بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر، تحریف قرآن جلسه17 تاریخ: 15/02/1393
[سؤال شاگرد ضبط نشده است]
روایت معروفی است که «أنا افصح من نطق بالضاد»1 آیا بین اینکه حضرت افصح هستند با آن عربیت واقعیه اینجوری منظور شماست یا نه؟
شاگرد: خود این روایت ناظر به همین فصاحت عربی ظاهریه است؟
استاد: بله، ولی خیال میکنید که کاشف از یک رابطه است؛ یعنی چون من ضاد عربی را آنجوری که هست میدانم و مَلک برای من گفته و آن وحی حروف برای من صورت گرفته، من از همه بهتر هستم. بلاتشبیه مثل اینکه بگوییم یک طفلی که در خانهای از پدر و مادر عربی بزرگ میشود، که اینها خیلی صحیح و خوب صحبت میکنند و مخارج را دقیق میگویند، با آن طفلی که در خانهای بزرگ شده که پدر و مادر به هم میریزند. این طفل چون دیده میتواند بگوید، چون دیده ادا میکند؛ اما آن کسی که اصلاً ندیده، نمیتواند بگوید. لذا مانعی ندارد و اصلاً خود روایت ناظر است به عربیت عادیه عرف که من از همه بهتر میگویم.
شاگرد: معیارش چیست؟
استاد: بهتر میگویم یعنی عربتر هستم، بدین معنا که یک چیزی عادیای که بین عرف بعضیها بهتر حرف میزنند، ممکن است و ما حرفی نداریم. یا اینکه نه، من عربتر هستم از همه عربها، به خاطر این است که بهترین تلفظ را از آن نفس الامرش شنیدم و میدانم و دیدم؛ لذا وقتی آن را دیدم، میگویم. پس میتواند با همدیگر مرتبط باشد.
شاگرد: بحث دیروز چون با یک ابهامی تمام شد، سؤال این بود که در بحث حروف مقطعه که تکرر نداشتنِ اینها و اینکه بسیط هستند، این را متوجه نشدیم، که ام الکتاب هستند و بسیط هستند. بسیط بودنِ اینها نسبی است یا مطلق است؟ نسبت به آن سورهای که اینها آن را تشکیل میدهند، است یا نه؟
استاد: در جلسه قبل کلمه بسیط را نمیدانم بکار بردم یا نه؟ منظور من بسیط نبود. منظور من عدم مثانی بود، عدم تکرر بود.
شاگرد: همین را بیشتر باز کنید!
استاد: باز شدن اینها، ببینید با همدیگر مباحثه میکنیم، ما به همدیگر دروغ نمیگوییم، من اندازهای که یک بحثی در ذهنم آمده، همان اندازه را خدمت شما میگویم. بیشترش را وقتی نیست، جا بزنم و بگویم که یک چیزهایی است که من برای شما نمیگویم!؟ خداییاش اینگونه نیست. من همان اندازهای که به ذهنم یک احتمال آمده و شواهدی برایش پیدا شده را خدمت شما میگویم. آنچه که در ذهن من است، این است که دیروز هم عرض کردم، که ما یک مثانی داریم یعنی سنخی از آیات شریفه که قابل تکرار است و تشابه است. «و لقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم»2 قرآن عظیم، سبعاً من المثانی است. مثانی متشابهاتی است که تکرار میشود. اما ام الکتاب، امهات الکتاب نیستند؛ ام هستند. چرا؟ چون مثانی نیستند. اینها از یک نحو وحدتی برخوردار هستند، که قابل تکرار نیست حالا این یعنی چه؟ نمیدانم! من به عنوان یک احتمال در معنا کردنِ ام الکتاب این را گفتم و درست مقابل مثانی است. برخلاف تفسیر المیزان که علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) فرمودند، که اصلاً اینجا متشابه و مثانی مال کل قرآن است، اما متشابه در سوره مبارکه «آل عمران» برای بعضی از قرآن است. پس اصلاً دو جور مقصود است، متشابه با همدیگر فرق دارد.
من عرض کردم که اگر بگوییم که این دو تا یکی هستند، در آیه که میفرماید کل قرآن مثانی است، یعنی آن وقتی است که آیات چکار کردند؟ در نزول خودشان «إن من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم»3 قرآن خودش شیء نیست؟ پس خزائن دارد، همینطور «ننزله بقدر معلوم» این قرآنی که الآن حضرت برای ما تلاوت فرمودند و ما میخوانیم از آن خزائن آمده است. از آن خزائن چگونه به اینجا آمده است؟ ما میدانیم آنچه که الآن برای ما ظهور کرده، ظهور آن ام الکتاب است و ام الکتاب خودش را در این نشان داده است، اما این چیزی که الآن برای ما ظهور کرده و آنها را در خودش برای ما نشان داده کلّش متشابه است. متشابه یعنی مثانی است مثانی یعنی «یکرر». معانی دارد و در جاهای مختلف شما میتوانید وقتی میگویند فرعون، موسی، لقمان، توحید، نبوت، خدا، معاد، همه اینها را میبینید که مفاهیمی هستند، در جای جای قرآن خودشان را نشان میدهند، با مفاهیم مترادفه و با مفاهیم واحده. با الفاظ واحده و با الفاظ مترادفه اینها خودشان را نشان میدهند.(5:20)
به این معنا متشابه میشوند. پس ام الکتاب چگونه است؟ این ام الکتاب قابل تکرر نیست آن ام الکتاب طوری است که «یستخرج منه القرآن» ریختش، ریخت واحد است. تعدد [بردار نیست،] «لا یتثنی و لا یتکرر». ریختش ریختی نیست، که مثنی بتواند بشود. مثنی مال ظهور است، وقتی «کتابا متشابها» است مثنی است. وقتی ام الکتاب است، نه! «و إنه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم» هم «علیٌّ» هم «حکیمٌ». «کتاب أحکمت ثم فصلت» وقتی «عندنا» ام الکتاب است «لعلی حکیم» است آنجا محکم است.
این مال اصل آن است، حالا این حرف چگونه قابل تصور است که این ام الکتاب قابل تکرار نیستند، این اصلش آیا درست است یا نیست، یک حرفی است. حالا چگونه اینجوری هستند؟ من نمیدانم! محتملاتی هست در توضیح این، این محتملات سر برسد یا نرسد، حرف دیگری است. محتملات فضای طلبگی است، شما فکر میکنید، من هم فکر میکنم، و برای همدیگر محتملاتی را میگوییم. اصل این حرف درست است یا نه، یک قدم است. چگونه میشود و محتملات برای توجیهش، آن هم قدم بعدی است. کلّش میشود یک بحث تفسیری که صاحب المیزان شانزده تا احتمال داده بودند، که شاید با حرف خودش هفده میشود و با سبکی هم که ما مباحثه میکردیم، دیدید الآن میگویند که محکم و متشابه شانزده وجه دارد، کدام درست است؟ من چه عرض میکردم؟ همه این وجوه صحت دارد، چرا؟ وقتی استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است، وقتی میبینیم که این وجوه درست است، بگوییم که نه، خدا حتماً یکی را اراده کرده، از چیزهای خیلی جالب این است که سؤالاتی که بعد از مباحثه دیروز به ذهن من آمد این است که این آیه شریفه «هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ ام الکتاب و اخر متشابهات» آیه روشن و همه مسلمین هم میدانند، سؤال این است که خود این آیه جزء محکمات است یا متشابهات است؟
شاگرد: به نظر شما جزء متشابهات است و به نظر آقای طباطبایی جزء محکمات است.
استاد: پس شما الآن وجوهی را دارید درک میکنید و این وجوه با همدیگر مانعة الجمع در نفس الامر نیستند، به یک تخیلی ما میگوییم که مانعة الجمع هستند در صدق بر آیه، چرا؟ چرا در صدقش مانعة الجمع هستند؟ مثلاً من روی مبنایی که خیلیها میگویند و مبنای دیگری هم در ذهن من است که خیلی قابل دفاع است و آن این است که اساساً محکم و متشابه لایهای ومرتبهای هستند. الآن آیه «منه آیات محکمات و اخر متشابهات» محکماست یا متشابه؟ قطعاً از محکمات است. خیلی واضح است که جزء محکمات است چرا؟ چرا آیه «منه آیات محکمات و اخر متشابهات» جزء محکمات است؟ بخاطر اینکه از روز اول اسلام تا حالا و فردا و بعد، کافر و مسلمان احدی شک نمیکند، که قرآن میگوید که من دو جور آیه دارم: محکم و متشابه؛ یعنی لسان آیه در تقسیم برای محکم و متشابه، این محکم است. چه کسی در این شک میکند؟ اگر یک نفر در این شک دارد نشان بدهید.
بله، حالا منظور از محکم چیست، دوباره حرفی دیگر است. پس منافاتی ندارد، در لایهای. خود اصل آیه یک مقصودی را دارد میرساند و در یک لایه محکم است. محکم یعنی از صغیر و کبیر در تمام کسی شک ندارد، که ما دو جور آیه داریم: محکم و متشابه؛ اما اینکه تعریفی را ارائه بدهیم، که محکم چیست؟ و متشابه چیست؟ در این مرحله، متشابه خودش متشابه باشد منافاتی ندارد، چرا؟ چون خود اساس تعریف محکم و متشابه روی یک دیدگاه قابل جمع است.
مثلاً برای کسی که پنج سال است که تفسیر میخواند، یک آیه جزء متشابهات است و هنوز هم در آن سرگردان است. همین شخص بعد از اینکه شصت سال شد و هشتاد سال تجربه پیدا میشود، خودش بینه و بین الله وقتی به آیه نگاه میکند، میبیند که جزء محکمات است، چرا؟ چون محکمات لایه لایه است و او الآن به مجموعه اطلاعاتی که دارد، شک ندارد در اینکه منظور این است. آن روز تا حالا کمبود داشت، که میگفت من سر در نمیآورم! این هم یکی از معانی محکم و متشابه است؛ یعنی محکم و متشابه یعنی نسبت به آن مقصودی که به طور قطع هر کسی از آیه میفهمد. الآن به طور قطع تمام انسانها از آیه «منه آیات محکمات» یک تقسیمبندی را میفهمند که قرآن دو بخش است، این محکم است. چه کسی در این شک میکند که این آیه محکم است؟
شاگرد: از حیث اثبات محکمات و متشابهات، این آیه از محکمات است.(10:50)
استاد: بله، یعنی آیه دارد مقصودی را میفرماید، احدی در آن خلاف نمیکند ما نرید محکم الا این، لا یختلف فیه اثنان. همه در مراد قرآن شریکاند، کافر و مسلمان و همه این را میفهمند، پس محکم میشود. اما هر محکمی لایههای بعدی هم دارد؟ در اینکه مقصود بعدی، مقصودی روی مقصود است، این مرتّب باید پیش برود هر چه که پیشتر میرود و اطلاعاتش افزوده میشود متشابهات را به محکمات برمیگرداند روی آن دیدگاه، ارجاع متشابه به محکم میکند، تا آن توسعه محکمات افزوده میشود و آن دایره محکمات بیشتر میشود.
شاگرد: به فرمایش شما طبق آن معنای محکم و متشابه است و این غیر از روش ابو فاخته است. معنای محکم و متشابه این نیست.
استاد: بله، همین بود که عرض کردم شانزده تا وجه گفته همه درست است و همین را دارم توضیح میدهم، که ببینید اینهایی که گفتند، درست است؛ یعنی محکم و متشابه مطالب حقی است که میتواند سر جای خودش در فضاهای مستقل به معنای استعمال لفظ در اکثر از معنا مراد باشد. پس چرا ما یکی را رد کنیم و بگوییم این باطل است؟ اما فضای حرف ابو فاخته ثمنه غال اینجوری که من میفهمم. یعنی خدایی ش قدرش ناشناخته است، قدر حرف ابو فاخته ناشناخته است و تا اینجا که مثل من که میبینم اصلاً به خیالم یک دانشمند است یا کیست؟ مال چه زمانی است!؟ بعد میروم میبینم که او در ردیف قنبر قرار داده شده و از اصحاب خاص امیرالمؤمنین است. این هم اینجور حرفی که بگوید: «یستخرج منه القرآن» و این شوخی نیست و باید خیلی بیشتر روی آن تأمل شود. رد کردن سریع و اینها کاری ندارد، چون فضای علمی است و فضای علمی برای این است که شما بگویید، من بگویم و حرف دیگران را رد میکنیم، برای این است که روی آن بیشتر تأمل کنیم. نه من که میگویم، میخواهم حتماً اینها را روی کرسی بنشانم، نه شما که رد میکنی حتماً میگویید معصوم هستید؛ مقصود ما از گفت و شنود تعاون ذهنی و فکری است.
فارغ از این بحث و رد و ایراد، خود حرف ابو فاخته، یک حرف کمی نیست. که میگوید محکم و متشابه، محکم را خود قرآن میفرماید که ام الکتاب است نه امهات الکتاب. میگوید آن امّ، فواتح سور و حروف مقطعه است، چرا ام هستند؟ میگوید: «یستخرج منه القرآن»، همه قرآن از این استخراج میشود. این حرف، حرف دو دو تا چهار نیست، چه میخواهد بگوید؟ چگونه استخراج میشود؟ بعدش هم مثال میزند، میگوید «الم ذلک الکتاب یستخرج منه البقرة» این یعنی چه؟ یعنی اگر میگویید مثانی یعنی متکرر، حروف فواتح سور که مثانیاند و تکرار شدند! اگر «حم عسق» اینها که تکرار شدند، چطور پس میگویید که حروف مقطعه فواتح سور غیر مثانیاند؟ ام الکتاب هستند و مقابل امّ، مثانی هستند و یتکرر، اینها هم که یتکرر!؟ این بود که عرض کردم نمیدانیم، ولی محتملاتی که هست یکیاش این است:
الآن وقتی آن اصل وحی نزول میکند، برای ما در عالم علامات، حروف را که برای ما میگویند، این حروف 28 گانه، چهاردهتا را هم میگویند حروف نورانیاند، که حروف مقطعه قرآن را دستهبندی کردند و درست نصف است. که این هم خودش از اسرار عجیب و غریب قرآن است و مفصل این را گفتهاند و مفسرین هم دارند. 28 حرف در زبان عربی تشکیل شده است اگر این 28 تا در یک دایره بریزید و قوسش بکنید، نصف این دایره حروف مقطعه قرآن میشود، که میگویند حروف نورانی هستند و نصفش میشود حروف غیر مقطعه که حروف ظلمانیاند. و روبروی هم میگویند نظیر است و هر کدام نظیری دارد، که در روبرویش در این دایره قرار میگیرد و اصطلحاتی هم دارد. که آن روز هم عرض کردیم که این اصطلاحاتِ خیلی رایجی است معنایش نیست که دوباره کسی بگوید که این شخص فلان علم را بلد است یا شبهه شرعی دارد. گاهی که انسان عدهای را به زحمت میاندازد، آن آقا را گفتم که در آن روز با چه زحمتی آمده بود و اینجا را پیدا کرده بود، خلاصه اینکه اینجوری است.
پس این حروف، حروف 28گانه هستند. ما میخواهیم آن چیزی را که مثنی نیست، مثانی نیست، «ننزله الا بقدر معلوم» مرتّب نزول پیدا کند نزول پیدا کند، آن چیزی که در وجود مبارک یک پیامبر خدا به عنوان وحی صورت گرفته بیاید، بیاید، بیاید، حالا میخواهند با لفظ به ما بگویند، اگر مثل من باشد و در حد ذهن من باشد میگوییم: این مَلک آمد و گفت الف، ایشان هم دارد میگوید الف! بیش از این نیست. یک دفعه دیگر هم برای سوره «آل عمران» میگوید الف، ایشان هم میگوید الف! همان نامهرسان که عدهای میگویند نامهرسان است. نامه را به دستش میدهند میآید میگوید. این هم مثل تلفن و گوشیای که شما در آن حرف میزنید، چطور آن طرف پس میگوید، این هم اینجا مَلک میگوید بگو الف، او هم میگوید الف. حالا شمایی که الف گفتید یعنی چه؟ میگوید چه میدانم! مَلک گفت بگو الف، من هم گفتم. هیچ چیزی نمیدانم! این یک جور دید است و ما هم با آنها دعوایی نداریم.(17:01)
اما اگر بگوییم که تا مَلک بگوید الف، خیلی از چیزها قبل از آن در وجود این پیامبر شده است، شوخی نیست. او که میگوید الف، یک خبرهایی شده، شده، شده، تا اینکه این ظهور کرده به لفظ آن میگوید الف. حضرت عیسی(علی نبینا و آله و علیه السلام) شاید در توحید صدوق است، ولی قطعاً در کتب روایی است4، ظنّ قوی این است که در توحید صدوق هم هست، ایشان را به مکتب بردند، این معلم هم که نمیدانست این کسی که جلوی او نشسته چه خبر است در باطن امر! او که خبر نداشت میدید که طفلی را ظاهراً پیش او آوردهاند نمیدانست که عیسی نبینا(صلوات الله علیه) است. گفت بگو الف، حضرت فرمودند: «أ تدری ما الالف»؟ تو به من میگویی بگو الف؟ چطور میشود در مکتب میگویند «أ تدری»، پیش آن مَلک وحی نمیگویند؟ آیا نبوت این است که مَلک بیاید بگوید بگو الف، من هم میگویم که ایها الناس! الف. میگویند یعنی چه؟ میگوید نمیدانم! آیا نبوت این است؟ طفل مکتبی را میگوید بگو الف، این روایت را پیدا کنید خوب است، فرمود: «أ تدری ما الالف»؟ تو به من میگویی بگو الف؟ آیا میدانی که الف یعنی چه؟ من چه کار دارم اینکه در مکتب میگویند بگو الف، برای این است که الفبا را یاد بگیری، میفرماید نه! «أ تدری ما الالف؟ الالف آلاء الله و الباء بهاء الله و الثاء ثناء الله» شروع کردند به معنا کردن. آلاء الله یعنی چه؟ یعنی الله را بشناسی آلائش را بشناسی و رابطه الف را با آنها درک کنی. پس ببینید در وجود مبارک پیامبر چه شده که او وقتی الف میگوید، خیلی با دیگران فرق میکند او دارد، در ذیل آن چیزها شده در قوس نزول وجود او تا الف را میگوید.
بنابراین الآن حروف مقطعه ظاهرش برای ما باز مثانی هستند؛ یعنی الف لام میم در چند تا سوره مبارکه آمده، دو تا سوره «بقره» و«آل عمران»، «عنکبوت» و «روم» آمده است. این که مثانی است و تکرار میشود، اما اگر حرف ابو فاخته باشد و این مبنا را اتخاذ کنیم و اگر لازمه حرف او ـ که او این را نگفته، بلکه در مباحثه ما پیش آمد ـ این باشد که ما ام الکتاب را یک جور بخش کتاب بدانیم، نه بخش به معنای مکانی باشد.
شاگرد: شش تا سوره است «بقره»، «آل عمران»، «عنکبوت»، «روم»، «لقمان» و «سجده».
استاد: بله، دو تا دیگر هم داریم که مرکّب هستند یکی سوره مبارکه «اعراف» که «المص» است و یکی سوره مبارکه «رعد» است که «المر» که آن هم «الم» دارد اما با اضافه است. منظور اینها مکرر هستند، اما اگر فرض گرفتیم که مقصود ابو فاخته همین بود که «منه آیات محکمات» «مِن» برای تقسیم کردن مصحف نیست که بگویند این بخش از آن محکمات و این بخش از آن متشابهات باشد، اینجوری نیست. آن اساس پشتوانه وحی است که نزول میکند، که الآن پیامبر برای ما میگویند. آنچه که پشتوانه آن است که «احکمت ثم فصلت»، آن احکمت اگر شد «منه آیات محکمات هنّ ام الکتاب» این اُم رابطهاش این است. اگر این حرف درست باشد لازمهاش این است که این حروف مقطعه هر کدام در هر جایی تکرار شدند، آن واقعیت ام الکتابیشان قابل تکرار نیست و باهم فرق دارند.بله، در حروف که آمده، به نظر ما شبیه هم هستند؛ یعنی به یک نحو باز تشابه در نظر ما است اما تشابه نیست در واقع امر برای خود آن ام الکتاب.
شاگرد: بعد اگر بسنجیم اگر یکپارچه ببینیم آن موقع این شائبه برطرف نمیشود؟ دیروز فرمودید که «الم ذلک الکتاب» کلاً یک حقیقت باشد، در این صورت تکرر هم نیست.
استاد: بله، یعنی «الم ذلک الکتاب» اشاره است به آن باز شده، که سوره مبارکه «بقره» است؛ یعنی ببینید که چطور سوره «بقره» غیر از سوره «آل عمران» است پس «الم ذلک» با «الم الله» دو تاست و ابو فاخته میگوید که «الم ذلک» یک جور امّی است که سوره «بقره» از آن استخراج میشود و «الم الله» یک اُمّ است که از آن سوره «آل عمران» استخراج میشود.
شاگرد: یعنی الله هم در اُم بودن نقش دارد؟ آن موقع پس حروف مقطعه نیست.
استاد: دیروز از مفاتیح الغیب عرض کردم که میگوید وقتی پیشرفت میکنید بقیه حروف که کلمات هستند مقطعه میشوند؛ یعنی کم کم میبینید که حروف مقطعه و حروف نورانی یک مظهری از حروف مقطعه قرآن هستند. آن حرف ابو فاخته میخواهد بگوید که اگر شما جلو بروید آن حروف مقطعه که اُم هستند طوری است که کل سوره از آن در میآید. اما چگونهاش را ما نمیدانیم. کیفیت استخراج را آنهایی که اهلش هستند و خدا به آنها علمش را داده میدانند، ولی اصل این کلی را دارد برای ما میگوید که این سوره «بقره» گتره نیست، جزاف نیست، هر کسی بخواهد هر آیهای را هر کلمهای را هر جایی بگذارد نیست. یک جدول بسیار منظمی است.
شاگرد: این حرف با نظر علامه هم موافق است.
استاد: اینها همه به هم برمیگردد، من با ردّ ایشان چیزی عرض کردم و الا خود شخص ایشان که بالای سر من هستند و هم فرمایشات ایشان بالا سر ما است. ردّ ایشان را گفتیم. ایشان فوری گفتند «و فیه»، خدا دارد مذمت میکند اتباع متشابه را. من این کلمهاش را عرض کردم که خدا در کجا مذمت کرده؟
شاگرد: من عرض میکنم این فرمایش شما با آن جایی که علامه میگوید «الم»ها و «ص» جامعش میشود «اعراف» که «المص» است اصل نظر علامه این است.
استاد: این را در کجا گفتند؟ در بحث «شوری» دارند که بحث حروف مقطعه در المیزان در اول نیامده، رفتند در ذیل آیه مبارکه «حم عسق» بحث کردند، همین را هم دارند که ایشان کلیاش را میگویند که همین حرف ابو فاخته است ولی نه به صورت آن دقیق و فنّی که او گفته است. ایشان میفرمایند حروف مقطعه یک ارتباطی با کل سوره دارد، در همین حد. ما میخواهیم بگوییم این ارتباط خیلی بیش از یک ارتباط است، بلکه استخراج است. ارتباط به تمام دقیقی است. و لذا این حرف، حرف خیلی خوبی است. اما وقتی حرف ابو فاخته را میخواستند رد کنند، فرمودند لازمه حرف این است. نه، لازمه حرف ابو فاخته این نیست که ما او را رد کنیم و بگوییم که کل قرآن متشابهات میشود و مذموم است اتباع متشابه در این آیه، عرض من در دیروز این بود.(24:24)
شاگرد: بیان ابو فاخته دو جور آمده یک بار این است که …
استاد: در کجا؟
شاگرد: همین روایتی که خودش نقل کرده را ما متوجه نشدیم، که آخرش این حروف مقطعه همان سوره از آن استخراج میشود یا کل قرآن از آن استخراج میشود؟
استاد: هر دو را گفته است.
شاگرد: هر دو را گفته، الآن مثلاً یک بار که این مثال را میزند «الم» سوره «بقره» از آن استخراج شد سوره «قل هو الله» از چه چیزی استخراج شد؟
استاد: احسنت، من هم وقتی حرف او را دیدم اولین سؤالی که به ذهن میآید این است که شما میگویید «ام الکتاب فواتح السور منها یستخرج القرآن» این روایت را طبری با سند متصل به خود ابو فاخته میرساند، و ابو فاخته هم از کسانی بوده که شبانهروز همراه امیرالمؤمنین بوده، «شهد مشاهد علیّ کلها» تعبیری بود که خواندم، در همه جا با حضرت بوده است. اینجور کسی وقتی حرف میزند حرفی است که وصل به دریا و اقیانوس است. اینجور کسی اگر بگوید، این سؤال فوراً به ذهن ما میآید،که شما میگویید ام الکتاب فواتح سور است، خب ما در همه سورهها که فواتح سور نداریم؟ «بقره» استخراج شد، میفرمایید سوره «توحید» از چه چیزی استخراج میشود؟
اینها سؤالاتی است که مانده، ولی او حرفش را زد او یک فتح باب کرد و ذهن ما را متوجه کرد به رابطه بین فواتح سور با کل قرآن. بعداً که مثال زد برای اینکه سر ما در مثال در بیاید، گفت بله اینها «الم ذلک» با «بقره»، اما کل چگونه است؟ اینها شاید توفیقی شود در جاهای دیگری پیدا کنیم و در روایات شواهد و اشاراتی باشد یا اهل فن و کسانی که در این علوم وارد باشند، استاد دیده باشند و ما برویم از آنها بپرسیم، یا رسالههایی باشد، که بالاخره جوینده یابنده است.
مشکل این است که الآن مثل خودِ منِ طلبه سالها این در ذهن من بوده و اصلاً از باب اینکه من چه کسی هستم که این حرف را بزنم؟ خیلی اوقات آخرش هم کم کم میگفتم، اما جرأت نمیکردم بگویم؛ یعنی جرأت اینکه معنایی را انسان بگوید که همینطور پای آن به هیچ جایی بند نباشد. اما دیروز وقتی این را برخورد کردم و دیدم، نمیتوانم بگویم که چقدر خوشحال شدم! بخاطر یک فکری که سالها انسان شواهد فردی برای آن پیدا کرده، یک دفعه میبیند که رفت، رسید به کسی که درِ خانه امیرالمؤمنین نشسته است، او این حرف را بزند. این خیلی تفاوت میکند و به عبارت دیگر میگوییم ما در فضای تفسیر، کلام این صحابی نزدیک امیرالمؤمنین مظلوم واقع شده و ناشناخته است. او این حرف را زده و ما اصلاً فکر نکردیم که چه میخواهد بگوید!
تازه این اول کار است که داریم فکر میکنیم، او راه را باز کرده است و میگوید «یستخرج»، چگونه؟ حالا ببینید در کل این سالها چند تا توضیح برای این استخراج زده شده است؟ این همه کتابهایی که وجود دارد! او حرفش را زده است از چه زمانی؟ از زمان امیرالمؤمنین است، طبری برای آن سند نقل میکند و در افواه محدثین بوده و همینطور برای همدیگر میگفتند که ابو فاخته گفته «یستخرج منه القرآن» چند تا توضیح برای این «یستخرج» است؟ اگر پیدا کردید به ما حتماً بگویید. این معنایش این است که این حرف مظلوم واقع شده است. کسی میآید توضیح بدهد این را؟ اول از همه هم که حاضریم سریع رد کنیم. این رد کردن در فضای علمی خوب است، اما کارساز نیست. گاهی در فضای رد کردن، یک حرف مظلوم میماند. علی أی حال این عرض من که این حرف او کلیدی برای فضای بحث ماست.(28:35)
شاگرد: آیا این تعبیر درست است که بگوییم این حروف مقطعه علامت و نشانه همان مقام «کتاب احکمت آیاته» است؟
استاد: اینکه صریح حرف ابو فاخته است، میگوید «ام الکتاب» است، ام الکتاب اینها هستند که «یستخرج».
شاگرد: یعنی آن مقام که هنوز نازل نشده، حالا اینکه ظهور تفصیلی هم تازه نیست، ولی ادنی ظهوری که در این عالم بتواند داشته باشد در قالب حروف مقطعه است، یعنی ظهور اولیه آن مقام غیر تفصیلی است. آیا این تعبیر درست است؟ یعنی ظهور نهاییاش خود سور به شکل تفصیلی و مثانی است، ظهور غیر تفصیلیاش همین حروف مقطعه است. آیا این تعبیر درست است؟
استاد: بله، این تعبیر خوبی است. که حروف مقطعه همان مرحله إحکامند، همان مرحله قبل از تفصیل است. إحکام یعنی مثانی نیستند، توصیل نشدند «و لقد وصلنا لهم القول»5 توصیل مقامی است که مَلک وحی میآید و آیات شریفه را برای خلق الله میخواند و قلوب را میبرد «تقشعرّ منه جلود»، ببینید که این قرآن چکار کرده با قلوب اولیای خدا که فقط خدا میداند که صاحب قرآن است. حاج آقا میفرمودند یکی از بزرگانی از علما که نظیرش کم بود، معلوم میشود که حاج آقا به ایشان خیلی عنایت داشتند، این مکرر میگفته که من در پیشگاه خدا به دو چیز امید دارم: یکی اینکه هیچ وقت قرآن را با کسالت نخواندم، یکی بکاء بر حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه). مکرر میگفت و حاج آقا هم این را زیاد میگفتند.
ببینید که این عالِم میگوید من هر چه دارم از این دارم، که هر وقت قرآن میخواندم با حضور قلب بود. این آیات چکار کرده که کیمیایی بوده برای قلوب این اولیای خدا. در چه مقامی؟ «و لقد وصلنا لهم القول» گفتیم و اینها را بردیم و پر دادیم و رفته بالا. اما همین «وصلنا لهم القول» مقام إحکام دارد. مقام «إنه لقول فصل»6 یک قول فصلی هم دارد، که حالش حال دو جور است، دو جور مطلب است، دو جور فضاست، دو جور حوزه درک است که با همدیگر منافاتی ندارد.
شاگرد: سؤال را ما نفهمیدیم که چه شد؟ اینکه استخراج قرآن و …
استاد: من راجع به کیفیتش گفتم، که به همدیگر که نمیتوانیم دروغ بگوییم. بینی و بین الله اگر من یک چیزی میگویم همان اندازهای که میدانم و در ذهنم حاضر است را میگویم. میگویم: اصل اینکه ما رابطه برقرار کنیم، بین حروف مقطعه و تمام حروف قرآن که بعداً میخواهم بگویم، وقتی این رابطه را ما فهمیدیم، دیگرخندهدار است که شما بگویید، حالا این مصحف با آن فرق دارد!
این تفاوتها را خود اهل سنت چه تلاشها کردند، برای اینکه روایات خودشان را محو کنند! اگر در قرن سوم بعضی از حرفها پیش آمده بود، که محو کرده بودند. و من خودم بصورت شخصی هیچ مشکلی ندارم، که محوش کرده بودند. ولی خوشبختانه در قرن چهارم بود، که شیعه حکومت و قدرت پیدا کردند، تازه این علما گفتند که ما بعضی از چیزها را میگوییم و کتب تسعه هم نوشته شده بود و کارها تمام شده بود. حتی یک کسی پیدا شد، مثل ابن شنبوذ در بغداد شروع کرد، قرائتهای شاذ را میگفت و دیگران را تخطئه میکرد که عالم نیستند، خیلی جالب است. بعد او را گرفتند و نظیر او قبلش هم بود، اما زمان او که فاطمیین و بعدش معز الدوله و بغداد و شیعه بود، داشتند میدیدند، که اگر این قرائتها بکند، چه میشود! الآن هم دیدم که در تفسیر قرطبی دارد در بغداد قرائت بکند، که خیلی جالب است، در بغداد عالِم بزرگ و قاری نمره اول، که ذهبی چه تعریفی را برای ابن شنبوذ دارد7، قرائت بکند «و لقد نصرکم الله ببدر بسیف علی و انتم اذلة»8 آیا این شوخی است؟
او را گرفتند و آوردند و او را تازیانه زدند، و توبه نامه برایش نوشتند، در کتابهای اهل سنت بروید، ببینید. بعد برای او ردّیه نوشتند. یکی از نقطههای عطف ابن شنبوذ است، که ذهبی هم میگوید با او بیانصافی کردند، از قدیم و جدید علما در این قرائات اختلافات را داشتند. نمیدانم چرا با او اینجوری کردند! ما میگوییم نمیدانی چرا؟ در یک مقطع زمانی بود که فهمیدند شیعه دارد قدرت و حکومتی پیدا میکند و بخواهد این حرفها و این قرائتها باشد، هیچ چیزی برای شما نمیماند! تمام کیان اهل سنت محو خواهد شد و تغییر میکند و لذا محکم جلویش را گرفتند. ابن الانباری که یکی از مهمترین کتابها را دارد، این را اینها نوشتند و کاملاً این امر را محو کردند، ابن شنبوذ هم توبه نامه را نوشت و گفت که من غلط کردم که از این کارها کردم! این را در تفسیر قرطبی ببینید که «و لقد نصرکم الله ببدر بسیف علی و انتم أذلّة» اگر بزنید در نرم افزارها میآید. اینها را میگوید، که این کار این قاری مهم بود که ذهبی میگوید؛ «امام فی القرائة» خیلی مهم بود.
شاگرد: این پیرو سؤال ایشان، به لحاظ عوالم نورانی قرآن کریم که آن حقیقت ام الکتاب که «احکمت ثم فصلت» آن «ثم فصلت» هم در همان عوالم باطنی قرآن کریم است که تفاصیلی هم اتفاق میافتد؟ آن وقت ظهور لفظی آن إحکام، حروف مقطعه است و ظهور آن تفاصیل، مثانی است. آیا همینجور است؟
استاد: «إن من شیء الا عندنا خزائنه» یک شیء خزائن دارد «و ما ننزله» ننزل یعنی نه یک دفعه از آنجا بیاید اینجا! خزائن دارد و مدام خزینه به خزینه میآید پایین. هر خزینه بالا محکم است نسبت به خزینه پایین. همین خزینهای که تفصیل است نسبت به بالا، همین خزینه باز نسبت به خزینه پایینتر که میخواهد «ننزله» بشود باز محکم است. حساب و کتاب را اگر ما ندانیم، که اینها به هم نمیخورد در دستگاه خدا. دستگاه قرآن اینجوری است؛ یعنی تمام «احکمت ثم فصلت» مرتبه به مرتبه در آن نازل است، یعنی هر مرتبهای «احکمت ثم فصلت» دوباره همین مرتبه «احکمت ثم فصلت» است. تا آن وقتی که در این دار دنیا میآید که الآن از مَلک وحی به پیامبر عظیم الشأن خبر میدهند که مَلک میگوید الف. الف از آن مراحل إحکام گذشته است این الف نماینده آن إحکام است چرا؟ چون تک است و شما هم چیزی نمیفهمید که چه شد! حالت توصیل ندارد و آن دارد نشان میدهد که باطن امر چگونه است!
این آیه خیلی عجیب است «کذلک» را ببینید «حم عسق کذلک یوحی الیک و الی الذین من قبلک الذین الله عزیز حکیم»9 در تفسیر ببینید که امام باقر(سلام الله علیه) فرمودند «علم کل شیء فی عسق» این را به یکی از اینها گفتم، گفت چطور به این خرافات عقیده دارید؟ پیش اینها خرافه است، که علم هر چیزی در عسق باشد خرافه نیست؟ او که نمیفهمد. برای او گفتم که مثلاً یک فرمول میگذارند، کل فرمول نصف سطر هم نمیشود، این نسبتش با این مساوی است با این. یک کسی بگوید: دنیا دنیا عالم و کتاب از دل این فرمول در میآید! میگوییم این با این خیالات دلش را خوش کرده است، چگونه از دل این دو تا کلمه در میآید؟ وقتی نمیدانم همین میشود. اما اگر سر در بیاوریم که از یک چیز واضح میتواند این همه مطالب دربیاید، ابا نمیکند «علم کل شیء فی عسق».
شاگرد: طبق بیان شما این حروف مقطعه ارتباط مستقیمی دارد با کل قرآن. اما اینکه بگوییم ولی بیان ابو فاخته میگوید که حروف مقطعه ارتباط با خود سوره دارد و دارد تطبیق میکند، اول میگوید یستخرج منه القرآن بعد …
استاد: دوباره تکرار کنم، ببینید که این دنبال حرفش است. محور سخنش آن جایی که شروع میکند به حرف زدن کجاست؟ فواتح سور نیست. آنجایی که شروع به حرف زدن میکند، راجع به اُم بودن محکمات است و میگوید: «منه آیات محکمات هن ام الکتاب» میگوید این ام چیست؟ دارد ام را توضیح میدهد. میگوید امِّ کتاب که محکمات هستند فواتح السور هستند، حالا پس از ام رفت به فواتح. از فواتح شروع نکرد، از توضیح محکمات که ام هستند شروع کرد. محکمات را خود آیه توضیح میدهد که محکمات چه چیزی هستند، که ام هستند و او دارد ام را توضیح میدهد. ام چیست؟ میگوید: ام فواتح سور هستند، کأنه میخواهد بگوید که آیه شریف اینجوری فرموده است: منه آیات محکمات هن ام الکتاب هن فواتح السور. بعد میگوید که آن فواتح سور چیست؟ میگوید «منها یستخرج القرآن» کلّش و صحبت از سوره نیست. ام را توضیح داد. محکمات هستند که ام هستند، امّی که «یستخرج منه القرآن» و تمام شد.
بعد شروع میکند مثال زدن. این مثال را محور حرف او قرار ندهید. آن حرف کلی عالی و حکیمانه را گفت که ام الکتاب فواتح السور که «یستخرج منه القرآن» حالا بعد مثال میزند و میگوید: «الم ذلک الکتاب استخرجت منه سورة البقرة». پس محور حرف او نشد، او محور حرفش را گفت، ما باید روی کلی حرفش فکر کنیم و شواهد اقامه کنیم.
شاگرد: کلامی که شما فرمودید معنای متشابه یکی است هم «کتاب متشابها» هم «اخر متشابهات» یک جور معنا برخلاف علامه است.
استاد: روی مبنای ابو فاخته است، و لو روی مبنای مرحوم علامه دوتا باشند هم درست است.
شاگرد: بنابراین خود حروف مقطعه هم کتاب متشابه هم هستند «کتابا متشابها» بنا بر یک معنا کل قرآن متشابه است و حروف مقطعه هم از قرآن است.
استاد: من دو دقیقه عرض کنم که ببینید دیروز گفتم، شما وقتی دو تا جدول میکشید میگویید این جدول ضرب است و این جدول جمع است و آن جدول لوگاریتم است و آن جدول نسبتهای مثلثاتی است و آن جدول تفریق است. ردیفهای هر دو یکی هستند؛ یعنی یک ردیف دارد و یک ستون دارد اگر بخواهید جدول را تنظیم کنید، آنچه که اصل است و لُب حرف است و جدول از او استخراج میشود، حروف مقطعه که باطن این جدول است. اما حروف مقطعه ای که شروع میشود در ردیفهایی است که مینویسید. آن ردیفهایی که مینویسید یک جور است، اول ردیف است و شروع کار است که میخواهد کل جدول با آن شروع شود. اما آنکه اساس این دو تا ردیف را شروع کرد تا به وسیله آن بسط پیدا کند، این دو تفاوت میکند با همدیگر؛ یعنی الآن حروف مقطعهای که جزء متشابهات است در قرآن، همان چیزی است که بلاتشبیه در جدول به عنوان اولین ردیف خودش را نشان میدهد که میخواهد کل بعد از آن پیدا شود. اصلاً چرا این دو ردیف پیدا شد؟ چرا این دو ردیف، دو ردیف اول شد؟ هر دو که مثل هم است! مثل اینکه می گویید یک دو سه، آنجا هم میگویید یک دو سه. آن وقت اینها که متشابه شدند! میگویید نه! این یک دو سه با آن یک دو سه درست است که متشابه هستند و همه یک و دو و سه اند تا ده تا صد، اما اینجا میخواهید بگویید که این دو به اضافه آن دو است که سلول مقابلش چهار میشود. اینجا سه را میخواهید بگویید که به اضافه شش میشود نُه . اما در آن جدول همین سه و شش است و متشابه است اما میخواهید بگویید که سه ضربدر شش میشود هجده.
شاگرد: پس هم متشابه است هم محکم از جهت استخراج محکم است از جهت خواندن متشابه است.
استاد: احسنت، البته این باز مثال است واقع را ما سر در نمیآوریم، ولی مثال استبعاد را رفع میکند که الم در قرآن هستند و از این حیث متشابه هستند. کل قرآن متشابه است. اما حروف مقطعه در آن ردیفهای اول هستند. ردیفهای اولی که ولو همه یک و دو هستند، اما دارند تعیین میکنند، مدخل هستند برای آن پشتوانهشان. که سه را با شش جمع بکنند یا سه را با شش ضرب بکنند یا ... اینها ردیفهای اول هستند و لذاست که «الم ذلک» با «الم الله» شروع استخراج است. شروعها مثل هم هستند، اما آن چیزی که پشتوانه سوره «بقره» است، با آنچه پشتوانه سوره «آل عمران» است، آن پشتوانه سبب میشود که «الم» او استخراج از آن سوره «بقره» میشود و «الم» سوره «آل عمران» استخراج از آن سوره «آل عمران» میشود. همین جوری که محال است یک جدول جمع با جدول ضرب وقتی بسط پیدا میکند، عددهایش یکی بشود. و لذا سوره «بقره» بسطش دو تاست با سوره مبارکه «آل عمران» و فرق دارد.
این حاصل این است که حرف ابو فاخته را توضیح بدهیم و بگوییم که خلاف عقل نیست و با این مثالها بگوییم که محتمل است؛ اما واقعش چیست را اول عرض کردم که ما نمیدانیم و از کیفیت آن خبر نداریم. فعلاً تازه حرفی زدیم که در معقولیت آن داریم بحث میکنیم و یک وجهی است که اگر سر برسد، بسیاری لوازم جالب دارد در دنبالهی حرف و مصاحف مختلف را به نحو آن جوهره خود قرآن برای ما نشان میدهد. مصاحفی که با اعجاز امیرالمؤمنین برای زاذان بود و اعجاز حضرت بقیت الله برای کربلایی کاظم ، با همه اینها جور است که بعداً میخواهیم اینها را إنشاءالله جمع کنیم که اصلاً مصاحف قرآن بدون وضوء نمیشود دست زد و نمیشود گفت که این مصحف اُبی بن کعب است، بدون وضوء میشود دست گذاشت! چه کسی چنین احتمالی را میدهد؟ وقتی ائمه فرمودند مصحف را بدون وضوء نمیشود دست گذاشت، گفتند فقط مصحفی که عثمان جمع کرده؟ اگر مصحف دیگری پیدا کردیم، آیا بدون وضوء دست میگذارید؟ این را اصلاً کسی توهم نمیکند. همه مصاحف قرآن مجالی ظهور نور قرآن هستند و احکام مصحف را دارند و با تفصیلی که زنده بودیم إنشاءالله بعداً عرض میکنیم.
«و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
کلمات کلیدی:
أنا افصح من نطق بالضاد
خزائن قرآن
مصحف ظهور ام الکتاب بصورت متشابهات
احکام و تفصیل
مراتب احکام و تفصیل
المیزان
حروف مقطعه
علامه طباطبایی
کیفیت استخراج قرآن از فواتح
کیفیت ظهور ام الکتاب
مقام توصیل
رویکرد عامه در قرن سوم و چهارم در باب تعدد قرائات
ابن شنبوذ
ابن الانباری
تفسیر قرطبی
نصرکم الله ببدر بسیف علی
محو قرائات توسط عامه
تفصیل و احکام قرآن به اعتبار مراتب خزائن
کیفیت احکام و تفصیل حروف مقطعه
1 . تفسير ابن ج 1 ص 32
2 . سوره مبارکه حجر آیه87
3 . سوره مبارکه حجر آیه21
4 . معاني الأخبار ج 1 ص 46
5 . سوره مبارکه قصص آیه51
6 . سوره مبارکه طارق آیه13
8 . تفسير القرطبي ج1 ص82 و تاريخ بغداد ج2 ص 103
9 . سوره مبارکه شوری آیه 1 الی 3