بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۴

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جلسات فروردین از آقای سوزنچی:
http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=309.0
http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=310.0
جلسات فروردین آقای سوزنچی در دو تاپیک است، و هر دو در همین صفحه هست، دومی تاپیک جدا با عنوان نشانه‌شناسی است: ادامه فروردین


بسم الله الرحمن الرحیم
به پیوست ادامه بحثهایی که از سال قبل شروع شده بود، تقدیم می شود

مباحث جلسه شنبه 15 فروردین 1394
در ابتدای جلسه یکی از حضار درباره بحث «بسم الله الرحمن الرحیم» در قرآن (که آیا جزء سوره هست یا نه، و ارتباطش با بحث قرائات و تحریف) سوال کرد و کل جلسه به این بحث و مباحثی پیرامون آن گذشت از جمله:
- از موضعگیری اهل بیت کشف می شود که اولا جو آن زمان چنین چیزی بوده (که عده ای قرآنیت آن را انکار کنند) ثانیا ائمه بشدت در مقابل آن ایستادند. این آیه برای شیعه مشکلی نیست اما برای اهل سنت یک چالش جدی است زیرا اگر قرآنیت ندارد چرا با اینکه در تاریخ خصوصا قدما اصرار داشتند که هیچ چیزی غیر قرآن در مصحف نیاید (حتی برخی اسم سوره ها را هم نمی نوشتند) با این حال همگی بسم الله را باقی گذاشتند؟
- سخنان فخر رازی درباره بسم الله در نماز: وی معتقد است در نمازهای اخفاتی که حتما باید آهسته خوانده شود اما در نمازهای جهریه باید جهر باشد. (مشکل اهل سنت روایاتی از انس است که مضطرب است برخی گفته جهر برخی گفته اخفات) دلیلش مهم است: فلما وصلت الدوله الی بنی امیه بالغوا فی المنع من الجهر سعیا فی ابطال آثار علی علیه السلام فلعل الانس خاف منهم ... (تفسیر کبیر ج1، ص181) (یا 281)
سوال: پیامبر هر روز نماز می خواند آیا مسلمانان نمی دیدند که چنین اختلاف کردند؟
پاسخ: اینها بدعتهایی بود که در زمان بنی امیه در مخالفت با حضرت علی ع تثبیت شد.
- از شواهد مهم تعصب بنی امیه: پیامبر و دو خلیفه اول نماز را در عرفات شکسته می خواندند عثمان اواخر عمرش نماز را در عرفات تمام خواند با این توجیه که من دیگر مجاور خانه خدا هستم و فاصله اینجا کمتر از حد قصر است. گذشت و وقتی معاویه به حکومت رسید یکبار در حج بود و نماز ظهرش را قصر خواند بنی امیه بر او شوریدند که چرا سنت عثمان را زیر پا گذاشتی؟ گفت: پیامبر این گونه می کردند. بنی امیه فریاد زدند وا سیره عثمان! و بالاخره معاویه پذیرفت نماز عصر را تمام بخواند. بنی امیه یک برتری ویژه برای خود قائل بودند. اگر کسی حکایت توهین مسلم بن عقبه به امام سجاد در واقعه هره را ببیند می بیند چه تبختری برای خود قائل بودند. خلاصه 80 سال حکومت دست اینها بود.
ادامه پاسخ فوق: مساله احتمالا چنین است در نماز جهر که همه بسم الله را بلند می گفتند اما در نماز اخفاتیه مستحب است و لذا پیامبر گاهی می گفته گاهی خیر تا تلقی وجوب نشود. زمان حضرت علی ع چون مساله استحباب واضح بوده حضرت همواره جهر می خوانده. و این به نام حضرت مشهور شده، بنی امیه چون اصرار بر این داشتند که هرآنچه مشهور به حضرت است خلافش کنند کلا جهر بسم الله را حذف کردند.
 الان هم گاه اصرار دارند بر اینکه ولو مطلبی در سنت نبوی ثابت است اما چون شیعه آن کار را می کند خلافش انجام دهند.
(برخی از حضار مثالهایی آوردند از اینکه راوی روایتی که می گوید صلواتی که بدون آل باشد ابتر است در همین روایتش اسم پیامبر را که می آورد می گوید صلی الله علیه و سلم!)
سوال: ما هم اصرار داریم که اگر چیزی شعار اهل سنت شده انجام ندهیم مانند اصرار بر جمع خواندن نماز در حالی که سیره بر تفریق بوده.
پاسخ: اینجا یک فرق مهم دارد. شارع توسعه ای داده که در روایات خود آنها (مثلا در صحیح مسلم) آمده که پیامبر بدون هیچ عذری (نه سفر و نه مطر) نمازهایش را جمع خوانده. اهل سنت عملا این حلال را حرام کرده و گونه ای رفتار می کنند که اصلا وقت نماز نشده است و توسعه شارع را ندیده می گیرند. شیعه جمع می خواند و این را شعار خود کرده تا سوالش ایجاد شود و افراد بروند و ببینند که شارع توسعه داده است. (در واقع چون جواز شارع نادیده گرفته شده، عمل شیعه موجب احیای جواز شارع می شود)


مباحث جلسه یکشنبه 16 فروردین 1394
- آدرس روایتی که معاویه در عرفات نماز ظهر را شکسته خواند و ... در مسند احمد بن حنبل، ج28 ص71؛ (هیثمی در مجمع الزوائد این را آورده و گفته رجال احمد ثقات) عبارت مروان به معاویه این است: ان خلافک ایاه له عیب.
- حکایت کدیر ضبّی. یکی از صحابه است که رفتارهای به قول آنها رافضی گری از او سر می زده و لذا احمد بن حنبل تقلای فراوان کرده که صحابی بودن وی را به چالش بکشد. سماک بن سلمه می گوید بر او وارد شدم. همسرش گفت کمکش کن نماز بخواند دیدم در نماز گفت که السلام علی النبی و الوصی. سماک هم می گوید لاعدتک بعد هذا ابدا. جالب اینجاست که بخاری در تاریخ کبیر خود این را که نقل می کند کلمه «والوصی» را می اندازد [و در جای دیگر می گوید او ضعیف است] برای همین دعوای جدی دارند که آیا از صحابه بوده یا خیر و سعی کرده اند مناقشه کنند در صحابی بودنش؛ و اتفاقا او یکی از کسانی است که با حضرت علی در مسیر جنگ جمل بوده که به کربلا می رسند وحضرت وعده می دهد که از اینجا قومی مبعوث می شوند که یدخلون الجنه بغیر حساب. [آدرس روایات مربوطه و چند روایت دیگر درباره کدیر ضبی در قسمت پاسخهای این صفحه آمده است.]
- اشاره به روایتی از قول حاج آقا علاقه بند از یزد (داستان مسلمان شدن یهودی خیبری ای که بعد از سقیفه طناب بر گردن حضرت علی علیه السلام دید)
- مروری بر بحثهای گذشته:
گفته شد که خود بحث تحریف قرآن یک بحث انحرافی است و تا حقیقت قرآن شناخته نشود و جایگاه مصاحف در انعکاس این حقیقت معلوم نشود بحث درست پیش نمی رود.
درباره حقیقت قرآن گفتیم باید ببینیم خود قرآن و اهل بیت چگونه قرآن را معرفی می کنند. یک دسته معرفی های کلی بود، دسته دوم معرفی به رسم کلی (مثلا حضرت فرمود هخمه چیز را خبر دارم مخاطب تعجب کرد حضرت توضیح داد اعلم ذلک من کتاب الله؛ و دسته سوم که مهمتر بود امثال روایت ابوفاخته بود که می گفت همه قرآن از حروف مقطعه قابل استخراج است.
درباره مصاحف، این بحث شد که حالا که آن حقیقت می خواهد به خلق ارائه شود از باب علم نشانه شناسی چگونه می تواند ارائه شود، نزل القرآن علی سبعه احرف یعنی چه، مصاحف چگونه بودند و کار عثمان چه بود.
تلاش ما این بود که بحث به طوری جلو رود که بتوان ذهنیت عموم مسلمانان را به فضای قبل از ابن مجاهد برد.
نکته دیگری که تذکرش لازم است این است که مبتلا به افراط و تفریط نشویم. سه جلد کتاب خوبی نوشته شده با عنوان اعلام الخلف فی من قال بتحریف القرآن فی السلف، مه البته سخن قفاری را نقل کرده اما خوب مشت وی را باز نکرده و کتابی که قبلا معرفی کردیم خوب مشت وی را باز کرده بود. اما اشتباهی که اینها می کنند این است که برای رد فصل الخطاب محدث نوری چنان بحث می کنند که گویی فقط مصحف حفص از عاصم قرآن استو به گونه ای به جنگ سایر قرائات می روند که این وزن علمی بحث را پایین می آورد.
سوال: ما ترویج بکنیم قرائات دیگر را یا خیر؟
پاسخ: به عنوان یک پروژه خیر، اما به عنوان یک پروسه بدانید که این کم کم دوباره ترویج خواهد شد که بحثش انشاء الله برای فردا.


مباحث جلسه دوشنبه 17 فروردین 1394
امروز چند نکته مستقل بیان شد (و جزء معدود جلساتی بود که بحث مقداری جلو رفت!)
1) از روات مهم قرائات، شعبه (ابوبکر بن عیاش) است که از عاصم روایت کرده است (عاصم دو راوی دارد: حفص و شعبه) شاهد جالبی بر اینکه وی نیز شیعه بوده و به خاطر شدت تقیه اش اسمش به عنوان شیعه مطرح نیست وجود دارد. در کافی ج5 ص172 حدیث 16 از عبدالرحمن بن حجاج (که از روات معتبر شیعه است) چنین حکایتی نقل شده است:
  عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: اشْتَرَيْتُ مَحْمِلًا فَأَعْطَيْتُ بَعْضَ ثَمَنِهِ وَ تَرَكْتُهُ عِنْدَ صَاحِبِهِ ثُمَّ احْتُبِسْتُ أَيَّاماً ثُمَّ جِئْتُ إِلَى بَائِعِ الْمَحْمِلِ لآِخُذَهُ فَقَالَ قَدْ بِعْتُهُ فَضَحِكْتُ ثُمَّ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ‏ لَا أَدَعُكَ أَوْ أُقَاضِيَكَ فَقَالَ لِي تَرْضَى بِأَبِي بَكْرِ بْنِ عَيَّاشٍ قُلْتُ نَعَمْ فَأَتَيْنَاهُ فَقَصَصْنَا عَلَيْهِ قِصَّتَنَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ بِقَوْلِ مَنْ تُحِبُّ أَنْ أَقْضِيَ بَيْنَكُمَا أَ بِقَوْلِ صَاحِبِكَ أَوْ غَيْرِهِ قَالَ قُلْتُ بِقَوْلِ صَاحِبِي قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ مَنِ اشْتَرَى شَيْئاً فَجَاءَ بِالثَّمَنِ فِي مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ وَ إِلَّا فَلَا بَيْعَ لَهُ.
هم فروشنده می دانسته شعبه شیعه است که به ابن حجاج پیشنهاد داده نزد او برویم [شیعه قضاوت بردن نزد غیر را مصداق رجوع به طاغوت می داند] و هم ابن حجاج پذیرفته. خود شعبه هم فهمیده که از جهت شیعه بودن نزد وی آمده اند و جالب اینکه مطلب را مستقیم از امام نقل می کند.
2) در کتاب تاسیس الشیعه سید حسن صدر که کتاب بسیار ارزشمندی است موردی است که احتمالا سهوی رخ داده است. ایشان گمان کرده قاری بصره (ابوعمرو ابن العلاء) شیعه است و به این حدیث از کتاب برقی استناد کرده که امام صادق علیه السلام فرمود : َ عَنْ أَبِي عُمَرَ الْعَجَمِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا بَا عُمَرَ تِسْعَةُ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ وَ التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِلَّا فِي شُرْبِ النَّبِيذِ وَ الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْن‏ [محاسن ج1 ص 259] این روایت قطعا به کسی گفته می شود که شیعه باشد اما احتمالا سهوی رخ داده زیرا راوی این روایت (که در کافی  [ج2ص217[ نیز آمده)  ابوعمر است که در کتب شیعه به عنوان مجهول معرفی شده، نه ابوعمرو، و بنده هرچه در کتب اهل سنت تفحص کردم اصلا احتمال شیعه بودن وی نمی رود.
3) دیروز اشاره شد که نباید افراط و تفریط صورت بگیرد. در کتاب اعلام الخلف .. که البته کتاب ارزنده ای است و نکات خوبی را پرداخته متاسفانه این اشکال وجود دارد که در موارد متعدد تاکید می کند که فقط قرائت حفص از عاصم متواتر است (مثلا ج2 ص35 و 119 و 121 و 150 و 156 و...) وی در ص35 سخن البیان (خویی) را بدون اشاره به منبع نقل می کند که گفته بود اصل قرآن متواتر است اما هیآت متواتر نیست و این دومی را زیر سوال می برد که اگر پیامبر مثلا در ملک و مالک هیات درست را ابلاغ نکرده باشد نقصی بر نبوت اوست (که از این جهت اشکال درستی است) و لذا هیآت هم باید متواتر باشد. تا اینجا خوب است اما بعد نتیجه می گیرد که فقط قرائت حفص از عاصم متواتر است و بقیه اجتهادات افراد و ... بوده است! بعد در ص 119 خودش اشکالی مطرح می کند که اگر قرائت حفص از عاصم متواتر است چرا به حفص و عاصم نسبت داده شده (متواتر نباید به شخص خاص مستند شود) و بعد در ص121 می گوید پاسخش ساده است زیرا حصر قرائات و تعیین قرائتها به نام افراد توسط یک رجل سنی (ابن مجاهد) انجام شد و قد اخطء خطاءاً قادحا عند ما خصص القرائه المتواتره بشخص. بعد در پاورقی مطلب التمهید را نقل می کند که گفته این نسبت مغلوب اس (یعنی باید بگویند قرائت متواتر همان است که حفص می خواند) و علت این انتساب هم این است که حفص و عاصم خیلی بر حفظ قرائت اصلی متواتر تاکید و تحفظ داشتند و به نام آنها معروف شد.
در حالی که این سخنان ناشی از کم اطلاعی است:
اولا کتاب ابن مجاهد موجود است. وی در کتابش ابتدا قرائت قاری مدینه بعد قاری بصره و سپس قرائت حفص را می آورد. اگر واقعا حفص متواتر بود و بقیه من در آوردی بودند آِا اول نباید قرائت اصلی را می آورد؟
ثانیا اشکال مهم این است که زمان اکنون ما را معیار قرار داده است. (عثمانیها چون خود حنفی بودند اصرار بر ترویج قرائت کوفی داشتند لذا آنها قرائت حفص را در همه جا گسترش دادند حافظ عثمان هم خطاط آنها بود که این قرائت را نوشت و بعد هم صنعت چاپ آمد و خلاصه اینکه در سده های اخیر است که این قرائت چنین شیوعی پیدا کرده) وگرنه مقداری به قرون قبلی بروید اصلا فضا اینگونه نبوده است. مثلا شعر حافظ (قرآن زبر بخوانی با چارده روایت) بخوبی از فضای عصر او حکایت می کند. یا این سخن علامه حلی که اولا شرط قرائات صحیح قرآن را قرائت متواتر می داند و ثانیا جواز قرائت به سبعه را بدون اختلاف در شیعه معرفی می کند و ثالثا در بحث نماز که اصلا احب قرائات برای خود را قرائت شعبه و سپس قرائت ابن العلاء بصری معرفی می کند: [منتهی المطلب ج5 ص65]
الخامس: يقرأ بما نقل متواترا في المصحف الّذي يقرأ به النّاس أجمع‌ و لا يعوّل على ما يوجد في مصحف ابن مسعود، لأنّ القرآن ثبت بالتّواتر و مصحف ابن مسعود لم يثبت متواترا، و لو قرأ به بطلت صلاته، خلافا لبعض الجمهور.لنا: أنّه قرأ بغير القرآن فلا يكون مجزئا.
السّادس: يجوز أن يقرأ بأيّ قراءة شاء من السّبعة‌ لتواترها أجمع، و لا يجوز أن يقرأ بالشّاذّ و إن اتّصلت رواية، لعدم تواترها و أحبّ القراءات إليّ ما قرأه عاصم من طريق أبي بكر بن عيّاش، و قراءة أبي عمرو بن العلاء، فإنّهما أولى من قراءة حمزة و الكسائيّ؛ لما فيهما من الإدغام و الإمالة و زيادة المدّ، و ذلك كلّه تكلّف، و لو قرأ به ‌صحّت صلاته بلا خلاف.
[نکته ای که در جلسه بیان نشد و به نظر حقیر خیلی جالب است این است که علامه در مقام مقایسه اصلا اشاره ای به قرائت حفص نمی کند. یعنی با این چهار قرائت بیشتر مانوس بوده تا قرائت حفص]


مباحث جلسه سه شنبه 18 فروردین 1394
پاسخ به مساله ای که در پایان جلسه یکشنبه مطرح شد: چرا ما با تلاش برای ترویج تعدد قرائات همراهی نکنیم و چرا با این حال کم کم تعدد قرائات دوباره گسترش خواهد یافت:
- در تمام متون (غیر از قرآن به خاطر ویژگهیهای منحصر به فردی که قبلا بحث شد) تعدد قرائت نقص است اما در قرآن کمال است آن هم با آن توضیحی که گفتیم نزل القرآن علی سبعه احرف نه 7 قرائت استاندارد بلکه آن هفتی که اجری جمیع الاشیاء علی السبع. تعدد قرائت سوالاتی را ایجاد می کند. در قدیم که تعدد رواج داشت سوالات هم در همان فضا حل شده بود (می گفتند همه هفت تا را جبرئیل آورده و در عرضه اخیره هم اصلاحات نهایی در آنها انجام شده) اما امروزه چون رواج ندارد و انس شده با تک قرائت و مقدماتی که ما درباره قرآن مطرح کردیم در ذهنها نیست ترویج تعدد قرائات شبهه نقص قرآن را تقویت می کند. (متن قرآن تدوین کل نظام تکوین است و همان طور که تمام عناصر تکوین ذووجوه است عناصر تدوین هم هکذا. با پیشرفت نشانه شناسی از این فضای فعلی که هر نشانه فقط یک ذوالنشانه دارد گذر خواهیم کرد و درک نشانه های چند منظوره گسترش می یابد و آنگاه فهم اینکه چگونه تعدد قرائات موجب کمال این متن است تسهیل خواهد شد) اما الان که انس با تک قرائت شده و این بحثها پیشرفت نکرده، ترویج تعدد قرائات یک دفعم جامعه را با انبوه سوالات مواجه می کند.
اما چرا حتما ترویج خواهد یافت: مروری بر آنچه رخ داده: عثمان و حجاج و دیگران تقلای فراوانی کردند در توحید مصحف و حذف بقیه اما فضای عمومی همراهی نکرد و تعدد رواج داشت. ابن مجاهد در قرن 4 که از گسترش شیعه احساس خطر کرد برخورد شدید کرد با امثال ابن شنبوذ و ابن المقسم (در 322 ابن شنبوذ تادیب شد در 352 آل بویه بغداد را فتح کردند و عید غدیر و جشن گرفته و عاشورا را عزاداری کردند) و نگارش کتاب قرائات سبع و خلط فضای احرف سبعه با قرائات سبع فضا را برای حذف بقیه جدی کرد. در قرن 5 ابوعمر دانی با نوشتن التیسیر هفت قرائت ابن مجاهد را محکم کاری کرد. در قرن 6 شاطبی با به نظم درآوردن این هقت قرائت (شاطبیه) کاری کرد که از سنین کودکی افراد با این هفت قرائت انس بگیرند. در قرن 9 ابن جزری با نوشتن النشر فی قرائات العشر سعی کرد فضا را بشکند (در فضای شیعه هم علامه حلی که قبل از ابن جزری است قرائات سبع را متواتر می داند اما شهید اول که او هم قبل از ابن جزری است صریحا از متواتر بودن قرائات عشر دفاع می کند) اما عملا موفق نشد خصوصا که اندکی بعد با غلبه عثمانی بر اغلب بلاد و نگارش مصحف بر اساس قرائت حفص توسط خطاط معروف آنها (حافظ عثمان) و پیدایش صنعت چاپ (که دیگر نیاز به رونویسی قرآن، که امکان ورود خطا در آن زیاد بود) نبود بلکه همین قرآن با خط زیبا را با صنعت چاپ در همه جا گسترش دادند و نه تنها اقدام ابن جزری فقط به قضای متخصصین منتقل شد بلکه حتی امثال شاطبیه و قرائات سبع هم عملا به فضاهای تخصصی منتقل شد و کم کم فضا این گونه شد که این قرائت حفص عمومیت پیدا کرد در قلمروهای تحت نفوذ عثمانی (یعنی مناطقی مثل غرب آفریقا چنین نشده) (سوال: چرا ایران صفوی شیعی نیز همین رایج شده: پاسخ: خطاط معروف صفوی هم همین قرائت را نوشت. این مهم است که بنای شیعه این بوده که در قرائت قرآن با فضای عمومی اهل سنت مخالفت نکند. اگر کوچکترین اقدام دیگری می کرد الان باران تهمتها درباره تحریف قرآن بمراتی بیشتر می شد) با این تاریخچه معلوم می شود که چه شد که امروزه یک قرائت خیلی رایج است.
اما چرا دوباره فضا برمی گردد. زیرا همان طور که صنعت چاپ اقتضای تک مصحفی را تشدید کرد صنعت دیجیتال اقتضای تکثر را با سهولت فراهم کرده. قبلا اگر کسی می خواست هفت قرائت را داشته باشد باید هفت جلد کتاب با خود حمل می کرد اما اکنون همه در یک موبایل و مانند آن جمع می شود به نحوی که ظرف دو دقیقه یک نفر می تواند همه قرائات یک آیه را حتی با صوت دقیقش مرور کند و روند به گونه ای پیش می رود که افراد کم کم با انواع قرائات آشنا و حفظ خواهند شد.
سوال: ما در منابر تعدد قرائات را مطرح کنیم یا خیر؟ به عنوان بالاصاله خیر، اما به عنوان یک بحث تفسیری و به ویژه در حاشیه بحثها که اذهان مخاطب کم کم با این مساله و ابعاد مختلفش آۀشنا شود بله.
سوال: چرا عثمانی ها قرائت حفص از عاصم را ترویج دادند؟
پاسخ: وجوه متعددی احتمال داده شده اما برای هیچ یک سندی تاریخی ارائه نشده و فقط حدس است مانند اینکه آنها حنفی (پیرو ابوحنیفه اهل کوفه) بودند و قرائت یک کوفی را ترجیح می دادند و یا اینکه با توجه به لحن ترکی تلفظ برخی از قرائات دشوار بود و این قرائت برای آنها ساده تر بود که برای آموزش همگانی این را ترجیح دادند و ...


مباحث جلسه چهارشنبه 19 فروردین 1394
- نکاتی درباره ابن مقلع و اینکه او قطعا شیعه نیست. (فقط در طبقات اعلام الشیعه نقلی از مقدمه مرحوم افندی بر صحیفه ثالثه سجادیه آمده که وی می گوید صفحیف سجادیه ای به خط ابن مقلع دیدم. اما واقعا این دلیل بر شیعه بودنش نیست و شواهد متعددی از زندگیش در دشمنی با شیعه هم یافت می شود.)
دیروز سوال شد: چرا عثمانی ها قرائت حفص از عاصم را ترویج دادند؟
اما پاسخ: قبلا به عثمانهای ثلاث (بن عفان، عثمان حافظ و عثمان طه) و نقششان در مصحف کنونی اشاره شد. اما اینکه چرا حافظ عثمان مصحف حفص را نوشت؟ سایت یکی از علمای سوریه به نام محمد امین هست که کتابی از یکی از علمای حنفی به نام ابن عابدین آورده به نام «الرد علی المختار» در این کتاب از کتابی به نام «التاتارخانیه» که تالیف یکی از علمای حنفی در قرن 7 است این جمله را نقل کرده که ومشایخنا قد اختاروا قرائة حفص عن عاصم و ابی عمرو ابن العلاء [ظاهرا سهو البیانی در فرمایش استاد رخ داده. سخن وی این است: «ومشایخنا قد اختاروا قرائة ابی عمرو حفص عن عاصم» ابی عمرو لقب ابن العلاء بصری هست اما لقب حفص هم هست و اینجا این مد نظر بوده است. فایل صفحه مذکور را در ادامه قرار داده ام] شیخ محمد امین توضیح می دهد که خود ابوحنیفه قاری اش عاصم بوده و لذا میل حنفیها به استاد ابوحنیفه بیشتر است.
سوال: چرا ابوحنیفه که شاگرد عاصم بوده قرائت ابن مسعود را می خوانده است؟
پاسخ: خود عاصم زمان خودش قرائت مصحف ابن مسعود را هم می خوانده است و هم قرائت ابن مسعود از مصحف عثمان را.
بعد چنانکه قبلا بیان شد حکومت عثمانی آمد و تا قرن 9 هم خبری نبود چنانکه ابن جزری (متوفی قرن 9) صریحا می گوید اغلب بلاد قرائت نافع حاکم است. اما در قرن 11 هم خطاط حکومتی (حافظ عثمان) مصحف حفص را بی غلط نوشت و هم صنعت چاپ آمد.
اما چرا حفص از عاصم و نه قرائت شعبه از عاصم؟ تاتارخانیه که صریحا گفت حفص عن عاصم. این نشان می دهد خود حفص هم در حنفیها قبل از عثمانیها هم یک موضوعیتی داشته است و اینکه جلسه قبل گفتیم وجهی که مطرح کرده اند که برای ترکها خواندن این ساده تر بوده ظاهرا توجیه چندان محکمی نیست.
در آفریقا قرائت نافع خیلی شایع است و اغلب هم به لحاظ مذهب مالکی هستند و مالک هم اهل مدینه بوده و احتمال دارد به همین جهت این قرائت شایع شده.
- تذکراتی درباره فضای حوزه و اینکه باید این بحثها جدی شود و ابراز ناراحتی از غفلت از این بحثها که کار به جایی رسیده که برخی در حاشیه عروه فتوا داده اند که فقط قرائت حفص از عاصم در نماز جایز است و مروری مجدد بر برخی بیانات آیت الله خویی در البیان که به نظر می رسد ناسازگاری ای وجود داشته باشد (ابتدا می گویند جمهور قرائات سبع در نماز (ملک و مالک) را جایز دانسته اند. بعد می گویند اقتضای قاعده این است که هر دو را بخواند یا دوبار نماز بخواند اما از این جهت که ائمه اجازه داده اند به هر قرائتی که در میان مردم رایج شده عمل کنیم می شود گفت که هر دو جایز است. اشکال این است که خود ایشان در جواب ابن حاجب تواتر در هیات را منکر شدند. اگر تواتر نباشد از کجا قطع داریم که زمان ائمه همین قرائات را می خوانده اند؟)


مباحث جلسه شنبه 22 فروردین 1394
- با تتبعی که انجام شد معلوم شد در نقلهای مربوط به مطلبی که در جلسات قبل درباره رواج قرائت  حنفیه از قول کتاب الفتاوی التاتارخانیه نقل شد اشکالاتی وجود دارد:
محمد امین (عالم سوری) نقل کرده که ابن عابدین (قرن 11-12) در «الرد المحتار علی الدر المختار» گفته:«ومشایخنا قد اختاروا قرائة ابی عمرو و حفص عن عاصم ». بعد نتیجه گرفته بود رواج این قرائت را در قرن 11 و توسط عثمانیها. نسخه ابن عابدین را که دیدیم عبارت همین طور بود اما در ادامه نوشته بود: انتهی التاتارخانیه. پس معلوم است که نقل قول است نه نظر زمان خودش. نویسنده کتاب التاتارخانیه متوفی 786 است یعنی قرن هشتم پس آن زمان هم حنفیها چنین بوده اند. مهمتر اینکه در متن اصلی این کتاب (دو چاپ دارد: 20 جلدی که مطلب در ج2 ص72 آمده و چهار جلدی که در ج1 ص455 آمده [هر دو نسخه را در صفحات ادامه این صفحه، در قسمت مربوط به 19 فروردین آورده ایم] نوشته شده: «ومشایخنا قد اختاروا قرائة ابی عمر حفص عن عاصم » نه «ابی عمرو و». نتیجه اینکه اولا مختار حنفیها یک نفر است نه دو نفر؛ و ثانیا سابقه این مختار، نه تا قرن 12 بلکه تا قرن 8 قابل تعقیب است.
خود ابوحنیفه گرایشهای زیدی دارد (وی خلفای وقت را قبول نداشت و بارها توسط آنها پیشنهادهای مناصب حکومتی مانند قضا دریافت کرد و نپذیرفت و زندان رفت) با این حال اغلب خلفا مذهب حنفی داشتند. ظاهرا علتش این است که او دو تا شاگرد دارد که آنها به طور جدی وارد دستگاه حکومتی شدند و عملا این مذهب را در دربار گسترش دادند. از فتاوی ابوحنیفه این است که شرط نیست که خلیفه قریشی باشد و این زمینه خوبی بود که عثمانیها (که ترک بودند) به مذهب ابوحنیفه تکیه کنند (در مذاهب دیگر به خاطر حدیث الخلافه من قریش قائلند که باید خلیفه قریشی باشد و لذا وهابیها که خود را حنبلی و اهل حدیث می دانند سعودیها را ملک خطاب می کنند نه خلیفه).
عثمانیها کارشان را از 698 شروع کردند اما ظاهرا در زمان مولف تاتارخانیه هنوز قدرت چندانی به هم نزده بودند. کار اصلی آنها فتح قسطنطنیه در 850 توسط سلطان محمد فاتح است که قرنها مورد آرزوی خلفای قبلی بود و بارها بدانجا لشکرکشی شد اما موفق به قتح آن نشدند و ظاهرا پس از فتح نام آن را به اسلامبول (ظاهرا به معنای مرکز اسلام) تغییر دادند و آن را پایتخت عثمانی قرار دادند. لذا ابن جزری که متوفی 833 است در توصیفی که از قرائات مناطق مختلف جهان اسلام می کند به قرائت حفص جایگاه ویژه و متمایزی نمی دهد. اما بعدا که حافظ عثمان در قرن 11 این قرائت را به خط زیبا نوشت و صنعت چاپ آمد و عثمانیها هم که به مذهب حنفی گرایش داشتند این را ترویج دادند.
درباره اینکه چرا عاصم برای حنفیها مهم است حدس این بود که چون وی استاد قرائت ابوحنیفه بوده است. اما سوالی که هنوز باقی  است این است:
چرا از دو روایت حفص و شعبه، قرائت حفص را حنفیها ترجیح دادند؟
چند نکته حاشیه ای که در جلسه امروز مطرح شد:
- روایت الائمه من قریش که بسایر مورد تاکید اهل سنت است و جریان سقیفه را تغییر مهمی داد با چالش مهمی مواجه است و آن روایتی از عمر است که گفته اگر سالم مولی حذیفه زنده بود در خلیفه قرار دادنش شک نمی کردم. وی قطعا قریشی نیست. ذهبی به تکلف افتاده و در سیر اعلام النبلاء چنین توجیه می کند که یعنی اگر او بود در خلافت با او مشورت می کردم. ضمنا این روایت عمر (و روایت دیگری از او که می گفت اگر ابوعبیده جراح زنده بود در خلیفه کردنش تردید نمی کردم) خدشه مهم دیگری هم بر روایت ابن عمر است که می گویند همه صحابه اجماع داشتند که در میان صحابه افضل ابوبکر سپس عمر و سپس عثمان است!
- سوال: در کتاب الفتوای التاتارخانیه چندبار می گوید ابوحنیفه قرائت مصحف ابن مسعود را در نماز مجزی نمی دانست. این با آن بحث قبلی که وی به مصحف وی فتوا داده بود چگونه جمع می شود؟
پاسخ: فتوای وی ظاهرا بر این اساس است که قرائات شاذه، اگرچه در قرآنیت آن نمی توان یقین کرد (چون قرآن باید به تواتر اثبات شود) اما به اندازه یک حدیث صحیح که ارزش دارد و لذا فتوا داده ولی در نماز جایز نمی داند.
- بحثی درباره تحریر در قرائت (اینکه یک قاری اگر می خواهد چند قرائت را بخواند باید لااقل هر آیه را به یک قرائت تمام کند نه اینکه به هر کلمه ای رسید همه قرائات را همانجا پیاده کند) مطرح شد. نظر حاج آقا این بود که این سخن در جایی که ترتیل می خوانند کاملا موافق ارتکاز است اما در قرائات مجلسی ظاهرا ذهن متدینین ابایی نداشته باشد و معلوم نیست دلیل محکمی در خطا بودن این اقدام در قرائات مجلسی (که بنای قاری بر رفت و برگشت عبارات است) داشته باشیم.
- اینکه نقل شد که ظاهرا در تاسیس الشیعه مرحوم سید حسن صدر در انتساب ابن عمرو به تشیع اشتباهی کرده و هیچ مویدی برای سخن وی یافت نشد. در همان راستا، ذهبی از وی چنین تعبیر می کند که: «کان من اهل السنه» این علاوه بر تقویت نقد قبلی بر مرحوم صدر، همچنین نشان می دهد که احتمال شیعه بودن قراء سبع چقدر زیاد بوده که بر سنی بودن این یکی تاکید میشود.
یکی از حضار: احتمال دیگر می تواند این بوده باشد که در مورد وی شائبه شیعه بودن مطرح شده و در مقام دفع این بر سنی بودنش تاکید کرده است.


مباحث جلسه یکشنبه 23 فروردین 1394
- هر جا دو راوی مشترکند قرائت را به خود قاری نسبت می دهند. مثلا می گویند به قرائت عاصم. اما جایی که اختلاف دارند اسم راوی را می آورند. گاه ممکن است در طریق (مرتبه بعد از راوی) اختلاف شود که نام طریق را می آورند.
- درباره علت ترجیح حفص بر شعبه احتمالی که در خود حنفیها مطرح می شود ناظر به علمیت است که به لحاظ علمی اعتبار بالاتری دارد اما احتمالاتی که مخالفان داده اند. درباره عاصم گفتند که چون کوفی و استاد ابوحنیفه بوده لذا حنفیها گرایش بیشتری به او دارند. اما چرا حفص؟ نظام نیشابوری در تفسیر غرائب القران در شرح قراء سبعه درباره حفص می گوید که کان شریک ابی حنیفه. اما آنچه این احتمال را ضعیف می کند این است که وی بر اساس حافظه و بدون سند گفته و ممکن است وی را با حفص بن عبدالرحمن که در تاریخ بغدادی و کتب دیگر وی را شریک ابوحنیفه معرفی کرده اند خلط مرده باشد. (البته در داستانی که خطیب بغدادی می آورد بحث شراکت در خرید و فروش لباس است و با تعبیر علی بن حفص البزار (که معلوم نیست بزاز لقب علی است یا حفص) عن حفص بن عبدالرحمن و کان یجهّز علیه (اجهز علیه یعنی شریکش کرد) مطرح کرده. اما ممکن است اشتباه از جانب خطیب بغدادی و دیگران باشد زیرا یکی از القاب حفص راوی عاصم البزاز است در حالی که هیچ جا این لقب را به حفص بن عبدالرحمن نداده اند
- به خاطر برخی سوالات نکاتی تکراری درباره ابن مسعود و ... مطرح شد.
- نکته: قبلا گفتیم که صاحب مدارک (نوه شهید ثانی) از شهید نقل می کند که کتابی دیده است که تمام قرائات عشر را به صورت متواتر نقل کرده است. اخیرا مطلب دیگری دیدم و آن اینکه صاحب مفاتیح الاصول (سید علی طباطبایی) از شرح وافیه سید صدر (قرن 12) نقل می کند که معظم مجتهدین من اصحابنا بر این باورند که تمام قرائات متواتر است و کل نزل به الروح الامین.
در واقع در مجموع دو فضاست. در میان قدما تنها مواردی که به ظاهر روایت کافی (هو واحد نزل من عند واحد) رای داده سه مورد بیشتر یافت نشد: تفسیر تبیان، تفسیر مجمع البیان و یکی هم در تهذیب در بحث از اینکه وامسحوا برئوسکم و ارجلکم، ارجلِکم است یا ارجلَکم شیخ می گوید: قرائت المنزله ارجلِکم است یعنی ظاهر عبارت به گونه است که یک قرائت بیشتر صحیح نیست اما در طرف مقابل اغلب تعدد قرائت منسوب به پیامبر را پذیرفته اند چنانکه مثلا شیخ مفید در کنتم خیر امه یا ائمه گفت هر دو می تواند آورده جبرئیل باشد و در میان فقها این مطلب که کاملا رایج بوده است. کلمات علامه حلی و شهید اول که خیلی وضوح دارد (شهید اول قرائات عشر را متواتر دانست نه فقط سبع را) شهید ثانی هم که اصلا گفت : « فإن الكل من عند الله نزل به الروح الأمين على قلب سيد المرسلين تخفيفاً على الأمة و تهويناً على أهل هذه الملة»
اول کسی که ظاهرا خدشه کرده مقدس اردبیلی است که وی هم در تواتر سه تای عشر خدشه کرده نه در سبع و می گوید: کأن البسعه لا خلاف فیه (که با توجه به تدقیقات وی همین کانه هم خیلی است) و بعد سید نعمت الله جزائری (از اخباریون) در فضای اخباریگری شروع به خدشه در تواتر کرد و بعدیها شروع کردند. اما تا قبل از مقدس در فقها کسی در تواتر مخالفتی نکرده


مباحث جلسه دوشنبه 24 فروردین 1394
- محورهای مباحث امروز: (توجه شود افزوده های داخل کروشه همگی از حقیر (= سوزنچی) است که در بیانات حاج آقا نبود.
1)مروری بر مباحث گذشته
2) تفکیک حوزه های اختلاف قرائات به سه حوزه
3) بحثی در حوزه نشانه شناسی

الف) مروری بر مباحث گذشته
سوال این بود که در شرایط امروز بحث از تحریف خوب است یا نه؟ پاسخ این بود که با توجه به هجمه ای که علیه شیعه می شود اصل بحث ضروری است منتها اگر ابتدا به دو نکته توجه نشود بحث به سرانجام خوبی نمی رسد:
(1) با مراجعه به قرآن و روایات بفهمیم که حقیقت قرآن چیست؟
(2) مصاحفی که قرآن خودش را در آنها نشان میدهند چیستند؟
 سیر بحث ما را به بحث اختلاف قرائات کشاند که غالبا یک نقص تلقی می شود. اما اگر واقعا نقص بود چرا شارع کاری در جلوگیری از آن انجام نداد؟ آیا نمی توانست یا نخواست؟  به نحوی که امروزه همه مکاتب فقهی اجماع دارند که قرائت در نماز به هر کدام از قرائات سبعه جایز است (اینکه در فروعاتش احتیاطاتی شده طبیعی است زیرا زوایای ثبوتی و اثباتی مساله همگی حل نشده)
(سوال فرعی تکراری: چرا تحریف را به شیعه نسبت می دهند. و مروری بر توضیحات قبل درباره فرهنگی که 1100 سال روی آن کار کرده اند)
در شیعه گفتیم علاوه بر سخن علامه حلی، سخن سید صدر [شرح الوافیه، نوشته سید صدرالدین محمد بن میرمحمدباقر رضوى قمى متوفی 1160] مهم بود که می گفت: معظم المجتهدين من اصحابنا فانهم حكموا بتواتر القراءات السبع، و جواز القراءة بكل واحدة منها في الصلاة، فقالوا ان الكل مما نزل به الروح الامين على قلب سيد المرسلين
[ظاهرا این کتاب هنوز چاپ متداول نشده است ولی نسخه خطی آن موجود است در لینک زیر
http://94.232.175.44/index.aspx?pid=6&ID=44016&CBNID=2f62e8fd-7132-4fac-a3cf-575157112d8e
ضمنا صفحه مربوطه را انشاء الله در ادامه همین مدخل قرار خواهیم داد.]

ب) تفکیک حوزه های تعدد قرائات
اگر نعدد قرائات چیز خوبی است آیا همه وجوهش خوب است؟ باید توجه کنیم که بحث تعدد قرائات در سه حوزه مطرح می شود:
1) مربوط به لحن. یعنی صرفا نحوه ادای لفظ بدون هیچ تغییری در معنا. ما قطع داریم که چنین الحان متعددی ضرورتا به فرشته وحی منسوب نمی شود. [این برای ما اهمیت ندارد]
2) مربوط به اجتهاد قاری> منشا تعدد، اجتهادات و استحسانات خود قاری است؛ یعنی قاری در اینجا متکی به روایت نیست بلکه نظر شخصی او این است. اگرچه ممکن است فرشته وحی هم در اینجا چند گونه آورده باشد؛ [ظاهرا این هم برای ما اهمیت ندارد]
3) مربوط به روایت. قاری اگر متعدد می خواند متکی به روایت است.
با این تفکیک خواهیم دید اهمیت بحث عمدتا ناظر به فرش الحروف است نه اصول حروف (اصول چیزهایی است که بیشتر به ادای قاری برمی گردد. البته در اصول هم مطالبی می توان یافت که در معنا موثر باشد؛ مثلا وقف در معنای مهم است اما اشمام یا عدم اشمام خیر.)

ج) بحثی در حوزه نشانه شناسی
از نکاتی که خوب است هر طلبه در روز خدود 10 دقیقه برای آن وقت بگذارد علومی است که امروز در حال شتاب گرفتن است که یکی از آنها نشانه شناسی است. هرچه این علم پیشرفت کند مزه تعدد قرائات بهتر چشیده می شود. از نکات مهم اینکه چیزی بود که قبلا تقسییم ثنایی بود بعد با زحمتی امروزه ثلاثی شده و به نظر من جای رباعی و خماسی و ... هم دارد و آن تقسیم به دال و مدلول بود که امروزه در بحثهای ما تقسیم حاکی و محکی و مصداق مطرح شده؛ و در بحثهای زبانشناسی جدید، بحث صورت، معنا و نشانه؛ یا دال و مدلول و نشانه.
تقسیم دال و مدلول به عنوان تفکیک دو حوزه چیز خوبی بود اما نه به عنوان دو قسم. اگر این تفکیک به دو حوزه را بپذیریم اکنون در هر یک از این دو حوزه اصطلاحاتی داریم:
در حوزه دال برای لفظ زید: زید ملفوظ (که از جنس صوت است و در ذهن نیست)، زید مسموع (که حاصل برخورد صوت با گوش و یک گونه امر ذهنی است نه خارجی)، زید متخیل (وقتی صوت قطع شده و من دوباره لفظ زید را در ذهن احضار می کنم)، زید معقول (طبیعی لفظ زید که در همه افراد کلمه زید که توسط افراد مختلف تلفظ یا شنیده یا تخیل می شود حضور دارد). همه اینها مربوط به حوزه دال بود.
اینها تازه ناظر به تلفظ زید بود. خود کتابت هم یک داستان مفصلی دارد. [یکبار کتابت «زید» مد نظر است اما در کتابت بحث توسعه دیگری هم می یابد] مثلا ما کتابتهایی داریم که به ازایش لفظ نداریم مثلا این کتابت: (+) لفظ «به اضافه» واقعا غیر از + است [شاهدش هم اینکه در زبانهای دیگر، لفظ دیگری برای + به کار می برند.]
مهمترین مبدا علم نشانه شناسی خود قرآن کریم است (همان طور که مبدا عدد منفی هم قرآن است با آیه لبث فیهم الف سنه الا خمسین عاما) در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری آمده انبیای قبلی که می خواستند درباره پیامبر خاتم توضیح دهند می گفتند «یاتی بکتاب  من الحروف المقطعه» [روایت را در معانی الاخبار ص25 یافتم: أَنَّ اللَّهَ لَمَّا بَعَثَ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ ثُمَّ مَنْ بَعْدَهُ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ أَحَدٌ إِلَّا أَخَذُوا عَلَيْهِمُ الْعُهُودَ وَ الْمَوَاثِيقَ لَيُؤْمِنُنَّ بِمُحَمَّدٍ الْعَرَبِيِّ الْأُمِّيِّ الْمَبْعُوثِ بِمَكَّةَ الَّذِي يُهَاجِرُ إِلَى الْمَدِينَةِ يَأْتِي بِكِتَابٍ مِنَ الْحُرُوفِ الْمُقَطَّعَةِ افْتِتَاحَ بَعْضِ سُوَرِهِ يَحْفَظُهُ أُمَّتُهُ فَيَقْرَءُونَهُ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ مُشَاةً وَ عَلَى كُلِّ الْأَحْوَالِ يُسَهِّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حِفْظَهُ عَلَيْهِمْ ] لذا بود که ابن فاخته که از خصیصین امام علی ع بود می گفت فواتح السور یستخرج منها القرآن.


مباحث جلسه سه شنبه 25 فروردین 1394
امروز بحثها در سه محور گذشت:
1) عدم شیوع قرائت حفص در گذشتگان
2) چگونگی تغییر جو اجماع فقهای شیعه بر تواتر قرائات سبع
3) درباره حقیقت قرآن

1) عدم شیوع قرائت حفص در گذشتگان
سوال:درباره اینکه چرا حفص مطرح شد من تحقیقی کردم به نظرم رسید در قدما وضعیت بالعکس بوده یعنی اصلا حفص را به حساب نمی آوردند:
 ابن مجاهد در برخی جاهای کتابش می گوید که اهل الکوفه لایهتمون بقرائه عاصم ... الا بابی بکر بن عیاش و غالب در قرائت کوفه قرائت حمزه بوده است.
طبری در تفسیر آیه نزاعه للشوی می گوید نزاعهٌ للشوی درست است و لایجوز النصب فی القرائه بالاجماع چون هیچ قاری ای به نصب نخوانده در حالی که حفص به نصب خوانده است. [این مطلب که طبری اصلا قرائت حفص از عاصم را نداشته است در این سایت به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته و شواهد متعددی بر آن اقامه شده است: http://vb.tafsir.net/tafsir1071/#.VS0R0CzIWSo  ]
پاسخ: این نکته طبری مهم است زیرا وی از مصنفین بزرگ در قرائت است و خودش در کتابی 28 (یا 18) قرائت را مطرح کرده است. وی متوفی 310 است در حالی که ابن مجاهد کتابش را در 300 نوشته و خودش متوفی 328 است؛ پس هنوز تحت تاثیر جوی که ابن مجاهد ایجاد کرد قرار نگرفته است. اما در مقابل بحث شما باید طرف مقابل را هم دید زیرا نقلیاتی هم عده ای به نفع حفص و برتری او بر عاصم آورده اند (مانند مطالب التمهید آقای معرفت) [ج2 ص247. فایل پی دی اف این کتاب را در لینک زیر می توانید دانلود کنید
 http://bookdl.blog.ir/post/altamhid   البته اگر نگاه کنید تمام کسانی که وی نقل کرده بعد از ابن مجاهد بوده اند اما طبری معاصر و اندکی قبل از ابن مجاهد است]
البته کتابی با عنوان تقریب النفع در نرم افزار مشکاه هست که متفردات قرائت حفص را گرد آورده است [از لینک زیر می توانید آن را دانلود کنید و از لینک دوم می توانید آن را در اینترنت مطالعه کنید:]
http://www.ghaemiyeh.com/index.php?option=com_mtree&task=viewlink&link_id=6668&lang=fa
http://www.noorlib.ir/View/fa/Book/BookView/Text/4547/1/30?ProjectID=16394
ضمنا در مورد کلام طبری می تواند محتملاتی باشد مثلا ممکن است طریق وی به حفص غیر از طریقی است که امروزه در دست ماست.

2) چگونگی تغییر جو اجماع فقهای شیعه بر تواتر قرائات سبع
سید نعمت الله جزائری گفت جمهور مجتهوین قائل به تواتر قرائات بوده اند در حالی که در حدیث کافی هست که هو واحد نزل من عند واحد. سوال ما این است که آیا جمهور مجتهدین کافی را ندیده بودند؟ یا اینکه دیده بودند اما برداشتی که امروزه شایع شده را نداشتند و لذا بین آن و تعدد قرائات منافاتی نمی دیدند [که قبلا درباره معنای حدیث مفصل بحث شد.] در واقع سید نعمت الله تلقی ای از این حدیث مطرح کرد که با تعدد قرائات ناسازگار بود و بعد از وی همین تلقی شیوع پیدا کرد و ظاهرا مرحوم وحید هم همین تلقی را از هو واحد نزل من عند واحد داشته و ایشان در بعدیهای خود خیلی تاثیرگذار بودند و لذا کم کم جو علمای شیعه از قرن 12 به بعد کم کم برگشت.
 (تذکری داده شد که شهید ثانی که صریحا گفته اجماع علما [متن سخن وی در انتهای صفحه آمده است) چرا این قدر کلام سید نعمت الله مهم است؟ توضیح داده شد که:) کلام سید نعمت الله از این جهت مهم است که وی در مقام مخالفت بوده است. با این حال نگفته چنین چیزی نیست و معظم فقها چنین نبوده اند. یعنی وقتی او بپذیرد که معظم چنین بوده اند و مخالفت کند پس قطعا معظم چنین بوده اند. اینکه مخالف سخن از اجماع بگوید خیلی مهمتر است تا موافق ادعای اجماع کند.

3) درباره حقیقت قرآن
مهم این است که ببینیم به نحو ثبوتی چگونی بین تعدد قرائات و روایت واحد نزل من عند واحد منافاتی نمی دیدند. برای این قبلا گفتیم که ابتدا باید حقیقت قرآن را از زبان خود قرآن و روایات بشناسیم. یک بحث این بود که کتابت مقدم است یل لفظ. که بحثهای مفصلی کردیم مثلا  ذیل ن و القلم و ما یسطرون.
(سوال: آن حقیقت قبل از نزول چگونه بوده؟ پاسخ: قبلا بحثهایی شد. اکنون در حد اشاره: انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم. ه در مقام لدینا هم که بود علی و حکیم بود. این ه قبل از نون است (گفتیم نون یعنی حبر، یعنی مرکب، یعنی اجمالی که هنوز به تفصیل نیامده و با قلم به سطر و تفصیل در می آید
سوال: چه شکلی بوده؟ آیا شکل داشته؟ پاسخ: خیر و اصلامعانی شکل ندارند. ما چون در درک معانی ضعیف هستیم از شکل کمک می گیریم. مثلا الله الصمد شکل ندارد معنایی است که آن را با کمک نشانه و لفظ درک می کنیم. حتی چیزهایی مثل مثلث که شکل دارند معنایشان شکل ندارد. مثال برای فهم: یک بچه دبستانی هر بار که معلم می گوید مثلث باید شکل مثلث را در ذهنش حاضر کند اما وقتی درکش قوی شد و دانشگاه رفت ممکن است در یک کلاس صد بار کلمه مثلث را از زبان استاد بشنود اما وقتی به خود برگردد ببیند حتی یکبار هم شکل را در مخیله احضار نکرده است.)
به هر حال ان من شی الا عندنا خزائنه، و قرآن هم شی ای است پس خزینه دارد و بقدر معلوم نازل شده است.


مباحث جلسه چهارشنبه 26 فروردین 1394
- در مورد بحث جلسه قبل که طبری در نزاعه للشوی قرائت حفص را نیاورده در سایت (چند سطر بالاتر) برای این ادعا لینکی قرار داده شده که یک محققی کل تفسیر طبری را از حیث متفردات حفص بررسی کرده و به این نتیجه رسیده که وی اصلا قرائت حفص را نداشته است. این بسیار مهم است درست نقطه مقابل تلقی ای که امروزه برخی گمان می کنند این قرائت تنها قرائت متواتر از صدر تاکنون بوده است که تذکر دادیم نباید وضعیت امروز را (که اشاره شد حاصل جریان عثمانی- که حنفی بودند- و خطاط آنها حافظ عثمان و مقارن شدن آن با صنعت چاپ بوده است) وضعیت کل زمانها قلمداد کنیم.
از شواهد مهم دیگر عدم رواج اینچنینی قرائت حفص این سخن ابن جزری است (غایه النهایه فی طبقات القراء ج1 ص291). وی ابتدا مطلبی را از قول شعبه می آورد که به شخصی می گوید که قرائت ابوعمرو را جدی بگیر که در آینده فراگیر خواهد شد [«قال ابن مجاهد: حدثني محمد بن عيسى ابن حيان: حدثنا نصر بن علي قال: قال لي أبي: قال شعبة (إمام الحديث البصري المشهور): «انظر ما يقرأ أبو عمرو مما يختار لنفسه، فإنه سيصير للناس إسناداً». قال نصر: قلت لأبي: كيف تقرأ؟ قال: «على قراءة أبي عمرو». وقلت للأصمعي: كيف تقرأ؟ قال: «على قراءة أبي عمرو»]سپس خود ابن لجزري می گوید:: «وقد صح ما قاله شعبة رحمه الله. فالقراءة عليها الناس اليوم بالشام والحجاز واليمن ومصر هي قراءة أبي عمرو. فلا تجد أحدا يلقن القرآن إلا على حرفه خاصة، في الفرش. وقد يخطئون في الأصول. ولقد كانت الشام تقرأ بحرف ابن عامر إلى حدود الخمسمئة، فتركوا ذلك. لأن شخصا قدم من أهل العراق، وكان يلقن الناس بالجامع الأموي على قراءة أبي عمرو، فاجتمع عليه خلق واشتهرت هذه القراءة عنه، وأقام سنين. كذا بلغني، وإلا فما أعلم السبب في إعراض أهل الشام عن قراءة ابن عامر وأخذهم بقراءة أبي عمرو. وأنا أعد ذلك من كرامات شعبة» این را ابن جزری از کرامات شعبه می داند اما به نظر می رسد حدسی بوده که با توجه به شرایط و قرائن قابل پیش بینی بود. زیرا چنانکه از ذهبی نقل شد در وصف وی گفت «هو من اهل السنه» یعنی سنی بودن وی قطعی است و در مورد دیگران شائبه شیعه بودن هست و علی القاعده با گذر زمان شیعه بودن بقیه که معلوم می شود همه فضاهای سنی به سمت او خواهد رفت. و دیدیم که ابن جزری هم قبل از غلبه گستره عثمانیها بوده است و لذا با آن غلبه و اصرار حنفیها بر حفص بود که فضا برگشت [و معلوم شد خیلی آن جمله هم دلیل بر کرامت نمی شود]
به هرحال اینکه چرا حفص بر شعبه ترجیح داده شد معلوم نشد. خود ابن مجاهد شعبه را ترجیح می دهد [قال ابن مجاهد في كتاب السبعة (ص71): «أضبط من أخذ عن عاصم: أبو بكر بن عياش –فيما يقال– لأنه تعلمها منه تعلماً خمساً خمساً. وكان أهل الكوفة لا يأتمّون في قراءة عاصم بأَحَدٍ ممن يثبتونه في القراءة عليه إلا بأبي بكر بن عياش»] و می گوید مشکلش این بود که خیلی اهل مراوده نبود و مردم چون دیدند از او نمی توانند خیلی استفاده کنند سراغ حمزه (و نمی گوید سراغ حفص) رفتند.

- به علت اینکه تا آخر مطلب جا نشد کل این جلسه را مجددا در انتهای همین برگه می گذارم در قسمت پاسخها
همین صفحه را تا انتها پایین بروید




کدیر ضبی
اصل داستانی که موجب تضعیف وی شده:
المعرفه و التاریخ لیعقوب بن سفیان [ ج  3 : ص  102 ]
 حَدَّثَنِي عُثْمَانُ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، حَدَّثَنَا جَرِيرٌ، عَنْ مُغِيرَةَ، عَنْ سِمَاكِ بْنِ سَلَمَةَ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى كُدَيْرٍ الضَّبِّيِّ أَعُودُهُ، قَالَ: فَقُلْتُ لِامْرَأَتِهِ، أَيْنَ هُوَ؟ فَقَالَتْ: قَائِمٌ يُصَلِّي، قَالَ: فَانْتَهَتْ إِلَيْهِ، فَاعْتَمَدَ عَلَيَّ، قَالَ: فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: السَّلَامُ عَلَى النَّبِيِّ، وَالْوَصِيِّ، قَالَ: فَقُلْتُ: لَا عُدْتُكَ بَعْدَ يَوْمِي هَذَا

بخاری اصل داستان را نمی گوید بلکه تقطیع می کند و در جای دیگر فقط می گوید که سماک وی را تضعیف کرده و نمی گوید چرا؟ و جالب اینکه خود بخاری در صحابی بودن کدیر مناقشه نمی کند.
تاریخ الکبیر للبخاری ج7، ص123
 كدير الضبي عَنِ النَّبِيّ ص روى عنه: أَبُو إِسْحَاق الهمداني، وروى عنه: سماك بْن سلمة، وضعفه.
 كردوس بْن عَبَّاس التغلبي قَالَهُ أَشْعَثُ بْنُ سَوَّارٍ، وَقَالَ زَائِدَةُ عَنْ مَنْصُورٍ: كُردُوسُ بْنُ هَانِئٍ التَّغْلِبِيُّ، وَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، [ ج  7 : ص  124 ]
تاریخ الکبیر للبخاری، ج4 ص153
 سماك بْن سَلَمَةَ الضبي سَمِعَ ابْن عَبَّاس، وشريحا، وتميم بْن حذلم، روى عَنْهُ مغيرة، وأَبُو نهيك.
يعد فِي الكوفِيين قَالَ جرير عَنْ مغيرة، عَنْ سماك بْن سَلَمَةَ، قَالَ: دخلت على كدير الضبي، فقَالَ: صَلَّى اللَّهُ على النَّبِيّ.

عقیلی صریحا وی را شیعه معرفی می کند
الضعفاء الکبیر للعقیلی ج4، ص1184
 كُدَيْرٌ الضَّبِّيُّ، كَانَ مِنَ الشِّيعَةِ
(1707)- [4 : 1184] حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، يُقَالُ لَهُ: حَمْدَانُ الْوَرَّاقُ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، حَدَّثَنَا جَرِيرٌ، عَنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ سِمَاكِ بْنِ سَلَمَةَ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى كُدَيْرٍ الضَّبِّيِّ أَعُودُهُ بَعْدَ الْغَدَاةِ، فَقَالَتْ لِيَ امْرَأَتُهُ: ادْنُ مِنْهُ، فَإِنَّهُ يُصَلِّي حَتَّى يَتَوَكَّأَ عَلَيْكَ، فَذَهَبْتُ لِيَتَعَمَّدَ عَلَيَّ، فَسَمِعْتُهُ وَهُوَ يَقُولُ فِي الصَّلاةِ: " سَلامٌ عَلَى النَّبِيِّ ص وَالْوَصِيِّ "، فَقُلْتُ: لا وَاللَّهِ يَا فُلانُ، لا يَرَانِي اللَّهُ عَائِدًا إِلَيْكَ بَعْدَ يَوْمِي هَذَا

ابواحمد بن عدی جرجانی (متوفای 365) صریحا وی را صحابه معرفی می کند:
الکامل فی ضعفاء الرجال ج7 ص222
 كدير الضبي سمعت ابن حماد، يقول: قَالَ السعدي: كدير زائغ.
(6878)- [7 : 222] وَقَالَ النَّسَائِيُّ: كُدَيْرٌ الضَّبِّيُّ ضَعِيفٌ.
حَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ الْحُبَابِ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ كَثِيرٍ، ثنا سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ كُدَيْرٍ الضَّبِّيِّ، أَنَّ رَجُلا جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ K فَقَالَ: أَخْبِرْنِي بِعَمَلٍ يُدْخِلُنِي الْجَنَّةَ، فَقَالَ: قَالَ: تَقُولُ الْعِدْلَ وَتُعْطِي الْفَضْلَ، قَالَ: فَإِنْ لَمْ أَسْتَطِعْ، قَالَ: فَخُذْ بَعِيرًا وَشِدَّ عَلَيْهِ سِقَاءً، ثُمَّ اسْقِ أَهْلَ بَيْتٍ لَعَلَّهُمْ لا يِجُدُونَ الْمَاءَ إِلا غَبًّا لَعَلَّهُ لا يَنْخَرِقُ مِنْ أَدَاتِكِ حَتَّى تَجِبَ لَكَ الْجَنَّةِ "
(6879)- [7 : 222] أَخْبَرَنَا الْفَضْلُ بْنُ الْحُبَابِ، ثنا أَبُو الْوَلِيدِ، وَابْنُ كَثِيرٍ، وعمرو بن مرزوق، وعن شعبة، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، قَالَ: سَمِعْتُ كُدَيْرَ الضَّبِّيَّ، يَقُولُ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ K فَقَالَ: أَخْبِرْنِي بِعَمَلٍ يُدْخِلُنِي الْجَنَّةَ، قَالَ: قُلِ الْعَدْلَ وَأَعْطِ الْفَضْلَ، قَالَ: لا أَطِيقُ ذَلِكَ، قَالَ: فَأَطْعِمِ الطَّعَامَ وَأَفْشِ السَّلامَ، قَالَ: لا أَطِيقُ ذَلِكَ، قَالَ: هَلْ لَكَ مِنْ إِبِلٍ انْظُرْ بَعِيرًا أَوْ سِقَاءً، ثُمَّ انْظُرْ إِلَى أَهْلِ بَيْتٍ لا يَشْرَبُونَ إِلا غَبًّا فَاسْقِهِمْ، فَإِنَّهُ لَعَلَّهُ لا يَنْفُقَ بَعِيرُكَ وَلا يَنْخَرِقَ سِقَاؤُكَ حَتَّى تَجِبَ لَكَ الْجَنَّةَ ".
واللفظ أَبِي الوليد وهذا معروف بكدير الضبي، ويقال: أن لكدير صحبة،
وهو من الصحابة الذي لم يرو عنه غير أَبِي إسحاق السبيعي

این هم روایت وی درباره کربلا

معجم ابن الاعرابی ج2 ص738
(1475)- [1500 ] نا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، نا مَنْصُورُ بْنُ وَاقِدٍ الطَّنَافِسِيُّ، نا عَبْدُ الْحَمِيدِ الْحِمَّانِيُّ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ كُدَيْرٍ الضَّبِّيِّ، قَالَ: بَيْنَما أنا مَعَ عَلِيٍّ بِكَرْبِلاءَ بَيْنَ أَشْجَارِ الْحَرْمَلِ أَخَذَ بَعْرَةً فَفَرَكَهَا، ثُمَّ شَمَّهَا، ثُمَّ قَالَ: " لَيَبْعَثَنَّ اللَّهُ مِنْ هَذَا الْمَوْضِعِ قَوْمًا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ




بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسه 19 فروردین مطلبی از کتاب الفتاوی التاتارخانیه نقل شد و حاج آقا فرمودند اگر کسی به اصل کتاب دسترسی دارد در اختیار بقیه قرار دهد.
اصل کتاب را یافتم. این کتاب نوشته فریدالدین عالم بن علاء است که در دو تصحیح منتشر شده. یکی تصحیح شبیر احمد القاسمی نشر هند، دیوبند، مکتبه زکریا که در 20 جلد است و مطلب در جلد2 صفحه 72 آن آمده است. در لینک زیر می توانید این نسخه از کتاب را صفحه به صفحه مطالعه کنید
https://archive.org/details/Fatawatatarkhania
دوم تصحیح قاضی سجاد حسین نشر هند، حیدر آباد دکن، مطبعه مجلس دارالمعارف العثمانیه است که در چهار جلد منتشر شده و این مطلب در جلد اول (ص455) آمده که این جلد را می توانید در قالب فایل پی دی اف از لینک زیر دانلود کنید (بقیه مجلداتش هم در فهرست درون همین صفحه وجود دارد و قابل دانلود است)
http://www.al-mostafa.info/data/arabic/depot3/gap.php?file=i001604.pdf

تصویر صفحه مربوطه نیز بر اساس این نسخه دوم به ضمیمه تقدیم می شود. (لازم به ذکر است که صفحه بعد وارد فصل جدید می شود لذا نیاوردم)
ضمنا ظاهرا همان اسهل بودن دلیل ترجیح این مصحف بوده و لزوما نه در عثمانیها بلکه زمان نویسنده الفتاوی التاتارخانیه نیز همین دلیل مطرح شده چنانکه در پاراگراف آخر صفحه ضمیمه مشاهده می شود.



مباحث جلسه چهارشنبه 26 فروردین 1394
- در مورد بحث جلسه قبل که طبری در نزاعه للشوی قرائت حفص را نیاورده در سایت (چند سطر بالاتر) برای این ادعا لینکی قرار داده شده که یک محققی کل تفسیر طبری را از حیث متفردات حفص بررسی کرده و به این نتیجه رسیده که وی اصلا قرائت حفص را نداشته است. این بسیار مهم است درست نقطه مقابل تلقی ای که امروزه برخی گمان می کنند این قرائت تنها قرائت متواتر از صدر تاکنون بوده است که تذکر دادیم نباید وضعیت امروز را (که اشاره شد حاصل جریان عثمانی- که حنفی بودند- و خطاط آنها حافظ عثمان و مقارن شدن آن با صنعت چاپ بوده است) وضعیت کل زمانها قلمداد کنیم.
از شواهد مهم دیگر عدم رواج اینچنینی قرائت حفص این سخن ابن جزری است (غایه النهایه فی طبقات القراء ج1 ص291). وی ابتدا مطلبی را از قول شعبه می آورد که به شخصی می گوید که قرائت ابوعمرو را جدی بگیر که در آینده فراگیر خواهد شد [«قال ابن مجاهد: حدثني محمد بن عيسى ابن حيان: حدثنا نصر بن علي قال: قال لي أبي: قال شعبة (إمام الحديث البصري المشهور): «انظر ما يقرأ أبو عمرو مما يختار لنفسه، فإنه سيصير للناس إسناداً». قال نصر: قلت لأبي: كيف تقرأ؟ قال: «على قراءة أبي عمرو». وقلت للأصمعي: كيف تقرأ؟ قال: «على قراءة أبي عمرو»]سپس خود ابن لجزري می گوید:: «وقد صح ما قاله شعبة رحمه الله. فالقراءة عليها الناس اليوم بالشام والحجاز واليمن ومصر هي قراءة أبي عمرو. فلا تجد أحدا يلقن القرآن إلا على حرفه خاصة، في الفرش. وقد يخطئون في الأصول. ولقد كانت الشام تقرأ بحرف ابن عامر إلى حدود الخمسمئة، فتركوا ذلك. لأن شخصا قدم من أهل العراق، وكان يلقن الناس بالجامع الأموي على قراءة أبي عمرو، فاجتمع عليه خلق واشتهرت هذه القراءة عنه، وأقام سنين. كذا بلغني، وإلا فما أعلم السبب في إعراض أهل الشام عن قراءة ابن عامر وأخذهم بقراءة أبي عمرو. وأنا أعد ذلك من كرامات شعبة» این را ابن جزری از کرامات شعبه می داند اما به نظر می رسد حدسی بوده که با توجه به شرایط و قرائن قابل پیش بینی بود. زیرا چنانکه از ذهبی نقل شد در وصف وی گفت «هو من اهل السنه» یعنی سنی بودن وی قطعی است و در مورد دیگران شائبه شیعه بودن هست و علی القاعده با گذر زمان شیعه بودن بقیه که معلوم می شود همه فضاهای سنی به سمت او خواهد رفت. و دیدیم که ابن جزری هم قبل از غلبه گستره عثمانیها بوده است و لذا با آن غلبه و اصرار حنفیها بر حفص بود که فضا برگشت [و معلوم شد خیلی آن جمله هم دلیل بر کرامت نمی شود]
به هرحال اینکه چرا حفص بر شعبه ترجیح داده شد معلوم نشد. خود ابن مجاهد شعبه را ترجیح می دهد [قال ابن مجاهد في كتاب السبعة (ص71): «أضبط من أخذ عن عاصم: أبو بكر بن عياش –فيما يقال– لأنه تعلمها منه تعلماً خمساً خمساً. وكان أهل الكوفة لا يأتمّون في قراءة عاصم بأَحَدٍ ممن يثبتونه في القراءة عليه إلا بأبي بكر بن عياش»] و می گوید مشکلش این بود که خیلی اهل مراوده نبود و مردم چون دیدند از او نمی توانند خیلی استفاده کنند سراغ حمزه (و نمی گوید سراغ حفص) رفتند.
سوال: با توجه به اینکه در مقابل معروف است که حفص خیلی مردم دار بوده همی که او مردم دار بوده و شعبه نبوده دلیلی برای ترجیح او نمی شود؟
پاسخ: اگر این دلیل بود باید زمان خودشان چنین می شد در حالی که زمان خودشان نشده و حتی دیدیم که وضعیت به گونه ای است کسی مثل طبری (که حدود 50 سال بعد از حفص به دنیا آمده) و کتاب مهمی درباب قرائات دارد از قرائت حفص بی اطلاع است.
در میان قدیمی تر ها فعلا فقط ابن المعین پیدا شده (متوفی 239) که می گوید حفص اقرأ است و شعبه اصدق. (اصدق بودن هم به خاطر این می گویند که شیعه بودن حفص نسبتا معلوم شده بود لذا در حدیث اصلا قبولش نمی کنند. اینکه صرف شیعه بودن را معیار دروغگویی قرار می دانند یک فضای جدی در اهل سنت بوده به نحوی که ابن تیمیه جمله ای دارد که: لو کان الکذب رجلا لکان رافضیا!)
همچنین خطیب بغدادی می گوید کان یعدونه فی الحفظ فوق ابی بکر بن عیاش. شاطبی هم که درباره حفص گفت «کان مفضلا» البته وی شعبه را گفته بود «افضلا» (ظاهرا بدین معناست که من خودم شعبه را ترجیح می دهم اما عده ای حفص را)




سلام علیکم
درباره اینکه سخن ابن معین درباره حفص چه بوده (آیا واقعا وی را برتر از شعبه در جمیع جهات می دانسته یا فقط در برخی جهات) در سایت ابن امین چنین آمده است:
 
 وقال أبو أحمد بن عَدِي، عن السّاجيّ، عن أحمد بن محمد بن قاسم البَغداديّ (أبو العباس بن محرز)، عن يَحْيَى بن مَعين: «كان حَفْص بن سُلَيمان، وأبو بَكْر بن عَيّاش مِن أعلم النّاس بقراءة عاصِم، وكان حَفْص أقْرأ مِن أبـي بَكْر، وكان كذّاباً، وكان أبو بكر صَدُوقاً». أي فحتى لو كان حفص أقرأ، فإنه يكذب بخلاف أبي بكر (شعبة) الذي كان صادقاً.

وقد قام بعض المتأخرين من المقرئين بتحريف مقولة ابن معين إلى: «الرواية الصحيحة التي رويت عن قراءة عاصم رواية أبي عمر حفص بن سليمان». ثم تحرفت المقولة أكثر إلى: «وكان الأولون يعدونه في الحفظ فوق أبي بكر بن عياش». سبحانك ربي هذا بهتان عظيم. نعم، يرى ابن معين أن حفصاً –وإن كان كذاباً في الحديث– فإنه أتقن من أبي بكر لقراءة عاصم. وقد خالفه في ذلك أبو حاتم الرازي، إذ يرى أبا بكر أتقن من حفص. ويظهر أن كلاهما متقن للقراءة، والله أعلم.


لازم به ذکر است که وی  بشدت به حفص حمله کرده است و ظاهرا به خاطر شیعه بودن وی است چنانکه موضع خود این آدم (محمد امین) تقرب به خداوند با بغض شیعه است چنانکه در سایت خود چنین نوشته است:
وأكره علماء السلطان كلهم والجامية والأحباش والشيعة والعلمانيين المتأسلمين ولا أحب شيئاً فيهم وأتقرب لله ببغضهم




بسم الله الرحمن الرحیم
نسخه خطی شرح وافیه که بنده قرار داده بودم بسیار ناخوانا و پرمشکل بود. یکی از دوستان زحمت کشید و لینک نسخه خطی دیگری را داد که خواناست و از این آدرس می توانید آن را دانلود کنید:
http://khandangeryan.persiangig.com/24-00417.pdf/download

ضمنا ایشان زحمت کشیدند و مطلب مذکور را در همین نسخه پیدا کردند که صفحه 35 آن می شود و آن صفحه را جداگانه در همین جا ضمیمه شده است و مطلب به فرموده ایشان در قسمت چپ بالا سطر 16 می باشد.
التماس دعا




تاپیک جدا با عنوان نشانه‌شناسی:
http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=310.0

بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسه دوشنبه 24 فروردین 94 بحثی درباره نشانه شناسی مطرح شد که خلاصه اش که در سایت قرار داده شد بدین بیان بود:

ج) بحثی در حوزه نشانه شناسی
از نکاتی که خوب است هر طلبه در روز خدود 10 دقیقه برای آن وقت بگذارد علومی است که امروز در حال شتاب گرفتن است که یکی از آنها نشانه شناسی است. هرچه این علم پیشرفت کند مزه تعدد قرائات بهتر چشیده می شود. از نکات مهم اینکه چیزی بود که قبلا تقسییم ثنایی بود بعد با زحمتی امروزه ثلاثی شده و به نظر من جای رباعی و خماسی و ... هم دارد و آن تقسیم به دال و مدلول بود که امروزه در بحثهای ما تقسیم حاکی و محکی و مصداق مطرح شده؛ و در بحثهای زبانشناسی جدید، بحث صورت، معنا و نشانه؛ یا دال و مدلول و نشانه.
تقسیم دال و مدلول به عنوان تفکیک دو حوزه چیز خوبی بود اما نه به عنوان دو قسم. اگر این تفکیک به دو حوزه را بپذیریم اکنون در هر یک از این دو حوزه اصطلاحاتی داریم:
در حوزه دال برای لفظ زید: زید ملفوظ (که از جنس صوت است و در ذهن نیست)، زید مسموع (که حاصل برخورد صوت با گوش و یک گونه امر ذهنی است نه خارجی)، زید متخیل (وقتی صوت قطع شده و من دوباره لفظ زید را در ذهن احضار می کنم)، زید معقول (طبیعی لفظ زید که در همه افراد کلمه زید که توسط افراد مختلف تلفظ یا شنیده یا تخیل می شود حضور دارد). همه اینها مربوط به حوزه دال بود.
اینها تازه ناظر به تلفظ زید بود. خود کتابت هم یک داستان مفصلی دارد. [یکبار کتابت «زید» مد نظر است اما در کتابت بحث توسعه دیگری هم می یابد] مثلا ما کتابتهایی داریم که به ازایش لفظ نداریم مثلا این کتابت: (+) لفظ «به اضافه» واقعا غیر از + است [شاهدش هم اینکه در زبانهای دیگر، لفظ دیگری برای + به کار می برند.]
مهمترین مبدا علم نشانه شناسی خود قرآن کریم است (همان طور که مبدا عدد منفی هم قرآن است با آیه لبث فیهم الف سنه الا خمسین عاما) در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری آمده انبیای قبلی که می خواستند درباره پیامبر خاتم توضیح دهند می گفتند «یاتی بکتاب  من الحروف المقطعه» [روایت را در معانی الاخبار ص25 یافتم: أَنَّ اللَّهَ لَمَّا بَعَثَ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ ثُمَّ مَنْ بَعْدَهُ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ أَحَدٌ إِلَّا أَخَذُوا عَلَيْهِمُ الْعُهُودَ وَ الْمَوَاثِيقَ لَيُؤْمِنُنَّ بِمُحَمَّدٍ الْعَرَبِيِّ الْأُمِّيِّ الْمَبْعُوثِ بِمَكَّةَ الَّذِي يُهَاجِرُ إِلَى الْمَدِينَةِ يَأْتِي بِكِتَابٍ مِنَ الْحُرُوفِ الْمُقَطَّعَةِ افْتِتَاحَ بَعْضِ سُوَرِهِ يَحْفَظُهُ أُمَّتُهُ فَيَقْرَءُونَهُ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ مُشَاةً وَ عَلَى كُلِّ الْأَحْوَالِ يُسَهِّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حِفْظَهُ عَلَيْهِمْ ] لذا بود که ابن فاخته که از خصیصین امام علی ع بود می گفت فواتح السور یستخرج منها القرآن.

از آنجا که امروز (29 فروردین 94) به این بحث برگشت شد و احتمالا چند روزی این بحث ادامه داشته باشد مستقلا تاپیک جدیدی برایش باز کردم و انشاء الله بحثهای مربوطه را در اینجا می گذارم:

جلسه شنبه 29 فروردین 1394:
- در جلسات قبل در بحث نشانه شناسی درباره حوزه دال توضیحاتی داده شد. خود دال انواعی دارد که شاید حدود 7، 8، 10 نوع کلی بشود. من کلمات مرتبط با این بحث را گرد آوری کردم حدود 35 کلمه است: علامت، رمز، نماد، نمودار، آرم، سمبل، اسم، لقب، کنایه، شَما، نفشه و ... . یکبار حدود 70 واژه یافته بودم.
در یک تقسیم شاید بتوان کل نشانه ها را به سه دسته تقسیم کرد: نشانه های قراردادی (مثلا علامت تعجب در تابلوهای رانندگی به معنای «ایست»)، نشانه های توصیفی (مثلا خطی با انحنا به راست که نشانه «گردش به راست» است) و نشانه های طبیعی (مثلا عکس خود چیزی را برای نشانه آن قرار دهند)
اما بحث در حوزه مدلول بمراتب مهمتر است. آقای عارفی در کتاب مطابقت صور ذهنی با خارج، آمده بود و در ناحیه مدلول، حاکی و محکی و مصداق را از هم جدا کرده بود. به هر حال اینها جای کار جدی دارد. الان کسی فقط بحثهای تفسیری مسلمانها را که ذیل بحث حروف مقطعه مطرح شده مرور کند می بیند که چه مطالب مهمی درباره نشانه شناسی در بحثهای آنهخا مطرح شده که امروز هنوز این علم به افق آن بحثها نرسیده است که از باب نمونه به برخی اشاره می شود. ما این اقوال را می آوریم و خود شما قضاوت کنید که با توجه به حوزه دال و مدلول اینها در کجا قرار می گیرند:
مرحوم طبرسی در مجمع البیان درباره حروف مقطعه ابتدا می گوید برخی گفته اند این سری است بین خدا و رسول و سپس 10 قول درباره اینها مطرح می کند. علامه طباطبایی در المیزان با ارجاع بع مجمع، عملا با احتساب همین قول، یازده قول را مطرح می کند. ابن عاشور (مفسر معاصر اهل سنت) در التحریر و التنظیر، 21 قول را درباره اینها مطرح می کند. [آن گونه که رشید رضا نقل کرده ظاهرا فخر رازی است که این احصاء 21 قول را انجام داده و وی هم این قول که اینها رمز بین خدا و روسل است از این 21 قسم خارج دانسته زیرا بقیه 21 قول همگی معنایی برای این حروف قائلند اما این قول خیر. مطلب رشیدرضا در تفسیر  المنار ج8 ص 267 آمده که از فخر رازی نقل کرده را در لینک زیر می توانید بخوانید.
 http://lib.eshia.ir/41753/8/267 
 دیدگاه خود رشیدرضا که خیلی از خودش تعریف می کند از صفحه 262 شروع می شود. ضمنا مطلب در تفسیر فخر رازی در ابتدای تفسیر سوره بقره ج2 ص250 تا 265 آورده است]
جالب توجه اینکه هیچ یک از اینها قول ابوفاخته را که به نظر ما بهترین قول بود، به عنوان یک قول در عرض بقیه مطرح نکرده است؛ قول وی را طبری نه در بحث از حروف مقطعه، بلکه در بحث از آیات محکم و متشابه آورد که وی می گوید محکمات همین حروف مقطعه است که منها ستخرج القرآن و قبلا اشاره کردیم که با یک بی اعتنایی جدی مواجه شد هم علامه طباطبایی آن را کنار گذاشت و هم در میان اهل سنت، ثعالبی (قرن 5) یک حمله تندی به وی کرده است.
روایتی را مجمع از کتب عامه نقل می کند (این را ثعلبی در تفسیرش آورده [تفسیر ثعلبی ج1 ص136]) که امیرالمومنین فرمودند: إِنَّ لِكُلِّ كِتَابٍ صَفْوَةً، وَصَفْوَةُ هَذَا الْكِتَابِ حُرُوفُ التَّهَجِّي. صفوه دو معنی دارد: صافی و خالص و پاک (العسل المصفی) و انتخاب شده (صفوه المرسلین). هر چه باشد با تعبیر ابوفاخته خیلی قرابت دارد و این مطلب را قبلا در تفسیر منسوب به امام عسکری بود (و ابن عاشور هم در تفسیرش آورده) که امام صادق ع فرمود انبیای گذشته وقتی می خواستند خبر از پیامبر خاتم دهند می گفتند یاتی بکتاب بحروف مقطعه.
سوال: در قرآن بعد از حم عسق می فرماید: کذلک یوحی الیک و الی الذین من قبلک.
پاسخ: این اشاره به سنخ وحی است. یعنی ریخت وحی طوری است که ابتدا مقطعه است و سپس وصل می شود. اما وقتی به آنها نازل می شد دیگر حروف مقطعه نداشت. یعنی فقط وصل شده بود. زیرا تورات و انجیل قرار نبوده که تدوین کل تکوین باشد. (مهم است که حروف مقطعه اولا انگیزه ای برای تحریفش نیست و ثانیا انگیزه برای حفظش زیاد است با این حال هیچ جا نقل نشده که بگویند در تورات و انجیل و ... چنین حروفی بوده است و اگکر می بود اقتضای تحریف و حذف شدن نداشت)
اما ارتباط این بحث با نشانه شناسی. ما غالبا مدلول و مفهوم و معنا و مقصود را یکی می گیریم. اما اینها با هم تمازیات دقیقی دارد.
مثلا یک قول رایج درباره این حروف این است که حضرت که می خواست برای مردم قرآن را بخواند همهمه می کردند که صدای حضرت شنیده نشود لذا این حروف ابتدا می آمد مردم چون جدید و عجیب بود ساکت می شدند و بعد آیات می آمد. نزد کسی که به این قول قائل است: این حروف نشانه هایی هستند که مدلول ندارند اما مقصود دارند. پس مدلول می تواند غیر از مقصود باشد. شبیه حروف نداء (مانند یا) که مقصود دارد اما مدلول ندارد. (جالب هم این است که دلالت حرف نداء بر مقصود هم تابع وضع است زیرا در زبانهای مختلف حروف ندا متفاوت هستند)
قول دیگر این است که آنها راجع به مدت قومى و اجل اقوام دیگر است. مثلا در تفسیر عیاشی روایت بود که حضرت به کسی که با استهزا به اینها می نگریست نهیب زد و بعد گفت شماره ما به ازای حروف را سوال کرد و بعد فرمود حالا جمع بزن. این سال سقوط بنی امیه است. حال آیا در این قول، این حروف مدلول دارد؟ مثل قبلی نمی شود گفت که مدلول دارد. اما مدلول متعارف [که مثلا مدلول لفظ زید، شخص زید است] هم نیست. مقصود که دارد. آیا معنی دارد؟
به هر حال، اقوال مسلمین درباره حروف مقطعه نوعی بیان دیدگاه های مختلف درباره نشانه شناسی است که انشاء الله فردا ادامه این اقوال را از این جهت پی می گیریم.


جلسه یکشنبه 30 فروردین 1394:
تذکر: ثعلبی (قرن 5) غیر از ثعالبی (قرن9) است. در جلسه قبل اشتباها این مطلب که شخصی نظر ابوفاخته را به تندی رد می کند به ثعلبی نسبت داده شد؛ که ظاهرا شخص دیگری است و تعبیری این چنین دارد که کان متعادیا فی السقوط.
[در ادامه بحث پرسش و پاسخی مطرح شد که نمی دانم چه اندازه منظور سائل و مجیب را فهمیدم. به هر حال آنچه فهمیدم نوشتم و امیدوارم درست فهمیده باشم. اگر دوستانی که حاضر بودند یا فایل صوتی را گوش کرده اند و متوجه اشتباه برداشت بنده شدند لطفا تذکر دهند]
سوال: درباره قول آخری که در جلسه قبل مطرح شد (هر حرفی یک عدد) اولا حرف مثلا الف یا لام، چه تناسبی با معنا دارد؟ ثانیا در آن قول وقتی مثلا می گوییم الف یعنی 1، لام یعنی 30 و ... یعنی در جایی که مثلا الف و لام دال باشد، اینجا از حوزه دال و مدلول خارج است بلکه بهتر است بگوییم تبدل دال رخ داده است. مثل اینکه به جای ک فارسی، k انگلیسی را به کار ببریم.
پاسخ: در مورد سخن اول شما خوب است به مطلبی که در ابتدای مجمع البیان از قول تفسیر ثعلبی نقل شده اشاره کنیم که ایشان با اینکه سنی است اما حدیثی را از امام صادق (با واسطه امام رضا ع)  نقل می کند: «روى أبو إسحاق الثعلبي في تفسيره مسندا إلى علي بن موسى الرضا ع قال سئل جعفر بن محمد الصادق عن قوله «الم» فقال في الألف ست صفات من صفات الله تعالى ...» [(مجمع البیان ج1 ص112) مطلب را در لینک زیر می توانید مشاهده کنید:
http://www.noorlib.ir/View/fa/Book/BookView/Image/16543 
متن کامل ثعلبی را در قسمت پاسخها (ادامه صفحه) آورده ام]
اما در مورد مطلب دوم. وقتی 2 را می نویسیم، آیا 2 دال است یا خیر؟ ما در فارسی می گوییم «دو» اگر «دو» دال است چرا 2 دال نباشد؟ اکنون به سابقه حروف و اعداد برگردیم. زمانی در تاریخ بوده که نماد اعداد همین حروف بوده است. مثلا شما یک روایت پیدا نمی کنید که در آن از نماد اعداد (چه اعداد هندی یا حتی اعداد رومی كه با كنار هم گذاشتن حروف ىرست مي شدند [II, IV, XV, ] یا ...) استفاده شده باشد. در کتب خطی قدیم اعداد را با حروف می نوشتند (مثلا 321 را به صورت سیصد و بیست و یک می نوشتند) نه با علامت. یعنی وقتی می خواستند برای عدد نماد بیاورند از همین حروف (با ترتیب ابجد) استفاده می کردند لذا در متفاهم آنها حرف ب یعنی 2، حرف ل یعنی 30 (که این ابجد کبیر است وگرنه ابجد صغیر و اکبر و اهطم و ... هم داریم)
[ برای یک توضیحات اولیه درباره این حروف به این وبلاگ مراجعه کنید:]
http://alame-hasanzade.blogfa.com/post/1583/%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85%D8%A7%D8%AA-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%AD%D8%B1%D9%88%D9%81%28%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85-%D8%BA%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D9%87%29
حالا در متفاهم کسی که نماد مستقل برای اعداد ندارد برای او وقتی که بگوید ب با اینکه نزد ما بگویند 2 فرقی ندارد. پس اینکه بگوییم الف لام میم، اینها مدلول عددی دارند مشکلی ندارد. زبانهایی که حروف خودشان نماد عدد هستند را سیستم عددی ابجدی می گویند.
ظاهرا مقصود شما از تبادل، دال بر دال است. مثال آن حروف اختصاری ای است که برای معرفی اسامی طولانی ابندای حروف آن را به هم می چسبانند [مثلا ساف یعنی سازمان آزادیبخش فلسطین]
[در ادامه پرسش و پاسخی درباره اینکه آیا این از مقوله نحت (اشتقاق کبار) است یا نه مطرح شد که من ربطش را به کلام نفهمیدم]
این استفاده دال بر دال در روایات هم سابقه دارد مثلا از امام صادق علیه السلام روایت شده که«َ وَ حُرُوفُ الْعَبْدِ ثَلَاثَةٌ ع ب د فَالْعَيْنُ عِلْمُهُ بِاللَّهِ وَ الْبَاءُ بَوْنُهُ عَمَّنْ سِوَاهُ وَ الدَّالُ دُنُوُّهُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِلَا كَيْفٍ وَ لَا حِجَاب‏» (مصباح الشریعه ص8)
به هر حال ما یک حوزه دال (حوزه نشانه گری که مطلوب نفسی نیست) را از حوزه مدلول (حوزه ذوالنشانه ای که مطلوب نفسی است) می توانیم تفکیک کنیم.
سوال: ل یعنی 30 است مثل این است که بگوییم انسان یعنی بشر. اینجا هر دو دالند، و هیچ یک مدلول نیست. از دالی به دال دیگر رفته ایم.
پاسخ: وقتی در فارسی میبینید نوشته شده «سی» آیا می گویید 30، این است یا 30، 30 است؟ وقتی ما «30» را می بینیم ذهنمان ابتدا سراغ این می رود که این سی است و بعد از آن به مدلول منتقل می شویم. در اینجا دال بر دال داریم. اما در نظر بگیرید شخصی را که از ابتدا کر بوده است. آیا وقتی او اعداد را یاد گرفت و 30 را دید آیا ابتدا ذهنش به لفظ سی منتقل می شود؟ خیر، یک راست سراغ معنا می رود. کسی که با سیستم ابجدی بزرگ شده و کر هم بوده است وقتی ل را می بینددال و مدلول برای او تمام است. یعنی ل صلاحیت این را دارد که به تمام معنا دال باشد برای معنای 30 (نه نماد 30). وقتی کلام این ظرفیت را دارد پس آیه می تواند از این ظرفیت استفاده کرده باشد.
[به مناسبت این بحث اخیر بحث منتقل شد به ظرفیت بی نهایت قرآن برای بیان حقایق و اینکه در این فضا علم نشانه شناسی چقدر اهمیت دارد و سپس دو حکایت برای این ظرفیت عظیم مطرح شد:]
مرحوم مجلسی اول در روضه المتقین (ج13 ص 128) می فرمایند: «و الذي وجد هذا الضعيف في أزمنة الرياضات إني كنت في مطالعة التفاسير إلى أن رأيت في ليلة فيما بين النوم و اليقظة سيد المرسلين صلى الله عليه و آله و سلم فقلت في نفسي تدبر في كمالاته و أخلاقه فكلما كنت أتدبره يظهر لي عظمته صلى الله عليه و آله و سلم و أنواره بحيث ملأ الجو و استيقظت فألهمت بأن القرآن خلق سيد الأنبياء صلى الله عليه و آله و سلم فينبغي أن أتدبر فيه فكلما ازداد تدبري في آية واحدة كان يزداد الحقائق إلى أن ورد علي من العلوم ما لا تتناهى دفعة واحدة ففي كل آية كنت أتدبر فيها كان يظهر مثل ذلك و لا يمكن التصديق بهذا المعنى قبل الوقوع فإنه كالممتنع العادي‏»
آقای حکیم در حقایق الاصول نقل می کنند که چند نفری (سید حسن صدر، مرحوم نوری، اسماعیل صدر و...) مدتی نزد آخوند ملافتحعلی می رفتند و ایشان یک آیه را هر روز مخالف با روز دیگر تفسیر می کرد و اینها (که همه از فحول بودند) هر روز اذعان می کردند که معنای خوبی است.
توجه داشته باشیم که قرآن تدوین کل تکوین است (بلکه با توجه به بحثهایی که در اوسعیت نفس الامر از وجود داشتیم، اگر توجه کنیم که تکوین همان عالم وجود است، قرآن تدوین کل نفس الامر است). پس مانعی ندارد که در فضایی ل به عنوان کلام الله بدون هیچ واسطه دال بر یک معنا و مدلولی باشد و نیاز نباشد که دال بر دال باشد.
سوال: اینکه در جلسه قبل فرمودید که نزول وحی به صورت حروف مقطعه از ویژگیهای خاص پیامبر خاتم است با روایتی که نزول حروف ابجد بر حضرت آدم را در قالب وحی بیان می کند چگونه جمع می شود؟
پاسخ: روایت داریم که اول کتابی که نزل من السماء ابوجاد بود و حروف در قوالب نورانیه بر حضرت آدم ظهور کرد و زبر و بینات داشت. مثلا قالب نورانی الف می آمد جبرئیل می گفت «الف». زبرش أ بود و بیناتش ل و ف. به لحاظ زبر و بینات اعدل حروف سین است زیرا زبر (س) و بیناتش (ی ن) با هم برابر است. (س 60 است، ی 10 است و ن 50 است که 10+50=60) این حروف خواصی دارند و عمده کتاب الجذوات میرداماد بیان خواص حروف است. این علم حروف بسیار مهم است:
قندوزی در ینابیع الموده روایتی از امام حسین ع می آورد که « و قال الإمام الحسين بن علي عليهما السّلام: العلم الذي دعي إليه المصطفى صلّى اللّه عليه و آله علم الحروف، و علم الحروف في لام الألف و علم لام ألف في الألف و علم الألف في النقطة و علم النقطة في المعرفة الأصلية و علم المعرفة الأصلية في علم الأزل و علم الأزل في المشيئة- أي المعلوم- و علم المشيئة في غيب الهوية، و هو الذي دعا اللّه إليه نبيّه بقوله: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ «2»، و الهاء في (أنّه) راجع إلى غيب الهوية» [در ینابیع الموده پیدا نکردم. در الزام الناصب ج 1 ص215 یافت شد]
یا این روایت «روي عن أبي ذرّ الغفاري رحمه اللّه: قلت: يا رسول اللّه أي كتاب أنزل اللّه تعالى على آدم؟
قال صلّى اللّه عليه و آله: كتاب الحروف المعجم: ا ب ت ث الخ، فهي تسعة و عشرون حرفا. قلت: يا رسول اللّه عددت ثمانية و عشرين حرفا. فغضب صلّى اللّه عليه و آله حتّى احمرّت عيناه فقال صلّى اللّه عليه و آله: يا أبا ذر و الذي بعثني بالحق نبيّا ما أنزل اللّه على آدم في اللغة العربية إلّا تسعة و عشرين حرفا. قلت: يا رسول اللّه أ ليس فيها لام و ألف؟ قال: لام و ألف حرف واحد، قد أنزله اللّه تعالى على آدم في صحيفة واحدة و معه سبعون ألف ملك، من خالف لام ألف فقد كفر بما أنزل اللّه تعالى علي‏» [در الزام الناصب ج1 ص 218]
این لام و الف همان است که در قدیم هم که ابجد را یاد می دادند آخرش «لا» بود: «اَبْجَدْ - هَوََّزْ - حُطّی - کَلَمَنْ - سَعْفَصْ - قَرَشَتْ - ثَخَِّذْ - ضَظِغْ - لا» البته لام الف عدد مستقل ندارد و اینکه حروف عربی 28 حرف است سر جای خود درست است و اینجا حضرت منظور دیگری داشته اند وگرنه اساس علم جفر بر همین 28 حرف بودن حروف عربی بنا شده است. موسس جدول جفر جامع خود حضرت علی ع است. برخی گمان می کنند که علم جفر چیزی در عرض قرآن است. قطعا این طور نیست. از بهترین روایات برای نشان دادن این مدعا این روایت است در بسیاری از کتب اهل سنت از جمله در صحیح بخاری آمده است که: [صحیح بخاری ج4 ص 69]
«3047 - حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يُونُسَ، حَدَّثَنَا زُهَيْرٌ، حَدَّثَنَا مُطَرِّفٌ، أَنَّ عَامِرًا، حَدَّثَهُمْ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قُلْتُ لِعَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: هَلْ عِنْدَكُمْ شَيْءٌ مِنَ الوَحْيِ إِلَّا مَا فِي كِتَابِ اللَّهِ؟ قَالَ: «لاَ وَالَّذِي فَلَقَ الحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ، مَا أَعْلَمُهُ إِلَّا فَهْمًا يُعْطِيهِ اللَّهُ رَجُلًا فِي القُرْآنِ»
درباره جدول جفر جامع، در کتاب خزائن مرحوم نراقی توضیحات خوبی داده شده (وی این کتاب را نوشته برای اوقات تفریح طلاب).
لازم به ذکر است که بخشی از علم الحروف از علوم غریبه شمرده می شود که باید سینه به سینه منتقل شود. اما بخشهایی از آن عمومی است که اینها که اشاره شد از این دسته است. درباره علم جفر هم قبلا از لوامع صاحبقرانیه نوشته پدر مجلسی نقل کردیم که مستقیما از شیخ بهایی نقل کرد که گفت من می توانم با علم جفر کل کتاب تذکره علامه را بازنویسی کنم.
اینجا در مقام بیان اختصاصات حضرت است. حضرت می فرماید ما غیر از قرآن هیچ چیز دیگری نداریم اما یک فهمی داریم که همه چیز از آن در می آید



جلسه دوشنبه 31 فروردین 1394:
این جلسه به چند نکته گذشت که با شماره آنها را از هم متمایز می کنم:
1) سوال: اینکه در جلسه قبل سوال شد که نزول وحی به صورت حروف مقطعه از ویژگیهای خاص پیامبر خاتم است با روایتی که نزول حروف ابجد بر حضرت آدم را در قالب وحی بیان می کند چگونه جمع می شود؟ پاسخش درست معلوم نشد.
پاسخ: خود حروف ابجد به عنوان صحیفه بر حضرت آدم نازل شد نه اینکه این حروف با نظمی خاص. گفتیم ریخت وحی تمام انبیا با حروف مقطعه بوده اما وقتی در قالب کتاب نهایی می شده در هیچیک این طور نبوده که دو دسته آیات داشته باشد آیات با حروف موصوله و آیاتی با حروف مقطعه. و روایت لکل کتاب صفوه ... هم که در جلسه قبل بیان شد هم موید این است هم موید نظر ابوفاخته (که اینها گزیده و خالص کتاب هستند که همه مضامین از اینها قابل استخراج است)

2) [نکته ای درباره فرهنگ سنی گری]: اینکه حتما هرجا از امیرالمومنین نامی و یادی می شود حتما قبلش باید از خلفای قبلی ذکری بشود یک سیره شده است. [شاهدش: تاریخ الاسلام ت تدمری ج25 ص450: قَالَ أَبُو كامل البصيري: سَمِعْتُ بعض مشايخي يَقُولُ: كُنَّا فِي مجلس ابن خنْب فأملي فِي فضائل عَلِيّ بعد فراغه من فضائل أَبِي بَكْر وعمر وعثمان، إذ قام أَبُو الفضل السُّلَيمانيّ وصاح: أيّها النّاس، إنّ هذا دجّال فلا تكتبوا عَنْهُ. وخرج من المجلس لأنّه ما سَمِعَ فضائل الثلاثة. حتی طرف ادعا می کند که من فضائل علی را مستقل نوشتم اما در خوابم حضرت علی ع آمده و گفته این کار را نکن: ثمّ مدَّ يده إلى الحصير الَّذِي في جوار القِبْلة، فأخرج ذَلِكَ الخيط بعَيْنه الَّذِي فيه الرّقاع فقال: ما هذه؟ قلتُ: فضائلك يا أمير المؤمنين. فقال: ولِمَ أَفْرَدْتَني؟ كنت إذْ أردت تبتدئ بفضائل أبي بَكْر، وعمر، وعثمان، وفضائلي. همان ص412]  در همین روایت در تفسیر ثعلبی، قبلش این کلام را از ابوبکر می آورد که: «لکل کتاب سرٌ، و سر القرآن حروف مقطعه است. آخر این «لکل کتاب سر» یعنی چه؟ آیا هر کتابی واقعا سری دارد؟ مجبوریم درست به تاویل بزنیم و بگوییم منظورش کتب آسمانی بوده، [اما اینکه هرکدام آنها هم سر خاصی داشته باشد اول مدعاست] اما اینکه هرکتابی یک صفوه و برگزیده و زبده ای دارد سخن عالی ای است.
مطلبی قبلا گفته شده بود الان آدرسهایش را آوردم: اینکه سفیان ثوری گفته بود از ترس شیعیان ما بسیاری از فضائل علی را نگفتیم و حتی در جایی می گوید من بغض دارم که فضایل علی ع را بگویم:
حلیه الاولیاء ابی نعیم ج3 ص159 «مَنَعَتْنَا الشِّيعَةُ أَنْ نَذْكُرَ فَضَائِلَ عَلِيٍّ»
سیر اعلام النبلاء ج7 ص253 : تَرَكَتْنِي الرَّوَافِضُ، وَأَنَا أَبغُضُ أَنْ أَذْكُرَ فَضَائِلَ عَلِيٍّ.
تاریخ الاسلام [ت تدمری، ج10 ص228؛ ط توقیفیه ج10 ص124] وَعَنْ سُفْيَانَ قَالَ: امْتَنَعْنَا مِنَ الشِّيعَةِ أَنْ نَذْكُرَ فَضَائِلَ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ. [روایت قبلیش هم عبرت آموز است و از شواهد خوبی است که قول به خلفای اربعه مال متاخرین (قرن سوم به بعد) است و قدمایشان بسیار تلاش می کردند که هم عثمان و هم علی را با هم جمع کنند و نمی شد: قَالَ: لا يَجْتَمِعُ حُبُّ عَلِيٍّ وَعُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا إِلا فِي قُلُوبِ نُبَلاءِ الرِّجَالِ]
الوافی بالوفیات [ج15 ص570] امتنعنا من الرافضة أَن نذْكر فَضَائِل عليّ
السنه لعبدالله بن احمد بن حنبل ج2 ص550 :
 1282 - حَدَّثَنِي أَبِي، نا أَبُو مُعَاوِيَةَ، نا إِسْمَاعِيلُ بْنُ أَبِي خَالِدٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ عَلْقَمَةَ، قَالَ: «غَلَتِ الشِّيعَةُ فِي عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَمَا غَلَتِ النَّصَارَى فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ عَلَيْهِ السَّلَامُ» قَالَ: «وَكَانَ الشَّعْبِيُّ يَقُولُ لَقَدْ بَغَّضُوا إِلَيْنَا حَدِيثَ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ» [این روایت هم از همین شعبی دیدنی است که تایید می کند که حاضر بوده یک خانه پر از کاغذ دروغ علیه علی ع بنویسد، اما لطف کرده و ننوشته!  1279 - حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبَّادٍ الْمَكِّيُّ، نا سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ مَالِكَ بْنَ مِغْوَلٍ، يَقُولُ: سَمِعْتُ الشَّعْبِيَّ، يَقُولُ: «لَوْ شِئْتُ أَنْ يُمْلَأَ بَيْتِي هَذَا وَرِقًا عَلَى أَنْ أَكْذِبَ لَهُمْ عَلَى عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ لَفَعَلْتُ وَاللَّهِ لَا كَذَبْتُ عَلَيْهِ أَبَدًا» همان ص549]

3) نکته ای درباره اینکه چه کسی بود که حمله تند به ابوفاخته کرده بود. ابن عطیه در تفسیر المحرز الوجیز ج8 ص18 [در الشامله ج1 ص401] می گوید: وحكى الطبري عن أبي فاختة أنه قال: هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ يراد به فواتح السور إذ منها يستخرج القرآن الم ذلِكَ الْكِتابُ منه استخرجت سورة البقرة الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ منه استخرجت سورة آل عمران، وهذا قول متداع للسقوط مضطرب لم ينظر قائله أول الآية وآخرها ومقصدها وإنما معنى الآية الإنحاء على أهل الزيغ [ادامه متن وی را هم آوردم: والإشارة بذلك أولا إلى نصارى نجران وإلى اليهود الذين كانوا معاصرين لمحمد عليه السلام فإنهم كانوا يعترضون معاني القرآن، ثم تعم بعد ذلك كل زائغ، فذكر الله تعالى أنه نزل الكتاب على محمد إفضالا منه ونعمة، وأن محكمه وبينه الذي لا اعتراض فيه هو معظمه والغالب عليه، وأن متشابه الذي يحتمل التأويل ويحتاج إلى التفهم هو أقله. ثم إن أهل الزيغ يتركون المحكم الذي فيه غنيتهم ويتبعون المتشابه ابتغاء الفتنة وأن يفسدوا ذات البين ويردوا الناس إلى زيغهم، فهكذا تتوجه المذمة عليهم]
اما این چه ردی است؟ آن معنا هست این هم هست.

4) نکته ای درباره سخن تاسیس الشیعه درباره ابو عمرو که گمان کرده بود او ابوعمر است که راوی حدیثی در محاسن برقی است که در کافی هم آمده.
چیزی که شاید موید وی باشد سخن مجلسی اول در روضه المتقین [ج3 ص356] است که وقتی روایت کافی را می آورد با تعبیر روایت الحسن کالصحیح از آن یاد می کند [روى الكليني في الحسن كالصحيح، عن هشام بن سالم عن أبي عمر الأعجمي قال: قال لي أبو عبد الله عليه السلام يا با عمر إن تسعة أعشار الدين في التقية و لا دين لمن لا تقية له‏] اما دقت شود هم در سند هم در خود خطاب امام تعبیر اباعمر آمده نه اباعمرو. البته در اینجا این حدس هم ممکن است که به خاطر اینکه برقی در رجالش گفته که ابوعمر اعجمی از اصحاب امام صادق بوده همین را نوعی توثیق حساب کرده باشد نه اینکه لزوما وی را همان ابوعمر بداند. لازم به ذکر است که از ابوعمرو ابن العلاء در کتب شیعه روایت آمده و این گونه نبوده که برای شیعه ناشناس باشد؛ اما به هر حال از فرمایش آقای صدر هم نمی توان براحتی گذشت و باید بیشتر تحقیق شود.

5) در ادامه مروری بر بحثهای قبلی شد که تعدد قرائات به سه قسم (ناظر به ادا، ناظر به اجتهادات، و ناشی از روایت) تقسیم شد و بیان شد که تعبیر قرآن صاعد در مقابل قرآن نازل (غیر از معنای دعا در مقابل قرآن) می تواند به معنای این قرآنی که ما می خوانیم و با آن بالا می رویم باشد که در این بحث با این معنا کار داریم. و بیان شد که در حوزه اول، بر حسب تلقی عرفی قطع داریم که اختلافات به قرآن صاعد برمی گردد نه قرآن نازل (مثلا اشمام و روم) اما ممکن است شواهدی برخلاف آن هم پیدا شود. مثلا روایت «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ بِالْحُزْنِ فَاقْرَءُوهُ بِالْحُزْن‏» [کافی ج2 ص614] ظاهرش این است که حزین خواندن (که ظاهرا به قرآن صاعد برمی گردد) نیز در قرآن نازل ما به ازایی دارد که انشاء الله فردا بیشتر بحث شود.




متن کامل حدیث امام صادق علیه السلام که صاحب مجمع از تفسیر ثعلبی نقل کرده به قرار ذیل است: (الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج1، ص140)
وعن علي بن موسى الرضا عن جعفر الصادق، وقد سئل عن قوله: الم فقال: في الألف ست صفات من صفات الله: الابتداء لأنّ الله تعالى ابتدأ جميع الخلق، و (الألف) .
ابتداء الحروف، والاستواء: فهو عادل غير جائر، و (الألف) مستو في ذاته، والانفراد: والله فرد والألف فرد، واتصال الخلق بالله، والله لا يتصل بالخلق، فهم يحتاجون إليه وله غنى عنهم.
وكذلك الألف لا يتصل بحرف، فالحروف متصلة: وهو منقطع عن غيره، والله باين بجميع صفاته من خلقه، ومعناه من الألفة، فكما أنّ الله سبب إلفة الخلق، فكذلك الألف عليه تألفت الحروف وهو سبب إلفتها.
(ظاهرا از «وکذلک» به بعد سخن خود ثعلبی باشد)





عطف به مباحث مطرح شده در جلسه 31 فروردین 1394 موارد زیر علاوه بر فرمایشات حاج آقا یافت شد جهت اطلاع دوستان گرامی:
«مَنَعَتْنَا الشِّيعَةُ أَنْ نَذْكُرَ فَضَائِلَ عَلِيٍّ» (حلیه الاولیاء ابی نعیم ج3 ص159) [در الشامله ج7 ص27: حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْأَحْمَرُ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ فِرَاسٍ أَبُو هُرَيْرَةَ، ثنا مُؤَمَّلُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، قَالَ: سَمِعْتُ سُفْيَانَ الثَّوْرِيَّ، يَقُولُ: «مَنَعَتْنَا الشِّيعَةُ أَنْ نَذْكُرَ فَضَائِلَ عَلِيٍّ» وی بغضی نسبت به فضائل امیرالمومنین داشته که در روایت بعدی آمده و آنچه ثمره این بغض را در تصمیم گیری وی بیشتر نمایان می کند حدیث بعدی در همین کتاب است که حاج آقا اشاره نکردند: حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ، ثنا حَفْصُ بْنُ عُمَرَ بْنِ الصَّبَّاحِ الرَّقِّيُّ، ثنا قَبِيصَةُ بْنُ عُقْبَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ سُفْيَانَ الثَّوْرِيَّ، يَقُولُ: «مَنْ قَدَّمَ عَلِيًّا عَلَى أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ فَقَدْ أَزْرِي بِالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ , وَأَخْشَى أَنْ لَا يَنْفَعَهُ مَعَ ذَلِكَ عَمَلٌ»]
سیر اعلام النبلاء ج7 ص253 : [در نسخه الشامله ج 6 ص636] تَرَكَتْنِي الرَّوَافِضُ، وَأَنَا أَبغُضُ أَنْ أَذْكُرَ فَضَائِلَ عَلِيٍّ. [و اتفاقا مطلبی که در ادامه آورده نشان دهنده مبنای وی است:
مُؤَمَّلُ بنُ إِسْمَاعِيْلَ: عَنْ سُفْيَانَ قَالَ: تَرَكَتْنِي الرَّوَافِضُ، وَأَنَا أَبغُضُ أَنْ أَذْكُرَ فَضَائِلَ عَلِيٍّ.
الحَاكِمُ: سَمِعْتُ أَبَا الوَلِيْدِ، حَدَّثَنَا الحَسَنُ بنُ سُفْيَانَ، حَدَّثَنَا هَارُوْنُ بنُ زِيَادٍ المَصِّيْصِيُّ سَمِعْتُ الفِرْيَابِيَّ سَمِعْتُ سُفْيَانَ، وَرَجُلٌ يَسْأَلُهُ عَنْ مَنْ يَشتُمُ أَبَا بَكْرٍ? فَقَالَ: كَافِرٌ بِاللهِ العَظِيْمِ. قَالَ: نُصَلِّي عَلَيْهِ قَالَ: لاَ، وَلاَ كَرَامَةَ قَالَ: فَزَاحَمَهُ النَّاسُ حَتَّى حَالُوا بَيْنِي، وَبَيْنَهُ فَقُلْتُ لِلَّذِي قَرِيْباً مِنْهُ: مَا قَالَ? قُلْنَا: هُوَ يَقُوْلُ: لاَ إِلَهَ إلَّا اللهُ مَا نَصْنعُ بِهِ? قَالَ: لاَ تَمَسُّوهُ بِأَيْدِيْكُم ارْفَعُوْهُ بِالخَشَبِ حَتَّى تواروه في قبره.]
تاریخ الاسلام (ت تدمری، ج10 ص228؛ ط توقیفیه ج10 ص124) وَعَنْ سُفْيَانَ قَالَ: امْتَنَعْنَا مِنَ الشِّيعَةِ أَنْ نَذْكُرَ فَضَائِلَ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ. [روایت قبلیش هم عبرت آموز است و از شواهد خوبی است که قول به خلفای اربعه مال متاخرین (قرن سوم به بعد) است و قدمایشان بسیار تلاش می کردند که هم عثمان و هم علی را با هم جمع کنند و نمی شد: قَالَ: لا يَجْتَمِعُ حُبُّ عَلِيٍّ وَعُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا إِلا فِي قُلُوبِ نُبَلاءِ الرِّجَالِ]

اینکه حتما هرجا از امیرالمومنین نامی و یادی می شود حتما قبلش باید از خلفای قبلی ذکری بشود یک سیره شده است. برخی شواهدش:

تاریخ الاسلام ت تدمری ج25 ص450: قَالَ أَبُو كامل البصيري: سَمِعْتُ بعض مشايخي يَقُولُ: كُنَّا فِي مجلس ابن خنْب فأملي فِي فضائل عَلِيّ بعد فراغه من فضائل أَبِي بَكْر وعمر وعثمان، إذ قام أَبُو الفضل السُّلَيمانيّ وصاح: أيّها النّاس، إنّ هذا دجّال فلا تكتبوا عَنْهُ. وخرج من المجلس لأنّه ما سَمِعَ فضائل الثلاثة. حتی طرف ادعا می کند که من فضائل علی را مستقل نوشتم اما در خوابم حضرت علی ع آمده و گفته این کار را نکن: ثمّ مدَّ يده إلى الحصير الَّذِي في جوار القِبْلة، فأخرج ذَلِكَ الخيط بعَيْنه الَّذِي فيه الرّقاع فقال: ما هذه؟ قلتُ: فضائلك يا أمير المؤمنين. فقال: ولِمَ أَفْرَدْتَني؟ كنت إذْ أردت تبتدئ بفضائل أبي بَكْر، وعمر، وعثمان، وفضائلي. همان ص412]

در الجرح و التعدیل ابن ابی حاتم ج1 ص218 آمده است:
حدثنا عبد الرحمن نا علي بن الحسن الهسنجاني نا مسدد قال قال يحيى بن سعيد: جاءني أبو أسامة فذهبت معه إلى شعبة فحدثه بأربعين أو خمسين حديثا في فضائل علي، ثم قال: لولا مكانك ما حدثته بحديث.
[توجه شود که این شعبه، شعبه بن حجاج از راویان مهم اهل سنت است و غیر از شعبه ای که یکی از قراء سبعه می باشد (ابوبکر بن عیاش) است]

تاریخ بغداد ج2 ص 80: قَالَ: حدثنا عمرو بن علي، قَالَ: سمعت أبا عاصم يقول: سمعت وهيب بن الورد، يقول: إذا أردت أن تذكر فضائل علي بن أبي طالب، فابدأ بفضائل أبي بكر وعمر، ثم اذكر فضائل علي.

تاریخ دمشق ج30 ص399:
أخبرنا أبو القاسم علي بن إبراهيم وأبو الحسن علي بن أحمد قالا ثنا وأبو منصور بن خيرون أنبأ أبو بكر الخطيب أنا ابن دوما يعني الحسن بن الحسين بن العباس النعالي حدثني خالي أبو بكر محمد بن إسحاق النعالي نا علي بن الحسن بن دليل  نا أبو عبد الله محمد بن أحمد بن محمد المقدمي  نا عمرو بن علي قال سمعت أبا عاصم يقول سمعت وهيب بن الورد إذا أردت أن تذكر فضائل علي بن أبي طالب فابدأ بفضائل أبي بكر وعمر ثم اذكر فضائل علي أخبرنا أبو بكر وجيه بن طاهر أنا أبو صالح أحمد بن عبد الملك أنا أبو الحسن بن السقا وأبو محمد بن بالوية قالا ثنا محمد بن يعقوب نا عباس  بن محمد قال قلت ليحيى من قال أبو بكر وعمر وعثمان فقال هو مصيب ومن قال أبو بكر وعمر وعثمان وعلي فهو مصيب ومن قال أبو بكر وعمر وعلي وعثمان فهو  شيعي ومن قال أبو بكر وعمر وعثمان وسكت فهو مصيب قال يحيى وأنا أقول أبو بكر وعمر وعثمان وعلي وهذا مذهبنا وهذا قولنا

تاریخ دمشق ج71 ص 147؛ و مختصر تاریخ دمشق ج3 ص89:
 قال أبو سليمان بن زبراجتمعت أنا وعشرة، منهم أبو بكر الطائي، نقرأ فضائل علي بن أبي طالب في جامع دمشق، فوثب إلينا نحو المئة من أهل الجامع يريدون ضربنا، وأخذ واحد منهم يلحقني، فجاء بعض الشيوخ إليّ، وكان قاضيا، في الوقت، فخلّصوني من أيديهم، وعلقوا أبا بكر الطائي فضربوه، وعملوا على أنهم يسوقونه إلى الشرطة في الخضراء، فقال لهم أبو بكر: يا سادة إنما كنا في فضائل علي، وأنا أخرج لكم غدا فضائل معاوية أمير المؤمنين.

اسد الغابه ج1 ص572 و ص364:
وروى أَبُو أحمد العسكري، بِإِسْنَادِهِ عن عمارة بْن يَزِيدَ، عن عَبْد اللَّهِ بْن العلاء، عن الزُّهْرِيّ، قال: سمعت سَعِيد بْن جناب يحدث، عن أَبِي عنفوانة المازني، قال: سمعت أبا جنيدة جندع بْن عمرو بْن مازن، قال: سمعت النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يقول: من كذب علي متعمدًا فليتبوأ مقعده من النار وسمعته وَإِلا صمتا يقول، وقد انصرف من حجة الوداع، فلما نزل غدير خم قام في الناس خطيبًا، وأخذ بيد علي، وقال: من كنت وليه فهذا وليه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه.
قال عُبَيْد اللَّهِ: فقلت للزهري: لا تحدث بهذا بالشام، وأنت تسمع ملء أذنيك سب علي، فقال: والله إن عندي من فضائل علي ما لو تحدثت بها لقتلت.
أخرجه الثلاثة.

تهذیب الکمال مزی ج5 ص16
جعفر بْن برقان وكَانَ ثقة بقية من بقايا المسلمين.
وَقَال محمود بْن خالد السلمي، عن مروان بْن مُحَمَّد: جعفر بْن برقان والله الثقة العدل.
وَقَال أَبُو علي مُحَمَّد بْن سَعِيد القشيري: سمعت أبا بكر بْن صدقة يملي على بعض الشيوخ، قال: قال سفيان الثوري: ما رأيت أفضل من جعفر بْن برقان.
وَقَال أيضا: حَدَّثَنَا جعفر بْن مُحَمَّدِ بْنِ حجاج القطان: قال: سمعت عُبَيد بْن جناد يقول: سمعت عطاء بْن مسلم الخفاف يقول: قدمت الرقة، فجلست في سوق الأحد، فذكرت فضائل علي بْن أَبي طالب ثم عدوت على جعفر بْن برقان، فَقَالَ: يا عطاء بلغني أنك جلست مجلسا ذكرت رجلا من أصحاب مُحَمَّد صَلَّى اللَّهُ عَلَيْه وسَلَّمَ بفضيلة لم تشرك معه غيره، فقلت: يرحمك اللَّه إن أخاك سفيان بْن سَعِيد الثوري قال لي: إذا قدمت الرقة، فاجلس في سوق الأحد واذكر فضائل علي عليه السلام، فإن الإباضية بها كثير، فَقَالَ جعفر: يا عطاء، إذا جلست مجلسا فذكرت رجلا من أصحاب مُحَمَّد صَلَّى اللَّهُ عَلَيْه وسَلَّمَ بفضيلة فأشرك معه غيره، قال عُبَيد: وكانت سوق الأحد في غير هذا الموضع، كانت عندنا بالرقة.


سیر اعلام النبلاء ج4 ص471
قَالَ عَطَاءُ بنُ السَّائِبِ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللهِ بنَ شَدَّادٍ يَقُوْلُ: وَدِدْتُ أَنِّي قُمْتُ عَلَى المِنْبَرِ مِنْ غُدْوَةٍ إِلَى الظُّهْرِ، فَأَذْكُرُ فَضَائِلَ علي بن أبي طالب -رضي الله عنه- ثُمَّ أَنْزِلُ، فيُضرَب عُنُقِي.
قُلْتُ: هَذَا غُلُوٌّ وَإِسْرَافٌ. سَمِعَهَا خَالِدٌ الطَّحَّانُ مِنْ عَطَاءٍ.

سیر اعلام النبلاء ج12 ص95
مُؤَمَّلُ بنُ إِسْمَاعِيْلَ: عَنْ سُفْيَانَ قَالَ: تَرَكَتْنِي الرَّوَافِضُ، وَأَنَا أَبغُضُ أَنْ أَذْكُرَ فَضَائِلَ عَلِيٍّ.
الحَاكِمُ: سَمِعْتُ أَبَا الوَلِيْدِ، حَدَّثَنَا الحَسَنُ بنُ سُفْيَانَ، حَدَّثَنَا هَارُوْنُ بنُ زِيَادٍ المَصِّيْصِيُّ سَمِعْتُ الفِرْيَابِيَّ سَمِعْتُ سُفْيَانَ، وَرَجُلٌ يَسْأَلُهُ عَنْ مَنْ يَشتُمُ أَبَا بَكْرٍ? فَقَالَ: كَافِرٌ بِاللهِ العَظِيْمِ. قَالَ: نُصَلِّي عَلَيْهِ قَالَ: لاَ، وَلاَ كَرَامَةَ قَالَ: فَزَاحَمَهُ النَّاسُ حَتَّى حَالُوا بَيْنِي، وَبَيْنَهُ فَقُلْتُ لِلَّذِي قَرِيْباً مِنْهُ: مَا قَالَ? قُلْنَا: هُوَ يَقُوْلُ: لاَ إِلَهَ إلَّا اللهُ مَا نَصْنعُ بِهِ? قَالَ: لاَ تَمَسُّوهُ بِأَيْدِيْكُم ارْفَعُوْهُ بِالخَشَبِ حَتَّى تواروه في قبره.

میزان الاعتدال ذهبی ج1 ص82
 - أحمد بن الأزهر [س ق] النيسابوري الحافظ.
اتهمه يحيى بن معين في رواية ذاك الحديث.
عن عبد الرزاق، ثم إنه عذره.
قال ابن عدي: هو بصورة أهل الصدق.
قلت: بل هو كما قال أبو حاتم صدوق.
وقال النسائي وغيره: لا بأس به.
وقد أدرك كبار مشيخة الكوفة عبد الله ابن نمير وطبقته، وحدث عنه جلة، ولم يتكلموا فيه إلا لروايته عن عبد الرزاق عن معمر حديثاً في فضائل على ، يشهد القلب أنه باطل،

طبقات الشافعیه ج3 ص16
وَقد اخْتلفُوا فى مَكَان موت النسائى فَالصَّحِيح أَنه أخرج من دمشق لما ذكر فَضَائِل على قيل مَا زَالُوا يدافعون فى خصيتية حَتَّى أخرج من الْمَسْجِد ثمَّ حمل إِلَى الرملة فتوفى بهَا




این هم برای اینکه دلمان خوش باشد لااقل معدود اهل دلی هم در برخی شهرها بودند:
1067- كَانَ أَبُو سَعْد الإدريسي قَدْ ذكر فيمن سكن إستراباذ وحدث بِهَا إِسْمَاعِيل بْن سَعِيد الْكِسَائِي وأورد فِيهِ بَعْض مَا أوردت فِي كتابي إلا أَنَّهُ قَالَ: قَالَ أَبُو الْحُسَيْن أَحْمَد بْن مُحَمَّد بْن إِبْرَاهِيم المطرفي الإِسْتَرَابَاذِي سمعت دَاوُد بْن مُحَمَّد يَقُول رَأَيْت الْكِسَائِي يَعْنِي إِسْمَاعِيل بْن سَعِيد عَلِي الأحيار وَفِي مجلسه غَيْر واحد من المستملين وكان 207/ب من الورع بمكان وَقَالَ: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْن بوكرد الإِسْتَرَابَاذِي صنف أَبُو إِسْحَاق إِسْمَاعِيل بْن سَعِيد الْكِسَائِي فضائل أَبِي بَكْر وعمر وعثمان بسارية فقرأ عَلَى أهلها فلما كَانَ يَوْم قراءة فضائل عَلِي كثر النَّاس فَقَالَ لا أقيم ببلدة لا يعرف فِيهَا لأبي بَكْر وعمر وعثمان من الفضائل مَا يعرف لعلي بْن أَبِي طَالِب فانتقل إِلَى إستراباذ. تاریخ جرجان ج1 ص516

سید حمیری هم نزد اعمش می رفت و فضائل می شنید و به شعر در می آورد:
لسان المیزان ج1 ص438:
قال البلاذري في تاريخه حدثني عبد الأعلى النرسي قال رأيت النبي صلى الله عليه وسلم في المنام فقال شر من ينتحل قبلتي الخوارج والروافض وشرهم قاتل علي والسيد الحميري وقال المدايني كان السيد يأتي الأعمش فيكتب عنه فضائل علي ثم يخرج فيقول في تلك المعاني شعرا




بسم الله الرحمن الرحیم
عطف به مباحث روز 31 فروردین، در جستجوی مطلبی در کتب اهل سنت بودم که با این حدیث مواجه شدم. لذت بردم و گفتم شما را هم در لذتم شریک کنم
مناقب علی لابن المغازلی
[76] حديث الأعمش والمنصور
بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله وسلام على عباده الذين اصطفى
188- أخبرنا أبو طالب محمد بن أحمد بن عثمان بن الفرج بن [ص:198] الأزهر الصيرفي البغدادي -رحمه الله- قدم علينا واسطاً، حدثنا أبو بكر محمد بن الحسن بن سليمان، حدثنا عبد الله بن محمد بن عبد الله العكبري، حدثنا أبو القاسم عبد الله بن عتاب العبدي، حدثنا عمر بن شبة بن عبيدة النميري قال: حدثني المدائني قال: وجه المنصور إلى الأعمش يدعوه، قال: وحدثنا محمد بن الحسن، حدثنا عبد الله بن محمد بن عبد الله العكبري، حدثنا عبد الله بن عتاب بن محمد، حدثنا الحسن بن عرفة، حدثنا أبو معاوية قال: حدثنا الأعمش قال: أرسل إلي المنصور، وحدثنا محمد بن الحسن، حدثنا عبد الله بن محمد بن عبد الله العكبري، حدثنا عبد الله بن عتاب بن محمد العبدي، حدثنا أحمد بن علي العمي، حدثنا إبراهيم بن الحكم قال: حدثني سليمان بن سالم حدثني الأعمش قال: بعث إلي أبو جعفر المنصور، وقد دخل حديث بعضهم في بعض واللفظ لعمر بن شبة قال: وجه إلي المنصور فقلت للرسول: لما يريدني أمير المؤمنين؟، قال: لا أعلم، فقلت: أبلغه أني آتيه، ثم تفكرت في نفسي فقلت: ما دعاني في هذا الوقت لخير! ولكن عسى أن يسألني عن فضائل أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام، فإن أخبرته قتلني!، قال: فتطهرت ولبست أكفاني وتحنطت، ثم كتبت وصيتي، ثم صرت إليه فوجدت عنده عمرو بن عبيد فحمدت الله تعالى على ذلك وقلت: وجدت عنده عون صدق من أهل النصرة، فقال لي: ادن يا سليمان! فدنوت، فلما قربت منه أقبلت على عمرو بن عبيد أسائله، وفاح مني ريح الحنوط، فقال: يا سلميان ما هذه الرائحة؟ والله [ص:199] لتصدقني وإلا قتلتك فقلت: يا أمير المؤمنين أتاني رسولك في جوف الليل فقلت في نفسي: ما بعث إلي أمير المؤمنين في هذه الساعة إلا ليسألني عن فضائل علي، فإن أخبرته قتلني! فكتبت وصيتي ولبست كفني وتحنطت، فاستوى جالساً وهو يقول: لا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم. ثم قال: أتدري يا سليمان ما اسمي؟ قلت: نعم يا أمير المؤمنين! قال: ما اسمي؟ قلت: عبد الله الطويل ابن محمد بن علي بن عبد الله بن عباس بن عبد المطلب، قال: صدقت فأخبرني بالله وبقرابتي من رسول الله صلى الله عليه وسلم كم رويت في علي من فضيلة من جميع الفقهاء وكم يكون؟ قلت: يسير يا أمير المؤمنين، قال: على ذاك، قلت: عشرة آلاف حديث وما زاد. قال: فقال: يا سليمان لأحدثنك في فضائل علي عليه السلام حديثين يأكلان كل حديث رويته عن جميع الفقهاء فإن حلفت لي أن لا ترويهما لأحد من الشيعة حدثتك بهما، فقلت: لا أحلف ولا أخبر بهما أحداً منهم. فقال: كنت هارباً من بني مروان وكنت أدور البلدان أتقرب إلى الناس بحب علي وفضائله، وكانوا يؤونني، ويطعمونني، ويزودونني ويكرموني ويحملوني حتى ودرت بلاد الشام، وأهل الشام كلما أصبحوا لعنوا علياً عليه السلام في مساجدهم، لأن كلهم خوارج وأصحاب معاوية، فدخلت مسجداً وفي نفسي منهم ما فيها فأقيمت الصلاة فصليت الظهر وعلي كساء خلق، فلما سلم الإمام اتكأ على الحائط وأهل المسجد حضور، فجلست فلم أر أحداً منهم يتكلم توقيراً لإمامهم، فإذا بصبيين قد دخلا المسجد فلما نظر إليهما الإمام! قال: ادخلا مرحباً بكما ومرحباً بمن أسماكما بأسمائهما، والله ما سميتكما بأسمائهما إلا بحب محمد وآل محمد. فإذا أحدهما يقال له: الحسن [ص:200] والآخر: الحسين. فقلت فيما بيني وبين نفسي: قد أصبت اليوم حاجتي، لا قوة إلا بالله، وكان شاب إلى يميني فسألته: من هذا الشيخ؟ ومن هذان الغلامان؟ فقال: الشيخ جدهما، وليس في هذه المدينة أحد يحب علياً عليه السلام غير هذا الشيخ، ولذلك سماهما الحسن والحسين، فقمت فرحاً وإني يومئذ لصارم لا أخاف الرجال فدنوت من الشيخ فقلت: هل لك في حديث أقر به عينيك؟ قال: ما أحوجني إلى ذلك، وإن أقررت عيني أقررت عينك. فقلت: حدثني أبي عن جدي عن أبيه عن رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقال لي: من والدك؟ ومن جدك؟ فلما عرفت أنه يريد أسماء الرجال فقلت: محمد بن علي بن عبد الله بن العباس قال: كنا مع النبي صلى الله عليه وسلم فإذا فاطمة عليها السلام قد أقبلت تبكي فقال النبي صلى الله عليه وسلم: ((ما يبكيك يا فاطمة؟)) قالت: يا أباه إن الحسن والحسين قد عبرا أو قد ذهبا منذ اليوم وألا أدري أين هما؟ وإن علياً يمشي على الدالية منذ خمسة أيام يسقي البستان، وإني قد طلبتهما في منازلك فما حسست لهما أثراً! وإذا أبو بكر عن يمينه فقال: ((يا أبا بكر قم فاطلب قرتي)) ثم قال: ((يا عمر قم فاطلبهما، يا سلمان، يا أبا ذر، يا فلان، يا فلان)) ، قال: فأحصينا على رسول الله صلى الله عليه وسلم سبعين رجلاً بعثهم في طلبهما وحثهم فرجعوا ولم يصيبوهما. فاغتم النبي صلى الله عليه وسلم لذلك غماً شديداً ووقف على باب المسجد وهو يقول: ((بحق إبراهيم خليلك وبحق آدم صفيك وإن كانا قرتي عيني، وثمرتي فؤادي أخذا براً، أو بحراً فاحفظهما أو سلمهما)) ، فإذا جبريل عليه السلام قد هبط فقال: يا رسول الله إن الله يقرئك السلام ويقول لك: ((لا تحزن، ولا تغتم [ص:201] الصبيان فاضلان في الدنيا، فاضلان في الآخرة، وهما في الجنة وقد وكلت بهما ملكاً يحفظهما إذا ناما وإذا قاما)) . ففرح رسول الله صلى الله عليه وسلم فرحاً شديداً، ومضى وجبريل عن يمينه والمسلمون حوله حتى دخل حظيرة بني النجار، فسلم على ذلك الملك الموكل بهما، ثم جثا النبي صلى الله عليه وسلم على ركبتيه وإذا الحسن معانقاً للحسين وهما نائمان وذلك الملك قد جعل أحد جناحيه تحتهما والآخر فوقهما، وعلى كل واحد منهما دراعة من شعر أو صوف والمداد على شفتيهما، فما زال النبي صلى الله عليه وسلم يلثمهما حتى استيقظا، فحمل النبي صلى الله عليه وسلم الحسن، وحمل جبريل الحسين وخرج النبي صلى الله عليه وسلم من الحظيرة. قال ابن عباس: وجدنا الحسن عن يمين النبي صلى الله عليه وسلم والحسين عن يساره وهو يقبلهما ويقول: ((من أحبكما فقد أحب رسول الله، ومن أبغضكما فقد أبغض رسول الله صلى الله عليه وسلم)) ، فقال أبو بكر: يا رسول الله أعطني أحدهما أحمله، فقال له رسول الله صلى الله عليه وسلم: ((نعم المحمولة ونعم المطية تحتهما)) ، فلما أن صار إلى باب الحظيرة لقيه عمر، فقال له مثل مقالة أبي بكر فرد عليه رسول الله صلى الله عليه وسلم كما رد على أبي بكر، فرأينا الحسن متشبثاً بثوب رسول الله صلى الله عليه وسلم متكياً باليمين على رسول الله صلى الله عليه وسلم، ووجدنا يد النبي صلى الله عليه وسلم على رأسه. فدخل النبي صلى الله عليه وسلم المسجد فقال: ((لأشرفن ابني اليوم كما شرفهما الله)) ، فقال: ((يا بلال، علي بالناس)) فنادى بهم فاجتمع الناس فقال النبي صلى الله عليه وسلم: ((معشر أصحابي بلغوا عن نبيكم محمد)) ، سمعنا رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: ((ألا أدلكم اليوم على خير الناس جداً وجدةً؟)) قالوا: بلى يا رسول الله، قال: ((عليكم بالحسن والحسين فإن جدهما محمد رسول الله، وجدتهما خديجة بنت [ص:202] خويلد سيدة نساء أهل الجنة، هل أدلكم على خير الناس أباً وأماً؟)) ، قالوا: بلى يا رسول الله، قال: ((عليكم بالحسن والحسين فإن أباهما علي بن أبي طالب وهو خير منهما شاب يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله، ذو المنفعة والمنقبة في الإسلام، وأمهما فاطمة بنت رسول الله - صلى الله عليه وسلم وعليهما-، سيدة نساء أهل الجنة، معشر الناس ألا أدلكم على خير الناس عماً وعمة؟)) ، قالوا: بلى يا رسول الله، قال: ((عليكم بالحسن والحسين فإن عمهما جعفر ذو الجناحين يطير بهما في الجنان مع الملائكة، وعمتهما أم هانئ بنت أبي طالب، معشر الناس ألا أدلكم على خير الناس خالاً وخالة؟)) ، قالوا: بلى يا رسول الله، قال: ((عليكم بالحسن والحسين فإن خالهما القاسم ابن رسول الله، وخالتهما زينب بنت رسول الله، ألا يا معشر الناس أعلمكم أن جدهما في الجنة، وجدتهما في الجنة، وأبوهما في الجنة، وأمهما في الجنة، وعمهما في الجنة، وعمتهما في الجنة، وخالهما في الجنة، وخالتهما في الجنة، وهما في الجنة ومن أحب ابني علي فهو معنا غداً في الجنة، ومن أبغضهما فهو في النار، وإن من كرامتهما على الله أنه سماهما في التوراة شبراً وشبيراً)) . فلما سمع الشيخ الإمام هذا مني قدمني وقال: هذه حالك وأنت تروي في علي هذا؟ فكساني خلعة وحملني على بلغة بعتها بمائة دينار، ثم قال لي: أدلك على من يفعل بك خيراً! هاهنا أخوان لي في هذه المدينة، أحدهما كان إمام قوم وكان إذا أصبح لعن علياً ألف مرة كل غداة وإنه لعنه يوم الجمعة أربعة آلاف مرة، فغير الله ما به من نعمة فصار آية للسائلين فهو اليوم يحبه، وأخ لي يحب علياً منذ خرج من بطن أمه فقم إليه ولا تحتبس [ص:203] عنده. والله يا سليمان لقد ركبت البغلة وإني يومئذ لجائع، فقام معي الشيخ وأهل المسجد حتى صرنا إلى الدار، وقال الشيخ: انظر لا تحتبس فدققت الباب وقد ذهب من كان معي فإذا شابٌ آدم قد خرج إلي فلما رآني والبغلة قال: مرحباً بك، والله ما كساك أبو فلان خلعته ولا حملك على بغلته إلا أنك رجل تحب الله ورسوله، لئن أقررت عيني لأقرن عينك. والله يا سليمان إني لأنفس بهذا الحديث الذي يسمعه وتسمعه: أخبرني أبي عن جدي عن أبيه قال: كنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم جلوساً بباب داره فإذا فاطمة قد أقبلت وهي حاملة الحسين وهي تبكي بكاء شديداً فاستقبلها رسول الله صلى الله عليه وسلم فتناول الحسين منها وقال لها: ((ما يبكيك يا فاطمة؟)) ، قالت: يا أبه عيرتني نساء قريش وقلن: زوجك أبوك معدماً لا شيء له. فقال النبي صلى الله عليه وسلم: ((مهلاً وإياي أن أسمع هذا منك، فإني لم أزوجك حتى زوجك الله من فوق عرشه، وشهد على ذلك جبرائيل وميكائيل وإسرافيل، وإن الله تعالى اطلع إلى أهل الدنيا فاختار من الخلائق أباك فبعثه نبياً، ثم اطلع الثانية فاختار من الخلائق علياً فأوحى إلي فزوجتك إياه، واتخذته وصياً ووزيراً. فعلي أشجع الناس قلباً، وأعلم الناس علماً، وأحلم الناس حلماً، وأقدم الناس إسلاماً، وأسمحهم كفاً، وأحسن الناس خلقاً. يا فاطمة إني آخذ لواء الحمد ومفاتيح الجنة بيدي فأدفعها إلى علي فيكون آدم ومن ولد تحت لوائه. يا فاطمة إني غداً مقيم علياً على حوضي يسقي من عرف من أمتي، يا فاطمة وابنيك الحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة وكان قد سبق اسمهما في توراة موسى، وكان اسمهما في الجنة شبراً [ص:204] وشبيراً، فسماهما الحسن والحسين، لكرامة محمد صلى الله عليه وسلم على الله تعالى، ولكرامتهما عليه. يا فاطمة يكسى أبوك حلتين من حلل الجنة، ويكسى علي حلتين من حلل الجنة، ولواء الحمد في يدي وأمتي تحت لوائي فأناوله علياً لكرامته على الله تعالى وينادي منادٍ: يا محمد نعم الجد جدك إبراهيم، ونعم الأخ أخوك علي. وإذا دعاني رب العالمين دعا علياً معي، وإذا جثوت جثا علي معي، وإذا شفعني شفع علياً معي، وإذا أجبت أجيب علي معي، وإنه في المقام عوني على مفاتيح الجنة، قومي يا فاطمة إن علياً وشيعته هم الفائزون غداً)) . وقال: بينما فاطمة جالسة إذ أقبل رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى جلس إليها فقال: ((يا فاطمة ما لي أراك باكية حزينة؟)) قالت: يا أبي وكيف لا أبكي وتريد أن تفارقني؟ فقال لها: ((يا فاطمة لا تبكي ولا تحزني، فلا بد من مفارقتك)) . قال: فاشتد بكاء فاطمة عليها السلام ثم قالت: يا أبه أين ألقاك؟ قال: ((تلقينني في تل الحمد أشفع لأمتي)) ، قالت: يا أبه فإن لم ألقك! فقال: ((تلقينني على الصراط وجبرائيل على يمين، وميكائيل عن يساري، وإسرافيل آخذ بحجزتي، والملائكة من خلفي وأنا أنادي: يا رب أمتي أمتي هون عليهم الحساب! ثم أنظر يميناً وشمالاً إلى أمتي وكل نبي يومئذٍ مشتغل بنفسه يقول: يا رب نفسي نفسي، وأنا أقول: يا رب أمتي أمتي. فأول من يلحق بي من أمتي يوم القيامة أنت، وعلي، والحسن والحسين، فيقول الرب: يا محمد! إن أمتك لو أتوني بذنوب كأمثال الجبال لعفوت عنهم ما لم يشركوا بي شيئاً، ولم يوالوا لي عدواً)) . [ص:205] قال: قال فلما سمع الشاب هذا مني أمر لي بعشرة آلاف درهم وكساني ثلاثين ثوباً ثم قال لي: من أين أنت؟ قلت: من أهل الكوفة قال: عربي أنت أم مولى؟ قلت: بل عربي، قال: فكما أقررت عيني أقررت عينك، ثم قال لي: ائتني غداً في مسجد بني فلان وإياك أن تخطئ الطريق، فذهبت إلى الشيخ وهو جالس ينتظرني في المسجد، فلما رآني استقبلني وقال: ما فعل معك أبو فلان؟ قلت: كذا وكذا، قال: جزاه الله خيراً، جمع الله بيننا وبينهم في الجنة. فلما أصبحت يا سليمان ركبت البغلة وأخذت في الطريق الذي وصف لي فلما صرت غير بعيد تشابه علي الطريق، وسمعت إقامة الصلاة في مسجد فقلت: والله لأصلين مع هؤلاء القوم، فنزلت عن البغلة ودخلت المسجد فوجدت رجلاً قامته مثل قامة صاحبي فصرت عن يمينه. فلما صرنا في ركوع وسجود إذا عمامته قد رمي بها من خلفه، فتفرست في وجهه فإذا وجهه وجه خنزير، ورأسه، وخلقه، ويداه، ورجلاه، فلم أعلم ما صليت وما قلت في صلاتي متفكراً في أمره، وسلم الإمام وتفرس في وجهي وقال: أنت أتيت أخي بالأمس فأمر لك بكذا وكذا؟ قلت: نعم، فأخذ بيدي وأقامني فلما رآنا أهل المسجد تبعونا فقال للغلام: أغلق الباب ولا تدع أحداً يدخل علينا، ثم ضرب بيده إلى قميصه فنزعه فإذا جسده جسد خنزير. فقلت: يا أخي ما هذا الذي أرى بك؟ قال: كنت مؤذن القوم فكنت كل يوم إذا أصبحت ألعن علياً ألف مرة بين الأذان والإقامة قال: فخرجت من المسجد ودخلت داري هذه وهو يوم جمعة وقد لعنته أربعة [ص:206] آلف مرة ولعنت أولاده، فاتكيت على الدكان فذهب بي النوم فرأيت في منامي كأنما أنا بالجنة قد أقبلت فإذا علي متكئ، والحسن، والحسين معه متكئين بعضهم ببعض مسرورين تحتهم مصليات من نور، وإذا أنا برسول الله صلى الله عليه وسلم جالس، والحسن والحسين قدامه وبيد الحسن كأس. فقال النبي صلى الله عليه وسلم للحسن: ((اسقني)) فشرب، ثم قال للحسين: ((اسق أباك علياً)) فشرب، ثم قال للحسن: ((اسق الجماعة)) فشربوا، ثم قال: ((اسق المتكئ على الدكان)) فولى الحسن بوجهه عني وقال: يا أبه كيف أسقيه وهو يلعن أبي في كل يوم ألف مرة! وقد لعنه اليوم أربعة آلاف مرة. فقال النبي صلى الله عليه وسلم: ((ما لك لعنك الله تلعن علياً وتشتم أخي؟ لعنك الله تشتم أولادي الحسن والحسين؟)) ، ثم بصق النبي صلى الله عليه وسلم فملأ وجهي وجسدي!! فانتبهت من منامي ووجدت موضع البصاق الذي أصابني من بصاق النبي صلى الله عليه وسلم قد مسخ كما ترى!!، وصرت آية للسائلين. ثم قال: يا سليمان سمعت في فضائل علي عليه السلام أعجب من هذين الحديثين؟ يا سليمان حب علي إيمان، وبغضه نفاق، لا يحب علياً إلا مؤمن ولا يبغضه إلا كافر، فقلت: يا أمير المؤمنين الأمان؟ قال: لك الأمان، قال: قلت: فما تقول يا أمير المؤمنين في من قتل هؤلاء؟ قال: في النار لا أشك، فقلت: فما تقول فيمن قتل أولادهم وأولاد أولادهم؟ قال: فنكس رأسه ثم قال: يا سليمان الملك عقيم ولكن حدث عن فضائل علي بما شئت، قال: فقلت فمن قتل ولده فهو في النار، قال عمرو بن عبيد: صدقت يا سليمان الويل لمن قتل ولده، فقال المنصور: يا عمرو أشهد عليه أنه في النار، فقال عمرو: وأخبرني الشيخ الصدق -يعني [ص:207] الحسن- عن أنس أن من قتل أولاد علي لا يشم رائحة الجنة، قال: فوجدت أبا جعفر وقد حمض وجهه قال: وخرجنا فقال أبو جعفر: لولا مكان عمرو ما خرج سليمان إلا مقتولاً.

خلاصه واقعه را در بغیه الطلب فی تاریخ الحلب ج8 ص3564  نیز آورده است








****************
تقریر جدید:












************
تقریر آقای صراف:
15/1/1394

· نکاتی در مورد جزئیت بسم الله نزد عامه

· اگر بسم الله جزء سوره‌ها نیست پس چطور در مصاحف آمده است و حال آنکه تأکید می‌کردند که جردوا مصاحفکم عن غیر القرآن؟ و در گذشته اصلاً اسم سوره و ... را نمی‌آورده‌اند

· فخر رازی در تفسیر خود دارد:

مفاتيح الغيب، ج‏1، ص: 181
... فثبت أن الرواية عن أنس في هذه المسألة قد عظم فيها الخبط و الاضطراب، فبقيت متعارضة فوجب الرجوع إلى سائر الدلائل، و أيضاً ففيها تهمة أخرى، و هي أن علياً عليه السلام كان يبالغ في الجهر بالتسمية، فلما وصلت الدولة إلى بني أمية بالغوا في المنع من الجهر، سعياً في إبطال آثار علي عليه السلام، فلعل أنساً خاف منهم فلهذا السبب اضطربت أقواله فيه‏ ...

· ظاهراً سیره امیرالمؤمنین این بوده که در نمازهای اخفاتیه جهر می‌کرده بسم الله را