بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۴

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

آقای سوزنچی:
138-تقریر جلسات اردیبهشت از آقای سوزنچی
- مباحث روز دوشنبه 7 اردیبهشت 1394
امروز به به مطالب زیر اشاره شد: 5 نکته درباره مواضع علامه طباطبایی، یک نکته از شیخ انصاری درباره تواتر قرائات و سپس بازگشت به بحث ناتمام درباره روایت القران نزل بالحزن
1) علامه در حاشیه خود بر کفایه ذیل بحث استعمال لفظ در اکثر از معنا تصریح می کند که فهو محال، و این مبنای کلاسیک ایشان در تفسیر بوده است.
2) اما خود ایشان در مواضعی از المیزان ارتکازا از این مبنا خارج شده است مثلا ایشان در ج1 ص 260 می فرمایند:
"وأعلم إنك إذا تصفحت أخبار أئمة أهل البيت حق التصفح، في موارد العام والخاص والمطلق والمقيد من القرآن وجدتها كثيرا ما تستفيد من العام حكما، ومن الخاص أعني العام مع المخصص حكما آخر، فمن العام مثلا الاستحباب كما هو الغالب ومن الخاص الوجوب، وكذلك الحال في الكراهة والحرمة، وعلى هذا القياس. وهذا أحد أصول مفاتيح التفسير في الاخبار المنقولة عنهم، وعليه مدار جم غفير من أحاديثهم.
ومن هنا يمكنك أن تستخرج منها في المعارف القرآنية قاعدتين:
إحديهما: أن كل جملة وحدها، وهي مع كل قيد من قيودها تحكي عن حقيقة ثابتة من الحقائق أو حكم ثابت من الاحكام كقوله تعالى: (قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون) الانعام - 91، ففيه معان أربع: الأول: قل الله، والثاني: قل الله ثم ذرهم، والثالث: قل الله ثم ذرهم في خوضهم، والرابع: قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون. واعتبر نظير ذلك في كل ما يمكن.
والثانية: ان القصتين أو المعنيين إذا اشتركا في جملة أو نحوها، فهما راجعان إلى مرجع واحد. وهذان سران تحتهما أسرار والله الهادي."
لازمه قاعده اول که از آن به سری که تحتش اسراری است تعبیر می کنند همین قبول معانی متعدد برای یک آیه است یعنی استعمال لفظ در اکثر از معنا.
3) در جلسه دیروز کسی دیدگاه علامه را به این نحو مطرح کرد که گویی ایشان هرگونه امکان بیان رمزی در قرآن را رد می کند در حالی که مفاد سخن ایشان این نبوده است بلکه رمز بودن مورد بخصوص را رد می کند که می گوید مورد ادعایی با ویژگی رمز بودن (که مطلب را فقط مخاطب بفهمد لاغیر) سازگار نیست: ج18 ص14-15:" أقول: ظاهر ما في الرواية من تفسير غالب الحروف المقطعة بأسماء الله الحسنى أنها حروف مأخوذة من الأسماء إما من أولها كالميم من الملك والمجيد والمقتر، وأما من بين حروفها كاللام من الله والياء من الولي فتكون الحروف المقطعة إشارات على سبيل الرمز إلى أسماء الله تعالى، وقد روى هذا المعنى من طرق أهل السنة عن ابن عباس والربيع بن أنس وغيرهما لكن لا يخفى عليك أن الرمز في الكلام إنما يصار إليه في الإفصاح عن الأمور التي لا يريد المتكلم أن يطلع عليه غير المخاطب بالخطاب فيرمز إليه بما لا يتعداه ومخاطبه ولا يقف عليه غيرهما وهذه الأسماء الحسنى قد أوردت وبينت في مواضع كثيرة من كلامه تعالى تصريحا وتلويحا وإجمالا وتفصيلا ولا يبقى مع ذلك فائدة في الإشارة إلى كل منها بحرف مأخوذ منه رمزا إليه."
اما مهم ادامه مطلب است که صریحا رمز بودن آنها را می پذیرند و می گویند" فالوجه - على تقدير صحة الرواية - أن يحمل على كون هذه الأحرف دالة على هذه المعاني دلالة غير وضعية فتكون رموزا إليها مستورة عنا مجهولة لنا دالة على مراتب من هذه المعاني هي أدق وأرقى وأرفع من أفهامنا، ويؤيد ذلك بعض التأييد تفسيره الحرف الواحد كالميم في المواضع المختلفة بمعان مختلفة، وكذا ما ورد أنها من حروف اسم الله الأعظم." این فرمایش اخیر علامه در مسیر بسط معانی قرآن است.
یک قاعده کلی در تفسیر قرآن: هرگاه بحث به سمتی برود که معانی و مطالب قرآن را ضیق کند مسیر غلطی است و بالعکس هرجا مطلب به سمتی برود که توسعه و بسط را مهیا کند بحث در مسیر درستی حرکت می کند. مثلا اینکه بگوییم لارطب و لایابس الا فی کتاب مبین منظور از کتاب مبین این قرآن نیست بلکه یک چیز دیگری است بحث را به بیراهه بردن است. اگر چنین است با همین تعبیر کتاب مبین در  آیه تلک آیات الکتاب المبین چه می کنید؟
4) علامه در مهر تابان ص95 [در نسخه ای که من دارم و روی سایت موجود است صفحه 155 است در این لینک: http://www.maarefislam.com/doreholomvamaarefislam/bookscontent/mehretaban/mehretaabaan6.htm#_Toc70252645  ] می گویند: « اجمالاً مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ اين‌ حروف‌ يكنوع‌ ارتباط‌ خاصّي‌ با مطالب‌ واردۀ در آن‌ سوره‌ دارد؛ و بنابراين‌، سوره‌هائيكه‌ در حروف‌ مقطّعه‌ اوائل‌ آنها مشتركند، از يك‌ سنخ‌ از مطالب‌ بحث‌ و بيان‌ دارند» (توجه شود یانکه یک ارتباطی با مطالب وارده در سوره دارند غیر از سخن ابوفاخته است که اصلا عین آیات از این حروف استخراج می شود.) [در ص160 در ادامه آمده است: «و بطور كلّي‌ چون‌ حروف‌ مقطّعه‌ اجمالاً از محتواي‌ تمام‌ سوره‌ خبر مي‌دهد، بايد با يك‌ حساب‌ و نظر دقيق‌ اين‌ سوره‌ها را مورد بررسي‌ قرار داد، و از قياس‌ سُوَر، هر يك‌ را با ديگري‌ و با سائر سور، اين‌ مطالب‌ را استنتاج‌ نمود؛ گرچه‌ اين‌ بررسي‌ بسيار مشكل‌ و دقيق‌ است‌؛ ولي‌ نتائج‌ مهمّه‌اي‌ را در بردارد.»]
در ص 99 [ص164 در سایت] آقای طهرانی از ایشان درباره روایتی که در رساله انسان بعدالدنیا آمده سوال می کنند که مبتنی بر آن مطلب: « آيا مراد از ماء، همان‌ وجود منبسط‌ است‌؟» پاسخ علاّمه‌، یعنی همان کسی که معتقد است قرآن باید با قرآن تفسیر شود همه اش مبین است بسیار شنیدنی است. می فرمایند: «قرآنست‌؛ و بنحو جزم‌ نمي‌توان‌ چيزي‌ گفت‌.» بعد ادامه می دهند« بحسب‌ ظاهر آيه‌...»
5) [در جلسه قبل ظاهر کلام یکی از حضار این بود که گویی به علامه نسبت دادند که تطبیق اعداد حروف ابجد بر حروف مقطعه یک بازی است و قابل قبول نیست و از نوع رمالی است حاج آقا به عنوان نکته بعدی چنین نسبتی را نادرست دانستند و شاهد آوردند که علامه هم بحث ابجد را خیلی جدی قبول دارد:] در مهر تابان در ص253 درباره ابجد مطالب خوبی دارند. می گویند: «أبجد كبير ظاهراً از مسلّمات‌ است‌ .... و در بين‌ مسلمانان‌ از شيعه‌ و سنّي‌ جاي‌ شبهه‌ و ترديد نيست‌، و علماي‌ فريقين‌ ... در اينجا سخن‌ را بسط‌ داده‌اند.و در بين‌ غير مسلمانان‌ نيز ابجد كبير معروف‌ است‌. ... و اتّفاقاً با آنكه‌ زبان‌ عبري‌ بيست‌ و دو حرف‌ بيشتر ندارد؛ و حروفات‌ «ث‌ خ‌ ذ ض‌ ظ‌ غ‌» در زبان‌ آنها نيست‌، و فقط‌ حروف‌ تهجّي‌ را تا قَرِشَتْ دارند، معهذا به‌ أبجد كبير معتقد بوده‌ و تا عدد هزار را پخش‌ بر حروف‌ خود مي‌كنند.»  ایشان در دو صفحه درباره حروف ابجد توضیح داده اند که مطالب خوبی است و حتما بخوانید [در ادامه همین صفحه کل مطالب علامه در مهر تابان درباره ابجد را آورده ام.
 این هم لینک کتاب و صفحات مذکور http://www.maarefislam.com/doreholomvamaarefislam/bookscontent/mehretaban/mehretaabaan14.htm#_Toc70248354
و این هم لینک برای دانلود کتاب مهر تابان http://www.maarefislam.com/doreholomvamaarefislam/bookscontent/mehretaban/mehrtaban.pdf ]
به هر حال این حروف ابجد و نسبتشان با کلمات مهم است . مثلا لفظ جلاله الله را اگر آن طور که تلفظ می کنیم بخواهیم بنویسیم باید بنویسیم «الّاه» یعنی یک لام دو الف و یک ه که عددش 37 می شود در حالی که می دانیم و از مسلمات است که عدد الله 66 است یعنی با یک الف دو لام و یک ه. غرض اینکه کسی که خلاف این را به علامه نسبت می دهد باید مستند بیاورد. ضمنا رمالی هم که دیروز مطرح شد، اصل رمل معتبر است و به حضرت ادریس نسبت داده می شود و شیخ هم در مکاسب آورد و از اصل آن دفاع کرد. اینکه حالا یک کارهای دیگری به این اسم می شود بحث دیگری است.
5) ایشان در ص279 [ص405] دوبار می گویند که تواتر قرائات قرآن یعنی انتساب همه قرائات به پیامبر و ملک وحی [عبارت ایشان در جواب این سوال که آیا «اختلاف‌ قرائات‌ مستند به‌ اختلاف‌ و اجتهاد نظر خودشان‌ است‌؟» می فرمایند: «نه‌، اينطور نيست‌؛ ظاهر اختلافشان‌ از نقطۀ نظر روايت‌ است‌. يعني‌ استناد به‌ رسول‌ الله‌ مي‌دهند؛ مثلاً در مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ رواياتي‌ داريم‌ كه‌ مي‌گويند: رسول‌ خدا هم‌ مَلِك‌ مي‌خوانده‌اند و هم‌ مَالِك‌؛ اگر دو روايت‌ متواتر باشد لازمه‌اش‌ اينست‌.» و سپس در توضیح «قرّاء سبعه‌ و قرائات‌ متواتره‌» می فرمایند: «قرّائي‌ كه‌ قرائتشان‌ را متواتراً به‌ رسول‌ الله‌ مي‌رسانند هفت‌ نفرند و لذا آنها را قرّاءِ سَبْعَه‌ گويند. اين‌ قرائات‌ سبعه‌ را متواتر مي‌دانند، مثل‌ عاصم‌ كه‌ با يك‌ واسطه‌، از أميرالمؤمنين‌ از رسول‌ خدا روايت‌ مي‌كند. مثلاً ديگري‌ از اُبيّ و آن‌ يكي‌ از ابن‌ مسعود روايت‌ مي‌كند، و البتّه‌ چون‌ واسطه‌ها كم‌ است‌ زود به‌رسول‌ الله‌ مي‌رسد.»
5) شیخ انصاری در رسائل ج1 ص157 و ص228 تصریح می کند به تواتر قرائات سبع و این را به مشهور نسبت می دهد (اما ان القول بتواتر القرائات کلها کما هو المشهور ...) بعدا صاحب کفایه به اینجا که می رسد می گوید نسب الی المشهور.

اما درباره روایت ان القران نزل بالحزن (کافی ج2 ص614 که قبلا مساله اش مطرح شد که آیا این شاهدی نیست که اختلاف در اداها می تواند به خود ملک وحی برگردد؟ برای حل این مساله باید ببینیم که ب در بالحزن چه معنایی دارد. چند احتمال هست:
یک احتمال باء سببیت است (یعنی نزل بسسب الحزن، یعنی وقتی پیامبر خدا ص قلبش میشد این حزن معدی بود برای نزول ملک وحی؛ شبیه روایت درباره مصحف فاطمه س که گفت لما اشتدت حزنها نزل علیه جبرئیل)
احتمال دیگر که اضعف از قبلی است این است که باء استعانت باشد (یعنی وحی متناسب با اقتضای خود می آید اما آن چیزی که وسیله می شود حزن نبی است لذا مثلا اگر در حالت خنده باشد باید حالتش عوض شود تا وحی فرود آید. باء استعانت مثل کتبت بالقلم)
اما احتمال دیگر که از آن دو اقوی است باء ملابست و مصاحبت است (یعنی وحی نازل می شد اما این نزولش همراه بود با حزن، نه به معنای سببیت یا استعانت بلکه به معنای ظرف و حال آن.
اگر باء ملابست باشد خودش چهار احتمال دارد:
قاری به حزن بخواند،
مستمع با حزن بشنود،
هر دو،
فضای پیرامون و بستر قرائت و استماع فضای حزن بوده است
که انشاء الله در جلسه بعد بحث خواهد شد.






بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسه دوشنبه 7 اردیبهشت اشاره ای به کتاب مهرتابان شد و مطالبی از آن درباره حروف ابجد خوانده شد و توصیه شد بقیه  هم مطالعه شود که متن آنها  در ادامه تقدیم می شود:
مطالبی که در جلسه خوانده شد:
می فرمایند: «أبجد كبير ظاهراً از مسلّمات‌ است‌؛ و آن‌ از عدد يك‌ تا هزار است‌ كه‌ به‌ بيست‌ و هشت‌ حرف‌ در زبان‌ عرب‌ تقسيم‌ شده‌ است‌. و در بين‌ مسلمانان‌ از شيعه‌ و سنّي‌ جاي‌ شبهه‌ و ترديد نيست‌، و علماي‌ فريقين‌ مانند شيخ‌ بهاء الدّين‌ عاملي‌ و شيخ‌ مُحيي‌ الدّين‌ عربي‌ در اينجا سخن‌ را بسط‌ داده‌اند.
و در بين‌ غير مسلمانان‌ نيز ابجد كبير معروف‌ است‌. و قبل‌ از اسلام‌ در طائفۀ يهود رائج‌ و دارج‌ بوده‌، و از زبان‌ عبري‌ يهود، به‌ مسلمين‌ وارد شده‌ است‌. و اتّفاقاً با آنكه‌ زبان‌ عبري‌ بيست‌ و دو حرف‌ بيشتر ندارد؛ و حروفات‌ «ث‌ خ‌ ذ ض‌ ظ‌ غ‌» در زبان‌ آنها نيست‌، و فقط‌ حروف‌ تهجّي‌ را تا قَرِشَتْ دارند، معهذا به‌ أبجد كبير معتقد بوده‌ و تا عدد هزار را پخش‌ بر حروف‌ خود مي‌كنند.
روزي‌ در مجلسي‌ بوديم‌ كه‌ در آنجا سخن‌ از جا دادن‌ يك‌ تا عدد هزار در الفباي‌ عبري‌ كه‌ 22 حرف‌ است‌ بميان‌ آمد، و بعضي‌ از مطّلعين‌ و اهل‌ فنّ حضور داشتند. من‌ اعتراض‌ كردم‌ كه‌ زبان‌ عبري‌، حروفات‌ تهجّي‌ را فقط‌ تا قَرِشَتْ دارد و عدد تاء، چهار صد است‌، چگونه‌ مي‌توانند آنها به‌ أبجد معترف‌ باشند؟
گفتند: به‌ طريق‌ خاصّي‌ آن‌ شش‌ عدد ديگر را براي‌ محاسبه‌ در الفباي‌ خود وارد مي‌كنند، تا محاسبات‌ آنان‌ نيز از يك‌ شروع‌ و به‌ عدد هزار منتهي‌ شود.
و در آن‌ مجلس‌ يك‌ نفر از فلاسفۀ ژاپني‌ بود. با آنكه‌ ريشۀ عقائد ژاپني‌ها به‌ چيني‌ها بر مي‌گردد و آنها وثني‌ هستند، من‌ سؤال‌ كردم‌: آيا شما به‌ حروف‌ و تأثيرات‌ آن‌ معتقد هستيد؟ در پاسخ‌ گفت‌: آري‌، به‌ حروف‌ ابجد كبير معتقديم‌! و در اين‌ باره‌ كتابهائي‌ از زمان‌ قديم‌ داريم‌ كه‌ بسيار شايان‌ دقّت‌ و ملاحظه‌ است‌. عجيب‌ است‌ كه‌ مي‌گويند: ژاپني‌ها و چيني‌ها حروف‌ الفبايشان‌ سيصد حرف‌ است‌، و بطريق‌ خاصّي‌ اعداد 1 تا 1000 را كه‌ 28 عدد است‌ بر تمام‌ الفباي‌ خود قسمت‌ مي‌كنند. »

اما ادامه مطلب:


«لابدّ مانند زبان‌ فارسي‌ كه‌ حرف‌ چ‌ را ج‌، و حرف‌ ژ را ز، و حرف‌ گ‌ را ك‌، و حرف‌ پ‌ را ب‌ حساب‌ مي‌كنند، آنها نيز بسياري‌ از حروف‌ خود را كه‌ قريب‌ المخرج‌ مي‌باشند حرف‌ واحد در موقع‌ محاسبه‌ به‌ شمار مي‌آورند.
و عليهذا همانطور كه‌ نقل‌ هم‌ شده‌ است‌، حساب‌ أبجد در زبان‌ چيني‌ها بسيار مشكل‌ و براي‌ تشخيص‌ و تعيين‌ اعداد حروف‌، احتياج‌ بتخصّص‌ و فنّ دارند كه‌ فقط‌ بعضي‌ از علماء متبحّر آنها از عهدۀ محاسبه‌     مي‌توانند برآيند.
تقسيم‌ آيۀ مباركۀ بسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ در مربّع‌، به‌ حروف‌ أبجد براي‌ دفع‌ أجانين‌ و افراد مبتلاي‌ به‌ جنّ و جن‌زدگي‌ مفيد است‌.
ابجد كبير آنست‌ كه‌ هر حرفي‌ از حروفات‌ بيست‌ و هشتگانۀ زبان‌ عرب‌، از يك‌ تا هزار داراي‌ عدد مخصوصي‌ است‌ بدين‌ ترتيب‌:
  أَبْجَد، هَوَّز، حُطِّي‌، كَلِمَن‌، سَعْفَص‌، قَرِشَت‌، ثَخِّذ، ضَظِغ‌، لَا.
     1     2      3     4     5     6     7      8      9      10   
     أ     ب‌     ج‌     د     ه     و     ز        ح‌     ط‌       ي‌

    20     30     40     50     60     70     80     90     100     200
    ك‌       ل‌      م‌        ن     س      ع‌      ف‌      ص‌      ق    ‌    ر

   300      400     500     600     700     800     900     1000     1
    ش      ‌  ت‌       ث‌        خ         ذ        ض        ظ         غ    ‌    ا
 
ص   367

البتّه‌ هميشه‌ همزه‌ (أ) و الف‌ (ا) هر يك‌ را به‌ عدد 1 حساب‌ مي‌كنند و حروفاتي‌ كه‌ بواسطۀ تشديد مكرّر است‌ يكحرف‌ محاسبه‌ مي‌نمايند، مثلاً لفظ‌ عليّ را 110 مي‌گويند؛ چون‌ ع‌ 70 و ل‌ 30 و ي‌ 10 است‌ و     مجموعاً مي‌شود 110.
و كلمۀ قُدُّوس‌ را 170 مي‌گيرند؛ چون‌ ق‌ 100 و د 4 و و 6 و س‌ 60 است‌، و دالِ مكرّر در تلفّظ‌ حساب‌ نمي‌شود.
و كلمۀ فَعّال‌ را 181 ميگيرند؛ چون‌ ف‌ 80، ع‌ 70، ا 1، و ل‌ 30 است‌.
وليكن‌ استثناءً كلمۀ جلالة‌ الله‌ را با آنكه‌ لام‌ آن‌ تشديد دارد دو حرف‌ حساب‌ مي‌كنند، و ألف‌ الله‌ را حساب‌ نمي‌كنند؛ و بنابراين‌ الله‌ 66 مي‌شود؛ چون‌ ا 1 و ل‌ 30 و ل‌ 30 و ه 5 است‌. و بهمين‌ جهت‌     الله‌ را در كتابت‌ با تشديد نمي‌نويسند؛ چون‌ لام‌ را مكرّر مي‌نويسند و بنابراين‌ تشديد ندارد. و ألف‌ را نيز نمي‌نويسند، بلكه‌ بصورت‌ دو لام‌ مكرّر و بدون‌ الف‌ مي‌نويسند، اينطور: الله‌، در حاليكه‌ طبق‌ قواعد معمولي‌ رسم‌ الخطّ بايد اينطور نوشته‌ شود: الاّه‌.
ليكن‌ چون‌ رسم‌ الخطّ عربي‌ طبق‌ حساب‌ أبجد است‌ لذا الاّه‌ را بايد بصورت‌ الله‌ نوشت‌.
و بر همين‌ اساس‌، چون‌ حروفات‌ مشدّد در كتابت‌ يكحرف‌ نوشته‌ مي‌شود، يكحرف‌ محاسبه‌ مي‌شود. و بر همين‌ قاعده‌ نيز چون‌ الف‌ إلاه‌ را حساب‌ نمي‌كنند در كتابت‌ إله‌ (بدون‌ الف‌) نوشته‌ مي‌شود، و عليهذا 36 خواهد بود.
و الف‌ رَحْمان‌ را نيز حساب‌ نمي‌كنند، چون‌ در كتابت‌ رَحْمَن‌ (بدون‌ الف‌) نوشته‌ مي‌شود، و بنابراين‌ 298 خواهد بود. اين‌ راجع‌ به‌ أبجد كبير بود.
امّا أبجد صغير را اطلاق‌ كنند بر عدد حروف‌ ابجدي‌ با طرح‌ 9، 9 از آنها. مثلاً حرف‌ ي‌ عددش‌ يك‌ است‌؛ چون‌ از عدد ي‌ در ابجد كبير كه‌ ده‌ مي‌باشد،
   
ص   368

 
نه‌ واحد كم‌ شود يك‌ مي‌ماند. و حرف‌ ن‌ عددش‌ پنج‌ است‌؛     چون‌ پنج‌ نه‌ تا، از پنجاه‌ كم‌ شود پنج‌ مي‌ماند. و بنابراين‌، حرف‌ ط‌ و حرف‌ ص‌ و حرف‌ ظ‌ أصلاً عدد ندارند.
چون‌ از آنها اگر نُـه‌ نُـه‌ طرح‌ شود هيچ‌ نمي‌ماند.
و امّا أبجد وَسيط‌ را اطلاق‌ كنند بر حروف‌ ابجدي‌ كبير با طرح‌ دوازده‌، دوازده‌ از آن‌؛ بهمين‌ طريقي‌ كه‌ در ابجد صغير ذكر شد.
و امّا أبجد أكبر را اطلاق‌ كنند بر حروف‌ ابجدي‌ با تضعيف‌ ده‌ برابر. مثلاً حرف‌ ي‌ بعدد ابجد اكبر عددش‌ صد خواهد بود، و حرف‌ غ‌ عددش‌ 10000 (ده‌ هزار) خواهد بود، و همچنين‌ در سائر حروف‌ بهمين‌ منوال‌.
پس‌ از بيان‌ اين‌ مطالب‌، حال‌ بايد دانست‌ كه‌ هر كلمه‌ را بحروف‌ ابجد، يا بحساب‌ مجمل‌ محاسبه‌ مي‌كنند و يا بحساب‌ مفصّل‌.
مجمل‌ آنستكه‌ تعداد حروفات‌ كلمه‌ را آنچنانكه‌ نوشته‌ مي‌شود بايد حساب‌ كرد. مثلاً كلمۀ قدّوس‌ چهار حرف‌ دارد:
100   4   6   60     
  ق‌    د   و    س‌

و فعّال‌ چهار حرف‌ دارد:    ف‌   ع‌   ا   ل‌

                               80  70  1  30


و يا أحَدُ يا صَمَدُ ده‌ حرف‌ دارد: 10 1 1 8 4 10 1 90 40 4
                                      ي‌  ا  أ ح‌ د  ي‌  ا  ص‌ م‌  د

بنابراين‌ قدّوس‌ 170، و فعّال‌ 181، و يا أحَدُ يا صَمَدُ 169 خواهد بود.
و مفصَّل‌ آنستكه‌ تعداد حروفات‌ كلمه‌ را آنچنانكه‌ تلفّظ‌ مي‌شود بايد حساب‌ كرد.
بنابراين‌ هر حرفي‌، چون‌ در تلفّظ‌ بچند حرف‌ تلفّظ‌ مي‌شود، بايد تمام‌ حروفات‌ در حساب‌ آورده‌ شود؛ مثلاً قدّوس‌ چهار حرف‌ دارد: ق‌ د و س‌.
   
ص   369

ق‌ اينطور تلفّظ‌ مي‌شود: قاف‌، لذا بايد آنرا سه‌ حرف‌ حساب‌ كرد: ق‌ (100) ا (1) ف‌ (80) و بنابراين‌، عدد قاف‌ 181 خواهد بود.
د اينطور تلفّظ‌ مي‌شود: دال‌، لذا بايد آنرا سه‌ حرف‌ حساب‌ كرد: د (4) ا (1)ل‌ (30) و بنابراين‌ عدد دال‌ 35 است‌.
و اينطور تلفّظ‌ مي‌شود: واو، لذا بايد آنرا نيز سه‌ حرف‌ محاسبه‌ كرد: و (6) ا (1) و (6).
س‌ اينطور تلفّظ‌ مي‌شود: سين‌ و آنرا نيز بايد سه‌ حرف‌ حساب‌ كرد: س‌ (60) ي‌ (10) ن‌ (50).
بنابراين‌، كلمۀ قدّوس‌ به‌ حساب‌ مفصّل‌ 349 خواهد بود؛ در حاليكه‌ به‌ حساب‌ مجمل‌ 170 محاسبه‌ شد.
مثال‌ ديگر: يا أحَدُ يا صَمَدُ اينطور تلفّظ‌ مي‌شود:
10 1 1 8 4 10 1 90 40 4
ي‌  ا  أ ح‌ د  ي‌  ا  ص‌  م‌  د
و چون‌ آنرا مبسوط‌ كنيم‌ اينطور تلفّظ‌ مي‌شود: «يا، الف‌، الف‌، حا، دال‌، يا، الف‌، صاد، ميم‌، دال‌».
بنابراين‌، بايد هر يك‌ از اين‌ حروف‌ را مفصّلاً بحساب‌ آورد؛ اينطور:
  10 1 1 30 80 1 30 80 8 1 4 1 30 10
  ي‌  ا  أ  ل‌   ف‌  أ  ل‌  ف‌  ح‌ ا  د ا   ل‌  ي‌

1 1 30 80 90 1 4 40 10 40 4 1 30
ا أ  ل‌   ف‌ ص‌  ا  د م‌  ي‌   م‌  د  ا  ل‌
و بنابراين‌، مجموعاً 619 خواهد بود؛ در حاليكه‌ همين‌ كلمۀ مباركه‌ بحساب‌ مجمل‌ 169 مي‌باشد.







****************
تقریر جدید:













************
تقریر آقای صراف:
7/2/1394

· مرحوم طباطبایی مبنایشان استحاله استعمال لفظ در بیش از یک معنا است و در حاشیه خود بر کفایه دارند:

حاشية الكفاية ؛ ج‏1 ؛ ص48
(2) قد عرفت في الكلام على الوضع انه انما يتم بجعل الهوهويّة بين اللفظ و المعنى اعتبارا أي دعوى كون اللفظ هو المعنى فيرجع استعمال اللفظ في أكثر من معنى واحد إلى كون الواحد عين‏ الكثير و هو محال و اما حديث فناء اللفظ في المعنى كفناء الوجه في ذي الوجه و العنوان في المعنون فقد مر ما يتعلق به من الكلام.

· اما در المیزان ج1 ص260 می‌فرمایند:
و اعلم أنك إذا تصفحت أخبار أئمة أهل البيت حق التصفح، في موارد العام و الخاص و المطلق و المقيد من القرآن وجدتها كثيرا ما تستفيد من العام حكما، و من الخاص أعني العام مع المخصص حكما آخر، فمن العام مثلا الاستحباب كما هو الغالب و من الخاص الوجوب، و كذلك الحال في الكراهة و الحرمة، و على هذا القياس. و هذا أحد أصول مفاتيح التفسير في الأخبار المنقولة عنهم، و عليه مدار جم غفير من أحاديثهم.
و من هنا يمكنك أن تستخرج منها في المعارف القرآنية قاعدتين:
إحداهما: أن كل جملة وحدها، و هي مع كل قيد من قيودها تحكي عن حقيقة ثابتة من الحقائق أو حكم ثابت من الأحكام كقوله تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»: الأنعام- 91، ففيه معان أربع: الأول: قُلِ اللَّهُ، و الثاني: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ، و الثالث: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ، و الرابع: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ. و اعتبر نظير ذلك في كل ما يمكن.
و الثانية: أن القصتين أو المعنيين إذا اشتركا في جملة أو نحوها، فهما راجعان إلى مرجع واحد. و هذان سران تحتهما أسرار و الله الهادي.

· مرحوم طباطبایی دو جور رمزگویی را مطرح می‌کنند و یک نحو آن را قبول ندارند و نفرمودند که نباید در قرآن رمز باشد:

الميزان في تفسير القرآن، ج‏18، ص: 14
أقول: ظاهر ما في الرواية من تفسير غالب الحروف المقطعة بأسماء الله الحسنى أنها حروف مأخوذة من الأسماء إما من أولها كالميم من الملك و المجيد و المقتر، و إما من بين حروفها كاللام من الله و الياء من الولي فتكون الحروف المقطعة إشارات على سبيل الرمز إلى أسماء الله تعالى، و قد روي هذا المعنى من طرق أهل السنة عن ابن عباس و الربيع بن أنس و غيرهما لكن لا يخفى عليك أن الرمز في الكلام إنما يصار إليه في الإفصاح عن الأمور التي لا يريد المتكلم أن يطلع عليه غير المخاطب بالخطاب فيرمز إليه بما لا يتعداه و مخاطبه و لا يقف عليه غيرهما و هذه الأسماء الحسنى قد أوردت و بينت في مواضع كثيرة من كلامه تعالى تصريحا و تلويحا و إجمالا و تفصيلا و لا يبقى مع ذلك فائدة في الإشارة إلى كل منها بحرف مأخوذ منه رمزا إليه.
فالوجه- على تقدير صحة الرواية- أن يحمل على كون هذه الأحرف دالة على هذه المعاني دلالة غير وضعية فتكون رموزا إليها مستورة عنا مجهولة لنا دالة على مراتب من هذه المعاني هي أدق و أرقى و أرفع من أفهامنا، و يؤيد ذلك بعض التأييد تفسيره الحرف الواحد كالميم في المواضع المختلفة بمعان مختلفة، و كذا ما ورد أنها من حروف اسم الله الأعظم.

· در مهر تابان نکاتی آمده است که جای تأمل دارد. اول اینکه در این کتاب هم باز تصریح به رمزی بودن حروف مقطعه است. و در جواب سؤالی می‌فرمایند که قرآن است؛ به نحو جزم چیزی نمی‌شود گفت. در ص253 در مورد ابجد وارد می‌شوند و می‌فرمایند «ابجد کبیر ظاهراً از مسلمات است ... و در بین غیرمسلمانان نیز ابجد کبیر معروف است ... و در آن مجلس یک نفر از فلاسفه ژاپنی بود ... آری به حروف ابجد کبیر معتقدیم ...» و می‌گویند رسم الخط مصحف در کشف رموز دخیل است.

· در ص279 مهر تابان دو بار می‌گویند که قراءات متواتره به پیامبر خدا (ص) می‌رسد

· در رسائل:

فرائد الأصول ؛ ج‏1 ؛ ص157
فلا يخلو: إمّا أن نقول بتواتر القراءات كلّها كما هو المشهور، خصوصا في ما كان الاختلاف في المادّة

فرائد الأصول ؛ ج‏1 ؛ ص228
و من هنا يعلم: أنّ الحكم بوجوب القراءة في الصلاة إن كان منوطا بكون المقروء قرآنا واقعيّا قرأه النبيّ صلّى اللّه عليه و آله، فلا إشكال في جواز الاعتماد على إخبار الشهيد رحمه اللّه بتواتر القراءات الثلاث‏، أعني قراءة أبي جعفر و أخويه‏، لكن بالشرط المتقدّم، و هو كون ما أخبر به الشهيد من التواتر ملزوما عادة لتحقّق القرآنيّة.
و كذا لا إشكال في الاعتماد من دون شرط إن كان الحكم منوطا بالقرآن المتواتر في الجملة؛ فإنّه قد ثبت تواتر تلك القراءات عند الشهيد بإخباره‏.
و إن كان الحكم معلّقا على القرآن المتواتر عند القارئ أو مجتهده، فلا يجدي إخبار الشهيد بتواتر تلك القراءات.
و إلى أحد الأوّلين نظر حكم المحقّق و الشهيد الثانيين‏ بجواز القراءة بتلك القراءات؛ مستندا إلى أنّ الشهيد و العلّامة قدّس سرّهما قد ادّعيا تواترها و أنّ هذا لا يقصر عن نقل الإجماع.
و إلى الثالث نظر صاحب المدارك‏ و شيخه المقدّس الأردبيلي‏ قدّس سرّهما، حيث اعترضا على المحقّق و الشهيد: بأنّ هذا رجوع عن اشتراط التواتر في القراءة.
و لا يخلو نظرهما عن نظر، فتدبّر.

الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏2 ؛ ص614
2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ‏ بِالْحُزْنِ‏ فَاقْرَءُوهُ بِالْحُزْنِ.

· در نزل بالحزن باء چه بائی است؟

· باء سببیت (نزل بسبب الحزن) وقتی قلب پیامبر (ص) محزون می‌شد

· اگر استعانت باشد این می‌شود که سبب نیست ولی کمک‌کار است و ابا دارد از اینکه وقتی قلب حضرت حالت دیگری دارد

· (شاید سببیت ضعیف و استعانت اضعف باشد) ملابست و مصاحبت اگر باشد که وقتی وحی نازل می‌شد همراه با حزن بود و ظرف، ظرف حزن بود.