بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۴

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

آقای سوزنچی:
138-تقریر جلسات اردیبهشت از آقای سوزنچی

روز چهارشنبه 2
3 اردیبهشت 1394 به علت برگزاری راهپیمایی در محکومیت حمله عربستان به یمن در این ساعات دروس حوزه تعطیل شد

- مباحث روز یکشنبه 27 اردیبهشت 1394
ادامه بحث درباره اینکه حزن به کجای کلام مرتبط می شود؟ و آیا چیزی است که صرفا به ادای کلام مربوط است به نحوی که هیچ ربطی به ذات کلام ندارد؟ بیان شد که مناسبترین معنا این بود که باء را باء ملابست در نظر بگیریم یعنی نزول ملابس با حزن بوده به طوری که هر نفسی که شانیت محزون شدن داشته باشد اگر مدرک این فضای نزول شود محزون می شود خواه ملکی که آورده، مستمعی که شنیده و همین طور قاری ای که بعدا می خواهد قرائت کند.
قبلا درباره قرآن صاعد مطالبی اشاره شد و این از بحثهای بسیار مهم است (قرآن صاعد گاه به معنای دعا به کار می رود که این منظور ما نیست بلکه به معنای قرآنی که توسط مکلف درک و قرائت می شود و او را بالا می برد) در این فضا می گوییم نزل بالحزن پس تو که الان می خواهی قرآن صاعد را ترتیب دهی به حزن بخوان.
سوال: پس ترتبش چه می شود (ترتب فاقروءا بر نزل بالحزن)؟
پاسخ: قبلا بحثی در معنای قرائت داشتیم. ساده ترین معنی این ترتب همان توجه به معنای قرائت است: اگر قرائت یعنی دقیقا همان کاری که او کرده ما تکرار کنیم پس اگر او محزون خوانده قرائت یعنی ما هم محزون بخوانیم. اما اینکه چرا محزون خوانده و چرا با حرن نازل شده بحث دیگری است و اینکه حزن به کجای کلام مرتبط می شود:
در اشتقاق کبیر بحثی هست که آیا دلالت الفاظ با معانی اتناسبی دارد یا خیر؟ متاخرین اصولیون مخاف بودند اما برخی هم پاسخ دادند که اینکه دلالت بالذات نیست (و لذا زبان فارسی با عربی فرق می کند و معانی الفاظ زبانها آموختنی و حفظ کردنی است) اما منافاتی ندارد که یک تناسب ذاتی (نه دلالت بلکه فقط تناسب) در کار باشد. همان گونه که مثلا دود شانیت دلالت بر آتش را دارد اما این دلالت تنها برای کسی حاصل می شود که ارتباط این دو را بداند، در عین حال یک شانیت ذاتی دارد.
حالا آیا این تناسب در سطح حروف هم هست که هر حرفی با معنایی تناسب (نه دلالت) داشته باشد؟ و اگر دارد با یک معنای بسیط یا مرکب یا هردو؟ در اوایل که از حروف مقطعه بحث می شد اشاره شد که در عین حال که می پذیریم که وجود لفظی حروف و الفاظ به نحوی وجود عینی آنها هم هست اما محال نیست که هریک از این حروف یک وجود عینی منحاز غیرلفظی هم به ازای خود داشته باشند (مثلا در روایات آمده که اولین چیزی که خدا آفرید حروف بود؛ خیلی بعید است که مقصود، ایجاد لفظی از جانب خدا باشد. لذا بعید نیست که این حروف بسائط اولیه خلقت باشند. و اشکالی ندارد که به ازای هر هر بسیط حقیقی یک بسیط لفظی (حرف) قرار داده باشند (روایتی داشتیم درباره حروف تهجی (نه فقط حروف مقطعه) که ما من حرف الا و هو اسم من اسماء الله)
حالا آیا یک حرف لفظی می تواند آن بسیط را برساند؟ می تواند امور دیگر را هم برساند؟ یعنی آیا مشکلی هست که چند تناسب برای یک حرف باشد؟
امروزه بدینجا رسیده اند که سخن سه بخش عظیم دارد: حوزه تولید لفظ (یعنی چه کارهایی باید بشود که مثلا لفظ ک از دهان خارج شود و نه لفظ ف)، حوزه انتقال لفظ و(یعنی مکانیسم امواجی که این لفظ را از من به شما منتقل می کند چیست و موجی که ک را منتقل می کند چه فرقی دارد با موجی که ف را منتقل می کند) و حوزه دریافت لفظ (یعنی در گوش من و ادراک مستمع چه می گذرد که افظ ک را متمایز از لفظ ف درک می کند. لفظ در هر مرحله اوصافی دارد. مثلا اطباق وصل لفظ در مرحله تولید است. یا مثلا شما می توانید با به دست آوردن موجی که مثلا حرف ک را منتقل می کند با یم وسیله و بدون اینکه از حنجره و دهان استفاده کنید این موج را ایجاد و لفظ را منتقل کنید (از کشفیات مهم در مرحله انتقال صوت، فرمنت صوت است که همین یک نوع تشخیص صوت بر اساس موج اوست) حالا قرآن در این سه مرحله انجام می شود و در حروفش در هریک اوصافی دارد واقعا بالدقه العلمیه وصف اوست در آن مرحله.
(از عجائب بحث صوت، ارتعاش طبیعی است. کشف آن به واقعه ای برمی گردد که عده ای سرباز روی یک پل بتونی بسیار محکم رژه می رفتند و پل ویران شد و بعد دیدند که هر سازه ای یک عددی به ارتعاش طبیعی دارد که اگر معادل با آن عدد تکانه ای در آن ایجاد شود چگونه مضاعف می شود و نیرویی بسیار عظیم ایجاد می کند.)
حالا اگر یک حرف انواع تناسبات داشته باشد چه اشکالی دارد کسی که عالم به همه آن تناسبات است همه آنها را در هنگام به کار گیری آن حرف لحاظ کند
به هر حال ناحیه ادا هم مهم است و در ناحیه ادا گاه ما به نشانه های بیشتری نیاز داریم (مثلا گاه با یک جلو و عقب کردن ویرگول معنا کاملا معکوس می شود)
شخصی سوالی پرسید بر اساس این فرض که بیان کلی به خاطر عجز ما در این است که نمی توانیم تک تک جزئیات را لحاظ کنیم اما خدا که می تواند پس اصلا در همه موارد جزیی ها را لحاظ کرده است. خلاصه پاسخ این بود که عالم منحصر در فردهای جزییه نیست، بلکه حقایق نفس الامریه ای داریم که فوق جزئیت و فردیتند و قرآن همه آنها را بیان می کند و احتمال دادند که تعبیر کتاب در برابر تعبیر حکمت (و یعلمهم الکتاب و الحکمه) برای دلالت بر وقایع در برابر دلالت بر حقایق کلیه باشد.
خلاصه کلام اینکه حزن هم در محدوده ایجاد و هم در محدوده انتقال و هم در محدود دریافت می تواند حضور داشته باشد.








****************
تقریر جدید:














************
تقریر آقای صراف:
27/2/1394

· اوصافی است که مربوط به فرد کلام است و نه ذات الکلام

· حزن مربوط به کجای کلام می‌شود؟

· بحثی در اشتقاق کبیر است که آیا معانی با الفاظ تناسبی دارد یا نه؟ برخی معتقدند که دلالت بالوضع است. برخی می‌گویند که لازمه هر تناسب و رابطه، دلالت نیست و مانعی ندارد که دلالت وضعی باشد در عین وجود رابطه و تناسب. آیا این تناسب در سطح حروف هم هست؟ این احتمال دور نیست. آیا با یک معنای بسیط یا یک معنای مرکب یا هر دو؟

التوحيد (للصدوق) ؛ ؛ ص435
... وَ كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ الْحُرُوفَ الَّتِي جَعَلَهَا أَصْلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ دَلِيلًا عَلَى كُلِ‏ مُدْرَكٍ وَ فَاصِلًا لِكُلِ‏ مُشْكِلٍ‏ وَ تِلْكَ الْحُرُوفُ تَفْرِيقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مِنِ اسْمِ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ أَوْ فِعْلٍ أَوْ مَفْعُولٍ أَوْ مَعْنًى أَوْ غَيْرِ مَعْنًى وَ عَلَيْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِي إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا يَتَنَاهَى وَ لَا وُجُودَ لِأَنَّهَا مُبْدَعَةٌ بِالْإِبْدَاعِ وَ النُّورُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ أَوَّلُ فِعْلِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ وَ الْحُرُوفُ هِيَ الْمَفْعُولُ بِذَلِكَ الْفِعْلِ وَ هِيَ الْحُرُوفُ الَّتِي عَلَيْهَا الْكَلَامُ وَ الْعِبَارَاتُ كُلُّهَا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَّمَهَا خَلْقَهُ وَ هِيَ ثَلَاثَةٌ وَ ثَلَاثُونَ حَرْفاً فَمِنْهَا ثَمَانِيَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً تَدُلُّ عَلَى اللُّغَاتِ الْعَرَبِيَّةِ وَ مِنَ الثَّمَانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ اثْنَانِ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً تَدُلُّ عَلَى اللُّغَاتِ السُّرْيَانِيَّةِ وَ الْعِبْرَانِيَّةِ وَ مِنْهَا خَمْسَةُ أَحْرُفٍ مُتَحَرِّفَةٍ فِي سَائِرِ اللُّغَاتِ مِنَ الْعَجَمِ لِأَقَالِيمِ اللُّغَاتِ كُلِّهَا وَ هِيَ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ تَحَرَّفَتْ مِنَ الثَّمَانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ الْحَرْفَ مِنَ اللُّغَاتِ‏ فَصَارَتِ الْحُرُوفُ ثَلَاثَةً وَ ثَلَاثِينَ حَرْفاً فَأَمَّا الْخَمْسَةُ الْمُخْتَلِفَةُ فَبِحُجَجٍ‏ لَا يَجُوزُ ذِكْرُهَا أَكْثَرَ مِمَّا ذَكَرْنَاهُ ثُمَّ جَعَلَ الْحُرُوفَ بَعْدَ إِحْصَائِهَا وَ إِحْكَامِ عِدَّتِهَا فِعْلًا مِنْهُ كَقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- كُنْ فَيَكُونُ‏ وَ كُنْ مِنْهُ صُنْعٌ وَ مَا يَكُونُ بِهِ الْمَصْنُوعُ فَالْخَلْقُ الْأَوَّلُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْإِبْدَاعُ لَا وَزْنَ لَهُ وَ لَا حَرَكَةَ وَ لَا سَمْعَ وَ لَا لَوْنَ وَ لَا حِسَّ وَ الْخَلْقُ الثَّانِي الْحُرُوفُ لَا وَزْنَ لَهَا وَ لَا لَوْنَ وَ هِيَ مَسْمُوعَةٌ مَوْصُوفَةٌ غَيْرُ مَنْظُورٍ إِلَيْهَا وَ الْخَلْقُ الثَّالِثُ مَا كَانَ مِنَ الْأَنْوَاعِ كُلِّهَا مَحْسُوساً مَلْمُوساً ذَا ذَوْقِ مَنْظُوراً إِلَيْهِ وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَابِقٌ لِلْإِبْدَاعِ لِأَنَّهُ لَيْسَ قَبْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْ‏ءٌ وَ لَا كَانَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ وَ الْإِبْدَاعُ سَابِقٌ لِلْحُرُوفِ وَ الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا قَالَ الْمَأْمُونُ وَ كَيْفَ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا- قَالَ الرِّضَا ع لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يَجْمَعُ مِنْهَا شَيْئاً لِغَيْرِ مَعْنًى أَبَداً فَإِذَا أَلَّفَ مِنْهَا أَحْرُفاً أَرْبَعَةً أَوْ خَمْسَةً أَوْ سِتَّةً أَوْ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ أَوْ أَقَلَّ لَمْ يُؤَلِّفْهَا لِغَيْرِ مَعْنًى وَ لَمْ يَكُ إِلَّا لِمَعْنًى مُحْدَثٍ لَمْ يَكُنْ قَبْلَ ذَلِكَ شَيْئا ...

· هر حرفی در سه حوزه می‌تواند مطرح شود: تولید و انتقال و دریافت که در هر حوزه اوصافی دارد (مثل اطباق در حوزه تولید). در حوزه تولید اوصافی دارد و در صحنه انتقال خارجی اوصاف دیگری دارد که ممکن است از این جهت با تکوینیاتی که اشتراک در این اوصاف دارند ارتباط داشته باشند (چیزهایی مثل فرکانس طبیعی و ...).

· حزن هم در محدوده ایجاد و انتقال و دریافت حرف دارد. در ناحیه انتقال، شأنی مثل طنین می‌تواند محل حزن باشد.