفسیر المنسوب الی الامام العسکری صلوات الله علیه می­باشد. تفسیر امام عسکری، کتاب معروفی است و از مصادر بِحار است و به نظرم می‌آید که از مصادر وسائل هم باشد. البته برای وسائل، مستدرک هم نوشته­اند که خیلی از کتاب­هایی را که صاحب وسائل نیاورده بودند، ایشان برای ما آورده است.

بررسی اجمالی اعتبار و ارزش تفسیر منسوب به امام عسکری علیه‌السلام

شاگرد: آیا خودتان این کتاب را قبول دارید یا خیر؟

استاد: عرض کنم که من در این کتاب اشکالاتی را هم دیده‌ام، امّا در این کتاب، واقعاً روایاتی هست که نمی­توان برای آن، قدر و قیمت تعیین کرد. این­ها از کتاب­های روایی خیلی ارزشمند هستند و ما باید با این کتاب‌ها، مثل سایر کتب ارزشمند روایی، معامله کنیم. شما کافی را قبول دارید یا نه؟ خُب؛ آیا معنای این­که می‌گوییم این کتاب را قبول داریم، یعنی از اول تا آخرش را قبول داریم و کتاب کافی، به مانند قرآن است؟! این­طوری که نیست. خُب در کتاب تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام هم سبک، همان سبک است ولو از نظر درجه، روشن است که یک مقدار از کافی پایین­تر است. بله، عنایت نبوده است به این که این کتاب را هم مثل کافی، این همه مشایخ نقل کنند و اجازۀ حدیث بدهند. کافی حساب خاصّ خودش را دارد، تهذیب فرق می­کند، این معلوم است. امّا این کتاب­ها هم همین­طور است. حالا راوی­اش، مفسّر، این­ها ضعیف است یا نه، بحث رجالی آن در جای خودش باید بحث شود. آن دو نفری که رفتند، چگونه بوده است، بحث آن در جای خودش باید مطرح شود. به نظرم مرحوم آقای شعرانی هم به شدّت با این کتاب مخالف هستند و این مخالفت هم خیلی شدید بوده است.

در هر حال، این چاپی هم که ما از تفسیر داریم، در پایان کتاب، به صورت نسبتاً مفصّل، راجع به خود کتاب، مطلب آورده است.

نکته‌ای جالب در خصوص آیۀ شریفۀ «فقلنا اضربوه ببعضها»

روایتی بود که عرض می­کردم که خدای متعال به انبیای پیشین خبر داده بود که آخرین پیامبر، «یأتی بکتابٍ بالحروف»، متعلِّق به این تفسیر مبارک است.

روایتی دیگری هم در این کتاب بود که گویا از اعجازهای مسألۀ معاد بود و بیان می­دارد که وقتی بنی اسرائیل آمدند و آن گاو را کشتند تا به وسیلۀ ذَبح بقره، مرده زنده شود: «فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا ۚ كَذَٰلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَىٰ»2. «بِبَعْضِهَا» کدام قسمت از بدن گاو بود؟ در این تفسیر دارد که «هو عَجب الذَنَب». آن دُمچه­ی دم گاو بود. یعنی دم را که ببرید، آن استخوان آخری که حدّ واسط بین ستون فقرات و استخوان­های خاصرۀ گاو و دُمش است. در انسان هم، گرچه دم ندارد، امّا دمچه دارد. دمچه­ای که چه حرف­ها درباره­اش وجود دارد که البته در روایات هم هست که به صورت صریح معلوم نیست، اما خلاصه، در این­جا برای این گاو به صورت «عجب الذنب» آمده است و این «عجب الذنب» بحث مفصّلی برای خودش دارد.

شاگرد: عجب الذنب با الف است؟

استاد: خیر؛ با عین می­باشد. «ذَنب» هم با ذال است.

منظور این­که این روایت در این­ کتاب است. مرحوم مجلسی و دیگران هم آورده­اند. این «عجب الذنب» را گمان نمی­کنم در هیچ کتاب روایی دیگری پیدا کنید. در بعضی کتب عامّه شاید باشد که چون آن روایت بوده است، آن­ها هم آن را آورده‌اند. ولی این­جا آمده است و هم­چنین روایت حروف مقطعه و غیر این­ها، خیلی چیزهای ذی قیمت به این شکل پیدا می­شود که در این کتاب آمده است.

حالا عده­ای ممکن است همین مطالبی را که ایشان آورده‌اند را در نظر بگیرند و بگویند اتفاقاً این­ها دلیل تضعیف این کتاب است. خُب، البته فضای مباحثه همین است و مانعی ندارد. همین مطلبی را که من می­خواهم الان بخوانم ما در فضای بحث خودمان می­خواهیم به عنوان مؤیّد بحث­ها بیاوریم، امّا عده‌ای دیگر چون این حرف‌ها را قبول ندارند، ممکن است که همین حرف‌ها را دلیلی بر ضعف همین کتاب بگیرند. چرا؟ چون این مطلب داخل این کتاب قرار دارد.

در هر حال، این مورد برای بحث ما جالب است و من تا حالا در جایی ندیده بودم. چون این مطلب را یکی از رفقا فرمودند، گفتم که خدمت شما بخوانم.

بررسی معنای آیۀ سی و سوم سورۀ بقره، بنا به دو روایت «غُلُف» و «غُلف»

تفسیر الامام، چاپ جدیدی هم دارد که در نرم‌افزارها هم، همین چاپ قرار داده شده است. در صفحۀ سیصد و نود، ذیل آیۀ شریفۀ «وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلُفٌ ۚ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ»3، به ضَمّ «لام» در «غُلُف». یا «وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ ۚ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ»، به سکون لام در «غُلْف»؛

آن دو نفری که برادر بودند و به محضر حضرت عسکری علیه السلام می‌رفتند و ابوالقاسم مفسّر، از آن­ها نقل می­کند، این دو نفر می‌گویند: «قال الامام علیه السلام: قال الله عزّ و جلّ و قالوا یعنی هؤلآء الیَهود الذین أراهُم رسول الله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المعجزات المذکورات عند قوله فهی کالحِجارة الی آخر الآیة، یهود قالوا قلوبنا غُلُف».

غُلُف را در پاورقی هم توضیح داده­اند. ظاهراً تعلیقات هم برای خود آقا سید محمّد باقر ابطحی می‌باشد. حالا باید دوباره نگاه کنم. در پاورقی هم توضیح آمده است، نگاه کنید. یکی «غُلُف» داریم و یکی هم «غُلْف». هر دوی این­ها جمع هستند. «غُلُف» جمع غِلاف است. «غُلْف» جمع اَغلَف است. تفاوت اَغلَف با غلاف، فرق ظرف و مظروف است. شمشیر را در غلاف می­کنید و غلاف هم ظرف می­شود، ظرف و وِعاء. شمشیری هم که داخل ظرف رفته است، اَغلَف می‌شود. شمشیر می‌شود أغلف و غلاف آن هم که همان غلاف می­شود. جمع غلاف چه می‌شود؟ «غُلُف» می‌شود. جمع «أغلف»، «غُلْف» می‌شود. خُب، تفاوت این دو معنا در آیۀ شریفه چه می­شود؟ «و قالوا قلوبنا غُلُف» یعنی أوعیة. غلاف، وعاء است و ظرف است. گفتند دل­های ما پر از علم است، وِعای علم است. اگر جمعِ غلاف باشد. یا این­که «قالوا قلوبنا غُلف». غُلْف، جمع أغلف. یعنی دل ما در حجاب است. أغلف یعنی آن چیزی که در حجاب است. «و قالوا قلوبنا غُلف»: دل ما در حجاب است، نمی­فهمیم شما چه می­گویید. یعنی آنچه را که شما می‌گویید، ما نمی فهمیم. بنابراین دو معنا می‌شود. خُب، حالا کدامیک از این­ها است؟ طبق این نقلی که منسوب به حضرت است، امام علیه السلام اول، غُلُف را به معنای أوعیة معنا می­کنند: «قال الیهود قلوبنا غُلُف أی أوعیةٌ للخیر». دل ما جای خیر است «والعلوم قد احاطَت بها»: یعنی خیلی از چیزها را می­دانیم. «و اشتَمَلت علیها. ثمّ هی مع ذلک لا تعرف»، یعنی «لا تعریف» آن قلوب ما، «لک فضلاً مذکوراً»: با این که «قلوبنا غُلُف»، درعین‌حال شما را قبول نداریم و رسالت را برای شما قبول نداریم. «بل لعنهم الله بکفرهم»، ادامۀ آیۀ شریفه است که قول خدای متعال است.

«فقال الله تعالی ردّاً علیهم بل لیس کما یقولون أوعیة العلوم ولکن قد لعنهم الله أی أبعَدهم مِن الخیر». ظرف خیر کجا بود؟! یهود دور از خیر هستند، «لعنهم الله»، این هم متناسب با آن. «فقلیلاً ما یؤمنون». بعد از یک سطر، ادامۀ این است، «و إذا قُرِئَ غُلْف» کما این که الآن قرائت ما همین «غُلْف» می­باشد. «إذا قُرئ غلْف فإنّهم قالوا قلوبنا فی غِطاء».«قلوبنا غُلْف» یعنی أغلف، «قلوبنا فی غِطاء» است، یعنی پرده دارد. «فلا نَفهم کلامَک و حدیثک»: ما نمی­فهمیم که شما چه می‌گویید. «نحو ما قال اللّه تعالی و قالوا قلوبنا فی أکِنَّةٍ ممّا تدعونا الیه و فی آذانِنا وَقرٌ»: گوش ما سنگین است. این عبارت گوش ما سنگین است، کنایه از این است که ما نمی­فهمیم چه می­گویید. «و فی آذاننا وقر و مِن بیننا و بینک حجاب. فاعمَل إنّنا عاملون». این هم شاهد این که «غُلف» یعنی به سکون لام بخوانیم.

حالا این­جا را ملاحظه بفرمایید: «و کِلا القرائتین حقٌّ و قد قالوا بهذا و بهذا جمیعاً». مطلبی که دیروز برای «و منهم مَن بدّل تبدیلاً» عرض کردم، یعنی واقعیت این است که صحابه دو دسته بودند، که بعد مباحثه هم ایشان [یکی از شاگردان] نکته­ای را فرمودند که نکتۀ خوبی بود. گفتند که شاید «و منهم مَن بدّل تبدیلاً» با سیاق آیه سازگار نباشد. چون دارد که «و منهم مَن ینتَظر و ما بدّلوا تبدیلاً»4. کسانی که «صدقوا ما عاهَدوا اللّه علیه منهم مَن قضی نَحبَه منهم مَن ینتظر»، حالا یک دفعه بین این­ها «و منهم مَن بدّل تبدیلاً»! پس همان «ما بدّلوا تبدیلاً» خوب است.

عرض کردم درست است، وقتی «ما بدّلوا تبدیلاً» در ادامه بیاید، به همان قسم اخیر بازمی­گردد، امّا اگر در مصحف اُبَیّ «و منهم» باشد، به همان «منهم» اول می­خورد نه به «منهم» بعدی. «مِن المؤمنین رجالٌ صدَقوا ما عاهدوا اللّه علیه» که خودشان دو دسته هستند: «فمنهم مَن قضی نَحبَه و منهم مَن ینتظر». «و منهم» که می خورد به «منِ» اول. «من المومنین رجال صدقوا و منهم من بدّل تبدیلاً» که در مقابل آن است و مانعی ندارد.

دیروز عرض کردم که فضا، فضایی بود که صحابه دو جور بودند. ملک وحی هم طبق این فرض، هر دو را آورده است. به تعبیر طبری در تفسیرش در مصحف عثمان، یک قرائتش آمده است. «ستّة أحرفِ» آن چه است؟ «امام مشفق إشفاقاً علی الأمّة» برای این که امت اختلاف نکنند. بقیه­اش را که خدا واجب هم نکرده بود است و نگذاشته است که نشر و پخش بشود. اهل­سنت هم این تفسیر طبری را قبول دارند، حتی عرض کردم همین مطلبِ طبری را، ابن­جزری که اهل­سنت او را علامه می­دانند در فنّ قرائت، به عنوان «الامام الطبری قال»، همین مطلب را می­آورند! کتاب النشر فی القرائات العشر ببینید، «قال الإمام الطبری» همین حرف‌ها که چه؟ که مصحف عثمان، تمام أحرف سبعه را ندارد.

بنا بر این هر دو قرائت واقعیت است. یک بخش «ما بدّلوا تبدیلاً» است و یک بخش «و منهم مَن بدّل تبدیلاً» می­باشد. سبعة أحرف مصحِّح این مطلب می­شود. این جا نگاه کنید، حضرت نظیر همان مطلب را می‌فرمایند. البته منسوب به حضرت است، که چه است؟ می‌گویند: چرا «کلا القرائتین حقٌ»؟ چون «قد قالوا بهذا و بهذا جمیعاً». یهودی­ها هر دو [حرف] را گفته بودند. هم گفته بودند که قلوب ما در حجاب است و نمی­فهمیم که چه می­گویید و هم گفته بودند: دل ما پر از علم است. «و قد قالوا بهذا و بهذا جمیعاً». یهودی­ها که هر دو را گفته بودند. آیۀ قرآن با یک لفظ با دو قرائت، چه کار می‌کند؟ هردو قولِ آن­ها را می­گوید. «قالوا قلوبنا غُلُف» و «قالوا قلوبنا غُلْف». «و کلاً القرائتین حقٌ و قد قالوا بهذا و بهذا جمیعاً» که همین روایت را با همین عبارت، مرحوم مجلسی دو جای بحار الانوار نقل کرده­ است و در تفسیر برهان و تفسیر صافی هم همین را آورده­اند. البته مرحوم فیض در تفسیر صافی «کلتا القرائتین حقٌّ» آورده است، ولی در مصدر و بحارالانوار و تفسیر برهان و ...، «کلاً القرائتین» آمده است.

شاگرد: این دو جمله ضدّ هم نیست؟ یک وقتی هست که یک گروهی می‌گویند که ما همه چیز را می دانیم ولی برای شما فضلی قائل نیستیم، امّا یک وقت دیگر، یک کسی می‌گوید ما چیزی نمی فهمیم. به این دو جمله می­آید که ضدّ هم باشند.

استاد: بله از نظر مفهوم جمله، دوتاست؛ امّا از نظر مدلول تصدیقی دو تا نیست. چرا؟ چون «قالوا قلوبنا غُلف» بمعنی «فی أکِنَّةٍ». یعنی یک نحو جوابِ سربالا دادن و سبک برخورد کردن است. او [یهود] خودش را بالا می­بیند. می­خواهد بگوید ما نمی­فهمیم چه می­گویید. می‌خواهد بگوید ما بالاتر از این هستیم که شما، ما را با این حرف­ها مخاطب قرار دهید. مطلب مذکور مقصود اوست، لازم معناست. مثل «اعمَلوا ما شِئتُم»5 در آن­جا چه می­گفتید؟ می­گفتید چون خدا گفته هر کاری خواستید بکنید، پس انجام می‌دهند؟! خیر، این تهدید است. «اعملوا ما شئتم» به این معنی نیست که هر کاری خواستید بکنید، اصلاً مقصود این نیست. مقصود این است که بکنید هر کاری که می­خواهید. بکنید یعنی نکنید که اگر بکنید فلان عذاب و عقوبت بد برای شما جاری می­شود.

شاگرد: [این جا هم کأنّ می­خواهند بگویند] گوش ما از این حرف­ها پر است.

استاد: احسنت. گوش ما از این حرف­ها پر است [همین است که می­گوید] و به ‌معنای أوعیة. امّا یک وقتی می­گوید من نمی­فهمم چه می­گویی. نمی­فهمم یعنی سبک کردن حرف طرف.

شاگرد: این مقدار تواضع [از قوم یهود] بعید است!

استاد: «فی أکنّةٍ ممّا تدعونا الیه»، آیۀ قرآن است دیگر. آیا چنین تواضعی از یهود، ممکن است؟

شاگرد: خودشان این مطلب را می­گویند؟

استاد: بله؛ آیۀ قرآن بود: «و قالوا قلوبنا فی أکِنَّةٍ ممّا تدعونا الیه»، «کِن» یعنی حجاب. «و بیننا و بینک حجاب، فی آذانِنا وَقرٌ». «وَقر» یک نحو سنگینی است. آن هم که می­گویند فلانی وقار دارد یعنی آرام و سنگین است. گوش باید فعّال باشد، صداها را بشنود. گوشی که آرام باشد و وقار داشته باشد به درد نمی­خورد. گوش باید فعال باشد، با سرعت استماع کند. آن­ها می‌گویند: «آذاننا وقرٌ». گوش ما نسبت به این مطالب، باب غار شده است. پناه بر خدا.

فقط من یک احتمال را عرض بکنم و آن احتمال این است که «و اذا قُرِئ»، ظاهرش این است که دنبالۀ فرمایش امام علیه السلام است، اما عبارت به گونه­ای است که این احتمال به ذهن می­آید که ممکن است این بخش از خودِ مفسّر و راوی باشد. یعنی به عنوان یک ضمیمه­ای باشد. چه بسا اگر نسخۀ قدیمی پیدا شود، از قسمت «اذا قرئ»، از کلام تفسیر نباشد، بلکه در کنار و حاشیه بوده است، بعداً داخل متن آمده است.

این احتمال را هم بگویم که خود این محتوا برای کسانی که بخواهند تفسیر [منسوب به امام عسکری علیه السلام] را تضعیف کنند، مُضعِف است. چرا؟ چون می‌گویند که این می‌گوید: «کلتا القرائتین حقٌ» و حال آن که «إنّما هو حرفٌ واحد نزل مِن عند واحد». طبق آن مبنا، این محتوا ضعفی برای این کتاب به شمار می­آید.

مطلب دیگر هم این که اصلاً احتمال دارد خود «کلا القرائتین» از عبارت امام علیه السلام نباشد. چون احتمال دارد از «و اذا قرئ» یک توضیحی باشد برای فرمایش امام. فرمایش امام فقط این بود که «غُلُف» را توضیح دادند و تمام شد. کسی که بعداً کتاب را، یا خود آن برادر، یا ابوالقاسم، یا بعدی­ها، دنباله را به عنوان توضیح کنار کتاب حاشیه نوشته­اند [سپس با گذشت زمان] داخل متن رفته است.

شاگرد: اصل بر چیست؟

استاد: البته اصل بر این است که فرمایش خود امام علیه السلام است. من می­خواهم همۀ زوایای بحث را بگویم تا تمام محتملات را عرض کرده باشم، ولی ظاهر این است که فرمایش خود امام علیه السلام است و دیگران هم که آورده­اند، علامۀ مجلسی، مرحوم بحرانی و ...، همۀ این­ها به عنوان قول امام این را نقل کرده­اند.

شاگرد: حتّی اگر این کلام را منسوب به امام ندانیم، باز همین، یک شاهد مهمی است بر ادعای شما؛ زیرا در هر حال، شک ندارند که اصل این کتاب برای قرن سوم است و خلاصه یک شیعه هم این کتاب را نوشته است؛ چون کتاب پر از احادیثی است که اصلاً به فضای اهل­سنت نمی­خورد.

استاد: بله، خیلی احادیث مهمی در این کتاب بر علیه اهل‌سنت وجود دارد.

شاگرد: خلاصه یک شیعه درست حسابیِ آن زمان، این تلقّی را داشته است و نشان می­دهد این فضا در شیعیان آن زمان هم بوده است.

استاد: البته اگر قرار باشد این احتمال بیاید، دیگر سنگ روی سنگ بند نمی­شود. اگر هر کتابی را بیاییم و بگوییم که شاید در فلان جا، فلان مطلب، بعداً در اثر گذر زمان وارد متن اصلی شده است، [سنگ روی سنگ بند نمی­شود]. ولی خُب، طبق ظاهر، اصل بر این نیست و اصل بر عدم این این‌گونه احتمالات است، ولی محتملات در فضای تحقیقات نفس الأمری غیر اصل است. اصول عقلائیه اصل عملی است برای این­که اختلال نظام محاورات، کتاب و تصنیف نشود، امّا در فضای تحقیق نفس الأمر، اصل عملی فایده ندارد. ما وقتی مقام­مان، مقام احراز نفس الأمر با همه­ی محتملاتش می­باشد، باید به همه احتمالات رسیدگی کنیم.

شاگرد: بالاخره فرمایش امام یا همان مطلبی که منسوب به امام هست، غیر از آن چیزی است که در قرآن وجود دارد؛ «غُلُف» در قرائات، عبارتی شاذ است.

استاد: همین جا گفتند. «و رُوی فی الشواذ غُلُف»6. نمی­دانم در مجمع البیان در ضمن قرائت قُرّاء سبعة یا عشرة، غُلُف هست یا نیست. ایشان به أبی عمرو نسبت داده­اند. اگر أبی عمرو، همان ابن العلاء بصری باشد که از قرّاء سبعة است، در این صورت این پرسش مطرح می­شود که چرا می­گویند در شواذ آمده است؟! «و رُوی فی الشّواذ غُلُف».

شاگرد: در قرائات عشر اگر آمده باشد که شواذ نمی­شود. غیر ده تا شواذ می­شود.

استاد: حالا دوستانی که نرم افزار دارند سریع می­توانند این را در مجمع البیان ببینند. البته اگر یادتان باشد یک فرمایش دقیقی شهید ثانی داشتند و فرمودند: با این که قرائات سبع - و عشر هم شهید اول گفتند - متواتر است، امّا می­شود در قرائات سبع، شاذ داشته باشیم. یک بحث خوبی هم در مفتاح الکرامة بود که مطلب حرف دیگری است. در هر حال، در جمع­آوری مجموع شواهد از اطراف، این روایت خیلی جالب بود که ایشان فرمودند و بنده هم خدمت شما گفتم.

حالا برای خلاصه بندی بحث، من یک مطلبی در این پنج دقیقه‌ای که باقی‌مانده است عرض کنم. اگر بخواهیم خلاصۀ کلّ این بحثی که گذشت را بگوییم، شما طرفین بحث را در نظر بگیرید، اصلاً اگر خواستید مطالب را بنویسید و دسته­بندی کنید، یک ارتباط و پل هم در میان­شان است.

اگر جدولی درست بکنیم که در برابر هم، دو ستون داشته باشد، حتما یک طرف روایاتی را باید ردیف کنیم که دربارۀ حقیقت قرآن حرف می­زند و می‌گوید که قرآن چیست. تا منتقل شویم به بحث ما که تحریف قرآن بود. من گفتم اگر غیر از این راه را برویم، اصلاً بی فایده است. حتماً نیاز به این مباحث داریم. یک طرف را تماماً روایاتی قرار بدهیم که می­گوید قرآن چیست و حقیقت قرآن را تبیین می­کند. بعد بیاییم روایاتی که مربوط به پیاده شدن و ظهور کردن این قرآن در مصحف است را بنویسم. این قرآنی که روایات ستون اول را دارد می­گوید و آن را تبیین می­کند، حالا این قرآن کریم می­خواهد در مصحف برای خَلق الهی و دیگران بماند. پس مصحف، مظهر قرآن است. کسانی که قائل به قِدَم کلام الله بودند، تا کجا پیش رفتند؟ معروف است، «حتّی قالوا بقِدَم الجِلد و الغِلاف»7، گفتند مصحف قدیم است که هیچ، آن جلدش هم قدیم است. درگیری قِدَم کلام الله، خیلی عجیب بوده است. می­دانیم خود مصحف هم حادث است. مصحف چیزی است که کلمات الهی در آن ظهور کرده است، برای ما نقش بسته در مصحف و به ما منتقل می­کند و ما می­دانیم اگر چاپ­خانه، یک مصحفی را غلط چاپ کرد، این معنایش این نیست که قرآن تحریف شده است. [مثلاً] نمی­گوییم که ای وای، چطور [با وجود این غلط چاپی] خداوند فرموده است: « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»8. چرا در چاپ­خانه بد و اشتباه چاپ شده است؟!؛ [چرا؛ چون می­گوییم که] این اشتباه چاپی چه ربطی دارد به آن مطلب! این مصاحفی که چاپ می­شود یا استنساخ می­شود، دارد قرآن را نشان می­دهد و قرآن در این جا جلوه می­کند.

اصلاً شما اگر به نیّت قرآن بخواهید سورۀ مبارکه عصر را بنویسید، به نیّت قرآن بنویسید «والعَصر»، و آن را بنویسید و بقیه­اش را فرصت نکنید ادامه بدهید، این «واو»، قرآن است و بدون وضو حرام است به آن دست بزنید. چون کسی که «واو» را نوشته است، به نیّت والعصر نوشته است. نمی­شود بگویند یک واو که قرآن نشد. الآن این واو، قرآن است و همین که این واو را با نیّت نشان دادن و به عنوان کشفِ آن واوی که خداوند در «والعصر» فرموده است، نوشته­اید، همۀ احکام قرآن در این­جا می­آید، فرقی نمی­کند. «لو أنّ قرآناً سُیِّرَت به الجبال»9. مانعی ندارد که همه خواص و آثاری که برای قرآن کریم است، در یک حرف قرآن هم بیاید. خدای متعال برای هر حرفش حساب باز کرده است. واقعاً هم این­طوری است. عجائبی که شما می­بینید، در هر حرفی کجا قرار گرفته است و هر مصحفی چه خصوصیاتی دارد. من به ذهنم این­طور می­آید که هر مصحفی که شما با آن مواجه شوید - نه این که از روی اشتباه یا سهو نوشته شده باشد -، هر مصحفی که بر مبنای سماع، نقل و روایت صحیحه محقّق شده باشد، سرشار است از معجزاتی که اولیای خدا می­آیند دانه دانه آن را نشان شما می­دهند. می­گویید که این دو تا مصحف که دو جور است! ولی مصحفی است که به شارع می­رسد. دو جور باشد، ولی دو جوری است که هر دو جورش مشتمل بر «لا تَفنی عجائبه و لا تَنقَضی غرائبه»10 است. جوهرۀ قرآن کریم، وقتی حساب باز می­کند این طور است، خدای متعال برای هر مصحفی اعجازها قرار داده است که سر جایش به وضوح می­بینید و نشان می­دهد.

صحنۀ محشر، در روایت کافی وجود دارد، قرآن چگونه می­آید؟ به صورت یک انسان می­آید. انسانی که اگر بخواهند همان جا تحلیل کنند، خودش را نشان بدهد، چه کار می­کند؟ به همان سبعة أحرف، به تمام شئونات خودش و اعجازهایی که دارد خودش را نشان می­دهد. شوخی نیست که پیامبران علیهم السلام او را ببینند. حتی انبیاء هم می­گویند نمی­دانیم این [قرآن که به شکل انسان درآمده است] چطور پیامبری است که با همه فرق می­کند! خیلی روایت عجیبی است!

خلاصه پس یک طرفِ ستون بگوییم قرآن چیست. یک طرف ستون بگوییم مصاحف چطور تدوین شده­اند. معمولاً در بحث­ها، میان این دو مطلب قاطی می­شود، فقط می­گوییم متواتر است، غیر است، کذا است، این­ها را ردیف می‌کنیم. روایاتی که راجع به تدوین مصاحف بحث می­کند را هم ردیف کنید و ببینید بعد از این چه سرگردانی حاصل می­شود که بی فایده است.

شما باید ببینید این مصاحف، مصحف چیست؟ ظرف، ظرف چیست؟ مثلاً – بلا تشبیه – شما می­گویید یک پوست ریزی که به چشم نمی­آید، از دست شما جدا شده است. بعد می­گویید این پوست که جدا شد، خودش پنجاه عدد سلول بود. اگر کسی بگوید که خود پوست چه بود که پنجاه عدد سلول هم داخل آن است؟! شما در جواب می­گویید: خیر؛ این پوست را دست کم نگیرید، پنجاه عدد سلول که خیلی زیاد است، حتی یک سلول هم کافی است، یک سلول پوست خودت را که اصلاً نمی­توانی ببینی، به کلینیک ببر، آن جایی که شبیه­سازی می­کنند. می­گویند کلّ اطلاعات بدن شما، در مغز این سلول نوشته شده است که مثلاً مردمک چشم شما چطوری است! قرنیۀ چشم شما چطوری است! رنگ عنبیۀ چشم شما سیاه مطلق است یا سبز است یا مایل به چه است و چه است. همۀ این­ [اطلاعات ژنتیکی] در این سلول وجود دارد. ببینید این­ها یک سری مثال­های تکوینی است که می­شود یک سلول کوچک، کُلّ داخلش باشد. آخر مگر می‌شود یک ذره، حاوی این همه اطلاعات باشد؟!! بله. دستگاه وقتی عظیم می­شود، نمی­شود که انکار کنیم. وقتی ما نمی­دانیم، می­پرسیم چطور می­شود [این مسائل حقیقت داشته باشند و این طور باشند؟!]. وقتی کار رفت جلو، می­شود «لو أنّ قرآناً» با تنوین تنکیر، «سُیِّرت به الجبال أو قُطِّعَت» چرا؟ چون همین قرآناً، مثل هُلوگرام است. هلوگرام چطوری است؟ هر چه تکّه­اش کنید، کل، در آن تکّه هم وجود دارد. این «قرآناً» القرآن است. در دل و باطن خودش دارد، اصلاً ریختش این است.

نظم هندسی و ریاضی حاکم بر قرآن

اوایل که مباحثه می­کردیم، گفتیم هندسه­ها چطور بود؟ هندسۀ کسری بَرخالی، ریخت هندسه­اش این بود که صحیح نبود که شما وقتی با این هندسه چیزی را برپا می­کردید، هلوگرام می‌شد. «فی کلّ شئٍ کلّ شئ» می­شد. راجع به این­ها صحبت کردیم و حالا دیگر به عنوان یادآوری عرض می­کنیم.

در این چنین فضایی وقتی بگوییم جوهرۀ قرآن این است، این روایت می­گوید این است، قرآن وقتی این­طوری است، حالا وقتی مصحف، آن [قرآن] را نشان می­دهد، اصلاً تحریف در آن محال است. اصلاً معنی ندارد. بله ممکن است سهو ناسخ رخ داده باشد، سهو ناسخ ربطی به تحریف ندارد. حالا در چاپ­خانه، اشتباه رخ بدهد، آیا به این معنی است که قرآن تحریف شده است؟ ابداً این‌گونه نیست. آن فضا، اصلاً فضای دیگری است. سابقاً مثال­هایی را عرض کردم که الآن دارد یادم می­آید؛ جدول ضرب، اگر یک کسی داشت به سرعت جدول را پر می­کرد، جای بیست و پنج را با سی و شش اشتباه نوشت، آیا می­گویند جدول را تحریف کردی؟! تحریف نیست، جدول را که نمی­شود تحریف کرد. البته این تشبیه است. چرا نمی­شود تحریف کرد؟؛ چون جدول، یک جدول منظمی است، اگر هم یک کسی اشتباه بنویسد، بعداً که نگاه کند می­گوید این مورد اشتباه شده است، و آن را تصحیحش می­کند. اگر فرض بگیریم که به فرض محال، بعضی از مصاحف با هم اختلافی داشته باشد که منسوب به پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و ملک وحی نباشد، حرف سعید بن علاقة ابوفاخته فوراً جوابش را می­دهد. می­گوید «یُستخرَج منه القرآن»؛ شما اگر رابطه را بدانی، فوراً از این حروف مقطعه می­گویی این­جا برای فلان ناسخ است، نظم کتاب خدا این است.

حل اختلاف روایات در عبارت «ننشزها» با محاسبات ریاضی

آقای رَشاد خلیفه، اعداد را در قرآن آورده بود، با ابجد قدیم حساب می­کرد، مضرب نوزده و هرچه هم حساب می کرد طبق ابجد می­آورد. یعنی «باء»، دو می‌شد، آن می‌شد ده، بعد بیست می‌شد. همان‌طوری که أبجد معروف است. نمی­دانم این آقا لبنانی است، سوریه­ای است، اردنی است، کجایی است. اگر درست یادم باشد دکتر رَفاعی بود. جلوتر هم خدمتتان گفتم. او طبق تعداد حروف در قرآن پیش رفته بود. می­گوید مثلاً اگر الف یک می­باشد، به خاطر ابجد نیست، بلکه به خاطر این که الف در همۀ قرآن بیشتر از همۀ حروف به کار رفته است. این منظورم بود. او آمده طبق نظم خودش خیلی حرف­ها زده و مقالات نوشته است.

می­فرماید: «اُنظُر الی العِظام کیف نُنشِزُها»11، [دکتر رفاعی] می­گوید ببینید طبق حسابی که من گفتم، قرائتِ «نُنشِرُها» غلط است، اصلاً عددش خراب درمی­آید. خیلی جالب است. می­گوید طبق حسابی که من گفتم، ریاضی است، منظم است. کسی که «نُنشِرُها» می‌خواند دارد اشتباه می­خواند. چرا؟ چون این نظم و عددی را که من برایتان توضیح دادم با «ننشرها» و ابجد آن سازگار نیست. اگر «نُنشِزُها» بخوانیم جدول منظم می شود، «نُنشرُها» بخوانیم خراب می­شود. البته جواب او این است که در این نظمی که شما طبق قرائت حفص درست کردید، اعجازش همین است که یعنی «نُنشزُها»، امّا قرائت عامر هم طبق بحث سبعة أحرف داریم، بعد خودش در سبعة أحرف گیر افتاده است و لذا آخر کار گفته است که من انکار نمی­کنم که هر کدام از قرائات دیگر هم اعجاز مناسب خودشان را داشته باشند.

شاگرد: یک سری روایاتی داریم که اهل­بیت علیهم السلام تکذیب می­کنند، می­گویند این­طوری نخوانید، این­ها را بیاورم؟

استاد: بله خوب است، باید همه این­ها جمع آوری شود.

شاگرد: مثلاً ذیل آیه «وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا»12 یک سری روایاتی داریم که مثلاً حضرت می­فرمایند «و ما أربی»13، این­طوری نخوانید. بلکه به صورت «أزکی» بخوانید. در همان سورۀ نحل دو سه آیه این چنینی داریم.

استاد: البته ممکن است نخوانید و بخوانید [که در روایت آمده است] ...

شاگرد: در روایت آمده است که حضرت «و أومئَ بیده فطرَحَها»14، این چنین عبارتی در حدیث آمده است. «و أومئِ بیده» به راوی.

استاد: «فطرحها» یعنی این قرائت را نپذیرفتند. شبیه همان که در نقل ابن الانباری بود که بعداً هم مفصّل در تفاسیر آمده است، حضرت فرمودند: [ناظر به « و طلحٍ منضود»] فرمودند که «ما الطّلح»... ولی بعد که گفتند: «أ و لا نَحُکُّها»؟ حضرت فرمودند: «لا انّ القرآن لا یُحک»15.

شاگرد: این یعنی همین مطلبی که الآن فرمودید؟ طبق قرائت خاص مورد نظر، در آن روایت مورد نظر کذب می­شود.

استاد: احسنت یعنی در هر نظامی در حساب خاصّ خودش، [این اختلاف و تفاوت] مردود است.

شاگرد: از باب استعمال لفظ در اکثر از معنی؟

استاد: بله، فقط این است.

شاگرد 2: این «غُلُفٌ» در روایات اهل سنّت زیاد است.

کلیدواژگان: تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام - مسح و غسل رجلین – ذبح بقرة – نظم قرآن – اعجاز قرآن در قرائات – قرائات سبعة

1. التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري عليهم السلام، ص 390.

2. سوره بقره، آیه 73. «فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا ۚ كَذَٰلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَىٰ وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ».

3. سوره بقره، آیه 88: «وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ ۚ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ».

4. سوره احزاب: آیۀ 23.

5. سوره فصّلت: آیۀ 40: «إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آيَاتِنَا لَا يَخْفَوْنَ عَلَيْنَا ۗ أَفَمَنْ يُلْقَىٰ فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِنًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ ۖ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ».

6. التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص 390، پاورقی ش 1.

7. ن ک به: ابوسعید خادمی، بریقة محمودیة، ج 1، ص 408.

8. سوره حجر، آیۀ 9: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ».

9. سورۀ رعد، آیۀ 31: «وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَىٰ ۗ بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعًا ۗ أَفَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا ۗ وَلَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِنْ دَارِهِمْ حَتَّىٰ يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ».

10. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏2، ص 284.

11. سوره بقره، آیه 259: «أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحْيِي هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا ۖ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ۖ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ ۖ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ۖ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ ۖ وَانْظُرْ إِلَىٰ حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ ۖ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا ۚ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».

12. سوره نحل، آیه 92: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَىٰ مِنْ أُمَّةٍ ۚ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ ۚ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ».

13. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏36، ص 149.

14. تفسير الصافي، ج‏3، ص 154.

15. سیوطی، الدر المنثور، ج 8، ص 13: «وَأخرج ابْن جرير وَابْن الْأَنْبَارِي فِي الْمَصَاحِف عَن قيس بن عباد قَالَ: قَرَأت على عليّ {وطلح منضود} فَقَالَ: عليّ مَا بَال الطلح أما تقْرَأ [وطلع] ثمَّ قَالَ: [وطلع نضيد] فَقيل لَهُ: يَا أَمِير الْمُؤمنِينَ أنحكها من الْمَصَاحِف فَقَالَ: لَا يهاج الْقُرْآن الْيَوْم».







************
تقریر آقای صراف:
یکشنبه 4/7/1395

· در مورد ارتباط مفهومی دعای سحر ماه مبارک و دعای روز مباهله که شباهت زیادی دارند، سحر ماه مبارک بالاترین حال ابتهال الی الله است و مباهله هم ابتهال است برای نتیجه گرفتن و یک نحو تناسب حال به نظر می‌رسد باشد بین این دو.

· در فقه الضا(ع) روایتی آمده بود در خصوص ارجلکم که البته آن را هم شاهد بر ضعف این کتاب می‌آوردند به خاطر نزدیکی به نظر عامه در خصوص شستن پا.

· در التفسیر المنسوب الی الامام العسکری(ع) هم که آن کتاب هم مورد مناقشه است، (البته روایات بسیار عالی در آن است از جمله یأتی بکتاب بالحروف المقطعة و عجب الذنب در مورد آن گاو که زنده شد و روایات دیگر) آمده:

التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام ؛ ؛ ص390
قوله عز و جل‏ وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ‏
266 قَالَ الْإِمَامُ ع‏ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ قالُوا يَعْنِي‏ هَؤُلَاءِ الْيَهُودَ الَّذِينَ أَرَاهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمُعْجِزَاتِ الْمَذْكُورَاتِ- عِنْدَ قَوْلِهِ: فَهِيَ كَالْحِجارَةِ الْآيَةَ- «قُلُوبُنَا غُلُفٌ أَوْعِيَةٌ لِلْخَيْرِ، وَ الْعُلُومُ قَدْ أَحَاطَتْ بِهَا وَ اشْتَمَلَتْ عَلَيْهَا، ثُمَّ هِيَ مَعَ ذَلِكَ لَا تَعْرِفُ لَكَ يَا مُحَمَّدُ فَضْلًا- مَذْكُوراً فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ كُتُبِ اللَّهِ، وَ لَا عَلَى لِسَانِ أَحَدٍ مِنْ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ.
فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى رَدّاً عَلَيْهِمْ: بَلْ‏ لَيْسَ كَمَا يَقُولُونَ أَوْعِيَةُ الْعُلُومِ- وَ لَكِنْ قَدْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ‏ أَبْعَدَهُمْ مِنَ الْخَيْرِ فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ‏ قَلِيلٌ إِيمَانُهُمْ، يُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى وَ يَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ، فَإِذَا كَذَّبُوا مُحَمَّداً ص فِي سَائِرِ مَا يَقُولُ، فَقَدْ صَارَ مَا كَذَّبُوا بِهِ أَكْثَرَ، وَ مَا صَدَّقُوا بِهِ أَقَلَّ.
وَ إِذَا قُرِئَ غُلْفٌ‏ فَإِنَّهُمْ قَالُوا: قُلُوبُنَا [غُلْفٌ‏] فِي غِطَاءٍ، فَلَا نَفْهَمُ كَلَامَكَ وَ حَدِيثَكَ. نَحْوَ مَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ- وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ‏ وَ كِلَا الْقِرَاءَتَيْنِ حَقٌّ، وَ قَدْ قَالُوا بِهَذَا وَ بِهَذَا جَمِيعاً.

· غُلُف جمع غلاف است و غُلف جمع اغلف. شاهد آن انتهای روایت است که فرمودند کلا القرائتین حق! ومهم‌تر از آن اینکه می‌فرمایند که یهود هم این را گفته‌اند و هم آن را! در تفسیر برهان و بحار و تفسیر صافی هم این روایت را آورده‌اند. البته احتمال آن وجود دارد که از «و اذا قرئ» به بعد، از عبارت امام(ع) نباشد و توضیحی بر فرمایش امام(ع) باشد که از طرف آن دو برادر یا آن شخص بعدی و یا دیگران باشد. البته اصل این است که از امام(ع) باشد و الا با اینطور احتمالات سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 308
وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً ما يُؤْمِنُونَ (88)

القراءة
القراءة المشهورة «غُلْفٌ» بسكون اللام و روي في الشواذ عن أبي عمرو غلف بضم اللام.

الحجة
من قرأ بالتسكين فهو جمع الأغلف مثل أحمر و حمر و يقال للسيف إذا كان في غلاف أغلف و قوس غلفاء و جمعها غلف و لا يجوز تثقيله إلا في ضرورة الشعر ...