بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر، تحریف قرآن جلسه21 تاریخ: 21/02/1393
شاگرد: طبق مبنایی که فرمودید «فی کلِّ شیء کلُّ شیء» که مثلاً در سوره «قل هو الله احد» یا سوره «عصر» کل قرآن باشد، در این فضا آن روایتی که میگوید کل قرآن در سوره «فاتحة الکتاب» است چه معنایی پیدا میکند؟
شاگرد2: اینکه خواستید مؤید و شاهد بیاورید که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در گوش زاذان مطالبی را فرمودند و او حافظ قرآن شد، شاید امیرالمؤمنین(علیه السلام) یک آیهای از آیات قرآن را که چنین اثری دارد که شخص اگر بشنود و در گوشش خوانده شود، حافظ قرآن میشود [ را خوانده اند.] کما اینکه به فرض همان سوره «حمد» در یک جایی ممکن است شفا بدهد، و هر آیهای ممکن است که اثر خودش را داشته باشد؛ لذا شاید از مؤید بودن و شاهد بودن بیافتد، اینطور نیست؟ اگر این احتمال داده شود چه میفرمایید؟
استاد: این احتمالی که میفرمایید من مقصود اصلی شما را متوجه نشدم!
شاگرد3: شما فرمودید او همهمهای شنید، شاید کلیاتی از قرآن را حضرت فرمودند. ایشان میفرماید که شاید فقط یک آیه را فرموده باشند!
شاگرد2: شما میخواستید بفرمایید که چه بسا این احتمال داده میشود که باء «بسم الله الرحمن الرحیم» خودِ باء، کل قرآن باشد؛ لذا مثلاً اگر به فرض شخصی که قابل باشد در گوش کسی بخواند، او حافظ قرآن میشود.
استاد: من این را عرض نکردم. این حرف درستی است و محتملاتی است که «فی حد نفسه» صحیح است؛ اما آن چیزی که من از همهمه عرض کردم منظورم نحوه قرائات ملکوتی و گوناگونی است که انبیاء و اوصیاء از آن خبر دارند و ما فعلاً تاب آن را نداریم. بعداً وقتی رفتیم عوالم دیگر، میبینیم همین آیهای را که در اینجا خواندیم، ملائکه هم قرائت میکنند همانطوری که مقصود هست، آنوقت میفهمیم، چرا؟ چون [آن موقع] از آن زبان و آن قرائت سر در میآوریم. من اینجور عرض کردم، ولی آیه همان آیه است. یعنی یک آیه است، اما این یک آیه بلاتشبیه مثل ترجمه است، ولی ترجمه که آن نیست، اما ترجمه هم یک جور مفاد را دارد میرساند. چطور است که میگویید این آیه همین آیه است، و رفته به زبان فارسی یا انگلیسی یا چینی ترجمه شده است. ولی همین آیه محفوظ است و به زبان چینی است، که اگر بخواهند تلفظ کنند چینی را کسی نمیفهمد ولی بعد شما میگویید همین آیه بود که من به زبان چینی خواندم.
حالا آیا آن اصل وحیای که به زبان عربی است، که نازل شده و «فی کتاب مکنون» بوده، آن چند جور انعطاف قرائت دارد؟ ما نمیدانیم. از آن زبانها رفتیم به این حرف دیگر. پایههای آن زبان مکتوب چگونه است؟ ما نمیدانیم. ولی این اندازه میدانیم که انعطاف در آن زیاد است. انواع قرائات در آن زیاد است و به خصوص مسئله چیزهایی که در اشتقاق کبیرِ لغت و انواع ترکیبات در خصائص ابن جنی چه میگفت؟ کتاب لغوی خیلی خوبی است که [روشش] ادامه پیدا نکرد! ایشان فرمایشی داشت که از ماده قول شروع کرد و گفت: «قَوَلَ، وَقَلَ، لَقَوَ» تمام اینها را که به اصطلاح حساب میگفتیم: آنالیز ترکیبی؛ یعنی تحلیل کنیم صور مختلف ترکیب چند چیز را یا تحلیلِ انواع ترکیبات یک مؤلفهای. خب، اینها درلغت هست؛ یعنی در لغت زبان عربی مدعی این بود که وقتی یک کلمهای دارید، ترتیبش را به هم میزنید، یک نحو اشتراک باز باقی است. خیلی ادعای جالبی است که شما قول را هر جوری ترکیب کنید و بگویید «وقل، لقو، قلو» هر چه بگویید باز ایشان میگفت که حرکت در همه اینها یک نحوه معنای حرکت میبینید.
اگر اینجور باشد، در کلمات به همین نحو انواعی از ترکیبات است. که اگر تحلیل کنید انواع ترکیبات را، میبینید ترکیبات عدیدهای به دست میآید. و حتی روی مبنای اشتقاق، قطع نظر از مبانی علوم غریبه، مثل علوم جفر که عرض کردیم، اینها را کسی که بلد باشد که ما پیدا نکردیم، که توضیح تخصصی بدهد. اما در لابلای کتابها، کلیاتی از آن و قواعدش میگویند. بعضی کتابها مثل خزائنِ مرحوم نراقی، مرحوم آقامیرزا محمدحسن ـ نه میرزا محمدحسین معروف ـ آقا میرزا محمد حسن نائینی در این کتاب گوهرشان1 که دارند و مرحوم شیخ بهایی در کشکول، کتابهای اینجوری هست که بعضی از قواعد این علوم را همینطور ذکر میکنند.
شاگرد: چه علومی را؟
استاد: علوم جفر و غریبه یا امثال اینها را، یکی از چیزهایی که مرحوم نائینی و مرحوم نراقی فرمودند، اصطلاح قاعده جورواجور صدر مؤخر است. صدر مؤخر یک نحو آن جایی است که - آن قدر که من میفهمم - آنالیز ترکیبی باشد، که امروزه میگویند. صدر مؤخر یعنی آنچه را که صدر کلام بود را به آخر میبرید و ترکیب عوض میشود. آن وقت انواع و اقسامی است برای خودش، میگویند استاد هم خودش نمینویسد، سینه به سینه ـ اینجور شنیدم ـ [منتقل میشود] کسی که استاد پیدا کرد استاد این قاعده را به او میگوید و بعداً به او میگوید که تو هم ننویس، اگر کسی را که مستعد است پیدا کردی به او هم بگو تا بماند. این علم سینه به سینه میماند اما مثلاً در کتابت نمیآید. (7:00)
مرحوم آقای ذهنی(خدا رحمتش کند) کتابی نوشته بودند – من کنار پیاده رو دیدم خریدم- که حالا عین عبارتشون را یادم نیست. فرمودند کسی که این علم رمل را به من یاد داد، از من عهد گرفت که به کسی درس ندهم! فرمودند من هم درس ندادم ولی از من عهد نگرفته که ننویسم. این کتاب را مینویسم. حالا آن کتابش هست بنام «کفایة الرمل» مال آقای ذهنی. در نرمافزارها آمده یا نه، نمیدانم! خدا رحمتشان کند، خیلی موفق بودند، عمرشان خیلی طولانی نشد و کسالت گرفتند و وفات کردند، ولی خیلی با این عمر کم، توفیقات زیادی داشتند. نظیرش را حاج آقا برای مرحوم شیخ انصاری میگفتند که شیخ مرتضی انصاری شصت یا شصت و یک سال داشتند، خیلی عجیب است. اولِ چیدن میوههای تمام عمر یک عالِم، تازه اول شصت سالگی اوست که از شصت تا هشتاد مثلاً بهترین سالهاست. مرحوم شیخ پانزده سال مرجعیت، رسائل، مکاسب، همه اینها را داشتند و شصت سالگی وفات کردند. عمرشان کم بود.
منظور اینکه کسانی بودند، که اینچنین باشند. مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانی صاحب تفسیر، اعجوبهای بودند در چهل سالگی یا چهل و یک یا چهل و دو سالگی وفات کردند.
شاگرد: این حرف ابوفاخته یک مبنا شد که حروف مقطعه محکمات باشند و بقیه قرآن متشابهات باشند. این روایات که میگوید اگر متشابهی بود به محکم ردّ کنید، جمعبندی این را نفرمودید.
استاد: فرمایش خیلی خوبی است. البته عربی روایتش را میتوانید بخوانید؟ مطلبش که واضح است.
شاگرد: اینهم خودش یک سؤال دیگر است که دو نوع ردّ متشابه به محکم وجود دارد؟!
استاد: احسنتم الحمدلله خودتان جواب خودتان را فرمودید، من همین را میخواستم بگویم؛ یعنی وقتی میگویند «ردّوا المتشابهات الی المحکمات» این کلمه «ردّوا» در هر فضایی معنای خودش را پیدا میکند و متناسب با همانجاست. اگر بگوییم محکمات مثلاً «لیس کمثله شیء» است، ردّ متشابه به محکم چه میشود؟ یعنی وقتی میفرماید: «إنه هو السمیع البصیر» یعنی بصیر را با چشم قرار ندهید، چون اگر چشم داشته باشد که شبیه چیزهای دیگر میشود و چیزهای دیگر هم شبیه آن است. این را میگویید: «ردّ المتشابه کالبصیر الی المحکم کلیس کمثله شیء» این یک فضاست.
اما اگر گفتید که نه، محکم یعنی حروف مقطعه، ردّ متشابه به محکم یعنی چه؟ یعنی شما بتوانید سایر آیات و سور را به حروف مقطعه برگردانید. این برگرداندن آن چیزی نیست که آنجا انتظارش را داشتید. آنجا برگرداندن یعنی مطلبی است مسلّم و مقصود حتمی مولاست، برای ما واضح است. یک جایی هم که مقصود ذو وجوه است و مقصود مولا کامل برای ما میتواند واضح نباشد نزد عرف، آن را برمیگردانیم و بر طبق آن محکمات معنا میکنیم. ردّ معنای ذو وجوه است به معنایی که «لیس له الا وجه واحد». اما ردّ متشابهات به محکمات یعنی ردّ غیر مقطعات به مقطعات، این ضوابط خودش را دارد. این را که ابوفاخته برای ما نگفته است، ولی میدانیم که این رد غیر از آن رد است. ما نباید انتظار داشته باشیم روی مبنای ابوفاخته همان ردّ آن فضا را در اینجا بیاوریم. این نمیشود، هر چیزی متناسب با خودش ردّ دارد، اما ردّ متناسب با خودش است.
شاگرد: با این معنا، مقصود آیه در مورد کسانی که ابتغاء الفتنه و دنبال تأویل هستند2 چه کسانی هستند؟ این معنا میان مردم و دیگران مهجور بوده است.
استاد: کسانی که روی این مبنای ابوفاخته دنبال متشابهات هستند چه کسانی هستند؟ دو حرف است، کسانی که دنبال رد متشابهات به محکمات هستند چه کسانی هستند؟ آیه که اینها را نگفته است. آیه نگفته است که بنا بر مبنای ابوفاخته کسانی هستند که میخواهند متشابهات را به محکمات رد کنند «ابتغاء الفتنة»، این را که کسی بلد نیست، چه فتنهای؟ آیه که این را نفرموده است.
شاگرد: یکی از محتملاتش همین است دیگربالاخره نباید تا آخر آیه برویم؟
استاد: چرا، متشابهاتی را پیدا کردیم روی مبنای ابوفاخته. متشابهات هم کسانی هستند که «یتبعون ما تشابه منه»، آیا «یتبعون» یعنی «یردونه الی المحکمات»؟ نه.
شاگرد: ابتغاءتأویله را عرض میکنم. (12:00)
استاد: تأویل یعنی چه؟ تأویل نه یعنی ردّ به محکمات! تأویل طور دیگری است. تأویل مثل «نبئونی بتأویله»3 است «کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الأحادیث»4 این تأویل احادیث چیست؟ خواب را که کسی میبیند، میگوید مقصود این است. تأویل از ماده أول است أول یعنی رجوع. آلَ أی رجع. أوّلهُ أی رجّعهُ الی امره. شما هر چیزی را به یک چیزی برگردانید، میگویند تأویلش کردید. به طور کلی تأویل این است، بحثهای خوبی هم دارد.
بنابراین «ابتغاء تأویله»، یک آیه میخواند، میگوید: مقصود آیه و مرجعش این است، قرآن این [مقصود] را میفرماید! و مقصودش چیست؟ فتنه به پا کردن است. این میشود تأویل. «ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله»، میگوید قرآن این را میگوید و منظور این آیه این است. خیلی واضح است، حروف مقطعه که هرگز این فضا درش راه ندارد و کسی نمیتواند با حروف مقطعه به سهولت بر سر مردم کلاه بگذارد و آن را تأویل کند. میگویند تو چه میدانی؟ این «سرّ بین الله و بین رسوله» است و فوراً او را تخطئه میکنند. اما میآید سراغ آیاتی که ذو وجوه هستند، میگوید: «خلق لکم ما فی الارض جمیعا» که در جلسه قبل گفتم5. این متشابه است، «ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله» یعنی میگوید مقصود قرآن این است که میفرماید : هیچ کس مالک چیزی نیست! این هم فتنه است و هم تأویلی که مراد خدا نبود و مرضی و مقصود و مدلول تصدیقی قرآن کریم نبوده، اما او چنین کاری را میکند.
لذا ببینید بر مبنای ابوفاخته هم تا آخر آیه هم خیلی قشنگ معنا میشود.
شاگرد: ادامه آیه : و ما یعلم تاویله الا الله
استاد: احسنت، اینجاست که میگوییم: تاویل آن را، یعنی آن چیزی که مقصود اصلی است نمیدانند الا چه کسی؟ «الا الله». صبر کنیم و بگوییم «و الراسخون فی العلم یقولون» این یک جور است. یا نه، اصح هم این است که عطف میشود، «و الراسخون فی العلم» عطف به «الله» است؛ یعنی «و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم» یعنی «الراسخون فی العلم یعلمون تأویله» به چی؟ این راسخون چه کسانی هستند؟
شاگرد: ضمیر «یقولون» به چه کسانی میخورد؟
استاد: به «راسخون» میخورد.
شاگرد: اگر عطف شد، با هم مشترک میشوند. مرجع ضمیر یقولون به هر دو میخورد؟
استاد: «الا الله و الراسخون» این تمام شد. بعد «یقولون» مطلب جدیدی است و توضیح راسخون است. «یقولون» راسخونی که «لا یعلمون تأویله» بنا بر اینکه بایستیم.
شاگرد: صفت بنابراین میگیرید؟
شاگرد2: حال است و وقتی که یعلمون هستند با این حال میگویند که خدا داده است.
استاد: بله، حال است. اگر بگوییم راسخون نمیدانند، اینکه روشن است «وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا» که روشن است. اما اگر بگوییم «و الراسخون» عطف به «الله» است، که همینجور هم هست، در روایات هم شاهد دارد. البته این از جاهایی است که روایت برای دو طرفش هست، ولی آن طرفش هم منافاتی با این ندارد. از ظرافتکاریهای آیات یکیاش همین آیه شریفه است، که جمع بین روایاتش است. ولی بنا بر اینکه عطف به «الله» بگیریم یعنی راسخون «یعلمون تأویله». دنبالش یعنی چه؟ «یقولون کل من عند ربنا امنّا به» «امنّا به» یعنی «امنّا بمحکمه و متشابهه» «کل من عند ربنا» تمامش هم از ناحیه خداست؛ چه محکم چه متشابه. ولی تأویل را میدانند، از چه باب؟ از باب رسوخ در علم.
بعضی از روایت دارد که رسوخ این است، خیلی زیباست که همیشه در دو مرتبه با همدیگر جمع میشوند. چه کسی راسخ در علم است؟ آن کسی که دنبال حرفهای پوچ نمیرود.مدام حرفهای بیخودی بزنند او میگوید «آمنّآ به کلّ من عند ربّنا» میگوید محکمش را که میدانم، متشابه را هم واگذار به خدا میکنم. اما یک معنا این است که بگوییم متشابه را میداند «یقولون امنّا به» ایمان آوردیم به کل قرآن. محکمه و متشابهه، «کل من عند ربنا» یعنی «کل من المحکم و المتشابه من عند ربنا» این هم روی معنایی که میدانم. چرا دنبالش این را میگویند؟ معنای اینکه دنبالش «کلٌ» را میگویند این است که آنها وقتی عالم به متشابهات هستند، یعنی متشابهات را از روی رسوخ در علم میگیرند. رسوخ در علم طبق معنای ابوفاخته، یک احتمالی که سریع به ذهن هرکسی میآید چیست؟
شاگردان: علم به حروف مقطعه
استاد: بله، میداند، راسخون در علم کسانی هستند که ام الکتاب را که «یستخرج منه القرآن»، این استخراج را میدانند و گمان نمیکنم هر کسی که به حرف ابوفاخته توجه بکند، تا دنبالش بخواند «و الراسخون فی العلم» ذهنش به سراغ این مبنا نرود؟ که آنهایی که این «یستخرج» را بلد هستند، «و الراسخون فی العلم یعلم». یعنی چه؟ یعنی برای آنها متشابهات قابل بازگشت به محکمات است. «و الراسخون فی العلم» وقتی هم بازگشت بشود، «یعلمون».
اگر اینطوری شد، تأویل چه میشود؟ یعنی ارجاعش چگونه است؟ تأویل به معنای ارجاع است «و ما یعلم تاویله» یعنی ارجاع حقیقی متشابه به محکم را «لا یعلم الا الله و الراسخون فی العلم» یعنی کسانی که در علم محکم هستند و رسوخ دارند، که این تأویل یعنی ارجاع حقیقی محکم به متشابه را میدانند. بعدش چه میشود؟ «یقولون آمنّا به» «آمنّا» یعنی چی؟ یعنی «آمنّا» بدون معرفت؟ یعنی «آمنّا علی العمیاء»؟ یا نه، «آمنّا بعد المعرفة»؟ و الا اگر رسوخ در علم یعنی «آمنا به کل من عند ربنا»، خیلی از سطح پایین مسلمین هم اینجوری هستند. میگوید: «آمنا به کل من عند ربنا». من دیدم که خیلی جاها مناظره میکنند و با همدیگر دعوا میکنند سر این. بعد میبینید این کسی که دارد حرف میزند، خودش معترف است و میگوید که من هیچ چیزی نمیدانم. اما بینی و بین الله این قرآن را قبول دارم، که همهاش از ناحیه خداست. این یعنی چه که «و الراسخون فی العلم»؟ فقط این راسخون از همهی مسلمانها در مقابل آن فتنهگرها هستند؟ پس خیلی خوب شد. یعنی هر کس لیس فی قلوبه زیغ فهو راسخ فی العلم، اینجوری شد دیگر؟ چرا؟ چون «اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه، اما الذین لیس فی قلوبهم زیغ فهم الراسخون فی العلم» چه کسانی هستند؟ «یقولون آمنا به کل من عند ربنا» این هم رسوخ باشد، من حرفی ندارم که مرتبهای است، این خودش یک نحو محکمی در ایمان است پس ما حرفی نداریم، اما اگر نگاه کنید کلمه ی علم را، نمیگوید: «و الراسخون فی الایمان» میگوید: «و الراسخون فی العلم». اگر «یقولون آمنا به»رسوخ در ایمان است، رسوخ در تعبد است، نه رسوخ در علم. ولو شما بگویید خود ایمان هم یک نحو علم است، باز هم ما قبول داریم، من نفی نمیکنم؛ اما میخواهم بگویم آیه شریفه، یک اشارهای در آن است که نه، این رسوخ در علم یک مقام است. اینجوری نیست که هر مسلمان عادی که «لیس فی قلبه زیغ» جزء راسخون در علم باشد. این راسخون در علم میدانند آن تأویل را. بعد «یقولون آمنا به» حالا «آمنّا» چیست؟ «آمنّا» شبیه آن آیهی شریفه است که «یا ایها الذین امَنوا امِنوا». این «آمنّا» یعنی چون راسخون در علم هستیم و متفرع بر اینکه تأویل را میدانیم، حالا «آمّنا مع البصیرة» معنای آیه را میدانم و ایمان هم دارم. «کل من عند ربنا» یعنی کل محکم و متشابهی که به محکم برگشته و نزد «راسخون فی العلم» روشن است، همه از ناحیه خداست هم محکمش هم فصلّتش.
این «کل من عند ربنا» را که گفتم، این آیه به ذهن من آمد که «الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ» یعنی تفصیلش هم «من لدن حکیم خبیر». پس اصل تفصیلش هم آن است. «کل من عند ربنا» یعنی چه محکمش و چه به تفصیل آمدهاش «من لدن حکیم خبیر». اینجا هم «کل من عند ربنا» چه إحکامش و چه إحکامِ به تفصیل آمدهاش همه «من عند ربنا» است از ناحیه خدای متعال است.
شاگرد: این تأویل را پس شما اینگونه معنا کردید که رجوع متشابهات به حروف مقطعه است.
استاد: نه، تأویل یعنی ارجاع؛ یعنی بدست آوردن آن اصل. اصل در کلام متشابهات یکی از اصولش معناست «اما الذین فی قلوبهم زیغ» میخواهند بگویند که مقصود این است. «فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله» یعنی القاء میکنند، نه تأویل حقیقی. کسی که به دنبال این است تا معارف قرآن را بدست بیاورد، در قلبش که زیغ نیست.(22:10)
شاگرد: بالاخره همین تأویل بعد دوباره «و ما یعلم تأویله» معانی قرآن را فقط راسخون در علم میدانند؟ خب بقیه هم معانی را میدانند؟
استاد: تأویل قرآن را میدانند؟
شاگرد: معانی مقصود قرآن است و بالاخره یک سطح از مقصود قرآن را میدانند. شما اگر تأویل به مقصود معنا بکنید، فقط «راسخون فی العلم» با این خصوصیات معنای قرآن را میدانند؟ مثلاً کسانی که بازگشت متشابه را به حروف مقطعه میدانند، فقط این ها مفاهیم قرآن را میدانند؟
استاد: تأویل معنایی جامع است، تأویل یعنی ارجاع؛ یعنی یک چیزی را از ظاهرش کانال بزنیم و این را پل قرار بدهیم به سوی چیز دیگری. این می شود تأویل. مثل تأویل رؤیا و امثال ذلک. «اما الذین فی قلوبهم زیغ» دنبال این پل زدن است؛ اما آن پل واقعی که مقصود خدای متعال است آن را فقط راسخون در علم میدانند.
شاگرد2: این آیه دو تا تأویل دارد اوّلی با دومی معنایش یکی است؟
استاد: معنایش یکی است، کاربردش و مصداقش دو تاست: یکی تأویل واقعی است، که واقع تأویل قرآن است. و یکی تأویل «ابتغاء الفتنة» است. چون میدانیم که قرآن تأویلی دارد، عین مثال خواب را میزنم، که مثال عرفی است. خواب را همه میدانیم تعبیر دارد. میگوییم بعضیها تعبیرِ خواب میکنند برای دکانداری. اما تعبیر خواب را بلد نیست مگر اهل تقوی. آیا این دو تا معنا شد؟ نه. من هر دو را بکار بردم، مقصود یکی است. ولی آن جایی که میگویم دکانداری، بگویم آن که دیگر تعبیر نیست. میگویید: تعبیر که هست، با دکانداری دارد سوء استفاده میکند از تعبیر. مصداقش مصداق تعبیر واقعی نیست. اما نه اینکه این معنای تعبیر عوض شد. عوض نشد!
شاگرد2: دو تا استعمال میشود ازش.
استاد: دو تا استعمال در دو معنا نیست. دو تا کاربرد است. یک معناست، این کسی که دکان دارد معنای تعبیر عوض نشد، او دارد از آن تعبیری که همه میدانند خواب تعبیر دارد، او دارد سوء استفاده میکند «ابتغاء الفتنة».
شاگرد2: شما فرمودید تعبیر یعنی پلی بزنیم.
استاد: معنای تأویل أول است «أوّله أی ارجعه».
شاگرد2: «نبئنا بتأویله» آنهایی که از حضرت یوسف(علیه السلام) خواستند «نبئنا بتأویله» این تأویل یعنی تعبیر؛ یعنی تعبیر خوابمان را بگو نه اینکه آن را نشان بده. تأویل یعنی ظهورش؛ یعنی وقتی در جریان حضرت خضر میگوید «ذلک تأویل ما لم تستطع علیه» آنجا أول دیده شد، یعنی ظهور کامل را أول گفته است. ولی اینها میگویند: «نبئنا بتأویله» تأویلش را برای ما بگو، مثل اینکه شما معبّر باشید. من میگویم تعبیر خوابم را بگو، اینجا میگویم تأویل خوابم را بگو. میخواهم بگویم که تعبیر با تأویل دو چیز است. «نبئنا بتأویله» یعنی تأویل خوابم را بگو، حضرت هم گفت. ولی آنچه که حضرت خضر به حضرت موسی(علیهما السلام) گفت، گفت اینهایی که دیدی تأویلش این است.
استاد: آنجا هم میگوید خوابی را که دیدی، تأویلش این است چه فرقی کرد؟
شاگرد2: آن خواب که هنوز دیده نشده است، گفت این بلا سر شما میآید. این تعبیرش است.
استاد: خواب را که دیده بود، پس چرا آمد تعبیر کند؟
شاگرد2: خواب که هنوز محقق نشده است.
استاد: تأویلش محقق نشده است؟!
شاگرد2: ولی حضرت خضر میگوید این چیزی را که دیدی تأویلش است. همین اتفاقی که افتاد تأویل است.
استاد: نه. ببینید اینها را باید جاگذاری کنید. خوابی را دیده که دارد «یعصر خمرا» این را دیده است. این پل است برای یک تأویلی. تأویلش چیست؟ آنکه «فیسقی ربه خمرا»، بعداً میرود پیش ربّه و یسقی خمرا. پس رؤیا بود که دارد میگوید. تأویل بود، آنکه در خارج بعداً میآید.
شاگرد3: خود حضرت یوسف هم گفتند در قصه خوابی که خودشان دیدند.
استاد: «هذا تأویل رؤیای» رؤیا این بود که «رأیت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رأیتم لی ساجدین» این رؤیا است تأویلش چه بود؟ آن وقتی بود که پدر و مادر و … «خروا له سجدا»6. (27:08)
شاگرد2: پس آنچه را که برایش میگوید اسمش چیست؟ آنچیزی را که میگوید. سه تا مسئله است.
استاد: اخبار به آن تأویل است.
شاگرد2: اسم آن اخبار دادن چیست؟
استاد: تعبیر باب تفعیل از عبور است.
شاگرد2: به نظرم اینجوری در ذهنم است. سه مسئله است، یکی خواب میبینم، یکی برای من میگوید که این اتفاق میافتد، یکی آن اتفاق را با چشم خودم میبینم و میگویم «هذا تأویل رؤیای».
استاد: یعنی شخص خواب میبیند همین که چشمش را باز میکند به دلش یک معنا میافتد. بعد میگوید که خواب دیدم وچنین تعبیر کردم. میگویید غلط گفتی، هیچ کس به تو نگفت، تعبیر یعنی آیا کسی باید بگوید؟ اینکه نیست.
شاگرد2: خودم به خودم گفتم، خودم بلد هستم.
استاد: حتی نگفتم! تعبیر این است که از باب عبور است از باب تفعیل است؛ یعنی این صورت را عبور کردم و از آن رفتم و رجوعش دادم به آن مقصود.
شاگرد2: ولی هنوز اتفاق نیفتاده است.
استاد: نیفتاده باشد، ولی تأویل آن است. وقتی هم افتاد، تحقق تأویل است.
شاگرد: سؤالم این است که بین تعبیر و تأویل آیا فرقی هست یا نه؟
استاد: تعبیر عبور دادن صورت است به آن تأویل. این خواب را دیدم، از این پل میزنم به آن تأویل و به آنچه که قرار است بشود. «إن کنتم للرؤیا تعبرون»7 رؤیا را عبورش میدهید و پل میزنید به تأویلش. اینها همه به هم بند هستند. اما در قضیه حضرت خضر باز یک چیزی بود، که دیدند چه بود؟ کشتی را سوراخ کردند، این را دیدند. این شبیه رؤیا است، جاگذاری خود رؤیایی است
که خود شخص میبیند، ولی هنوز تعبیر نکردند. تعبیرش چیست؟ تعبیر یعنی بیان. بیان اینکه این کار را ارجاع بدهند. تعبیرش چه بود؟ تعبیر میکنند که تأویل این کار من این بود؛ یعنی آن واقعیتی که این ناظر به آن بود و به آن برمیگشت. چه بود؟ این بود که «إن ورائهم ملک یأخذ کل سفینه غصبا»8.
شاگرد: وقتی میگوید «یوم یأتی تأویله»، تأویل قرآن میآید. یعنی یکی آنجا برای ما میگوید یا میبینیم یا یک چیزی میبینیم، یعنی چه؟
استاد: یعنی میبیند اعمالش را که الآن او را به جهنم میبرند. گفتند که این کار را میکنی «یأکلون فی بطونهم نارا» میآید میبیند که آتش در دلش موجود است.
شاگرد: این در قرآن است که «یوم یأتی تأویله».
استاد: او هم میتواند به قرآن برگردد، هم به همان مفاد آیهای که قبلش هست آن را بخوانید.
شاگرد: «هل ینظرون إلّا تأویله یوم یأتی تأویله یقول الذین نسوه من قبل»9
استاد: یعنی «تأویل القرآن»؟ آیه قبلش چیست؟
شاگرد: «و لقد جئناهم بکتاب فصلناه علی علم هدی رحمة لقوم یومنون، هل ینظرون الا تأویله یوم یأتی تأویله» این روایتی که دیروز فرمودید که یک سورهای به تمثال میآید این به ذهن میآید که این «یوم یأتی تأویله» یعنی ممثّل میآید.
استاد: بله، آن «جئناهم بکتاب فصلناه علی علم» این معلوم است که تأویل یعنی محتوا. قرآن است مقصدی دارد توحید، معاد، جزای اعمال، «فصلناه علی علم، یوم یأتی تأویله» یعنی تمام این تفصیلاتی که قرآن کریم برای شما بیان کرده، تحققش را خواهید دید. اینکه خود مجموع قرآن هم تأویل دارد را من منکر نیستم، که صورت قرآن هم عرض کردم که میآید. ولی این را نمیشود بگوییم که تأویل یعنی فقط شخص این قرآن و ربطی به محتوایش ندارد. نه، وقتی فردای قیامت میشود، میگویند این تأویل قرآن است، چرا؟ چون «فصلناه علی علم» گفتیم همه کارهای شما این آثار را دارد. الآن هم میبینید که «هذا تأویله» یعنی همه حرفهایی که قرآن فرموده بود، الآن برای شما محقق است.
علی أی حال تأویل یعنی ارجاع به آن مرجع و مقصدی که پشتوانه و آن اصل کار و محور این موؤَّل بود. پس تأویل و موؤَّل و موؤَّل إلیه داریم. آن تأویلی که الآن اطلاق میشود، همان موؤَّل الیه است. که اطلاق میشود بر آن کلمه تأویل.
شاگرد: اگر روایتی داریم که طریقه این استخراج از حروف مقطعه درآن بیان شده باشد هست بفرمایید این را مقداری کار کنیم.
استاد: این را من چیزی الآن نمیدانم.
شاگرد: مثلاً اگر اصولی را ائمه بیان کردند؟
استاد: مثلاً در روایت دارد، به همین اندازه که یادمان بدهند تا ببینیم که چگونه میشود. فرمودند یک سوره میفرماید: «الر»، یک سوره است «حم»، یک سوره است «ن و القلم و ما یسطرون»، فرمودند در روایت که «یؤلفه الامام» ببین الآن «الر، حم، ن» میشود چه؟ میشود «الرحمن» که یکی از اسماء عظام الهی است10. یاد میدهند که ببینید چطور درست میشود، روی همین است، «الر» این درروایت هست، اینطوری است. حضرت خودشان فرمودند؛ یعنی دارند توضیح میدهند که این ترکیبات اینجوری است.اما به هم زدنش را که عرف تا همین مقدار هم سختش است، بعد آنالیزهای ترکیبی که عرض کردم که وجوه مختلف ترکیب است، در این علوم هم مرتّب با آن سروکار دارند. که صدر مؤخر میکنند به انواع و اقسام صدر مؤخر، که اینها همهاش را از آیات شریفه دارند و جدا نشده از قرآن. (32:57)
گفتم که ابن جنی دارد در همین لغت عمومی عرب این را جاری میکند و میگوید که اینها روح معنایش یکی است، چه برسد به جایی که آن اصلش وحی الهی باشد، از عرش با آن عظمتی که عوالم ملکوت دارد نزول پیدا کرده و بخشی در اینجا برای ما ظهور کرده است. بواطن دیگر و عوالم دیگرش را ما خبر نداریم.
آن فرمایش اول شما را چند دقیقه مانده عرض میکنم. ایشان فرمودند که یک حرف این بود که کأنه قرآن کریم، هر حرفش قرآن است. ولو قرآناً است در ظهور. آیه شریفه خیلی عجیب است: «ولو ان قرآنا سیرت به الجبال»11 این «قرآنا» هرگز نمیشود گفت که اینجا تنوین تفخیم است؛ یعنی همه ی قرآن و یک قرآن خیلی بزرگ مراد آیه است، این نیست. هر کس نگاه کند «قرآنا» یعنی مختصری از قرآن. «و لو ان قرآنا» یعنی یک آیه از قرآن، نه اینکه «ولو ان القرآن» بجای اینکه بگویند: «ان القرآن» تنوین تفخیم آورده اند! این نیست، شما این همه تفسیر را نگاه کنید، نمیگویند این را قرآناً به معنای القرآن برای تفخیم است! این قرآناً تنوین توحید است، تنوین تنکیر است که با وحدت جور در میآید؛ یعنی ولو جزء کوچکی از قرآن. «ولو ان قرآنا سیرت به الجبال». این آیه میگوید که عظمت همه اجزاء قرآن اینجوری است.
از طرف دیگر ایشان فرمودند: که روایتی دارد که میگوید همه اجزاء قرآن یک جور نیستند، بلکه من این را دنبال فرمایش شما چند بار دیگر هم عرض کردم. این روایت معروف را شیعه و سنی دارند که: «ان عدد درجۀ الجنۀ بعدد آیات القرآن یقال یوم القیامة لقارئ القرآن إقرأ و ارق»12 شما همین را نگاه کنید یک نردبان بگذارند و بگویند که این درجات است حالا مرتّب بگو و برو بالا. آیا معقول است درجه 50 با 20 یکی باشد؟ نه. کسی که از درجه 20 بخواهد برود 50، حتماً درجه 50 درجه اعلی، ارقی، امتن و بالاتر است و برای درجه 20 قابل درک نیست. «اقرأ و ارقع» تا نخوانی نمیتوانی بالا بروی. از این چه میفهمیم؟ میفهمیم که تفصیل آیات همه یک درجه نیستند.
مؤیدش هم روایتی است که شما فرمودید. که فرمودند: کل قرآن را خداوند متعال جمع فرموده است در سوره مبارکه «فاتحة» و کل سوره مبارکه «فاتحه» را در بسم الله جمع کرده و کل «بسم الله» هم در حرف شریف «باء» جمع شده است. پس اگر اینگونه است، چطور است که میگوییم در هر جزء قرآن، همهی قرآن هست؟ اگر اینگونه است پس چگونه یک آیهای بخوانیم که تا درجه50 بالا برویم، و یک آیهای درجه ی 20؟ معلوم میشود آن کسی که در درجه 50 است، در درجه 20 نیست. کسی که درجه 20 را میخواند، تا درجه 20 بالا میرود. آیه بعدی را که میخواند، درجه بیست و یکم میشود. باید همینطور معرفت او و علو روحی او نسبت به درک قرآن بالا برود، تا آیه درجه 50 را بخواند و به درجه 50 برسد. اگر اینجور است، پس چطور در هر جزء قرآن، کل قرآن وجود دارد؟
ببینید اینکه ما میگوییم در هر جزیی از قرآن، کل قرآن است، از حیث این جوهر اصلی قرآن و باطن قرآن است که بعداً میخواهد به تفصیل بیاید. هر ظاهر آمدهای، ظاهر آمدهی قرآن است.
بلاتشبیه اگر بخواهم بگویم این انگشت احساسی میکند، یعنی من هستم که احساس میکنم. وقتی میگویم من احساس میکنم، آیا مقصود من این است که این انگشت دارای تمام شؤونات روح من است؟ نه. اما اگر بگویم همین انگشت، در همینجا روح آمده و موجود است، همان روحی که میگوید «أنا» در اینجا موجود است، این همان خودش است که اینجا آمده است، اما نه اینکه این آن است.
شاگرد: جزئی از کمالات روح است؟ روح که جزءبردار نیست.
استاد: وقتی که روح پشتوانه این انگشت است و روح در اینجا حس میکند، الآن طوری است که این انگشت با انگشتهای بعدی فرقی ندارد. همهاش باطنش این روح است. همه اعضای یک قلب و یک روح است. از حیث جوهر اصلی که باطنش آن است. اما وقتی به تفصیل نگاه کنیم، سر با قلب فرق دارد. قلب یک جور مظهر روح است مغز یک جور مظهر روح است انگشت هم یک جور. مظاهر فرق میکنند. وقتی تفصیل قرآن کریم را نگاه میکنیم، همه آیات یک درجه نیستند. یک آیه مربوط به درجه 20 است و آیه دیگر را ما نمیفهمیم و بلد نیستیم، باید بخوانیم تا به درجه بالا برویم. اگر نخوانیم خبری نیست. چرا؟ چون حضرت فرمودند: «لا تقولوا جنة واحدۀ و الله درجات»13 محال است من اگر درجه بالاتر نیستم بتوانم بروم. نمیشود رفت، چون من مال آنجا نیستم. وقتی مال آنجا نیستم آیه آن درجه را هم بلد نیستم و نمیتوانم بخوانم. اگر بخوانم که میگویند «إقرأ و ارق» بخوان و بالا برو. بلد نیستم آیه را! (39:00)
ولی این آیات به تفصیل آمده که با همدیگر یک جور نیستند، در به تفصیل آمدنشان بر میگردند، مثل مخروطی که مثالش را عرض کردم. قاعده بزرگ مخروط وقتی میخواهد به رأس مخروط برگردد، الآن که یک متر با رأس مخروط فاصله دارد این اندازه است و تفصیل دارد. همین تفصیل را بخواهید بالاتر ببرید، میگویید میرسیم به جایی که همان قاعده کوچکتر شده، اما همه ی آن قاعده را در دل خودش دارد. کأنه وقتی میخواهد تفصیل قرآن به اجمال برگردد، کل قرآن برمیگردد و سوره «حمد» میشود. یعنی مثل اینکه یک متر بود به رأس مخروط، اما سوره «حمد» کجاست؟ در این بازگشت قاعده به این؟ مثلا یک سانتی رأس مخروط است. دوباره کل آن یک سانتی هم میرود به یک میلیمتری رأس مخروط و باء بسم الله میشود. که جمع میشود، یا نقطه میشود.
یعنی بازگشت تفصیل بعد التفصیل به مراتب تفصیل تا به آن بساطت برگردد «شیءٌ»، و حضور باطن این مفصل در تکتک اجزای مفصل «شیءٌ آخر». باز بلاتشبیه مثال به ذهن میآید؛ که شما اگر به انگشت یک فقیه اعلم زمان جسارت کردید، به خود او جسارت نکردید؟ میگویید نه، من چه کاری به فقاهت او داشتم! به انگشت او با بیاحترامی زدم. در جواب شما میگویید: این انگشت باطنش او بود و این مال او بود. لذا الآن اگر واو در «و العصر» به نیت قرآن نوشتید، قرآن را نوشتهاید. نمیشود بگویند که این یک واو است، چه ربطی به قرآن دارد؟ نه، اینها همه پیکره قرآن هستند. اگر به انگشت عالم جسارت کردید، به خود او با همه شؤونات اش جسارت کردهاید. الآن هم اگر به این واو قرآن بدون وضوء دست زدید و بیاحترامی کنید، به ارتکاز همه ما میگوییم که بدون وضوء دست روی قرآن نگذار! الآن این قرآن است، نمیشود اینها را جدا کرد، اینها فطریاتی است که اگر جلا بدهیم میبینیم که خودمان همه ی اینها را سر جایش به کار میبریم.
اگر تدوینش کنیم و برگردیم و اسم کلاسیک آن را برای همه ببریم و توضیح بدهیم إنشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین».
مسئله در باب اعتکاف
شاگرد: عمل ام داود منوط به اعتکاف نیست؟
استاد: نه، ربطی به اعتکاف ندارد. روزه را شرط دارد. روزه را هم اگر کسی نتواند بگیرد، حاج آقا میفرمودند که مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی سالهایی این دعای اعمال ام داود از ایشان ترک نمیشد. مسجد کوفه و اعتکاف و روزه و عمل ام داود. وقتی سن رفته بود بالا، اطرافیان ایشان دیدند که نمیشود با این سن، ولی رها نمیکردند. میگفتند از ایشان خواهش کردند که شما بیایید، اعمال را انجام بدهید با همه آنها، اما این روزه را نگیرید که ایشان قبول کردند. میرفتند عمل را انجام میدادند بدون روزه.
شاگرد: نمیشود که روزه بگیرند و بعد بگویند رحم الله من افطر؟ و بعد اعمال را بعدش انجام بدهند؟
استاد: بله. یعنی روزه مستحبی که در اعتکاف نباشد؟! حالا اگر کسی مادر داود باشد و بچهاش در زندان باشد، میگوید ما را رها کن از «رحم الله». این جور نیست؟گاهی قضای حوائج این جوری است که میگویند «رحم الله» آن کسی که خورد! «رحم الله» دنباله اش هم آن کسی که بلا را متحمل شد. قضای حاجت دو فرض دارد: یکی حاجتش مقضی بشود با یک عملی. یکی هم مقضی نشود، ثواب این عمل برایش بماند اما آن بلای دنیا را هم متحمل بشود. گاهی که آن مادر چون میخواهد حتماً بچهاش آزاد بشود میگوید من نمیخورم تا بچهام آزاد بشود نه اینکه بخورم و از آن طرف هم بگویم ثواب دارد.
شاگرد: آن کسانی که برای درک ثواب انجام میدهند، این یک راهکار نیست برای کسانی که نمیتوانند روزه بگیرند؟
استاد: خیلی برای ذهن من صاف نیست که این اعمالی که یک نحو اشتراط به روزه در ظاهر نص دارد، اگر تعدد مطلوب باشد آن حرف دیگری است اصلا و فضا فضای دیگری میشود. تعدد مطلوب را فرض نگیریم، وحدت مطلوب را فرض بگیریم که یک نحو اشتراط در آن است، آنجا بگوید که باز هم من خوردم و این خیلی الآن برای من صاف نیست. یک کمی فرق میکند.
مسئله در باب خمس
شاگرد: بنده خدایی از درآمد سالیانه خودش خانهای خریده و ساخته، در همان حینی که ساکن بوده و خانهاش را ساخته بوده و تمام شده، در همان حین یک زمین دیگری هم خریده است.
استاد: با درآمد سال؟
شاگرد: احتمال میدهم که با درآمد سال بوده، بعد رفته آن خانه خودش را که ساکن بوده فروخته یک زمینی خریده و میخواهد الآن آن زمینی که داشته را که در همان حین خریده بوده، زمین دومش را بفروشد و خرج ساختمان آن زمین بکند و بسازد. حالا میخواهد ببیند که آیا خمس به آن تعلق میگیرد یا نه؟
استاد: آنکه اول ساخته بود کفافش را نمیداد؟
شاگرد: بله، برای توسعه میخواست.
استاد: یعنی آن وقت که میساخت معلوم بود که این کفاف نمیداد؟
شاگرد: نه، همان وقت نه. وقتی که زندگی اش گسترش پیدا کرد.
استاد: پس همان وقت این خانه برایش کافی بود. آن زمین روی آن سال رفت یا نرفت؟ وقتی که خریده آن زمین را؛ یعنی آن زمین را که خرید حالا من خانه را مثال زدم، فرمودید که خانه در حد او بود. آن زمین را که خرید یک خرج ضروری آینده مَرکبی یا یک چیز دیگری در ذهنش بوده این زمین را خرید؟ یا نه، همراه آن از درآمد سال این زمین را خرید و صرفاً برای استرباح بوده که زمین بماند و سود ببرد؟ اگر زمین را خرید قصدش این بود که این زمین را کار دارم برای ضروریاتم، الآن قیمتش بالا برود و من دو سال این را برای فلان امر ضروری بفروشم.
شاگرد: مثل همین ساختمان.
استاد: من خانه را که سؤال کردم برای همین بود. اگر اول آن خانه خوبش بود که نمیشود بگوید الآن زمین میخرم برای این خانه. خانه را که دارم.
شاگرد: مثلاً دَه سال در آن ساختمان خودش ساکن بوده، بعد از ده سال آن زمین را میخرد.
استاد: صحبت بر سر آن زمین است که یک سال که از آن گذشت، در حینی گذشت که آن خانه ی ما به الکفایه را داشت و او را کفایت میکرد. الآن اینجور نبود که بگوید من این زمین را میخرم برای خانه. خانهای که محل نیاز او بود را داشت. ولی در عین حال برای یک امر دیگری بود، مثلاً میگوید الآن کسی است که اولادی دارد، چارهای ندارد که او را جهیزیهای برایش بخرد، میگوید این زمین را میخرم برای وقتی که نیاز است. اگر اینجور بوده، متعلق خمس نبوده و الآن هم میفروشد خرج آن ساختمان و جهیزیه میکند. اما اگر نه، آن وقتی که خریده بود هیچ چیزی در ذهنش نبود و نیازی هم نداشت، خانه داشت، وسیله داشت، این زمین همینجور بود و یک سال هم روی آن گذشته، آن زمین الآن متعلق خمس است، چون تعلق گرفته و تمام شد. آن خمسش را میدهد و بقیهاش را صرف ساختمان میکند و مانعی ندارد.
شاگرد: آن حالت اول که فرمودید فقط به شرطی است که سال خمسی نگذشته باشد از آن.
استاد: بله، اگر سال خمسی نگذشته و میخواهد بفروشد، اصلاً متعلق نیست. سه ماه است که زمینی را خریده و سود هم کرده هنوز سال نگذشته که میفروشد و خرج ساختمان این زمین جدید میکند، این مانعی ندارد. اگر سال گذشته و شرایطی بوده که با اینکه سال گذشته، میداند خودش باز آن زمین متعلق خمس نبوده، بخاطر چیزی که خودش میداند. برای یک مطلوبی این را نگه داشته بوده، که بخاطر آن مطلوب تحت مؤونه بوده و متعلق خمس نبوده، آن هم ندارد. اما اگر نه، متعلق خمس شده، الآن باید خمسش را بدهد بعد اقدام کند.
شاگرد: اگر اول که خرید همینجوری خرید، بعد دو ماه گذشت، گفت خوب شد که خریدم، این بچهام میخواهد نیاز دارد این چگونه است؟
استاد: آن هم باز خمس ندارد؛ یعنی وقت خرید فکر چیزی نبود، اما بعد از اینکه آمد همین مثلاً این شخص خانهای داشت، الآن میگوید زمین را خرید خانه را هم خرید، شش ماه بعد برایش واضح شد که این خانه دو سال دیگر حتماً باید تعویض بشود و نمیتواند، میگوید این زمین را حتماً نگه میدارم برای کار ضروری دو سال دیگرم که گیر هستم و باید آن را درست کنم و لذا واگذار کردند به خودش.
شاگرد: این را هم حتماً باید تا قبل از گذشت سال بفهمد؟
استاد: نه، این را حاج آقا یک فرض تخفیفی داشتند که «لو علم»، این را یک بار ایشان فرمودند که من قدر متیقنش را عرض کردم حالا یک بار اینجوری شده است که گفتند حاج آقا، کسی بود که خریده و همین جوری بود و کاری هم نداشت، بعداً یک چیزی برایش پیش آمده که بعد از سال بوده، فرمودند: اگر همان وقت هم میدانست برای این کار نگه میداشت. خیلی تأثیر بود. اگر میدانست برای این نگه میداشت و لذا فرمودند ندارد. خیلی جالب بود برای ما که با همان تقدیر «لو علم» مثلاً «حفظه لقرض» و مؤونهاش.
شاگرد: حالا تا چند سال است، هفت سال یا کمتر یا بیشتر؟
استاد: 20 سال را مثال زدند که نمیشود، در رسالهها هست که گفتند اگر خیلی طولانی باشد، ولی من گمانم عرفیت دارد که یعنی اگر عرف الآن عرف متعارف، نه بعضیها که مثلاً شوخی میکنند، که رفته خانه مشخص شده خدا به او دختر داده میگوید پول جمع کنیم برای جهیزیهاش، این عرفی نیست و معلوم است که اینها خلاف متعارف است. اما در مواردی که متعارف است که الآن عرف معمول میگویند هفت سال مانده اما چارهای نداریم، با این شرایط شما چارهای نداریم که جمع کنیم و خمس ندارد.
شاگرد: بسیار متشکر استاد!
استاد: أیدکم الله!
کلمات کلیدی:
فی کل شیء کل شیء
انعطاف زبان عربی
اشتقاق کبیر عربی
آنالیز ترکیبی لغت
صدر و موخر
علم جفر
محمد جواد ذهنی تهرانی
کفایة الرمل
رد متشابهات بر محکمات
تأویل متشابهات
معنای تأویل
راسخون در علم
تعبیر
تأویل قرآن
تبلور کل در جز قرآن
تفاوت درجات آیات
مراتب تفصیل
1 کتاب گوهر شب چراغ
2 . سوره مبارکه آل عمران آیه7
3 . احتمالاً مقصود سوره مبارکه یوسف آیه 45 میباشد.
4 . سوره مبارکه یوسف آیه 6
5 . اشاره به ادعای نفی مالکیت خصوصی در اسلام
6 . سوره مبارکه یوسف آیه100
7 . سوره مبارکه یوسف آیه43
8 . سوره مبارکه کهف آیه 79
9 . سوره مبارکه اعراف آیه53
10 . الاتقان في علوم القران ج3 ص 24 و تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين ج 1 ص 53
11 . سوره مبارکه رعد آیه 31
12 . ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ج 1 ص 129