بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۳

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای شریف در ذیل صفحه است

تقریر جدید:

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر، تحریف قرآن جلسه13 تاریخ: 08/02/1393

کیفیت شئونات دنیوی امام منقول در روایات

شاگرد: امام از این جهت که عالم بکل شئ هستند،آیا فکر کردن برای امام مطرح است؟ و چنان‌چه مطرح نیست،این‌که در بعضی از روایات مضامینی شبیه فکر کردن برای امام آمده، چه معنایی دارد؟ ما فکر می‌کنیم که از مجهولات به معلوم برسیم، فکر کردن برای امام چه معنایی دارد؟ آیا فکر در همان مقام عنصری دنیوی‌شان است؟ یا نه، این‌گونه از فکر کردن را هم ندارند؟ سؤال دیگر این است که آیا همان‌طور که ما گاهی در روزمرّه، تحلیل‌هایی می‌کنیم که به درستی هم مثلاً می‌رسد؛ مثلاً در قضیه سید الشهداء همه تحلیل‌شان این بود که اگر بروید، این‌ها بی‌وفایی می‌کنند و کشته می‌شوید. آیا امام حسین(علیه السلام) هم در مقام عنصری‌شان در این دنیا از همین تحلیل‌ها استفاده می‌کنند و می‌فهمند که این‌ها بی‌وفا هستند؟ یعنی امام به عنوان یک سیاستمدار حرفه‌ای ـ اگر این لفظ درست باشد. ـ عمل می‌کنند؟ آیا پیش‌بینی‌های سیاسی هم دارند؛ یا نه، همه‌اش همان علم غیبی است که خدا به ایشان داده است؟

استاد: یک نکته‌ای که ایشان فرمودند؛ چون مربوط به مباحثه دیروز بود و دیگران هم بعداً می‌شنوند؛ در جلد چهل و دوم که عبارت آن را در جلسه قبل خواندیم؛ فرمودند که عبارت مرحوم مجلسی این است « تذییل: رَأَيْنَا فِي بَعْضِ الْكُتُبِ الْقَدِيمَةِ رِوَايَةً فِي كَيْفِيَّةِ شَهَادَتِهِ ع أَوْرَدْنَا مِنْهُ شَيْئاً مِمَّا يُنَاسِبُ كِتَابَنَا هَذَا عَلَى وَجْهِ الِاخْتِصَارِ»؛ این عبارت را من دیدم. به گمانم این اشاره که یعنی «یناسب» حرف شیخ مفید را، در آن نیست. «یناسب کتابنا هذا علی وجه الاختصار»؛ یعنی این کتاب مفصل است و به اندازه‌ای که می‌توانیم در بحار بیاوریم می‌آوریم؛ اما به مناسبت باب «کیفیة شهادته» است.

شاگرد: پس این‌جا تصریح به تأیید نفرمودند؟ که یعنی بخاطر تأیید شیخ مفید این روایت را می‌آورم!؟

استاد: بله، تأیید یا رد هیچ‌کدام نیست، بلکه فرمود: «تذییل»؛ عنوان را هم جدا کردند. قبلش این بود که «تذنیب» و این‌جا فرمود: «تذییل» و کأنّه دو باب است. اگر هم بنابر فرمایش شما آن کلمه «یناسب» باشد؛ یعنی یک مناسبتی با تذنیب قبلی داشته باشد. باز خلاصه نظر خودشان را نگفتند که این اجماع را قبول دارند یا نه!؟ پس این راجع به کلمه «یناسب» بود که در این جلد فرمودند.

اما فرمایش شما که آیا امام(علیه السلام) فکر می‌کنند یا نه؟ ببینید آن‌طوری که در جلسه قبل عرض کردیم، راه یک چیزی را بشناسیم و روی آن فکر کنیم و تعاون فکری کنیم، خیلی بهتر از مصادیق و خروجی‌های راه است. اصل راه‌شناسی، خیلی اهمیتش بالاتر است.

تهافت جمع بین دو امر:

1.غیر قابل انکار بودن مقامات معصومین

در جلسه قبل عرض کردم که ما بین دو تا امر هستیم، هر دویش برای کسی که بخواهد منصفانه راه برود، واضح است. جمع‌کردن بین این دو سخت است. مشکلی که هست این است. یک طرفش این است که کسی که برود می‌بیند که هم مقامات اهل بیت به این‌که إخبار به مغیبات می‌کردند، اصلاً قابل شک نیست! چند بار دیگر هم عرض کردم، هزاری هرچند هر کس که بگوید [شکی در آن نیست]. می‌گوید: قرآن دارد می‌گوید که «لو کنت اعلم الغیب»؛ خب کنار متواتر چه کار می‌کند؟ متواتر است به این‌که در جنگ صفین نزاع شد بر سر شهادت عمار! چرا نزاع کردند؟ وقتی مسیحی هم باشد؛ می‌بیند که پیامبر گفته بودند که عمار را فرقه باغیه می‌کشند. این‌جا این همه که کشته شدند، خبری نبود؛ تا این‌که عمار کشته شد، سروصدا بلند شد. معلوم می‌شود که حضرت خبر داشتند و خبر داده بودند.

ابن خلدون، به او پدر علوم اجتماعی و فلسفه‌ی تاریخ می‌گویند. یک آدم خرافی نیست، که همین‌جوری بگوید. در دو جا در این تاریخش و حتی در مقدمه‌اش می‌گوید که «و قد صح»؛ اگر او «صح» می‌گوید برای وصایت امیرالمؤمنین می‌گوید: «لم یصح بوجه»؛ اصلاً قبول نداریم که امیرالمؤمنین وصی باشند! همین ابن خلدون به این‌جا که می‌رسد، می‌گوید: «و قد صح»؛ یعنی کاملاً پیش من صحیح است، که امام صادق به همه‌ی کسانی که خروج می‌کردند، آینده‌ی‌شان را خبر می‌دادند. که تو در کجا و چگونه به دار می‌روی.1 ابن خلدون که شیعه نیست، او با شیعه ضدّ است و همین‌طور بر علیه شیعه حرف می‌زند.

2. افعال امام به حیث شئون دنیوی

پس ما بین دو تا امر هستیم: یک امری که نمی‌شود انکار کرد، این است که این‌ها این علم غیب را داشتند. حالات‌شان و مقامات‌شان مشهود «عند الکل» است. از یک طرف رفتارهایی داشتند که می‌بینید این رفتار با آن مقام چطور جمع می‌شود؟ هر کسی هم یک جور جمع کرده است. یکی می‌بینید شعر برایش می‌خواند؛خُب، مانعی ندارد. می‌گوید:

بگفت حالات ما برق جهان است

گهی بر طارم اعلی نشینیم

گهی تا پشت پای خود نبینیم

این برای سالکین مانعی ندارد؛ اما برای معصومین این حرف‌ها نیست! این خبرها برای معصومین نیست. این برای بعضی جاها خوب است. پس یک طرف رفتارشان است، که قابل شک نیست. آیا کسی می‌تواند بگوید که امیرالمؤمنین شهید نشدند؟ رفتند مسجد و شهید شدند. از یک طرف هم چیزهایی به نقل متواتری می‌بینیم؛ که نه، این مقامات، شواهد واضحه دارد. حالا ما هستیم و جمع کردن بین این دو تا. چکار کنیم؟ دو امری که الآن بینش هستیم، جمعش چگونه می‌شود؟ بهترین راهش پیدا کردن کلماتی از خودشان است که کلید است. راه خوب همین است که بگردیم در کلمات خودشان پیدا کنیم.

حالا شما می‌فرمایید که معصومین فکر می‌کردند یا نه؟ إعمال بینش سیاسی می‌کردند یا نه؟ خُب، در کلمات خودشان باید بگردیم. گوناگون هست. ببینید؛ بعضی عبارات است که به وضوح می‌گوید: که ما فکر می‌کنیم؛ سبک و سنگین می‌کنیم. خطبه‌ی شقشقیه که دیگر از آن‌هایی نیست که بگویند: سنی‌ها علیه اهل بیت درست کردند. آن‌ها قبول ندارند. شیعه‌ها این خطبه‌ی شقشقیه را قبول دارند. در همین خطبه‌ای که شیعه‌ها قبول دارند، حضرت می‌فرماید: «وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ»؛ خوبی‌اش این است که این‌ها این را ندیدند. برخورد با این نداشتند و ما در محفل طلبگی خودمان این مطلب را می‌گوییم. همین را اگر به دست سلفی‌ها بدهید، سایت‌هایشان را از همین حرف پر می‌کنند.

البته از این [سنخ مطالب] زیاد دارند دیگر. آن‌ها می‌گویند که امام شما این‌جا دارد می‌گوید که «من فکر می‌کنم». خودتان دارید می‌گویید که «وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي»؛ یعنی چه؟ یعنی وقتی با سقیفه آمدند و غصب خلافت کردند؛ حالا علی(سلام الله علیه) چه‌کار کند؟ حضرت می‌فرمایند:«وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي»؛ شروع کردم به فکر کردن. فکر کردم که چه‌کار کنم؟ «أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ»؛ با یک دست بریده و دست ناتوان حمله کنم؟ جذّاء ظاهراً به معنی مقطوع است. یعنی قدرت ندارد. «أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ»؛ یا این‌که بر یک تاریکی کور و ظلمتی صبر کنم. چه ظلمتی؟ «يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ»؛ بزرگ‌ها در آن ناتوان می‌شوند. هرَم به‌معنای ناتوانی به غایة است. «وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ»؛ کودکان در آن پیر می‌شوند. شابَ یعنی پیر می‌شوند. و جمله‌ی عجیب بعدی‌اش که هر وقت بعضی اتفاقات بیافتد؛ اگر کسی به یادش بیاید؛ یک تسکینی برایش می‌آید که حضرت گفتند: «وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّه‏»؛ صبر کنم بر یک تاریکی‌ای که جان مؤمن در آن به لب می‌آید «حتی یلقی ربه». «و طفقت أرتئی أن أصُولَ ...» بین این دوتا چه‌کار کنم؟ این‌طور یا آن‌طور؟

بعد دنباله‌اش می‌فرمایند: «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى»؛ دیدم صبر کنم، عاقلانه‌تر است. خُب، در این خطبه ببینید که به وضوح حضرت دارند بیان می‌کنند؛ یک حالتی که بتوانیم بگوییم حالت «عهد من الله و من رسوله» و علم غیب و مثل این‌ها نیست. عبارت خیلی واضح است. می‌گویند فکر کردم؛ بعدش هم می‌گویند: «أحجی»؛ یعنی دیدم که این عاقلانه‌تر است. این یک کلام بود.

برای سید الشهداء مگر غیر این بود که کلمات حضرت همه دلالت داشت بر مشئ‌ای که عقلایی و روی حساب بود؟ البته در فضای اقدامات اجتماعی و سیاسی، تقوا را کنار نمی‌گذاشتند. باز آن جمله حضرت یادم آمد که فرمودند: من هم اگر بخواهم مثل معاویه تقوا را کنار بگذارم، بلد هستم. «لَوْ لَا التُّقَى لَكُنْتُ أَدْهَى الْعَرَب‏»2؛ یا «لعرفتُ وَجْهَ الْحِيلَة»3 . اگر حیله‌ای باشد که شرعاً مجاز است؛ خُب، آن را خدا اجازه داده است. اما حیله‌ای که شرعاً مجاز نیست و خدا اجازه نداده است، من سر در می‌آورم و می‌توانم آن حیله را إعمال کنم؛ اما چون حرام است، إعمال نمی‌کنم. ولی حیله‌اش را می‌دانم. «لعرفت وجه الحیلة»؛ اما وقتی که آن [تقوا] جلوگیر من است، من این حیله را إعمال نمی‌کنم. منظور چیزهایی است که دال بر حالات معصومین(علیهم السلام) با عبارات خودشان است.

حالات نفس الامریِ جمع الجمع [و الفرقی] امام

خُب، یک جواب این است که این‌ها را برای ما گفته‌اند. حالات خودشان این‌گونه نیست. برای کسی هم که در اعتقادات تشیعش صاف است و مقامات امام رامی‌داند، مانعی ندارد که بگوید این‌ها را برای ما گفته‌اند. همین‌طور هم هست؛ یعنی شیعه نمی‌تواند آن حال واقعی امام را در چند عالمی بودن، درک کند. آن قیاس به حال خودش می‌کند و می‌گوید: من تک عالمی هستم؛ وقتی که من تک عالمی ‌ام، امام هم تک عالمی است. و از طرفی قطع دارم که می‌دانند؛ پس اگر گفته‌اند، برای ما گفته‌اند. این یک جور حرف است، و مانعی ندارد.

اما یک جور دیگر بحث این است که ما بتوانیم از حالات نفس الامریِ جمع الجمعیِ امام، تصوری داشته باشیم. این‌که می‌گوییم امام حالت جمع الجمعی دارند، یعنی چه؟ چگونه متصور است؟ یعنی امام چون مقامات بالایی دارند، می‌آیند بعضی از حالات دنیوی و مُلکی را قیچی می‌کنند؟ یا نه، جمع می‌کنند؟ و جمع الجمع است؟ آن کلمه‌ی جمع دوم، یک اصطلاح است. جمع اوّلش مضاف الیه‌ش دو تاست؛ یکی از آن دو می‌افتد. جمع دوم که مضاف الیه است، یک اصطلاح است. یعنی چه؟ یعنی آن کسی که به مقامات بالایی می‌رسد که نمی‌شود آن مقام را با بعضی از ظهور حالات جمع کرد؛ که مفصل هم شنیده‌اید که کسانی حالاتی داشتند. که مثلاً یکی از حالات جمع که مثالش زیاد زده می‌شود، این است: کسی که در حال جمع است، اگر کسی از او بمیرد، محال است که گریه بکند. نمی‌تواند گریه بکند. گریه از او نمی‌آید و اگر گریه کند، برای او نقص است. چون با آن حالش منافات دارد. اما وقتی بالاتر می‌رود، جمع الجمع و الفرق می‌شود. وقتی بالاتررفته است، حالا گریه هم می‌کند، چون رد شده و بالاتر رفته است. نظیر این‌ها خیلی است. مثلاً نوشته بودند که آمدند جلوی مرحوم آمیرزا علی آقا4، هم‌دیگر را کشتند؛ ایشان تکان نخوردند. صاحب المیزان ظاهراً در حالات استادشان نقل می‌کنند. جلوی ایشان به حد خون‌ریزی هم‌دیگر را زدند، ایشان نشسته بود و اصلاً تکان نخورد. حتی دستش را تکان نداد. لااقل آدم وقتی می‌بیند که سر کسی را می‌برند، تکانی می‌خورد! ولی ایشان اصلاً تکانی نخورد. خُب، آن همان مضاف الیه است؛ مضاف الیه این کار را می‌کند. که ما نمی‌دانیم چه جور حالی است. آن‌هایی که خودشان دارند، فقط می‌توانند بگویند.

اما همین که جلوتر می‌رود، با حفظ این حالات و با تمکّن در جمع، حالا که دو نفر دعوا می‌کنند، بلند می‌شود و از یکی دفاع می‌کند. ناراحت می‌شود و رگ گردنش هم ورم می‌کند. چون بالاتر رفته است. یک کسی هم مثل من رگ گردنش ورم می‌کند، چون پایین‌تر است. یک کسی هم به مقام جمع می‌رسد، اصلاً تکان نمی‌خورد . کسی اگر از آن مقام جمع بالاتر برود، تکان می‌خورد. اولیای الهی حالشان این‌گونه است. حالا ما اگر بخواهیم حال کسانی را که از مقام جمع رد شدند، بفهمیم؛ برای ما سخت است. چون ما تصور حال جمع را نمی‌فهمیم، چه برسد به آن یک مقام بالاتر! ولی اصل عدم استحاله‌اش را، معقولیتش را، با چند تا مثال در چند جلسه‌ی قبل گفتم. گفتیم که معقول است، محال نیست، و مستبعد نیست که این عوالم جمع شود.

دست نایافتنی و غیر قابل اداراک بودن مقامات معصوم

تا یادم نرفته است بگویم؛ یک روایت در باب صفات الامام در کافی شریف هست، خیلی جالب است. این‌طور که یادم است از امام رضا(سلام الله علیه) یک روایت بسیار مفصل دارد؛ در این‌که امام چه کسی است؟ یک تعبیراتی دارد، که اگر نگاه کنید بعضی از آن تعبیرات کوتاهش، _البته همه‌اش گوهر و جوهر است._ بعضی بخصوص برای هر بحث خاصی گوهر است. این‌گونه تعبیری حضرت دارند که می‌گویند اگر می‌خواهی بدانی که امام چگونه است؟ ببینی دستت به مقام او می‌رسد یا نه؟ فرمودند همان اندازه که دستت را بالا می‌کنی تا ستاره‌ای را بگیری؛ تا همان اندازه که نزدیک به آن شدی و می‌توانی آن را بگیری، نسبت به امام هم همین‌طور هستی. حالا عین عبارتش در کافی است.5 حضرت فرمودند مقام امام آن است. دست بالا ببر ستاره را بگیر، همین اندازه‌ای که دست تو به ستاره نزدیک شد و قدرت پیدا کردی و امیدی در تو ایجاد شد برای این‌که ستاره را بگیری، همین اندازه هم به امام نزدیک شدی. حضرت می‌فرمایند مقام امام به گونه‌ای است که مقام نجم در آسمان است؛ که شما بخواهید با مثلاً چنگ انداختن، این ستاره را به‌دست بیاورید.

خُب، این‌گونه مقامی است. اما از آن طرف هم این‌گونه حالات است؛ چه‌کار کنیم؟ اگر هم متشتت عرض می‌کنم، ببخشید. من بعضی روایات را یادم می‌آید؛ چون راه، کلمات خوشان است. محضر شما می‌گویم، برای این‌که انس به کلمات خودشان خیلی راه‌گشا است.

شاگرد: «وَ هُوَ بِحَيْثُ النَّجْمُ مِنْ أَيْدِي الْمُتَنَاوِلِينَ وَ وَصْفِ الْوَاصِفِينَ فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا»

استاد: می‌گویند آیا می‌شود ما کسی را بیاییم و بگذاریم جای امام؟ فأین الاختیار؟ روایت دیگری برای سعد است که خدمت حضرت بقیةالله [رسید]. حضرت فرمودند که حضرت موسی از بهترین افراد قومش هفتاد نفر را انتخاب کرد، بعد آن جریان پیش آمد. حضرت فرمودند ببین پیغمبر اختیار می‌کند، خراب در می‌آید چه برسد به ناس! لذا فرمودند که حتی پیامبر اختیار انتخاب امام را ندارد؛ فقط خدا! روایت سعد بن عبدالله که با آن عالِم سنی بحث کرد و گیر افتاد و بعد آمد خدمت احمد بن اسحاق و باهم رفتند سامرا و بعد سؤالاتش را خدمت امام عسکری عرض کرد. حضرت فرمودند از پسرم بپرس! حضرت بقیة الله(صلوات الله علیه) در سنّ سه سالگی جوابش را دادند. این یکی از آن جواب‌هایی است که فرمودند اصلاً مقام این‌ها را باید خدا انتخاب کند. حتی به انبیائش هم واگذار نکرده است، چرا؟ چون پیامبر اولوا العزم، حضرت موسی انتخاب کرد؛ انتخابش خوب در نیامد.6

این روایت هم به همین [مضمون] است که از حضرت امام رضا بود؛ که حضرت فرمودند: «فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا» چطور می‌شود که امام را اختیار کنیم؟ و حال آن‌که «وَ هُوَ بِحَيْثُ النَّجْمُ مِنْ أَيْدِي الْمُتَنَاوِلِينَ»؛ تناول یعنی چنگ زدن و گرفتن. امام آن ستاره در آسمان است که دیگران دست بالا می‌کنند تا بگیرند! ببینید که چه تعبیراتی دارند!؟

شاگرد: خدا قبول کرد که حضرت موسی نسبت به هارون گفت : «إجعل لی».

استاد: «إجعل»، نه «أجعلُ»! خیلی تفاوت است. آن‌جا «فاختار موسی»؛ که فاعل اختیار کیست؟ موسی است. «فاختار موسی قومه سبعین رجلا»؛ اما اینجا نمی‌گوید: «أختارُ»؛ می‌گوید: «إجعل»، تو قرار بده! خیلی تفاوت است و مؤید همان روایت است.

روایت سعد در إکمال دین صدوق است و روایت خیلی خوب است. ولو عده ای شروع شروع به خدشه در آن کردند. مرحوم مجلسی هم اصلاً یک باب در بحار باز کردند و این‌قدر به این روایت اهمیت دادند؛ فرمودند: «باب خبر سعد». چون خیلی مفصل است ، اصلاً روایت را یک بابش کردند. خیلی روایت عالی و خوبی است.

عوالم وجودی مستقل با هم مرتبط غیر متزاحم در احکام امام

علی أی حال آن چیزهایی که مربوط به فکر امام می‌شود؛ اگر در کلمات معصومین مواردی باشد که خودشان دارند ابراز می‌کنند که روال این‌گونه است؛ این باید حتماً بگوییم که برای ما گفته‌اند؟ یا محال نیست که صرفاً تصنع نباشد، تظاهر نباشد به یک چیزی که واقعیتش در وجود ایشان نیست؟ از نظر برهانی ما مجبور نیستیم که بگوییم تظاهر و تصنع است؛ چرا؟ چون رمزش این است آن‌چه که ما را مجبور می‌کند بگوییم تصنعی است، قیاس به نفس است. چون ما خودمان تک عالمی هستیم، می‌گوییم: این که نمی‌شود! امام یا می‌دانند یا نمی‌دانند! اصلاً غیر این نمی‌شود! اما اگر با مثال‌هایی جلو رفتیم و این مطلب را درک کردیم که یک کسی است که در وجود او عوالم است؛ با قید استقلال ـ که این خیلی مهم است ـ عوالم با قید استقلال؛ یعنی عوالم به گونه‌ای نیست که احکامشان بند به هم‌دیگر باشد. بگوییم اگر این عالم چنین حکمی دارد، آن عالم در تزاحم با این حکم است؛ نه! عوالم مستقل غیر متزاحم در احکام هستند.اگر ما توانستیم که با مثال های چند جلسه‌ی قبل تصور این را بکنیم؛ و کم کم به آن نزدیک شویم، دیگر مجبور نیستیم که بگوییم مانعی دارد.

ظاهراً از جملات معاویه به امیرالمؤمنین است که می‌گوید «تنفسک الصُّعداء»7؛ این از جمله‌هایی است که معاویه گفته است؛ اما اگر شیعه در بین خودشان بخواهند بخوانند، باید در وقت مصیبت بخوانند. ذکر مصیبت‌ یعنی چه؟ یعنی آن چیزهایی که برای اهل بیت مصیبت بوده را بگویند و گریه کنند و به ایشان توسل کنند. یکی‌اش همین حرف معاویه است که دارد نقل می‌کند: «تنفسک الصعداء»؛ حال امیرالمؤمنین را می‌گوید. می‌گوید که مدام از تهِ دل آه از دلت بیرون می‌آید. «تنفسک الصعداء» به این معناست. خُب، یعنی آیا امیرالمؤمنین حال نداشتند؟ چرا، داشتند. این‌طور نیست که بگوییم تنفس الصعداء هم تصنع بود. تصنع نبود، دارند می‌بینند که چه خبر شده است. تنفس الصعداء یک چیز فطری است. موافق مقام جمع الجمع امام است و منافاتی هم با حرف‌های دیگر ندارد.

بله، بعضی جاها، آن عوالم با هم مرتبط هستند. اگر یادتان باشد عرض کردم که ما ارتباط را قبول داریم. در عین استقلال، ارتباط و عدم محجوبیت هم هست. ارتباطش چیست؟ گاهی ارتباط به این معناست که یک جایی می‌رسد که اگر استقلال عالم محفوظ باشد، لوازمی دارد که با کل دستگاه نمی‌خواند؛ آن‌جا فوری می‌آید دخالت می‌کند. آن چیزی که ارتباط عوالم است. یک موردش که یادم می‌آید، همان‌جاست که دیگر روی حساب ظاهر امر حضرت بلندش کردند و بر زمین زدندش. بعد چه فرمودند؟ عبارتش در بحار است؛ بنظرم فرمودند: «فذکر عهد النبی»8. این‌جا یک چیزی است. روال دنیا و این‌که الآن آمده در خانه و این کارها را انجام داده؛ الآن وقتی است که روی حساب ظاهر باید سزایش را ببیند. اما این سزا خیلی لوازم دارد؛ «فذکر عهد النبی». این‌جا می‌بینیم آن ارتباط این‌ها کار خودش را انجام می‌دهد. اما منافاتی ندارد با استقلال رفتارها، استقلال عوالم و ترتّب آثار مُلکی بر همین عالم ملک بدون محجوبیت از حالاتشان نسبت به مقامات باطنی‌شان.

حالا امام پس فکر می‌کنند یا نه؟ ما اگر نتوانستیم با آن مقام امام که محکمات اعتقادی ماست، جمع کنیم؛ می‌گوییم که نه، امام فکر ندارند! یکی از کتاب‌هایی که همان اسمش غلط بود؛ من سن کمی داشتم و در وقتی که سنّ من پایین بود چاپ شد. اصلاً اسمش غلط بود: «امام صادق؛ مغز متفکر جهان شیعه». اصلا اسم کتاب غلط بود! معروف هم بود. امام که مغز متفکر نیست، یعنی تناقض و تهافت در عنوان خود کتاب است! این معلوم است که اگر ما بخواهیم تفکر به این معنا را بگوییم، [غلط است]. برای حضرت سید الشهداء هم که فرمودید، همین طور است. اگر بخواهیم بگوییم که یک روال و بینش مثلاً سیاسی [داشتند]، به این نحوی که می‌خواهند این کار را انجام بدهند. در آن زمان همان کسانی که ذهن عادی داشتند، می‌دیدند که این راه آن‌طور نیست. اما اگر بگوییم حضرت آن کاری را که در مسیر کربلا انجام دادند، تمامش خلافش ظواهر فقه و شرع بود؛ این نه، ابدا!

درباره این مفصل صحبت کردیم که لحظه به لحظه کاری که حضرت انجام می‌دادند، تمامش موافق شرع بود. حتی آن لحظه‌ی آخر؛ حتی آن‌جا که گفتند «هیهات منا الذلة»؛ که این جمله را چه زمانی فرمودند؟

شاگرد: در کربلا آن زمانی که گفتند تسلیم شوید.

استاد: احسنت. بعد از این‌که رفتند با عمر سعد صحبت کردند؛ تسلیم بلاشرط [مطرح شد]؛ «هیهات من الذلة» را آن‌جا فرمودند. خیلی مهم است که در کجا چه فرمودند. منظور آن‌چه که جواب فرمایش شماست، خودش در یک کلمه این است که من نمی‌دانم! ولی این را می‌دانم که بهترین راه، تکثیر امثله و کلیدهایی است که در فرمایشات خودشان است که حالاتشان را بروز می‌دهند. ما از این کلیدها برای جمع بین مقاماتشان و بروز حالاتشان استفاده کنیم. حالا هر چه هم شما پیدا می‌کنید، بعداً برای ما هم بگویید. بگویید من این نکته و این کلمه روایت را کلید می‌دانم.

مصادیقی از کیفیت تفکر امام در روایات

شاگرد: یک کلید پیدا کردیم در خصوص سؤال ایشان که فرمودند حضرت فکر می‌کنند، بعد جواب می‌دهند. خود راوی هم همین سؤال را کردند، حضرت فرمود که :«تعظیماً للعلم». برای عظمت و بزرگداشت علم تأملی می‌کنم، بعد جواب می‌دهم.

شاگرد2: یک بار خودتان آقا فرمودید که زمان را می‌خرد،همچین تعبیری ظاهرا! حضرت سرشان را پایین انداختند وقتی او گفت من محب شما هستم. حضرت مقداری تأمل کردند، بعد فرمودند نه راست نمی‌گویی تو؛ من در ارواح دیدم، روح تو نیست. عرض کردم آقا تأملش برای چه بود؟ شما فرمودید زمان می‌خرید. حالا یک چنین چیزی در ذهن من بود؛ چند سال پیش گفتید.

استاد: بله، آن‌جا «نکت فی الارض» دارد. در این روایت، [فرض] زمان خریدن که ممکن است. [اما] زمان خریدن بیشتر مناسب روایت دیگری در «نکت فی الارض» است. و آن «مکث ساعة» بود. آن روایت که من بیشتر یادم است، این است که می‌گوید به حضرت عرض کردم که درست است که جدّ شما فرمودند «من کان آخر کلامه لا اله الا الله دخل الجنة»؟ یعنی او دیگر با توحید می‌رود؟ حضرت فرمودند همین‌طور است. گفتم پس اگر این‌طوری است که ما با آن عامه فرقی نداریم؟ این‌ها همه اهل لا اله الا الله هستند. و همه با لا اله الا الله می‌میرند. تعبیر ظاهراً این‌گونه بود که حضرت فرمودند: آن وقتی که وقت اصلی‌اش است «یسلب عنه»؛ فراموش می‌کنند. می‌گوید که «ثقل علیّ»؛ برای من سنگین آمد. دیگر مگر لا اله الا الله از یاد کسی می‌رود؟ چون یک عمر گفته، حالا دیگرمعنا ندارد که یادش برود! می‌گوید همین که برای من سنگین آمد؛ این‌جاست که می‌گوید چند لحظه حضرت درنگ کردند. بعد فرمودند که «من اسمک»؟ اسم تو چیست؟ می‌گوید هر چه به خودم فشار آوردم که بگویم اسم من چیست، یادم نیامد! شاید این‌جا بوده که من عرض کردم که زمان می‌خرند. شاید هم آن بوده است. ولی بیشتر این در ذهن من است که این‌جا حضرت «مکث ساعة»؛ یک کاری داشت می‌شد؛ که چند لحظه درنگ شد. یک چیزی داشت می‌شد، بعد حضرت فرمودند حالا بگو ببینم اسمت چیست؟ لذا یادش نیامد. که اگر این مکث ساعة نبود، حضرت می‌گفتند بگو اسمت چیست؟ این شاید می‌گفت!

شاگرد: آیات و روایات در تشویق پیرامون تفکر هست، چطور؟

استاد: الآن ایشان فرمودند: «تعظیما للعلم»؛ چند لحظه حضرت درنگ می‌کنند، که سؤال و جواب حساب دارد.

شاگرد: این کلید نبود! این ترجیح قولی بود که یک عالمی باشد. و الا کلید آن است که هر دو را بتواند جمع کند.

استاد: بله، حرف شما مطرح است. فعلاً منظور ما این است انس به روایات بگیریم. هر کس هر روایتی را محتمل المفتاح است، همین که احتمال می‌دهیم که کلید باشد، بیاوریم. بعد هم می‌گوییم که این کلید نیست و آن کلید است. فعلا فضا این است.

شاگرد: یعنی الآن «یتفکرون فی خلق السماوات و الارض»؛ فکر می‌کنند در آسمان‌ها و ضرب و تقسیم می‌کنند و نتیجه‌گیری می‌کنند یا تفکر در مرگ و در قبر و قیامت و این‌ها منافات دارد؟

شاگرد2: حاج آقا که نگفتند منافات دارد، گفتند این شأنش است دیگر.

شاگرد3: این تردد در خدا هم هست که روایت داریم: « ما ترددت فی شیء...»9

استاد: بله، بر سر اون تردد خیلی بحث شده است. حاج آقا می‌فرمودند که تردد در این‌جا به معنای تردد نیست، به معنای رفت و برگشت است. مثل «مختلف الملائکة» است؛ که به معنای اختلاف ملائکه نیست. به معنی رفت و آمد است. «إن فی اختلاف اللیل و النهار»؛ به این معنی نیست که لیل و نهار اختلاف می‌کنند؛ یعنی آمد و شد می‌کنند. در «ما ترددت فی شیء أنا فاعله کترددی فی قبض روح عبدی المؤمن»؛ تردد یعنی یک دفعه‌ای نمی‌کنم، که فجأةای برای او باشد. کارهایی می‌کنم که روحش آماده شود. تردد به معنی رفت و برگشت، در آماده‌سازی اوست. نه،نعوذ بالله! تردد روحی برای خدا باشد که نتواند بکند! این بیان حاج آقا از «ما ترددت» بود.

شاگرد: این‌که عمر از حضرت پرسید چرا شما زود جواب می‌دهید؟ حضرت فرمودند کم هذا؟10

استاد: بله، این روایت را در کتب اهل سنت دیدم؛ که از حضرت پرسید: یا ابا الحسن! چطور است که هر چه از شما می‌پرسند، سریع جواب می‌دهید؟ در آن کتاب اهل سنت هم که دیدم؛ این‌جوری دیده بودم که حضرت دست‌شان را باز کردند و نشان دادند و فرمودند: که این چیست؟ عرض کرد که این کف یا پنج است. حضرت فرمودند که چرا سریع جواب دادی؟ می‌خواستند بگویند که همه چیز برای من واضح است. وقتی واضح است، خب سریع هم جواب می‌دهم. 32:22

شیوه ی بیان مقامات امام برای عموم با امثله

شاگرد: چند روز است که در این مسئله بحث می‌شود که امام بالاخره می‌داند، ولی باز هم به کربلا می‌رود. یک جواب ساده‌ای که مخاطبش مردم باشند. و ما بخواهیم از مجموع‌ این بحث به مردم بگوییم، چیست؟

شاگرد2: نمی‌دانم. [خنده حضار]

استاد: البته ما باید بگوییم که نمی‌دانیم! حضرت سید الشهداء هم با رفتارشان گفتند که می‌دانم.

شاگرد: آن چند تا عالمی که فرمودید، حضرت وقتی دارد می‌رود کربلا با کدام یک از این عوالم می‌رود؟

شاگر2: با همه ش می‌رود.

شاگرد: می‌دانم با همه‌اش اما گاهی اوقات در منازل مختلف ممکن است...

استاد: مثلا یک جمله ای حضرت دارند که می‌فرمایند؛ ببینید که حضرت با کدام عوالم می‌روند؟ فرمودند: «كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ»11

شاگرد: یعنی این کاروان دارد می‌رود و مرگ پشت سرش است.

استاد: حالا آن را که گفتند خواب دیدم، ندایی شنیدم که ...؛ اون غیر نداست و مانعی هم ندارد. اما این‌جا می‌گویند: «کأنی باوصالی»؛ در همان خطبه‌ای بود که «من کان باذلا فینا مهجته»؛ روز ترویه در مکه که دارند می‌روند، گفتند هر کس آماده‌ی مرگ است بیاید. در آن‌جا چه می‌گویند؟ بنظرم که مال همان خطبه‌ی روز ترویه است. «کأنی باوصالی»؛ دارم می‌بینم که مفصل‌های من تکه تکه می‌شود. لا اله الا الله! این‌طور عوالم است، یعنی مبهم نیست؛ اما طی زمان است و عوالم محیط بر زمان است. این‌گونه نیست که چون این‌ها می‌دانند، حالا یک کاری بکنند که این‌ها قطع نشود. اصلاً ما سر در نمی‌آوریم. علم غیبی که ما می‌گوییم؛ [این‌گونه است که] وقتی این را می‌بینم، باید یک کاری بکنم که نشود. حضرت می‌گویند این‌طور نیست، آن علمی که من دارم، علم احاطه‌ی به نفس زمان‌هاست.

شاگرد: این عوالم مختلفی که در این دو سه روزه فرمودید، به نظرم بشود یک بیان ساده‌ای از آن درست کرد، خوب است!

استاد: بله، حتماً می‌شود. من در این فضاها در اوایل جاهایی می‌رسید که می‌گفتم اصلاً نمی‌شود. از بس که این خطای خودم را دیدم، و از تکرار این [تجربه] الآن دیگر تمام این بحث‌ها که پیش می‌آید، واقعاً یک امید بالفعل به حمل شایع دارم به این‌که ما کار نکردیم. کار نمی‌شود! و الا اگر کار علمی بکنیم و مدام در فکر باشیم، می‌بینید که بعد از بیست سال کار علمی، حاصل بحث‌های علمی، جملاتی کوتاه و واضح و همه‌کس پسند می‌شود. اگر کار کنیم می‌بینیم که می‌شود، ولی کار نکردیم!

شاگرد: این فرمایشی که فرمودید ما بخواهیم حس امام را درک کنیم، اصلاً شدنی نیست. این را اگر به مردم برویم بگوییم این را قشنگ می‌فهمند و می‌پذیرند. این خودش یک جواب است که ما می‌خواهیم با این محدودیتی که داریم، یک وجود نامحدود و از خودمان وسیع‌تر را بفهمیم. خود همین ناممکن است، بنابراین در این غور نکنیم.

استاد: این یک جواب اقناعی است. برای این‌که این دوتا را که دیدید، هر دو تایش را قبول داشته باشید. اما این‌که چگونه می‌شود را کاری نداشته باشید. این خوب هم هست و شبیه «إنی اعلم ما لا تعلمون» است! کاری نداشته باش، فضولی موقوف.

شاگرد: می‌توانیم بگوییم که امام در یک حالش می‌داند و در یک حالش نمی‌داند. دو حالت دارد هم می‌داند، هم نمی‌داند!

استاد: کلمه‌ی حال را که بکار می‌برید. اگر منظورتان عالم است بعد معنا هم [همان باشد] ... .

شاگرد: در یک حال می‌داند، اگر می‌داند چرا می‌رود و به چه توجیهی می‌رود؟

شاگرد2: در آن عالمی که می‌داند، اصلاً رفتن معنا ندارد.

شاگرد: این ها بحث شده است، یک بیانی بگویید بنویسیم. دو خط در جواب مسئله برای عموم مردم باشد.

شاگرد2: شما عازم تبلیغ هستید؟[خنده‌ی حضار]

شاگرد: همه‌ی ما تبلیغ می‌خواهیم برویم. همین را شما از مجموع این چند جلسه بگویید.

شاگرد2: لازم نیست در دو جمله بگویید، در دو سه جلسه‌ی منبر می‌گویید.

استاد: الآن آقایون جواب دادند. و خیلی خوب معلوم شد که مطلب را گرفتند. شما می‌گویید نسبت به آن عالمی که می‌داند چرا می‌رود؟ می‌گویند اگر آن عالم و استقلالش را تصور کنیم؛ رفتن در آن عالم معنا ندارد. که بگوییم اگر می‌داند چرا می‌رود!؟ رفتن مال این دنیاست و [در نسبت با] زمان است. ولی آن عالم احاطه بر همه‌ی آینده‌هاست. وقتی مدام تکرار می‌کنم که مستقل است و هر عالمی حکم خودش را دارد. حکم آن عالم این است که نمی‌شود بگویند چرا می‌روی؟

مثالی قابل درک برای بذل مهجه با علم قبلی

شاگرد: از من هم می‌پرسیدید، من هم همین را می‌گفتم. از بحث همین را فهمیدیم. منظور من این است که این بیانش برای مردم چگونه باشد؟ چون در این موضوع در محرم و صفر خیلی بحث می‌شود.

استاد: در جلسه‌ی قبل که مباحثه تمام شده بود، یک مثال به ذهنم آمد. نه این‌که بخواهم وقت شما را بگیرم، می‌گویم برای این‌که شما هم نظیرش در ذهنتان بیاید. من عرض کردم که مادری شب خواب می‌بیند که فردا می‌سوزم و می‌میرم. در خواب می‌بیند در آتش می‌افتم و می‌سوزم و می‌میرم. فردا که می‌شود یا یادش هست یا یادش نیست، ممکن هم هست که یادش باشد. ولی دفعةً که یادش می‌آید، یک دفعه می‌بیند که آتش به پا شد و همان صحنه‌ی خواب پیش آمد که بچه‌اش در آتش افتاده است. خوابش یادش می‌آید که من الآن در آتش می‌سوزم و می‌میرم، ولی بیرون از آتش هم هست. می‌گویید: خُب، چون خواب دیده دیگر در آتش نمی‌رود؟! شما می‌گویید که نه! چون مادر است، می‌گوید خواب دیدم که می‌سوزم هم بسوزم؛ من بچه‌ام را می‌گیرم و به بیرون از آتش می‌اندازم. بچه‌ام نمی‌میرد، خودم اگر مُردم هم مُردم. چطور این را جمع می‌کنید؟ عرف جمع می‌کند و می‌گوید: بله، خواب دیده و می‌داند هم که می‌میرد، اما با همه‌ی این‌ها او می‌خواهد بچه‌اش را نجات بدهد. «بذل مهجته فیک لیستنقذ»؛ همه‌ی این‌ها را می‌داند اما «لیستنقذ»! آن جمله‌ای که جن آمدند گفتند، حضرت گفتند یک راهش این بود؛ _ حاج آقا زیاد می‌گفتند، در بحار هم آمده است._ جن می‌دانستند که حضرت چه کسی هستند، آن اندازه‌ای که خودشان سر در می‌آوردند. یک دفعه با آن دید جنّی‌ای که داشتند، دیدند که یک لشکر وسیعی از کوفه بیرون آمده است. وحشت کردند و گفتند که این‌ها می‌آیند حجت خدا را شهید می‌کنند.

آمدند خدمت حضرت سیدالشهداء و گفتند که یک لشکر عظیمی دارند می‌آیند و در راه هستند. شما اجازه بدهید که ما برویم این‌ها را بکشیم. همه را می‌کشیم! حالا ببینید؛ این‌که گفتم تصنع و تظاهر [است]، حضرت اول آن جواب آخری را نگفتند. می‌خواستند که تا ممکن است قانع بشوند و بروند. اما این‌ها حضرت را گیر انداختند. حضرت فرمودند که این درست نیست، آن‌ها شما را نمی‌بینند، شما آن‌ها را می‌بینید. نمی‌شود کسی را که شما می‌بینید و آن‌ها شما را نمی‌بینند، بکشید! این‌جا بود که عرض کردند که ما جنّی‌ها می‌توانیم متکاثف شویم و ظاهر شویم. ظاهر می‌شویم و می‌کشیم و کشته می‌شویم. اگر ظاهر نشویم فقط می‌کشیم؛ اما حالا می‌رویم کشته هم می‌شویم. خلاصه این‌که همان اولی که از کوفه بیرون آمدند، همه‌ی این‌ها را قلع و قمع می‌کنیم.

حضرت در این‌جا دیگر گیر افتادند؛ چه فرمودند؟ «إن لم أقتل فبماذا یمتحن هذا الخلق المنکوس»12. اگر عبارت را دقیق گفته باشم. ببینید؛ این‌جا اشاره می‌کنند به یک چیزهایی، به همان «بذل مهجته» به «انّ الله شاء»، یعنی همه‌ی آن‌هایی که بود. این‌جا می‌گویند که نه! خلاصه این باید باشد و لشکر بیایند و برنامه بر پا شود. اجازه ندادند با اشاره به این‌که «إن لم أقتل فبماذا یمتحن»؛ امتحان است. این در بحار آمده است.

منظور این است که این چگونه جمع می‌شود؟ با این مثال‌ها جمع می‌شود. مثال را می‌زنیم برای این‌که ذهن شما به‌کار بیافتد. اگر با هم تعاون بکنیم، بعد از ده سال که روی یک موضوعی فکر شود، می‌بینید که هنگامه‌ای می‌شود. بیننا و بین الله کم کاری می‌کنیم. یعنی دلسوزی برای بحث علمی نمی‌شود. به تعبیر حاج آقا می‌فرمودند این پیشرفتی هم که علم کرده با عشق و سر از پا نشناختن علما بوده است. الآن می‌بینید که یک دوره فقه مفصل نوشته شده است، کجا مثل این آمده است؟ نیامده است، مثل جواهر نداریم. ریاض هست، مختصر است. دوره های فقه همه مختصر هستند. مثل جواهر دیگر نیامد. همه‌ی کتاب‌ها دوره نشد. یک جواهر که نوشته شد، آیا روی هوا نوشته می‌شود؟ سی سال، شبانه روز صاحب جواهر مشغول بود. که بعد یک دوره می‌شود. که معروف است پسرش وفات کرده بود، که پسرش هم عالم بود. چه‌کار کرد؟ جواهر را دست گرفت و رفت کنار جسد پسرش نشست و شروع به نوشتن کرد. بعد گفت من دیدم که پیش خدا هیچ هدیه‌ای و ثوابی بالاتر از این برای پسرم نیست. که این ثواب این یک صفحه از جواهر را که نوشتم، برای او بگذارم.

این عاشقانه نیست؟ این عشقش به جواهر از پسرش بالاتر است. اگر این‌گونه عاشقانه برای علم عده‌ای کار بکنند، علم جلو می‌رود. غیر از این ممکن نیست، ولی متأسفانه این عاشقین کم هستند.

شاگرد: همین بحثی که فرمودید مثال حضرت اباالفضل یا حضرت قاسم که فرمودند : « انا فی من یقتل»؟ آیا من هم کشته می‌شوم؟ آیا می‌توانیم حکم بکنیم که قطعاً نمی‌دانند؟ یا آن عوالم را ندارند؟ یا دارند؟

استاد: یعنی منظور اثبات علم غیبت برای حضرت قاسم است؟

شاگرد: نه، همین سؤال که می‌گوید آیا من هم جزء کشته شدگان هستم، آیا می‌توانیم از این حرف بفهمیم که او نمی‌داند؟

شاگرد2: این نمونه سؤال‌ها را امیرالمؤمنین از پیغمبر هم داشتند.

شاگرد: معصوم از غیر معصوم جداست، این‌ها غیر معصوم هستند.

شاگرد2: همان‌گونه که آن‌جا قابل جمع است، این‌جا هم قابل جمع است.

استاد: بله، هم می‌توانیم بگوییم نمی‌دانستند، چون مشکل کلامی نداریم. علم غیب برای آن‌ها لازم نبوده، لذا نمی‌دانستند. می‌توانیم بگوییم که می‌دانستند، اما چون در مظنه‌اش بداء بود، برای دلگرمی و «لیطمئن قلبی» سؤال می‌کند. می‌خواست از امام تأییدی بگیرد که «بداء» دیگر در آن نباشد. برای سنّش هم مستبعد بود و محتملات متعددی در این‌جا است که علی أی حال بهترین چیز در این چیزها همان پیدا کردن کلیدها و عبارات روایاتی است که می‌تواند هر کدام از این جهات را برای ما توضیح بدهد.

روایاتی در باب حالات دنیوی و جسمانی امام

یکی دیگر هم یادم آمد؛ دوتا روایت [در ذهنم] بود. الحمدلله یادم آمد و فقط اشاره می‌کنم: یک روایت این است که برای آن حالات عادی‌شان است. فقط عبارتش یادم نیست که بگویم. شاید نظیرش را سریع پیدا بکنید. راوی می‌گوید که با حضرت امام صادق(سلام الله علیه) بودم. من جوان بودم، حضرت سنّشان بالا بود. کنار یک جایی ایستاده بودیم، شبّاکی بود. یعنی دیواری بود که سوراخ‌هایی در آن بود. حضرت به من فرمودند می‌بینی این سوراخ‌های ریز و این شبّاک را در این دیوار یا نه؟ عرض کردم بله یابن رسول الله. فرمودند: «اما أنا فلا ابصروه» من نمی‌بینم! حضرت می‌گویند که این‌ها را می‌بینی؟ بعد خودشان می‌گویند من نمی‌بینم. بعد فرمودند که سنّ من بالا آمده است. من نمی‌بینم، تو جوانی می‌بینی. من این روایت را دیدم. اگر شما پیدا کنید. شاید در بحار باشد.

منظور این است که در این روایت حضرت دارند از حال خودشان می‌گویند. یعنی یک مزاج جسمانی را کأنه دارند إخبار می‌کنند که با مقام امامتشان منافاتی ندارد. منِ امام صادق جوان باشم، چشم جوانی چیزهایی را می‌بیند که چشم بدن عنصری من در پیری نمی‌بیند.

شاگرد: چشم امیرالمؤمنین در خیبر درد گرفته بود.13

استاد: بله، رمد گرفته بود و امثال این‌ها. یعنی ما الآن دوباره بگوییم که حضرت دارند تصنعاً می‌گویند؟ خُب،چه لزومی داشت که ابتداً به او بگویند که من نمی‌بینم؟ آیا مظنّه‌ی خدایی نسبت به حضرت در ذهنش آمده بود؟ و یک چیزی دیده بود که به فکر افتاده بود؟ این را دیگر برای ما نگفته است. [راوی] رفته بود در وادی غلو تا از حد تجاوز کند؟ حضرت می‌خواستند یک تکانی به او بدهند تا از آن حال بیرون بیاید. لذا فرمودند که من مثل شما هستم و چشم من این‌ها را نمی‌بیند. و علی أی حال ما نمی‌دانیم. لزومی هم ندارد که پی این باشیم.

حدیث دوم هم همان روایت کافی است که معروف است14. حضرت خودشان ابتدا می‌کنند و با حالت ناراحتی به عده‌ای که نشسته بودند، می‌فرماید: چیست که مردم به ما نسبت علم غیب می‌دهند؟ امروز صبح کنیزی کار بدی انجام داده قایم شده است. هر چه صبح تا حالا جاهای مختلف را می‌گردم تا پیدایش کنم، خبر ندارم که کجاست! مردم می‌گویند که ما غیب می‌دانیم!

بعد راوی می‌گوید در اندرونی خدمت حضرت رفتیم. گفتم که ما می‌دانیم که شما مقاماتی دارید. یعنی به عبارت دیگر برای ما واضح شده که این‌گونه نیست که بگویید نمی‌دانیم. اما چرا فرمودید؟ رمزش چه بود که فرمودید نمی‌دانم؟ حضرت هم به‌جای این‌که جوابش بدهند که چرا [این‌کار را کردند]، _آن رمز کانه یک سرّی پیش حضرت بود._ ولی برای این‌که جوابش را بدهند باز به آن قضیه‌ی علم الکتاب اضافه کردند. که آصف یک حرف را می‌دانست، مثل قطره نسبت به دریا بود. کل علم الکتاب پیش ماست. یعنی طرفین را کاری می‌کردند که هم رفتار خودشان را انجام می‌دادند و هم تأکید می‌کردند که اگر هم این رفتار ما بود، آن پشتوانه‌اش هم هست. فقط جمع بین این دو تا چه می‌شود؟ اگر یک کلیدی پیدا شود که [راه‌گشای جمع] این روایات شود. که ان‌شا‌الله برای بعد باشد.

تقیه ی ائمه از شیعیان‌شان

شاگرد: از این روایت می‌شود استفاده کرد که بین شیعیان هم تقیه لازم است؟

استاد: الزم است، بله. عرض کردم که مرحوم مجلسی در بحار می‌فرمایند که معصومین از خود شیعه به مراتب بیشتر از اهل سنت تقیه می‌کردند.15

شاگرد: یعنی با تقیه حالت دروغ مثلاً آیا می‌شود گفت؟ مثلاً دروغ گفتن به سنّی.

استاد: بله، کذبی که مثلا توریه هم ممکن نباشد. این‌طور؟

شاگرد: تقیه هم که شرطش توریه نیست.

استاد: آن اندازه‌ای که من الآن در ذهنم است در مورد معصومین، تقیه‌شان متصف به کذب نیست. متصف به همان روایتی است که ذهن‌های ما چون عاجزیم، می‌گوییم دروغ گفتند. اما حضرت فرمودند: «لی منها سبعین مخرج»16؛ یعنی وقتی یک عبارت می‌گویند، هفتاد تا محمل حاضر است.

شاگرد2: این روایت که گفتند ابوبکر و عمر امامان عادلان قاسطان ...

استاد: بعدش هم معنا کردند.17

شاگرد: می‌خواهم از این نتیجه شرعی بگیرم، برای بچه‌ام و همسرم که عقول ضعیف دارند، بعضی از مباحث اعتقادی را اگر ساده‌اش نکنیم یا دروغش را نگوییم، این خیلی فکرش خراب می‌شود.

استاد: در آن‌جا حرام شرعی است. حضرت فرمودند: «من کسر مؤمنا فعلیه جبره»18. فرمودند درجات دارد. فرمودند اگر یک کسی که تابش را ندارد بحثی را برایش مطرح کنید ... .

شاگرد: مثلاً به بچه بگوییم که خدا در آسمان است!

استاد: نه، کجا اهل بیت گفتند که به بچه بگویید خدا در آسمان است؟ این فرهنگ‌سازی غلط است. مطلب این نیست. اتفاقاً ما در این‌جور چیزها نباید به این معنا دروغ‌های غلط متوسل شویم. اگر منظور شما این‌جور دروغ‌هاست، ابداً نباید بگویید. این بحث خیلی گسترده‌تر است. ما باید همان چیزهایی را که از اول چیزهایی صحیح و محکمات درست را در ذهن بچه جا می‌اندازد ، آن‌ها را باید بگوییم.

حکومت عوالم بر یکدیگر در عین استقلال‌شان

شاگرد: ببخشید، این ارتباط بین عوالم ولی در عین حال محفوظ می‌ماند «فذکر عهد النبی» این برای چه فرمودید؟ یعنی اشاره به چه معنایی داشتید که حضرت به زمین زدند او را «فذکر عهد النبی».

استاد: استقلال منافاتی با ارتباط ندارد. همین‌طوری که گفتیم محجوب نیستند. و ارتباط معنایش این است که ولو استقلال دارد و احکام خاص خودش را دارد، اما گاهی بین عوالم در اثر ارتباط، حاکم و محکوم پیش می‌آید. یعنی یک عالمی بر یک عالم دیگر حکومت می‌کند. این یک حرف دیگری بود و در سال قبل هم که راجع به عوالم بحث می‌کردیم، چند جلسه را راجع به ارتباط عوالم بحث کردیم.

شاگرد: پس در این روایت «فذکر عهد النبی»، عالم محیط حاکم شد.

استاد: بله.

شاگرد2: چه ضرورتی دارد؟ در همان عالم یادش آمد.

استاد: می‌خواهم عرض کنم که چرا یادش آمد؟ من می‌خواهم این را عرض کنم که ممکن است، یادش برود. شاید شبیه آن‌جایی که در فتح مکه باید بدون خون‌ریزی باشد. حالا یک منافق که در آخر کار هم حضرت او را بخشیدند. به هر انگیزه‌ای بود یک نامه نوشت و داد به یک زنی که آن را در زیر موهایش قرار داد و رفت به طرف مکه، احدی جز این منافق ـ که حالا منافق بود یا نبود بحث دارد ـ جز آن شخص و آن زن احدی خبر نداشت. بعد هم به حضرت عرض کردند که این‌ها خویش و قوم‌های ما بودند از باب این‌که ترحّم خانوادگی کردم! این‌جا از همان‌جاهاست که ارتباط عوالم وجود دارد. حضرت روی حساب ظاهر عالم که پیامبر خداست و خبر ندارند، چون این زن بود و نامه در لای موهایش بود و رفت! جز این دو نفر هم که کسی نمی‌دانست. از آن طرف، خدا به فتح مکه بشارت داده که باید بدون خون‌ریزی بشود. اگر این خانم می‌رفت نمی‌شد. ابوسفیان و همه خبر می‌شدند و دوباره هنگامه‌ای می‌شد.

این‌جا دیگر جای«لاستکثرت من الخیر»، این از آن‌ها نیست. این‌جا خیری است که باید بیاید. لذا جبرئیل فوری نازل می‌شود و می‌گوید که الآن خبر درز رفته و یک زنی خبر را از مدینه برده و الآن اهل مکه می‌فهمند. این‌جا یکی از آن جاهایی است که ارتباط است. این‌جا حضرت فوری دو نفر را ـ زبیر و امیرالمؤمنین ـ را فرستادند و آن زن را گرفتند و می‌گویند که آن زن به قدری گریه می‌کرد که حتی زبیر شُل شد و باورش شد. که بیایید مرا بگردید، من هیچ چیزی ندارم. زن‌ها بیایند مرا بگردند! مطمئن بود که نمی‌توانند! بعد امیرالمؤمنین دیدند که نه این گریه می‌کند، شمشیر را کشیدند، فرمودند: «ما کذبتُ و لا کُذِبت» من که به تو می‌گویم آمدم برای این مأموریت دروغ نمی‌گویم. حضرت مرا فرستاده است. آن کسی هم که به من گفته اهل دروغ نیست. یا می‌دهی نامه را یا گردن تو را می‌زنم! این زن دید که علی است و تمام! الآن می‌زند. گفت صبر کنید، از لای موهایش که احتمال نمی‌دادند و اگر زن‌ها هم می‌گشتند هم نمی‌توانستند پیدا کنند! از زیر موهایش به صورت عجیبی جاسازی کرده بودند درآورد و داد.

بعد آمدند و آن مرد را خواستند و خیلی ناراحت شد و بعد گفت: یا رسول الله خدا می‌داند که من از باب نفاق نبود. شما را قبول دارم، فقط از باب دلسوزی برای اقوامم بود. من دیدم که این‌ها کشته می‌شوند، گفتم خبر داشته باشند که فرار کنند. طوری نباشد که کشته شوند.19

شاگرد: پس «فذکر عهد النبی» به لحاظ این، شما می‌گویید که نمی‌شود.

استاد: علی أی حال بله، طوری است که می‌خواهم بگویم گاهی آن علم بر رفتارها حکومت می‌کند. گاهی هم نه، منافاتی ندارد. رفتار عادی هست و بدون آن حکومت هم باهم‌دیگر قابل جمع است.

«و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»

کلمات کلیدی:

ابن خلدون

روایت سعد بن عبد الله

شئونات دنیوی امام

حالات جسمانی امام

شقشقیه

عوالم مستقل غیر متزاحم در احکام

حکومت عوالم بر یکدیگر

ارتباط عوالم با یکدیگر

حالات جمع الجمعی امام

حالت جمع

جمع الجمع و الفرق

سید علی قاضی طباطبایی

غیر قابل اداراک بودن مقامات و حالات امام

کیفیت تفکر و تأمل امام

طریق بیان مقامات امام برای عموم

مثالی قابل درک برای بذل مهجه

تقیه ائمه از شیعیان

حاطب بن أبي بلتعة

1 . تاريخ ابن خلدون ج 1 ص 416

2 . كافی ج ۸ ص ۱۸

3 .قریب به این مضمون: « قَدْ يَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحِيلَةِ وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِهِ، فَيَدَعُهَا رَأْيَ عَيْنٍ بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَيْهَا » نهج‌البلاغه خطبه41

4 . میرزا علی قاضی طباطبایی

5 . الكافي ج 1 ص 201

6 . الإحتجاج ج 2 ص 464

7 . وقعة صفين نصر بن مزاحم ج 1 ص 87

8 . بحار الأنوار ج 28 ص 299

9 . الكافي ج 2 ص 246

10 . بحار الأنوار ج40 ص147

11 . اللهوف ص 126

12 . بحار الأنوار ج 44 ص 330 و اللهوف ص 67 : « فَإِذَا أَقَمْتُ فِي مَكَانِي فَبِمَا يُمْتَحَنُ هَذَا الْخَلْقُ الْمَتْعُوسُ»

13 . بحار الأنوار ج 18 ص 13

14 . الكافي ج 1 ص 257

15 . بحار الأنوار ج 25 ص 95 . مجلسی :« … الاحاطة بتفاصيل كيفيات ما ينزل في ليلة القدر وكنه حقيقتها إنما يتأتى بعد الاحاطة بغرائب أحوالهم وشؤنهم وهذا مما تعجز عنه عقول عامة الخلق ولو أحاطوا بشئ من ذلك لطاروا إلى درجة الغلو والارتفاع ولذا كانوا : يتقون من شيعتهم أكثر من مخالفيهم ويخفون أحوالهم وأسرارهم منهم خوفا من ذلك.»

16 . بصائر الدرجات ص 330

17 . الأنوار النعمانية ج 1 ص 77

18 . الكافي ج 2 ص45

19 . مجمع البيان في تفسير القرآن ج 9 ص 404











تقریر آقای شریف در انجمن علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=241.0
شریف
8 اردیبهشت 1393 - 29 جمادی الثانی 1435- دوشنبه

بسم الله الرحمن الرحیم
=-=-
مرحوم آقای کازرونی حرفهای زیادی داشتند که از علمای یزد بودند و خیلی بزرگوار بودند.
تکه کلامشان به جدم بود.
می گفتند: من یک زمانی نماز صبح می خواندم، می آدم بیرون (آن وقت مکلا بودم) شش تا مباحثه می کردم، به جدم هنوز ناشتا بودم.
=-=-=
سوال
آیا فکر کردن برای امام وجود دارد؟
چون ما فکر می کنیم که از مجهول به معلوم برسیم.
=-=-
جواب
آنطوری که دیروز عرض کردم راه را اگر بشناسیم خیلی بهتر از خروجی های راه است.
ما بین دو امر هستیم.
هر دوش برای کسی که بخواهد منصفانه راه برود، وجود دارد و باز است.
ولی جمع کردنش مشکل است.
یک طرفش این است که : اگر کسی برود می بیند، که مقامات اهل بیت علیهم السلام، قابل شک نیست.
قرآن دارد می گوید لو کنت اعلم الغیب.
خب شما با قضیه جنگ صفین و متواتراتی که موجود است چه می کنید. قضیه عمار را همه خبر داشتند.
ابن خلدون را پدر فلسفه تاریخ و علوم اجتماعی می دانند.
در دو جای تاریخش می گوید: و قد صحّ که امام صادق به همه کسانی که خروج می کردند، می گفتند آینده اش را که چطور کشته می شوند.
پس ما بین دو امر هستیم.
یک امر را نمی توان انکار کرد حالات و مقاماتشان را که مشهود عند الکل است.
از یک طرف، رفتارهایی داشتند که نمی دانیم، این مقام با آن مقام چطور جمع می شود.
پس یک طرف رفتارشان است که قابل شک نیست.
از یک طرف می بینیم چیزهای متواتری که شواهد واضحه مقامات است.
حالا ما هستیم و جمع بین این دو.
راه جمع این است که پیدا کردن کلماتی از خودشان است که کلیدی هم باشد.
این راه خوبی است.
حالا می فرمایید معصومین فکر می کردند یا نه؟ اعمال بینش سیاسی می کردند یا نه؟
در کلمات خودشان موجود است جواب.
در بعضی عبارات هست که می فرمایند ما فکر می کنیم و سبک سنگین می کنیم موارد را.
خطبه شقشقیه را شیعه قبول دارد.
در این خطبه می فرمایند:
علل الشرائع، ج‏1، ص: 151
وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ
در ادامه حضرت می فرمایند:
فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى
من دیدم اگر صبر کنم عاقلانه تر است. (احجی)
این یک کلام که شاهد است.
در سیدالشهداء علیه السلام هم مگر غیر از این بود که کلماتشان دلالت بر عاقلانه بودن است.
حضرت فرمودند: اگر من بخواهم مثل معاویه رفتار کنم می توانم، ولی تقوی نمی گذارد. لولا التقی لکنت ...
شیعه نمی تواند آن حال امام را در چند عالمی بودن درک کند.
لذا حال خودش را که تک عالمی است، می بیند، لذا قطع می کند که امام هم اینگونه است.

اما بحث در این است که حالت نفس الامری و جمع الجمعی امام را تصور کنیم.
اینکه امام حالت جمع الجمعی دارد یعنی چه؟
یعنی امام که این مقامات بالا را دارند، بعض مقامات دنیوی را قیچی می کنند، یا جمع می کنند؟

یکی از حالات جمع، که مثالش زیاد زده می شود، این است، که اینجور فردی، اگر از نزدیکشان بمیرد، محال است گریه کند، و اگر گریه کند، نقصش به حساب می آید.
وقتی این فرد مقامش بالاتر می رود، می شود جمع الجمع و الفرق.
مرحوم صاحب المیزان در حالات استادشان نقل می کند که مرحوم آسید علی آقا، وقتی جلوی ایشان دو نفر همدیگه را کشتند، اصلا تکان نخوردند و حالی بهشان دست نداد.
این چیزها را ما نمی فهمیم.

حالا این فرد وقتی برود بالاتر، اگر این صحنه برایش اتفاق بیفتد، بلند می شود، اعتراض می کند، رگ گردنش باد می کند.
اولیاء خدا اینگونه است حالشان.
حالا ما اگر بخواهیم حال کسانی را درک کنیم که از این مرحله بالاتر رفته اند، این خیلی دشوار است.
ولی می توانیم بگوییم معقول است این که بشود جمع کرد بین این عوالم. محال نیست.

روایتی هست در باب صفات امام در کافی شریف حضرت امام رضا علیه السلام در اینجا تعبیراتی دارند که اگر نگاه کنید، جوهر است.
حضرت می فرمایند: اگر می خواهید بفهمید امام چطور است و دستت به آن می رسد، بدانید امام اینگونه است که همان طوری که دستت را بلند می کنید که ستاره را بگیرید، نمی توانید، امام هم اینگونه است.
الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص201
فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ أَوْ يُمْكِنُهُ اخْتِيَارُهُ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ خَسَأَتِ الْعُيُونُ‏ «1» وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ وَ تَحَيَّرَتِ الْحُكَمَاءُ وَ تَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ وَ جَهِلَتِ الْأَلِبَّاءُ وَ كَلَّتِ الشُّعَرَاءُ وَ عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ وَ عَيِيَتِ الْبُلَغَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِيلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ وَ أَقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَ التَّقْصِيرِ وَ كَيْفَ يُوصَفُ بِكُلِّهِ أَوْ يُنْعَتُ بِكُنْهِهِ أَوْ يُفْهَمُ شَيْ‏ءٌ مِنْ أَمْرِهِ أَوْ يُوجَدُ مَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ وَ يُغْنِي غِنَاهُ لَا كَيْفَ وَ أَنَّى وَ هُوَ بِحَيْثُ النَّجْمُ مِنْ يَدِ الْمُتَنَاوِلِينَ وَ وَصْفِ الْوَاصِفِينَ فَأَيْنَ‏ الِاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا وَ أَيْنَ الْعُقُولُ عَنْ هَذَا وَ أَيْنَ يُوجَدُ مِثْلُ هَذَا أَ تَظُنُّونَ أَنَّ ذَلِكَ يُوجَدُ فِي غَيْرِ آلِ الرَّسُولِ مُحَمَّدٍ ص كَذَبَتْهُمْ وَ اللَّهِ أَنْفُسُهُمْ وَ مَنَّتْهُمُ الْأَبَاطِيلَ‏
________________________________________
كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.

امام ستاره در آسمان است که دیگران دستشان را دراز کنند که بگیرند آن را.

روایت سعد در اکمال الدین شیخ صدوق است که روایت خوبی است ولی عده ای خدشه می کنند در آن.
مرحوم مجلسی یک باب باز کرده اند در بحار، باب خبر سعد. از بس اهمیت داده اند به این روایت.

=-=-=
ما از نظر برهانی...
اگر با مثالهایی رفتیم جلو و این مطلب را درک کردیم که یک کسی در وجود او عوالمی است با قید استقلال، یعنی عوالمی نیست که احکامشان بند به هم هست، عوالم مستقل غیر متزاحم در احکام.
اگر توانستیم این مطلب را تصور کنیم، درست می شود.
از چیزهایی که معاویه به امیرالمومنین می گوید، گفت: تنفسک السعداء
تنفس سعداء یک مطلب فطری است و مقام جمع الجمعی است و منافاتی با مقام امیرالمومنین ندارد.

گاهی ارتباط به این معناست که می آید به جایی برسد که اگر استقلال آدم محدود بشود، لوازم به گونه ای است که با کل دستگاه مخالفت پیدا می کند.
اما باید به گونه ای باشد که ارتباط عوالم با هم دچار مشکل نشود.
مثالش جایی است که حضرت عمر را به زمین کوبیدند، فذکر عهد النبی.
اینجا جایی است که باید آن فرد سزای عملش را ببیند، اینجا ارتباط آن عالم با این عالم، دچار مشکل نکرد کار را.
=-=-=
زمانی که کوچک بودم، کتابی دیدم که اسمش حتی غلط بود، امام صادق مغز متفکر جهان تشیع.
=-=
سیدالشهداء هم اینگونه است.
اگر بگوییم حضرت آن کاری را که در مسیر کربلا انجام دادند، تمامش خلاف ظواهر فقه و شرع بود.
در حالی که اینگونه نبود،
تمام کارهای حضرت لحظه به لحظه اش موافق شرع و عقل بود.
حتی وقتی گفتند: هیهات منا الذلۀ
که وقتی بود که رفتند با عمر سعد صحبت کردند.
خیلی مهم است که در کجا چی فرمودند.
=-=-
منظور
جواب فرمایش شما این است که بهترین راه، تکثیر امثله و کلیدهایی است که در فرمایش خود اهل بیت هست.
=-=-
روایتی که راوی پرسید از حضرت که شما فرموده اید اگر کسی آخرین کلامش لا اله الا الله باشد، داخل بهشت می شود، حضرت فرمودند بله.
عرضکرد: اگر اینگونه باشد، پس ما چه فرقی با عامه داریم.
حضرت فرمودند: آنها وقتی آخرین لحظه شان باشد، یادشان می رود.
راوی می گوید: من برایم سخت شد این کلام.
دقایقی گذشت، حضرت از من پرسیدند: اسمت چیست؟
هرچه به فکرم فشار آوردم دیدم اسمم یادم نیست.
و بعد از چند دقیقه برگشت.
=-=-=
حاج آقا درباره روایت ما ترددت فی شیء انا فاعله کترددی فی قبض روح عبدی المومن.. که در کافی شریف هست، می فرمودند: یعنی یک دفعه انجام نمی دهم.
=-=-
روایت دیگر:
که در کتب اهل سنت هم دیدم، از حضرت امیر پرسیدند چطور شما همه چیز را سریع جواب می دهید، حضرت کف دستشان را نشان دادند و پرسیدند این چیه؟
گفت: کف دست.
حضرت فرمودند: چرا سریع جواب دادی؟
کنایه از اینکه همه چیز برای من روشن و واضح است.
=-=-
سیدالشهداء علیه السلام در خطبه ای که در مکه می خوانند می فرمایند: کانی و اوصالی یتقطعها ...
مثير الأحزان ؛ ؛ ص41
. خطبة الإمام أثناء توجهه إلى العراق‏
ثُمَّ قَامَ خَطِيباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ ما شاءَ اللَّهُ‏ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّي‏ وَ أَوْصَالِي‏ يَتَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ‏ «3» الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأَنَّ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً «4» لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أُجُورَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ لَحْمَتُهُ‏ «5» وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنَجَّزُ بِهِمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ فَإِنِّي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ‏ «6»
______________________________
(3) ذئاب.
(4) جياع.
(5) قرابته.
(6) أخرجه في البحار: 44/ 366 عن اللهوف ص 25 و أورده في كشف الغمّة: 2/ 29

مثير الأحزان، ص: 42
ثُمَّ أَقْبَلَ الْحُسَيْنُ حَتَّى مَرَّ بِالتَّنْعِيمِ فَلَقِيَ إِبِلًا عَلَيْهَا هَدِيَّةٌ مَعَ بُحَيْرِ بْنِ رَيْسَانَ‏ «1» الْحِمْيَرِيِّ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ وَ كَانَ عَامِلَهُ عَلَى الْيَمَنِ وَ عَلَيْهَا الْوَرْسُ وَ الْحُلَلُ فَأَخَذَهَا الْحُسَيْنُ ع وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الْإِبِلِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْطَلِقَ مِنْكُمْ مَعَنَا إِلَى الْعِرَاقِ وَفَيْنَاهُ كِرَاهُ وَ أَحْسَنَّا صُحْبَتَهُ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُفَارِقَنَا مِنْ مَكَانِنَا هَذَا أَعْطَيْنَاهُ مِنَ الْكِرَاءِ بِقَدْرِ مَا قَطَعَ مِنَ الطَّرِيقِ فَمَضَى قَوْمٌ وَ امْتَنَعَ آخَرُون‏
________________________________________
ابن نما حلى، جعفر بن محمد، مثير الأحزان، 1جلد، مدرسه امام مهدى - ايران ؛ قم، چاپ: سوم، 1406 ق.

در روز ترویه حضرت می فرمایند: می بینیم که اعضایم دارد قطعه قطعه می شود.
در واقع علم غیب ائمه، محیط به نفس زمانهاست.
=-=
تصور رفتن امام به عالم دیگر درست نیست، بلکه آن عالم مستقل است و حکم خودش را دارد، و نمی توان بگویی امام می رود به آن عالم یا نمی رود، بلکه در آنجا زمان و مکان وجود ندارد.
=-=-=
دیروز مثالی بعد از مباحثه به ذهنم آمد.
مادری شب خواب می بیند که فردا بچه اش در آتش می افتد و می سوزد.
فردا که بیدار می شود و یادش نیست خوابش را یا هست.
فردا در واقع آتش سوزی اتفاق می افتد، و بچه اش هم در آتش است.
آیا این مادر می رود بچه را نجات بدهد یا نمی رود؟
بله می رود
چرا؟
چون مادر است.
امام هم اینگونه است:
بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالۀ و حیرۀ الضلالۀ
=-=-
اجنه با آن دید جنی که داشتند، دیدند لشکر وسیعی از کوفه خارج شده است و به سوی سیدالشهداء علیه السلام می آید.
اینها آمدند خدمت حضرت که اجازه بدهید ما همه اینها را بکشیم.
حضرت جواب آخری را اول نگفتند.
بلکه می خواستند تا ممکن است اینها بروند.
حضرت فرمودند: این درست نیست. اینها شما را نمی بینند و شما آنها را نمی بینید. و این درست نیست.
آنها گفتند: اشکال ندارد، ما ظاهر می شویم، کشته هم بشویم اشکال ندارد.
حضرت فرمودند: اگر من کشته نشوم پس این مردم چطور مورد امتحان قرار بگیرم.
الهداية الكبرى ؛ ؛ ص206
وَ عَنْهُ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) قَالَ: لَمَّا سَارَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مِنَ الْمَدِينَةِ تَكْنُفُهُ أَفْوَاجُ الْمَلَائِكَةِ الْمُسَوِّمِينَ وَ الْمُرْدِفِينَ فِي أَيْدِيهِمُ الْحِرَابُ عَلَى نُجُبٍ مِنْ نُجُبِ الْجَنَّةِ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَ قَالُوا: يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ بَعْدَ جَدِّهِ وَ أَبِيهِ وَ أَخِيهِ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَدَّكَ بِنَا فَقَالَ لَهُمْ: الْمَوْعِدُ حَضْرَتِي وَ بُقْعَتِيَ الَّتِي أُسْتَشْهَدُ بِهَا فِي كَرْبَلَاءَ فَإِذَا وَرَدْتُهَا فَأْتُونِي فَقَالُوا يَا حُجَّةَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنَا أَنْ نَسْمَعَ لَكَ وَ نُطِيعَ فَهَلْ تَخْشَى مِنْ عَدُوٍّ يَلْقَاكَ فَنَكُونَ مَعَكَ فَقَالَ لَا سَبِيلَ لَهُمْ عَلَيَّ وَ لَا يَلْقَوْنِي بِكَرِيهَةٍ حَتَّى أَصِلَ إِلَى بُقْعَتِي وَ أَتَاهُ أَفْرَاخٌ مِنْ مُؤْمِنِي الْجِنِّ فَقَالُوا لَهُ: يَا مَوْلَانَا نَحْنُ شِيعَتُكَ وَ أَنْصَارُكَ مُرْنَا بِأَمْرِكَ فَإِنْ أَمَرْتَنَا نَقْتُلُ كُلَّ عَدُوٍّ لَكَ وَ أَنْتَ مَكَانَكَ لَكَفَيْنَاكَ ذَلِكَ فَجَزَاهُمْ خَيْراً وَ قَالَ لَهُمْ: أَ مَا قَرَأْتُمْ كِتَابَ اللَّهِ الْمُنْزَلَ عَلَى نَبِيِّهِ الْمُرْسَلِ قَوْلَهُ تَعَالَى: قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ‏ فَإِذَا أَقَمْتُ مَكَانِي فَبِمَا ذَا يَمْتَحِنُ‏
الهداية الكبرى، ص: 207
اللَّهُ هَذَا الْخَلْقَ الْمَنْكُوسَ وَ إِنَّمَا يُحْشَرُونَ إِلَى النَّارِ وَ أَمَّا مَنْ يَكُونُ حَضْرَتِي بِكَرْبَلَاءَ الَّتِي اخْتَارَهَا اللَّهُ لِي دُونَ الْأَرْضِ وَ جَعَلَهَا مَعْقِلًا لِشِيعَتِنَا وَ مُحِبِّيهِمْ وَ يَقْبَلُ فِيهَا أَعْمَالَهُمْ وَ يَشْكُرُ اللَّهُ سَعْيَهُمْ وَ تَكُونُ لَهُمْ أَمَاناً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ لَا يَبْقَى مَطْلُوبٌ مِنْ أَهْلِي وَ نَسَبِي وَ ذَرَارِيَّ وَ إِخْوَتِي وَ أَهْلِ بَيْتِي وَ يُسَيَّرُ بِرَأْسِي إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ لَعَنَ كُلَّ ظَالِمٍ لَهُمْ، فَقَالَتْ لَهُ الْجِنُّ: وَ اللَّهِ يَا حَبِيبَ اللَّهِ وَ ابْنَ حَبِيبِهِ لَوْ لَا أَنَّ أَمْرَكَ أَمْرُ اللَّهِ وَ طَاعَتَكَ ذَلِكَ لَا يَجُوزُ لَنَا مُخَالَفَتُهُ لَخَالَفْنَاكَ وَ قَتَلْنَا جَمِيعَ أَعْدَائِكَ قَبْلَ أَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَقَالَ لَهُمْ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) وَ نَحْنُ بِاللَّهِ عَلَيْهِمْ أَقْدَرُ وَ لَكِنْ‏ لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ.
________________________________________
خصيبى، حسين بن حمدان، الهداية الكبرى، 1جلد، البلاغ - بيروت، 1419 ق.

یک مثال دیگر هم که یادم آمد برای حالات عادی شان .
عبارتش دقیق یادم نیست.
راوی می گوید: با امام صادق علیه السلام کنار جایی ایستاده بودیم که دیواری بود که سوراخهایی داشت. (من جوان بودم و حضرت مسن بودند)
حضرت فرمودند: می بینی سوراخهای دیوار را.
گفتم: بله
فرمودند: اما من نمی بینم.
(جالب است می گویند دیدی؟ بعد می گویند من نمی بینم)
=-=-=
یا آن روایتی که حضرت ناراحت تشریف آوردند و فرمودند: چیه که شما نسبت علم غیب به ما می دهید، من امروز کنیزم یک اشتباه انجام داد، ندانستم.
راوی می گوید: رفتیم به اندرون، به حضرت عرض کردم آقا این چگونه بود، حضرت اشاره کردند به قضیه آصف بن برخیا...
=-=-=
سوال:
آیا از این روایت می توان برای تقیه استفاده کرد؟
بله.
مرحوم مجلسی در بحار می نویسد: اهل بیت در مقابل شیعیان بیشتر از غیر شیعه تقیه می کردند.