بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر، تحریف قرآن جلسه26 تاریخ: 30/02/1393
تحلیل واگذاری جمع قرآن به زیدبن ثابت ضمن بررسی شخصیت زید -تحلیل تسبیع قرائات ابن مجاهد و مقابله هوشمندانه مرحوم کلینی
موضوع: ابن مجاهد مسبّع السبع ، تدبیر مرحوم کلینی مقابل تسبیع قرائات ابن مجاهد، علت واگذاری جمع قرآن به زید بن ثابت توسط خلیفه اول و دوم ، شخصیت شناسی زید بن ثابت ،روایت جزیره خضراء ، جمع قرآن ازدیدگاه علمای شیعه و اهل سنت
بحث ما پیجوییِ خرد خرد و [موشکافانهی] شواهدی بود که آن واقعیتِ تفاوتِ قبل از قرن چهارم و بعد از قرن چهارم را برای ما منصفانه مثل آفتاب [روشن کند]. یعنی از دیدهی شیعه یا سنی نباشد. این شواهد را پیدا بکنیم؛ به هر منصفی هم که بعداً بدهیم، ببیند که راست داریم میگوییم. این اصل بحث ما بود. اگر [مطالبی را هم] خرد خرد و متفرق عرض میکنم، از این جهت است. اصل مدّعای ما هم این کلمه بود،_ دیروز هم عرض کردم؛_ که بین شیعه و سنی دو امر مورد اتفاق بود؛ اصلاً جامعهیشان [بر سر این دو] مشکل نداشت: 1ـ قرآن کتاب خداست و محرّف هم نیست. سر این مشکل نداشتند؛ و شواهدی را هم که بعداً عرض میکنم و میبینید. 2ـ بین خودشان واضح بود؛ فرهنگِ همهی مسلمین بود که قرآن از زمان پیامبر تا حالا قرائات متعدده داشته است. تا حالا یعنی تا چه زمانی؟ یعنی تا قرن چهارم. الآن هم میبینید همین است؛ اصلاً مشکلی ندارند. قرائات مختلف در همهی کتب فقهی و تفسیری میآورند و اصلاً با تعدد قرائات مشکلی ندارند. این فرهنگ از روز اول تا حالا بوده است.
آنچه که فقط مدّعای من است، این است که ابن مجاهد آمد و یک ترفند عجیبی برای این دو چیز واضح زد؛ آن هم چون از حکومت شیعی احساس خطر کرد. آمد این چیزی که بین همهی مسلمانها بود، بهنام تعدد قرائت و با آن مأنوس هم بودند، [خطکشی کرد.] ابوحنیفه طبق مصحف ابن مسعود فتوا داده که الآن باقی است و چقدر این فتاوا جالب است. الآن در فقه حنفیه فتوای ابوحنفیه باقی است؛ خودشان هم دارند میگویند بخاطر این است که قرائت ابن مسعود در زمان ابوحنیفه رایج بود. اصلاً ابوحنیفه ابایی نداشت. اینها چقدر شاهد قویای است؛ به هر منصفی بگویید قبول میکند.
خب، الآن مدعای ما این است، ابن مجاهد آمد، _ یک چیزی بین همهی مسلمانها بهنام تعدد قرائت بود _ او آمد با یک زرنگی در حوزهی تعدد قرائت یک خط کشید؛ گفت تعدد قرائت یعنی این خطی که من میکشم. بیرون این[خطکشی] قرائت، قرآن نیست؛ یعنی تحریف قرآن است. این [خطکشی] دیگر جا گرفت. این خیلی عجیب است! یک فضای تعدد قرائتی که بین شیعه و سنی بود، و در این فضا هم اصلاً کسی متّهم به تحریف نبود، اساساً متهم نبود؛ _شواهدش را هم یکبهیک بهدست میآوریم و مینویسیم._ او یک خط کشید و گفت: در این خط من، این قرآن است؛ بیرون خط من، تحریف قرآن است.
ملاحظه میکنید، این اصل مدعای ماست. بحثِ ما به دنبال این است، که اینها را نشان بدهیم. و دو تا چیز هم گفتم، یکی را شاهدش را هم آوردم. دومی را هم که پیدا کردم و یادداشت کردم که خدمتتان بگویم. یکی از غایة النهایة ابن جزری برایتان نقل کردم1، که ابوالحسن المقریء بغدادی میگوید که از شاگرد هر دو [پرسیدم]؛_ که هم شاگرد ابن شنبوذ بود، هم شاگرد ابن مجاهد بود. _ که چه کسی بود؟ ابوطاهر ابن ابی هاشم. میگوید پرسیدم که «أی الرجلین أفضل» از این دو تا مرد کدامشان افضلاند؟ «قال ابوبکر ابن مجاهد أو ابوالحسن ابن شنبوذ» کدام افضلاند؟ «قال ابوبکر ابن مجاهد عقله فوق علمه، و ابوالحسن علمه فوق عقله» او خیلی علمش زیاد و اساتیدش بیشتر است؛ عقلش مثل او نیست. این خیلی مطلب [مهمی] است.
این را چه کسی میگوید؟ اینها چیزهای سادهای است، اما برای بحث ما خیلی مهم است. یکی که شاگرد هر دو بوده؛ که فضا را میدیده و متوجه بوده و آگاه است، دارد میگوید که ابن مجاهد علمش اندازه ابن شنبوذ نبود؛ اما عقلش بیشتر بود. میفهمید که دارد چکار میکند. این یکی [بود]، شاهد دومش را به دنبالش میگشتم، در سه تا کتاب آدرسش را پیدا میکنید. یکی کتاب معرفة القراء که مال ذهبی است. یکی کتاب سیر اعلام النبلاء که این هم مال ذهبی است. یکی هم طبقات الشافعیه مال سُبکی است.
شاگرد: مؤلف آخری چه کسی بود؟
استاد: طبقات الشافعیهی سُبکی، که خیلی معروف است. معاصرِ خود ذهبی و ابن کثیر و ابن تیمیه و اینهاست.
شاگرد: ابن تیمیه را رد کرده؟
استاد: بله، در ردّ ابن تیمیه هم [کتاب] دارد، خیلی معروف است.2
خب، هر سه کتاب این [مطلب] را دارند، خیلی عجیب است! این عبارت به این قشنگی، مال معرفة القراء ذهبی است3؛ میگوید: «سأل رجل ابن مجاهد»؛ این سؤال باز جوّ آن زمان را برای ما کاملاً توضیح میدهد. جوّ آن زمان چه بود؟ میگوید که جوّ آن زمان این بود که قراء میرفتند درس میخواندند؛ اساتید میدیدند و امام القرائة میشدند. امام القرائة که میشدند، چه میشد؟ شاگردان همه میگفتند مختار و فتوای فلان قاری و امام این است! فتوا میداد. برای خودش صاحب قرائت میشد. میگوید: «سأل رجل ابن مجاهد: لم لا یختار الشیخ لنفسه حرفا یحمل عنه؟»؛ به هر قرائتی، «حرف» میگفتند. احرف سبعه هم که بود، اصلاً قرائات احرف بود. میگوید به ابن مجاهد گفت: چرا خودت را به زحمت انداختی و داری کتاب مینویسی فقط هفت تا قاری ؟ [فقط] قراء سبعه؟
قبلتر عرض کردم؛ مسبّع السبعة! ابن مجاهد اولین کسی است که میخ قراء سبعه را کوبید. قبل از او نبود! [بعد او شد] هفت تا، قراء سبعه! بعد به او ایراد گرفتند؛ مرحوم آقای خوئی در البیان داشتند؛ مفصل عبارات علمای اهل سنت را میآورند که به ابن مجاهد حمله کردند. میگویند خیلی کار غلطی کردی! یک روایت از حضرت آمده «نزل القرآن علی سبعة احرف»؛ احرف هم بین مسلمانها به معنای قرائات بود. در آن متخصصین کار میکردند؛ تو آمدی گفتی: قراء سبعه! بعد از تو هر کس به خیالش میرسد احرف سبعه یعنی قراء سبعه! اینها حالیشان نبود که ابن مجاهد از سر عقلش است که دارد این کارها را میکند. میگوید «نزل القرآن علی سبعة احرف»؛ هفتتا قاری [انتخاب کرد]. دهتا رایج بود، چرا هفتتا؟ چون میخواهد خط بکشد و بگوید «سبعة احرف» این هم «سبعة قرائة». [از این خط] بیرون رفتید، تحریف میشود. دیگر ممنوع است.
این خیلی کار مهمی است! لذا اینها متوجه نبودند که این از عقلش بود و مقصود دارد. لذا میگفتند چرا این کار را کردی؟ این هفت تا قاری تو با آن هفت تا اشتباه میشود. خیلی هم اشتباه کردند! حسابی میگفتند که «نزل القرآن علی سبعة احرف» یعنی «القرائات السبعة»! این کار را کرد. دنبالش چه شد؟ ببینید، اینکه الآن خیلی جالب است همین است که ابن مجاهد مقام علمیاش مقامی بود، که میتوانست امام قرائت باشد؛ مثل کسایی و مثل دیگران. میتوانست در آینده امام بشود. یک کسی میگوید که چرا خودت را به زحمت انداختی و داری هفت تا قرائت را جا میاندازی که خودت جزء آنها نیستی؟ «لم لا یختار الشیخ لنفسه حرفا یحمل عنه»؛یحمل عنه یعنی چه؟ یعنی فردا بگویند که این قرائت ابن مجاهد است. حالا توضیحش میآید؛«فقال»؛ _این یکی از علامتهای عقلش است. خیلی جالب است!_ گفت: «نحن»؛ این نحن که من میگویم یعنی چه؟ یعنی نحن در قرن چهارمی که فاطمیون در مصر و آل بویه در ایران مثل گازانبر دارند، جلو میآیند. بعد هم هیچ چیزی برای اهل سنت باقی نمیگذارند. «نحن احوج الی أن نعمل انفسنا»؛ یعنی من اگر بخواهم تشبیه بکنم، اینجوری میگویم؛ دقیقاً آن زمان را مثل زمان ما در نظر بگیرید. یک مرجع تقلیدی که همه میدانند خودش صاحب فتوا است. شاگردهایش و … مشکلی ندارند، [که او] صاحب فتوا است. میتواند رساله بدهد. بجای اینکه رساله بدهد، میآید یک توضیح المسائل هفت مرجع درست میکند؛ میگوید به فتوای اینها عمل کنید. شما از بیرون که نگاه میکنید، میفهمید که او یک مصلحتی را دیده است؛ خودش قطعاً صاحب فتواست. اطرافیان هم میدانند که او میتواند فتوا بدهد، بجای اینکه رساله بدهد، چکار کرده است؟ یک رساله هفت مرجع درست میکند، میگوید از اینها تقلید کنید.
جواب را هم خود ابن مجاهد میدهد؛ میگوید چرا من فتوا بدهم؟ چرا من بشوم امام القرائة؟ «نحن احوج الی ان نعمل انفسنا»؛ این «نعمل انفسنا» یعنی به زحمت بیاندازیم؛ شروع کنیم به زحمت کشیدن. «أن نعمل انفسنا فی حفظ ما مضی علیه ائمّتنا، احوج منا الی اختیار حرف یقرأ به مَن بعدنا»؛ یک حرفی را اختیار کنیم که بعدیها بگویند نظر ابن مجاهد این بود! میگوید احوج است اینکه حفظ کنیم، «من مضی علیه ائمّتنا». چرا هفتتا!؟ آقای ابن مجاهد! زمان شما ده تا رایج بود، دیگران بر تو ایراد گرفتند. یعقوب چرا کنار رفت!؟ که حالا آن هم از الطاف خداست، که برای امروز ما هم حتی مانده است. ائمه شدند هفتتا؟ درست مساوی احرف سبعه که روایات گفتهاند؟ اینجاست که میگوید من عقل دارم و میدانم که دارم چکار میکنم. من هم اندازه شما میدانم که دهتا و بیشتر از اینها هستند، اما این هفتتا را منظور دارم. هفت تا را جا انداخت.
پس اینها شواهدی است. برای اینکه میگوید: «نحن احوج»؛ چکار دارید که من امام القرائه بشوم؟ امروز کار بالاتری داریم. باید هفتتا أئمتنا جا بیافتد، تا بعدها دیگر این خطکشی [مرسوم بشود]؛ احرف سبعه و این هم قراء سبعه و بیرونش هم شواذ شد. حرف شواذ را هم هر کس زد، قائل به تحریف قرآن میشود. اینها خیلی مهم است، که او چکار کرد. این دو نکتهای بود، که از دیروز مانده بود.
انشا الله این مطلب را هم سریع بگویم؛ راجع به زید بن ثابت دیروز صحبت شد. عرض کنم که اولاً من این را مخصوصاً تذکر دادم، دوباره هم میگویم. چون شما حرفها را مینویسید، من اگر یک چیزی را دارم میگویم، از حافظه میگویم. فقط همان اصل موضوع سندیت دارد؛ که بروید اصلش را پیدا کنید. و الا اگر نقل عبارت بکنم، نقل محتوا بکنم، مکرر گفتم به حافظه من اعتمادی نیست. یعنی یک نقل به معنا که کردم، عبارت عوض میشود؛ مطلب عوض میشود. صد تا مطلب میبینید که در حال گشتن دیدم؛ اعتمادی به آن نیست. لذا این را تأکید میکنم، به آن چیزی که نقل میکنم، شما به محتوای نقل اعتماد نکنید. اما اصل موضوع را [توجه کنید].
دیروز یک نقلی کردم ، _که بین آن هم قضیه موش و گربه را گفتم_ بعد روایت را که رفتم دیدم، دیدم که من نقل را یک جور دیگری باز گفته بودم. ولی اصل مطلب باز درست بود. در صحیح بخاری آمده است؛ عبارت را هم صاحب المیزان آوردهاند. میگویند در صحیح بخاری آمده است. «و الاصل فی ما ذکراه»؛ یعنی یعقوبی و ابو الفداء. روایاتی است که «اخرج البخاری فی صحیحه عن زید بن ثابت قال: ارسل الیّ ابوبکر مقتل اهل الیمامة»؛ زید بن ثابت میگوید ابوبکر به دنبالم فرستاد، وقتی بود که جنگ یمامه مطرح بود. وقتی رفتم پیش ابوبکر، «فإذا عمر بن الخطاب عنده»؛ دیدم عمر هم نشسته و دو نفری هستند. اگر شخص دیگری هم بود، میگفت. اینها قرائنی است که آدم میفهمد، معلوم میشود که دو نفر بیشتر نبودند؛ و الا میگفت: و غیره! میگوید فإذاً او هم پیشش بود. «فقال ابوبکر: إن عمر أتانی»؛ _اینکه دیروز از حافظه گفتم، نقلش این است._ «إن عمر أتانی، فقال: إن القتل قد استحر بقراء القرآن»؛ خیلی از قراء قرآن شهید شدند، در این جنگی که بوده است. «و إنی أخشی ان یستحر القتل بالقراء فی المواطن»؛ مواطن یعنی جاهای مختلف، غزوهها پیش بیاید و همه بروند. آن وقت چه میشود؟ «فیذهب کثیر من القرآن و إنی أری ان تأمر بجمع القرآن»؛ چه کسی دارد میگوید؟ عمر. ابوبکر دارد نقل میکند که عمر به من گفت که «إنی» یعنی عمر؛ من میبینم «أری أن تأمر» چه کسی [امر کند]؟ خلیفه ابوبکر؛ «بجمع القرآن». «فقلت لعمر»؛ ابوبکر میگوید: من به عمر گفتم که «کیف نفعل شیئا لم یفعله رسول الله؟»؛ حضرت این کار را نکردند، چطور ما بکنیم؟ کأنه خلاف کار حضرت است! «کیف نفعل شیئا لم یفعله رسول الله؟ قال عمر: هذا و الله خیر»؛ چه چیزی والله خیرٌ؟ قراء همه رفتند و شهید شدند، قرآن را جمع کنیم. آیا احدی شک میکند در اینکه جمع کردن قرآن خیر است؟ خب، مشکلی ندارد. این بود که دیروز قضیه ...
شاگرد: موش و گربه را
استاد: بله، حالا هنوز[مانده]، دنبالهاش را ببینید. خب، اینکه یک چیز واضحی است؛ آخر چرا؟ معلوم میشود که یک چیزی را شما نمیگویید. شما برای ما دارید میگویید، اما یک چیزی را نمیگویید؛ [که در] این عبارات نمیآید! خب معلوم است، [جمع قرآن] دیگر تردید نمیخواهد. حالا باز دوباره محکمکاریاش را ببینید.
ابوبکر میگوید: «هذا و الله خیر» جوابم داد. «فلم یزل یراجعنی»؛ ابوبکر میگوید قانع نشدم، به صرف اینکه بگوید خیر است. «فلم یزل یراجعنی»؛ عمر دستبردار نبود؛ مرتّب رفت و برگشت و گفت ابوبکر! باید این کار را بکنی. «فلم یزل یراجعنی حتی شرح الله صدری»؛ خدا به من شرح صدر داد که این کار باید بشود. «شرح الله صدری لذلک و رأیت الذی رأی عمر»؛ من هم نظرم، نظر عمر شد. «قال زید قال ابوبکر إنک شاب عاقل»؛ ای زید! تو جوانی عاقل هستی. «لانتّهمک» تو را متّهم به چیزی نمیکنیم. «و قد کنت تکتب الوحی لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم»؛ حالا که اینجوری است «فتتبّع القرآن فاجمعه»؛ برو دنبال جمع قرآن.
زید چه میگوید؟ میگوید: «فو الله لو کلّفونی نقل جبل من الجبال ما کان اثقل علیّ مما أمرنی به من جمع القرآن»؛ و الله اگر میگفتند کوه بزرگی را از جا بکَن و ببر، از این سختتر برایم نبود. ممکن است بگویید کار سختی بود برایش، که اینها همه را جمع کند!؟ اینجور [منظورش بود]؟ نه، دنبالهاش ادامه میدهد؛ میگوید: خب، حضرت این کار را نکرده بودند! یعنی [دلیل] سختیاش را این میآورد. نمیگوید که کار سختی بود که من بروم الواح را جمع کنم و بنویسم. بلکه میگوید: «قلت: کیف تفعلان شیئا لم یفعله رسول الله»؛ حضرت که نکردند. شما که به من میگویید این کار را بکنم، اگر «کلّفونی»؛ _ من کلمه به کلمه اینها را که میخوانم، میبینم یک پیام دارد._ «قال زید: فو الله لو کلّفونی»، پیام «کلّفونی» چیست؟ فکرش را بکنید! «نقل جبل من الجبال ما کان اثقل علیّ». میگوید: «قال (ابوبکر): هو و الله خیر»؛ اینکه کار خوبی است، چرا ابا میکنی؟! چرا میگویی از کوه کندن این بر من سنگینتر است؟ دیروز که من گفتم مثل این است که آسمان بر سرم بیافتد، این را از حافظه گفتم. اصل عبارت این بود.
«فلم یزل ابوبکر یراجعنی»؛ یعنی ابوبکر دستبردار نبود. [و میگفت:] نه، این باید بشود. «حتی شرح الله صدری للذی شرح له صدر ابوبکر و عمر فتتبّعت القرآن أجمعه من العسف و اللخاف و صدور الرجال»؛ شروع کردم تا از لوحهای مختلف، نوشتهها، پارچهها و همهی اینها، قرآن را جمع کنم. تا بعد میگوید که همه را جمع کردم، یکی را پیدا نکردم؛ نزد خزیمه انصاری پیدا کردم؛ و دنبالهی روایت.
اما این زید کیست؟ ایشان دیروز فرمودند که با امیرالمؤمنین بیعت نکرده است. امروز هم آدرسش را آوردهاند از مروج الذهب جلد یک صفحه 709 و بحار جلد 32؛ که زید بن ثابت با امیرالمؤمنین بعد از اینکه خلیفه شدند، بیعت نکرد. در جنگها هم تبعیت نکرد. معلوم است وقتی که بیعت نکرد؛ مثل سعد بن ابی وقاص که او هم نیآمد. وقتی بیعت نکرده، به جنگ هم نمیآید.
خب، حالا من هم چیزهایی راجع به زید پیدا کردم. همین بس بود که سیر اعلام النبلاء ذهبی را در وصف زیدخواندم. آخر ببینید وقتی که اهل سنت راجع به زید صحبت میکنند، یک چیزهایی را با دید خودشان میگویند. شیعه هم که همانها را که میخواند با دید خودش، یک چیز دیگری میفهمد. حالا شما این را گفتید؛ من رفتم جالبترش را دیدم؛ در سیر اعلام النبلاء میگوید. ایشان آدرس آوردند که وقتی امیرالمؤمنین حجت حقیقی خدا، خلیفه شدند، دست زید در دست امیرالمؤمنین نیآمد. من عرض میکنم که لیاقت نداشت که دستش به دست امیرالمؤمنین برسد! چرا میگویم لیاقت نداشت؟ سیر اعلام النبلاء از زید نقل میکند4؛ میگوید وقتی زید بن ثابت در سقیفه بود، وقتی اوضاع به هم ریخت، مهاجر و انصار دعوایشان شد، زید یک شخصیت فرهنگی مهمی بود. حالا بعداً خودتان هم مراجعه کنید، یک عالم حسابی بود؛ موجه بود. زبان سریانی بلد شده بود؛ به عبری کتابت میکرد؛ خیلی موجه بود. ذهبی نقل میکند و میگوید: وقتی اوضاع سقیفه به هم ریخت، زید بن ثابت اوضاع را به نفع مهاجرین آرام کرد.
عبارت این است که میگوید زید بن ثابت در سقیفه گفت: «إن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کان من المهاجرین»؛ گفت انصاف بدهید! الآن انصار میگویند ما امیر [بشویم]، شما هم میگویید ما امیر [شویم]! گفت انصاف بدهید، پیامبر خدا مهاجر بودند یا انصار؟ مدنی بودند یا مکی؟ استدلال را ببینید! «إن رسول الله کان من المهاجرین نحن انصاره»؛ ما کمکشان کردیم. «و إنما یکون الامام من المهاجرین نحن انصاره»؛ حالا الآن هم امام باید از مهاجرین باشد، ما کمکش کنیم. از اینجا تمام شد.
خب، کسی که در سقیفه اینجور کار میکند، معلوم است فردا وقتی خلافت امیرالمؤمنین میشود، بیعت نمیکند که هیچ، اصلاً لیاقت ندارد. معلوم میشود که سقیفه زیر سر کارهای او بوده؛ او یکی از ارکان سقیفه حساب میشود. شما زید را بشناسید، میبینید که شخصیت مهمی بود. او خودش هم از انصار بود؛ خودش مدنی بود. یازده ساله بود در مدینه که هجرت صورت گرفت. و حضرت به مدینه تشریف آوردند. این یکی از کارهای او بود.
یکی از چیزهایی که در همین سیر اعلام النبلاء در وصف زید دارد، این است که میگوید: «کان عمر یستخلف زیدا فی کل سفر»5؛ هر وقت عمر سفر میرفت، در مدینه زید را جای خودش میگذاشت. «کان عالم الناس فی خلافة عمر و حبرها»؛ حبر امت بود و از چیزهایی که جالب بود و من دیدم این بود که پسرهای زیادی داشت. خارجة بن زید پسرش میگوید که «کان عمر یستخلف أبی»؛ هر وقت بیرون میرفت، پدر مرا جای خودش در مدینه میگذاشت. «فقلّما رجع الا اقطعه حدیقة من نخل»؛ وقتی برمیگشت، میگفت مزد میخواهی دیگر چون جانشین بودی؟ یک باغی از خرما به او میبخشید. من در ذهنم آمد که عمر خودش که مهاجر بود، نخلهای مدینه که مال او نبود!؟ این از کجا این باغها را میآورد؟ خیلی عجیب است! این را در سیر اعلام النبلاء میگوید.
شاگرد: بیتالمال بوده، بیت المال دست خلیفه است.
استاد: آن وقت خلیفه أقطعه به همین راحتی؟!
شاگرد: بله، چون جانشین خلیفه بوده است. بهعنوان اینکه جانشین بود، حقوق از بیت المال به او میداد.
استاد: نه، من اول عرض کردم که ذهبی اینها را در سیر اعلام النبلاء به عنوان فضائل زید میآورد. میگوید ببینید زید که بود که عمر هر بار میرفت، یک باغ به او میداد! همین را اول عرض کردم؛ میگوید ببینید زید که بود، که سقیفه را اداره کرد! اینها به عنوان فضائلش است. ولی شیعه وقتی به اینها نگاه میکند، بعد میفهمد که او باید بیاید و بخوانندش. «لو کلّفونی»؛ آن هم در مجلس سه نفری، و رها هم نکنند. حالا مطلب چه بود؟ ما نمیدانیم. همین اندازهی آن قضیه دیروزی است که من عرض کردم. بگویند بیا «هذا و الله خیر»؛ اما بگوید که اگر من جبلی را از جا بکَنم، این برای من لکان اهون. آن [کار] اثقل بود. از این معلوم میشود که یک چیزی هست که به ما نمیگویند!
شاگرد: سرّ اینکه پیامبر(صلوات الله علیه) قرآن را جمع نکردند، او هم دارد اینجا به این مطلب اشاره میکند چیست؟
استاد: اهل سنت میگویند جمع کرده اند؛ الآن مشهورشان این است. یعنی جالبیاش این است که خود این روایت خلاف آن چیزی است، که الآن [معتقدند]. آخر آنچه که الآن بین اهل سنت جا افتاده، این است که میگویند زمان حضرت [جمع] بود. ابوبکر هم فقط خواست قرّائی که [قرآن] در سینههایشان است، در این جمع اول محفوظ بماند. یک جمعی بود از ناحیه او، نه اینکه جمع نبود؛ نه اینکه ترتیبش نبود. همه چیز بود. اینها الآن هم مدافعین هستند؛ میگویند وقتی آیهای نازل میشد، حضرت کتّاب را میخواستند و میگفتند [این را در] اینجا بگذارید. اصل این را مشهورشان، به این نحو به این روایات «طابق النعل بالنعل» عمل نمیکنند.
شاگرد: در البیان هم محکم میگویند در زمان پیامبر بوده است.
استاد: بله، مختار مرحوم آقای خوئی همینطور است. آقای طباطبایی نه، [نظرشان] یک جور دیگری است. عبارت ایشان را من آوردم آنچه که میگویند، بخوانم.
شاگرد2: ایشان قائل به دستکاری هستند. در آیه «الیوم اکملت» میگویند این را جابهجا کردند!
استاد: حتی بیش از این در عبارتشان در المیزان است.
شاگرد3: اینکه ما روایت داریم که هیچکس نمیتواند قرآن را بعد از پیامبر جمع کند جز امیرالمؤمنین، یعنی ما بر اساس این روایات نظر میدهیم که جمع نشده در زمان پیامبر؟
استاد: مرحوم آقای خوئی اینها را اینگونه قبول ندارند. نظر ایشان در البیان این است. طبرسی(رضوان الله علیه) هم همینطور ظاهر کلماتشان است. من عباراتشان در مجمع را یادم نیست.
شاگرد: میگویند طبق ما نزّل هست؛ اینگونه توجیهاتی میکنند.
استاد: در الاتقان سیوطی ظاهراً [اینجور که] یادم هست؛ یا در الانتصار للقرآن باقلانی، شاید آنجا دیدم6. میگوید که مشهور و جمهور خودشان از علما قائلاند که ترتیب سور «من اجتهاد الصحابة»؛ میگوید بعضی هم قبول نکردند. ولی او در آنجا میگوید که من یادداشتش را دارم.
علی أی حال اینکه ایشان فرمودند، این است. من نظر مرحوم آقای طباطبایی را هم بخوانم؛ ایشان فرمودند: «و بالجمله الروایات السابقة ـ کما تری ـ آحاد»7 اما «محفوفة بالقرائن القطعیة» مجموعشان. «نافیة للتحریف»؛ همهشان نفی تحریف است؛ که اینها واضح هم هست و من عرض کردم که اصلاً مشکل ندارد. اما با این توضیحی که ایشان میگویند. «للتحریف بالزیادة»؛ هیچ چیزی زیاد نشده است. «و التغییر»؛ که عبارتی را تغییر داده باشند. «قطعاً» اما «دون النقص الا ظنا»؛ اما یک کلمهای نقص شده یا نشده، ظنّ به این است که نشده است؛ اما قطع نیست. اینها نتیجهگیریِ آقای طباطبایی است. میگویند « دون النقص إلا ظنا »؛ یعنی ظن به این میآید، اما قطع نمیآید؛ یعنی احتمالش است. این مختار ایشان است.
شاگرد: جابهجایی هم که مشهور است.
استاد: ترتیب هم که بله …! مرحوم آقای خوئی میگویند نه، هیچ چیزی نه کم شده نه زیاد. اما آنجا توضیح دادند و من برای شما خواندم.
میگویند آن روایاتی که هست چه بود؟ فرمودند که وحیها _همینطوری که ایشان هم امروز این کتاب را آوردهاند. این ترجمه است؟_
شاگرد:بله
استاد: در چه صفحهای بود؟ من کتاب را بستم.
حالا مقصود معلوم است؛ که گفتند وحی دو جور بوده؛ وحی قرآنی و وحی بیانی8. مانعی ندارد شواهد هم دارد؛ من هم عرض کردم؛ مرحوم فیض هم در علم الیقین _چند روز گذشته که اینجا [خواندیم]؛_ در وافی هم مرحوم فیض فرمودند که چیزهایی در مصاحف بوده، که تفسیر خود صحابه بوده؛ شنیده بودند. این که هیچ. تأویلاتی بوده که شنیدنی بوده، آن هم هیچ. چیزهایی در مصاحف بوده که از ناحیه جبرئیل خبر آمده و پیامبر خدا هم از ناحیه جبرئیل إخبار کردند و فرمودند. اما باز وحی قرآنی نیست. جبرئیل از ناحیه خدا، وحی قرآنی را توضیح داده و بیان کرده است. وحی بیانی و وحی قرآنی. کلام مرحوم آقای خوئی هم در همین زمینه جلو میرود.
بعداً هم اینها را مفصلتر إنشاءالله عرض میکنم؛ تا ایشان که فرمودند «ببدر بسیف علی» خلاصه چیست؟ إنشاءالله میبینید که اگر مقدماتش فراهم شود، خوب واضح میشود. حالا من [به بحث] برگردم، اینها مال چیزهایی بود که مانده بود. به اصل بحث برگردیم.
اصل بحث این شد که شیعه و سنی یک فضای مشترکی داشتند. تا قدرت شیعی نبود، حساسیت هم بین اهل سنت نبود. بین خودشان قرائات را داشتند. ابوحنیفه طبق مصحف ابن مسعود فتوا میداد. اما مصحف أبی نبود؛ قرائت [او] شاذ بود. قرائت ابن مسعود مشهور بود و در دستها بود. بعد آمد تا قرن چهارم، که ابن مجاهد این خطکشی را کرد. که بیرون از هفتتا حرف، تحریف شود.
خب، حالا این هفتتا حرف چیست؟ هفت تا حرفی که ابن مجاهد این دغل را [برایش] بهکار زد؛ که علمای خودشان میگویند دغل کردی! آنها نمیگویند دغل کردی؛ میگویند یک بیسلیقگی کردی؛ که همه را به اشتباه میاندازی. و حال آنکه من عرض کردم با آن عقلی که داشت، دغل کرد. دغل چه بود؟ از روز اول جا افتاده بود که «نزل القرآن علی سبعة احرف»؛ این روایت درست است یا نیست؟ جالب است، درست معاصر همان زمانی که ابن مجاهد در بغداد داشت قراء سبعه را جا میانداخت؛ بخاطر این جوّ «سبعة احرف»، در همان زمان، در همان شهر، مرحوم کلینی معاصر با او، کافی را نوشتند. و از اهل بیت دو تا روایت آوردند که این «سبعة احرف» و اینها درست نیست. خیلی جالب است! مثلاً میبینید که این روایت را مرحوم صدوق نیاوردند. مرحوم صدوق در فضای بغداد نبودند. جوّ بغداد هم _و لو فاصلهشان بیشتر بود._ اما جوّ بغداد چیز دیگری بود. مرحوم کلینی میدیدند که اینها دارند چکار میکنند. یک محدّث بسیار خبیری بود؛ که برای ما شیعیان نقل کرده است. گفته که من به شما بگویم که این سبعة احرفی که اینجوری ابنمجاهد بخواهد جا بیاندازد، این مرام اهل بیت نیست. اینها خیلی جالب است، در همان زمان، فرهنگسازی هم برای شیعه [شده است].
در کافی دو تا روایت پشت سر هم است؛ اگر من یادداشت داشته باشم، اگر نه هم آقایون در نرم افزار پیدا کنید.
شاگرد: اصلی این روایت کجاست؟ مصدر شیعیاش؟
استاد:عرض میکنم. جلد دو، صفحه 630 است. دو تا روایت است؛ یکی از امام باقر است. در کتاب فضل القرآن، باب النوادر روایت را از امام باقر(علیه السلام) بخوانید!
شاگرد: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِد.»
استاد: بله، ادامهاش مانده است؛ بخوانید! [میفرمایند:] و لکن الاختلاف… . روایت تمام نشد.
شاگرد: این روایت تمام شد.
استاد: نه، ولکن الاختلاف یجیء من قبل الرواة درکافی هست. صبر کنید من [بیاورم].
شاگرد:آن یک روایت دیگر است.
شاگرد:در خصال هست، آنکه در خصال هست… .
استاد: من قبل الرواة در کافی است؛ در حافظه من اینجور است. بله ببینید! در حدیث دوازده در صفحه 630 دارد: «عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَكِنَّ الِاخْتِلَافَ يَجِيءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ»؛ این روایت است. البته مرحوم مجلسی بخاطر «علی بن محمد» _که در اینجا «معلی بن محمد»9 ضبط کردند._ مرحوم مجلسی در مرآة العقول سندش را فرمودند که مجهول یا ضعیف است10.
بعدی را ایشان فرمودند حسنه است. ولی چون ابراهیم بن هاشم مانعی ندارد، صحیح است. پس بعدی صحیحه حساب میشود که [آمده است] :«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ كَذَبُوا أَعْدَاء اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِد». این دو تا روایت مبارک در کافی شریف آمده است.خیلی عالی است و اصلاً مناسب همان زمان است؛ که یک حرف بیشتر نیست. در کتابهای دیگر این دو تا روایت نیامده است. در کافی آمده است.
در کتابهای دیگر از خود اهل بیت(علیهم السلام) مسئله سبعة احرف آمده است. مثلاً مرحوم صدوق در خصال یک باب دارند؛ «باب نزول القرآن علی سبعة أحرف» که دو تا روایت آوردهاند11. مرحوم مجلسی در آن جایی که میخواهند کتاب القرآن نعمانی را … ؛ صاحب غیبت نعمانی در کتاب القرآن دارد نقل میکند12؛ صدر آن میگوید: «رووه …»؛ _در جلد چندم بحار است؟ ظاهراً در آنجایی که کتاب القرآن نعمانی را آوردهاند . [شمارهی] جلد بحار را من یادداشت نکردم؛ اگر «سبعة احرف» را در بحار بزنید در جلدهای آخر بحار در کتاب القرآن، آنجا [آمده است]._
شاگرد: در جلد 82 بیروت، که فکر میکنم 85 اسلامی باشد، آمده است.
استاد: صفحه چند؟
شاگرد: صفحه 65 مطرح است، صفحه … هم مطرح کرده است.
استاد: نه، آن مال روایتی از خصال است. خصال دو تا روایت دارد، یکی از آنها سندش خوب است، که مرحوم مجلسی در بحار نیاوردند. و یکی سندش ضعیف است، که در اینجا که شما فرمودید آوردهاند و فرمودند «الخبر ضعیف».
شاگرد: مرحوم کلینی این روایتی را که نقل میکنند، به ذهن میآید که نفی این طرفش خوب است؛ «سبعه احرف» اما «حرف واحد» یعنی چه؟
استاد: خب، باید [به این مطلب] برسیم. این روایت کافی خیلی بحثهای خوبی دارد. یکی از حقهایی است که [مرحوم] کلینی بر گردن شیعه دارند؛ و اینکه در آن زمان، اینها را برای ما گفتهاند. و لذا الآن اگر ببینید در بحثهای معظم علمای شیعه _که خیلی هم بحثهای سنگینی پیش آمده است؛ آقای شیخ عبدالکریم هم احتیاط میکردند و …_ معمولاً استشهاد میشود به این [روایت] که صحیحه است و امام فرمودند که یک حرف بیشتر نیست؛ پس واقعش یکی بیشتر نیست. این [بحث]ها را دارند و باید بررسی کنیم.
شاگرد: سوال این است که این تفسیر خلاف واقع تاریخی است؟!
استاد: بله، حالا میگویم ما فعلاً صبر کنیم، که آن مواد اصلی بحث در ذهن ما بیاید ، تا بعداً [این مسئله را] بررسی کنیم. فعلاً آنچه که من عرض میکنم، شما این را بشنوید، بعد هم هر چه که تلقی خودتان است را داشته باشید؛ تا [به سؤالتان] برسیم.
نه، [روایت] در یک جای دیگر بحارالانوار است؛ که از کتاب القرآن نعمانی است.
شاگرد: نقد این خبر خصال که میگوید «الخبر ضعیف»، صفحه 65 است؛ «الخبر ضعیف و مخالف للأخبار الکثیرة».
استاد: نه ببینید، من یکجایی [دیدم]، کلمهی نعمانی را به اضافهی [سبعة احرف] جستوجو کنید. علی أی حال در آنجا هم تعبیری که میخواهم بگویم این است که میگویند: «اصحابنا رووا عن فلان»؛ چنین تعبیری مرحوم نعمانی دارند. یعنی یک چیزی معروف بوده بین روات شیعه که «القرآن نزل علی سبعة احرف»، این را در آنجا دارند. پیدا شد؟
شاگرد: در جلد 90، صفحهی 97، باب 128 .
استاد: بله، همین جلد را آوردهام، حدس میزدم در همین جلد باشد. بله ببینید، مرحوم نعمانی این را میگویند که _ سند هم در اینجایی که شما گفتید خوب است، آدرس چند جلد دیگر را من یادداشت دارم. جلد 92، صفحهی 60 و جلد 69، صفحهی 30. حالا که اینجا را آوردم، دیدم دوتا جای دیگر آدرس دارم. در سه جای بحار این هست؛ که چاپ اسلامی را میگویم: جلد 69 صفحهی 30 و جلد 92 صفحهی 60. [این روایت] چیست؟ میگوید: «رَوَى مَشَايِخُنَا عَنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ» یعنی تعبیر پربار است «عَنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ : أُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ كُلُّهَا شَافٍ كَافٍ، أَمْرٍ وَ زَجْرٍ وَ تَرْغِيبٍ وَ تَرْهِيبٍ وَ جَدَلٍ وَ قِصَصٍ وَ مَثَلٍ»؛ پس اصل «سبعة احرف» در نقلهای متعدد این است.
حالا این چیزی که الآن میخواهم عرض کنم، دیروز آدرس آن را گذاشته بودم، مطلب بسیار زیبایی در جلد 52 بحارالانوار است. در اینجا مطلب را _ یعنی اصل موضوع را _ همه شنیدید؛ که مطلبِ جزیرهی خضراء است. آن کسی که میگوید من رفتم جزیرهی خضراء، آنجا مانده بوده، نقلیاتی دارد. یکی از چیزهایی که آنجا نقل میکند و خیلی جالب است، مثلاً این [که او] رفته، خودش کلید است و خیلی جالب است. خیلیها با جزیرهی خضراء مخالف هستند؛ کسی که بحار را تحقیق کرده است، میگوید: «هذه قصة تخیّلیة»13؛ میگوید شبیه رمان و اینهاست! اینجور نیست، این آمده و مرحوم مجلسی دارند از یک کسی که دروغگو نبوده، اینها را نقل میکند. مرحوم مجلسی هم با این طول و تفصیل آوردهاند. اینجور برخورد خیلی خیال می کنیم [بی انصافی است].
علی أی حال، حالا آنچه که من میخواهم عرض کنم این است که خیلی این بحث را زیبا در اینجا میآورد.
شاگرد: صفحه چند است این مطلب که میخواهید بفرمایید؟
استاد: جلد 52 بحار، صفحهی 169. شیخ صالح علی بن فاضل مازندرانی میگوید که وقتی به آنجا رفتم، سید شمس الدینی در آنجا بود؛ خیلی جلیل بود و من در محضر ایشان بودم. شروع به قرآن خواندن پیش ایشان کردم. میگوید که «فكان كلما قرأت شيئا فيه خلاف بين القراء أقول له: قرأ حمزة كذا و قرأ الكسائي كذا و قرأ عاصم كذا و أبو عمرو و ابن كثير كذا»؛ میگوید قراء سبعه را میگفتم. میگوید: «فقال السيد سلمه الله: نحن لا نعرف هؤلاء»؛ ما که اینجا _ در این جزیره _ هستیم، اینها را نمیشناسیم که چه کسانی هستند!؟ «و إنما القرآن نزل على سبعة أحرف قبل الهجرة من مكة إلى المدينة و بعدها»؛ این خیلی جالب است! میگوید: اینکه قرائات متعدد شد، از ناحیه وحی بود؛ خود حضرت اجازه دادند. خود مسلمانها قرائات متعدد را داشتند؛ [طبق] همان چیزی که شهید فرمودند که «تهوینا علی الامة، تسهیلا»14؛ [قرائات متعدد را] داشتند. ایشان میگوید: از مکه تا مدینه و تا حجة الوداع بود؛ «إنما القرآن نزل علی سبعة أحرف، قبل الهجرة من مکة إلی المدینة و بعدها لما حج رسول الله ص حجة الوداع، نزل عليه الروح الأمين جبرئيل ع فقال يا محمد اتل عليَّ القرآن حتى أعرّفك أوائل السور و أواخرها»؛ حالا میخواهد نظم پیدا کند. اینها را میگویند دورهی عرضه اخیره؛ که در کلمات خیلی [آمده] است. و لذا حضرت هم در خطبه غدیر فرمودند که هر سال جبرئیل یک بار قرآن را بر من عرضه میکرد، امسال دو بار عرضه کرده است، و این علامت این است که وقت رحلت من است.
«و شأن نزولها».
خب، وقتی جبرئیل خواست بیاید چکار کردند؟ «فاجتمع إليه»؛ چند نفر از صحابه به محضر حضرت آمدند. «فاجتمع إلیه علي بن أبي طالب و ولداه الحسن و الحسين ع و أبي بن كعب و عبد الله بن مسعود و حذيفة بن اليمان و جابر بن عبد الله الأنصاري و أبو سعيد الخِدري و حَسان بن ثابت و جماعة من الصحابة رضي الله عن المنتجبين منهم»؛ این عبارت سید شمس الدین در جزیرهی خضراء است. «فقرأ النبي ص القرآن من أوله إلى آخره فكان كلما مَرّ بموضع فيه اختلاف بيَّنه له جبرئيل ع و أمير المؤمنين ع يكتب ذاك في درج من أدم»؛ أَدِم یعنی پوست. «من أدم فالجميع قراءة أمير المؤمنين و وصي رسول رب العالمين».
میگوید این اصل آن چیزی است که ما در اینجا الآن میخوانیم، و قرائات همگی ما قرائت کیست؟ قرائت امیرالمؤمنین(صلوات الله علیه) است. البته [قول] ابن مجاهد را هم امروز دیدم، که در جایی بود او گفته بود که من قرائت تمام قراء سبعه را به علی بن ابیطالب میرسانم. این هم حالا نکات خیلی زیبایی را در بر دارد، اگر اینها دست به دست هم بدهد.
البته دنبالهاش یک سؤالی دارد؛ میگوید که «فقلت له يا سيدي»؛ تا اینجا چه شد؟ سید شمس الدین واقعاً یک کلید دادند. هیچ کجای دیگر ـ تا آن مقداری که من گشتم ـ اینجور کلیدی نبود؛ که سبعة احرف تا عرضهی اخیره یک فاصلهای داشت. تسهیلاً بود، اما آن حرف اخیری را هم که روایت کافی میگوید نوشته شده است. البته [دربارهی] حرف اخیری که در کافی است با حرف اخیری که ایشان میگوید، نکتهای [وجود] دارد که بعدها [میگوییم].حالا بیشتر روی این منابع فکر بکنید.
شاگرد: … مسئله سبعة احرف هم روشن نشد!
استاد: حالا انشا لله بحث میکنیم؛ یکی از بهترین بحثها همین است. چون خیلیها، حتی فقهاء هم در آن حالت گیر دارند؛ که باید چگونه آن را به نتیجه برسانیم؟ إنشاءالله بحثش را میکنیم، بحث خوبی هم است. یعنی اینکه من مرتب عقب میاندازم، بخاطر این است که اصل حرف که معلوم است، ولی چون سنگین است، همینطور سریع نمی شود و لازم است پیش زمینهاش فراهم شود.
میگوید به سید شمس الدین عرض کردم «یا سیدی أرى بعض الآيات غير مرتبطة بما قبلها و بما بعدها »؛ واقعاً هم اینگونه است. در «الیوم اکملت لکم» ببینید که کجا آمده است!؟ قبلش و بعدش اصلاً ربطی [به هم] ندارد. اهل سنت چه زحماتی میکشند، آخرش هم نمیتوانند. آقای طباطبایی که اثبات میکنند که ربطی ندارد. در مجلس خصوصی هم به آقای طهرانی گفتند. گفتند به نظر من این مال جای دیگر بوده ؛ به اینجا آوردهاند. عمداً انتقال دادند!
خلاصه اینکه او هم میگوید: من گفتم که بعضی از آیات [به هم] ربطی ندارد، چکار کنیم؟ « كأن فهمي القاصر لم يصر إلى غورية ذلک»؛ ربط را نمیفهمم. «فقال نعم الأمر كما رأيته و ذلك أنه لما انتقل سيد البشر محمد بن عبد الله من دار الفناء إلى دار البقاء و فعل صنما قريش ما فعلاه، من غصب الخلافة الظاهرية، جمع أمير المؤمنين ع القرآن كله و وضعه في إزار و أتى به إليهم و هم في المسجد. فقال لهم هذا كتاب الله سبحانه أمرني رسول الله ص أن أعرضه إليكم لقيام الحجة عليكم يوم العرض بين يدي الله تعالى فقال له فرعون هذه الأمة و نمرودها لسنا محتاجين إلى قرآنك فقال ع لقد أخبرني حبيبي محمد ص بقولك هذا»؛ برای اتمام حجت بود. «و إنما أردت بذلك إلقاء الحجة عليكم. فرجع أمير المؤمنين ع به إلى منزله و هو يقول لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَكَ»؛ خب، حضرت این را فرمودند.
دنبالهاش این است که «فنادى ابن أبي قحافة بالمسلمين و قال لهم كل من عنده قرآن من آية»؛ همین کاری که زید کرده است. زید را خواستند و گفتند بیا! بعداً هم گفتند برای هر که هست بیاید. «فنادی ابن أبی قحافة بالمسلمین و قال لهم کل من عنده قرآن من آیة أو سورة فليأت بها. فجاءه أبو عبيدة بن الجراح و عثمان و سعد بن أبي وقاص و معاوية بن أبي سفيان و عبد الرحمن بن عوف و طلحة بن عبيد الله و أبو سعيد الخدري و حسان بن ثابت و جماعات المسلمين و جمعوا هذا القرآن و أسقطوا ما كان فيه من المثالب التي صدرت منهم، بعد وفاة سيد المرسلين ص. فلهذا ترى الآيات غير مرتبطة و القرآن الذي جمعه أمير المؤمنين ع بخطه، محفوظ عند صاحب الأمر ع فيه كل شيء حتى أرش الخدش». «و أما هذا» این را ببینید، که سید شمس الدین در آخر کار میگوید: «و أما هذا القرآن فلا شك و لا شبهة في صحته»؛ اویی که آن را میگوید، این را هم میگوید. «و إنما كلام الله سبحانه. هكذا صدر عن صاحب الأمر ع»؛ ما که اینجا هستیم، با حضرت [مرتبطیم]، صاحب الأمر(صلوات الله علیه) به ما این را گفتند.
«أما هذا القرآن» با اینکه آن [اتفاق]ها بوده، این «لا شبهة» چه چیزی را میرساند؟ تقویت کنندهی حرفی است که آقا فرمودند و ما هم گفتیم. که یعنی وحی بیانی و وحی قرآن میتوان [گفت]، این تفکیک درست است. «اما هذا القرآن فلا شک و لا شبهة فی صحته». خب اگر یک چیزی را هم آنها میانداختند، وحی بیانی بود. توضیحی از ناحیهی خدا برای آیات بود.
حالا شما هم که فرمودید که «بسیف علی» چه میشود؟ یکی از راه حلهایش همین است که «بسیف علی» در مصحف ابن مسعود بود؛ ابن شنبوذ از اساتیدش شنیده بود و در نماز میخواند. اما منافاتی ندارد که این وحی بیانی باشد، نه وحی قرآنی. و آن وقت هم بحث میکنیم که وحی بیانی را اگر کسی در قرآن بخواند باطل است یا نیست؟ من بعداً مفصل برای شما میآورم که خود اهل سنت بینشان اختلاف است. عدهای میگویند مانعی ندارد؛ قرائت شاذ را در نماز هم بخوانید، اشکالی ندارد. شافعی گفته بخوانید، اما اکتفا نکنید. فقط به این اکتفا نکنید.
شاگرد: رادّ اینکه اصلاً وحی قرآنی بوده باشد چیست؟
استاد: خب آن ادلهی متعددی که اقامه میکند؛ آقای طباطبایی و آقای خوئی و دیگران میآورند. و الآن ببینید که آنچه من میخواستم بگویم این است که الآن در زمان ما، ما به حرف معقولی داریم میگوییم _ این حرف عاقل پسندی است و هر کسی توجه کند میبیند که خوب است. اما [توجه کنید که امروزه] داریم میگوییم! یعنی کسانی هم که [قبلاً] گفتند حرفشان نضج نگرفت، چرا؟ بخاطر اینکه انگیزه نداشتند، توضیحش بدهند._ الآن میبینید پر کردند دنیا را از اینکه این شیعهها کافر هستند، حالا میبینید [نتیجهی] این حرفهای عقلایشان را که آنها هزار سال، فکرش را کردند.
و میبینید که درست است؛ یعنی _اینکه واقعاً عقیده من است؛_ اینکه عدهی بسیاری از علما وقتی در فضای روایات وارد میشدند، در جمع کردنش حیران میشدند! از چه حیران شدند؟ از کمبود اطلاعات. اطلاعات آن زمانشان کم بوده؛ فقط یک نقلهایی برایشان میآمده است؛ در جمع اینها حیران میشدند و میگفتند که این را تحریف کردند. ملاحظه میکنید؟ حیران میشدند!
شاگرد: از [علمای] خودمان این حرف را میزدند؟
استاد: بله، مرحوم مجلسی را حالا میگویم. البته من این را هم بگویم، [وقت] رفت؛ اما حتماً نگاه کنید! مرآة العقول که در نرم افزارها آمده، «إن قلت» مجلسی هست؛ جوابش نیست15! نمیدانم حذف شده؟ کسانی که خود کتاب مرآة العقول را در منزل دارید، حتماً نگاه کنید. مرحوم مجلسی در مرآة العقول یک «إن قلت» دارند؛ که آن «إن قلت»، حرف مرحوم فیض است. میگویند: «إن قلت» که اگر این حرفها و روایاتی که شما میگویید، درست باشد و متواتر باشد، دیگر سرِ سوزن اعتمادی به یک کلمه قرآن نمیماند؟! «قلت» چی؟ ندارد! «إن قلت» را میگویند، ولی «قلت» در نرمافزارها نیست! حالا شما ببینید که آیا اصلاً در مرآت نیست؟ این «قلت» مال مرحوم فیض است. که مرحوم فیض هم همین را میگویند که دیگر اعتمادی به قرآن نمیماند. اینکه نشد که شما بگویید اخبار متواتر [است] و [بعد] همه را به هم بریزید. این حرف حرف خوبی بود.
لذا _الآن کدامیک از شما آقایان فرمودید؟_ مرحوم مجلسی محکم میگویند، در بحارالانوار هم میگویند؛ اصلاً اعتقادشان است. میگویند: اگر ما قائل نشویم به تحریف قرآن، دیگر اصلاً اعتماد به هیچ حدیث متواتری نمیماند. برای منِ محدث، متواتر ثابت شده که این روایت هست، خب چکارش کنیم؟ این تحیّر یک کسی در فضای حدیث است.
شاگرد: اگر ما قائل نشویم به تحریف قرآن!؟
استاد: اعتماد به هیچ حدیثی دیگر نمیماند. چرا؟ چون احادیث در تحریف قرآن متواتر است. این حرف ایشان را میآورند و معروف است. اینقدر در این سایتهای وهابیها، این حرف مرحوم مجلسی را میآورند؛ و همینطور پر میکنند که ببینید، علامه مجلسی شما این را گفته است.
شاگرد: خیلی حرف عجیبی است!
شاگرد2: جای دیگر میگوید این روایات آحاد است!؟
استاد: بله؟! ببینید این عبارت مرحوم مجلسی است که میگویند: تواتر روایاتِ تحریف با تواتر روایاتِ امامت برابری میکند.
شاگرد: پس اسم محدث نوری بد در رفته است؟
استاد: محدث نوری که دیگر [در این مسئله] معروف [است].
شاگرد: برای شادی مرحوم آیت الله شیرازی16 هم یک فاتحه بخوانیم!
استاد: رحمة الله علیه. ایشان نظراتشان و قدرشان ناشناخته بود. در فقه کتابهایی دارند که من نمیدانم که چرا دیگر [ناشناخته مانده]؟ بله، خیلی در رؤیت هلال و بحثهای هیوی و فنّی از سالها قبل کتابها داشتند و قدرشان ناشناخته بود.
پس عرض من این شد که مرآة را نگاه کنید؛ ببینید در آن نسخههای چاپی این «إن قلت»[ و «قلت» آمده است!؟]
شاگرد: جلد چندمش است؟
استاد: نمیدانم، باید پیدا کنید.
شاگرد2: حرفی که علامه طباطبایی به آقای طهرانی گفتند چه بوده است؟
شاگرد3: در مهرتابان نوشتند.
استاد:ایشان فرمودند که به نظر من، دو تا آیه است که جایش عوض شده است: یکی «إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت» یکی هم «الیوم اکملت لکم دینکم»؛ میگویند این دو اینجا نبودهاند.
شاگرد: تا حالا فکر کردید که باید کجا میبود؟
شاگرد2: ایشان که این حرف را نگفتهاند؛ قائل نیستند! این مطلب حرف علامه است.
شاگرد: نه آدم وقتی این حرف را میشنود میگوید باید کجا میبود؟
«الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطّیّبین الطاهرین»
کلمات کلیدی:
ترفند ابن مجاهد
ابن مجاهد
قرائات سبعة
احرف سبعة
زید بن ثابت
جمع قرآن
وحی بیانی
حرف واحد
وحی قرائات
ترتیب آیات
اخبار تحریف
1 . غايه النهايه في طبقات القراء ج 2 ص 56
2 . پدر او، علی بن عبدالکافی تقی الدین السبکی سه کتاب در رد ابن تیمیه دارد.
3 . معرفة القراء الكبار على الطبقات والأعصار ص 153 و سير أعلام النبلاء ج15 ص273 و طبقات الشافعيه الكبري ج3 ص 58
4 . سير أعلام النبلاء ج 2 ص433
6 . الانتصار للقرآن ج 1 ص 278
8 . القرآن الكريم وروايات المدرستين ج 1 ص 260 و همان ص289
10 . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول ج 12 ص 520
12 . تفسیر النعمانی صلیاللهعلیهوآله 57 باب اقسام القرآن و بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث ج 90 ص 97
13 . بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث نویسنده ج 52 ص 159
14 . مقاصد العلیة ص 245 : «و أما اتّباع قراءة الواحد من العشرة في جميع السورة فغير واجب قطعا، بل و لا مستحبّ، فإنّ الكلّ من عند اللّه نزل به الروح الأمين على قلب سيّد المرسلين تخفيفا على الأمّة و تهوينا على أهل هذه الملّة. و انحصار القراءات فيما ذكر أمر حادث غير معروف في الزمن السّابق، بل كثير من الفضلاء أنكر ذلك خوفا من التباس الأمر، و توهّم أنّ المراد بالسبعة هي الأحرف التي ورد في النقل أن القرآن انزل عليها، و الأمر ليس كذلك، فالواجب القراءة بما تواتر منها.»
15 . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول ج12 ص 525
16 . مرحوم آیتالله سید محمدباقر موسوی شیرازی (۴ آذر ۱۳۱۰- ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۳)