بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر، تحریف قرآن جلسه15 تاریخ: 10/02/1393
روایت نوزدهم که چند روزی میخواستیم بخوانیم، فقط یک نکتهاش منظور من بود، از علل الشرایع نقل کردند از امام صادق از امام باقر(سلام الله علیهما) «قَالَ: مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى كِتَاباً وَ لَا وَحْياً إِلَّا بِالْعَرَبِيَّةِ»1 اصلاً ریخت وحی عربی است. هیچ کتابی را خدا نازل نکرده مگر به عربی. «فَكَانَ يَقَعُ فِي مَسَامِعِ الْأَنْبِيَاءِ ع بِأَلْسِنَةِ قَوْمِهِمْ» اصل وحی عربی است اما ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ﴾2 آن در مسامع انبیا که واقع میشد، به لسان قومش بود.
این تصور ظاهریاش مشکل نیست و مقصود من هم از این روایت، صرف ظاهرش نبود؛ منظور من این بود که صحبت از وحی بود، چگونه است؟ و زبان عربی چه ریختی است و چه خصوصیتی دارد؟ که آن اصل وحی را حضرت میفرماید اولین لحظه وقتی میخواهد ظهور کند، فقط قابلیتش برای زبان عربی است؟ این منظور من بود، چون صحبت ما بر سر کیفیت وحی بود. من این روایت را دیدم که در بین آن به فرمایشات مرحوم مفید در مقابل شیخ صدوق رفتیم، که بحثهای خوبی پیش آمد؛ اما این باب را برای این روایتش خواندم.
«وَ كَانَ يَقَعُ فِي مَسَامِعِ نَبِيِّنَا» مسمَع محل ظهور صوت است در مشاعر مستمع. وقتی سامع میشنود، الآن هم از نظر زبانشناسی بحثهای خیلی مهمی است که علم زبانشناسی در جهات مختلفش خیلی پیشرفت کرده است و حیف است که ما طلبهها ندانیم. من چند بار عرض کردم و باز هم سفارش میکنم که لغت و زبانشناسی و فنون فونتیک3 که یکی از آنها آکوستیک4 است. سه تا شعبه مهم دارد، که یکی از آنها آکوستیک است که حامل صوت است، وقتی از دهان من که متکلم هستم بیرون میآید تا به گوش شنونده میرسد این فاصله، اینجا فضای فیزیکی صوتشناسی آکوستیک است. یک فضایی که باز خیلی کارهای خوبی در آن شده، منبع تولید صوت است؛ یعنی متکلم چهکار میکند؟ چه چیزی صورت میگیرد که صوت تولید میشود؟ این هم یک اسم لاتین دارد، که الآن یادم نیست.5
بررسی صوت در سه فضای آواشناسانه
یکی هم وقتی که این صوت ایجاد شد و از فضای صوت حمل شد و به گوش شنونده رسید، صوت در مسامع ـ همین که الآن گفتم ـ وقتی گیرنده میخواهد درک کند6، در او چه چیزی رخ میدهد؟ رخ دادن و تبدیل این صوت در فضای صوت فیزیکی و موج صوتی به آن رسیدنش به مرحله حلزونی گوش شنونده و از آن تارهای عجیب و غریبی که خدا مثل یک نیزار ـ جلّ الخالق العظیم ـ در این گوش حلزونی و گوش درونی ـ گوش بیرونی و گوش وسطی و گوش درونی ـ خدای متعال این همه حیوانات دارد، هر کدام را برایش یک نیزار درست کرده است، که این یک تعبیر عوامی از بنده است. نیزار برای گوش آنها درست کرده است. این نیها را اینجور قرار داده و هر نیای تا یک اندازهای از آن تموّجها را میتواند انتقال بدهد؛ لذا خداوند گوش ما انسانها را یک نیزار برایش گذاشته است، بین شانزده هزار تا بیست هزار، هر چه تموّج و فرکانس بین شانزده هزار تا بیست هزار را ما میشنویم، اگر بالای بیست هزار رفت نمیشنویم، اگر زیر شانزده هزار هم رفت نمیشنویم. (4:34)
اما مثلاً اسب و سگ، در رفتارشان هم معلوم است و مشهور هم هست و شنیدهاید. خدای متعال این نیزار گوش آنها را طوری قرار داده که بالای بیست هزار را هم میشنوند؛ یعنی صداهایی که به شدت عظیم است و ما نمیشنویم، اما گوش آنها میشنود و لذا وقتی میخواهد زلزله بشود، آنها هیجانزده میشوند!
علی أی حال این مسامع، یعنی صوتی که دارد میآید، خود صوت دستگاهی دارد و یک طیفی از فرکانسهاست. اما وقتی که به گوش شنونده می آید به چه چیزی تبدیل میشود و ما چگونه میشنویم، دوباره فضای دریافت آن است. الآن هم متأسفانه تازه مراجعه نکردم، یادم بود و حساب نکرده بودم که اینها را میخواهم بگویم،دیگر گفتیم. اما سه تا لغت [شاخه] دارد: آکوستیک یکی از آنهاست. دوتای دیگرش …
شاگرد: خود زبانشناسی لینگوئیستیک7 است.
استاد: نه، لینگوستیک غیر از فونتیک است، زبانشناسی یک بحث است. که زبانهای مختلف مثل هندی و اروپایی و … را آدم بشناسد، این یک بحث است و فونوتیک صوت یک چیز دیگری است. صوتشناسی است.
شاگرد: آواشناسی است.
استاد: بله آواشناسی، آن یک بخش خاص خودش است. در محدودۀ فونوتیک وقتی میخواهید جامع بررسی شود، این سه بخش شده است. سه بخش تولید صوت، حمل صوت، دریافت صوت.
علی أی حال این دو تا محدوده اینکه بالا باشد یا پایین باشد،ببینید اگر فرکانس بالا برود صدا ریز میشود و اگر پایین بیاید صدا بَم میشود، اما اینکه در این دو تا کدام یک است؟ الآن مستند یادم نیست.
شاگرد: صدای مورچه میگویند خیلی بالاست که ما نمیشنویم.
استاد: بله، بالا به این معناست که خیلی ریز است و صدایش زیر است. فرکانس آن زیاد است. اگر خیلی تیز باشد، الآن هم دیدید گاهی صوتهایی که خیلی صوتش تیز است، وقتی بالا رفت دیگر ما نمیشنویم، کأنّه دارند سوزن در گوش شما فرو میکنند. اگر خیلی بالا رفت، ما نمیشنویم؛ یعنی از آن حدّش بالاتر میرود و ما نمیشنویم و همچنین بم بودنش که لذا باید زیر شانزده هزار باشد. اینها کلیاتی بود که از حافظه گفتم.
خلاصه اینکه کلمه مسامع در روایت شریفه بود و این حرفها یادم آمد که این مسامع آن مرحله دریافت صوت است. حضرت میفرمایند اصل خود وحی، تولیدش و نزولش با زبان عربی است. اما وقتی در مسامع انبیا قرار میگیرد به لسان قومش میشود؟ این تبدیل چگونه صورت میگیرد؟ ما نمیدانیم! این روایت خیلی بالاتر از سطح فکر امثال من است. اما یک نکتهای که الآن با آن کار داریم و به درد ما میخورد این است که حضرت دارند میفرمایند که اصل وحی با زبان عربی است. این را میتوانیم استفاده کنیم که زبان عربی یک جوری است که با اولین ظهور وحی تناسب تام دارد. کأنّه آن اصل وحی به غیر این ظهور نمییابد، حالا چرا؟ اصل تناسب و کیفیتش را ما نمیدانیم. (8:18)
شاگرد: متوجه نشدیم این نکتهای که شما خواستید استفاده کنید،را بفرمایید!
استاد: صحبت بر سر این بود که قرآن کریم را ببینیم جوهرهاش چیست؟ که یک تعبیراتی در روایات برای قرآن آوردند، که کأنّه قرآن را میبرد در یک سطحی که این بحثهای مصاحف و تحریف دون آن میشود. اینکه میگویند ماهیت دون جعل است و فلان مقام اصل حقیقت فوق جعل است، این هم کأنّه این قرآن کریم طوری است که مقامش اصلاً فوق تحریف است و مصاحف و اینها هم چیز دیگری است. اینطور چیزها را ما دنبالش بودیم.
من میخواهیم این را عرض کنم؛ که چگونه است امام(علیه السلام) فرمودند من همه چیز را میدانم از قرآن میدانم؟ اینجا حضرت میفرمایند هر وحیای که بخواهد بشود به هر نبیای لامحاله ظهور وحی به لسان عربی است. بله، بعداً که دریافت میشود و در مشاعر نبی ـ نه آن مقام روح القدسش، مقام بالای نبی نه، کان مع الانبیاء ـ در آن مقام دریافتش در عالم مُلک و در عالم مزاج و در عالم چشم و گوش نبی که مشاعر او مدبّر شؤونات مُلکی او هستند، در اینجا وقتی دریافت میشود به صورت زبان قومش است.
شاگرد: این فرع این است که آنچه که پیغمبر دریافت میکند این پرده تکان بخورد. لزومی دارد؟ وگرنه من هم کنارش باشم میشنوم! ولی اینجوری نیست.
استاد: مسمع را معنا نکردم که به معنای پرده و صماخ باشد.
شاگرد: نیزار را که فرمودید که در آنجا تبدیل میشود.
استاد: نیزار را برای اصل توضیح دریافت گفتم. نیزار یکی از مواطن دریافت صوت است اما حنجره یکی از مواطن تولید صوت است. و فضای بیرون چه هوا چه آهن، میدانید که صوت حتی در اجسام به نحو بهتری منتقل میشود، منظور من سه بخش کردن است. پس مسمع که حضرت فرمودند یعنی آن موطن دریافت.
شاگرد: ولو اینکه مادی نباشد.
استاد: بله، الآن مثالش را هم میزنم؛ مثلاً کسی در اینجا خواب است، در خواب دارد میبیند که یک صوتِ تلاوت بسیار زیبایی میآید، وقتی صدایش میزنید میگوید چرا صدایم زدی؟ الآن کسی داشت تلاوت قرآن میکرد، نمیدانید که چقدر زیبا بود! ما که در اینجا بودیم چیزی نمیشنیدیم. گوش او که خواب بود و پرده صماخ او اگر تکان میخورد گوش ما هم باید تکان بخورد! این چه مسمعی بود که او داشت؟ دروغ هم نمیگوید و واقعاً گوش کرده بود. معلوم میشود که ما مسامع داریم، هر شخصی مسامعی در طول هم دارد. مسمعی برزخی دارد، وقتی در خواب است به راحتی آن گوش او میشنود و وقتی هم که بیدار میشود، میگوید آن صدا در گوشم است. این گوش [اگر باشد] که گوش دیگران هم بود ولی نشنیدند. پس مانعی ندارد. ولی خلاصه این است که مسمع آن موطن دریافت است. همان صوت برزخی یک منبع تولید دارد.(11:36)
البته ممکن است که صوت برزخی، تمثل نفس باشد. که آن یک حرف دیگری است کما اینکه صور هم میتواند، تمثل باشد ﴿فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا﴾8 آن یک فضای دیگری دارد. الآن که من صوت برزخی را عرض کردم، قبلتر هم گفته بودم. در خواب که شما چیزی را میشنوید، واقعاً بعضی خوابها اینجوری است که صوتی به گوش شما میرسد، صوتی که انشاء نفس نیست، صوتی است که تأثر نفس در خواب بدن برزخی است، چون گاهی بدن برزخیای نیست، تمثل نفس است و بدنش هم تمثل است و صوتش هم تمثل است، مانعی ندارد و آن محال نیست. اما بسیاری از خوابها اینجور نیست؛ یعنی عالَم مثال منفصل است. صوتی که از مثال متصل باشد محال نیست و قبول داریم؛ اما اینجوری نیست که وقتی گفتیم هر چه ما میبینیم تمثل باشد. نه، خیلی از چیزها هست که واقعاً مثل الآن که روح آمده در بدن عنصری و از عالم فیزیکی متأثر میشود، همینطور بدن برزخی است که مشاعری برزخی دارد و عالم برزخ مثال منفصل است و دستگاهی برای خودش دارد و روح رابطه برقرار میکند از طریق بدن مثالی با عالم مثال. آن مثال هم منفصل است؛ یعنی صرفاً تمثل نیست.
پس علی أی حال منافاتی ندارد و منظور ما این است که اصل وحی یک مرحلهای تولید میشود، که به زبان عربی است و وقتی میخواهد در موطن تلقی، تلقی بشود به لسان قوم تلقی میشود. این بین هم چه صورت میگیرد، ما نمیدانیم و فقط میدانیم که انبیاء مقاماتی دارند. بعضی از آن مقاماتشان در روایات بود و یکی اینکه فرمودند «کان مع الانبیاء یسددهم»9 و فقط معصومین تعبیر نکردند! اینجا نیست،«کان مع الانبیاء» را در جای دیگر دیدم.
شاگرد: در همین طایفه است ، بعدش هم میفرماید که «و معنا» پیش ماست.
استاد: بله، روایت «کان مع الانبیاء» را پیدا کنید در بحار همین بابی که الآن دارم میخوانم هست، قبلاً دیدم «کان مع الانبیاء یسددهم». منظور این است که آن چیزی که با انبیاء بوده و «یسددهم» که وحی را بر آنها نازل میکند و اصل ظهور وحی هم به زبان عربی است و بعد در مشاعرشان تبدیل به لسان قومش میشود، این چگونه است؟ این را ما نمیدانیم، ولی میدانیم که این مقامات را انبیاء دارند.
به عبارت دیگر مقام نبوت منحصر در مسامع و تلقی به لسان قوم نیست. و باز به عبارت دیگر که من دیدم کسانی که بیادبی میکنند به مقام انبیاء و میگویند نامهرسان هستند نعوذبالله! یک پیامبر فقط اوست و مسمع او، یک چیزی را در گوش او میخوانند و او میگوید! محال هم نیست که خودش نداند که چه گفته است نعوذبالله. نبوت اصلاً اینجور نیست. نبوت، مسامع و مرحله تلقی وحی یکی از شؤونش است. اما اصل مقام نبوت به آن تسدید روح القدس است. آن اصل کاری مقام نبوت است، نه اینکه ما بگوییم نبی و رسول یعنی نامهرسان!
شاگرد: آن طرف این مطلب را گفته اند، نسبت دادن به خود پیامبر است که این کتاب الله نیست، کتاب خود پیامبر است. پیغمبر به مقاماتی رسید که این قدر مقامش بالا بود مطالب وحی را براساس ...
استاد: آن یک مطلب انحرافی است، برای توجیه کردن بعضی از نفهمیهای خودشان؛ مثلاً به یک آیه میرسند، میبینند که با علم روز جور در نمیآید! بعد میگویند که ما اصل نبوت و وحی را قبول داریم، ولی اینکه آن وحی را چگونه بگویند؟ میگویند حضرت خودشان گفتند! اگر این منظور شماست، اینکه غلط است. آن حرف سراپا غلط است. ما در اینکه جبرئیل نزول میکند و مَلک وحی است و الفاظ را از ناحیه خدا میآورد، در اینها سر سوزنی تردیدی نداریم.
شاگرد: این حالت تبدیل که میشود در این روایت، شاید که از این احادیث استفاده میکنند؟ شاید این شبهه ایجاد شود.
استاد: تبدیل این است که لفظ بود، لفظی به لفظی تبدیل شد؛ اما آنها میگویند معنایی را تلقی میکند، لفظش را خودش میسازد! این خیلی تفاوت دارد. (16:38)
شاگرد: این را برای حدیث قدسی میگویند، پس آنکه درک میکنند ...
استاد: حدیث قدسی هم لازم نیست که اینجور باشد. که پیامبر معنا را درک کنند و لفظ را خودشان بسازند. مانعی ندارد این در حدیث قدسی! میشود وحیای باشد که صرفاً معنا باشد و ایجاد لفظ از ناحیه نبی باشد و مشکلی ندارد؛ اما وحی قرآنی اینگونه نیست.
شاگرد: اصلاً فرق حدیث قدسی را با قرآن در همین میدانند که مفهوم را میگیرد خودش انشاء میکند بخاطر همین ...
استاد: نه! حدیث قدسی چندین فرق با قرآن دارد، یکی از آنها تحدی است؛ یعنی حدیث قدسی مقامش مقام تحدی نیست و نمیگوید «إیتونی بمثلی».
شاگرد: منظور من هم همین بود؛ یعنی مثل پیامبر میشود حرف زد، ولی مثل قرآن نمیشود حرف زد. چرا مثل پیامبر میشود حرف زد؟ چون بشر حرف زده و انشاء انشای بشر است.
استاد: نه، مَلک وحی کرده اما نازل کنندهای که خداست، در مقام اینکه بگوید به آنها مثلش بیاورید، نبوده است. این محال نیست که بگوییم چون خدای متعال توسط مَلک حدیث قدسی را نازل فرموده، حالا دیگر نشود مثلش آورد. تحدی مقام خاص خودش را دارد. ملازمه ندارد حدیث قدسی بودن با اینکه حتماً عبارت را پیامبر انشاء کرده باشد؛ بلکه میتواند حدیث قدسی باشد مَلک بیاورد، اما وحی قرآنی نباشد. شواهد هم دارد.
شاگرد: مقامات روحی پیغمبر هر چه بالا برود هیچ دخالتی در الفاظ ندارد؟
استاد: بله، اصلاً این یک نوع مفرّ بحث کلامی است که میگویند معانی را گرفتن…، آخر جالبش این است که، کسی معانی را بگیرد، بد تعبیر بکند! از شروع کار این معلوم است که به کجا ختم میشود! این برای این است که فعلاً ما و شما وحشت نکنیم. میگویند یک چیزی گفتند که نزدیک ...
شاگرد: به لسان قومشان یعنی چه؟
استاد: یعنی سریانی، عبرانی، لسانهای جورواجور و السنه که ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ﴾10، علی أی حال این روایتی که مقصود من بود اینجایش بود که ببینید، پس وحی یک خصوصیتی دارد، که اساساً آن نقطه ظهورش عربی است. بعد حضرت فرمودند که «وَ كَانَ يَقَعُ فِي مَسَامِعِ نَبِيِّنَا بِالْعَرَبِيَّةِ فَإِذَا كَلَّمَ بِهِ قَوْمَهُ كَلَّمَهُمْ بِالْعَرَبِيَّةِ فَيَقَعُ فِي مَسَامِعِهِمْ بِلِسَانِهِمْ وَ كَانَ أَحَدُنَا لَا يُخَاطِبُ رَسُولَ اللَّهِ بِأَيِّ لِسَانٍ خَاطَبَه إِلَّا وَقَعَ فِي مَسَامِعِهِ بِالْعَرَبِيَّةِ» این هم یکی از روایاتی که دالّ بر خصوصیت غیر عادی زبان عربی است، این روایت است. اگر خواستید یادداشت کنید. بحثش هم هست که مرحوم نائینی و دیگران دارند که واضع لغت عرب خدای متعال است که این را در اصول دارند. زبان عربی برمیآید که یک خصوصیاتی دارد که غیر عادی است و فعلاً هم به صورت ادعاست؛ اما اینکه سر برسد، این را نمیدانیم. بعضی از شواهد در آن پیدا میشود؛ مثلاً یکی را که من چند بار گفتم، یک کتابی است که یک مصری نوشته، نام کتاب جابر بن حیان است. مال نجیب محمود زکی است و اهل مصر است. البته خود او منبع اصلیاش که محقق اوّلیاش زبانش آلمانی بوده [ظاهرا] و این از او گرفته است که راجع به جابر بن حیان تحقیق کرده بوده است.
در این کتاب جابر میگوید: «قال سیدی و مولای، قال سیدی جعفر الصادق(صلوات الله علیه)» مثلاً، یادم نیست چطور تعبیر میکند به «سیدی». در آنجا آنچه که در حافظه من مانده یک نکته بسیار زیباست که جابر میگوید، امام صادق به من فرمودند: جابر! اگر میخواهی در علم شیمی پیشرفت کنی اسماء عناصر و مواد را با اسم عربیشان حساب کن و عددش را محاسبه کن و جلو برو. این یک نکتهای است که با اسم زبانهای دیگر حساب نکن. آهن را میخواهی حساب کنی، حدید بگیر یا طلا را ذهب بگیر و همینجور.
این فرمایش امام به وضوح اشاره واضحه دارد که شیمی کار کردن، کار کردن با متن واقعیت این عنصر در خارج است. هر عنصر خارجی هم با یک عده زیادی از اعداد و … دمساز است و امروزه هم خیلی واضح شده است. عدد ابجد حروف هم که عدد پلی برای حروف و عناصر است؛ یعنی کلام و حرف را به ازایش عدد قرار دادند با آن سابقۀ وحیانیای که دارد و عدد هم پلی است برای اینکه کلام را به اشیاء برساند. پس یک رابطهای بین حروف و اشیاء است. حضرت میفرمایند که عربیاش را حساب کن تا به آن برسی. (22:12)
حالا اگر پیدا کردید به من هم بفرمایید. کتاب هم نمیدانم در اینترنت یا نرمافزارها هست یا نه! اگر باشد که زودتر میشود پیدا کرد. اسم کتاب «جابر بن حیان» است به نظرم محمود زکی نجیب یا زکی محمود نجیب مؤلف این کتاب است. این یکی را داشته باشید. در همین تازگیها یکی از آقایان گفتند که میگویند که سوره «حدید» سوره پنجاه و هفتم قرآن است و عدد اسم سوره هم که «الحدید» است پنجاه و هفت بار موافق شماره خود سوره است و وسط قرآن گرفته است و آهن هم وسط کذاست. اینها را گفتند و من رفتم دنبالش ببینم یک مقداری درست یا غلط بود، این خیلی علاقه زیادی به اینجور چیزها نباید نشان بدهیم؛ اما اصل اینکه بعضی از چیزهایش را نمیشود انکار کرد.
مسئله ابجد یک چیز جا افتادهای در روایات است و شواهدی هم دارد. از طرفی الآن هم این جدول شیمی مندلیف و جدول تناوب در دست همه است. این چیز جالبش آمده که حدید را از قدیم هم حساب میکردیم میشود 26 یا 27. عدد جدول تناوبی حدید و عدد اتمی آهن هم همین است؛ یعنی این یک موردش است که الآن میبینیم لفظ عربی آهن با عدد اتمی آهن دقیقاً برابر شده است. این یک چیزی است که وجود دارد.
شاگرد: عدد آیه تطهیر را حساب کردند که عدد چهارده معصوم درآمده است.
استاد: بله، بعضی از رسالهها و کتابها در این جهت نوشته شده است و خیلی عجیب است که جای خودش را دارد و فضایی است که ما بُهت زده میشویم و وارد نشویم بهتر است. اما چیزی که فعلاً حضرت فرمودند به عربی حساب کن، عدد 26 از حدید است که حاء 8 است و دو تا دال هم 8 است و یاء هم 10 است که 26 میشود و این مثلاً یک مورد است که حضرت فرمودند عدد عربی را حساب کنید.
علی أی حال این روایات دلالت قوی دارد بر اینکه لسان عربی اسرارآمیز است. لسان عربی پشتوانهای دارد بیشتر از نشو و نمای عادی در بین بشر. اینها روایات متعددی دارد اما فعلاً به عنوان یک مدعاست. به عنوان یک کسی که اعتقادات روایی خودش تام است، به عنوان یک معتقَد فردی یا به عنوان یک ادعای زبانی و فوق زبانی مطرح است.
شاگرد: لسان اهل جنت گفته اند عربی است.
استاد: «الْعَرَبِيَّةَ وَ هُوَ لِسَانُ أَهْلِ الْجَنَّة»11 هر کس آن طرف رفت زبانش عربی میشود، موافق این است.
شاگرد: حتی میگویند اگر عربی هم بلد نباشد و مؤمن باشد، آنجا عربی بلد است و اگر عرب باشد و کافر بمیرد یادش میرود.
استاد: آشیخ محمد جوادی هم بحث ما هستند، ایشان میگفت پیرزنی بود که حدود صد سالش بود و همسایه ما بود افتاده شده بود. من گاهی میرفتم با او سلام و علیک میکردم. ایشان جوان بود در حدود شانزده ساله بود، میگفت این پیرزن وفات کرد. خودم او را خواب دیدم. میگفت در خواب با من بسیار زیبا عربی صحبت میکرد، در حالی که بیسواد بود و اُمی بود ولی در خواب با من عربی صحبت میکرد. گفتم: شما که عربی بلد نبودید! گفت: اینجا که میآیید عربی صحبت میکنید. این خیلی جالب است که همین روایت را معنا میکند: «الْعَرَبِيَّةَ وَ هُوَ لِسَانُ أَهْلِ الْجَنَّة».
شاگرد: در روایت بود که کسی دشمن مولا بود و از دنیا رفت، حضرت زنده اش کرد با زبان عجمی حرف میزد و عربی حرف نمیزد!
استاد: مادرزادی عربی بود، وقتی رفته آن طرف ...
شاگرد: مساوقت دارد با این آیه: ﴿إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ﴾12.(26:50)
استاد: علی أی حال من میگویم کلیاش را شواهدی برایش پیدا میشود، که بیشترش را هم ما نمیدانیم. همین اندازه که «فذره فی بقعة الامکان». محال نیست که این زبان مطالبی که راجع به آن هست باشد و اسراری که بعداً هر چه جلوتر میرویم، پیدا شود. نکته این است که بگوید حالا حدید 26 شد چرا طلا و ذهب چرا موافق با آن نمیشود؟ ببینید الآن جدول تناوبی یکی از شؤونات عدد این عناصر است ما که خبر نداریم. هر چه که پیشرفت بیشتر میشود، اعدادی که در باطن است این ایزوتوبهایی که هست آنها هم عدد است و دارد کشف میشود و نمیشود گفت که آنها نیست. از اینکه زبان عربی ناظر به کدام عدد است را شما نمیدانید فعلاً. علاوه بر اینکه ابجد خودش چند جور است الآن فعلاً آهن به ابجد کبیر شده 26. اما ابجد وسیط داریم، ابجد صغیر داریم، ابجد اکبر داریم. اهطم است، ابتث است، چند جور است و فقط هم ابجد نیست13. اینها همه هم منسوب به امام صادق است.
یک آقایی یک روز تشریف آوردند و به من گفتند که شما علم جفر و اینها بلد هستی. من خیلی خجل شدم، گاهی اینهایی که من عرض میکنم، معلومات عمومی است، یعنی همان کلمات اولیهای است که در همه جا هست. من اصلاً علمش را بلد نیستم. البته خدا به من رحم کرد که ایشان خودش گفت که من یک عمر در اینها کار کردم. گفتم: الحمدلله شما کار کردی، میفهمی که من چه میگویم. من در مباحثه گاهی مثلاً میگویم اهطم، ابجد، نظیره، همین چیزهایی که شما میدانید و دو دو تا چهار تاست و معلومات عمومی است. کسی که اینجاست و اصلاً اینها را نشنیده به خیالش این کلمهای که من گفتم یعنی این علم را بلد هستم! ایشان تصدیق کرد و واقعاً فهمید که من دروغ نمیگویم و بلد نیستم. ایشان آمده بود به خیالش آن معضلات فنّ خودش را پیش من حل کند! آنچه که او بلد بود، من یک صدمش را بلد نبودم. ولی باعث زحمت شده بود برای آن آقا پیرمرد که در این گرما اینجا را پیدا کرده بود.
حالا اینها نظرتان باشد که اگر من این را میگویم، بینی و بین الله چیزی بلد نیستم و فقط معلومات عمومی است. یعنی شما هم باید اینها را بدانید. شما همه باید این معلومات عمومی را بدانید؛ اگر ما ندانیم اهطم چیست! یک دفعه میبینید که هفتاد سال مشغول بودیم اهطم را نمیدانیم چیست! اینها معلومات عمومی این علوم است ابجد، اهطم، ابتث فرق دارند و نظیره و انواع ملبوبی و ملفوظی و … اینها چیزها و الفاظی است که متداول است و کلیات بحث است، مثل اینکه کسی به گوش او خورده فاعل، مفعول و نحو و صرف، بعد میگویند این یک نحوی قویای است که میتواند عبارت را ترکیب کند. ترکیب و تجزیه یک چیز است اینکه شنیده باشد، تمییز و مستثنی و «کل فاعل مرفوع» هم یک چیز دیگری است.
شاگرد: تتمه همین روایت آخرش ظاهراً یک نکته دیگری باشد؟ که میفرماید جبرئیل ترجمه میکند؟ این یعنی یک مقام دیگری است که وقتی با مردم هست، زبان آلمانی هم از حضرت بپرسد، حضرت میفهمد که ایشان چه میگوید و عربی واقع میشود.
استاد: نه، از «و کان احد» مطلب جدیدی است، همینطوری که میفرمایید و فضا غیر از آن بحث قبلی است. این فضا این است که معصومین(علیهم السلام) با کسانی که زبانشان، زبان دیگری است، صحبت میکنند. از فتنههای بزرگ زمان ائمه فتنه واقفیه بود، که میگفتند امام رضا مدینه بودند و پدرشان بغداد، ما میگوییم که امام باید سر جنازه امام باشند، فتنه واقفیه فتنه عظیمی بود. گفتند نه، حضرت امام رضا نعوذبالله … . حضرت هم مدعی[امامت] بودند. آخر یک کسی است ادعای امامتش متواتر نمیشود، میگوید من کی گفتم امام هستم!؟ شیعهها به من میگویند و میچسبانند به من امامت را! برای حضرت امام رضا(سلام الله علیه) هر منصفی که مسلمان یا غیر مسلمان باشد، مراجعه کند می فهمد متواتر است در تاریخ که مدعی امامت بودند و میگفتند که من امام هستم. اینجور نیست که شیعهها چسبانده باشند. (31:40)
معنای وقف چه میشود؟ یعنی کسی که مدعی امامت است نعوذبالله دروغ میگوید. معنای واقفیه این میشود؛ لذا واقفیه هم خیلی در جهت خباثت بالا هستند و فرق دارند با فطحیه، همین رمزش است. حضرت مدعی امامت بودند، مردم هم به ایشان مراجعه میکردند، حضرت نمیگفتند بروید من امام نیستم، واضح و آشکار بود. اینها میگفتند که نه، پسر امام کاظم امام نیستند. که این تکذیب واضح حضرت بود. حضرت هم باید اتمام حجت کنند، وقت فتنه بود. لذا ببینید که حضرت رضا(سلام الله علیه) معجزاتی از ایشان ظهور کرده که در عیون الاخبار الرضا علیه السلام است14، که رسم نبود معصومین قبلی اینجور ابراز کنند. یکی از آنها همین بود که به راوی در مدینه فرمودند که فلان روز در بصره باش، من میآیم برای جواب سؤالات شما. میگوید ما رفتیم منتظر ماندیم، حضرت تشریف آوردند در جمع ما در بصره وارد شدند امام رضا(سلام الله علیه) فرمودند که من الآن نماز ظهر را در مدینه جدّم خواندم حالا هم آمدم بصره پیش شما؛ یعنی ابراز رسمی طی الارض! که من آنجا نماز خواندم، الآن هم آمدم اینجا. در کتابهای روایی است.15
بعد سؤال میکردند از حضرت و حضرت جواب میدادند؛ رسید تا آن جایی که کسانی به زبان خودشان و زبان محلّی خودشان از حضرت سؤال میکردند و حضرت هم به همان لسان جواب میدادند. دقیق مطلب را یادم رفته است اما مضمون این است که کنیزی بود اهل هند بود، از هند آمده بود، از حضرت سؤالی کرد با لسان خودش، حضرت امام رضا(سلام الله علیه) به زبان خودش جواب دادند. میگوید: بعد گفتیم که حضرت به زبان هندی با تو حرف زدند چگونه حرف زدند؟ میگوید: آن جایی که من هستم دو محله است، مثل قریهها، لهجه محلّه ما مقداری با آن قریه فرق میکند، خودمان هم میفهمیم و حضرت با آن لهجه قریه خودمان با من حرف زد؛ یعنی تا این اندازه که حتی لهجه هم در بیان دخالت داشت که این را گفت.
پس امام اینجوری هستند، البته برای امام کاظم(سلام الله علیه) هم دیدم که کسی آمد و خواست عربی حرف بزند شکسته بسته بود، حضرت فرمودند فارسی حرف بزن! گفت: شما فارسی میفهمید و میدانید؟ حضرت فرمودند اگر من زبان فارسی و سایر زبانها را ندانم «لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحُجَّةِ وَ الْمَحْجُوجِ فَرْق»16 من حجت خدا هستم و باید بفهمم. اینها بود.
حالا این روایت را میدانیم که دیگران میآمدند با حضرت صحبت میکردند حضرت زبان آنها را میفهمیدند این هم توجیه است که چگونه میفهمیدند؟ از اینجا صحبت سر آن است که «وَ كَانَ أَحَدٌ لَا يُخَاطِبُ رَسُولَ اللَّهِ ص بِأَيِّ لِسَانٍ خَاطَبَهُ» به هیچ لسانی نبود که حرف بزند «إِلَّا وَقَعَ فِي مَسَامِعِهِ بِالْعَرَبِيَّةِ» حضرت عربی میشنیدند. این الف و لام «العربیة» الف و لام عهد ذکری است یا عهد حضوری است یا عهد عرفی است؟ «كُلَّ ذَلِكَ يُتَرْجِمُ جَبْرَئِيلُ ع لَهُ وَ عَنْهُ» بعد هم ترجمه میکرد «تَشْرِيفاً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ» برای اینکه پیامبر آن زبانها را بلد باشند، تا او حرف میزد، سریع جبرئیل به عربی ترجمه میکرد و به محض اینکه حضرت میخواستند صحبت کنند، جبرئیل ترجمه میکرد که این را بگویید و جواب را باید به زبان خودش بدهند ظاهراً «عنه» یعنی «یترجم عنه» یعنی از ناحیه حضرت میگفت.
حالا خلاصه حضرت میگفتند یا جبرئیل میگفت؟ یکی این است که «العربیة» الف و لامش چه عهدی است؟ من عرض میکنم که به تناسب یک سیاق عبارت، الف و لام عهد ذکری است. یعنی چه؟ یعنی اول روایت را ببینید حضرت فرمودند «ما انزل الله تبارک و تعالی کتابا و لا وحیا الا بالعربیة» این عربی آخر هم همین الف و لام عهد است یعنی همان عربیهای که بود و حضرت با قومشان هم صحبت میکردند، «و لا وقع فی مسامعه الا بالعربیة» همان عربی است. آن عربی چه بود؟ دنبالش حضرت فرمودند: «و کان یقع فی مسامعه نبینا بالعربیة» این العربیة هم الف و لامش الف و لام عهد ذکری است یا به یک نحو به قرینه مقام، الف و لام عهد حضوری است؟ که یک ارتباطی با الف و لام عهد ذکری دارد؟ یعنی یک بروز و ظهوری لسان عربی دارد، بین عرف عام. یک لسان عربی اصلی است که قابلیتی دارد که وقتی میخواهد وحی ظهور کند، به آن زبان ظهور میکند. (37:29)
این سؤال است که دقیقاً این عربیة «عند العرف العرب» با آن عربیة «عند الله» که وحی به وسیله آن ظهور میکند، یکی است یا نیست؟ دقیقاً بمعنی تام، یکی است یا نه؟ اصل زبان که یکی است، دقیقاً یکی است یا نه؟ این سؤالش مطرح است؛ یعنی لسان عربی «عند الله» و «عند ظهور الوحی» با لسان عربی «عند عوام العرب» یکی هست یا نیست؟ یک احتمال میگوید که نیست و احتمال واضح این است که بگوییم هست و دیگری اینکه بگوییم نیست.
اگر بگوییم نیست، چرا؟ چون خود زبان عربی لهجههای مختلفی دارد، قبائل عرب باهم فرق میکردند. خلاصه آن زبانی که ظهور وحی است، نمی تواند همه اینها باشد. لسان قریش میزان ظهور وحی است یا لسان قبیله تیم است یا چند تا از قبایل مهم عرب که با همدیگر فرق داشتند به کدام یکی از اینهاست؟ همه عربی هستند. پس معلوم میشود که علی ای حال ناچاریم این تفاوت را بگذاریم؛ یعنی زبان عربیای که در خارج است و عرف با آن صحبت میکنند با آن زبان عربی که خلاصه اولین لحظه ظهور وحی به آن است این کدام زبان عربی است؟
احتمال ندارد که آن زبان عربی نه زبان قریش است نه زبان تیم باشد؟ بلکه جامع اینهاست. اما خودش برای خودش اختصاصی دارد. و لذا «نزل القرآن علی سبعة احرف» یک میزانی دارد به بعدش. که یکی از وجوه سبعة احرف همین میشود. که یعنی «علی سبعة قبایل» یا «علی سبعة لهجات» یکی از وجوه سبعة این است که یعنی با لهجههای مختلف آمده است و لذا هم وقتی مصاحف را جمع میکردند از روایاتی که در اهل سنت دارند میگویند اختلاف میشد بین لهجه قریش با لهجه بنی تمیم که دستور داد ـ ظاهراً عثمان بود ـ گفت هر کجا اختلاف لهجه است «أکتبوا علی لهجة قریش» یا «علی لسان قریش»17.
پس ما با این مسئله مواجه هستیم که لسان عربیای که در بدو ظهور وحی است، احتمال قویای دارد که دقیقاً منطبق با لسان عربی عند عرف عامه نباشد و باید حسابرسی کنیم. اگر اینجوری است، پس العربیهای که در مسامع حضرت است، تلقی با تولید فی الجمله تفاوت دارد.
بنابراین ترجمه چه ترجمهای است؟ «کان یترجم»! ترجمه در اینجا همان ترجمهای است که مقام نبوت به ایشان داده است. نه ترجمه یعنی اینکه قبل از ترجمه حضرت هیچ چیزی نمیدانند و منتظر هستند که جبرئیل بگوید و حرف او را ترجمه بکند و به عربی بشنوند و بعد هم دوباره جبرئیل جوابش را به زبان دیگر ترجمه کند و حضرت بگویند. مشکلی هم آن طرف دارد «عنه» است. کسی که لسانش عربی است اگر روی حساب عادی بگیریم، الآن شما فارسی هستید یک کسی انگلیسی است حرف انگلیسی را برای شما ترجمه میکنند به فارسی و شما میشنوید، بعد میخواهد جواب شما را به فارسی ترجمه به انگلیسی بکند، شما برای او به انگلیسی جواب بدهید آیا میتوانید سریع بگویید؟ نمیتوانید. انس شما به انگلیسی نیست. میتوانید ترجمه حرفها را بشنوید، اما فوری در گوش شما به انگلیسی بگوید و بگوید که سریع برایش بگو، نمیتوانید بگویید، چون شنیدنش آسان است ولی گفتنش سخت است. الآن به کسی که عربی نیست یک جمله فارسی را به او بگویند و بگویند که سریع به دیگری بگو، نمیتواند بگوید، چون فارسی بلد نیست. معلوم میشود که در اینجا بیش از آن است که ما ترجمه را اینجوری معنا کنیم که یعنی جبرئیل بیاید بگوید و حضرت بشنود و بعداً هم دوباره جواب را ترجمه کند به زبان دیگر و حضرت بگوید!
شاگرد: شاید حضرت عربی میفرموده و او انگلیسی میشنیده، یعنی جبرئیل چنین کاری میکرد!
استاد: همین را برای حضرت بقیت الله دارد که در روایت برای ظهور حضرت آمده است که حضرت وقتی تکیه میدهند به کعبه إنشاءالله تعالی، آن وقتی که ندا میدهند «یا اهل العالم» در روایت دارد که به زبان عربی فصیح حضرت صحبت میکنند اما در کره زمین هر کسی به زبان خودش میشنود. حالا عبارتش هم «یسمع کل قوم بلسانهم» برای زمان ظهور چگونه میشود؟
شاگرد: معنای «یترجم» را اینجوری معنا کنیم.
استاد: «یترجم» مترجم جبرئیل است. ما تا وحی و مقامات نبوت و اینها را نفهمیم، مجاز نیستیم که «یترجم» را به معنی ترجمه خودمان معنا کنیم و بگوییم که حضرت در اینجا گوش مبارکشان منتظر هستند که «یترجم» جبرئیل. جبرئیل متفرع است نزولش بر مقام نبوت، تا آنها معلوم نشود که «یترجم» معلوم نمیشود، این عرض من است؛ یعنی یک نحو تلقی است.
البته اصل روایت را خواندیم و مقصودم را هم گفتم، آثاری برای اینها بار میشود که اگر زنده بود در جلسه بعد میگوییم.
«و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
کلمات کلیدی:
کیفیت وحی
ظهور وحی به عربی
زبان شناسی
آواشناسی
علم فونتیک
آکوستیک
مسامع انبیا
حدیث قدسی
مقامات انبیا
تمثل منفصل صوت
صوت برزخی
تفاوت حدیث قدسی با قرآن
انحرافات در تلقی از وحی
نجیب محمود زکی
کتاب جابر بن حیان
تسلط امام بر زبانها و گویش ها
علت ابراز معجزات امام رضا
واقفیه
اسرار زبان عربی
عربی لسان اهل جنت
نزل القرآن علی سبعة احرف
نزول به لهجۀ قبائل
تفاوت لسان عربی وحی با عربی عرف
انطباق لسان عربی وحی با عربی عرف
ترجمه جبرائیل
1 . علل الشرائع ج 1 ص 126
2 .سوره مبارکه ابرهیم آیه4
3 . Phonetics
4 . Acoustic phonetics
5 . Articulatory phonetics
6 . Auditory phonetics
7 . Linguistics
8 .سوره مبارکه مریم آیه17
9 . بصائر الدرجات ج1 ص 463
10 .سوره مبارکه روم آیه22
11 . بحارالأنوار ج11ص56
12 . سوره مباکه نحل آیه103
14 . عیون اخبار الرضا ج1ص250 و بحار الأنوار ج 26 ص 190
15 . الخرائج و الجرائح ج1 ص341
17 . الدر المنثور في التفسير بالمأثور ج 1 صفحه :ص 756