بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۳

فهرست جلسات مباحثه تفسیر


تقریر جدید:

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر، تحریف قرآن جلسه14 تاریخ: 09/02/1393

علم امام متناسب با شئونات و عوالم مختلف وجودی

شاگرد: این علمی که امام با آن علم امامت می‌کند، کدام علم است؟ یعنی در مقام امامت با هر دو عالَم مرتبط می‌شود؟ آیا با علم لدنّی است؟ یا با علمی است که از رسول الله تعلیم گرفته است؟ علم امامت امام کدام است؟

استاد: امامت امام در هر شأنی مناسب با خودش است. لذا روایتی هم دارد که وقتی از خودشان می‌پرسند، می‌گویند برای ما چندگونه است. گاهی یک صدایی در گوش‌مان می‌آید. گاهی فرمودند که می‌بینیم. در روایات انواع علم، در بصائر الدرجات که چند تا باب است، ببینید؛ انواع این‌ها را معصومین فرمودند. من هم کلیاتی که گفتم برای همین است که هر روایتی را که بعداً می‌بینیم؛ با حمل بر تصنع، مانعی ندارد که بگوییم برای ما گفته‌اند. در جلسات قبل هم عرض کردم. اما الزامی ندارد که بگوییم این‌ها را برای ما گفته‌اند. خودشان وقتی عوالمی داشتند، هر عالمی مناسب با خودش است. «إذا نقر فی الناقور»؛ شاید در واژه‌ی ناقور روایات دارد؛ که حضرت فرمودند: خود ناقور یک نحو صدایی است که بدون این‌که کسی را ببینند، صدا می‌پیچد. «کسلسلة فی الطست»1. وقتی زنجیری را در طشت بیاندازند، چطور صدا می‌کند!؟ قبل و بعد روایت یادم نیست و همین لغت یادم مانده است. علی أی حال می‌فرمایید که امام به چه علمی‌شان امامت می‌کنند؟ خُب، امامت در کدام شؤونش؟ اگر می‌خواهند در فقه مسئله‌ی تشریعی جواب بدهند،؛ حکم خدا را می‌خواهند بگویند؛ این یک مقام است. و اگر بخواهند از تکوین و چیزی خبر بدهند؛ یک مقام است. اگر می‌خواهند دعا کنند، مستجاب الدعوه‌اند؛ این یک مقام است. اگر بر کرسی معارف نشستند و می‌خواهند تفسیر قرآن بگویند، از مبدأ و معاد بگویند؛ یک مقام است.

شاگرد: الآن این‌جا که حکم شرعی یا بحث معارف دینی می‌خواهند بگویند، این‌جا با توجه به همان علمی که از رسول الله تعلیم گرفتند، می‌شود جواب بدهند. یعنی به انتقال به آن عالم و ارتباط با آن نیازی نیست ؟

استاد: احسنت، دقیقاً فرمایش شما یعنی این‌که هر عالمی حکم‌هایش جاری می‌شود، مادامی که حکومت یک عالم دیگر ضرورتی ایجاب نکند. یک جایی است که نه! طوری است که عالم دیگر باید حکومت کند. آن جای خودش است. و الا مادامی که نباید حکومت کند، همین احکام هر عالمی جاری می‌شود.

واجدیت ملکات و مقامات به حیث مقام نورانیت

شاگرد: «عَلَّمَنِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ، يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ»2 این ربطی به عوالم حاکم ندارد؟

استاد: بله، چرا؟ چون عوالمی هستند که اصلاً تعلیمی نیست. به عبارت دیگر چون آن عالم اصل کاری است، من لیاقت دارم که «عَلَّمَنِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ، يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ»؛ چرا رسول الله برای دیگری نگفتند؟ چون من باطن وجودم دارای مقام نورانیت است، می‌تواند این مطلب برای من باشد. و لذا وقتی حضرت صدیقه وارد خانه شدند، گفتند: یا علی! خبر بدهم تو را به «ما کان و ما یکون و ما هو کائن»؟ روایت معروفی است3. «و رجع القهقری»؛ حضرت قهقری به محضر پیامبر برگشتند. [نتیجه‌ی] سؤال و جواب چه شد؟ فرمودند: «إن نور فاطمة من نورنا». این‌طور تعبیری است؟ علی أی حال مضمونی که حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند که حلّ مطلب بود، این است که وقتی ایشان می‌گویند «أخبرک بما یکون» ، رمزش آن [مقام نورانیت] است. پس این‌جا هم رمز این‌که می‌گویند «علمنی» که «ینفتح»، رمزش این است که اصل آن [نورانیت] است.

علم معصومین؛ ذاتی یا اکتسابی

شاگرد: این‌که مطرح می‌کنند که علم اهل بیت علم ذاتی است؛ به این معنا که همان‌طوری که شوری، ذاتی نمک است؛ و از غیر نگرفته است؛ اهل بیت هم علم‌شان ذاتی است. به این معنا که خداوند، وقتی آن‌ها را خلق کرد؛ تفاوت خلقت آن‌ها با ما این باشد که ما را خلق کرد، ما یک ذاتی بودیم و بعد به علم متصف شدیم. برای ما علم عارضی است؛ یک ذاتی هستیم که علم عارض می‌شود.

استاد: یعنی در عالم روح یا این‌جا؟

شاگرد: کلاً، ما چه در عالم روح و چه این‌جا یک ذاتی هستیم که علم بر ما عارض می‌شود. ولی اهل بیت این‌طور نیستند. آن‌ها چون وجود نوری دارند، خدا آن‌ها را به صورت نور خلق کرده است؛ خود ذات‌شان علم است. نه این که یک ذاتی باشند، بعد علم عارض شود. این تعبیر درست است؟

علت جعل ارواح در ابدان

استاد: عرض کنم که اصل این‌که بگوییم علم ذاتی دارند و با آن بحث‌هایی که عرض کردم نسبت به یک مقامی از مقامات‌شان _و منظور از ذاتی هم همین باشد؛ یعنی علم غیر مسبوق به جهل باشد._ مانعی ندارد. اما اگر بخواهیم بگوییم که ارواح دیگر اصلاً نمی‌شود این‌طور باشند؟! ببینید؛ روایت نُه در توحید صدوق باب 62 ؛ « باب أن الله تعالى لا يفعل بعباده إلا الأصلح لهم‏»؛ حدیث نهمش این است: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع لِأَيِّ عِلَّةٍ جَعَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْأَرْوَاحَ فِي الْأَبْدَانِ بَعْدَ كَوْنِهَا فِي مَلَكُوتِهِ الْأَعْلَى فِي أَرْفَعِ مَحَلٍّ»4؛ ظاهر سؤال او ارواح معصومین نیست، کل منظور است. منظور خودش است که گرفتار دار دنیا است. می‌گوید چرا از آن‌جا، [در این‌جا قرارداد]؟چرا خدای متعال این کار را کرده است؟ حضرت چه جوابی می‌دهند؟ حضرت می‌فرمایند: «فَقَالَ ع إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلِمَ أَنَّ الْأَرْوَاحَ فِي شَرَفِهَا وَ عُلُوِّهَا مَتَى تُرِكَتْ عَلَى حَالِهَا نَزَعَ أَكْثَرُهَا إِلَى دَعْوَى الرُّبُوبِيَّةِ دُونَهُ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ یعنی در بدو خلقت روح، آن‌قدر خدا به روح چیزهایی داده که اگر گرفتار دنیایش نمی‌کرد و او را متوجه نمی‌کرد که مال خودت نیست؛ _به تعبیر حاج آقا اجاره نشین هستی!_ اگر حالی‌اش نمی‌شد، می‌گفت من خود خدا هستم! یعنی علم خدا چگونه است؟ قدرتش چگونه است؟ می‌رود تا جایی که «دعوی الربوبیة» می‌کند! شوخی نیست؛ یعنی این‌جوری نیست که بنده‌ی جاهلی در این‌جا، [در دنیا] ‌بگوید. حضرت برای آن‌جای روح می‌گویند. یعنی فقط نمی‌دانست که اجاره‌ای است به تعبیری؛ و الا اصل کمال را در خودش می‌یافت و می‌گفت: چه چیزی کم دارم؟

بعد حضرت فرمودند که چون این‌گونه بود، بعد چکار کرد؟ «فَجَعَلَهَا بِقُدْرَتِهِ فِي الْأَبْدَانِ». حالا به داخل این تونل برو؛ از آن طرف تونل که بیرون آمدی، می‌فهمی که یک مَن آرد، چقدر نان می‌شود! یعنی می‌فهمی که هر چه هم داری، مال خودت نیست. این تعبیر خیلی خوبی بود که حاج آقا داشتند. جملات کوتاهی داشتند که گاهی خیلی راه‌گشا بود. می‌فرمودند اگر فهمیدیم که اجاره نشینی است ، عاریه است، اعاره دائمی است! خیلی جمله‌ی کوتاه اما پرباری بود. مشکل ما این است که نمی‌فهمیم مال خودمان نیست. اگر فهمیدیم که مال خودمان نیست؛ همیشه‌ی خدا می‌گوید :[بمان]! مثلاً اگر کسی در منزل شما نشسته است؛ در می‌زنید؛ در را باز می‌کند و می‌گوید: در خانه‌ی مردم آمده‌ای چه کنی؟ می‌گویی: خانه مال من است! همین که آمدی اجاره نشینی شدی، می‌گویی درِ خانه مردم چه می‌کنی؟ این خانه مال من است! اما اگر دیدی که نه، کسی است که می‌گوید: بفرمایید این خانه خودتان است و من این‌جا اجاره نشین هستم! خب به او می‌گویی همیشه در این خانه باش و بنشین. البته این‌ها مثال‌های عرفی است. اما مقصود را خیلی خوب می‌رساند. اگر فهمیدیم که عاریه است، اعاره دائمی است.

پس خدا متعال هم اگر بنده‌اش را به تمحیص می‌اندازد، برای این است که هنوز روح بعضی چیزها ملکه‌اش نشده است. آن عبودیت محضه، در آن نیامده است. اگر عبودیت محضه آمد؛ انانیت و من همه کاره هستم و من مالک هستم و من فلان هستم و … رفت، دیگر کارش درست است.

منظور این است که امام(علیه السلام) در این روایت چه فرمودند؟ فرمودند: روح اول خلقت خیلی چیزها داشت. پس تفاوت روح ما با روح معصومین چیست؟ روح ما وقتی این‌جا آمد وارد تونل شده، آمده که ببیند. روح آن‌ها همین است که شما فرمودید. روح آن‌ها دچار این نمی‌شد. لذا کمال آن‌ها هم این است که اگر خدای متعال روح امام معصوم را به دار دنیا نمی‌آورد، مبتلا به انانیت نمی‌شد. حضرت فرمودند که «نزع اکثرها»؛ نفرمودند «جمیعها»! چه تعبیر زیبایی فرمودند. «نزع اکثرها إلی دعوی الربوبیة». برای این به این دنیا آوردشان. آیا همه‌شان؟ نه، روح معصومین اگر در همان جا هم بود، «لا ینزع الی دعوی الربوبیة». مقام این‌جایشان هم مال همان است.

علی أی حال پس این‌که بگوییم علم نداشتند نمی‌شود، چون بعضی از روایات دارد که این جور مقامات بود.

شاگرد: قید «دونه عز و جل» یعنی چه؟

استاد: یعنی یک وقتی می‌گوید رب هستم، اما رب ظلّی هستم. یعنی باز هم از خودم هیچ چیزی ندارم. در این خانه نشستم و در این خانه «فعال ما یشاء» هستم، اما مالک بیت دیگری است. اما نه، «دونه» یعنی خودم رب هستم، بدون این‌که مربوب خدا باشم.

شاگرد: «عبادا لی من دون الله»5.

استاد: بله؛«عبادا لی من دون الله».

رابطه هبوط آدم ع به زمین ولزوم ابتلاء ارواح به دنیا

شاگرد: این نشان می‌دهد که بحث هبوط آدم، علت اصلی‌اش این است. ولو این‌که برای حضرت آدم قضیه‌ی خوردن از شجره هم پیش نمی‌آمد، باز هم هبوط رخ می‌داد. شاید زمینه‌اش بوده یا بهانه‌اش بود؟

استاد: یکی از سنگین‌ترین بحث‌های روایی این است. معصومین هم یک طوری جواب دادند؛ که خلاصه‌ی بحثش این است که خدا که به حضرت آدم امر کرد از شجره نخورند؛ می‌خواست بخورند یا نه؟ می‌گوییم که نهی کرد، پس نمی‌خواست بخورند! اگر نمی‌خواست پس چطور شیطان آمد و زورش بیشتر از خدا شد و خوردند؟ اصل [بحث، بر سر] این است. آن وقت در روایت دارد که «نهی و لم یشأ»6؛ یکی از سنگین‌ترین بحث‌های روایی این‌جاست؛ که این با مسئله‌ی هبوط، چگونه جمع می‌شود؟ خیلی زیباست که اشاراتی به آن شده است.

علم وابسته به مشیت و علم حضوری معصوم

شاگرد: این روایت «إذا شاؤوا أن یعلموا»یا«علّموا»یا «علموا»، این روایت با این بحث ما چگونه جمع می‌شود؟ آن علمی که از این حدیث برمی‌آید یک حالت شأنی کأن دارد؛ که اگر بخواهند هست. ولی با توجه به فرمایش شما احساس کردم که همه عوالم در وجود امام فعلیتی دارد. جمع این دو تا چیست؟

استاد: یعنی علمی دارند که علم حضوری است، مثل این‌که شما بگویید: من اگر بخواهم بدانم که خودم خودم هستم، می‌دانم. و اگر نخواهم هم نمی‌دانم. علم حضوری نفس به خودش که ربطی به مشیئت من ندارد. اگر بخواهم بدانم که خودم، خودم هستم، می‌دانم! نه، نفس محال است که علم حضوری به خودش از او جدا باشد. درست شد؟ پس یک مقامی دارند که این‌گونه است. اما یک مقامی است که این‌گونه نیست. برای مثال در خود ما این‌گونه است؛ مراتبی از ذهن ما است که اگر بخواهیم می‌توانیم یک چیزی را تصور کنیم. مثل همین چشم باز کردن؛ که اگر بخواهم چشمم را باز می‌کنم و می‌بینم. اگر نخواهم چشمم را می‌بندم!

شاگرد: تطبیق اش این می‌شود که ارتباط با آن عالم باشد؟این عالم وجود دارد مهم این است که ...

استاد: نه، اصلاً دو عالم است. ارتباط با یک عالم یک چیز است و دو عالم بودن یک چیز دیگری است. ببینید، یک عالمی است که اصلاً این روایت مال آن‌جا نیست. این روایتِ «إذا شاؤوا أن عَلِموا عَلِموا» _که من این‌ طور می‌خوانم؛ نه علّموا. البته علّموا هم مانعی ندارد؛ عده‌ای علّموا می‌گویند. اما آن‌چه تصور من است، این است که : «اذا شاوؤا ان یعلموا _یا ان علموا_، علموا». نه این‌که «إذا شاؤوا أن یعلموا علِّموا»! آن یک جور دیگری از فضاست. مانعی هم ندارد، آن هم خوب است، اما برای عده‌ای. اما برای این هم منافاتی ندارد که: «إذا شاء أن علموا، علموا».

شاگرد: این عالم، کدام عالم است؟

شاگرد٢: در عالم ملک و در مرتبه‌ی نازله‌ی وجود امام، این‌گونه است؟

استاد: بله، یعنی ربطی به آن عالمی که حضرت فرمودند: «إن روح القدس لا یسهوا و لا یجهل»7؛ ندارد. آن طور جهلی نمی‌شود آن‌جا باشد.

شاگر3: درش مشیت نیست؛ نمی‌تواند عین ناظره نباشد!

استاد: بله، این‌ها مربوط به کدام عالم است؟ مربوط به آن جایی است که چند تا عنصر در آن مطرح است: 1.مشیت، 2.نظر به معلوم و 3.امکان انفصال معلوم از نظر به آن. وقتی این‌ها در آن مطرح است، بعد می‌گویند الآن توجه نکردند و نخواستند که بدانند، وقتی بخواهند می‌دانند.

شاگرد: ولی آن عوالم این حرف‌ها در آن‌ها معنا ندارد.

استاد: بله، معنا ندارد.

شاگرد3: در آن عوالم، مثل علم حضوری است.

استاد: بله.

شاگرد2: در «إذا شاؤوا علموا علموا» باز این «علموا» تحققش به اشراقی از عوالم بالاست یا نه، تعلیمی از طرف ملک خاصی است که این‌ها را تعلیم می‌کند؟

استاد: «عُلّموا» درست است در مرتبه‌ای و عرض کردم مانعی ندارد. اما «عَلِموا» هم غلط نیست.

شاگرد: «عَلِموا» در این عالم چگونه تصویر می‌شود؟ وقتی یک صوری نبوده و غائب بوده است؛ حالا این صور می‌خواهد حاضر شود، به اشراق از عالم دیگری است؟ یا به تعلیم ملکانی است؟ یا …؟

استاد: نه، اگر کلمه‌ی اشراق بخواهید بگویید، یعنی اشراقی از ناحیه‌ی نفس خودشان به احضار معلوم منظور باشد، مانعی ندارد. مثالش را در وجود خودمان داریم؛ شبیه این است که فرض کنید یک عالِمی که افقه زمان است؛ و بر سر سفره مشغول خوردن نان است. پسرش می‌آید از او مسئله‌ای می‌پرسد. او هم می‌گوید: الآن حال ندارم، بذار نانم را بخورم! یعنی اصلاً فکر نمی‌کند که چه گفت. ولی اگر هم بخواهد که فکر کند و جوابش را هم بدهد، سریع می‌گوید. ببینید، این‌ها برای مثال است؛ «إذا شاء»، اگر بخواهد الآن که جواب این مسئله را فکر کند و بداند، [جواب] سریع [در ذهنش] می‌آید. اما اصلاً به خودش اجازه نمی‌دهد و می‌گوید فعلاً مقام این حرف‌ها نیست؛ می‌خواهم نانم را بخورم. پس جوابش را نمی‌دهد. شما الآن این را چه می‌گویید؟ اشراقی از جایی می‌شود وقتی جواب را به آن شخص می‌دهد؟ یا اشراق به معنای این‌که یک افاضه‌ای از ملکه‌ی فقاهت او شد. برای این‌که دقیقاً ملکه‌ی فقاهت را با صغری و کبری بسنجد و جواب او را بدهد؛ اگر اشراق به این معنا مقصود است، بله اشراق شد. اما اشراق اگر به این معنا باشد که یعنی از وراء ملکه‌ی او یک چیزی بشود، نه! او ملکه‌اش را دارد؛ بدون این‌که الآن نیاز داشته باشد از وراء ملکه‌ی فقاهت او یک چیز دیگری هم الهامی بشود و اضافه شود، نیاز ندارد.

علم معصوم به بداء

شاگرد: الآن از این بحث معلوم که از چند تا عوالم مطرح شد، دو جهتش یک کمی صاف شد: یکی این‌که یک عالم پایین داریم که امکان حکم خودش را دارد. شاید بداند و شاید نداند؛ إذا شاء عَلم و إذا شاء لم یعلم این قابل تغییر است. آن عالم نه، صاف و بدون پرده است. ولی دو تایش یک حقیقت را می‌رساند. یا به آن معلوم می‌رسند یا نمی‌رسند. اما این‌که به معلوم برسند و آن معلوم محقق نشود، این مقداری تصورش مشکل است؛ منظورم در بحث بداء است! می‌گویند من او را می‌بینم، بعد محقق نمی‌شود! این چطور یک چیزی را می‌بینند بعد محقق نمی‌شود؟ یک چیزی هست، بعد بدائی می‌آید آن را عوض می‌کند. دیدنش چگونه است؟

استاد: اصل بداء که چه طور باید تحلیل شود و بحث بر سر بداء مانعی ندارد. یکی از سنگین‌ترین بحث‌هاست. «ما عبد الله بشیء اعظم مما عبد بالبداء» 8؛ بخاطر این است که بحث مهمی است. الآن سنّی‌ها از مهم‌ترین شمشیرهایشان علیه شیعه، بداء است. هر کتابی که علیه شیعه می‌نویسند، می‌گویند این‌ها قائل به بداء هستند. چرا؟ بخاطر این‌که چیزهایی بوده که فرمودند سنگین است. حالا چطور می‌شود؟ من فقط همین [مقدار می‌گویم]. اگر می‌خواهید زبان بگیرید دنباله‌اش را بروید و ببینید. بعد از این‌که بحث‌های سنگینی پیش آمد؛ وقتی که بشر وارد دنیا اتم شد؛ یعنی تا می‌گفت اتم را نشکن راحت بود؛ به محض این‌که برای او اتم شکست، و پروتون و نوترون و الکترون و … شد، یعنی وارد اجزاء زیر اتمی شد، فضای علمی خیلی عجیب شد. یعنی می‌دیدند که به هیچ وجه گسست ذهن از خارج ممکن نیست؛ یعنی می‌دیدند وقتی بخواهد یک ابژه‌ای را در اندرون اتم ببیند، می‌دید درک من روی مُدرک من اثر می‌گذارد. یعنی کأنه درک و مدرک من باهم یکی هستند. مرحوم آقای سید محمد باقر صدر، اولین بار این را در فلسفتنا می‌گویند. آن‌جا و در آن زمانی که فلسفتنا را نوشتند، می‌گویند فلان فیزیکدان گفته است: سی سال است که متأسفانه علم ما دارد درجا می‌زند. در اوایل قرن بیستم بوده است. این‌ها تاریخش هم معلوم است.

بداء و جهان های موازی

ولی نکته‌اش این‌جاست: هنگامه‌ای برپا شد. یعنی دو تا رشته‌ی فیزیک که الآن می‌گوییم: فیزیک کوانتوم و مقابلش فیزیک نسبیت؛ این دو تا باهم در فضای علمی نضج گرفت. علیه هم‌دیگر حرف می‌زدند. هر کدام می‌آمدند که دیگری را کاملاً به زمین بزنند. و پشتش را به خاک برسانند. یکی از کارهایی که کردند برای این‌که طرف مقابل را به زمین بزنند، قضیه‌ی گربه‌ [شرودینگر] بود. گربه‌ای را که در یک صندوق دربسته فرض گرفتند؛ و می‌خواستند ثابت کنند که حرف طرف مقابل اشتباه است. اسمش را هم گربه‌ی شرودینگر گذاشتند. معمّای مهمی در علم است. بعد از این‌که طرف مقابل خواستند دفاع کنند؛ و خواستند احوالی از گربه‌ی در این صندوق بپرسند ، [بعد] از این‌که آن چکش به آن [شیشه‌ی سم] بخورد. _ماجرایش مفصل است و من بلد نیستم؛ کلیتش را عرض می‌کنم که اگر خواستید دنبال کنید._ وقتی خواستند احوال این گربه را بپرسند؛ رهنمون شدند به جهان‌های موازی! لغت خودشان می‌گویند: «Parallel world »؛ [به معنی:] جهان‌های موازی. این‌که شما الآن گفتید من این مطلب یادم آمد.

ببینید؛ بداء خودش بعدها یعنی وقتی که این‌ها خوب در بین بشر جا گرفت؛ این‌بار دیگر اهل سنت شمشیری علیه شیعه ندارند؛ بلکه می‌گویند: عجب، شیعه‌ها چه حرف‌هایی می‌زنند! بداء را با یک سطح بسیار بالا و با لسان علمی می‌توانند مطرح کنند. احوال گربه را می‌پرسید که حالت چطور است؟ می‌گوید احوالم را نپرس! من یک گربه‌ای در یک جهانِ این‌جا نیستم، که الآن بگویی چگونه هستی! تا آن چکش نخورده، من در بی‌نهایت جهان‌های موازی گربه هستم. تا در کدام [جهان] در این‌جا بعداً درش را باز می‌کنی تا من خودم را به تو نشان بدهم، آن برای بعد باشد! حتی می‌گویند که بی‌نهایت جهان‌های موازی وجود دارد.

این را ریاضی‌دان‌ها نگفتند یا این‌که بگویید در خیالات است، نه! در فضای علم و تئوری علمی این‌ها را مطرح کردند که حالا می‌توانید بگردید و الآن هم سریع می‌شود درباره‌اش تحقیق کنید. بنابراین بداء چیست؟ درست است که در یک فضایی می‌بینند، اما گاهی است این جهان‌های موازی، یک حکومت‌‌هایی در آن است برای چه؟ برای این‌که واقعیت مطلب این است که «ید الله مغلولة غلت ایدیهم لعنوا بما قالوا یداه مبسوطتان»9؛ ما این‌جور نیستیم که اگر مشیئت ازلیه می‌گوییم، لوح محفوظ می‌گوییم، همه‌ی این‌ها را که می‌گوییم، بگوییم خدا دیگر عاجز شد. نوشتند و دیگر [خلافش] ممکن نیست! اصلاً این‌گونه نیست و این‌ از اعتقادات واضحه‌ی هر متدینی است؛ که او «فعال ما یشاء» است. این‌طور نیست که اگر امام یک چیزی دیدند، دیگر خدا خدا نباشد؛ یا خدا «فعال ما یشاء» نباشد! این‌جور نیست.

شاگرد: با عین خدا می‌بینند؛ «عین الله الناظرة» هستند.

علم قابل تغییر

استاد: اما مراتب دارد. تعبیری در کتاب انسان و سرنوشت آقای مطهری دیدم؛ _اول بار که آدم چیزی را می‌بینید، یادش می‌ماند._ ایشان می‌گویند: «علم قابل تغییر». [بخاطر] همین است که سنّی‌ها حمله می‌کنند. علم خدا تغییر کند؟ این‌که محال است. خُب، این‌ها سرشان نمی‌شود. بله، علم خدا محال است تغییر کند؛ اما ما مواطنی از علم داریم که قابل تغییر است. چگونه؟

شاگرد: واقعیت قابل تبدیل است. یک چیزی که واقعیت دارد، قابل تبدیل است. یعنی این‌که امام می‌گویند سفیانی خواهد آمد و فلان قصه ‌می‌شود؛ این امکان دارد که اصلاً کلاً به‌هم بخورد.

استاد: نه بعضی چیزهایش هم نه! خودشان که می‌گویند می‌دانند ...

شاگرد: در بعضی از روایات دارد که در علامات آخر الزمان احتمال بداء هست.

استاد: روایتی را چند روز قبل خواندیم، که حضرت چه فرمودند؟ روایت معروفی است، چندجا هم تکرار شده: «لولا آیة فی کتاب الله لأخبرت کل واحد منکم …»10؛ یعنی بداء در کار است، اما نه این‌که در هر چیزی باشد. ولی اصل بداء، مطلب بسیار مهمی است.

شاگرد2: یعنی ما درباره ائمه قائلیم که خود ائمه ما، این‌ها آخرین مرتبه را دارند؛ ولو در مرتبه‌های دیگر وجودشان ممکن است بداء حاصل شود. اما در بقیه‌ی انبیاء و معصومین این است که این‌ها لزوماً در آخرین مرتبه نیستند.

استاد: منظورتان یعنی علمشان دیگر؟

شاگرد: بله، یعنی در آن حقیقت نورانیت مثلاً حضرت علی(علیه السلام) و ائمه(علیهم السلام)، بداء دیگرمعنی ندارد. اما در مراتب پایین‌تر خود این اشخاص هم بداء معنی دارد.

استاد: بله، من این‌جوری می‌فهمم. بارها هم عرض کردم؛ حالا این‌ها که مطالب خیلی بالا است، ولی در فضای طلبگی وقتی آدم کتاب دستش است، یک طوری خلاصه بعد از مدتی خودش را قانع می‌کند. یعنی به فکرش نظامی می‌دهد به اندازه‌ای که خودش قانع باشد. ذهن من این‌گونه است. من این‌‌گونه ذهنم قانع شده که این‌طوری است.

شاگرد: اصل سؤال این است که این بداء که خیلی چیز عرفی است، این‌که همه چیز قابل تغییر است؛ مثل این‌که می‌گویند صدقه بدهید تا عوض ‌شود؛ ولی این‌که این صورت را که امام می‌بیند، این واقعیت دارد یا ندارد؟

استاد: همین را عرض کردیم که این عوالم موازی واقعیت دارند! اما این‌که کدام یک از این عوالم در بستر این ملک، ظهور این‌طوری پیدا کند که الآن در این فضا بیاید، آن است که بداء بر آن حاکم است. همین صحبت بود. حتی گاهی شده خوابی که دیده‌اند، رؤیای صادقه بوده، تطبیقش بر زمان را اشتباه کردند! یعنی می‌گفت فلان وقت، بعد دیدند که شش ماه بعدش شد؛ یعنی در تطبیقش اشتباه می‌کنند. برای معصومین اشتباه معنا ندارد، اما حکومت عوالم و فعالیت «ما یشاء» الهی و حکومت اسماء الهیه، یعنی یک اسمی بر اسم دیگر معنا دارد. اشتباه نیست، اما حکومت اسمی بر اسم دیگر است.

شاگرد: مثلاً امام به من می‌گوید فردا مریض می‌شوی! یا فردا خودت را برای مردن آماده کن! این را بگوید، این را من احتمال بداء بدهم یا ندهم! نمی‌دانم با کدام عالم دارد به من می‌گوید!

استاد: اگر همین است که شما گفتید، خود امام در جای دیگر فرمودند که برو دعا کن! توسل کن!

شاگرد: پس احتمال بداء در بیان امام وجود دارد.

استاد: اما اگر بگویند که این از آن چیزهایی است که بداء بردار نیست؛ به نحوی که اگر بخواهی فرار بکنی داری من امام را تکذیب می‌کنی…

شاگرد: «ما کذبت ما کذبت» قاعدتاً باید از همین قسم باشد.

استاد: بله، جلسه قبل گفتیم که حضرت شمشیر کشیدند، آن‌جا بداء جایش نیست. و اما آن‌چه را که شما می‌فرمایید، کلی بحث همین بود که ایشان فرمودند. موضوع را در یک جمله بگویید، من هم در یک جمله بگویم.

شاگرد: شما بحث فعالیت ما یشاء الهی را آوردید وسط، عالمی برای خداوند در نظر گرفتید که از اهل بیت محجوب باشد یا نه؟

استاد: بله، اسم مستأثر همین است.

شاگرد: یعنی بداء را در اون مرحله می‌خواهید بگویید؟

شواهد روایی از علم امام به بداء

استاد: نه، این را قبلاً بحث کردیم. یک روایت دارد که خدای متعال اسم اعظمش 73 تا حرف دارد؛ 72تا را به اهل بیت(علیهم السلام) داده است؛ یکی را «استأثره الله لنفسه»11. استیثار یعنی این فقط مال خودم است. نمی‌دانم آمیرزا حسن کرمانشاهی بودند؟کدام یکی از این علما بودند؟ که در یکی از این کتاب‌های معقول‌شان گفته بودند که بداء از همین اسم مستأثر است. سی سال پیش من در آن‌جا در فرمایش ایشان دیدم. بعدها من به ذهنم آمد که می‌شود بداء را ترسیم کرد، بدون این‌که محتاج باشیم که این بداء را از اسم مستأثر بدانیم. قابل تصور است. و لذا می‌شود بگوییم همان‌طوری که ایشان فرمودند حتی تمام بداءهایی که قرار است تا روز قیامت بشود، معصومین می‌دانستند. مثلاً مثال واضحش دو تا بدائی هم که خیلی از سنی‌های علیه شیعه شمشیر کردند؛ یکی درباره‌‌ی حضرت اسماعیل پسر بزرگ امام صادق بود که چه شد؟ «ما بداء لله اعظم بدائاً مما بداء له فی ابنی اسماعیل»12. ولی خُب ما می‌دانیم که اسم امام کاظم(سلام الله علیه) در لوح حضرت فاطمه بوده است. منافاتی ندارد! همچنین برای امام هادی(سلام الله علیه) حضرت فرمودند «أحدث لله شکرا فقد احدث فیک امرا»13؛ حضرت سید محمد(سلام الله علیه) که قبل از شهادت امام هادی وفات کردند. سید محمد برادر بزرگتر بودند؛ ولی اسم امام عسکری در لوح ائمه اثنی عشر از زمان عهد عتیق و بین انبیای الهی و در وحی الهی بوده است. یعنی این یکی از آن بداءهایی است که دارند توضیح می‌دهند بداء یعنی چه؟ بداءِ اعظمش هم از حیث علم نیست، از حیث بدوّ علمی نیست؛ از حیث بُدوّ ترتیب اسباب است. یعنی آن قدر اسباب قوی ترتیب داده شده بود که دیگر کأنه شکستنِ مهمترین بافت بود. بداءِ اعظم یعنی بداءِ شکست یک ساختاری که مبادی‌اش فراهم شده بود.

حرف مستأثر؛ باطن مقام نورانیت

فرمایش شما این شد که این بداء ممکن است. و لذا پس حتماً موطنی و عالمی است که خدای متعال «استأثره لنفسه». اما بداء از آن‌جاست یا نه؟ نمی‌دانیم. ولی آن موطن چیست؟ آن چیست؟ یک احتمال فقط این بود که آن حرف از اسم اعظم همان چیزی است که باطن همان مقام نورانیت خودشان است. چون وقتی مقام نورانیت ظهور می‌کند، آن‌چه که به آن‌ها داده شده همان ظهور است؛ باطن آن «استأثره لنفسه». یعنی باطن وجود خود آن‌ها از آن چیزهایی است که مخصوص خداست که حتی مال خود آن‌ها هم نیست. حالا این احتمال درست است یا نه، نمی‌دانم؛ در فضایی مثل ذهن قاصر ما نیست، ولی محتملات مانعی ندارد.

شاگرد: چندسال پیش یک وقتی هم می‌فرمودید دانستنی نیست، تحققی است! یعنی یک چیزی نیست که برای اهل بیت مخفی باشد، یعنی اگر بخواهند آن‌طوری بشود دیگر خدا می‌شوند!

استاد: این‌که باطن و ظاهر گفتیم همین‌گونه است دیگر؛ کأنّه این‌که آن حالت فعل الهی است شاید بله.

شاگرد: حرف از باطن و ظاهر زدن یعنی چه؟ ظهور یعنی همین حقیقتی که متحقق شد در قالب اهل‌بیت، این یعنی ظهور؟

استاد: یعنی آن مقام نورانیتی که خدای متعال اگر فیضی افاضه می‌فرماید، روی حساب اصطلاح امکان اشرف، این از آن طریق فیض را پخش می‌کند. مثل آن محل اصلی است که آب از آن‌جا به همه‌ی درخت‌ها می‌رسد. این‌ها مثال‌های عرفی است. این طوری است. آن مقام طوری است که این چیزها را و علم را خدای متعال به آن‌ها داده است. اما باطن خود او چگونه است؟

شاگرد2: این‌که فرمودید یک اسم را خدا برای خودش نگه داشته، درباره‌‌ی فهم اهل بیت از قرآن می‌شود گفت چیزی در قرآن هست که در یک مرحله‌ای است که اهل بیت و پیامبر(علیهم السلام) نمی‌فهمند؟ یا هر چه که در قرآن است را می‌فهمند؟!

استاد: گمان ما این است که هر چه در قرآن است را می‌فهمند به خصوص اگر منظورتان قرآن ...

شاگرد2: خدا متکلم اصلی است، یعنی فاعل اصلی است؛ و تفاوتش با خدا منظورم است.

استاد: یعنی علم خدا به قرآن دقیقاً برابر است با علم آن‌ها؟ نه، این‌گونه نیست.

تذکر به شاگردان

شاگرد: بسم الله الرحمن الرحیم؛ سروران عزیز خودم! که به فضل خداوند متعال بر سر سفره‌ی معارف نشسته‌اید، هنیئاً للآکلین برکة للباذلین. اما عزیزان، دوام صحت برخی جالسین متوقف بر خسته نشدن ایشان می‌باشد، که گاهی ضعف شدید بر ایشان عارض می‌شود. و جوان‌ترها حق دارند اگر نتوانند به درستی تصورش را بنمایند. لذا محبت کنید سؤالات یک کلمه‌ای و استیضاحات یک دقیقه‌ای _ که حاج آقا یک دقیقه توضیح بدهید؛_ و آوردن مویدات خویش را یا مکتوب بفرمایید یا پس از استراحت پنج دقیقه‌ای بین دو درس اصول و تفسیر ارائه نمایید….

بعد من این‌ها را نوشتم و دیدم این همان حرفی است که آقای وافی بنده‌ی خدا ماه‌ها پیش نوشته که بعد از اتمام جلسه‌ی تفسیر از هر گونه سؤال خودداری فرمایید. زیرا هم وقت نماز می‌گذرد و هم حاج آقا بعد از دو جلسه خسته می‌باشند مخصوصاً که گاهی از ساعت نُه در خدمت‌ طلاب بوده‌اند.

این کاری است که احتیاج دارد به این‌که همه‌مان بسیج شویم و دست به دست هم بدهیم بعد از ساعت دوازده یا یک جدید، حاج آقا را مرخص کنیم که تشریف ببرند بالا. بله، اگر سروران سؤالات را بنویسند حاج آقا خیلی خوشحال می‌شوند،اما اگر باز هم سؤال باشد، چه بسا باعث می‌شود که ضعف حاج آقا بیشتر شود.

شاگرد2: یک نکته هم من عرض کنم که دیروز وقتی من بیرون رفتم شاید ده نفر از رفقا به من گفتند، ببینید این‌که یک دانه سؤال بشود، دو تا سؤال یا سه تا سؤال، اشکالی ندارد اما این‌که خالی الذهن بیاییم این‌جا بنشینیم و بعد بگوییم سفره‌ای باز است و هر سؤالی داریم بپرسیم؛ از تحریف قرآن برویم در علم امام، از علم امام برویم در بداء، از بداء همین‌طور هر کجا خواستیم برویم، یک عده‌ای از کسانی که در این‌جا شرکت می‌کنند با حال مرض با حال بیماری بلند می‌شوند می‌آیند از راه طولانی می‌خواهند استفاده کنند، دوستانی که به خصوص تازه می‌آیند؛ سه روز است، چهار روز است آمدند، قدری امان بدهند ده روز، پانزده روز، بنشینند ببینند که اصلاً بحث چه بوده، یک مرتبه می‌بینید بحثی که سال گذشته سی جلسه چهل جلسه روی آن بحث شده، دوباره تکرار می‌شود. در درس هم همین‌طور است، کثیری از موارد ما شخص را می‌بینیم که فقط مؤید می‌آورد. یا یک سؤال می‌کند هیچ ربطی هم ندارد به بحث، مدام اصرار بر ادامه‌ی آن سؤال دارد! ملاحظه‌ی حال جمع بشود. یعنی یک جوری نباشد که شما سؤال کنید و آقا جواب بدهند و دوباره شما سؤال کنید و آقا جواب بدهند، از درس که بیرون می‌روید، دیروز واقعاً حدود دَه نفر به من گفتند که اعصاب ما خورد شد!

من خودم البته استفاده می‌کنم، هر چه آقا بفرماید من استفاده می‌کنم؛ ولی به خصوص دیروز ده نفر به من گفتند که اعصاب ما خورد شد، یک تذکری بدهید. خواهش می‌کنم که سؤال‌ها را محدود کنید، بنویسید و فردا آقا هر کدام را که صلاح دیدند جواب بدهند.

استاد: عرض کنم نوشتن که خیلی خوب است و می‌ماند و فراموش نمی‌کنیم. نوشتن خیلی خوب است، اصل حرف که فرمودید در جای خودش خوب است. اما این را هم عرض کنم که علی أی حال اگر توافقی باشد که مطرح نشود من چیزی نمی‌گویم، اما اگر کسی خلاصه از دهانش بیرون آمد و شروع کرد، [بی پاسخ گذاشتن] این بی‌ادبی است دیگر، که محفل طلبگی برای این است. اگر شروع نشود که بسیار خب.

شاگرد2: عرض من همان است که اگر سؤال شد که شما جواب می‌فرمایید و همه هم می‌دانند. از این طرف قابل کنترل نیست [خنده‌ی حضار]؛ من به آن طرف دارم عرض می‌کنم که ملاحظه‌ی حال بقیه را هم بکنند.

شاگرد3: اول درس عرض کردم که حدیث نوزده را سه روز است حاج آقا می‌خواهد توضیح بدهد آقایان سؤال می‌کنند.

شاگرد2: حدیث نوزده چیه؟ درباره تحریف که ده روز است مانده است.

شاگرد4: دوستان توجه کنند این سایتی که راه انداختیم یکی از اهدافش همین بود که خیلی وقت‌ها سؤالی که یک نفر می‌کند، بقیه که قبلاً آمدند در بحث، می‌دانند. در همان سایت سؤال‌شان را بنویسند، اگر شد دوستان همان جا جواب بدهند، اگر سؤالی ماند خود حاج آقا هم ظاهراً مراجعه می‌کنند و نگاه می‌کنند، اگر دوستان سؤالی داشتند. اگر ماند باز هم، آن وقت بحث را به کلاس بکشیم. یعنی بعضی وقت‌ها بحث‌ها به قدری می‌گردد و کسانی که مدت‌ها آمدند می‌بینند که همه چیز دارد تکرار می‌شود. من هر روز تقریباً دارم بحث‌ها را بلافاصله فایل صوتی‌اش را می‌گذارم. و اگر دوستانی نیامدند همان روز می‌تواند برود فایل را بردارد گوش بدهد.

شاگرد2: آقای شریف هم شروع کرده به نوشتن و پیاده کردن. این فقط خواهش از دوستان است که قدر خودشان را کنترل کنند.

استاد: پس من برای فردا عرض کنم؛ سه چهار تا روایت را برای زمینه‌ی ذهنی بگویم؛ یکی همان جلد هجدهم بحار صفحه 263 حدیث نوزده که می‌خواستیم بخوانیم را نگاه بفرمایید. یکی هم در کتاب توحید صدوق باب سی‌ام «باب القرآن ما هو»؛ چندین روایت دارد که روایات اوایل‌ش بخصوص مطالبی است که به بحث ما مربوط می‌شود.

شاگرد: عنوان باب چه بود؟

استاد: «القرآن ما هو»؛ یعنی همان بحث مفصلی که قرآن قدیم است یا حادث؟ قرآن مخلوق است یا غیر مخلوق؟ در آن عصری هم که این‌ها مطرح بوده، الآن هم در کتاب‌های عامه اگر ببینید، مخصوصاً سلفی‌ها که همه حنبلی‌اند و خیلی عنایت خاصی به احمد بن حنبل دارند، این‌ها خیلی با آب و تاب می‌گویند که «سنة المحنة»؛که اگر این عبارت را جست‌وجو کنید می‌بینید که یک چیزی برای خودش است. و همین را هم داشتند می‌بردند و در بین راه که می‌بردند، خبر آمد که مأمون مرده است معلوم می‌شود که اینها خیلی در راه دعا کرده بودند!!! در بین راه آنها را برگرداندند. «سنة المحنة»14؛ که مامون خیلی بر آن‌ها سخت گرفته بود. این‌ها می‌گفتند که کلام الله قدیم است یا غیر مخلوق است و از آن چیزهایی که بود و مأمون هم به شدت با این برخورد کرده بود. آن وقت همین جا ببینید بعد از این‌که «سنة المحنة» رد شده بود، امام هادی(سلام الله علیه) برای یکی از اصحاب‌شان در بغداد نامه‌ای می‌نویسند؛ یعنی زمینه اجتماعی شدیدی این بحث به پا کرده بود و بعد ببینید که امام چگونه جواب می‌دهند15. این بحث‌ها برای ما هم إن‌شاءالله خوب است.

«و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»

کلمات کلیدی:

علم امام

مقام نورانیت

علت هبوط آدم

جعل ارواح در ابدان

علم قابل تغییر

بداء

جهان های موازی

علم امام به بداء

علم حضوری امام

اسم مستاثر

میرزا حسن کرمانشاهی

سید محمد باقر صدر

گربه ی شرودینگر

سنة المحنة

1 . بصائر الدرجات ص 252

2 . بصائر الدرجات ص۳2۹

3 . بحار الأنوار ج43 ص 8

4 . التّوحيد ج 1 ص 402

5 . سوره مبارکه عمران آیه 79

6 . الكافي ج 1 ص 151

7 . بصائر الدرجات ج 1 ص 445

8 . الكافي ج1 ص146

9

10 . التّوحيد ج 1 ص305

11 . الكافي ج 1 ص230

12 . بحار الأنوار ج4 ص122

13 . الكافي ج 1 ص326

14 . البداية والنهاية ج 14 ص 207

15 . التّوحيد شيخ الصدوق ج1 ص224 ح4
















تقریر آقای شریف در انجمن علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=241.0
تقریر نکردند.