بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۳

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای شریف در ذیل صفحه است

آقای سوزنچی:
037-تقریر جلسات مهر از آقای سوزنچی
مباحث مطرح شده در جلسه دوشنبه 14 مهر 93:
در این جلسه توفیق شد که روایت له نجوم و علی نجومه نجوم جمع بندی شود و از معدود جلساتی بود که سوالات مانع امتداد بحث در مسیر معین نشد.؛ اهم نکات:
- اشاره مجدد به نسبت کوکب و نجم و بروج و مصباح و زینۀ و رجوم؛ و اینکه احتمالا این تعابیر به نحو طولی بر همدیگر مترتبند (کوکب اگر ابزار هدایت شود نجم است، مجموعه ای از نجوم، با کارکردی جدید برج می شوند و مجموعه ای از بروج با کارکردی جدید مصباح و هکذا... .
- روایت امام باقر (ع) به جابر جعفی درباره تاویل اعظم «جمعه» و اینکه احتمالا این فقرات دعای سمات هم علاوه بر اشاره به همین کواکب در آسمان، تاویل اعظم دارند.
- اشاره ای به این روایت که از کهکشان راه شیری ابواب آسمان گشوده می شود و معنای این روایت.
- اشاره به روایت تفسیر برهان ذیل آیه وظل ممدود و ماء مسکوب که لیس حیث یذهب الناس ...، و اینکه اگر عرش، علم است پس در تاویل اعظم سماء و نجم هم باید نسبتی با علم پیدا کند خصوصا که در دعای سمات، این فقرات با تعبیر بحکمتک التی شروع شده است.
- جمع مصابیح زینت می شود: زینت یک حالت ثبات دارد و جایی است که تناسب تام بین مدرک و مدرک واقع شود.
- مرتبه بعد از زینت رجوم است. رجم یعنی از جانب کسی که قدرت بر دفع دارد چیزی صادر شود که مانع نزدیک شدن شیطان می گردد. گاه شخص به زینت رسیده، اما شیطانی می آِد و تمام بساط او را هبهم می زند. اما اگر به رجم برسد دیگر قبل از نزدیک شدن شیطان مانعش می شود.
- اشاره به روایت تردد شیاطین در آسمانها و ممنوعیت آنها از آسمان چهارم در زمان عیسی و ممنوعیت کلی آنها در زمان خاتم، و اینکه در این تردد مرز شیطان و ملک مبهم می شد کما اینکه ابلیس در میان ملائکه ای جا گرفته بود که مخاطب به امر به سجود شدند با اینکه کان من الجن.
- سوالی درباره آیه اذا تمنی القی الشیطان فی امنیته و پاسخ ناظر به بی اترباطی این آیه با محل بحث و دروغی که در داستان مربوط به آن شایع شده (عدم استعمال تمنی به معنای تلاوت در لغت عرب)
- جمع بندی روایت علی نجومه نجوم: قرآن کریم به گونه ای است که هر کلمه اش راهی را باز می کند که انسان را به فضای وسیعی وارد می کند که این نجوم برایش برج می شوند و باز به فضای وسیعتری وارد می کند که مصابیح و زینت و رجوم حاصل می شود. یعنی هر نجمی بستری برای نجوم و مجددا هر نجم آن بستری برای نجوم جدید می شود.
سوال: آیا زینت یعنی مقام مخلصین؟ پاسخ: ضرورت توجه به اینکه مخلص چگونه است که شیطان کاری به او ندارد: اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون: وقتی شیطان را دیدی دیگر شیطان نمی تواند شیطنت کند
- اشاره ای به آیه ولقد جعلنا فی السماء بروجا و زیناها للناظرین و اینکه زینت برای ناظر است و در مفهوم ناظر همراهی فکر نهفته است کما اینکه می گوییم فیه نظر.
- توضیح درباره چگونگی ترتب رجوم بر زینه و اینکه احتمالا بعد از رجوم هم باز مراتبی باشد به این شاهد که: ولقد زینا السماء الدنیا بمصابیح و جعلناها رجوما للشیاطین. در این آیه مصابیح و زینت و رجوم ناظر به سماء دنیا شده در حالی که سماوات سبع هست، برزخ و قیامت هست.
- پس وقتی ابوفاخته می گوید قرآن را می توان از حروف مقطعه درآورد یعنی قرآن نظامش نجومی دارد و علی نجومه نجوم ...

با عرض پوزش دیروز فایل جلسه 93/7/14 اشتباها گذاشته شد که امروز (93/7/15) اصلاح شد. فایل مذکور حذف و فایل صحیح جایگزین شد.





****************
تقریر جدید:















تقریر آقای شریف در انجمن علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=272.0
شریف
دوشنبه - 14 مهر 1393 - 11 ذی الحجه 1435جلسه437

بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در این بود که یکی از کلید واژه هایی که برای فهم جوهر قرآن کریم، در لسان پیامبر خدا صلی الله علیه و آل که در روایت کافی آمده بود که در جواب مقداد فرمودند: که له نجوم و علی نجومه نجوم.
این کتاب بیخودی نیست که می تواند در لیل المظلم فعلیکم بالقرآن.
در واقع می خواهند بفرمایند و لکل نجم علی نجمه نجم و تصاعدی می رود بالا.
له نجوم و علی نجومه نجوم و این قصه ادامه دارد.
خلاصه.
پس قرآن اینگونه است.
مناسبت این نجوم را بر بعض آیات بررسی کردیم و رسیدیم به دعای سمات. که مشتمل بر اسم اعظم است.
اللهم انی اسئلک بحق هذا الدعا و بحق هذه الاسماء اللتی لا یعلمها ...
و بحکمتک التی صنعت بها العجائب.
صنعت بها العجائب یعنی بقدرتک التی...
فخلقت بها الظلمه
اول ظلمت خلق می شود.
اگر دعا خیلی بالاست، ترتیبش هم معنا دارد.
شواهد بسیار زیادی در روایت دارد.
در آیه قرآن هم دارد من الظلمات الی النور.
ظلمت اگر عدمی بگیریم، جوابش این است که خدای متعال وقتی می خواهد جعل ظلمت کند، آنجایی که امر وجودی است، خدا ایجاد می کند. جون فعال مایشاء است. هر کجا که باید ایجاد کند و نکرد، به دست خودش است. پس اذا لم یوجد الله النور، ظلمت خواهد بود.
ظلمت عدم نور فیما من شانه ان یتنوّر.
=-=
آیا لیل و ظلمت در قرآن با هم فرق دارند؟
بله دارند.
لیل یک مقطع زمانی است.
اما ظلمت آن تاریکی است و تاریکی از لوازم آن مقطع زمانی است. یعنی می تواند جایی ظلمت باشد و لیل نباشد.
مثل اقیانوس که خدا می فرماید: من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات...
با اینکه روز است اما ظلمات است.
شب که هست ظلمت هست اما می تواند ظلمت باشد و شب نباشد.
=-=-
کلا واژه هایی که در قرآن و معارف به کار می رود، ممکن است در یک مقطعی معنای منفی داشته باشد.
اما از مجموع روایات و آیات شریفه، این بر می آید که هر چیزی که در یک معنای منفی به کار می رود، به سمت مثبت بودن، می رود.
مثل جبر و جبار که ظاهرش این بود، ولی جابر العظم الکسیر.
از عظیم الجبروتی که باید بلرزی که حق هم بود، اینجا می شود مثل یک رفیق شفیقی که بعدا شکایت می کند که من مریض شدم، و تو عیادت من نیامدی.
اول بحار مرحوم مجلسی این روایت را آورده است کتاب العقل و الجهل نقل می کند:
بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏1 ؛ ص93
25- مص، مصباح الشريعة قَالَ الصَّادِقُ ع‏ الْجَهْلُ‏ صُورَةٌ رُكِّبَتْ فِي بَنِي‏ آدَمَ إِقْبَالُهَا ظُلْمَةٌ
این ظلمت خوب است یا بد است؟
اگر این ظلمت نباشد، که نور نخواهد بود.
وَ إِدْبَارُهَا نُورٌ وَ الْعَبْدُ مُتَقَلِّبٌ مَعَهَا «1» كَتَقَلُّبِ الظِّلِّ مَعَ الشَّمْسِ أَ لَا تَرَى إِلَى الْإِنْسَانِ تَارَةً تَجِدُهُ جَاهِلًا بِخِصَالِ نَفْسِهِ حَامِداً لَهَا عَارِفاً بِعَيْبِهَا فِي غَيْرِهِ سَاخِطاً وَ تَارَةً تَجِدُهُ عَالِماً بِطِبَاعِهِ سَاخِطاً لَهَا حَامِداً لَهَا فِي غَيْرِهِ فَهُوَ مُتَقَلِّبٌ بَيْنَ الْعِصْمَةِ وَ الْخِذْلَانِ فَإِنْ قَابَلَتْهُ الْعِصْمَةُ أَصَابَ وَ إِنْ قَابَلَهُ الْخِذْلَانُ أَخْطَأَ وَ مِفْتَاحُ الْجَهْلِ الرِّضَا وَ الِاعْتِقَادُ بِهِ وَ مِفْتَاحُ الْعِلْمِ الِاسْتِبْدَالُ مَعَ إِصَابَةِ مُوَافَقَةِ التَّوْفِيقِ وَ أَدْنَى صِفَةُ الْجَاهِلِ دَعْوَاهُ الْعِلْمَ بِلَا اسْتِحْقَاقٍ وَ أَوْسَطُهُ جَهْلُهُ بِالْجَهْلِ وَ أَقْصَاهُ جُحُودُهُ الْعِلْمَ وَ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ إِثْبَاتُهُ حَقِيقَةُ نَفْيِهِ إِلَّا الْجَهْلُ وَ الدُّنْيَا وَ الْحِرْصُ فَالْكُلُّ مِنْهُمْ كَوَاحِدٍ وَ الْوَاحِدُ مِنْهُمْ كَالْكُلِّ.
________________________________________
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.

اساس این روایات برای معرفت نفس است.
اول خدای متعال یه چیزی درشما می گذارد که همان جهل است که اقبال کردی و احساس ظلمت.
تا عبد احساس ظلمت نکند محال است به نور برسد.
بعدی که فی الجمله ذائقه او را شیرین می کند و یک نوری از سوراخی می تاباند، دیگه ول کن نیست.
می فهمد که چقدر در تاریکی است با این همه نور.
کسی که در تاریکی است واصلا نور ندیده باشد، می گوید به نور نیاز ندارم.
=-=-
علی ای حال، نور واحد است و ظلمات متعدد است.
=-=
اما اگر یک معنای دیگری به کار ببریم می فهمیم که ظلمت وجودی است و عدمی نیست.
امکان استعدادی برای صیرورت الی النور، معدوم محض نیست.
حالا اگر این را پی بگیریم به شواهد عجیب و غریب از آیات و روایات پی خواهیم برد.
منظور از امکان استعدادی، امکان استعدادی در هیولاء نفس است. نفسی که می خواهد برود آگاه بشود از حقایق معارف.
نه آن امکانی که برای هسته زردآلو هست که می تواند درخت بشود.
آن امکانی که من له له می زنم و سراپا اشتیاقم وصل بشوم به آن نور.
=-=
یک جایی نور هست، فرض می گیرید نور نباشد، دقت کنید سلب و ایجاب را.
اگر نور نبود می شود ظلمت یا نه؟
نمی شود.
سلب و ایجاب ظلمت نیست.
نور و لا نور، لا نور معنا ندارد که ظلمت باشد.
روایتی که امام رضا به فضل بن سهل فرمود که در کتابها هست را مراجعه کنید.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏54 ؛ ص226

187 مَجْمَعُ الْبَيَانِ، نَقْلًا مِنْ تَفْسِيرِ الْعَيَّاشِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْأَشْعَثِ بْنِ حَاتِمٍ قَالَ: كُنْتُ بِخُرَاسَانَ حَيْثُ اجْتَمَعَ الرِّضَا ع وَ الْفَضْلُ بْنُ سَهْلٍ وَ الْمَأْمُونُ فِي الْإِيوَانِ الْحِيرِيِّ بِمَرْوَ فَوُضِعَتِ الْمَائِدَةُ فَقَالَ الرِّضَا ع إِنَّ رَجُلًا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ سَأَلَنِي بِالْمَدِينَةِ فَقَالَ النَّهَارُ خُلِقَ قَبْلُ أَمِ اللَّيْلُ فَمَا عِنْدَكُمْ قَالَ فَأَدَارُوا الْكَلَامَ وَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ فِي ذَلِكَ شَيْ‏ءٌ فَقَالَ الْفَضْلُ لِلرِّضَا ع أَخْبِرْنَا بِهَا أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَالَ نَعَمْ مِنَ الْقُرْآنِ أَمْ مِنَ الْحِسَابِ قَالَ لَهُ الْفَضْلُ مِنْ جِهَةِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏54، ص: 227
الْحِسَابِ فَقَالَ قَدْ عَلِمْتَ‏ يَا فَضْلُ‏ أَنَّ طَالِعَ الدُّنْيَا السَّرَطَانُ وَ الْكَوَاكِبُ فِي مَوَاضِعِ شَرَفِهَا فَزُحَلُ فِي الْمِيزَانِ وَ الْمُشْتَرِي فِي السَّرَطَانِ وَ الشَّمْسُ فِي الْحَمَلِ وَ الْقَمَرُ فِي الثَّوْرِ وَ ذَلِكَ‏ «1» يَدُلُّ عَلَى كَيْنُونَةِ الشَّمْسِ فِي الْحَمَلِ مِنَ‏ «2» الْعَاشِرِ مِنَ الطَّالِعِ فِي وَسَطِ السَّمَاءِ فَالنَّهَارُ خُلِقَ قَبْلَ اللَّيْلِ وَ أَمَّا فِي الْقُرْآنِ فَهُوَ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى‏ لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ «3» أَيْ قَدْ سَبَقَهُ النَّهَارُ.
________________________________________
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.

خلاصه اگر سلب و ایجاب باشد، لا نور نمی تواند ظلمت باشد.
ظلمت جایی است که شانیت نور هست ولی الان نیست. این می شود ظلمت.
بنابراین
اگر یک ظلمتی باشد، اما احساس کننده او نباشد، به یک معنا کانه نیست.
کی ظلمت است؟ آنی که برای نفس مدرکی که نور را درک کرده، در آن فضایی که نور را دیده می بینید حالا نیست.
پس ظلمت نه یعنی صرف عدم النور، یعنی شئی که می توانست متنور باشد، تاریک است.
وقتی عدم ملکه شد، تا یک بستری نباشد که آن عدم ملکه روی آن پیاده بشود، نمی شود ظلمت به نور برسد.
پس ظلمت،یک وصف عدمی روی یک شیء موجود قرار می گیرد.
پس خدای متعال دارد یک پایه را ایجاد می کند با ندادن یک وصف.
حالا ایجادی است یا عدمی؟
=-=-
مثال
کور به وصف کوری، اگر به او گفتیم خدا کور را کور کرده و خدا کور را ایجاد کرده، یعنی بینایی را ایجاد نکرده، یا چیز دیگری است؟
اینجا شخصی را ایجاد کرده بایک خصوصیاتی، شما او را با یک وصفی در نظر می گیرید و می گویید بینا نیست.
آنی که آن شیئ را ظلمت می کند آن پایه متظلم اوست.
-==-
برگردیم به دعای سمات.
بحکمتک التی صنعت بها العجائب
فخلقت بها الظلمه
احتمال این است که حکمت خدا طوری است که اگر آن حکمت در هر سرزمینی نزول اجلال کرد، اولین چیزی که با خودش می آورد، ظلمت است.
لذاست که فرمودند: اقبالها ظلمه و ادبارها نور.
در ادامه دعا می فرمایند:

وَ بِحِكْمَتِكَ الَّتِي صَنَعْتَ بِهَا الْعَجَائِبَ وَ خَلَقْتَ بِهَا الظُّلْمَةَ وَ جَعَلْتَهَا لَيْلًا وَ جَعَلْتَ اللَّيْلَ سَكَناً «426» وَ خَلَقْتَ بِهَا النُّورَ وَ جَعَلْتَهُ نَهَاراً وَ جَعَلْتَ النَّهَارَ نُشُوراً مُبْصِراً وَ خَلَقْتَ بِهَا الشَّمْسَ وَ جَعَلْتَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَ خَلَقْتَ بِهَا الْقَمَرَ وَ جَعَلْتَ الْقَمَرَ نُوراً وَ خَلَقْتَ‏ بِهَا الْكَوَاكِبَ‏ وَ جَعَلْتَهَا نُجُوماً وَ بُرُوجاً وَ مَصَابِيحَ وَ زِينَةً وَ رُجُوماً وَ جَعَلْتَ لَهَا مَشَارِقَ وَ مَغَارِبَ

یک احتمال هست که شاید بین اینها ترتیب باشد.
یعنی کواکب اول می شوند نجوم، بعد بروج، بعد مصابیح، بعد زینت و بعد رجوم.
توضیح به چه بود؟
به اینکه
یک بار از حاج آقا پرسیدم؟ فرمودند: اینها وقت و خصوصیاتشان با هم فرق می کند.
خیلی مفصل نبود جواب.
کواکب در وقت خاص می شود نجم. کار ازش می آید و هدایت می کند.
لذا در روایت معروف فرمودند:

الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص338

8- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّمَا نَحْنُ كَنُجُومِ السَّمَاءِ كُلَّمَا غَابَ‏ نَجْمٌ‏ طَلَعَ نَجْمٌ حَتَّى إِذَا أَشَرْتُمْ بِأَصَابِعِكُمْ وَ مِلْتُمْ بِأَعْنَاقِكُمْ غَيَّبَ اللَّهُ عَنْكُمْ نَجْمَكُمْ فَاسْتَوَتْ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَلَمْ يُعْرَفْ أَيٌّ مِنْ أَيٍّ فَإِذَا طَلَعَ نَجْمُكُمْ فَاحْمَدُوا رَبَّكُمْ.
________________________________________
كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.

یعنی امام قبل هم بودند. اما امام قبل بود که در این روایت عنوان نجم را برایش می گذارند.

كتاب سليم بن قيس الهلالي ؛ ج‏2 ؛ ص857

«6» أَلَا وَ إِنَّ اللَّهَ نَظَرَ نَظْرَةً ثَانِيَةً فَاخْتَارَ بَعْدَنَا اثْنَيْ عَشَرَ وَصِيّاً «7» مِنْ أَهْلِ بَيْتِي‏ «8» فَجَعَلَهُمْ خِيَارَ أُمَّتِي وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ مِثْلَ النُّجُومِ فِي السَّمَاءِ كُلَّمَا غَابَ‏ نَجْمٌ‏ طَلَعَ نَجْمٌ هُمْ أَئِمَّةٌ هُدَاةٌ مُهْتَدُونَ لَا يَضُرُّهُمْ كَيْدُ مَنْ كَادَهُمْ وَ لَا خِذْلَانُ مَنْ خَذَلَهُمْ هُمْ حُجَجُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ شُهَدَاؤُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ خُزَّانُ عِلْمِهِ وَ تَرَاجِمَةُ وَحْيِهِ وَ مَعَادِنُ حِكْمَتِهِ مَنْ أَطَاعَهُمْ‏ أَطاعَ اللَّهَ‏ وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللَّهَ هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَهُمْ لَا يُفَارِقُونَهُ حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِب‏
________________________________________
هلالى، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس الهلالي، 2جلد، الهادى - ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1405ق.

بعد گفته شد بروج چیست؟ تا بروج راحت است.
بروج تا اندازه ای که ما می دانیم مجموعه ای از نجوم و ستارگان است که شکل جدیدی را حادث کنند و آثار داشته باشد می شود بروج.
بنابراین اگر بخواهیم مقابله کنیم، مجموعه ای از نجوم که الان مقصد و هدایت جدیدی به دست می دهند را بروج می گویند.
از اینجا به بعد در تفاسیر هم نگاه کنید، یک مفهوم عرفی واضحی مثل بروج، برای کلمات بعد مثل مصباح و زینت و رجوم نداریم.
کلمه بعد مصباح
آیا ستاره چراغ است یا خیر؟
قرآن برای ستارگان مصباح آورده است. ولی برای شمس و قمر مصباح نیاورده است.
تبارک الذی جعل فی السماء بروجا و جعل فیها سراجا.
که سراج را به معنای خورشید می گیرند در ظاهر.
پس مصباح برای شمس و قمر در لغت قرآن نیامده است.
راجع به کواکب
در سوره صافات
انا زینا السماء الدنیا بزینۀ الکواکب و حفظا من کل شیطان ...
سوره فصلت
و زینا السماء الدنیا بمصابیح ذلک ...
سوره ملک
لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح و جعلناها رجوما للشیاطین.
سوره //
لقد جعلنا فی السماء بروجا و زیناها للناظرین.
سوره
و جعلنا السماء سقفا ...
در اینجور موارد کلمه کواکب آمده است و مصابیح و زینت هم هست.
مصباح آلت الصباح است. یعنی آن چیزی که روز را بیاورد.
آیا ستاره مصباح می شود، به چه معناست؟ چه چیزی را روشن می کند.
آیا در لسان عرف عام، به ادبیات نوع بشر معروفی داریم که به ستاره ها بگویند چراغهای آسمان.
به گمانم باشد.
اما مثلا به چه عنایتی ؟
ستاره با وجود شمس و قمر که سراج است و ضیاء است و نور، ستاره در مقابل آنها عرض اندام نمی تواند بکند.
چه جوری است که با اینکه در کنار آنها است، می توان به آن گفت چراغ؟
وقتی به ستاره می گوییم چراغ، منظور ما این نیست که این چراغ روشن می کند، پس ستاره ها هم روشن می کند.
چون ستاره روشن نمی کند، فقط دیده می شوند.
ستاره ها راه را نشان می دهند. یعنی همانطور که چراغ راه را نشان می دهد، ستاره هم راه را نشان می دهد تشبیه به چراغ شده است.
وقتی می گویند مصابیح الهدی، یا می فرمایند ان الحسین مصباح الهدی، یعنی حضرت می خواهند زینت بشوند، یا مصباح یعنی هدایت کننده.
مناره یعنی چیزی که بلند درست می کردند و آتش روی آن می انداختند که کسی که گم می شد، راه را پیدا کند.
تعبیر اضائه برای نجوم در روایات و آیات آمده مثل اذا النجوم انکدرت.
اما این نور، به معنای نور افشانی است یا به معنای روشن بودن که به چیزی برسیم از نور آن.
یعنی فقط خودش نیّر است.

و الحمد لله رب العالمین
و صلی الله علی محمد واله الطاهرین