بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۴

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر آقای صراف، در ذیل صفحه نیست

آقای سوزنچی:
138-تقریر جلسات اردیبهشت از آقای سوزنچی
- مباحث روز چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 (امروز هم به خاطر تعمیرات در منزل همسایه، سروصدا بود که متاسفانه در فایل صوتی منعکس شده است و سعی کردم متن را تفصیلیتر بنویسم)
سوال: در جلسه 28 اردیبهشت فرمودید «سه گونه علامت داریم: گاهی خود علامت توصیفگر است؛ گاهی خود علامت توصیفگر نیست، مفادش توصیفگر است؛ و گاهی نه خودش توصیفگر است و نه مفادش و حروف از این دسته سوم است.» اما این را توضیح ندادید.
پاسخ: گاهی خود علامت توصیفگر است مثل برخی نمادهای رانندگی؛ مثلا علامت گردش به راست یک خطی است منحنی به سمت راست که خود علامت مدلول خود را نشان می دهد. گاهی در خود نماد توصیفی نیست اما محتوایش توصیفگر است. مثلا نماد 9. کسی که اصلا این را ندیده باشد نمی داند دال بر چیست و باید به او گفت که این برای عدد نه است. اما خود همین عدد نه (9) معنا دارد. محتوای 9 محتوای معینی است. لذا وقتی مثلا بنویسید 9999 درست است که 9ای که در مرتبه چهارم قرار گرفته به معنای 9000 است اما نه بودنش را نمی توانید از او بگیرید. اما گاهی نه خود علامت توصیفگر است و نه محتوایش. مثلا خود «ض» و «ر» و «ب» نه علامتی بر چیز خاصی است و نه کلمه ضرب لزوما محتوای خاصی دارد. شما تصمیم می گیرید که معنای زدن را با این کلمه ضرب بیان کنید. اما ممکن هم هست که این را تغییر دهید و از این به بعد قرارداد بگذارید و برای رساندن معنای زدن از تعبیر «دخل» استفاده کنید. در هر صورت دستتان باز است. یعنی حروف این گونه اند که به هر نحو ترکیبی برای هر چیزی که بخواهیم می توانیم آنها را قرار دهیم. لذاست که دستگاه نطق عظیمترین دستگاه برای بشر است.
سوال: قبول داریم که حروف توصیفگر نیستند اما آیا کلمات هم توصیفگر نیستند؟
پاسخ: توصیفگر بودن متفرع بر درک مدرک است نسبت به موضوع. ممکن است بین توصیفگر و توصیف شده نسبتی باشد اما تا ما این تناسب را ندانیم توصیفگری و دلالتی در کار نیست. البته این حروف یک تناسبات نفس الامری ای با اموری دارند. اما فعلا در ذهن ما «ضرب» با «دخل» فرقی ندارد. بله، اگر کسی به تناسبات نفس الامری حروف علم داشته باشد آن وقت بعید نیست که از صرف لفظ ضرب چیزی بفهمد که بگوید تناسبش با زدن بیشتر است تا دخل.
در پایان جلسه قبل سوالی مطرح شد که شاید در موطن ما چنین است که موج نیازمند ثابتاتی است. آیا محال است که در یک موطنی با یک کن ایجادی، اولین ظهور تموج باشد؟عرض ما این بود که اساسا در هر موطنی تموج بخواهد صورت ژذیرد باید قرین ثلبتی باشد. در خود عالم فیزیک توضیح دادیم که تموج و سیلان بدون ثبات ممکن نیست. اما مطلب مهمتر این است که طبایع بقدری ظریفند که دائما ذهن با آنها دمساز است ولو خودش متوجه نباشد. حالا فرض را بر این می گذاریم که اول ظهور قرآن کریم، صوت و تموج باشد. آیا این ممکن است؟
(دو نکته: 1) اینکه اصل قرآن در اولین ظهورش کتاب است یا لفظ بحث سنگینی است. من فعلا در ذهنم راجح این است که کتاب مقدم است اما آن طرف هم شواهدی دارد؛ 2) ما قبلا درباره استعمال لفظ در اکثر از معنا در روایات سخن گفتیم. این روایت از آن روایاتی است که در هر بخشی از آن قرائنی دارد که ذهن را به سوی یک معنا می برد؛ لذا از اصل این احتمالی که دادید که چه بسا اول ما خلق بودن حروف ناظر به موطن عالم دنیا باشد استقبال می کنم. یعنی می تواند یک وجهش این باشد که ناظر به اول ظهور در عالم حرکات (نه اول صادر از خدا) باشد)
حالا فرض کنیم که اولین ظهور صوت باشد. مثلا گفته می شود کهیعص. الان این «کاف» ایجاد شده یک صوت است و ادعا شده بود که وجود لفظی این همان وجود عینی اش است و این غیر از «عین» است و هرکسی می فهمد که اینها دو صوت و دو وجود لفظی است. حالا اگر دوباره گفته شد کاف؛ این کاف دوم قطعا غیر از کاف اول است که البته با آن اشتراکی دارد که این اشتراک را با عین ندارد. اینکه گفتیم ثابتات در همه جا حضور دارند همین جا فهمیده می شود. کافی که تلفظ شد تموج بود اما آیا کاف بودن کاف به این تموج است؟ اگر هست پس کاف دوم چیست که تموجی دیگر است؟ معلوم است که کاف بودن کاف وابسته به این فرد خاص کاف نیست بلکه در گروی طبیعت کاف است که در همه این افراد ظهور می کند. الان طبیعت کاف یک امر ثابتی است اما فرد کاف متموج است. وقتی قرآن می فرماید کهیعص، الان این فرد کاف که الان پیامبر تلفظ کرد قرآن است یا اگر من هم آن را تکرار و تلفظ کنم قرآن را ادا کرده ام؟ این نشان می دهد که آنچه واقعا قرآن است طبیعت کاف است که خدا یک فردی از آن را الان ایجاد کرد و موطن خود آن طبیعت موطن علم است. (در اوایل تفسیر و ذیل آیه و عندنا کتاب حفیظ بحثی مفصل مطرح شد که اینکه کتاب را در صقع ربوبی بردند به خاطر کمبودهای مباحث کلاسیک بود ولی اگر توجه کنیم که واقعا نفس الامر دو حوزه دارد یکی حوزه عین (حوزه متعلق کن وجودی) و دیگری حوزه علم، که این حوزه را نیاز نیست در علم ذاتی خدا قرار دهیم؛ بلکه اگر توجه کردیم که نفس الامر اوسع از وجود است، این حوزه هم فیض خداست نه در ذات ربوبی و البته فیض اقدس است، اما نه اقدس ان یکون المفیض غیر المفاض (که معنای محصلی ندارد و به خاطر کمبود کلاسیک چنین تعبیر شده) بلکه اقدس ان یکون از سنخ فیض مقدس و کن ایجادی.
با این مبنا ملعوم می شود که اول ظهور قرآن از سنخ نشانه لفظی نیست.
حالا اینکه امام فرمود کان اول ابداعه و مشیته الحروف، آیا اینجا مال مقام کن ایجادی است و حروف قبل از کن ایجادی هیچ چیزی نیستند و حتی ظهور علمی هم ندارند؟ وقتی حروف می خواهد ابداع شود، چه چیزی می خواهد با کن وجودی به منصه ظهور برسد؟ باید گفت که ی ثابتی در موطن علم هست که این ثابت اگر بخواهد در ظروفی که مشاعر ما می توانند ادراک کنند، ظهور کند، باید یک فردی از آن موجود شود؛ اما با خود آن طبیعت، عقل ماست که تماس می گیرد نه مشاعر ما؛ و چون عقل در مرتبه خود آن طبیعت را می یابد و این کافهای تلفظ شده را هم می یابد می گوید این کافها در کاف بودن مثل همدیگر هستند؛ یعنی عقل من به نفس طبیعت رسیده و لذا ما به الاشتراک را می یابد.
خلاصه اینکه محال است سیلان صورت بگیرد مگر به پشتوانه ثابت؛ زیرا ریخت سیلان ریخت فرد است و پشتوانه فرد، طبیعت است. قبلا گفتیم که وجوهی برای حروف مقطعه هست که برخی اشرف است برخی انسب است، برخی طبیعی ترین حالت است (ولو ممکن است اشرف حالات نباشد) و طبیعی ترین وجه برای حروف مقطعه این است که مثلا ق یعنی خود قاف، یعنی طبیعیِ قاف، که این تلفظ قاف، فردی از آن است.
گفته شد که هر نشانه ای که نفسیتش قویتر باشد و هیچ توصیفی نداشته باشد خیلی کارآیی اش بیشتر است در نشانه گری. حال خداوند از طبایع نفس‌الامریة حروف برای نزول کتاب خود استفاده کرده است، یعنی از حروف که نماد محضند و هیچ معنای توصیفی ای ندارند و آنها را هم به صورت نشانه های چند منظوره می تواند به کار گرفته باشد و از تناسبات این طبایع با سایر امور نفس الامری برای تدوین تکئین و نشانه گذاری عالم استفاده کرده باشد. لذا وقتی کسی می گوید مراد از کهیعص این بوده که مردم ساکت شوند (یعنی معنا ندارد بلکه کاری انجام می دهد) این هم می تواند سخن صحیحی باشد از باب استعمال در اکثر از یک معنا. لذا حروف ممکن است هم کارهای مختلف انجام دهند هم معانی مختلف هم در حساب ابجد کبیر و صغیر و ... به کار آیند و ....
سوال: در تفسیر الدر المنثور ج3 ص257 [آنچه من یافتم در جلد 3 ص7 بود] آمده است که هرکس قرآن بخواند مانند این است که من رو در رو با او سخن می گویم: و أخرج ابن مردويه و أبو نعيم و الخطيب عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله عليه و سلم من بلغه القرآن فكأنما شافهته به ثم قرأ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغ
پاسخ: یک روایت دیگر هم هست که من حفظ القرآن فکانما ادرجت النبوه بین جنبیه. این را قبلا بنده در خصوص قرآن و روایات گفته بودم که حواسمان باشد گوینده این کلمات، غیر از نویسندگان عادی است. اگر حضور فرازمای و فرامکانی دارند خودشان حاضرند. الان که من متن آنها را می خوانم در محضر خودشان هستم و لذا بود که عرض می کردم آدم وقتی مشهد می رود این روایات را با خود در حرم ببرد و همین را آدم باز کند و چیزی هم نگوید. خوب معلوم است وقتی گدا دستش را باز می کند مقصودش چیست. حدیث را نمی فهمیم اما آدم همانجا بنشیند و باز کند و نگاهش کند این روایت. یکی از راههای توسل آدم این باشد و هر دفعه آدم یک چیزی از این روایت بفهمد. و قرینه اثباتی دارد این روایت که حضرت چندتا منظور از این دارد. هربار مرور کنید با خود می گویید اگر فقط این را می خواست بگوید پس چرا این یکی را هم گفته است؟ نگوییید فقط یک چیز می خواستم از این بفهمم.
سوال: [سر و صدا زیاد بود. این سوال را خوب نشنیدم و در فایل صوتی هم واضح نیست. ظاهرا چنین پرسید:] این بایدی سفره کرام برره چگونه می شود. آیا این در عالم وجود مَلِک و ... نیست؟
پاسخ: آیه می فرماید و کتبنا له فی الالواح من کل شیء. لوح چیست؟ گاهی می گوییم با کن ایجادی موجود شده و چیزی در او نوشتند. اما یکبار هم می گوییم لوح یک بستر است نه از سنخ بستر ایجاد شده با کن. یعنی بستر نفس الامر. البته این مهم است که وقتی ما موظن علم را گفتیم اصلا نمی خواهیم موطن وجود ملک و ... را انکار کنیم. بلکه می خواهیم بدانیم وقتی ملک می آید لحظه نزول کتاب، این است یا این خودش جزء مراحل بعدی است؟ مرتبه کتبنا له فی الالواح، یعنی یک لفظی بود که در الواح نوشتند یا چیزی بود که اگر به لفظ هم آمد باز آن اصل بود. البته منکر این نیستیم که تعبیر بایدی سفره مال عالم وجود است، اما اینکه همین بایدی سفره در موطن علم معنی ندارد این هم این طور نیست و در آنجا هم معانی برای خودش دارد. مثلا آیا ترتیب عقلی درست نمی کردیم که مثلا الماهیه امکنت فاحتاجت فاوجبت فوجبت فاوجدت فوجدت. اینها ترتب بود و قبل از وجود بود. در آنجا هم ترتب معنا دارد که مثلا طبایع طولی باشند. البته ظهور اولیه این است که بایدی سفره مال عالم وجود است.








****************
تقریر جدید:












************
تقریر آقای صراف:
30/2/1394

· عدم حضور