بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۳

فهرست جلسات مباحثه تفسیر



تقریر جدید:

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر، تحریف قرآن جلسه18 تاریخ: 16/02/1393

احکام و تفصیل شجره طوبی

شاگرد: سوره دخان را بعضی اوقات می‌خوانم ، رفتم به فکر فرمایشات شما که آیا در آنجا که تعبیر شده «حم» پیغمبر و کتاب مبین امیرالمومنین ولیله مبارکه حضرت فاطمه آیا جایی هست که فکرمان را مشغول کنیم که به فرض کتاب مبین و لیله مبارکه، آن جهت وجود بشری‌شان باز مثلاً همان زاد و ولد همین حروف مقطعه است، گرچه حروف مقطعه یک شأنی از شؤوناتشان است؟ آیا جایی هست که شواهدش را پیدا کنیم یا نه؟

استاد: مقصودتان را باید بیشتر توضیح بدهید، حالا من بگویم ببینم آیا درست فهمیدم یا نه؟ کأنه شما می‌خواهید بگویید که همین‌طوری که حروف مقطعه، آن اجمال با این تفصیل یک ارتباط فوق ریاضی و عجیبی دارند، شجره طیّبه اهل البیت(علیهم السلام) هم، در همان شجره، زاد و نسب همین‌طور چیزی را دارند، همین منظور شما بود؟

شاگرد: بله

استاد: این مانعی ندارد بله؛ یعنی شجره طوبی در روایت حالت معنوی به آن داده شده است. شجره طوبی ریشه‌اش در خانه امیرالمؤمنین و حضرت صدیقه(سلام الله علیهما) است. شاخه‌هایش پخش می‌شود در کل بهشتی‌ها. این هم کأنه یک اصلی است که در تمام ذریه طیّبه منتشر می‌شود.

شاگرد: برای این‌که فکر کنیم شواهدش را پیدا کنیم؟ مثلاً ازاین‌جهت.

استاد: بله، بعضی چیزها در ذهن می‌آید و در فکر باشد، ممکن است شواهدی برای آن پیدا شود.

احتمالاتی در کیفیت استخراج قرآن از حروف مقطعه

شاگرد: با توجه به فرمایشی که داشتید، اگر کسی بگوید مناسب نبود اگر این‌طور هست اولین آیاتی که نازل می‌شد با حروف مقطعه می‌آمد، حالا که قرار است این مجملی باشد که در آن مفصل است، و یستخرج منها مفصلات آیا مناسب نبود که قرآن با این شروع می‌شد؟

استاد: مناسب نبود که نشود یا بشود؟

شاگرد: بشود. این حروف مقطعه «الم ذلک الکتاب» مگر عبارتی نیست که از دلش سوره «بقره» بیرون می‌آید و امثال این؟ اگر بر فرض فقط برای این است، پس در اول سوره که آمده خوب است و اگر از بعضی از این حروف، کل قرآن می‌آید آیا مناسب نبود که اولین آیات هم قبلش این حروف مقطعه بیاید؟ مثلاً قبل اقرا یک حرف می‌آمد؟

استاد: ببینید ما وقتی می‌گوییم قرآن کریم و حروف مقطعه از آن قرآن استخراج می‌شود به تعبیر ابوفاخته، با نزول نجومی قرآن ملازمه‌ای ندارد. ما می‌گوییم قرآن؛ لذا ممکن است که از ابوفاخته حالا که توضیح آن نیامده متأسفانه، همین اندازه آمده است، ممکن است ایشان بگوید که من که گفتم «یستخرج القرآن» یعنی چه؟ یعنی مثلاً الآن این یک فرضش است که شما یک وقتی می‌گویید «الم ذلک» در این‌جا می‌گویید که «استخرجت منها سورة البقرة» یک وقتی هم از یک منظر کل چهارده تا حروف نورانی را و حروف مقطعه را ترتیب می‌دهید در کنار هم؛ یعنی کاری ندارید بگویید «الم ذلک الکتاب»، بلکه کل این‌ها را با هم‌دیگر نظم می‌دهید بعد می‌گویید حالا «یستخرج منه القرآن».

پس «الم»ی که با «ذلک» مرتبط است سوره «بقره» از آن استخراج می‌شود و «الم»ی که با «یس» و با «طس» و با «نون» و با «کهیعص» و با آن‌ها کنار هم قرار می‌گیرد، کل قرآن از آن استخراج می‌شود. مقصود من روشن است؟ برای این‌که ایشان گفت: «یستخرج»، چگونه یستخرج؟ شما می‌فرمایید که قرآن باید با آن شروع بشود. علی أی حال فواتح سور داریم، می‌شود در یک نظمی که می‌دهید برخلاف مصحف عثمانی، که همین الآن یکی از چیزهایی که خودِ علمای سنّت مفصل در کتاب‌هایشان هست، به نظرم باقلانی بود که می‌گوید: عده‌ای گفتند که ترتیب سور هم به دستور پیامبر است، کما این‌که صاحب مجمع هم نظرشان همین است، او مخالفت می‌کند و بعد می‌گوید که جمهور این است.1 و حتی سیوطی بنظرم در الاتقان می‌گوید، گفته‌اند که آیا ترتیب سور بوحی من الله است أو بإجتهاد الصحابة است؟ بعد می‌گوید: «الجمهور علی الثانی»2 یعنی حتی بین خود اهل سنت که بحث‌های زیادی در این تحریف بر علیه شیعه دارند و متأخرین این حرف‌ها را می‌زنند، خود سیوطی می‌گوید که جمهور، که علمای خودشان منظور است، که می‌گویند ترتیب سور به اجتهاد صحابه است!

همان جا الاتقان که سیوطی دارد و کتاب‌های دیگر هم دارند، مصحفی را به امیرالمؤمنین نسبت می‌دهند، مفصل دارند که «مصحف علیّ» چگونه بوده؟ می‌گویند: «کان مصحف علی صلوات الله علیه علی ترتیب النزول»3 ذکر هم می‌کنند و الآن هم یادم نیست که اگر در این نرم افزارها پیدا کنید در عبارات این‌ها ملاحظه می‌کنید که اسم هم می‌برند و می‌گویند: مصحف امیرالمؤمنین از چه چیزی شروع می‌شد. اگر با حروف مقطعه شروع شود که خیلی خوب است. تا شما گفتید من یاد این افتادم که شما می‌گویید لازمه‌اش این است که قرآن با این شروع بشود. مصحف امیرالمؤمنین روی فرضی که این‌ها گفتند تازه، ما در روایات اهل بیت باید ببینیم که خودشان چه فرمودند و الا در نقلی که اهل سنت دارند می‌گویند «کان مصحف علیّ علی ترتیب النزول» بعد آن اولی‌اش را نمی‌دانم حروف مقطعه است یا نیست، من یادم نیست!

حروف سوره ی مبارکه ی حمد

شاگرد: فاتحة الکتاب که ظاهراً در زمان نبی اکرم این لقب بوده؟اگر فاتحة الکتاب این‌طور باشد، شروع قرآن با حمد است؟

استاد: اگر آن زمان باشد. صحبت روی همین است که اسمی است که در روایات نبوی هم آمده، عین کلمه «فاتحة الکتاب» است یا نه؟ «لا صلاة الا بفاتحة الکتاب»4 علاوه بر اینکه خود «فاتحة الکتاب» خیلی مضامین عجیبی برای آن است مثلاً سوره مبارکه «توحید» ثلث قرآن است، اما یک جا دارد که کل قرآن در سوره مبارکه «فاتحه» جمع شده است، خیلی است. اتفاقاً قبلاً هم به ذهن من می‌آمد که یکی از مؤیدات همین حرف ابوفاخته که صحبتش شد خود «فاتحة الکتاب» است. اما به نحوی که همه را با هم جمع کنیم و قرائن را به کار بزنیم. به ما دارند می‌گویند که «فاتحة الکتاب» چیست؟ سبع المثانی. هفت تا آیه مبارکه در سوره حمد، «فاتحة الکتاب» است. اگر سور فواتحی دارند که «الم» است، چه مانعی دارد که همین کل سوره «حمد» هم حروف مقطعه کل قرآن است، اما نه به این صورتی که ما می‌خوانیم به صورتی که حروف مقطعه باشند فی علم الامام علیه‌السلام. و لذا می‌گوییم فاتحة سورة البقرة الم است، این هم «فاتحة القرآن» است.

شواهدش از کجاست؟ یکی را عرض کردم. دو سه تا شاهد است این‌ها را کنار هم بگذاری و روی آن تأمل کنید. یک جا حضرت فرمودند که کل قرآن در «فاتحة الکتاب» جمع شده است بعد فرمودند: کل «فاتحة الکتاب» در «بسم الله» جمع شده و کل «بسم الله» در باء «بسم الله» جمع شده است5، نظم را ببینید. این یکی بود، یکی دیگر هم فرمودند که «اسم الله الاعظم مقطع فی ام الکتاب»6 چون به «فاتحة الکتاب»، «أم الکتاب» هم گفته شده است. یکی از اسماء «فاتحة الکتب»، «أم الکتاب» است؛ چقدر این‌ها به هم مربوط می‌شود! یعنی پس ابوفاخته که گفت «یستخرج القرآن من فواتح السور»، فواتح سور، فواتح سور هستند. یکی هم داریم «فاتحة القرآن» سوره مبارکه «حمد» است، آنگاه قدرش خیلی بالا می‌رود و «اسم الله الاعظم مقطع» کلمه مقطع را ببینید! این منظورم بود. که وسط حرف به جای دیگر می‌روم و نکته را یادم می‌رود که عرض کنم. «اسم الله الاعظم مقطع» است یعنی این روایت شاهد این است که ما در سوره مبارکه هم تقطیع داریم اما چگونه است؟ این را نمی‌دانیم. اصلش را روایت دارد می‌گوید. (9:45)

شاگرد: یک روایتی را به مناسبت ولادت امام هادی(سلام الله علیه) می‌خواند، جالب بود.

استاد: من عرض کردم که دست‌یابی من به حرف های سعید بن علاقه ابوفاخته هم به برکت تولد امام هادی و امام باقر (سلام الله علیهما) بود و اصلاً محسوس بود و خیلی برای من محسوس بود.

شاگرد: در رابطه با فاتحة الکتاب، شاید ارتباط مستقیمی نداشته باشد ولی بحث حرف است که یک سروصدایی بلند شد که یک مسیحی یا یهودی سؤال کرد هفت تا حرف است، که در یکی از سوره‌ها وجود ندارد آن کدام سوره است؟ بعد هیچ کسی ندانست. پیش حضرت رفتند، فرمود که آن هفت حرف را که اسم بردند خاء یکی بود، بعد حضرت فرمود سوره «حمد» است و توضیح دادند که چرا این هفت حرف در این سوره نیست.7

استاد: من یکی ش را دیده بودم! هفت تا حرف است؟ نگفتند که مصدر این روایت کجاست؟

شاگرد: من از رادیوی ماشین شنیدم و به مناسبت من یادم افتاد که شما فرمودید. بعد هر حرفی را معنی کردند خاء نیست چون که فلان. جیم نیست چون که …

استاد: این از قبل شاید بود که حضرت فرمودند که «الفاء من الآفة»8 و حمد سراسرش شفاء است پس حرف فاء در سوره مبارکه «حمد» نیست.

شاگرد: این تناسباتی است که ما نمی‌فهمیم ولی حضرت یک ارتباط حروفی برقرار می‌کنند.

استاد: بله، از عجائبی است که ما یک چیزی می‌گوییم، اول که آدم می‌گوید از بس پرت است از کنارش رد می‌شود. و اما بعداً که مجموعش جمع‌آوری می‌شود، می‌بینیم که دقت و نظمی دارد خیلی بیشتر از آن چیزی که تصورش را می‌کنیم. حالا این روایت را حیف است که آدم باید بگردد و مصدرش را پیدا کند و آن کتاب پیدا شود و یادداشت بشود، که هفت تا حرف تمامش در سوره مبارکه «حمد» نیست.

شاگرد: من این روایت را دیدم ولی یادم نیست.

شاگرد2: در یک روایت که خودتان فرمودید، که کل قرآن در «حمد» است و کل «حمد» در «بسم الله» است و کل «بسم الله» در باء است. چطور می‌شود که یک حرف پربرکتی باشد که در آن همه چیز جمع است و بعضی از حروف هستند که این‌گونه نیستند؟

استاد: الآن ببینید که طبق این روایت کل حروف به باء برمی‌گردد؛ یعنی باء این قابلیت را دارد که کل قرآن از آن منتشر شود، چگونه؟ همان بحث‌هایی که شد، که حالش حال إحکام است وقتی ما إحکام را بفهمیم، باء یک مرحله‌ای از آیه‌ای محکم «آیة محکمة»، بعد «ثم فصلت» است. که به تفصیل در می‌آید و مراتب تفصیل هم «و ما ننزله» که مراتب محفوظ بود تا آن وقتی که به غایت بسط خودش و تفصیل خودش در بیاید.

شاگرد: در مورد فواتح سور که جناب ابوفاخته این‌جوری فرمودند این قطعی است که فواتح سور حتماً حروف مقطعه است؟

استاد: خودشان مثال می‌زنند.

شاگرد: این یک مثال است، اما نمی‌شود گفت که تمام هر آنچه که سوره‌ها با آن شروع بشود. یک بحث این بود که آیا همه سوره‌ها است یا بعضی از سوره‌ها؟

استاد: آن دوباره اصلاً یک باب دیگری است. من فقط این فرمایش شما را تصریح نکردم و مقصود من بود، اشاره‌ای به آن کردم و عرض کردم که صاحب مفاتیح الغیب می‌گوید: بعد که پیشرفت می‌شود در کار فهم قرآن، کل حروف مقطعه می‌شود9 . میم وحاء و میم و دال را هم مثال زدیم. وقتی کلّش می‌شود، هر سوره‌ای با یک کلمه‌ای شروع می‌شود، آن کلمه متشکل از حروف است. وقتی فضا فضای تقطیع شد، حروف مقطعه می‌شود. یک فاتحه‌ای برای خودش دارد که مناسب با خودش است تا چند تا را نمی‌دانیم ولی علی أی حال آن می‌آید، ولی آن ابتدائاً که بگوییم یک نظام مأنوس مخاطبین ما به هم می‌ریزد. وقتی که انس گرفتند، این حرف شما را استیحاش نمی‌کند. اما وقتی مأنوس به یک فضای ذهنی هستند، تا این را شما تصریح بکنید، این به هم می‌ریزد و کل حرف لوث می‌شود و الا آن فرمایش احتمالش هست.

شاگرد: جیم فکر می‌کنم در نوشته‌های خودتون بود، که حضرت فرمود جحیم است و به این خاطر در سوره «فاتحه» نیامده است.

استاد: آن نیست، آن روزهایی که من جمع‌آوری کردم، چون آن موقع نرم‌افزار که نبود، همین‌طور این طرف و آن طرف مدتی اگر از آن‌هایی بود که من دیده بودم، حافظه‌ام ضعیف است ولی این از آن چیزهایی بود که شاید محال بود یادم برود. شاید هم باشد ولی من فائش یادم است.

شاگرد:جیم هم هست که از جحیم است.

استاد: خاء از چیست؟

شاگرد: همان چیزی که شما فرمودید، فاء از آفت است را در رادیو گفت.

استاد: پس باید ببینم، چون مصدرش را یادداشت کردم که این «فاء من آفة» را از کجا نوشتم، شاید از همان‌جا بشود بقیه‌اش را هم بدست آورد. علی أی حال اصلاً خود فنّ لغت و اشتقاق کبیر و حروف اگر همه روایاتش جمع‌آوری بشود، زمینۀ بسیار خوبی برای خود جمع‌آوری کننده و برای دیگران است که می‌آیند و می‌خواهند روی این‌ها فکر کنند و شواهدی برای هم‌دیگر بیاورند.

الآن ببینید همین دو سه تا روایتی که من الآن عرض کردم چطور به هم‌دیگر «یهدی بعضه الی بعض» است و فلش دارند به هم‌دیگر که «فاتحة الکتاب»، «ام الکتاب»، «یستخرج منه القرآن»، «اسم الله الاعظم مقطع»، این‌ها را کنار هم بگذارید دم و دستگاهی می‌شود و آدم می‌بیند که این‌ها حساب دارد برای مقصودی که همه به سوی آن مقصود واحد اشاره می‌کنند. (16:16)

احتمال اطلاق متشابه به کل کتاب از باب تغلیب

شاگرد: فرمایش دیروز شما در مورد متشابه که تطبیق کردیم روی حرف ابوفاخته که «و اخر متشابهات» ما هر چه تأمل می‌کنیم در این آیه، جز این تقسیم ثنائی فهمیده نمی‌شود، چه تفسیر دیگری می‌شود برداشت کرد؟ چون می‌گوید «و اخر متشابهات» غیر از آن آیات دو قسم است یک تعدادی «ام الکتاب» و محکمات هستند و یک تعدادی غیر از آن «و اخر» متشابهات هستند در حالی که شما متشابه را کل قرآن سرایت دادید با خود این تقسیم؟ شما تقسیم را بردید روی نوع آیات و گفتید آیات را دو جور می‌شود برداشت کرد. یعنی دو مرحله دارد، یک مرحله محکم که در یک آیه قابل اجتماع است، ولی از این آیه هر چه کلمه «اخر» که می‌آید جنبه تقسیم ...

استاد: من با این قسمت از فرمایش شما موافقم. جلوتر هم مکرر عرض کرده بودم ما که می‌گوییم استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است و آن‌هایی هم که حق است ثبوتاً در علم خداوند واقع است، اما در این‌که ما وقتی به یک آیه نگاه می‌کنیم، اظهر و ظاهر دارد ما هیچ مشکلی نداریم؛ یعنی یک معنا اظهر است یک معنا ولو ظاهر هم باشد اما دون آن ظهور است، چه برسد به آن معنایی که اصلاً تأویلی باشد و حتی خلاف ظاهر باشد. این را من حرفی ندارم و لذا با تقسیم «منه آیات محکمات و اخر متشابهات» با این نحوی که ما مأنوس هستیم و بخصوص هم یک عمری محکم و متشابه شنیدیم همین‌جور است؛ یعنی تقسیم موردی است نه تقسیم حوزه‌ای و طولی. من این فرمایش شما را قبول دارم؛ اما ببینید علی أی حال اظهر و ظاهر و این‌ها، وقتی فضاهای جدیدی با آنها مواجه می‌شویم، وقتی با آن فضا بخواهیم انس بگیریم، مدام باید بیشتر آیه را بررسی کنیم.

شاگرد: اصلاً قابل حمل است این معنای دوم که فرمودید طولی است؟

استاد: حالا من نمی‌دانم که چند تا قرائت در این آیه است، من فقط اشاره می‌کنم شما الآن می‌خوانید «و اُخَر»، این کلمه «اُخَر» چند جور دیگر قرائت شده است؟ فکر کنید و یکی از تأملاتی که می‌کنید این باشد. تقدم و تأخر به هر حال از ماده اخر است شما می‌گویید: «اُخَر»، یعنی «اُخری» که جمع «اُخری» است. «اُخری»، «آخَر». «آخِر» هم داریم. اگر آخِر بخوانید یک معنا می‌دهد، آخَر بخوانید یک معنا می‌دهد، در لغت عربی همین‌جوری است. اُخَر جمع آخَر، أفعَل فُعلی است، می‌شود آخَر اُخری. آخِر می‌شود آخِرون. اگر قرار شد که اُم باشد اُم هم یک است. قرار شد که امّهات نباشد، امّهات نیست. «هنّ ام الکتاب» که آیات هستند اما اُم هستند. مقابل اُم می‌شود آنکه متفرع بر آن است. حالا باید اُخَر خوانده بشود؟ البته من در قرائت، فرمایش شما را مراجعه نکردم تا ببینم قرائت دیگری دارد یا ندارد و لو شواذ! حالا بحث قرائات هم إن شاءالله اگر فرصتی شد دنبال همین بحث لازم است که راجع به آن صحبت کنیم.

منظور من این است که پس فضای جدیدی که ابوفاخته برای ما باز می‌کند، ما الآن در فضای قبلیِ خودمان می‌گوییم که اظهر آن است که درست هم هست؛ اما گاهی می‌بینید که وقتی در فضای حرف او رفتیم، ما طبق حرف خود او وقتی باز می‌کنیم وقتی می‌خواهد از دل آن همین آیه شریفه باز بشود، اُخَر هم معنایی پیدا می‌کند طبق نظم و مبنای او.

شاگرد: چه ضرورتی دارد که ما حرف ابوفاخته را روی همان معنای عرفی‌اش حمل نکنیم؟ تناسب دارد و مشکلی ندارد. ایشان می‌گوید ما امهات الکتاب داریم و متشابهات داریم؛ یعنی چرا حملش می‌کنید بر همین تقسیم طولی؟ همین تقسیمی که رایج است که آیات دو قسم دارند باشد، فقط ایشان در تعیین مصداق با دیگران اختلاف دارد و می‌گوید من در مصداقش میگویم فواتح ام هستند و بقیه متشابه هستند. این را چرا اصرار داریم که متشابهات را کل قرآن بگیریم؟ ظاهر آیه می‌گوید که آیات دو قسم است.

می‌خواهیم بگوییم طبق آن معنایی که متشابه را گفته، غیر از این متشابه است. اگر غیر دانستیم، مجبور نیستیم که این معنا را بگیریم.

استاد: بله همین‌طور است، من وقتی فرمایش آقای طباطبایی را که صحبت بود ایرادی را که به ابوفاخته گرفتند من این احتمالش را نمی‌دانم عرض کردم یا نه، این شقّی که می‌فرمایید در ذهن من آمد ولی لازمه‌اش را خوب فرمودید. لازمه‌اش این است که آن متشابه با این‌جا چه باشد؟ ولی باز این جواب هم ممکن است بیاید که از باب تغلیب باشد. من حتی جوابش هم به ذهنم آمد که بگوییم نه، خود این حروف مقطعه «منه آیات محکمات» حرف ابوفاخته است، که همین‌ها هستند و طولی هم نیست، «اُخَر متشابهات». آن آیه که کل است یکی از استعمالات رایج تغلیب است، یعنی شما وقتی کل قرآن را در نظر می‌گیرید، این چند تا حروف مقطعه نسبت به کل کأنه هیچ چیزی نیست، بخصوص که تراکنشی هم با مردم ندارد و فقط می‌شنوند و مردم هیچ چیزی نمی‌فهمند. (22:28)

پس «الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها» از باب تغلیب است؛ یعنی «کأنه متشابها» چون آن حروف مقطعه پیش شما فقط این است که «سرّ بین الله و بین رسوله». ولی آن‌ها درست است جواب فضای بحث علمی است. اما آن مسئله استخراج را و این‌که دقیقاً به معنای غیر تغلیب هم متشابهاً را به همه حمل کنیم، این هم یک احتمال است. من بیشتر بحث‌مان را به آن فضا بردم که ما آن را تغلیب نخواهیم بگیریم و بخواهیم متشابهاً را حقیقت بگیریم بالدقة کل بگیریم و آن وقت آن حرف‌ها را مطرح کردم که آن هم برای خودش یک فضا بود. این فرمایش شما هم حرف خیلی خوب و در ذهن من هم قبلاً بود که کأنه این‌که شما می‌فرمایید، الآن هم هر کس حرف ابوفاخته را ببیند ذهنش به سراغ طولی نمی‌رود و به سراغ موردی می‌رود.

آن احتمالی که من عرض کردم برای این بود که حرف ابوفاخته از آسیب‌پذیری دورتر بشود؛ یعنی وقتی جهات طولی و نحوه استخراج را مطرح می‌کنیم به این سادگی فوری مورد حمله قرار نمی‌گیرد که رد بشود. احتمال طولیت هم برایش مطرح شده و حرف با پشتوانه بهتری و سنگین‌تری به میدان و فضای بحث می‌آید.

معنای تقسیم طولی آیات

شاگرد2: طولی به چه معناست؟

استاد: طولی همان منظوری که داشتم عرض کردم که تفصیل مثل بلاتشبیه بدنه جدول است. بدنه جدول ظاهرش متشابه است یعنی یک جدولی که می‌کشید این جدول با آن خانه‌هایی که پُر می‌شود از حیث ظاهر جدول تفاوتی ندارد، اما آنکه اُم این جدول است، اُم یعنی مرجع و مقصد؛ أَمَّهُ أی قَصَدَهُ. مثلاً عرب به مادر می‌گوید اُم، بخاطر اینکه مرجع بچه است ،أُمُّهُ الطفل دائماً. از اول که از شکم مادر بیرون می‌آید، اُم است؛ یعنی دنبال سینه مادر می‌گردد و می‌گوید که من به هیچ کسی کاری ندارم. گریه می‌کند و فقط با مادر کار دارد. گفته‌اند که همه ما در دار دنیا این گریه را داریم و سرجایش معلوم می‌شود که با چه کسی کار داریم؟ با خالقم کار دارم. این را گفتند و درست هم هست؛ یعنی در فطرت همه ما چنین گریه‌ای هست به سوی چه کسی؟ به سوی اُم. آن اُمّ به معنای مقصد و معنای لغوی‌اش که به معنای مقصود است یعنی کسی که روح به او متوجه است و محل مراجعه روح به اوست. اُم هم اُم است و طفل که متولد می‌شود به دنبال اوست.

پس اُم یعنی مرجع و مقصد و همه به او برمی‌گردند، اُمّ القرآن یعنی مقصد جمیع قرآن. دهات زیاد هستند ولی این امّ القری است یعنی هرکس هر جایی کار دارد اُم در آن‌جاست همه به سوی او متوجه می‌شوند و نظایر اینها. روی این حساب امّ الکتاب یعنی تفصیل، مرجعش به او برمی‌گردد. اگر این‌جوری گفتیم طولی این می‌شود که این جدول و تفصیل یک مقصد دارد و مرجع دارد، مرجعش این است که شما عملوندهایی را با عملی در ارتباط قرار می‌دهید و جدول را بسط می‌دهید و می‌گویید که اعداد را در همدیگر ضرب کن، این می‌شود اُم یعنی مرجع جدول این است.اما یک وقتی می‌گویید که اعداد را با همدیگر جمع کن، تفریق کن و چیزهای دیگر مثل اینکه ریشه طبیعی‌اش را بگیر و لگاریتم طبیعی‌اش را بگیر.

وجه تسمیه متشابهات

شاگرد: چرا روی این حساب تفصیلی که فرمودید به متشابه، متشابه می‌گویند؟ شما فرمودید متشابه که می‌گوییم ولو ظهورات دارد ولی همین که محکم نیست به آن متشابه می‌گویند. خود متشابهات هم یک بار معنوی دارد باید روی این تفسیر، آن بار معنوی را بتوان آورد؟!

استاد: الآن فعلاً اصل حرف زده شد که به عنوان یک مطلب، اما وجه تسمیه‌ها در فرمایش شما خیلی جای کار دارد. من بعضی وجوهش را فکر کردم اما خیلی نه. به عهده خود شماست؛ مثلاً الآن روی این تفسیر چرا به این‌ها متشابه می‌گوییم؟ تشابه باب تفاعل است از ماده شبه است. شباهت در طبایع، در کلیات و در محکمات نمی‌آید. «صرف الشیء لا یتثنی و لا یتکرر» یعنی اصل الطبیعة را نمی‌شود بگویند که شبیه است. طبایع از هم‌دیگر منحاز هستند و در خود نفس طبیعت هم تشابه معنا ندارد. تشابه در مرحله وجودات است، طبیعت وقتی به افراد می‌آید، افراد یک طبیعت متشابه‌اند در آن طبیعت. زید و عمرو از آن حیث که زید و عمرو هستند شبیه نیستند اما از آن حیثی که هر دو طبیعی انسان هستند و فرد آن هستند متشابه هستند. لذا متشابه‌اند این خانه‌های جدول، یعنی آن طبیعی محکم را وقتی بسطش دادیم در این رقایق، این‌ها تشابه دارند در این‌که هر دو متولد شده، رقیقه شده و فرد شده از آن است. لذا متشابهات موطنشان موطن فرد است. البته این یک وجهش است و کلیت ندارد. موطنشان موطن فرد است و متشابه می‌شوند.

شاهدش این است که «کتابا متشابها مثانی» مثانی مال کجاست؟ مال موطن افراد است، تعددبردار است، تثنی‌بردار است. مثانی اند و متکررات هستند. تکرر مال چیست؟ طبایع لا یتکرر. اما غیر متشابه، «أحکم» است یعنی از یک بساطت و وحدت و استحکام

ذاتی برخوردار است که تثنی و تکرر برای آن معنا ندارد. بلکه از آن تکررها باز می‌شود و پخش می‌شوند. این هم یک وجه بود.

استعداد بررسی مباحث با علوم غریبه

شاگرد: حروف ظلمانی میتوانیم بگوییم که مولود حروف نورانی هستند؟(29:25)

استاد: شاید مثلاً به همین که آنها اُم هستند و این‌ها از آنها پدید می‌آیند. ممکن است، ولی من عرض کردم که علوم غریبه و کسانی که جفر را بلد هستند خیلی بیشتر از ذهن من می‌توانند در این‌ها فکر کنند. ما الآن داریم همین‌طور به عنوان فکر کلی نظری داریم. علی العمیاء یک حرفی را می‌گوییم برای اینکه ذهن ما راه بیافتد. و الا کسی که تخصصش در این‌ها باشد ممکن است در این زمینه‌ها فکر کرده باشد و ممکن است که فکر نکرده باشد، می‌شود در این زمینه‌ها نرفته باشد و مثلاً حرف ابوفاخته را رویش کار کرده باشد. کسی که در آن رشته‌ها تخصص دارد اگر الآن با یک عنایت جدیدی حرف ابوفاخته را شروع کند به فکر کردن، این کلمه استخراج را فکر کند چه بسا خیلی بیشتر چیز می‌فهمد. چرا؟ چون نحوه خصوصیات حروف را مطالبش را خیلی بیشتر می‌داند.

شاگرد: این علومی که فرمودید تخصص دارد و علوم غریبه است، اگر در راستای فهم مضامین قرآن کمک کند شرافت دارد و ارجحیت و مطلوبیت دارد دنبال آن رفتن؟

استاد: بله، ظاهراً شیخ در مکاسب اصل تعبیر ایشان بود، در موارد علم جفر که فرمودند‌: نمی‌دانم عبارتشان این بود که شرافت علم را هم میرساند یا نه، فقط اصل مشروعیت بود؟

شاگرد: اصلش که از علوم انبیاء است.

استاد: بله، این‌که دارد و معلوم است. من دیدم مرحوم آقای خوئی فرمودند که خیلی از شیخ انصاری تعجب است که می‌گویند این علم جفری که در دست‌هاست مشروع است. تعجب از شماست که می‌فرمایید حرف شیخ تعجب است؟ کجای حرف شیخ انصاری تعجب است؟ اولا اصل خود علم جفر روایات مفصل دارد از علوم انبیاء و اوصیا است. ایشان می‌گویند این چیزی که در دست مردم است، معلوم است که کاملش دست آن‌هاست؛ اما نه این‌که این آن نیست و بگوییم که اصلاً برّانی از آن است. این‌جور نیست و شیخ هم همین‌جور بی‌جا که نمی‌فرماید در مکاسب. منظور این است که اصل این علوم از علومی است که اصلش نور است، و اصلش مصدرش خود معصومین هستند.

شاگرد: به این بحث‌ها کمک می‌کند؟

استاد: بله، اگر استادی بگوید که پرت و پلا نباشد و جلو ببرد، کمک می‌کند؛ اما خدا روزیِ چه کسی بکند!؟ برای ما که نشد با استادی برخورد کنیم که بگوید من استاد این علوم هستم و درس می‌دهم! حاج آقا می‌فرمودند یک آقایی بود که من در نجف ظاهراً کسی را پیدا کردم که علم جفر بلد بود، نه خود حاج آقا، ایشان از دیگری نقل می‌کردند: مصّر شدم که این علم را به من درس بدهد. ایشان هم گفت که من باید سؤال کنم! این ظاهراً اصطلاح خودشان است؛ یعنی از خود علم جفر سؤال می‌کند که من به این یاد بدهم یا ندهم؟ بعد از مدتی آمد و گفت که جواب منفی بود!

منظور این است که نمی‌شود گفت که این علوم هیچ چیزی نیست! ولی خود آن‌ها می‌گویند که کاملش نیست. در کافی شریف است.

شاگرد: یکی از بزرگانی که در بزرگی او شکّی نیست، فرموده بود که من عمری را گذاشتم در علم جفر، حالا به شما می‌گویم که شما کار نکنید چیز جز پشیمانی ندارد!

استاد: پشیمانی نیست. من در مجلسی بودم که استادی گفتند که درس هیئت بود و بعدش هم چاپ شد، دروس هیئت و سایر رشته‌های ریاضی چاپ شد. در همان درس بود که ایشان گفتند من به شما نصیحت می‌کنم که به دنبال علم جفر نروید. بعد تعلیل ایشان این بود که نگفتند پشیمانی دارد. گفتند که چون من بخش مهمی از زندگی‌ام را صرف این علم کردم، در آن آخر کارش انسان می‌بیند که باید یک شعبه‌ای از الهام را داشته باشد. یعنی همه چیز را این علم تمام نمی‌کند، به شعبه‌ای از الهام نیاز است. بیشتر هم نگفتند. من برداشتم این است که می‌خواستند بگویند که اگر شعبه ی الهام را دارد، بقیه‌اش زحمت زیادی ندارد و خدا درست می‌کند، اگر هم آن را ندارد که آخر کار می‌بیند زحمت‌ها خوب بود اما نشد آنچه که باید بشود.

باز من شنیدم که معروف است، می‌گویند حضرت بقیت الله انگشت مبارکشان را آوردند، یکی از خانه‌هایش را پاک کردند!

شاگرد: من به نظرم دیدم جدول جفر را که دو سه خانه‌اش همین‌طور است.

استاد: من فقط شنیده بودم. که کسی با جفر پیدا کرده بود جای حضرت را، حضرت فرمود چطور به این‌جا آمدی؟ گفت من این هستم و برنامه استخراج من بود، انگشت مبارک را آوردند یکی را پاک کردند. این‌جوری شنیدم که پاک کردن همان و الآن به آن نتیجه نهایی نرسیدن همان.

ولی از چیزهایی که باز جالب است، ابن خلدون در مقدمه‌اش که کتاب جهانی است، الآن هم در رفرنس‌های روسی و انگلیسی هر جا ببینید مقدمه ابن خلدون را همه می‌شناسند. پدر علوم اجتماعی و فلسفه تاریخ است. این کتابش خیلی مهم است. در این مقدمه، ابن خلدون راجع به علم جفر صحبت می‌کند و نکته خیلی زیبایی دارد، می‌گوید که منبع اصلی علم جفر امام صادق(سلام الله علیه) است و بعد می‌گوید که متأسفانه به امام صادق این علم یک سند صحیحی ندارد، اگر سند صحیحی به امام صادق پیدا کند «لا ریب فیه» است. این علم کارش تمام است. ولی آنکه در دست مردم است به طریق صحیح به حضرت نمی‌رسد؛ لذا از اعتبار برخوردار نیست10. این را در مقدمه ابن خلدون ببیند.

منظور او هم که سنی است و با شیعه هم خیلی ضدّ است. ولی این‌جا که می‌رسد این برایش واضح بوده که علم جفر درست است. حتی آلوسی می‌گوید مانعی ندارد کسی که اعلم از دیگران است در یک علمی، برود شاگرد دیگری را بکند و بعد اسم نمی‌برد که شاگرد کیست! می‌گوید شبیه امام ابوحنیفه و امام شافعی در علم جفر می‌رفتند، شاگرد دیگران می‌شدند. آلوسی در روح المعانی دارد11. منظور علم جفر این جوری است و ریشه دارد و نمی‌شود بگویند که آنچه در دست مردم است، هیچ چیزی نیست و تشابه فقط لفظی دارد!

توصیه‌ای برای ماه رجب المرجب

شاگرد: برای ماه رجب و شعبان اگر توصیه‌ای دارید، بفرمایید.

استاد: من خودم هم زیر خط فقر هستم و زیر خط توصیه هستم. اما از دیگران بله من چیزهایی که من شنیدم، این عبارت را از حاج آقا شنیدم، اقبال سید را ببینید با اعمال ماه رجب شروع می‌شود. این چاپی که در دست است ولو اختلاف‌هایی که در نسخه‌های کتاب اقبال هست. حاج آقا می‌فرمودند یکی از مشایخ بزرگ نجف می‌گفت ـ اسم نبردند ـ من با هر طلبه‌ای که رفیق اقبال نیست من با او رفیق نیستم. خب این اقبال سید است و آن هم اعمال ماه رجب است و آن هم تشکیلاتی که اعمالش دارد، دعاهایش دارد و آنچه که من دیدم و مدام تکرار می‌کردند، این دعا بود که از ناحیه مقدسه است که شروع می‌شود با «بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم إنی اسئلک بمعانی جمیع ما یدعوک ولاة امرک» که خیلی تجلیل می‌کردند. معلوم است که حضرت تا آنجا که «لا فرق بینه و بینهم الا انهم عبادک و خلقک»، « بهم ملأت سمائک» آیا این تعبیرات کم است؟ یعنی این دعاها واقعاً دعاهایی است که نشان می‌دهد که قرآن چیست؟

حضرت فرمودند که «إن جدنا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم انال فی الناس فانال»12 واقعاً هم شما در بخش پیکره عظیمی که روایات اهل سنت دارد خیلی کم چیزی پیدا نکنید. ببینید چه خبر است؟ خیلی کم چیزی است که بگویید ما در دستگاه وسیع روایات پیدا نمی‌شود. حضرت فرمود «انال فی الناس فانال» اما این چیزی که در دست آن‌هاست، آن جوهره مقصود حضرت نیست. «فانال فی الناس فانال فأما الصحیح فعندنا اهل البیت» یعنی اگر می‌خواهید آنچه را که جدّ ما در بین مردم پخش کردند را بفهمید و به آن برسید و مقصود روشن بشود، باید از طریق ما اقدام کنید.

الفاظ جدّ ما دست دیگران است اما برای مقصود از آن لفظی که دست دیگران است باید بیاید پیش ما. الآن مقصود از قرآن معارف قرآن مقصود از احادیث نبوی که در دست دیگران است لُبّش چگونه روشن می‌شود؟ با نظیر این دعا روشن می‌شود. این دعا دارد می‌گوید که «ملأت بهم سمائک و ارضک» چکار دارند می‌کنند؟ «و بآیاتک و مقاماتک التی لا تعطیل لها فی کل مکان یعرفک بها من عرفک لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها».

منظور این است که حاج آقا این دعا را خیلی تکرار می‌کردند. اما راجع به خصوصیتی هم که این روایت ابن کثیر که خیلی تضعیف می‌کند، روایتی که می‌گوید معادل شصت سال یا شصت ماه که در البدایه است13، که می‌گوید ابوهریره نقل کرده که حضرت فرمودند دو روز است که روزه‌اش معادل شصت ماه یا ستّین سنة است،که یکی‌اش روز هجدهم ذی الحجه است، روز «یوم غدیر خم» که حضرت نصب کردند امیرالمؤمنین را به خلافت «و نزل الیوم اکملت لکم دینکم» این را در روایات خودشان دارند که خطیب بغدادی می‌گوید: «المعروف بروایة حبشون»14 یعنی این روایت همچون در روایات اهل سنت عجیب است، که خطیب می‌گوید «المعروف» و بین محدثین می‌گویند «روایت حبشون» را می‌گویی؟ جالب اش این است که غیر او نیاوردند، خوب شد که خطیب بغدادی آورده است. «المعروف بروایة حبشون» که روز هجدهم ذی الحجة غدیر آیه «الیوم اکملت لکم» نازل شده و روزه‌اش این قدر ثواب دارد. ذهبی و ابن کثیر این را رد می‌کنند و می‌گویند که حتماً این روایت دروغ است! چرا دروغ است؟ چون خلیفه دوم قسم خورده که در صحیح بخاری است گفته آیه «اکملت لکم» در عرفه نازل شده است و ربطی به هجدهم ذی حجه ندارد. پس معلوم است که این روایت درست نیست!

دومین روزش هم همین در ماه رجب بیست و هفتم ماه رجب عید مبعث است، که ما هم در روایات اهل بیت فرمودند چهار روز است که روزه‌اش ممتاز است؛ روز عید غدیر، روز مبعث و روز مولود و دحو الارض، این دو تا دیگر در روایات آنها نیست. در روایات ماست که دو روز دیگر هم اضافه شده است که در چهار روز در سال ممتاز است. منظور این روایات را ببینید که روز بیست و هفتم است.

«و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»

کلمات کلیدی:

احکام و تفصیل شجره طوبی

حروف مقطعه

استخراج قرآن از حروف مقطعه

ابوفاخته

ترتیب نزول سور

فواتح سور

حروف فاتحة الکتاب

اسم الله الاعظم مقطع فی ام الکتاب

حروف ظلمانی

حروف نورانی

احتمال اطلاق متشابه به کل کتاب از باب تغلیب

احتمالات کیفیت استخراج قرآن از فواتح سور

محکمات

متشابهات

ام الکتاب

معنای ام

تقسیم موردی آیات

تقسیم طولی آیات

وجه تسمیه متشابه

متشابه از موطن افراد

محکم از موطن طبایع و کلیات

علم جفر امروز

مصدر علم جفر

استعداد بررسی مباحث با علوم غریبه

مقدمه ابن خلدون

روایت حبشون

توصیه برای رجب

1 . إعجاز القرآن الباقلاني ج1 ص59

2 . الإتقان في علوم القرآن ج1 ص216

3 . همان

4 . الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ج۲ ص۵۳۷

5 . الدر المنظم فی السر الأعظم، نسخه‏خطی، ص۲۳ و الأنوار النعمانية ج 1 ص 40

6 . ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ج 1 ص104

7 . دانشنامه امام هادی علیه السلام ج 1 ص 955

و همچنین به مضمون این مطلب اشاره شده است در:

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين ج 1 ص 23

مفاتيح الغيب الرازي ج 1 ص 160

8 . بحار الأنوار ج 62 ص 104

9 . مفاتيح الغيب ملا صدرا ج1 ص15

10 . مقدمه ابن خلدون ج1 ص334

11 . روح المعانيج8 ص312

12 . بصائر الدرجات ج 1 ص 383

13 . البداية والنهاية ج 11 ص74

14 . تاريخ بغداد ج 9 ص221
















تقریر آقای شریف در انجمن علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=241.0
تقریر نکردند