بسم الله الرحمن الرحیم
- مباحث روز شنبه 2 خرداد 1394[بنده سوالی خدمت حاج آقا ارسال کرده بودم و گمانم این است که امروز حاج آقا بدون اینکه اشاره ای به سوال حقیر کنند بحث را طوری مطرح کردند که پاسخ سوال حقیر داده شود. لذا به نظرم رسید آوردن متن سوالی که خدمت حاج آقا ارسال کرده بودم مفید باشد، برای اینکه مطلب مذکور با فرمایشات حاج آقا خلط نشود آن را در اولین کامنت گذاشته ام در پایین همین صفحه. اما خلاصه مباحث امروز:]
بحث درباره این بود که در نشانه ها هرچه مشیر مشتمل بر معنا و توصیف باشد دچار مضیقه می شویم و هرچه نفسیت آن اقوی باشد در نشانه بودنش کاملتر است و حروف این چنین اند.
سپس به سراغ این رفتیم که خاستگاه اصلی حروف، لفظ است یعنی وقتی می گوییم «ق» وجود عینی الفاظ همان وجود لفظی شان است در حالی که وجود کتبی اش چنین نیست بلکه نشانه ای برای این حرف است. یعنی وقتی می نویسیم ق، این نوشته نشانه ای است که تلفظ ق را برای ما تداعی می کند که وجود عینی ق همین لفظ ق است.
حالا آیا می توان مثالی پیدا کرد که ذهن مستقیما سراغ نقش برود نه اینکه نقش، ما را به لفظ منتقل کند؟ بله، ظاهرا علائم ویراستاری (مثلا ویرگول) چنین اند یعنی وجود عینی شان همان وجود کتبی شان است، مثلا به محض اینکه چشم ما به علامت (،) درون متن می خورد با خودمان تلفظ نمی کنیم «ویرگول»، بلکه دقیقا به کارکرد آن منتقل می شویم برخلاف ق، که با دیدنش تلفظ می کنیم ق. (مثال دیگر: نقاطِ حروف)
به همین ترتیب، آیا می توان چیزی یافت که وجود عینی اش همان وجود ذهنی اش باشد؟ ظاهرا همه مفاهیم بما انه مفهوم چنین اند (منظور ما از مفهوم در اینجا همان «حاکی» است در آن تقسیمی که مدلول را به سه قسم «حاکی و محکی و مصداق» تقسیم می کرد) (سوال: عین این سخن را در مورد کتبی هم می شود گفت که هر وجود کتبی بما هو وجود کتبی وجود عینی اش همین وجود کتبی اش است. پاسخ: بحث ما در مقام و در سطح دلالت است یعنی ما در مورد مکتوب (یا لفظ یا مفهوم) دال داریم سخن می گوییم نه مطلب نوشته ها ولو خط خطی ای روی کاغذ باشد. به این معنای عام (مکتوب به معنای صرف خطی بر صفحه ای) سخن شما درست است اما خارج از بحث ماست، بحث ما در جایی است که نشانه گری در کار باشد)
[پس تا اینجا معلوم شد که فرض دارد که وجود عینیِ یک لفظ، یا یک نوشته یا یک مفهوم، خود وجود آن لفظ، نوشته یا مفهوم باشد] نکته دیگری که به عنوان مقدمه تذکرش لازم است این است که وقتی مثلا حروف مقطعه قرار است به عنوان کتاب خدا ارائه شوند، آیا ملک وحی چگونه است که «ک» را «کاف» می گوید نه «ک». این معلوم است که اسم کاف غیر از طبیعت کاف است و وقتی می گوید «کاف» این اسمِ «ک» است. حالای مسمای «ک» چیست؟ آیا همین لفظی است که مثلا از دهان ملک بیرون می آید؟ یا از دهان نبی بیرون می آید؟ یا ...؟ که قبلا توضیح دادیم که مسمای «ک»، طبیعیِ حرف «ک» است. حالا اگر حروف بسائطند، وقتی فردی از او موجود می شود در چند مرحله ظهور و بروز می یابد؟ آیا آنکه در گوش من موجود شد کاف است یا آن صوتی که در هوا منتقل می شود؟ یا ...؟ که قبلا گفتیم همه اینها مظهر آن طبیعیِ کاف هستند
نکته ای که قبلا هم تذکر داده بودیم این است که همه مقابلات در موطنی به نحو غیرمقابلی هم تصور دارند. مثلا نظم و بی نظمی را قبلا مثال زدیم که هر بط نظمی ای خودش مصداقی از یک نظم است که آن نظم، نظم غیر مقابلی است. یعنی یکبار مفهوم نظم در مقابل بی نظمی است که به این معنا قطعا بی نظمی مصداق نظم نیست اما یکبار دقت می کنیم و می بینیم مثلا این کلاف درهم پیچیده ای که مصداق بارز بی نظمی به حساب می آید خودش یک نظم عجیب و غریبی دارد که چگونه نخها روی هم قرار گرفته است به طوری که اگر ما یکی را بکشیم چگونه کدام نخ حرکت می کند و گره می خورد. یعنی همین که از یک منظر [توانایی ما برای باز کردن آن] مصداق بی نظمی است اما از منظری بالاتر [نحوه چینش نخهای مختلف آن در این مجموعه] مصداق یک نظم است. به همین ترتیب، تغییر و سیلان در مقابل ثبات است اما یک ثبات غیرمقابلی داریم که همین تغییر هم در دل آن است یعنی در جایی که چیزی ذاتش عین تغییر است و خود تغییر را هم اگر در نظر بگیریم، اما همین متغیر بودن برایش ثابت است، یعنی سیال در سیالیت خود ثابتی است که البته از آن دسته از ثوابت که مقابل ندارد. (همان بحث استفاده اشاره ای از الفاظ، که وقتی لفظی را به نحو توصیفی به کار می گیریم ثبات در مقابل سیلان و تغییر، یا نظم در مقابل بی نظمی است اما وقتی به کاربرد اشاره ای لفظ توجه کنیم در این کاربرد، دیگر ثبات و نظم مقابل ندارند و هر سیلانی خودش یک نوع ثبات دارد)
[از اینجا به بعد به وضوح به نظر می رسد توضیح حاج آقا پاسخ سوال بنده است که در اولین کامنت این صفحه آمده] حالا با این مقدمه عرض می شود که در حالی که مثلا در لفظ ق، وجود لفظی اش همان وجود عینی اش است، اما همین وجود لفظی که الان ادا شد و وجود عینی ق است، فردی از طبیعت ق است. این فرد و وجود لفظی و صوتی تموج دارد و سیلان دارد، اما آن طبیعت دیگر تموج و سیلان ندارد؛ و اساس درکِ طبیعیِ ق نه به نوشته ق مربوط است و نه به احضار صوت ق، این صوت ق، وجود لفظی ق است و تموج دارد اما طبیعت ق فراتر از این صوت و تموج است؛ یعنی طبیعی، حروف حتی در عالم نشانه ها و در مقام دلالت، نه شکل دارد [مانند وجود کتبی ق] و نه موج [مانند وجود لفظی ق] و مهم این است که به این موطن طبیعت توجه کنیم. حالا وقتی خدا می گوید کتاب من و کلام من این حروف است، آنچه مکتوب شده، وجود کتبیِ آن حروف است؛ و آنچه تلفظ شده، وجود لفظیِ آن حروف است، اما خود آن حروف، موطنشان موطن طبایع است که نه مانند مکتوبات شکل دارند و نه مانند ملفوظات صوت دارند؛ لذا اینکه گفته شد اصل قرآن شبیه کتابت است، نه اینکه یک سلسله نقوشی است که در جایی حک شده است و شکل خاصی دارد و کیف مبصر است، بلکه از این جهت که در مقایسه کتابت و تلفظ، کتابت است که ثبات دارد اما لفظ متصرم الوجود است، کتابت به آن حقایق ثابت شبیه تر است. پس مقصود این بود که یک ثابتی است که همه اینها ظهورات اویند، نه اینکه مقصود این باشد که در آنجا به صورت یک نقوش است.
روایتی هست که قبلا هم اشاره شد که خداوند حروف الفبا را به صورت قوالب نورانی به آدم عرضه کرد. من اول بار که می خواندم به نظرم می آمد که مثلا یک ا نوراین، یک ب نورانی و .... اگر این باشد که بعد شکال می شود که این نقوش در خطوط مختلف فرق می کند. [مثلا وقتی حرف ب را خواست ارائه کند به صورت «ب» بود یا به صورت «B»؟] آیا قوالب یعنی لفظ شد؟ اما ااین طور که الان بحث کردیم می خواهیم بگوییم که قالب غیر از ذوالقالب است. ذوالقالب می شود طبیعت خود این حروف که «ما من حرف الا و هو اسم من اسماء الله» قالبش می شود یک ظرفی برای ظهور او. هرچه به حضرت آدم داده شد، ظهور همان است. شبیه آنکه قبلا عرض می شد که وقتی دوبار می گویند کاف ما می فهمیم که این کاف دوم همان کاف اول است؟ از کجا می فهمیدیم؟
سوال: این مطالب خاص قرآن نیست، بلکه عام است و تحلیل منطقی فلسفی درباره کل عالم است.
پاسخ: مطلب خوبی گفتید. برای درک این مساله یک مثالی را قبلا عرض کردم دوباره عرض می کنم که درباره اش فکر کنید: قبلا گفتیم که وقتی پدر و مادر لفظ زید را برای بچه خود در نظر می گیرند، طبیعی این لفظ را در نظر گرفته اند نه لفظی که توسط پدر یا مادر یا ... ادا می شود. اکنون سوال این است: آیا اینها از این لفظ همان را که در مورد بچه همسایه هم که اسمش زید است اراده کرده اند؟ طبیعی لفظ که همان است اما می بینیم که آنها می گویند خیر، این لفظ را برای اشاره به بچه خود فقط در نظر گرفته ایم یعنی فقط ناظر به این موضوع له است نه همه زیدها. این حصه گذاری و تحصص طبیعی چگونه رخ می دهد؟ یک پاسخ این است که ممکن است بگویید با اضافه به خارج طبیعت تحصص می یابد. ادامه بحث برای فردا انشاء الله.
بسم الله الرحمن الرحیم
مطلبی درباره بحثهای جلسات قبل به ذهنم رسید که در گروه تلگرامی مطرح کردم و برای حاج آقا هم ارسال کردم و گمانم این است که بحثهای حاج آقا در روز شنبه 2 فروردین[خرداد ظ] ناظر به سوال حقیر بود لذا مطلب را عینا تقدیم می کنم
حاج آقا یکی از ادله شان در تقدیم کتاب بر لفظ در خصوص قرآن (اولین مرحله ظهور قرآن کتاب است یا لفظ) این بود که لفظ امر متصرم الوجود است و متصرم الوجود الا و لابد متقوم است به امر ثابت؛ پس هر متصرمی مبتنی بر یک ثابتی هست پس ظهور کتاب که ثابت است تقدم دارد بر ظهور لفظ (البته فهم من از استدلال حاج آقا این بود، اگر اشتباه فهمیدم تذکر دهید)
نقدی که به نظر حقیر بر این دلیل وارد است این است که
آنچه متصرم است وجود خارجی لفظ (صوت) است نه طبیعت لفظ؛ و مخصوصا بر مبنای اوسعیت نفس الامر از وجود، و فیض بودن کل نفس الامر، اولین تجلی و ظهور قرآن را باید در مرتبه نفسالامری که اوسع از وجود است تعقیب کرد نه صرفا در دار وجود، یعنی در مرتبه طبایع؛ و در مرتبه طبایع این استدلال تام نیست زیرا وجود لفظ است که متصرم است نه طبیعت آن.
تنها چیزی که به نظرم رسید شاید پاسخ بنده باشد این است که قائل شویم که وجودات سیلانی و متصرم طبیعتشان هم سیلان و تصرم دارد که من تصویری از طبیعت متصرم ندارم (یکبار از ظاهر فرمایش حاج آقا چنین مطلبی برمی آمد، سوال کردم حاج آقا فرمودند فعلا این بماند و بنده هم برای اینکه سیر بحث به هم نخورد ادامه ندادم، اما موضع حاج آقا را نفهمیدم)
بسم الله الرحمن الرحیم
مطلبی درباره بحثهای جلسات قبل به ذهنم رسید که در گروه تلگرامی مطرح کردم و برای حاج آقا هم ارسال کردم و گمانم این است که بحثهای حاج آقا در روز شنبه 2 فروردین[خرداد ظ] ناظر به سوال حقیر بود لذا مطلب را عینا تقدیم می کنم
حاج آقا یکی از ادله شان در تقدیم کتاب بر لفظ در خصوص قرآن (اولین مرحله ظهور قرآن کتاب است یا لفظ) این بود که لفظ امر متصرم الوجود است و متصرم الوجود الا و لابد متقوم است به امر ثابت؛ پس هر متصرمی مبتنی بر یک ثابتی هست پس ظهور کتاب که ثابت است تقدم دارد بر ظهور لفظ (البته فهم من از استدلال حاج آقا این بود، اگر اشتباه فهمیدم تذکر دهید)
نقدی که به نظر حقیر بر این دلیل وارد است این است که
آنچه متصرم است وجود خارجی لفظ (صوت) است نه طبیعت لفظ؛ و مخصوصا بر مبنای اوسعیت نفس الامر از وجود، و فیض بودن کل نفس الامر، اولین تجلی و ظهور قرآن را باید در مرتبه نفسالامری که اوسع از وجود است تعقیب کرد نه صرفا در دار وجود، یعنی در مرتبه طبایع؛ و در مرتبه طبایع این استدلال تام نیست زیرا وجود لفظ است که متصرم است نه طبیعت آن.
تنها چیزی که به نظرم رسید شاید پاسخ بنده باشد این است که قائل شویم که وجودات سیلانی و متصرم طبیعتشان هم سیلان و تصرم دارد که من تصویری از طبیعت متصرم ندارم (یکبار از ظاهر فرمایش حاج آقا چنین مطلبی برمی آمد، سوال کردم حاج آقا فرمودند فعلا این بماند و بنده هم برای اینکه سیر بحث به هم نخورد ادامه ندادم، اما موضع حاج آقا را نفهمیدم)