بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسه دوشنبه 7 اردیبهشت اشاره ای به کتاب مهرتابان شد و مطالبی از آن درباره حروف ابجد خوانده شد و توصیه شد بقیه هم مطالعه شود که متن آنها در ادامه تقدیم می شود:
مطالبی که در جلسه خوانده شد:
می فرمایند: «أبجد كبير ظاهراً از مسلّمات است؛ و آن از عدد يك تا هزار است كه به بيست و هشت حرف در زبان عرب تقسيم شده است. و در بين مسلمانان از شيعه و سنّي جاي شبهه و ترديد نيست، و علماي فريقين مانند شيخ بهاء الدّين عاملي و شيخ مُحيي الدّين عربي در اينجا سخن را بسط دادهاند.
و در بين غير مسلمانان نيز ابجد كبير معروف است. و قبل از اسلام در طائفۀ يهود رائج و دارج بوده، و از زبان عبري يهود، به مسلمين وارد شده است. و اتّفاقاً با آنكه زبان عبري بيست و دو حرف بيشتر ندارد؛ و حروفات «ث خ ذ ض ظ غ» در زبان آنها نيست، و فقط حروف تهجّي را تا قَرِشَتْ دارند، معهذا به أبجد كبير معتقد بوده و تا عدد هزار را پخش بر حروف خود ميكنند.
روزي در مجلسي بوديم كه در آنجا سخن از جا دادن يك تا عدد هزار در الفباي عبري كه 22 حرف است بميان آمد، و بعضي از مطّلعين و اهل فنّ حضور داشتند. من اعتراض كردم كه زبان عبري، حروفات تهجّي را فقط تا قَرِشَتْ دارد و عدد تاء، چهار صد است، چگونه ميتوانند آنها به أبجد معترف باشند؟
گفتند: به طريق خاصّي آن شش عدد ديگر را براي محاسبه در الفباي خود وارد ميكنند، تا محاسبات آنان نيز از يك شروع و به عدد هزار منتهي شود.
و در آن مجلس يك نفر از فلاسفۀ ژاپني بود. با آنكه ريشۀ عقائد ژاپنيها به چينيها بر ميگردد و آنها وثني هستند، من سؤال كردم: آيا شما به حروف و تأثيرات آن معتقد هستيد؟ در پاسخ گفت: آري، به حروف ابجد كبير معتقديم! و در اين باره كتابهائي از زمان قديم داريم كه بسيار شايان دقّت و ملاحظه است. عجيب است كه ميگويند: ژاپنيها و چينيها حروف الفبايشان سيصد حرف است، و بطريق خاصّي اعداد 1 تا 1000 را كه 28 عدد است بر تمام الفباي خود قسمت ميكنند. »
اما ادامه مطلب:
«لابدّ مانند زبان فارسي كه حرف چ را ج، و حرف ژ را ز، و حرف گ را ك، و حرف پ را ب حساب ميكنند، آنها نيز بسياري از حروف خود را كه قريب المخرج ميباشند حرف واحد در موقع محاسبه به شمار ميآورند.
و عليهذا همانطور كه نقل هم شده است، حساب أبجد در زبان چينيها بسيار مشكل و براي تشخيص و تعيين اعداد حروف، احتياج بتخصّص و فنّ دارند كه فقط بعضي از علماء متبحّر آنها از عهدۀ محاسبه ميتوانند برآيند.
تقسيم آيۀ مباركۀ بسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ در مربّع، به حروف أبجد براي دفع أجانين و افراد مبتلاي به جنّ و جنزدگي مفيد است.
ابجد كبير آنست كه هر حرفي از حروفات بيست و هشتگانۀ زبان عرب، از يك تا هزار داراي عدد مخصوصي است بدين ترتيب: أَبْجَد، هَوَّز، حُطِّي، كَلِمَن، سَعْفَص، قَرِشَت، ثَخِّذ، ضَظِغ، لَا.
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 أ ب ج د ه و ز ح ط ي
20 30 40 50 60 70 80 90 100 200 ك ل م ن س ع ف ص ق ر
300 400 500 600 700 800 900 1000 1 ش ت ث خ ذ ض ظ غ ا ص 367
البتّه هميشه همزه (أ) و الف (ا) هر يك را به عدد 1 حساب ميكنند و حروفاتي كه بواسطۀ تشديد مكرّر است يكحرف محاسبه مينمايند، مثلاً لفظ عليّ را 110 ميگويند؛ چون ع 70 و ل 30 و ي 10 است و مجموعاً ميشود 110.
و كلمۀ قُدُّوس را 170 ميگيرند؛ چون ق 100 و د 4 و و 6 و س 60 است، و دالِ مكرّر در تلفّظ حساب نميشود.
و كلمۀ فَعّال را 181 ميگيرند؛ چون ف 80، ع 70، ا 1، و ل 30 است.
وليكن استثناءً كلمۀ جلالة الله را با آنكه لام آن تشديد دارد دو حرف حساب ميكنند، و ألف الله را حساب نميكنند؛ و بنابراين الله 66 ميشود؛ چون ا 1 و ل 30 و ل 30 و ه 5 است. و بهمين جهت الله را در كتابت با تشديد نمينويسند؛ چون لام را مكرّر مينويسند و بنابراين تشديد ندارد. و ألف را نيز نمينويسند، بلكه بصورت دو لام مكرّر و بدون الف مينويسند، اينطور: الله، در حاليكه طبق قواعد معمولي رسم الخطّ بايد اينطور نوشته شود: الاّه.
ليكن چون رسم الخطّ عربي طبق حساب أبجد است لذا الاّه را بايد بصورت الله نوشت.
و بر همين اساس، چون حروفات مشدّد در كتابت يكحرف نوشته ميشود، يكحرف محاسبه ميشود. و بر همين قاعده نيز چون الف إلاه را حساب نميكنند در كتابت إله (بدون الف) نوشته ميشود، و عليهذا 36 خواهد بود.
و الف رَحْمان را نيز حساب نميكنند، چون در كتابت رَحْمَن (بدون الف) نوشته ميشود، و بنابراين 298 خواهد بود. اين راجع به أبجد كبير بود.
امّا أبجد صغير را اطلاق كنند بر عدد حروف ابجدي با طرح 9، 9 از آنها. مثلاً حرف ي عددش يك است؛ چون از عدد ي در ابجد كبير كه ده ميباشد، ص 368
نه واحد كم شود يك ميماند. و حرف ن عددش پنج است؛ چون پنج نه تا، از پنجاه كم شود پنج ميماند. و بنابراين، حرف ط و حرف ص و حرف ظ أصلاً عدد ندارند.
چون از آنها اگر نُـه نُـه طرح شود هيچ نميماند.
و امّا أبجد وَسيط را اطلاق كنند بر حروف ابجدي كبير با طرح دوازده، دوازده از آن؛ بهمين طريقي كه در ابجد صغير ذكر شد.
و امّا أبجد أكبر را اطلاق كنند بر حروف ابجدي با تضعيف ده برابر. مثلاً حرف ي بعدد ابجد اكبر عددش صد خواهد بود، و حرف غ عددش 10000 (ده هزار) خواهد بود، و همچنين در سائر حروف بهمين منوال.
پس از بيان اين مطالب، حال بايد دانست كه هر كلمه را بحروف ابجد، يا بحساب مجمل محاسبه ميكنند و يا بحساب مفصّل.
مجمل آنستكه تعداد حروفات كلمه را آنچنانكه نوشته ميشود بايد حساب كرد. مثلاً كلمۀ قدّوس چهار حرف دارد:
100 4 6 60
ق د و س
و فعّال چهار حرف دارد: ف ع ا ل
80 70 1 30
و يا أحَدُ يا صَمَدُ ده حرف دارد: 10 1 1 8 4 10 1 90 40 4
ي ا أ ح د ي ا ص م د
بنابراين قدّوس 170، و فعّال 181، و يا أحَدُ يا صَمَدُ 169 خواهد بود.
و مفصَّل آنستكه تعداد حروفات كلمه را آنچنانكه تلفّظ ميشود بايد حساب كرد.
بنابراين هر حرفي، چون در تلفّظ بچند حرف تلفّظ ميشود، بايد تمام حروفات در حساب آورده شود؛ مثلاً قدّوس چهار حرف دارد: ق د و س. ص 369
ق اينطور تلفّظ ميشود: قاف، لذا بايد آنرا سه حرف حساب كرد: ق (100) ا (1) ف (80) و بنابراين، عدد قاف 181 خواهد بود.
د اينطور تلفّظ ميشود: دال، لذا بايد آنرا سه حرف حساب كرد: د (4) ا (1)ل (30) و بنابراين عدد دال 35 است.
و اينطور تلفّظ ميشود: واو، لذا بايد آنرا نيز سه حرف محاسبه كرد: و (6) ا (1) و (6).
س اينطور تلفّظ ميشود: سين و آنرا نيز بايد سه حرف حساب كرد: س (60) ي (10) ن (50).
بنابراين، كلمۀ قدّوس به حساب مفصّل 349 خواهد بود؛ در حاليكه به حساب مجمل 170 محاسبه شد.
مثال ديگر: يا أحَدُ يا صَمَدُ اينطور تلفّظ ميشود:
10 1 1 8 4 10 1 90 40 4
ي ا أ ح د ي ا ص م د
و چون آنرا مبسوط كنيم اينطور تلفّظ ميشود: «يا، الف، الف، حا، دال، يا، الف، صاد، ميم، دال».
بنابراين، بايد هر يك از اين حروف را مفصّلاً بحساب آورد؛ اينطور:
10 1 1 30 80 1 30 80 8 1 4 1 30 10
ي ا أ ل ف أ ل ف ح ا د ا ل ي
1 1 30 80 90 1 4 40 10 40 4 1 30
ا أ ل ف ص ا د م ي م د ا ل
و بنابراين، مجموعاً 619 خواهد بود؛ در حاليكه همين كلمۀ مباركه بحساب مجمل 169 ميباشد.
****************
تقریر جدید:
************
تقریر آقای صراف:
7/2/1394
· مرحوم طباطبایی مبنایشان استحاله استعمال لفظ در بیش از یک معنا است و در حاشیه خود بر کفایه دارند:
حاشية الكفاية ؛ ج1 ؛ ص48
(2) قد عرفت في الكلام على الوضع انه انما يتم بجعل الهوهويّة بين اللفظ و المعنى اعتبارا أي دعوى كون اللفظ هو المعنى فيرجع استعمال اللفظ في أكثر من معنى واحد إلى كون الواحد عين الكثير و هو محال و اما حديث فناء اللفظ في المعنى كفناء الوجه في ذي الوجه و العنوان في المعنون فقد مر ما يتعلق به من الكلام.
· اما در المیزان ج1 ص260 میفرمایند:
و اعلم أنك إذا تصفحت أخبار أئمة أهل البيت حق التصفح، في موارد العام و الخاص و المطلق و المقيد من القرآن وجدتها كثيرا ما تستفيد من العام حكما، و من الخاص أعني العام مع المخصص حكما آخر، فمن العام مثلا الاستحباب كما هو الغالب و من الخاص الوجوب، و كذلك الحال في الكراهة و الحرمة، و على هذا القياس. و هذا أحد أصول مفاتيح التفسير في الأخبار المنقولة عنهم، و عليه مدار جم غفير من أحاديثهم.
و من هنا يمكنك أن تستخرج منها في المعارف القرآنية قاعدتين:
إحداهما: أن كل جملة وحدها، و هي مع كل قيد من قيودها تحكي عن حقيقة ثابتة من الحقائق أو حكم ثابت من الأحكام كقوله تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»: الأنعام- 91، ففيه معان أربع: الأول: قُلِ اللَّهُ، و الثاني: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ، و الثالث: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ، و الرابع: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ. و اعتبر نظير ذلك في كل ما يمكن.
و الثانية: أن القصتين أو المعنيين إذا اشتركا في جملة أو نحوها، فهما راجعان إلى مرجع واحد. و هذان سران تحتهما أسرار و الله الهادي.
· مرحوم طباطبایی دو جور رمزگویی را مطرح میکنند و یک نحو آن را قبول ندارند و نفرمودند که نباید در قرآن رمز باشد:
الميزان في تفسير القرآن، ج18، ص: 14
أقول: ظاهر ما في الرواية من تفسير غالب الحروف المقطعة بأسماء الله الحسنى أنها حروف مأخوذة من الأسماء إما من أولها كالميم من الملك و المجيد و المقتر، و إما من بين حروفها كاللام من الله و الياء من الولي فتكون الحروف المقطعة إشارات على سبيل الرمز إلى أسماء الله تعالى، و قد روي هذا المعنى من طرق أهل السنة عن ابن عباس و الربيع بن أنس و غيرهما لكن لا يخفى عليك أن الرمز في الكلام إنما يصار إليه في الإفصاح عن الأمور التي لا يريد المتكلم أن يطلع عليه غير المخاطب بالخطاب فيرمز إليه بما لا يتعداه و مخاطبه و لا يقف عليه غيرهما و هذه الأسماء الحسنى قد أوردت و بينت في مواضع كثيرة من كلامه تعالى تصريحا و تلويحا و إجمالا و تفصيلا و لا يبقى مع ذلك فائدة في الإشارة إلى كل منها بحرف مأخوذ منه رمزا إليه.
فالوجه- على تقدير صحة الرواية- أن يحمل على كون هذه الأحرف دالة على هذه المعاني دلالة غير وضعية فتكون رموزا إليها مستورة عنا مجهولة لنا دالة على مراتب من هذه المعاني هي أدق و أرقى و أرفع من أفهامنا، و يؤيد ذلك بعض التأييد تفسيره الحرف الواحد كالميم في المواضع المختلفة بمعان مختلفة، و كذا ما ورد أنها من حروف اسم الله الأعظم.
· در مهر تابان نکاتی آمده است که جای تأمل دارد. اول اینکه در این کتاب هم باز تصریح به رمزی بودن حروف مقطعه است. و در جواب سؤالی میفرمایند که قرآن است؛ به نحو جزم چیزی نمیشود گفت. در ص253 در مورد ابجد وارد میشوند و میفرمایند «ابجد کبیر ظاهراً از مسلمات است ... و در بین غیرمسلمانان نیز ابجد کبیر معروف است ... و در آن مجلس یک نفر از فلاسفه ژاپنی بود ... آری به حروف ابجد کبیر معتقدیم ...» و میگویند رسم الخط مصحف در کشف رموز دخیل است.
· در ص279 مهر تابان دو بار میگویند که قراءات متواتره به پیامبر خدا (ص) میرسد
· در رسائل:
فرائد الأصول ؛ ج1 ؛ ص157
فلا يخلو: إمّا أن نقول بتواتر القراءات كلّها كما هو المشهور، خصوصا في ما كان الاختلاف في المادّة
فرائد الأصول ؛ ج1 ؛ ص228
و من هنا يعلم: أنّ الحكم بوجوب القراءة في الصلاة إن كان منوطا بكون المقروء قرآنا واقعيّا قرأه النبيّ صلّى اللّه عليه و آله، فلا إشكال في جواز الاعتماد على إخبار الشهيد رحمه اللّه بتواتر القراءات الثلاث، أعني قراءة أبي جعفر و أخويه، لكن بالشرط المتقدّم، و هو كون ما أخبر به الشهيد من التواتر ملزوما عادة لتحقّق القرآنيّة.
و كذا لا إشكال في الاعتماد من دون شرط إن كان الحكم منوطا بالقرآن المتواتر في الجملة؛ فإنّه قد ثبت تواتر تلك القراءات عند الشهيد بإخباره.
و إن كان الحكم معلّقا على القرآن المتواتر عند القارئ أو مجتهده، فلا يجدي إخبار الشهيد بتواتر تلك القراءات.
و إلى أحد الأوّلين نظر حكم المحقّق و الشهيد الثانيين بجواز القراءة بتلك القراءات؛ مستندا إلى أنّ الشهيد و العلّامة قدّس سرّهما قد ادّعيا تواترها و أنّ هذا لا يقصر عن نقل الإجماع.
و إلى الثالث نظر صاحب المدارك و شيخه المقدّس الأردبيلي قدّس سرّهما، حيث اعترضا على المحقّق و الشهيد: بأنّ هذا رجوع عن اشتراط التواتر في القراءة.
و لا يخلو نظرهما عن نظر، فتدبّر.
الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج2 ؛ ص614
2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ بِالْحُزْنِ فَاقْرَءُوهُ بِالْحُزْنِ.
· در نزل بالحزن باء چه بائی است؟
· باء سببیت (نزل بسبب الحزن) وقتی قلب پیامبر (ص) محزون میشد
· اگر استعانت باشد این میشود که سبب نیست ولی کمککار است و ابا دارد از اینکه وقتی قلب حضرت حالت دیگری دارد
· (شاید سببیت ضعیف و استعانت اضعف باشد) ملابست و مصاحبت اگر باشد که وقتی وحی نازل میشد همراه با حزن بود و ظرف، ظرف حزن بود.