بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر، تحریف قرآن جلسه25 تاریخ: 29/02/1393
موضوع: گزارش های تاریخی ازمقاومت ابن مسعود دربرابر سیاست عثمان و سیرتثبیت قرائات سبعه ازعثمان تا ابن مجاهد
دیروز و همچنین پریروز مطالبی را عرض کردم؛ و نمیدانم که مجموعش چند جلسه شد! علی أی حال مطالبی است که به همدیگر مرتبط است؛ باید اینها را جمع و جور کنیم. ولی من آن چیزهایی که میخ و محور کار است را مدام تکرار میکنم برای اینکه فراموشمان نشود. اصل بحث بر سر این بود که، یک مشترکاتی شیعه و سنی دارند؛ این مشترکات بین هر دوی اینها هست. فقط بخاطر اینکه این مشترکات موافق جهتگیریهای شیعه بوده؛ و مخالف جهت گیری و فرهنگ اهل سنت بوده، اهل سنت با یک ترفند هزار ساله، این مشترکات را آرایش دادند؛ تعمیه کردند؛ مخفی کردند. شیعه [این کار را] نکرده است. حالا یک زمانی رسیده که آنها از این تجربه، از همین مشترکات، حربهای علیه تشیع ساختهاند.
این اصل عرض من بود؛ خب مشترکاتشان چیست؟ مشترکات شیعه و سنی، اتفاق همهشان است _که من به وضوح برای شما عرض میکنم؛_ بر اینکه قرآن کریم مصون از تحریف است. هم شیعه و هم سنی [معتقدند]؛ آنهایی که میگویند پس این حرفها[ی اهل سنت علیه شیعه]چیست؟ اینها را اغراض به اینجا کشانده است؛ فوری [میگویند] روافض [این کار را کردند]. یک چیزی را میخواسته توجیه کند، با جهتگیری فرهنگی او جور نبوده، به گردن شیعه گذاشته است؛ و یک چیزی درست کرده بنام تحریف؛ [میگوید که مقصود] این تحریف است، [پس کار] روافض [است]. اصلاً اینجور نیست.
شیعه و سنی مشترکاند در اینکه قرآن کریم مصون از تحریف است. شیعه و سنی مشترکاند در اینکه از روز اول بین مردم قرائات مختلف بوده است. ببینید که چقدر واضح است؛ این را اگر شما بروید پیجویی کنید، برای هر ناظری مثل آفتاب میشود؛ اصلاً هر چه که جلوتر برود مثل خورشید [میشود]. شیعه و سنی میگویند قرآن کریم از تحریف مصون است. شیعه و سنی میگویند از روز اول قرآن کریم قرائات داشته است. سبعة احرف _که حالا بعداً توضیح مفصلترش را میدهم_ از زمان حضرت بوده است. اینکه جلسه قبل گفتم شهید فرمودند، مشکلی ندارد. شما مدام اشکال ثبوتی میکنید؛ بعد که میروید میبینید که این در خارج هست؛ ما در کلاس میگوییم که نمیشود؛ نمیشود؛ مبادا از این حرفها [بزنید]، اصلاً نمیشود گفت! بعد میرویم میبینیم که اینجور هست. اینکه نمیشود در کلاس ما یک حرفی بزنیم، بعد ببینیم که در خارج اینطور هست.
اختلاف قرائت یک چیز محقّق خارجی است؛ نمیشود آن را کاری بکنند. پس این دو تا مشترک بین شیعه و سنی بوده است. مثل آفتاب است؛ مصون بودن قرآن کریم از تحریف و وجود قرائات و مصاحف مختلفه بین مسلمین. خب چه شد؟ اختلاف قرائات بود. عثمان آمد، یک کاری کرد؛ یک خیزی گرفت برای اینکه این اختلاف قرائات را سر و سامان بدهد. این هم بین شیعه و سنی مشترک است. اصلاً تاریخش مبهم نیست. اینکه عثمان مصاحف را از بین بُرد، چرا میگویم قابل دغدغه نیست؟ بخاطر اینکه طرفین به عنوان [کار مهمِّ] عثمان ذکر میکنند. مریدان عثمان میگویند «من فضائل سیدنا عثمان» این است که...
شاگرد: وحدت مصحف ایجاد کرد.
استاد: بله، احسنت! کتابهایشان را ببینید. و محی المصاحف الاخری؛ خودشان صریحاً میگویند که از فضایلش است؛ یک مصحف دست مسلمانها داد و بقیه را محو کرد. اینها میگویند از فضایل است. کسانی هم که میخواهند علیه او حرف بزنند، میگویند از مطاعن او این است که احرق المصاحف؛حرّاق المصاحف است! آیا این معنایش اشتراک نیست؟ آیا این معنایش تواتر نیست؟ این را همه قبول دارند. پس این واضحات است، پس [اختلاف] بر سر چیست!؟ اینها را همه قبول دارند.
عثمان برای سر و سامان دادن به قرائات یک خیزی گرفت. قرائات بود،[خواست] سر و سامان بدهد. عبد الله بن مسعود جلویش ایستاد. أبیّ بن کعب جلویش نایستاد. أبی که نایستاد، بزودی مصحفش فراموش شد. لذا من دیروز عبارت زرکشی را خواندم؛ دیدید که از مبسوط سرخسی نقل کرد؛ گفت که زمان ابوحنیفه قرائت ابن مسعود مشهور بود؛ همه میخواندند، اعمش دوتا ختم میکرد. اما قرائت أبی فراموش شد.
خب این کاری که عثمان کرد، أبی جلویش نایستاد؛ اما ابن مسعود محکم ایستاد. راجع به اینکه استخوانهای ابن مسعود چگونه شکسته شد، امروز دیدم؛_ در کتاب تفسیر قرطبی یا یک کتاب دیگر بود، که نقل کرده بود؛ شاید هم در المیزان بود، که روایتی آورده بودند. داشتم چندتا کتاب را میدیدم که الآن فراموش کردم _ ابن مسعود را خواست، وقتی وارد مسجد شد در مدینه، عثمان یک تعبیری برای ابن مسعود آورد؛ گفت که یک چی را آوردند در مسجد؟ یک چیزی گفت که تند بود. ابن مسعود هم محکمتر جواب او را داد؛ اما نگفتند که چه جوابی داد!
شاگرد: فکر میکنم تعبیر به جنبده ای، چیزی کرد.
استاد: بله، گفت که «لقد دخل علینا دابة سوء»1؛_حالا یادم آمد._ یک دابه سوئی الآن وارد مسجد شد؛ یعنی ابن مسعود که با عثمان در افتاده بود. ابن مسعود هم _این را نقل نکردند در این کتابی که من دیدیم، شاید در جای دیگر باشد؛_ یک جواب محکمتر و خیلی جانانهای به عثمان داد؛ که او بالای منبر بود. بعد اینها هم که گفت از مسجد بیرونش کنید؛ همین که اینجوری گفت، اینها هم ریختند، پای ابن مسعود را گرفتند؛ سرش روی زمین افتاده بود؛ پایش را گرفتند، با پا محکم کشیدند و او را به بیرون از مسجد انداختند. در این حالی که پاهایش را گرفته بودند و میکشیدند تا او را به بیرون از مسجد بیاندازند، استخوانهای دو پهلویش شکست.
شاگرد: جواب ابن مسعود چه بود؟
استاد: جواب را نگفته بود. اما خب، ابن مسعود خیلی برایشان مهم نیست؛ دیروز گفتم که گفته بود خلیفة الله! تعبیر مهمی بود خلیفة الله! من اولین بار هم در شرح قوشچی این را دیدم. شرح قوشچی، خب دست ما طلبهها هست؛ شرح تجرید است دیگر؛ خواجه فرمود از مطاعن عثمان این است که ابن مسعود را زد، فتق گرفت و به همین دلیل مُرد. قوشچی جواب داده بود؛ گفته بود أجیب؛ اینکه اولاً معلوم نیست... فوری انکار میکند؛ که این دروغ است. کما اینکه در آن کتاب منهاج السنة ابن تیمیه که در ردّ کتابی بود که علامه حلّی داشتند 2 [ابن تیمیه] میگوید این دروغ است «کذبٌ باتفاق اهل المعرفة و التاریخ»3؛ حرفهای ابن تیمیه اینجوری است؛ فوری میگوید به اتفاق علما این دروغ است. اینکه ابن مسعود را زده به اتفاق دروغ است! این را در منهاج السنة میگوید.
خب، دنبالش قوشچی در شرح تجرید میگوید که اولاً این درست نیست؛ ثانیاً «للإمام أن یؤدّب رعیته». من هنوز این عبارتش یادم مانده است؛ خب عثمان امام بود؛ حق امام است که رعیت را ادب کند، وقتی میخواهند کار بد بکنند! خب الآن در اینجا ابن مسعود رعیت است؛ او امام است؛ وقتی امام میگوید «دابة سوء»، حرف امام را برای رعیت گفتن مشکلی ندارد؛ اما اینجا ابن مسعود چه جوابی به عثمان داد؟ این حرف دیگر باید محو شود؛ چرا؟ حرف رعیت است آن هم در مقابل امام؛ این حرف را دیگر نباید نقل کرد؛ لذا در این کتابی که من دیدم، نبود. البته رواتشان فرق میکردند؛ مثلاً _من خیلی برخورد کردم؛_ یکیشان میآید میگوید که به عایشه خبر دادند که ذی الثدیه در جنگ نهروان کشته شده است؛ آخر حدیث حسابی شنیده بود عایشه از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) که خبر داده بودند که ذی الثدیه چگونه میشود؛ عایشه مرتّب در دلش بود که ای خدا، یک چیزی بشود تا معلوم شود که علی بر حق نیست! آخر این دیگر طبیعی است، جنگ جمل را به پا کرده است؛ اگر ذی الثدیه [کشته] میشد،_ در صحیح مسلم هم هست که «یقتله خیر خلق الله»4؛ یک تعبیر خیلی حسابی است ._ به عایشه خبر دادند که به دست امیرالمؤمنین ذی الثدیه کشته شده است.
بعداً هم شهادت حضرت پیش آمد و تمام شد، جنگ خوارج طولی نکشید؛او در مدینه بود، خبر رسید؛ حالا امیرالمؤمنین شهید شدهاند؛ او هم این کارها را کرده است؛ حالا هم این روایات عظیم صادق شده در حق جنگ خوارج و لشکر امیرالمؤمنین! خیلی برآشفته شده بود. حالا معاویه بر سر کار آمده و خلافت، خلافت اموی شده است. عایشه بخواهد بفهمد که امیرالمؤمنین آنجور بودند، یک نقص بزرگی است، برای کسی که الآن سرکار است؛ شما با این علیای که اینجور بر حق بوده درافتادید؛ جنگ صفین به پا کردید. چه کسی بود که میخواست به ذهن عایشه خط بدهد؟
شاگرد: عمروعاص
استاد: نمیدانیم که بود! بله، حالا شما میگویید و درست میگویید!
شاگرد: شما گفته بودید.
استاد: میدانم، من خودم هم عرض کردم؛ اما میخواهم بگویم که فعلاً که بود؟ در این فضای ابتدایی که بود؟ فعلاً نمیدانیم. خب روایت میآید، روات برای ما میگویند؛ که یک نفر به عایشه گفته بود که ذی الثدیه در مصر است؛ او را دیدهاند. هنوز در آنجا هست؛ چه کسی میگوید که کشته شده است؟! بعد خبر آمد و برای عایشه ثابت شد و به تواتر رسید که نه، ذی الثدیه کشته شده است. گفت «لعن الله فلانا»5؛ این به من خبر داده که او در مصر است، حالا فهمیدم کشته شده بود. این فلانی کیست؟ رواتی بودن که ببینید، [نقل میکنند] «لعن الله فلانا»؛ نمیگویند چه کسی بوده است. در یک جاهایی بعضی از روات گفتند: «لعن الله عمرو بن عاص»6.
عمرو بن عاص چه انگیزهای داشت؟ خیلی واضح است، دو دو تا چهار تاست. عمرو بن عاص الآن در مصدر حکومت است؛ میخواهد میخ حکومت بنی امیه را بکوبد. خودش نماینده معاویه در مصر است؛ باید ذهن عایشه را کاری بکند که نه! علی که عثمان را کشته بود؛ بنی امیه مظلوم بودند. ما هم الآن بر حق هستیم؛ قصاص خون عثمان کردیم و تازه اینها هنوز …. روزی که یزید با این خلافتِ غاصبانه پدرش، وقتی با آن بیعت گرفتنِ ناحق پدرش، [روی کار] آمد؛ _این را ببینید،_ اول منبری که در مسجد اموی شام رفت؛ چکار کرد؟ همه شنیدید دیگر! پیراهن خونی عثمان را که بین بنیامیه باقی بود، اولین روز پوشید و بر بالای منبر نشست7. ببینید که چه کارهای عوام فریبانهای [کردند]! زن عثمان، پیراهن خونی را فوری داد، بردند؛ و این پیش معاویه و آنها بود8. این اولین روزی که یزید، _ پدرش همه این کارها را کرده؛ بیست سال هم خلیفه بوده، همه اینها …،نه هنوز نشده است! سفیانی هم که میآید، جالبیاش همین است که میگوید: «ان عثمان قتل مظلوما»9_؛ یزید در اولین خطبه، پیراهن خونی عثمان را پوشید و بالای منبر نشست. ما هنوز خونمان مانده است. ما بنی امیه خون داریم و باید انتقام بگیریم.
یک چیزهایی میشنویم که کار چگونه بود! لذا عمرو بن عاص میخواهد برای معاویه، میخ این را بکوبد. اگر ذهن عایشه خراب بشود، دیگر قرار نیست که اینها را تقویت کند؛ و برای حکومت بنی امیه یک عضدی باشد. این میگوید که نه اصلاً، علی که معلوم بود قاتل عثمان بود؛ هر چه شد، حق بود.
خلاصه ببخشید، رفتم در این حرفها و فاصله گرفتم!
شاگرد: داشتید ابن مسعود را میفرمودید، که «للإمام أن یؤدب الرعیة» را فرمودید.
استاد: این را من اولین بار در شرح تجرید قوشچی دیدم. اینجا هم که دیدید، [گفت] خلیفة الله است.
شاگرد: فرمودید أبی که جلوی عثمان نایستاد، کمکم مصحفش حذف شد.
استاد: بله، بحث ما این بود. ابن مسعود مقابل عثمان مقاومت کرد. وقتی مقاومت کرد نمیدانید چه …؛ من دهها روایت دیدم. شما فقط در مصنّف ابن ابی شیبه _بنظرم در آنجاست_ ببینید؛ [دربارهی] ابن مسعود و مقاومت ابن مسعود در برابر عثمان [جست و جو کنید]، ببینید چقدر روایت میآید! میگفت: «غّلوا مصاحفکم»؛ با داد و فریاد، میگفت: مبادا! حرام است مصحفتان را به دست مأمورهای عثمان بدهید. اینها میروند کتاب خدا را میسوزانند؛ بروید مخفی کنید. اینها همه مخفی کردند. خودش هم جلویش ایستاد، لذا قرائتش هم مشهور ماند.
زمان ابوحنیفه قرائتش مشهور بود؛ بین همهی مسلمین هم بود، بر طبق آن فتوا داد. بعد آمد ابن مجاهد عاقلانه کار کرد. یک فرهنگسازی کرد. که حالا در المیزان دیدم که آقای طباطبایی اینها را میآورند؛ بحث تاریخی که بشود، ایشان جوابی نمیدهند؛ مرتب اجماعهای بزرگ از علمای اهل سنت در المیزان میآورند. فقط ایشان میگویند که نه، اینها خلاف واضحات است و نمیشود؛ ولی [در مورد] اینکه این اجماع را چه کسی درآورد [چیزی نمیگویند]؟! سند تاریخی بدهید؛ قبل از آن و بعد از آن، این چیزی است که حتماً باید به این چیزها اضافه شود. مثل آفتاب شود برای ناظرین بیطرف که این اجماع مال ابن مجاهد بوده؛ برای بعد [ از آن است]؛ قبل از آن اصلاً این خبرها نبود.
ابن مسعود ایستاد، اینها ماند. پس عرض ما الآن این یک کلمه است: مشترکات شیعه و سنی این است که قرآن کریم مصون از تحریف است؛ هر دو میگفتند. مشترکات شیعه و سنی است، که هر دو میگفتند اختلاف قرائات بوده است. عثمان چکار کرد؟ یک خیزی گرفت که به اختلاف قرائات سروسامان بدهد؛ ابن مسعود نگذاشت. ابن مسعود که نگذاشت تا سه قرن، این موج ابن مسعود بود؛ بعد از اینکه قدرت حکومتی شیعه زمزمهاش به پا شد، علمای اهل سنت دیدند که دیگر نه! الآن نمیشود این موجی را که ابن مسعود ایجاد کرده، بگذاریم ادامه پیدا کند. زمان ابوحنیفه بود و فتوا هم میداد؛ زمان آنها دیدند که دیگر ممکن نیست. یک دفعه ابن مجاهد آمد، قرائات سبعه را پایهریزی محکمی کرد؛ با پشتوانهی حکومتی [که داشت]؛ کتاب هم نوشت. حتی من خواستم پیدا کنم، مرتب یادم میرود؛ شما حتماً بگردید، اینها نکات خوبی است. در وصف [ابن مجاهد] _نمیدانم در تاریخ بغداد است یا ذهبی_ میگوید که یک نفر به ابن مجاهد گفت که تو خودت امام قرائت هستی. تو خودت کنار این هفتتا هستی. [همسان] با اینها میارزی، بلکه روی دست اینها میزنی؛ خودت صاحب قرائت بشو! حالیاش نبود. ابن مجاهد گفت نه، من که کسی نیستم. بگذار همین چیزی که اساتید برای ما گفتند را حفظ کنیم؛ مقصد بالاتری داشت. او میدید الآن باید میخ هفت تا کوبیده شود، به طوری که تمام غیر اینها کنار برود.
و از چیزهایی که خیلی جالب است، این است که چرا ابن مجاهد مدتی کارش نگرفت؟ الآن در زمان ما گرفته است؛ [زمان] خود ابن مجاهد مدتها نگرفته بود. بخاطر اینکه قبل از ابن مجاهد قراء سبعه معروفی بودند، اما یکی از آنها یعقوب بود که الآن جزء قراء عشره است. ابن مجاهد آمد، عوض کرد؛ به جای او یکی دیگر را گذاشت. اینکه الآن خیلی از علما با او مخالفاند، [به این خاطر است که]میگویند یعقوب نزد سابقین افضل بوده است. یعقوب حضرمی، جزء قراء عشره است. او قرائتش راجح بوده است. فقط یک نفر ابن مجاهد آمد عوض کرد؛ این یعقوب را بیرون کرد و دیگری را جای او گذاشته است. [میگویند] ابن مجاهد اشتباه کرده است. میخواهم بگویم که بین خودشان هم اینجوری اختلاف بود.
ولی خلاصه، علمای اهل سنت دیدند که این کار ابن مجاهد، خیلی کار عاقلانهای بوده است. یعنی خیزی را که عثمان برای سر و سامان دادن به قرائات گرفت، و ابن مسعود نگذاشت، ابن مجاهد کار عثمان را تمام کرد. قشنگ به سر رساند. چه شد؟ شد یک مصحفی با هفتتا قرائت سر و سامان یافته. بیشتر قرائات بیرون از آن هفتتا شد. البته باز علما نگذاشتند، تا الآن هم همینجوری است. کار ابن مجاهد را خنثی کردند و گفتند نگو هفتتا، دَهتاست. این هم خیلی جالب است؛ حالا ما وقتی فکر کنیم، بعداً میبینیم که از اینها چقدر میشود استفادههای عاقلانه کرد.
پس آن خیز عثمان، بعدش تلاش ابن مسعود، بعد که قدرت شیعی آمد، تلاش ابن مجاهد برای همان کار عثمان، باز بدون اینکه متوجه باشند علمای خود آنها نگذاشتند؛ دَهتا را حفظ کردند. که اینها برای بحث ما خیلی نافع است، که ان شا الله بعداً عرض میکنم.
پس مشترکات چه شد؟ مشترکات مصون بودن از تحریف و وجود قرائات است. تلاشی که از ناحیه اهل سنت شد، سر و سامان دادن به قرائاتی که آن را نمیتوانستند کاری بکنند به نفع خودشان بود. و از طرفی دیگر شیعیان در این فکر نبودند، چرا؟ چون این قرائات غیر سر و سامان یافتهی عثمان و ابن مجاهد و … موافق با فرهنگشان بود؛ انگیزه نداشتند. اما آنها به شدت انگیزه داشتند.
شاگرد: این دغدغهی ابن مسعود که با این فرهنگ شیعه هماهنگ هم میشود، جهتش چیست؟ دغدغهاش در حفظ قرائات مختلف چه بوده است؟ دغدغهی شیعی که لزوماً نداشته است؟
استاد: ببینید، در اینجا نکات خیلی مهمی [وجود دارد]؛ ابن مسعود، یک ظاهر امر بود؛ مثلاً اتفاق است؛_که الآن [دیدم] آقای طباطبایی هم در المیزان اشاره کرده بودند،_ در بین عموم اهل سنت حتی یک نقل ضعیف نیست؛ که امیرالمؤمنین به درخواست عثمان در جمع قرآن شرکت کرده باشند. چهاردهتا، پانزدهتا، بیستتا، حتی چهلتا، چهلوپنجتا، نزدیک صد نفر را آوردند؛ در نقلها دارد. در یک جای اینها نیست که علی هم بود! خب این یعنی چه؟ یعنی میدانستند که امیرالمؤمنین اینجور جاها نمیآمدند. همچنین در اینجور نقلها ابن مسعود هم نیآمد. چرا عثمان از ابن مسعود دعوت نکرد؟ با اینکه میدانست بعداً هم برایش مشکلسازی میکند؟ چگونه بود؟ نمیدانیم. همین اندازه میدانم که وقتی از او دعوت نکرد، روایات اهل سنت در کتابهایشان پر شده است؛[که] گفت: من وقتی کنار حضرت بودم و وحی نازل میشد و میشنیدم و مینوشتم، این هنوز در صلب بابایش بود؛ یعنی زید بن ثابت که جوان بود و …. حالا بعضی نکات است که دیگر [بماند]؛ حالا صحیح بخاری را بخوانیم، من بعدش بحثش را میکنم. زید بن ثابت میگوید اولین باری که …؛ آخر میدانید که پیشنهاد جمع قرآن در زمان ابوبکر از عمر شروع شد. در صحیح نگاه بکنید10. او میگوید که قراء کشته شدند، به پیش ابوبکر رفت؛ گفت باید جمع کنیم. ابوبکر میگوید من جرأت نمیکنم کاری که حضرت نکرده را من بکنم. اینها را در صحیحشان است، ببینید. یعنی اول ابوبکر شدیداً اِبا میکند؛ خیلی کار اباداری نیست!! فکرش را بکنید. میگویند: گفته بود راه به این کمی، پول به این زیادی، یک چیزی میخواهد! شنیدید قضیهاش را که قبلاً هم گفتم؟حالا بعد عرض میکنم.
شاگرد: همین الآن بگویید
استاد: قضیهاش جالب و حکیمانه است. میگویند که یک موشی بود که دمِ درِ خانهاش نشسته بود. خانهاش دو تا سوراخ داشت؛ یک سوراخ این طرف بود، و یک سوراخ هم آن طرف دیوار بود. دوتا دیوار بود، دو طرف دیوار دو تا سوراخ برای خانهی این موش بود. فاصلهی این دوتا سوراخ هم نیم متر راه بود. یک گربه آمد اینجا؛ دید که این موش کنار سوراخ خانهاش نشسته است. گفت آقای موش! میخواهی یک کاری بکنی؟ اگر یک کار بکنی من صد تومان به شما میدهم. صد تومن آن وقتی که این قضیه را گفتند، یک میلیارد اکنون بوده! گفت از این سوراخ در بیا و برو داخل آن سوراخ تا من صد تومان به تو بدهم! موش فکری کرد و گفت من حاضر نیستم. گفت: چرا؟ چیزی راهی نیست! پول میدهم! گفت: راه به این کمی و پول به این زیادی یک چیزی در آن هست! حکمت است و راست هم گفت. آخر کار به این آسانی و پول به این زیادی!؟
حالا این روایت را بعداً ان شا الله بحثش را میکنیم. خب، عدهای کشته شدند؛عمر میآید میگوید که بیایید از ضیاع قرآن جلوگیری کنیم! [ابوبکر گفت] ابدا؛ تحاشی میکند. از این معلوم میشود که یک چیزی را در حدیث نمیگوید. کار به این قشنگی و خوبی، ابوبکر تحاشی میکند و میگوید نه! من حاضر نیستم. دنبالهاش را ببینید که در صحیح بخاری است؛ زید بعد میگوید که آنقدر عمر با ابوبکر راضی شد که «الهمه الله الصلاح»؛ خدا به دل ابوبکر الهام کرد، صلاحی را که عمر صلاح میدید. بعد چه شد؟ دو تایی آمدند پیش زید بن ثابت. گفتند تو جوان هستی. تعبیرات را ببینید. در جوانی از زبان پیامبر قرآن را شنیدی. _حالا اینها در نقل آمده است، اما بقیهاش چه چیزهایی بود را که ما خبر نداریم!_ تو در جوانی قرآن را شنیدی، بیا کمک کن قرآن را جمع کنیم. زید میگوید اولین لحظهای که به من پیشنهاد دادند، اگر کل دنیا به سر من میخورد …، که یک تعبیر مهمی دارد. میگوید اگر کرهی زمین از هم برای من میپاشید یا نمیدانم آسمان به سر من میخورد، برای من آسانتر بود؛ از اینکه به من پیشنهاد بدهند که قرآن را جمع کنم.
خیلی پیشنهاد [خاصی] نبود که آسمان بر سر تو بخورد! در صحیح بخاری عبارت را ببینید؛ که بعداً هم بحثش را میکنیم. ولی این حرفی است که در صحیح بخاری میگوید. دارد میگوید اولین باری که به من پیشنهاد دادند، آنقدر این امر برای من سنگین بود که «وقع السماء علیّ» یا «علی …» نمیدانم؛ یک تعبیر خیلی مهمی دارد! چون امروز در فکرم نبود که این را بگویم، حالا پیش آمد. بعداً ان شا الله بحثش را میکنیم. خلاصه بعد میگوید آنقدر ابوبکر و عمر با من صحبت کردند تا «الهم الله علی قلبی»؛ که نه صلاح همین است، که قرآن را جمع کنیم. بعد میگوید که شروع کردیم؛ لذا این اولین جمع است. جمع زمان ابوبکر است. آقای طباطبایی هم مفصل در المیزان [آوردهاند].خواستید ببینید در جلد دوازدهم، صفحه حدود 120، چندین فصل مفصل راجع به این [مطلب دارند]. در ذیل آیهی «إنا نحن نزلنا الذکر و إنا له لحافظون»، اینجا مفصل بحث میکنند. البیان را هم که دیروز خواندم. همگی مباحث خوبی دارند.
خلاصه این جمع شروع شد؛ با این ترتیبی که زید میگوید من این قدر برایم سنگین بود. حالا اگر الآن هم صحیح بخاری را دارید، جمع القرآن را جستوجو کنید تا بیاید، که ببینیم عبارتش چه بود؟ حالا بعداً هم باز عرض میکنم. آنچه که میخواستم بگویم این بود که مصحف ابن مسعود در دستها ماند، مصحف أبی هم ماند، چون چند نسخه از آن بود. انس روی مصحف أبی نوشته بود؛ من شواهد اینها را بعداً برایتان عرض میکنم. هر چه کردند از بین ببرند، مگر شد؟! ابن مسعود خودش مقاومت کرد؛ مردم نوشتند؛ نگذاشت مصحفش از بین برود.
یک شاهد روشنش این است، که خیلی زیباست. که الآن شما گفتید ابن مسعود، من این مطلب یادم آمد که بگویم.
شاگرد: جواب سؤال ایشان را ما نفهمیدیم؟
استاد: الآن عرض میکنم. این مطلب را بگویم چون یادم میرود؛شواهد تاریخی مهمتر از حرفهای پراکندهی من است. ببخشید، من همینطور یک چیز طلبگی که میگویم، اینها بیخودی است؛ اما آن آدرسهایی که عرض میکنم آنها خوب است. آنها را حتماً یادداشت کنید و بروید ببینید، در مباحثهی طلبگی، حرف منِ یک طلبهی قاصرالذهن فایده ندارد. اما اینهایی که دیدم و عرض میکنم، اصل کار است. لذا اول این را بگویم، بعدش به فرمایش شما میرسم. در کتب تاریخ آوردهاند؛ در تاریخ الاسلام ذهبی، البدایة ابن کثیر و در المنتظم ابن جوزی [هست]؛ در سنه 398، زمان جناب شیخ مفید(رضوان الله علیه) از این بحث ما چقدر فاصله دارد؟ بحث ما مربوط به سنه 328 است؛ این قراء سبعه و محاکمه ابن شنبوذ هم سال 323 است؛ یعنی هنوز غیبت صغری بوده است. در زمان غیبت صغری این [اتفاقات انجام] شده است. چون میدانید که سال 299 کار فاطمیین شروع شد. آل بویه هم همینطور است؛ در همان اوایل سال 300 کارشان در ایران شروع شد. تا اینکه قدرت گرفتند و در حدود مثلاً دَه یا پانزده سال بعد بغداد را هم گرفتند.
در این فضا که در سال 323 محاکمه ابن شنبوذ بوده؛ در سال 398 که 65 سال بعدش است، زمان شیخ مفید است. این را مورخین گفتند که یک نزاعی در بغداد بین شیعه و سنی شروع شد. به مناسبتی میخواستند استشهاد کنند؛ و برای همدیگر استدلال کنند. کسی آمد درب خانه شیخ مفید و دعوا شد و درگیری شد و کشت و کشتار شد؛_ از اینها زیاد هم در بغداد اتفاق میافتاد._ اینجایش جالب است که یک دفعه…؛ ابن کثیر میگوید: «احضرت الشیعة مصحفا نسبوه» یا «ادعوا أنه مصحف عبدالله بن مسعود»11.
خود ابن جوزی که در المنتظم این مطلب را دارد12، نمیگوید که «إدعوا»! میگوید آمد؛ میگوید مصحفی پیدا شد در [بین] استدلالات، که گفتند مصحف عبدالله بن مسعود است. یک چیزی را شاید آورده بودند تا در مصحف نشان بدهند. من [ذکر] این مصحف [ابن مسعود] را که اول هم در البدایة ابن کثیر دیدم، دقیقاً یادم آمد از آنچه که در درّ المنثور سیوطی هست. _حالا رسیدم به جواب [آن سوال]،_که خود ابن مسعود میگوید؛ _ ببینید با این همه تلاش بعد از پانزده قرن الآن به دست ما رسیده است._ که میگوید: «کنّا نقرأ»، یعنی در مصحفش نبود؟ «کنّا نقرأ» یعنی مصحف من این است. «کنّا نقرأ علی عهد النبی صلی الله علیه و آله و سلم یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک من أن علیا مولی المؤمنین»13 درّ المنثور را ببینید. در درّ المنثور سیوطی برای ما آورده است و دارد میگوید «من أن علیا مولی المؤمنین و إن لم تفعل فما بلغت رسالته» این در مصحفش بوده است.
حالا چه جریانی شده بود که شیعیان این مصحف را رو کردند؛ معلوم میشود که در دستها بود. پس ابن شنبوذ غیر از قرائت از قراء در دستش چه بود؟ مصاحف بود. این را میخواهم عرض کنم؛ که شصت سال بعد از رفتن و محاکمه ابن شنبوذ، تازه مصحف ابن مسعود در بغداد رو میشود. سر و صدا شد؛ مصحفی پیدا شده که مال ابن مسعود است ،که شیعهها آوردهاند. بردند پیش قاضی بغداد، قاضی سنی [به نام] اسفراینی. علمای اهل سنت جمع شدند، مصحف را دیدند؛ «حکموا بإحراقه». واقعاً حیف که اینطور چیزها بشود. همان کاری که عثمان کرده بود، ابن مجاهد هم پایهریزی کرده بود، شصت سال بعدش، مصحف ابن مسعود پیدا میشود؛ به نقل خود اهل سنت در بغداد آتش میزنند! چرا آتش میزنند؟ یک چیزهایی در آن دیدند؛ مطابقه کردند! خودش میگوید که علما آمدند، با مصاحف مطابقه کردند؛ بعد دیدند که این مصحف آتش زدنی است. آن را آتش زدند، میگوید که بعد نزاع شد. نزاع شد بین شیعه و سنی، یکی از شیعیان رفت در حائر _ ابن کثیر دیگر این را نیاورده، خود ابن جوزی آورده است._ بعداً کسی در کربلا مشرف بود، در شب نیمه شعبان، … آخر میدانید که در آن زمان سنیها مفصل کربلا میرفتند. من بخشی از ادلهاش را هم جمعآوری کردم، که خیلی جالب است. اینها میگویند شیعهها، [درحالیکه] خود اهل سنت هم مفصل به زیارت میرفتند. چه نقلهایی شده و چه کراماتی [رخ داده] که در کتابهای خودشان است و میتوانید جمعآوری کنید و ببینید.
یک شاهدش این جاست که میگوید شب نیمه شعبان «فی الحائر» کسی شنید که یک نفر دارد نفرین میکند کسی را که مصحف ابن مسعود را آتش زده است. آن کسی هم که آنجا بود سنی بود؛ گفت عجب! علمای بزرگ ما و مراجع کذای ما، اینها فتوا دادند و تو داری آنها را نفرین میکنی؟ و او را گرفت و به بغداد برد. گفت این شخص در شب نیمه شعبان داشت نفرین میکرد کسانی را که مصحف ابن مسعود را آتش زدند. اینجایش دیگر در البدایة هست. در حائر و …نیست ولی زمان نیمه شعبان هست. «فی الحائر» را ابن کثیر انداخته است.
علی أی حال این را من عرض میکنم، بعد بروید ببینید؛ که برای خودتان ثبت دقیق داشته باشید. بعد میگوید او را آوردند؛_خیلی عجیب است!_ بعد میگویند او کشته شد. چرا رفته؟ فقط نفرین کرده است! کسی را نفرین کرده …؛ کشتن او را باز ابن کثیر نمیگوید، خود ابن جوزی میگوید. خود ابن کثیر میگوید که من دارم از المنتظم نقل میکنم. ولی عبارت را نقل به معنا کرده و تصرف کرده است. بعد که او کشته شد، در بغداد نزاع شد. خیلی [شدید]، حتی شیخ مفید از بغداد رفت. ایشان را بیرون کردند. خود اسفراینی که اصل کاری بود، فرار کرد؛ احساس خطر کرد. یعنی طوری درگیری شد که شیعیان رفتند تا او را بکشند. خود اسفراینی از بغداد فرار کرد و رفت. اوضاع بسیار آشفته شد. تا اینکه بعد آمدند آنکه مقتول شده بود…؛آمدند صلح دادند. رفتند و آمدند؛ شیخ مفید را برگرداندند و آشتی دادند؛ هم اسفراینی را برگرداندند به بغداد و هم شیخ مفید را به بغداد برگرداندند؛ و کار ادامه پیدا کرد. و شرط کردند که دیگر کاری نکنید که فتنه به پا شود.
اینها نقل تاریخی بسیار جالبی بود؛ برای اینکه مصحف ابن مسعود تا شصت سال بعد از [محاکمهی ابن شنبوذ] هم بود. و طوری هم بود که علمای اهل سنت را مجبور کرد که چه بکنند؟ که بسوزانند؛ و خیلی مایه تأسف است! یعنی ببینید الآن در یک جایی مثل موزههایی که امروزه هست، اگر اینجور مصحفی پیدا بشود، کم حرفی است؟ آن هم برای چه [سوزاندند]؟ برای تعدد قرائاتی که متفق علیه مسلمین است؛ که الآن گفتم. متفق علیه است که قرآن مصون از تحریف است. متفق علیه است، که قرآن با قرائات متفاوتی بین مسلمین بوده؛ ابوحنیفه [مطابق آن] فتوا داده است. حالا این مصحف دارد پیدا میشود؛ خب [بشود]؟!
ابن مسعود چکار میکرد؟ ابن مسعود، جریاناتی را دیده بود. و اینکه بعداً در مصحف خودش چگونه بود؟ ما نمیدانیم! هر چه بود که الآن اینجور پیدا شده بود. چگونه تعلیم قرائت میداد؟ ما نمیدانیم! ولی همین اندازه میدانیم که تا قرن چهارم _این خیلی عجیب است_ تعلیمهایی از امثال همین ابن مسعود آمده بود. چون در شرح حال ابن شنبوذ من متعدد دیدم که میگویند ابن شنبوذ، قرائت أبی و … را کار نمیکرد؛ بیشتر قرائت ابن مسعود را میخواند؛ چون مشهور بود. از اساتیدش هم شنیده بود و میخواند. این چیزی را که ابن شنبوذ در نماز میخواند، حتی در روایات شیعه هم نیامده است که «لقد نصرکم الله ببدر بسیف علی». این معلوم میشود که با روایات اساتید خودش به چه کسی میرساند؟ به امثال ابن مسعود. اینها چیز کمی نیست. چیزی که روایاتش بین شیعه نبود، بین خود اهلسنت موجود بود. آخر اینها فقط یک کلمه است؟!
ببینید آنهایی که به قول او عقلشان بیشتر بود، چکار کردند تا امروز به اینجا رساندند؟ حالا المیزان را بخوانید. اجماعهای بسیار بزرگ با چه عباراتی، آقای طباطبایی از اینها نقل میکنند؛ بعد کأنه میماند که حال اینها دارند میگویند اجماع!؟ چکارش کنیم؟ فقط میگویند که اینجور نیست، این همه روایات در کتب شماست، کجاست این اجماع؟ آنها میگویند که خب این اجماع که بوده و هست؛ شما باید با این اجماع آنها را معنا کنید. و حال آنکه ما میگوییم این روایات مال قرن سوم است؛ همه صحاح و کتب شما در آن وقت نوشته شده است. فضا فضایی بود که عادی بود؛ اینها مشهور بود. اصلاً کسی حساسیت نداشت. احساس [روی کار آمدن] قدرت شیعه را نکرده بودند. بعد از قرن چهارم، مجبور شدید این کارها را کردید. هفتتا قرائت و بقیه فراموش بشود و این لوازم را داشته باشد.
شاگرد: صفحه المیزان را هم بفرمایید.
استاد: آنچه که من الآن آدرس دارم که بخوانم، در جلد دوازدهم اصل بحث که شروع میشود، بحثهای گستردهی خیلی خوب صفحهی 104 شروع میشود. «کلام فی أن القرآن مصون عن التحریف فی فصول». آنجا که من الآن میخواستم بخوانم فصل ششم بود. که زنده باشم، عرض میکنم.
شاگرد: بالاخره ما نفهمیدیم که ابن مسعود چرا با عثمان مخالفت میکرد؟ یعنی بخاطر علاقهاش به امیرالمؤمنین بود یا نه، اغراض دیگری داشت؟
استاد: من اول حرف اهل سنت را بگویم که ببینید چگونه درستش کردند! واقعاً واضحات را ببینید؛ که الآن اگر شما بروید در یک دانشگاه بحثهای قرآنی اهل سنت، اینجور جواب شما را میدهند. ببینید چقدر شسته و رُفته و قشنگ [جواب میدهند]. میگویند: خب ابن مسعود سنّش بیشتر بود؛ زمانهایی با حضرت بود و چیزهایی را شنیده بود؛ این آیات بعد نسخ میشد، خبردار نمیشد. زید بن ثابت جوان بود؛ در جوانی در دورهی اخیر با حضرت همراه بود، آن عرضهی اخیره را شنیده بود. ابن مسعود میگفت این جوان است؛ من سالها با حضرت بودم! ولی خبر نداشت که اینها بعداً نسخ شده و نه ناسخ را خبر داشت.
شاگرد: نمرده بود که!
استاد: صبر کنید! میگویند کلاً ابن مسعود حدود هفتاد سوره از قرآن را حافظ بود. اصلاً مصحف ابن مسعود کم داشت. زید بن ثابت بود که همه را داشت. خب، [همان] اول یک دفعه که این فضا را دید، ناراحت شد. درگیری ایجاد کرد؛ غضب؛ تغضّب. بعد آمدند گفتند یا صحابهی پیامبر، آرام [باش]! بیا حالیات میکنیم. این نقلیات برای آن وقتی است که غضب کرده بود. بعد که آمدند حالیاش کردند؛ گفتند اگر تو این را شنیدی، این بعد از تو [نسخ شده]؛ فلانی هم که دروغ نمیگوید. میگویند برگشت و آرام شد. لذا میگویند که بعداً ابن مسعود همراه جماعت شد؛ با مصحف جماعت همراه بود. هیچ مشکلی هم نداشت. و فهمید که [دربارهی] آن عرضهی اخیره، حق دارند میگویند؛و این مال آن است. اینها جوابهای آنهاست؛ که چقدر کار برده تا به این صورت درآمده است. اینها که روزهای اول نبوده است. این حرف آنهاست. البته چیز دیگری هم بود، که از ذهنم رفته است.
شاگرد: واقعش چه بوده است؟
شاگرد: یعنی ابن مسعود را میخواهند ببینند چرا [این کار را کرد]؟
استاد: آمدم [بحث را] چندتا ردهبندی کنم. حرف امروزیها را گفتم؛ حرف دیروزیهایی که عموم ببینند و با ذهن خالی مراجعه کنند؛ غالباً بیانات ابن مسعود گونهای بود که میگفتند به او برخورده بود. به خودش گرفته بود؛ که چرا من، پیرمردی که یک عمر با حضرت بودم را اصلاً خبر نکنید!؟ [به دنبال] یک جوانی که [آن وقت] هنوز دنیا نیامده بوده بروید! سنیها میگویند که علتش همین بود؛ میگویند که به او برخورده بود؛ پس مرتب مقابله کرد که چرا مرا پیرمرد را کنار گذاشتید و رفتید به سراغ یک جوانی؟ این یک دلیل ظاهریش است [که میگویند].
شاگرد:زید بن ثابت هم ناصبی بوده آقا! چیزهایی هم که برایش ساختهاند _که در الصحیح من سیره النبی جعفر مرتضی آورده است؛_ که فهمش چقدر بالا بوده و سریانی بلد بوده و … که به هم بافتهاند؛ اصلش بخاطر این است که ناصبی بوده است.
استاد: بله، ببینید الآن این چیزهایی که من عرض کردم، این سبکی که من عرض میکنم، این است که الآن تا شما میگویید ناصبی بود، یک نحو ادعاست! به خلاف [سبکی] که این را آدرس بدهید؛ [بگویید] همه ببینید زید عملکردش در اینجا [اینجور بوده است]؛ این کار او را اسمش را چه میگذارید؟! این کار خوب است؛ یعنی فضا، فضای آدرسدهی معجمی باشد. یعنی شما دقیقاً حرف را بگویید؛ عبارت کلیدیاش را هم بگویید. من آدرس از چندتا کتاب گذاشته بودم که انشاالله فردا میخوانیم.
شاگرد: البته حاج آقا مرحوم علامه عسکری در کتاب سقیفه یک بحثی میکنند؛ که بخاطر آن مسائلی از بنی امیه که در اثر وحی بیانی، در قرآن بوده است؛ که باعث برملا شدن راز آنها میشد؛ او نداد ...
استاد : یعنی زید بن ثابت؟
شاگرد: نه، عبد الله بن مسعود.
استاد: عبدالله بن مسعود نمیداد؟
شاگرد: بله
استاد: بله، اینها را عبد الله ابن مسعود میگفت!
شاگرد: شجره ی ملعونه که بنی امیهاند، به وحی بیانی در قرآنها نوشته بود. اینها درواقع آمدند این وحی بیانی را از قرآن بگیرند و فقط متن قرآن بماند.
استاد: یعنی این را ببینید که یک تحلیل عالمانه است از یک عالم شیعه.
«الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطّیّبین الطاهرین»
کلمات کلیدی:
مشترکات شیعه و سنی
احراق مصاحف
عبدالله ابن مسعود
مصحف ابن مسعود
ذو الثدیه
تفاوت نقل روایت
ابن مجاهد
پایه ریزی قرائات سبعه
جمع قرآن
زید بن ثابت
نزاع بغداد در قرن چهارم
شهرت قرائات قبل از قرن چهارم
توجیه تراشی عامه
1 . تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 170
3 . منهاج السنة النبوية ج 6 ص 255
4 . صحيح مسلم ج 2 ص 740 ؛ بَابُ ذِكْرِ الْخَوَارِجِ وَصِفَاتِهِمْ و المعجم الأوسط طبراني ج 7 ص210
5 . البداية والنهاية - ط إحياء التراث ج 7 ص 337 و سير اعلام النبلاء ج 3 ص 466
6 . المستدرك على الصحيحين ج4 ص 14
7 . الفتوح لابن اعثم ج 4 ص 347
8 . الكامل في التاريخ ج 2 ص 629
9 . بحار الأنوار ج 52 ص 292
10 . صحيح البخاري ج 6 ص 183
11 . البداية والنهاية ج 15 ص 519
12 . المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ج 15 ص 59 و تاريخ الإسلام ج 8 ص 691
13 . الدر المنثور في التفسير بالمأثور ج 3 ص 117