بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۳

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای شریف در ذیل صفحه است

تقریر جدید:

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر، تحریف قرآن جلسه22 تاریخ: 22/02/1393

موضوع جلسه :تدریجی بودن تفصیلِ محکمات-نقد اتهام تحریف قرآن به شیعه توسط قِفاری با تحریف مستندات تاریخی

حشر معارف

در آن مسئله جمع شدن کل قرآن کریم در سوره مبارکه «فاتحه» و همچنین سوره مبارکه «فاتحه» در «بسم الله الرحمن الرحیم » و امثال این‌ها، این‌جوری که به ذهن می‌آید ناظر به نحوه ‌ی تفصیل است. «احکمت ثم فصلت»، این «ثم» را می‌توانید لحظه‌ای بگیرید، می‌توانید تدریجی بگیرید. سلسله مراتبی دارد. دفعی آن چگونه است؟ «کتاب احکمت» یعنی کتابی است محکم و بسیط و واحد. ثم …

شاگرد: همان مقام نقطه را می‌گویید که نقطه شروع می‌شود احکمت است؟

استاد: بله

شاگرد: بعد «لدینا لعلی حکیم»1 هم دارد.

استاد: بله، که «ام الکتاب» است.

شاگرد: در ذیل «لعلی حکیم» روایت است که نازل بر وجود مقدس …

استاد: بله، این‌ها همه به هم وصل است و روشن است وقتی آدم فکرش را می‌کند می‌بیند هر چه اطلاعات باشد، به هم وصل می‌شود. واقعا روایات این‌جوری است که وقتی آدم می‌خواند، مثل چراغ‌هایی است که اول دارند سیم آن‌ها را می‌کشند. می‌گوید: این‌ها برای چیست؟ یک دفعه وقتی که کامل می‌شود، یک‌جا، یک روایت به عنوان کلید عمل می‌کند. وقتی کلید زده می‌شود، همه‌ی لامپ‌ها با هم روشن می‌شود. یعنی این لامپ‌ها و این روایات، قبلاً در ذهنش بود، یک کلید معارفی را که یاد می‌گیرید، می‌بیند همه به هم وصل می‌شوند. این تجربیاتی است که هر کسی خودش به راحتی دارد.

من گاهی این مسأله به ذهنم می‌آمد، چون انسان می­خواهد مثال پیدا کند، من مثال می‌زدم: حشر معارف یعنی معارف گاهی جداجدا هستند و مقبورند، اما یک دفعه با یک نفخ صور، ـ در عالم معارف هم نفخ صوری است ـ‌ با یک روایتی که کلید است، نافخ صور می‌شود در اموات بسیاری از معارف که از آن‌ها استفاده نمی شد ، حالتی بود که در ذهن فعال نبودند، یک دفعه می‌بینید که همه حُشِرت. می‌آیند و همه باهم محشور می‌شوند و یک محشری برپا می‌کنند که همه با هم ارتباط دارند. مگر محشربرای چیست؟ محشر می‌گوید در دنیا چه رابطه‌هایی داشتید! هر کسی چکار کرده است. همه ارتباطات مکشوف می‌شود. در معارف هم این‌گونه است که گاهی محشری بر پا می‌شود.

شاگرد: «یتعارفون بینهم».

استاد: بله، «یتعارفون بینهم» نسبت‌ها روشن می‌شود. این زیاد است.

تفصیل؛ دفعی یا تدریجی

این را عرض می‌کردم، «احکمت ثم فصلت»، این «ثم فصلت» را می‌توانید دفعی بگیرید و لحظه‌ای؛ یعنی محکم بود و یک دفعه باز شد و همه به تفصیل آمد. این مانعی ندارد و نمی­گویم محال نیست یایکی از وجوه صحیحه نیست. اما آن‌چه که دیروز عرض می‌کردم این است که این «ثم»، «ثم» سلسله مراتبی است. به عبارت دیگر، «فصلت» هم مثل «نزلت» است. انزال و تنزیل را گفتیم چه فرقی دارند؟ انزال دفعی است، اما «نزّلت» تدریجی است. این هم تفصیل باب تفعیل است، «فصلت»، از تکثیر برخوردار است. یعنی «فصلاً بعد فصلٍ». سلسله مراتبی است.

بنابراین «احکمت ثم فصلت» نه به نحو دفعی، بلکه به نحو سلسله مراتبی، که اگر این‌جا مثل جدول ضرب بگوییم درست نیست. هر مثالی از یک جهت مقرّب است و از هزار جهت مبعّد است. در این‌جا بهترین مثال همان مثال مخروط و هرم و امثال این‌هاست که انبساط آن، سلسله مراتبی است. هرچه به آن رأسِ إحکام نزدیکتر است، ابسط است و هر چه از آن رأس إحکام دورتر است، تفصیلش و گستردگی آن بیشتر می‌شود.(4:45)

شاگرد: «لا یمسه الا المطهرون» همان «احکمت» است؟

استاد: بله، چون «فی کتاب مکنون» است، آن‌جا را می‌گوید. «فإنه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لا یمسه» یعنی با آن حیثیت، «الا المطهرون». حالا این فرمایش شما بود، آنگونه ‌که من به ذهنم می‌آید این‌جوری است که تفصیل سلسله مراتبی است نه تفصیل دفعی که از إحکام بیاید.

تأثیر قوه حافظه

شاگرد: طرف روایات را می‌خواند، بعد از ذهنش می­رود که برای اکثریت این اتفاق می‌افتد، کسانی مثل شما که حافظه قوی‌ای دارند، نگه می‌دارند و بعد هم به هم متصل می‌کنند، اما بسیاری مطالعه می‌کنند و چه بسا مباحثه هم می‌کنند، ولی یادشان می‌رود.

استاد: این‌که اگر خدا بخواهد حشرشان کند - وقتی تجربیاتش برایتان پیش بیاید می‌بینید - آنجا دیگر در بند حافظه و یادم رفته و محال است به یادم بیاید و حافظه کوتاه‌مدت و درازمدت و این‌ها نیستید. و این‌ها همه پشت خط قرار می‌گیرد. به گونه عجیب و غریبی است که کأنه بذری که در زیر خاک قرار می‌دهند، به نظر می‌رسد تمام شده است، اما وقتی از خاک سر بکشد بیرون و جوانه بزند، می‌بینید که همه این‌ها تمام شد و رفع شد. یک حبه بود، ولی در آخر کار «انبتت سبع سنابل فی کل سنبلة مأة حبة» شد.

حالا چگونه است که این‌جوری می‌شود؟ ببینید این چیزهایی که شما می‌گویید یادش رفته، یا از لطف خودتان می‌گویید من [حافظه ام خوب است] اصلاً این‌جوری نیست، که کسی حافظه‌اش خوب باشد. این‌ چیزی که من عرض کردم چیز دیگری است. یک شرایطی هست که روح از حافظه مزاجی کانه می‌رود بالاتر؛ برای همه ما پیش می‌آید، که یک دفعه می‌بینید که چیزی شد که ربطی به مزاج و دماغ و حافظه و نوار مغز و این‌ها ندارد، چون می‌گویند مغز نوارهایی دارد که حافظه کوتاه‌مدت و درازمدت و همه این‌ها روی نوارها تعبیه می‌شود و هر کدامش هم جای خاصی دارد و هر چه سن بالا می‌رود، حافظه کوتاه‌مدت باقی می‌ماند و آن درازمدت دچار مشکل می‌شود. سنّش که کم بوده هر دو بوده، این‌ها ضوابطی دارند که خوب هم است.

اما آنچه که من عرض می‌کردم، غیر این‌ها می‌شود، چطور؟ یکی از آقایان می‌گفت که من رفیقی داشتم که خیلی در اوائل جوانی روحیات عجیب و غریبِ روشنفکری داشت و فوراً همه چیز را مسخره می‌کرد. و همه این‌ها را خرافه می‌دانست، بالاخره افراد مختلف هستند مثلاً اذان گفتن در گوش راست و اقامه در گوش چپ بچه ای که به دنیا آمده و امثال آن را مسخره می‌کرد. می‌گفت: بچه‌ای که جز گریه کردن بلد نیست و هیچ چیزی متوجه نیست، شما در گوش او اذان می‌گویی؟ چه اذان بگویی، چه موسیقی بزنی، و چه شعر بخوانی فرقی نمی‌کند. چون او بچه است! می‌گفت: آن رفیق من گفت که من بعد از مدتی که سنّی از من رفته بود، رفتم در تهران که یک سمینار تربیتی بود، دکتری آمده بود از خارج، سمینار مهمی بود، این دکتر صحبت می‌کرد و این قضیه را در آنجا گفت که: بچه‌ها همان کوچک هم که هستند، ذهنشان اصوات را می‌گیرد و ضبط می‌کند - اینکه شما گفتید انسان یادش می‌رود، من یادم آمد - این آقای دکتر می‌گفت: ذهن بچه ضبط می‌کند و نگه می‌دارد و در یک شرایطی می‌بینید که هست. مثل بذر زیر خاک است، بذر زیر خاک را تا آب به آن ندهند رشد نمی‌کند. اما هست و فقط یک آب می‌خواهد. وقتی آب دادید، شروع به رشد می‌کند. می‌گفت که بچه‌ها می‌شنوند و الآن که می‌گویند در شکم مادر هم می‌شنوند.

آنچه که حضرت فرمودند: امام در شکم مادر «یسمع الامام الصوت»2 یعنی آگاهانه می‌شنوند و الا بچه‌های دیگر هم در شکم مادر می‌شنوند ناآگاهانه. در دار حجاب هستند. امام فرمود که امام معصوم وقتی در شکم مادر است «یسمع» به راحتی، مثل این‌که ما می‌شنویم، او هم می‌شنود. اما این را بچه‌ها ما هم ناآگاهانه دارند. (9:52)

خلاصه گفت که این دکتری که از خارج آورده بودند، صحبت می‌کرد و گفت: ما برخورد کردیم در تجربیات خودمان به دختری که حدود 18 سال داشت و در بیمارستان بلژیک یا هلند بود، ایشان را بی‌هوش می‌کنند که عمل جراحی انجام بدهند، وقتی به هوش می‌آید شروع می‌کند به خواندن اشعاری بسیار قشنگ، و سرودی را بسیار زیبا می‌خواند. ضبط را آوردند و صدایش را ضبط کردند تا بعداً بپرسند که این مال کجاست؟ وقتی کامل به‌هوش می‌آید، صدای خودش را برایش پخش می‌کنند، می‌گویند این چیست؟ گفته بود: نمی‌دانم چیست، من که سر در نمی‌آورم! پدر و مادرش را می‌گویند که این چه شعرهایی است که بچه شما خوانده؟ این‌ها هم گفتند که ما اصلاً نمی‌دانیم این‌ها چیست؟ ما نمی‌دانیم که فرزندمان چه خوانده است؟ یک کلمه ازآن را نمی­دانیم ولی معلوم است که یک زبان است.

بعد می‌روند مراجعه می‌کنند به زبانشناسان و متخصصین زبان که در دانشگاه‌ها کار می‌کنند، گفتند که این چه زبانی است؟ گفتند: این زبان قومی است در جنوب اسپانیا، قومی یهودی هستند که این زبان آن‌هاست. گفتند: یهودی در اسپانیا چه ربطی به بلژیک و هلند دارد و این کسانی که مسیحی هستند و اصلاً یهودی ندیدند!؟ وقتی این مطرح می‌شود به پدر و مادرش، این‌ها می‌گویند: بله وقتی این بچه بود و ما می‌رفتیم سر کار، یک خانم یهودی را آورده بودیم و پولی به او می‌دادیم تا فرزند ما را نگهداری کند. او یک چیزهایی خوانده بود و در حافظه بچه مانده است. شعرهایی می‌خواند که بچه خواب برود، ولی ما نمی‌دانستیم که چیست!

جل الخالق العظیم! این بچه از همان کودکی در ذهنش مانده است. پس ما هم یادمان نرفته است، الآن و فعلاً نظام حافظه ما یک دستگاهی دارد که عمل می‌کند، ولی آن هست. این بچه که یک زن یهودی برایش لالایی خوانده، حالا که در حال به‌هوش آمدن است، پس می‌دهد؛ لذا ما هم روایتی که می‌خوانیم، تصور می‌کنیم یادمان رفته است، نه آقا، در شرایطی می‌بینیم که این روایت از خورشید روشن‌تر به یادمان می‌آید. آن وقتی که باید لامپ‌ها به هم وصل بشود و آن وقتی که حشر مطالب شود، یک دفعه انسان... برای خیلی­ها تجربه­اش شده ولی در فکرشان نبوده است و اگر بعد مکرر برای شما پیش آمد، می‌فهمید که من چه عرض می‌کنم. می‌بینید که امکان ندارد یادتان بیاید، بعد می‌بینید که یادتان آمد و همه این‌ها به هم وصل می‌شود و یک نظامی را برای خودش درست می‌کند.

شاگرد: آیا این‌ها ربطی به چند عالمی شدن که قبلاً فرمودید دارد؟

استاد: شاید، نمی‌شود گفت که غیر مربوط است، ولی من الآن ربط واضحی در ذهن من نیست.

وجه روایت نسیان حافظ قرآن

شاگرد: این مطلب با آن روایاتی که می‌گوید اگر قرآن را حفظ کنید و فراموش کنید چطور جمع می‌شود3؟ طرف حافظ قرآن است و سال‌ها حافظ بوده، حالا یک بیماری گرفته یا کم خوانده و از یادش رفته!؟

استاد: مطلب خوبی است. جمعش به این است که اگر حفظ نکرده بود، اصلاً آن صورت خبری نبود، چرا همه این صورت‌ها را نمی‌بینند؟ قرآن که برای همه است، پس خب همه بببیند دیگر! او حفظ کرده بود، یعنی یک چیزی بود. بعد می‌گوید که شؤونات حیات تو تکرار را می‌طلبید و هیچ چیزی لغو نیست. اگر تکرار کرده بودی، ملکه و قرین بود.

شاگرد: مؤید کلام شما این است که در بعضی از این روایات دارد که بر اثر بی‌اعتنایی فراموش کند؟!

استاد: یعنی اگر مریض بشود، آن نمی‌رود. خدای متعال دستگاه دارد، خدا رحمت کند مرحوم آقای کازرونی خیلی چیزهای قشنگی داشتند، عالم بزرگی بودند، می‌فرمودند: ترازوی خدا ترازوی گِرمی است، این اصطلاح ایشان بود. می‌گفتند: یک وقتی می‌روی دکان بقالی، می‌خواهی علف بخری، در یزد علف‌فروشی داشتیم. که یک کوهی از علف می‌آورد و بعد یک سنگی هم گذاشته بود در یک کفه‌ی ترازوی بزرگ. علف‌ها را بغل بغل به کفه می‌گذاشت، همین که تکان می‌خورد، می‌گفت خوب است بگیر! اگر گفته بودید ده کیلو، آخر کار می‌دید که سیزده کیلو است یا هشت کیلو است! این طرف و آن طرف بود. این‌ها را مرحوم آقای کازرونی می‌گفتند ترازوی علف‌کشی؛ یعنی آن درصد خطایش و دقت اندازه‌گیری آن در ورای دو کیلویی بود. این‌ها را می‌گفتند: ترازوی کیلویی. یک ترازو، کیلویی است، یعنی دقت اندازه‌گیری‌اش کیلو است. و یک ترازوهایی گرمی است و دقّتش گرم را هم حساب می‌کند. آن وقت‌ها می‌گفتند: زرگرها این‌گونه هستند، زرگرها که نمی‌توانند طلا را با کیلو بکشند، بلکه گرم آن را هم حساب می‌کنند. ایشان می‌فرمودند: خدای متعال، ترازوهایش گرمی است. خدا رحمتش کند که اگر الآن بیاید این ترازوهای دیجیتالی که یک هزارم گرم را هم نشان می‌دهد یا هوا روی آن بیاید را هم نشان می‌دهد و واقعاً ترازوی خدا از این دیجیتالی‌ها به مراتب بالاتر است؛ یعنی ذره‌ای «یا بنی انها ان تک مثقال حبة» آیا تعبیری ریزتر سراغ دارید؟ «من خردل فتکن فی صخرة أو فی السماوات أو فی الارض یأت بها الله»4 هیچی جایی نمی‌رود.

لذا با این خصوصیات، همه چیز محفوظ می‌ماند. بنده‌ای که مریض شده و قرآن یادش رفته، پیش خدا که جایی نمی‌رود! ترازوی گرمی را به پا می‌کند. اما به فرمایش به حقّ شما اگر یک کسی در اثر سهل‌انگاری و… فراموشش شده است، عدل برای او چیز دیگری است.

حقائق؛ تذکیری یا تعلیمی

شاگرد: بالاتر از این هم می‌شود گفت؟ که حتی بگوییم حقائق هستی در نفس انسان قرار دارد، اولیای خدا می‌آیند ایقاظ می‌کنند و متذکر می‌شوند و بیدار می‌کنند؟

استاد: آن یک مبنای دیگری است. می‌گویند افلاطون گفته بود و از قدیم معروف بوده که افلاطون می‌گفته است: معلم، معلم نیست؛ معلم مذکر است. ارسطو با او مخالف بوده است. دو تا مبناست. غیر از مطالب بلند آیات و روایات، کلاسیک هم شده بود این حرف و در کلاس‌ها هم می‌گفتند. که مذکِّر است یا معلم است؟ ارسطو می‌گفت: معلم معلم است، او می‌گفت: معلم مذکِّر است.

امکان اعتلای روح و ذهن از شرایط مزاج و دماغ

شاگرد: داشتید می‌فرمودید شرایطی است که روح از شرایط مزاجی و غیره بالا می‌رود!

استاد: بله، شرایطی است که روح حالاتی برایش پیش می‌آید که آن حالات در بند مزاج نیست. مثل اینکه بدن در این‌جا خواب می‌بیند، آن خواب دیدنش منوط به مزاج نیست و ارتباط فی الجمله برقرار است و حرفی نیست. یک مسیحی بود که گفته بود که شاید در یک کتابی راجع به شهر مقدس نجف اشرف بود، کتابی بود که شاید اسمش این بود. و شاید هم در جای دیگر دیدیم که یک مسیحی گفته بود: از چیزهایی که برای من خیلی عجیب است، فرمایشات امیرالمؤمنین(علیه السلام) است در بستر شهادت، حالا هر کسی یک جور فکر می‌کند، او این‌جوری می‌گفت. می‌گفت: این را همه نوشته‌اند و خب امام بودند و نقل‌ها متوفّر بوده بر این‌که بگویند. گفته‌اند: شمشیر این ملعون فرق مبارک حضرت را شکافته بود و دکتری هم که آورده بودند چکار کرد؟ نخ شُش گوسفند را داخل دماغ گذاشته بود، چون جمجمه و دماغ شکافته شده بود. گذاشت در دماغ و بعد گفت: سمّی بوده است5.

این‌ها معلوم است. این مسیحی گفته بود که من تعجب می‌کنم، بخاطر فنّی که می‌دانم، وقتی دماغ شکافته شود، دستگاه ذهن و تفکر و قشر خاکستری مغز تَرَک بردارد، دیگر نمی‌شود گفت که این شخص چیزی بفهمد! اگر کلمه‌ای این طرف و آن طرف پَرت و پلا بپّراند، ولی نمی‌تواند سخن بگوید. می‌گوید: در این بستر شهادت و با این فرق شکافته، کلماتی که سراپا نظم و حکمت است و نظم‌آفرین است برای آینده بشر بگوید، این عادی نیست! بعد این جمله جالب را می‌گوید که : معلوم می‌شود این کلمات از آن جایی که صادر شده، ربطی به دماغ نداشته است. این دماغ که شکافته است، این کلمات از این دماغ نیامده است، از یک چیزی آمده که ربطی به این دماغ نداشته است. از وراء دماغ صدور پیدا کرده است، نه از دماغ. من یادم نیست که در کجا دیدم، ولی حرفی که این مسیحی می‌گوید، روی آن حرفه و اعتقاد خودش!

رحمت الهی در آخرت

شاگرد: فرمایشی که گفتند قرآن را فراموش کند، یاد روایتی افتادم، جمعش چطور می‌شود؟ روایتی که خدا از باب رحمتش دارد که کسی که مثلاً هشتاد سال نماز خوانده، در کل این هشتاد سال، فقط ده پانزده روز را خیلی باحال خوانده است و گریه و ضجه‌ای زده است، روایت دارد که خدا از باب رحمتش کل هشتاد سال نمازش را ده پانزده روز قرار می‌دهد. یا قرآن می‌خوانده، ولی ده روز قرآن را با توجه خوانده، خدا از باب رحمتش مثلاً کل عمرش را آن قرآن خواندن قرار می‌دهد.

استاد: خیلی عجیب است! حالا فرمودید، در همان اول «مجمع البیان» است، که بعضی از مضامین را آدم یادش می‌آید. مرحوم طبرسی در اول مجمع البیان فرمودند که شاید در ذیل «بسم الله الرحمن الرحیم » رحمان را که توضیح می‌دهند، روایتی نقل کردند که خدای متعال، کل رحمتش را صد قسمت کرده است، یک قسمت از این صد قسمت را پخش کرده روی دنیا از اول دنیا تا آخر دنیا. «من الأول إلی آخر الدنیا» یک قسمت از این رحمت را پخش کرده است؛ یعنی هرچه رحمت الآن هست مال آن یک قسمت است و 99 تا مال آن دنیاست. بعد که به عالم دیگر می‌روند، تازه می‌بینند که کل دنیا یک بخش بود. خیلی زیباست که این روایت در مجمع البیان در اوایلش است6.

حاج آقا زیاد این روایت را می‌خواندند که آن آقا هم آن روز با من شوخی کرد که ظاهراً در درس اصول بود. صحبت هم این‌ها بود که این روایت را حاج آقا خواندند که فرمودند: «انه لیبسط رحمته یوم القیامه حتی یطمع ابلیس فی رحمته»7؛ ابلیس که دارد نگاه می‌کند، می‌بینید که چطور بسط پیدا کرده است رحمت!؟ دلش می‌خواهد که ما هم یک چیزی بشود. این خیلی است که «حتی یطمع ابلیس فی رحمته» آن وقت آن روز حاج آقا این را گفتند. بعد من رفتم و مشرف شدم به زیارت و برگشتم به مسجد که نزدیک اذان بود و داشتند قرآن می‌خواندند. من وقتی وارد مسجد شدم، یکی از آقایانی که در درس بود، خیلی جدّی گفت، ولی من باور نکردم. خیلی جدّی به من گفت که چرا آمدی مسجد؟ گفتم مگر چطور شده، آیا خبری است؟ گفت: مگر نشنیدی که آقا چه گفت!؟ او نتیجه‌گیری کرده بود که دیگر نباید نماز خواند. شوخی این‌جوری کرده بود.(خنده استاد و حضار)

تألیفات معاصر اهل‌سنت علیه شیعه

نکته‌ای عرض کنم که مدتی پیش یکی از آقایان در مباحثه بعد از ظهر فرمودند، که یکی از این امروزی ها کتاب نوشته بر علیه شیعه و مفصل است که الآن کتابش را دارند بررسی می‌کنند تا جوابش را بدهند. او کیست؟ من کتابی را دیده بودم که اهل سنت هم به هم‌دیگر حواله می‌دهند. یکی از این‌ها از دیگری پرسید که بهترین کتاب در ردّ شیعه چیست؟ او گفت: «مع الشیعۀ الاثنی عشریۀ فی الاصول و الفروع»8 که مال دکتر سالوس است. من رفتم کتاب را دیدم که خیلی قلم تندی دارد و غیر علمی و هتّاکی بود.

بعد من در حدود یک سال یا بیشتر قبل این کتاب را دیدم. ولی آقایان گفتند که این [کتابی که بررسی می­کنند] فرق می‌کند و مال دکتر ناصر القفاری است که این کتاب را نوشته به اسم: «اصول مذهب الاثنی العشریه»9. این را من ندیده بودم، بعد رفتم پیدا کردم و دیدم که قلمش مثل آن سالوس نیست؛ یعنی سعی کرده که خیلی متین و بی‌طرفانه بنویسد. ولی باز همان است؛ ولی تأثیری که این کتاب داشته ظاهراً بیشتر بوده از کتاب سالوس. این خودش چیزی است، وقتی حالت تحقیق آزاد به کتاب بدهند و بخواهند بگویند که تحقیق از روی حریت است، همین است.

شاگرد: استناد‌ دهی معجمی!

استاد: بله، نباید جلو بیافتند. اگر این‌جور کارها بشود، بعد می‌بینید که تجربیاتی که آنها دارند، مرتّب جلوتر هستند. این‌ جلوتر بودن را هم که عرض می‌کردم، قبل از[دیدن این کتاب و ...] گفته بودم. این کتاب را تازه چند روز پیش دیدم. دیدم که نه، روی حساب اول هم می‌گوید که ما هیچ چیزی نداریم و توضیحاتی دارد که من کاری ندارم. فقط یک چیزی که مربوط به بحث ما می‌شود را می‌خواستم بگویم. در یک جایی در رساله‌ها برخورد کردم به یک فصلی که اگر در کتابش ببینید، همه چیزها را مفصل بررسی کرده است که دارای سه جلد مفصل است.

اتهام انتساب تحریف به شیعه توسط القفاری

یک فصل کتابش راجع به این است که شیعه قائل به تحریف قرآن است. و با آب و تاب بیان می‌کند و کأنه تمام اساس شیعه را پودر کرده است. که ببینید این‌ها این‌جوری هستند و به خیال خودش همه را لِه کرده است.حالا شروع بحثش این‌گونه است، که خیلی عجیب است که این کتابی که این دکتر در قرن پانزدهم می‌نویسد، آن هم بر علیه شیعه که می‌خواهد بگوید شیعه قائل به تحریف هستند. و خلاف مسلمین و کافر هستند. از این‌جا شروع کرده است که خیلی جالب است! من به عنوان نکته دارم می‌گویم که در ذهن شما هم باشد. می‌گوید: شیعه قائل به تحریف قرآن هستند. عجیب و غریب است، از کجا می‌گویی؟ می‌گوید: به تاریخ که مراجعه کنید، یک کتاب در تاریخ نوشته شده است، اولین کسی که این‌ها را جلو انداخته است، از روافض بوده و برای ما گفته است. ببینید این‌ روافض و شیعه‌ها بودند که چه کار کردند؟ اولین لحظه شروع کردند قرائات دروغ را گفتند. پس از روز اول زیر سر آن‌ها بوده و قبلش هم اصلاً نبوده است و جرأت نمی‌کردند. اول شیعه‌ای که پیدا شد و علنی کرد، در قرن چهارم بوده است. حالا می‌گویم و توضیحش را می‌دهم.

کتابی دارد ابوبکر ابن الانباری، متوفای 328، در زمان غیبت صغری بوده است و کمی بعد از غیبت صغری وفات کرده است و معاصر مرحوم کلینی است. این کتابش این است: «الرد علی من خالف مصحف عثمان»، این کتاب مهمی است، ولی متأسفانه اصلش در دست نیست، خیلی حیف است. من بعضی از چیزهایش را که می‌بینم، خیلی حیف شده است. شاید هم یک چیزهایی بوده _ با این‌که برای تأیید مبنای آنها بوده_ اما یک چیزهایی بوده که رغبت نکردند که استنساخ کنند. و الا آن را نگه می‌داشتند. اصل کتاب نیست، ولی خوشبختانه از چیزهایی که بسیار عالی است در فضای بحث ما، تفسیر قرطبی است. تفسیر قرطبی از تفاسیر معتبر است که خیلی هم چاپ کردند و خیلی هم به آن عنایت دارند. تفسیر قرطبی بخش‌های زیادی از این کتابِ ابن الانباری را، کتاب الرد علی من خالف مصحف عثمان نقل کرده است. فقط ابن الانباری اسم نمی‌برد و می‌گوید: تا حالا همه مسلمان‌ها متّفق بودند و یک قرائت بود و یک قرآن بود و حرفی نبود و مسلمان‌ها همه خوش و آرام بودند. «حتی نبع فی زماننا»10 شاید هم نبغ فی زماننا نابغ این‌جور باشد. می‌گوید در زمان ما یک بی‌حیایی و کذا پیدا شده و قرائات شاذ را می‌خواند و من کتاب را دارم در ردّ او می‌نویسم، «الرد علی من خالف مصحف عثمان». تصریح می‌کند که قبلش این حرف‌ها نبوده و اجماع بوده، اول کس در زمان ما پیدا شده است و من ناچار شدم که کتابی در رد او بنویسم.

این آقای دکتر قفاری آمده این را علیه شیعه می‌گوید11. قرطبی خودش که [این مطلب را] ندارد، این را هم می‌گوید. خود کتاب که نیست. قرطبی از الرد نقل می‌کند، که یک شخصی در زمان او اول کسی بوده است که این قرائات را رایج کرده است. این فرد چه کسی بوده؟ دکتر قفاری می‌گوید که قطعاً شیعه بوده است. می‌گوید: ابن الأنباری که اسم نبرده است. خب اگر رافضی بود که باید اسم ببرد. شما اهل سنت چه‌کار با این شیعه‌ها می‌کنید!؟ چرا اسم نبرده است؟

شاگرد: حتی نگفته که رافضی است؟

استاد: نه. نبع نابعٌ. حالا عرض می‌کنم. این آقای دکتر قفاری در قرن پانزده این کتاب را در رد شیعه نوشته است. می‌گوید: خب، آیا این شیعه بوده یا نه؟ ابن الانباری که اسم نبرده است! می‌گوید به خود تفسیر قرطبی نگاه کنید، عباراتی که از کتاب ابن الانباری می‌آورد، نگاه کنید. می‌گوید این شخص در نماز جماعت، قرائات شاذ را می‌خوانده و حتی در بغداد امام جماعت بود و در نماز جماعت می‌خواند: «لقد نصرکم الله ببدر بسیف علی و انتم اذله»، آیا این می‌شود که غیر شیعه باشد؟ قفاری می‌گوید، معلوم است شیعه است. یا می‌گوید: «هذا صراط علی مستقیم»، پس معلوم است که شیعه بوده است. این آقای قفاری که البته من بعضی از ردّیه‌هایش را دیدم که این نکته را نداشتند، بعضی از ردّیه‌هایش را دیدم که آورده بودند. ولی من قبلش الحمدلله دیده بودم. که اصلاً تعجب داشت!

او می‌گوید پس رافضی بوده است و تمام شد. حالا ما چگونه بدست بیاوریم که او چه کسی بوده است؟ او می‌گوید: «بسیف علی» پس معلوم است که رافضی است. بعد هم می‌رود، می‌گوید: بله اگر این زمان هم معلوم نبوده است، قبلش خصوصی بین شیعه بوده است. می‌رود سراغ هشام بن حَکم و سالم و همه را به هم وصل می‌کند. می‌گوید این اول وقتی بوده که ظهور کرده بود. که ابن الانباری این را می‌گوید12.

ردّ اتهام القفاری در کتاب خطیب بغدادی

حالا قضیه چیست؟ با فاصله زمانی زیادی نیست که خطیب بغدادی، که نمی‌دانم وفاتش شاید چهارصد و خرده‌ای باشد. یعنی با سیصد و خرده‌ای، شاید حدود 100 سال وفاتش با ابن الانباری فرق دارد. خطیب بغدادی به ابن الانباری نزدیک است که صاحب کتاب تاریخ بغداد است و یکی از معتبرترین کتاب‌های اهل سنت است و اصلاً در او دغدغه‌ای ندارند نه در کتابش، نه در خودش. خطیب بغدادی دست آقای قفاری را رو کرده است و می‌گوید: یک قاریِ سنّی امام قرائت زمان خودش بود و در بغداد پیدا شده بود و رأیش بر این بود که در نماز، قرائت شواذ را هم می‌خواند. و اسمش جناب ابن شنبوذ بود.

بعد می‌گوید: «و لقد صنف ابوبکر ابن الانباری کتابا علی رده»13؛ حالا فهمیدید چرا ابن الانباری اسم نبرده است؟ چون از خودشان بوده است. اگر شیعه بود که داد و فریاد می‌کرد و معلوم بود که چه بلایی بر سرش می‌آورد! این امامشان است و نمی‌توانست کاری بکند و لذا اسم نبرده است. ولی بعداً تاریخ بغداد می‌گوید و در تاریخ‌های دیگر هم هست که این را گرفتند.

قدرت یافتن شیعه سبب واکنش اهل‌سنت در قرن چهارم

عقیده من این است که حکومت فاطمیین و حکومت آل بویه نزدیک بود و اوضاع سیاسی عجیب شده بود، همین وقتی بود که این ابن شنبوذ را گرفتند و زدند و چه کارهایی که بر سرش آوردند و توبه‌نامه از او گرفتند. طولی نکشید که با فاصله ده سال یا بیست سال در بغداد در سال 352 یا 351 ، در عید غدیر آن سال توسط معز الدوله آل بویه رسماً جشن عمومی گرفتند14. و بغداد چراغانی شد ـ در البدایه ابن کثیرببینید15 ـ یعنی زمینه این‌جور فراهم شده بود. لذا این‌ها خیلی ترسیده بودند. که یک ابن شنبوذ عالمی باشد که بخواهد قرائت کند «بسیف علی»! و چندی بعد از آن هم عید غدیر را جشن بگیرند، پس برایشان چه می‌ماند؟ از همان‌جا ابن شنبوذ را گرفتند و زدند و توبه‌نامه نوشتند. تا بعدش کسی جرأت نکند و ابن شنبوذ هم دیگر پسری نداشته باشد.

خب این معلوم شد و تاریخ بغداد هم دارد می‌گوید و کتاب‌های دیگر هم هست. و از چیزهای بسیار جالب این است که ذهبی در کتاب سیر اعلام النبلاء، آنجا اسم ابن شنبوذ را می‌برد و می‌گوید16: این بنده خدا مظلوم واقع شده است. او قاری قرآن بود و قاری قرآن احترام دارد. می‌گوید: خب حالا او اشتباه کرده است. این قرائات های قرطبی را ظاهراً ذهبی ندیده بوده است. اگر آن را می‌دید این لفظ را بکار نمی‌برد. این فقط تاریخ بغداد و این‌ها را دیده، که آن چیزهایی را که قرطبی می‌گوید در آن نبوده است. می‌گوید: او محترم بوده، قاری احترام دارد، چرا او را زدند؟ می‌گوید که نظرش اشتباه بوده و ما هم قبول داریم. و نباید قرائات شاذه را بخوانند، اما نباید او را کتک می‌زدند. خیلی ذهبی از او دفاع می‌کند. این‌ها نکات خیلی جالبی است، که بعدش هم قبول دارند، این‌طور بوده است.

حالا ببینید که در قرن پانزدهم کتابی بر علیه شیعه می‌نویسد و می‌خواهد شیعه را بکوبد که شیعه قائل به تحریف است. از قرائات مهم‌ترین قاری خودشان،که ابن الانباری ردّیه برایش نوشته را به گردن شیعه می‌اندازند! لا اله الا الله!

شاگرد: دعوای خودشان را!

استاد: دعوای خودشان را، آن هم چیزی که الآن می‌خواهد بگوید این‌ها کافرند، همه را به گردن شیعه می‌اندازند. آن هم به چه دلیل؟ می‌گوید به دلیل این‌که غیر شیعه نمی‌آید بخواند: «لقد نصرکم الله»، قفاری همین را می‌آورد و می‌گوید: غیر شیعه که نمی‌گوید: «بسیف علی» و یا «صراط علی». پس ببینید که چه فضایی بوده است. که این‌ها برای ما خیلی جالب است.

بررسی احتمال تشیع ابن شنبوذ از منظر عامه

شاگرد:این جواب برای کسی که منصف باشد، خوب است. اما در فضای اهل‌سنت، آن‌ها همین عبارت را دلیل بر شیعه بودن قاری می‌دانند. خودتان می‌فرمودید دیگر که بعضی علمای این‌ها را که ما سنی می‌دانیم، این‌ها می‌گویند نه، شیعه هستند!

استاد: نه، این‌جور نیست. حرف شما که حرف درستی است. ولی این‌جا، جایش نیست. اگر جوانبش را باز کنم می‌بینید که با فنّ کلاسیک، این حرف کاملاً مخالف است. ببینید آن‌ها در فضای قرائت استاد دارند و شاگرد دارند. این وقتی این‌طور می‌خواند …؛ حالا آدرسش را هم باید به خصوص مراجعه کرد. می‌گوید ابن مجاهد _ ابن مجاهد همان کسی است که قراء سبعه را پایه‌ریزی کرده است و همزمان با همین ابن شنبوذ بوده است_، ابن مجاهد، ابن شنبوذ را آورد و شروع کردند به بحث کردن، شیعه وقتی سنی‌ها بگیرندش، چه می‌کند؟ تقیه می‌کند. «التقیة دینی و دین آبائی». روشن است و خود این‌ها نوشتند که وقتی او را آوردند، به شدت دفاع کرد، گفت: ای ابن مجاهد قاری! شما از بغداد پا را بیرون نگذاشتی و درس نخواندی. ببینید که ذهبی نقل می‌کند که به ابن مجاهد، می‌گوید: تو درس نخوانی، قرّائی را ندیدی؛ ولی من از بغداد رفتم به مصر، مکه، بصره، و این‌ها همه اساتید من هستند و این هم روایتشان است. لذا همه‌ی آن‌ها را مغلوب کرد و محاجه کرد. وقتی دیدند حریفش نمی‌شوند، این‌بار گفتند خب یا دهانت را می‌بندی یا … و شروع کردن به زدن که با ضرب شدیدی هم زدند. حتی وفیات الأعیان بنظرم می‌گوید که در زندان از دنیا رفت و یا « قیل توفی فی محبس»17؛ در همان‌جایی که او را حبس کرده بودند، مرد.

لذا آن حرف شما درست است که فوری یک کسی را که [حرفی به نفع شیعه بزند منتسب به تشیع می‌کنند. مثلاً] ابن أبی الحدید را هم می‌گویند شیعه است! [هر چند] ابن أبی الحدید شیعه هم نیست. ولی [فضای ابن ابی الحدید به گونه­ایست که انتسابش به تشیع] راه دارد. اما در فضای متخصصین آن‌ها محال است؛ الآن اگر به قفاری بگویید،چون‌‌ که فنّی است؛ محال است که دیگر بگوید ابن شنبوذ شیعه بوده است. اصلاً فضای [این حرف] نیست و فقط باید [منابع را] نگاه کنید. اصلاً او اهل تقیه نبوده است؛ بله، بعد از این‌که کتک خورد و زیر کتک دیگر تاب نیاورد؛_که خودشان می‌گویند:_ وقتی تاب نیاورد، گفت توبه! من می‌آیم می‌نویسم؛ که توبه نامه نوشت. و الا شیعه که از اول نمی‌رود بر خلاف تقیه عمل کند.

شاگرد: شبیه حسکانی که کتکش زدند، او را هم قائلند که سنّی بوده است دیگر؟

استاد: ماجرای کتک زدن حسکانی را من نمی‌دانم؟!

شاگرد: نیشابوری بوده و حاکم نیشابور بوده است!

استاد: نیشابوری بود، اما این‌که او را کتک زده باشند؛ من نمی‌دانم. یک وقتی مطالب راجع به او را در مباحثه، بحثش را به تفصیل کردیم؛ هرچه هم بود یادداشت کردم. من کتک زدن را یادم نمی‌آید، حالا اگر شما دیدید حتماً …؛

شاگرد2: نسائی شاید در ذهن‌شان است!

استاد: نسائی را بله چندبار عرض کردم؛ که رفت شام و او را تا حد مردن، زدند؛ بعضی می‌گویند حومه‌ی دمشق مرد. بعضی هم می‌گویند رفت تا مصر و مرد.

شاگرد: نگفتند شیعه بوده است که؟

تغییر رویکرد علمای عامه‌ [ی بغداد] در قرن چهارم

استاد: درباره‌ی نسائی می‌گویند : «فیه تشیع»؛ بحث او را کردیم. یعنی می‌گویند قطعاً نسائی سنی است اما فیه تشیع؛ رافضی نیست.آن یک حرف دیگری است؛ این‌جا آن حرف قطعاً معنا ندارد. آن‌هایی شان که وارد هستند می‌دانند؛ ابن شنبوذ احتمال این‌که باطناً رافضی باشد، نبود! امام قاری‌ بین خودشان است؛ جالب این است که در کتابی تازه دیدم که الآن هم، همین شنبوذ را از سلسله‌ی ائمه قراء می‌دانند که سند را به آن می‌رسانند؛یعنی الآن هم در پیش آن‌ها کاملاً محترم است. می‌گویند: فقط بدسلیقه بود و نظر خطائی داشت و قرائت شواذ را می‌خواند؛ لذا او را تأدیب کردند. بعد ذهبی هم می‌گوید که حقّش نبود؛ همین که او را حبس می‌کردند، بس بود و نباید میزدندش! حبس فایده نداشت. من می‌گویم که این‌ها متوجه نیستند؛ آن‌هایی که آن زمان بودند می‌فهمیدند که الآن زمان، زمانی نیست که…؛ ذهبی در شام بود و نمی‌فهمید که در بغداد چه خبر است. آن‌هایی که در بغداد بودند[می‌فهمیدند]؛ بغداد داشت گازانبری محاصره می‌شد. در مصر فاطمیین بودند، در ایران آل بویه بودند، از دو طرف آمدند. اتفاقا آل بویه در چند سال بعدش رسماً در بغداد روز عید غدیر را جشن عمومی گرفتند و عاشورا را تعطیل رسمی کردند. این را در البدایة ابن کثیر ببینید؛ در سنه‌ی 352 نوشته، ببینید که چه خبر شد18. معز الدوله که آمد، شهر تعطیل شد؛ عید غدیر را می‌گوید: «البدعة العظمی»؛عید غدیر را جشن بگیرند، بدعت عظمی است.

منظور این است که علمای مهم این‌ها فهمیدند که خیلی خطرناک شده کارشان و لذا از آن زمان اصلاً ریخت کتاب‌های اهل سنت تفاوت کرده است؛ ریخت و خط‌کشی خاصی دارد که إن‌شاءالله اگر بعداً به دنبالش رفتید و تحقیق کردید، کاملاً این‌ها را لمس می‌کنید. من عقیده‌ام این است که این از الطاف خدا در حق شیعه بود؛ قدرت حکومت شیعی تا پایان زمان غیبت صغری نمی‌بایست نضج می‌گرفت و نمی‌بایست می‌شد؛ چرا؟ این را باید فکرش را بکنیم؛ به محض این‌که غیبت صغری تمام شد، قدرت حکومتی زمینه‌اش فراهم شد؛ آل بویه و فاطمیین [روی کار آمدند]. وقتی فراهم شد، دیدند که ای وای، صحیح مسلم و صحیح بخاری و صحاح سته نوشته شده است. من الآن هم فعلاً به اندازه‌ی ذهنی که دارم، قَسم می‌خورم که اگر این‌ها نوشته نشده بود و این دو تا حکومت به پا شده بود؛ این‌ها به این صورتی که الآن هست، نوشته نمی‌شد. این را خدا می‌خواست که در قرن سوم این‌ها نوشته شد؛ در فضای تحدیث آمد؛ در دست‌ها قرار گرفت و پخش شد؛ بعد از این‌که پخش شد و میخش کوبیده شد، حالا حکومت شیعی آمد و این‌ها ماندند که چکار بکنند!؟ یعنی صحیح بخاری دیگر تمام شده بود، بخاری اگر در قرن چهارم بود، این طور نمی‌نوشت و خیلی چیزها را نمی‌آورد.

شاگرد: مجبورند که مرتب از آن حذف کنند.

استاد: نمی‌شود. آن حذف‌ها یک حرف دیگر دارد. بخشی‌ را یک کارهایی کردند؛ اما بخشی را نمی‌شود. مثلاً خود من چند بار روایتی در کتاب صحیح بخاری چند بار دیده بودم؛ همین را دیدم که ابن کثیر در البدایه می‌گوید که بخاری این را این‌جور آورده است. دیدم که یک قسمتش نبود، خیلی عجیب است! چون جایی بوده که باید بیاندازند! تعجب کردم؛برگشتم دوباره دیدم، دیدم که نه! نیست! ابن کثیر می‌گوید که بخاری این را آورده است! - یک‌بار دیگر هم این را گفتم - همان‌جایی که می‌گوید: «ذکروا عند عائشة أن علیا کان وصیا »19؛ عده‌ای پیش عایشه گفتند که علی وصی پیامبر بوده، خیلی ناراحت شد و برآشفت؛ «الی من اوصی»؟ لحظه‌ی آخر من در کنارش بودم. همین‌جور تعبیراتی دارد؛ بعد از بس برآشفته شده جمله‌ای می‌گوید که می‌خواهد قشنگ توضیح بدهد که در لحظه آخر من بودم؛ یک جمله‌ای می‌گوید که جسارت‌آمیز است! یعنی عرف عامّ حاضر نیستند که بگویند و اصلاً تعجب می‌کنند! این را دیگر برداشتندش؛ من که این را خوانده بودم، خب این عبارت درآن نبود؛ در البدایة ابن کثیر دیدم که دارد می‌گوید بخاری این را آورده است. این ذهن مرا تکان داد. این چه حرفی است که عایشه به‌ دلیل این‌که برآشفته شد که می‌گویند علی وصی بوده می‌زند؟ می‌گوید که نه، در لحظه‌ی آخر من بودم!

شاگرد: این را حمل می‌کنند بر اختلاف نسخ؟

استاد: اصلاً من دنبالش رفتم، نمی‌دانم چکارش می‌کنند! من چیزی یادم نیست که پیدا کردم یا نه، اگر پیدا کردم یادداشت دارم.

شاگرد: تعبیر توهین‌آمیزی به رسول اکرم در جمله ‌اش هست که حذف شده؟

استاد: ببینید با برآشفتگی می‌خواست توضیح دهد، که لحظه آخر آن‌جا بودم؛ من وصیتی ندیدم! این استدلال است؟ چون او در لحظه‌ی آخر بوده، پس حضرت وصیتی نکردند؟

شاگرد: یعنی وصیت فقط لحظه‌ی آخر است؟!

استاد: واضح است. اما خب آن زمان مهم بود؛ وصایت از بحث‌های مهم است، که لقب امیرالمؤمنین وصی بود. خیلی اهل‌سنت [تحاشی می­کنند]

شاگرد: معروف شده بودند به وصی.

استاد:معروف بودند و همه‌ی این‌ها را داریم. اما الآن در فضای کلاسیک بحث‌های اهل‌سنت خیلی روی این کلمه‌ی وصی حساسند. به ‌شدت می‌کوبند و می‌گویند اصلاً این‌ها دروغ درآوردند؛ این کلمه نیست.

شاگرد: این کارهای البانی بین اهل‌سنت جا نیافتاده است؟ الصحیح من صحیح مسلم و …

استاد: چرا! فضای بحث دارند و مخالف و موافق دارد. خودش هم تراجعات دارد؛ اما بله قبول دارند اینها را.

«و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین»

کلمات کلیدی:

حشر معارف

تفصیل تدریجی

تفصیل دفعی

تأثیر حافظه

روح و مزاج

حافظه و مزاج

علی احمد سالوس

ناصر قفاری

اصول مذهب شیعه

ابن الانباری

الرد علی من خالف مصحف عثمان

ابن شنبوذ

قرن چهارم

1 . سوره مبارکه زخرف آیه4

2 . بصائر الدرجات ج 1 ص 431

3 . الكافي ج 2 ص 607، بَابُ مَنْ حَفِظَ الْقُرْآنَ ثُمَّ نَسِيَهُ‌

4 . سوره مبارکه لقمان آیه 16

5 . مقاتل الطالبيين ج 1 ص 23

6 . مجمع البيان في تفسير القرآن ج 1 ص 94

7 . الأمالي ج1 ص274

8 . مع الاثنى عشرية في الأصول والفروع نویسنده : علي أحمد السالوس

9 . أصول مذهب الشيعة الإمامية الإثني عشرية نویسنده : القفاري، ناصر

10 . تفسير القرطبي ج 1 ص 81

11 . أصول مذهب الشيعة الإمامية الإثني عشرية ج 1 ص 204

12 . همان ص 205

13 . تاريخ بغداد ج 2 ص 103

14 . تكملة تاريخ الطبري همدانی ج 1 ص 187

15 . البداية والنهاية ج 11 ص 243 سنة ثنتين وخمسين وثلاثمائة و ج 11 ص 325 ، سنة تسع وثمانين وثلاثمائة

16 . سير اعلام النبلاء ج 11 ص 483 و معرفة القراء الكبار على الطبقات والأعصار ج 1 ص 157

17 . وفيات الأعيان ج 4 ص 299

18 . البداية والنهاية ج 11 ص 243 سنة ثنتين وخمسين وثلاثمائة ؛ وفي عَشَرَ ذِي الْحِجَّةِ مِنْهَا أَمَرَ مُعِزُّ الدَّوْلَةِ بن بويه بإظهار الزينة في بغداد وَأَنْ تُفْتَحَ الْأَسْوَاقُ بِاللَّيْلِ كَمَا فِي الْأَعْيَادِ، وَأَنْ تُضْرَبَ الدَّبَادِبُ وَالْبُوقَاتُ، وَأَنْ تُشْعَلَ النِّيرَانُ في أبواب الْأُمَرَاءِ وَعِنْدَ الشُّرَطِ، فَرَحًا بَعِيدِ الْغَدِيرِ- غَدِيرِ خم- فكان وقتا عجيبا مشهودا، و بدعة شنيعة ظاهرة منكرة.

19 . صحيح البخاري ج 4 ص 3 و البداية والنهاية ج 8 ص 97
















تقریر آقای شریف در انجمن علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=241.0
شریف
22 اردیبهشت 1393 - 12 رجب المرجب 1435- دوشنبه

بسم الله الرحمن الرحیم
سوال
روایت داریم بهای جان شما بهشت است. از سوی دیگر روایت داریم که التوحید ثمن الجنۀ
این دو چطور با هم جمع می شود؟
الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص19
أَمَا إِنَّ أَبْدَانَكُمْ لَيْسَ لَهَا ثَمَنٌ‏ إِلَّا الْجَنَّةُ «4» فَلَا تَبِيعُوهَا بِغَيْرِهَا
________________________________________
كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.

الأمالي (للطوسي) ؛ النص ؛ ص570
سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يَقُولُ: التَّوْحِيدُ ثَمَنُ‏ الْجَنَّةِ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَفَاءُ شُكْرِ كُلِّ نِعْمَةٍ، وَ خَشْيَةُ اللَّهِ مِفْتَاحُ كُلِّ حِكْمَةٍ، وَ الْإِخْلَاصُ مِلَاكُ كُلِّ طَاعَةٍ.
________________________________________
طوسى، محمد بن الحسن، الأمالي (للطوسي)، 1جلد، دار الثقافة - قم، چاپ: اول، 1414ق.

جواب
بهای جان شما بهشت است.
یک ثمنی باید داشته باشیم به ازاء جانتان که این جانتان را با آن بخرید.
ثمنی که برای جان شما مناسب است، بهشت است.
حالا این ثمن را چطور به دست می آورید؟
این ثمن را با توحید به دست می آورید.
برای کمال خودتان و انفستان ثمن می خواهیدو ثمن آن توحید است.
پس از راه توحید بهشت به دست می آید از راه بهشت، سعادت ابدی شما.
=-=-
در آن مسئله جمع شدن کل قرآن در سوره فاتحه و هم چنین سوره فاتحه در بسم الله و امثال اینها، ناظر از نحوه تفسر است.
احکمت ثم فصلت
این فصلت را می توانید لحظه ای بگیرید، می توانید تدریجی بگیرید.
کتابی است واحد (احکمت) ثم فصلت
روایات اینجوری است که وقتی آدم می خواند مثل چراغهایی است که اول دارند سیم آنها را می کشند.
وقتی که کامل می شود، یک جا یک روایت به عنوان کلید عمل می کند، وقتی کلید زده می شود، همه با هم روشن می شود.
یعنی کلید معارفی را که یاد می گیرید، می بینید همه به هم وصل می شود.

گاهی به ذهنم می آمد مثال می زدم: معارف گاهی جداجدا هستند. اما یک دفعه بایک نفخ صور، با یک روایتی که کلید است، نافخ صور می شود در اموات بسیاری از معارف که استفاده نمی کردند از آنها.
محشری برپا می کنند که همه با هم ارتباط دارند. محشر هم اینگونه است، همه ارتباطات مکشوف می شود. یک حشر معارفی
یتعارفون بینهم

پس احکمت ثم فصلت، ثم فصلت: می توانید این ثم فصلت را دفعی بگیرید و لحظه ای. یعنی محکم بود و یه دفعه باز شد. این مانعی ندارد و محال نیست.
اما آنکه دیروز عرض کردم این است که ثم ، ثم سلسله مراتبی است.
به عبارت دیگر، فصلت آن مثل نزلت است.
انزال دفعی است.
اما نزّلت تدریجی است.
این هم فصلت یعنی فصلا بعد فصل . سلسله مراتبی است.
احکمت ثم فصلت نه به نحو دفعه ای، بلکه سلسله مراتبی است.
در اینجا بهترین مثال همان مخروط و هرم است که انبساط ان سلسله مراتبی است. هرچه از راس احکام دورتر است تفصیلش بیشتر می شود. هرچه نزدیک تر می شود اِحکامش کمتر می شود.
=-=
اگر خدا بخواهد حشر معارفی برای شما رخ بدهد، در بند حافظه و حافظه کوتاه مدت و بلند مدت نخواهید بود.
بذری که می رود زیر خاک به نظر می رسد تمام شده است، اما وقتی از خاک سر بکشد بیرون آن وقت انبتت منها سبع سنابل ...
در این مسیر لازم نیست کسی حافظه اش خوب باشد.
یک شرایطی هست که روح از حافظه مزاجی می رود بالاتر.
مثل خواب دیدن، که بدن در بند خواب دیدن نیست.
به جایی می رسدکه به حافظه و دماغ و نوار مغز و مسائلی اینگونه ربط ندارد. و اینطور نیست که هرچه سن برود بالا حافظه دراز مدت باقی بماند و کوتاه مدت کم شود.
یکی از آقایان می گفت: رفیقی داشتم خیلی اوائل جوانی روحیات عجیب و غریب روشنفکری داشت و همه چیز را مسخره می کرد و خرافه می دانست.
مثلا اذان گفتن در گوش راست و چپ بچه و امثال آن را مسخره می کرد. بچه متوجه این حرفها نمی شود. چه اذان بگویی چه نگویی.
بعد از مدتی رفتم تهران سمینار تربیتی بود. دکتری امده بود از خارج. سمینار مهمی بود.
این دکتر صحبت می کرد این قضیه را گفت که: بچه ها همان کوجک هم که هستند، ذهنشان اصوات را می گیرد. ضبط می کند. و در یک شرایطی هست. مثل بذر زیر خاک. بذر تا آب بهش ندهند رشد نمی کند. وقتی آب دادید شروع به رشد می کند.
(الان که می گویند در شکم مادر هم می شنوند. )
امام فرمودند: امام در شکم مادر یسمع.
خلاصه
بعد این دکتر این را گفت:
ما برخورد کردیم در تجربیات خودمان به دختری حدود 18 ساله در بیمارستان بلژیک یا هلند، ایشان را بی هوش می کنند که عمل جراحی انجام بدهد.
وقتی به هوش می آید شروع می کند به خواندن اشعاری بسیار قشنگ
ضبط آوردند ضبط کردند.
وقتی کامل به هوش می آید صدای خودش را برایش پخش می کنند، می گویند این چیست؟
گفته بود: نمی دانم.
پدر و مادرش را آوردند: اینها هم می گویند ما اصلا نمی دانیم این چیست؟
بعد می روند مراجعه می کنند به زبان شناسان. در داشنگاه ها.
می گویند این زبان قومی است در جنوب اسپانیا، قومی یهودی. این زبان آنهاست.
وقتی این مطرح می شود به پدر و مادرش.
می گویند وقتی این بچه بود ما می رفتیم سر کار، یک خانم یهودی را آورده بودیم نگه داری می کرد از این بچه، او یک چیزهایی خوانده بود و در حافظه بچه مانده است.
جل الخالق

الان نظام حافظه ما یک دستوری دارد عمل می کند.
لذا ما هم روایت را که می خوانیم، تصور می کنیم یادمان رتفه است، در حالیکه در شرایطی می بییمین از خوردشید روشن تر است.
سوال
جمع این مسئله با روایت دیروز که صورت زیبایی در قبر می آید چیست؟
جمعش این است که اگر حفظ نکرده بود، اصلا حفظ نکرده بود، اصلا این صورت زیبایی که در روایت وجود دارد را در قبر نخواهد دید.

مرحوم آقای کازرونی عالم بزرگی بودند می فرمودند:
ترازوی خدا ترازوی گرمی است.
یک وقتی می روی دکان عطاری می خواهی علف بخری، یک کوهی از علف می آورد. یک سنگی هم گذاشته بود کنار خودش.
بغل می زد علف را در ترازو همانطور که تکان می خورد، می گفت خوب است.
ممکن بود چند کیلو بیشتر بدهد.
مرحوم کازرونی می گفت: دقت اندازه گیری ترازوی علف، دقت اندازه گیری اش کیلویی است. یک ترازوها گرمی است. زرگر ها اینگونه هستند.
می فرمودند: خدای متعال، ترازوهاش گرمی است.
خدا رحمتش کند، که الان هوا روی ترازو اثر بگذارد، وزن به هم می خورد.
مثقال ذرۀ ...
لذا با این خصوصیات همه چیزها محفوظ شده است.
-=-=-
یک مسیحی گفته بوده که : از چیزهایی که برای ما خیلی عجیب است فرمایشات امیرالمومنین علیه السلام است در بستر شهادت.
همه نوشته اند که: این شمشیر ملعون فرق مبارک را شکافته بود. دکتری هم که آورده بودند رگ گوسفند را روی دماغ گذاشت.
مسیحی گفته بود: وقتی فرق شکافته شده است و قسمت خاکستری مغز ترک بردارد، نمی تواند سخن بگوید.
اما علی علیه السلام با این وضعیت سخنانی گفته است که سراپا حکمت است و نظم آفرین است و برای آیندگان مفید است.
من فهمیدم این کلمات از جایی آمده است که ربطی به دماغ ندارد و از وراء دماغ آمده است.

اول مجمع البیان مروحوم طبرسی فرموده اند: شاید در ذیل رحمن باشد.
روایت نقل کرده است: خدای متعال، کل رحمتش را صد قسمت کرده است. یک قسمت از این صد قسمت را پخش کرده است روی دنیا از اول دنیا تا آخر دنیا.
هرچی رحمت الان هست، مال اون هست، نود و نه تاش مال اون طرف هست.

حاج آقا زیاد این روایت را می خواندند: صحبت این حرفها بود
فرمودند: انه لیبسط رحمته یوم القیامه حتی یطمع ابلیس فی رحمته
آن روز حاج آقا این را گفتند: من مشرف شدم زیارت و برگشتم مسجد نزدیک اذان بود، یکی از آقایان در درس بود، خیلی جدی گفت: چرا آمدی مسجد؟ گفت: چرا آمدی مسجد؟ گفتم: چطور؟ گفت: مگر نشنیدی آقا چه گفت؟

=-=-=
یک نکته ای عرض کنم
مدتی پیش یکی از آقایان در مباحثه بعد از ظهر گفتند یکی کتاب نوشته علیه شیعه مفصل. که الان دارند بررسی می کنند جوابش را بدهند.
من کتاب را دیده بودم که اهل سنت به هم حواله می دهند.
یکی پرسید که بهترین کتاب در رد شیعه چیست؟
یکی گفت: مع الشیعۀ الاثنی عشریۀ فی الاصول و الفروع مال دکتر سالوس
رفتم کتاب را دیدم حدود یک سال یا بیشتر قبل
آقایی گفتند این فرق می کند مال دکتر ناصر الکفایه به نام اصول المذهب الاثنی عشریه
این را من ندیده بودم
پیدا کردم دیدم قلمش مثل سالوس نیست و سعی کرده خیلی متین و بی طرفانه بنویسد و تاثیری که این کتاب داشته بیشتر بوده از کتاب سالوس.
این که مربوط به بحث ماست این است:
سه جلد مفصل است.
یکی راجع به این است که شیعه قائل به تحریف قران است.
بسیار با آب و تاب.
به خیال خودش همه را له و لورده کرده است.
شروعش اینگونه است: (در قرن 15 کتاب نوشته است خیلی جالبه اینگونه نوشتن)
شیعه قائل به تحریف قران است.
از کجا؟
تاریخ که مراجعه کنید، یک کتاب در تاریخ نوشته شده است، اولین کسی که اینها را رو کرده است روافض بوده اند که قرائات دروغ را باب کرده اند. و قبلش هم نبوده است.
اول شیعه ای که پیدا شد و علنی کرد، در قرن چهارم بوده است.
کتابی دارد ابوبکر ابن الانباری متوفای 303 زمان غیبت صغرا بوده است و کمی بعد از غیبت صغری وفات کرده معاصر کلینی
کتاب این است: الرد علی من خالف مصحف عثمان
اصل کتاب نیست.
ولی خوشبختانه از چیزهایی که بسیار عالی است در فضای بحث ما، تفسیر قرطبی است.
تفسیر قرطبی از تفاسیر معتبر است که خیلی هم چاپ کردند.
تفسیر قرطبی بخش های زیادی از این کتاب ابن الانباری را نقل کرده است.
فقط ابن الانباری اسم نمی اورد.
می گوید: تا حالا همه مسلمانها متفق بودند و قرائت مختلف نبود. حتی نبأ فی زماننا ... بی حیایی پیدا شده و قرائات شاذه می خواند و من کتاب را در رد آن می نویسم.
این دکتر کفایه این را علیه شیعه می نویسد و می گوید: خود کتاب که نیست. قرطبی که نیست. قرطبی از او نقل می کند که کسی اول قرائات مختلف را بیان می کند. این فرد قطعا رافضی است.

باید به او گفت: اگر رافظی بود قطعا ابن الانباری باید نامش را می برد یا بیان می کرد رافضی بوده است.
ابن الانباری می گوید: این آقا در نماز جماعت قرائات شاذ می آورد. حتی در نماز جماعت در بغداد گفت: لقد نصرکم الله ببدر بسیف علی و انتم اذله
یا می گوید: هذا صراط علی مستقیم.
بعد می گوید: پس معلوم است که شیعه بوده است.

خب
او می گوید رافضی بوده است.
حالا ما چطور به دست بیاوریم که کی بوده است؟ مخصوصا با این سیف علی و صراط علی و ...؟

خطیب بغدادی فاصله کمی با ابن الانباری دارد شاید حدود 100 سال وفاتش فرق دارد. خیلی نزدیکند به هم. صاحب کتاب تاریخ بغداد. یکی از معتبرترین کتابهای اهل سنت.
خطیب بغدادی می گوید:
یک قاری سنی امام قرائت زمان خودش، در بغداد پیدا شده بود که در نماز قرائت شواذ هم می خواند.
اسمش ابن شنبور بود.
ولقد صنف ابوبکر ابن الانباری کتابا علی رده.
حالا فهمیدید چرا ابن الانباری اسم نبرده؟
چون از خودشان بوده است.
اگر شیعه بود که داد و فریاد می کردند.
بعدا تاریخ بغداد که گفت، بقیه هم گفتند.
طولی نکشید که در سال 352 عید غدیر رسما جشن عمومی گرفتند و بغداد چراغانی شد - ببینید در البدایه ابن کثیر - لذا اینها احساس خطر کردند و از همان جا ابن شنبوز را گرفتند و توبه نامه نوشتند و بعدش شروع کردند و نسبت دادن این مسئله به شیعه.

ذهبی در کتاب سیر اعلام النبلاء اسم این بنده خدا را می آورد و می گوید: آن بنده خدا قاری قرآن بود و مظلوم واقع شده است. - معلوم است نوشته قرطبی را ندیده و فقط تاریخ بغداد را دیده ذهبی - او قاری قرآن بوده و احترام دارد. حالا یک اشتباهی کرده نباید کتکش می زدند.

حالا در قرآن 15 کتاب علیه شیعه می نویسد و می خواهد شیعه را بکوبد که شیعه قائل به تحریف است از مهمترین کتابهای خودشان که مربوط به خودشان بوده است، همه را به شیعه ربط می دهد، آن هم به این دلیل که غیر شیعه نمی آید بگوید بسیف علی و صراط علی.

آنها در فضای قرائت استاد دارند و شاگرد دارند.
آن وقتی هم که می خواند می گویند ابن مجاهد که قراء سبعه را پایه ریزی کرده است در زمان همین ابن شنبوز.
می گوید: اوردش و شروع کردند بحث کردن.
شیعه وقتی سنی ها را ببیند تقیه می کند.
خود اینها نوشتند: وقتی آوردند ابن شنبوز را به شدت دفاع کرد.
گفت: ابن مجاهد تو درس نخواندی قاری نبودی. ولی من رفتم مصر، مکه، بصره، این هم اساتید من و این هم اجازات من.
دیدند حریفش نمی شوند، شروع کردن به زدنش. و قیل توفی فی محبس ...
بله، بعد از اینکه کتک خورد، تاب نیاورد و گفتند: توبه کن، قبول کرد و پذیرفت.
=-=
ابن شنبوذ احتمال اینکه باطنا رافضی باشد نبود.
جالب این است، که الان هم از سلسله ائمه قراء که سند را به آن می رسانند، ابن شنبوذ یکی از آنها است. می گویند فقط بد سلیقه بود و قرائت شواذ را می خواند. ولی الان هم در کتابهای جدیدشان او را جزء اساتید قرائت می دانند.

بغداد داشت گاز انبری محاصره می شد، فاطمیون از مصر و آل زبیر از حجاز، لذا در این فضا آمدند این کار را انجام دادند و این نسبت را به شیعه دادند.
در البدایه می گوید: معز الدوله آمد در سنه 352 و البدعۀ العظمی را اساس نهاد که عید غدیر بود. ...

این از الطاف خدا در حق شیعه بود، قدرت حکومت شیعی تا پایان زمان غیبت صغری نباید پا بگیرد.
به محض اینکه غیبت صغری تمام شد، قدرت شیعی پا گرفت.
وقتی تمام شد غیبت صغری دیدند ای وای ، صحیح مسلم و صحیح بخاری پر است از مطالبی به نفع شیعه.
خدا می خواست که اینها نوشته شد، و میخش کوبیده شد، حالا حکومت شیعه آمد. حالا فقط ماندند که چکار کنند.
یعنی صحیح بخاری دیگر تمام شد. یعنی اگر بخاری در قرن 4 می آمد، نمی نوشت اینگونه.
الان اگر حذف هم کنند فایده ندارد.
خودم دیدم صحیح بخاری را. بعدا در البدایه دیدم ابن کثیر جمله ای دارد که ذکروا عند عائشه ان علیا کان وصیا... که عایشه خیلی برآشفته شد، و گفت: من تا آخرین لحظه بودم.
من برگشتم به بخاری دیدم نیست، ولی ابن کثیر به نقل از بخاری آورده است.
و الحمد لله رب العالمین