بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر، تحریف قرآن جلسه5 تاریخ:26/01/1393
بحث ما در جلسه گذشته درباره ذو وجوه بودن بود و بعد مباحثه یکی از آقایان فرمودند که جدولی را در دست یکی از عزیزان دیدند که از هر ردیف و ستون و قطرش که میخواندید یک چیزی بود!
شاگرد: از بستگان پرسیدم گفتند جدول را در انبار دارند و حتماً باید بیاورم.
استاد:بله این باید عکسش گرفته شود. چون حاج آقا بعضی از کتابهایی را که نوشته بودند و به بعضی شاگردان برای استنساخ داده بودند و گم کرده بودند. خیلی سخت است یک مجتهدی با یک زحمتی کتابی نوشته بعد کسی بگوید در نانوایی جا گذاشتم و گم کردم! لذا تا یک صحبت کتاب خطی میشد حاج آقا میفرمودند یک عکس برداری ازش بشود. امروز این زیراکس و اینها نعمتی است. حالا منظور این کلمه انبار وحشت زا است، یک لحظه بعد میروند میبینند این چیز به این مهمی نیست. در این جدولی که میفرمایند،اگر به یک ردیف نگاه کنید فقه است، از ردیف دیگر که نگاه میکنید اصول است و جملات اصولی را میگوید و بهتر است که خودتان بفرمایید.
شاگرد: من یک پنج علمش را دیده بودم و یکی دوازده علمش بود. این پنج علمش دقیقاً یادم نیست که در هر خانهای کلمهای بود، وقتی از این سمت میخواندید، در آن بالا هم نوشته بود که اینجا فقه است، اینجا نحو است، اینجا صرف است، اینجا منطق است که بسیار محیر العقول بود و مثل سیوطی وزن هم داشت و همه آنها هم شعر بود.
استاد: اگر اینگونه بخوانید شعر است، همین کلمات است و تغییری نکرده است؛ یعنی از یک کلمه واحد، برای هفت یا هشت منظور فقهی و اصولی و نحوی و غیره استفاده شده است. اصلِ علم اوفاق همین بود که مربعی را میکشند و استفاده کردنِ از یک خانه و از یک کلمه و از یک چیز برای دهها منظور است؛ یعنی وقتی این خانهی جدول در اینجا قرار گرفت، در ارتباط است با همه ردیفها و ستونها و شما میتوانید از هر کدامشان وارد شوید و شروع کنید و بخوانید. عجیبترش خواندنِ نسبی است؛ یعنی یک وقتی میگوییم که ستون را از بالا شروع کنید و بیایید پایین. بعد میگوییم: ستون را از خانه سوم بخوان! اگر از خانه دوم بخوانید اصول میشود و اگر از خانه سوم بخوانید فقه میشود مثلاً.
همچنین اگر انتقال محور در این جدولها پیاده شود، دوباره خودش یک دستگاه عظیمی میشود. میبینید که اینها چقدر ممکن است و اگر ما اینها را تصور کنیم برای کتاب خدا، خیلی وحشت نمیکنیم. اینها همه مثالهایش است. چه مانعی دارد که روایتی بیاید و فرمایش حضرت را برای قرآن کریم پیاده کند!؟
مثالهایی که در جلسه قبل سؤال شد چند تا از آنها به ذهن ما آمد که با بحث استعمال لفظ در اکثر از معنا عموم و خصوص من وجه است؛ یعنی یک محل اجتماع دارند، افتراق از هر دو هم در آن ممکن است. «علی أی حال» نشانههایی که چندمنظوره است جورواجور متصور است؛ یکی از آنها به یک جسم فیزیکی خارجی برمیگردد که علامت و تابلو است، ولی دو تا کار از آن برمیآید. مثلاً یک تابلو را دمِ در رستورانی میگذارند، کسی که در حال رفتن به داخل است میبیند که نوشته: «خوش آمدید»! و کسی که در حال رفتن به بیرون است میبیند که نوشته: «خداحافظ، باز هم شما را ببینیم»! این یک تابلو است اما دو منظور دارد؛ هم میگوید «خوش آمدید»، هم میگوید «به سلامت»! آن حالت علامیّتش که آن را به عنوان یک جسم خارجی در نظر گرفتیم، دو منظوره است. این تابلو برای آن است که آیا خوشآمد بگوید یا برای خداحافظی است؟ کدام یک است؟ هر دو است. یک تابلو است، ولی دو منظوره است. حالا در اینجا استعمال لفظ در اکثر از معنا و استعمال یک علامت در دو مراد است یا نیست؟ در جای دیگر بحث میکنند که اینجا از آنها نیست.
همچنین مثلاً علامت تعجبی که ما در ویراستاری میگذاریم که یک خطی میکشیم و نقطهای را در زیر آن میگذاریم، همین علامت در جاده هم آمده که به معنای خطر و احتیاط است، در جای دیگر به معنای خندیدن است، در جای دیگری میآید یعنی حرف عجیبی زدید و منظور ما از آن، خنده نیست. الآن آیا این علامت متفرق شده است؟ این یک علامت است که برای مقصودهای مختلف از آن استفاده میشود به راحتی.
علامت جمع در یک جا میگویند که این را جمع بزن! یک جا میگویند که یعنی بفهم که در دل این چیزهای دیگری هم هست! جمع به این معنی نیست که دو چیز را جمع بزن، علامت است، ولی علامت برای چند تا منظور است.
شاگرد: علامت صلیب سرخ هم هست.
استاد: اگر در فکرش بیافتید از این علائم بسیار فراوان وجود دارد که با آنها مأنوس هستیم.
شاگرد: اینجور مثالها شبیه مشترک لفظی است، مثال برای استعمال لفظ در اکثر از معنا نمیشود.
استاد: من هم همین را میگویم که وقتی عموم و خصوص من وجه است یعنی همین؛ یعنی خیلی از مثالهاست که میتوانید برای آن باب استحاله و عدم استحاله استعمال لفظ در اکثر از معنا استفاده کنید، ولی کلیِ بحث این است: علامتهایی که فقط یک کار از آنها بر نمیآید، بلکه در جاهای مختلف برای خصوصیات و برای منظورهای مختلف استفاده میشود. وقتی علامت اینگونه است، کسی که زرنگ باشد میتواند از این علامت برای چند منظور در آنِ واحد استفاده کند.
لفظهایی در فارسی هم داریم؛ مثلاً «کشیدن»: در سالنی هستید که کسی برای شما میوهای را میکشد! یا به کسی که در را میخواهد باز کند و فشار میدهد، شما میگویید: « بکش»! قصد هم کردهاید! به او که میگویید «بکش»، یعنی در را بکش تا باز شود. به این میگویید «بکش» یعنی میوه را بکش. در فارسی لفظ «بکش» برای هر دو درست است و فقط باید ذهنی باشد که بتواند بین دو تا مقصود جمع کند و استعمال لفظ در اکثر از معنا را با ارادتین مستقلتین داشته باشد. یک لفظ گفت و اصلاً آن شخص هم ندید که شما میخواهید اینجا میوه را بکشید. او فقط پشتش به آن سمت بود و با زحمت میخواست در را باز کند که برود ولی نمیتوانست، شما میگویید: «بکش»؛ یعنی در را جلو بکش، نه اینکه فشار بدهید. به آن شخص هم که میگوید «بکش»؛ یعنی میوه مرا بکش.
ثبوت اراده الهی در استعمال لفظ در بیش از یک معنا
حالا در آیات شریفه در مباحثات گذشته عرض کردم که ﴿قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ﴾1، این دعا دقیقاً آیا به معنی دعا کردن و به پیشگاه خدا رفتن است؟ چه مانعی دارد؟ روایت هم دارد. ﴿ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ﴾، اگر اهل دعا نباشید، «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَة» است خیلی خوب است. حالا الآن خدای متعال که در قرآن فرموده: ﴿دُعاؤُكُمْ﴾، آیا یعنی همین دعا یا نه، ﴿دُعاؤُكُمْ﴾ اضافه به مفعول است؟ کدام یک است؟ ﴿دُعاؤُكُمْ﴾ اگر به معنای دعا کردن باشد فاعل است؛ یعنی ﴿دُعاؤُكُمْ﴾ الله سبحانه و تعالی. اما حالا بعدش هم بخوانید، میبینید که یک احتمال دیگری هم میآید: ﴿فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً﴾، پس اینجا اضافه به مفعول است. «دعاء انبیاء و دعاء رسولنا ایاکم»، ﴿ما يَعْبَؤُا بِكُمْ﴾، اگر دعوت شما به دین نبود و متدین شدن شما نبود و ایمان شما نبود، ﴿ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ﴾؛ یعنی «دعاء الرسول ایاکم».
میبینید که کلمه «دعاء» دو تا معنا دارد و در اینجا مشترک است و در دو مقصد بکار میرود، کدام یک [مقصود است]؟ هر دو است. کلمه یک علامت است، اینجا یک علامت است با دو معنا در آنِ واحد با دو تا اراده مستقل از آن استفاده شده است. دو تا اراده و دو تا مراد از آن استفاده شده است. چه مانعی دارد؟
شاگرد: در ردِّ وجه شما اگر بگوییم که ائمه(صلوات الله علیهم) برای این که همین مقصودشان را میخواستند بیان کنند از آیه قرآن استفاده میکردند، نه اینکه آیه این را میخواهد بگوید؛ یعنی بیان خودشان را در قالب آیه میرساندند.
استاد: آن اقتباس است؛ مثلاً میخواهد بگوید که آقای امام جماعت! من رسیدم شما صبر کن؛ میگوید: ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرينَ﴾، او که نمیخواهد بگوید که منظور خدا از «صابرین» امام جماعتی بوده که برای مأموم صبر میکند! اینکه مقصود آیه نیست، ولی اقتباس میکند. این امر محالی نیست؛ اما وقتی که حضرت میگویند مراد از آیه این است، آیا دروغ میگویند!؟ نه. در یک جا معلوم است که حضرت دارند اقتباس میکنند، مثل جناب فضّه بود که همه جا با قرآن حرف میزد. از عجائب است که این روایت در بحار آمده است که انسان بُهتزده میشود. وقتی اسم بچههایش را میپرسند، همه را با قرآن جواب میدهد که موسی و داود و … است2. این مانعی ندارد، اما وقتی حضرت دارند استشهاد به آیه میکنند ـ نه اقتباس از آیه ـ نمیتوانیم بگوییم حضرت به ما نمیگویند!
علاوه بر اینکه وقتی خود این مطلب «فی حد نفسه» ممکن بود، چرا خدا اراده نکند؟ لفظ که تاب آن را دارد، مقطعها هم ممکن است، مانع از اراده خدای متعال از قرآن چیست که میگویید نه؟ غیر از این است که استحاله عقلی است؟ خب نمیشود. اما اگر گفتیم که ممکن است و میشود، پس مانع از اراده کردن دو معنا چیست؟
شاگرد: سیاق است.
استاد: سیاق باید خودش مقاطع داشته باشد. سیاق خودش یکی از مبادی یکی از ظهورات است. سیاق مبدأ ظهور است برای یکی از مرادات. اگر مَقطع کنید، سیاق جدید دارد، همان چیزی که آقای طباطبایی هم فرمود، چه مانعی دارد؟ همه اینها ممکن است. شما میبینید که برای عرب و عجم میتوانید یک ماه منبر بروید و بعد از این آیه را نخوانید: ﴿قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُم﴾ و بگویید که ماه مبارک ماه دعاست! من از این آیه برای یک ماه تفسیر میگویم. همه هم میپذیرند و هرگز ذهنشان سراغ این نمیرود که این دعا به معنی «دعاء الرسول ایاکم» است! چرا بگوییم نه، چون خدا این را اراده نکرده است و اگر ادامه آیه را بخوانید ذهنتان عوض میشود! لازم نیست. در همین مقطع، شما مراد خدای متعال را در این تقطیع، برای مخاطبین گفتید و دروغ هم نگفتید. اما وقتی بقیه آیه به آن ضمیمه میشود، باز یک مقطع جدید است و سیاق جدید است، شما اگر آن سیاق را یک ماه برای دیگران تفسیر کنید اشکالی ندارد. این یک چیز نه تنها ممکنی است، بلکه واقع است برای حتی غیر کلام الله، در چیزهای ادبی.
شاگرد: امکان اراده را شما مساوی با تحقق اراده میدانید؟ یعنی اگر امکان دارد پس اراده کرده است!
استاد: امکان را در مورد خدای متعال عرض کردیم.
شاگرد: بله، یعنی این معانی امکان دارد در این آیه مراد باشد.
استاد: معانی صحیح است و واقعاً اراده این معنا از این کلام هم بلا مانع است.
شاگرد: ما از کجا بفهمیم که بلا مانع است؟
استاد: احاله به علم او دادیم، ما که نمیگوییم فهمیدیم یا نفهمیدیم! ما میگوییم خدا میداند یا نمیداند؟! جنبه ثبوتی را میگویم.
شاگرد: امکانش را میگوییم؛ اما اراده کردن را نمیتوانیم بگوییم.
استاد: نه، بحث ما همهاش ثبوتی است. خدا میداند ـ نمیگویم ما میدانیم ـ که این مطلب صحیح است و خدا میداند که «یمکن» از این عبارت قرآن فلان معنا هم اراده شود. خدا این دو تا را میداند، من میگویم: پس حتماً اراده کرده است، چرا؟ چه مانعی سر راه است که خدا اراده نکند؟
شاگرد: شاید ما از آن خبری نداریم! یک مانعی است که خبر نداریم.
استاد: بله، اگر مانع بود هم باز من مشکلی ندارم.
شاگرد: شما میگویید: پس حتماً اراده کرده است. ما با این «پس» مشکل داریم.
استاد: همه ی عرض من ثبوتی است. من میگویم: مطلب صحیح است و اراده این هم از این نیست و مانعی هم ثبوتاً نیست، نه اینکه شما میگویید خدا یک مانعی میداند. من علم خدا را قبول دارم و تسلیم هستم. عرض من این است که مانعی هم نیست. بعد میگویید که نه، مانع هم که نباشد، ولی خدا یکی را اراده کرده است! میگویم: چرا؟
شاگرد: پس در مقام اثبات مشکل دارد.
استاد: ما این مطلب را هفت و هشت روزی صحبت کردیم، در مقام اثبات اصلاً تفسیر به رأی حرام است و محتملات را اسناد قطعی بدهیم حرام است. اما ثبوتش را هر کس هم تصور کند، سریعاً ذهنش عرض مرا تصدیق میکند. خدای متعالی که برای اعصار آینده از آیه خودش قصدی میکند که الآن اصلاً زمینه آن قصد بالفعل نیست. اگر بگوییم چه ثمرهای دارد که قصد کند؟ میگوییم: او خداست و محیط بر همان زمان هست و کتاب هم کتاب خودش است، در همان زمان هم ناطق به کلام وحی خودش است.
شاگرد2: اینکه یک بخشی از آیه را برداریم، یزید گفت: «ما قال ربک للقرآن ویل للذی شرب قال ربک فی القرآن ویل للمصلین» این آیه هم هست، یا ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى﴾. من میگویم با بعدش بخوان! با بعدش بفهم! حالا اگر ﴿فَقَدْ كَذَّبْتُم﴾ را تا نگوییم که معنا به دست نمیآید.
استاد: در اینکه ما اگر تقطیع کنیم میشود که خراب شود، ما در اینجا حرفی نداریم؛ لذا گفتم «یمکن». شما تقطیع کنید که خدا علم دارد به اینکه این تقطیع مرادش نیست و اشتباه هم است. آیا ما گفتیم: «کل تقطیع ممکن أراده الله»؟ ما که این را عرض نکردیم. تقطیعی که وقتی شد، مطلب حقّی باشد.
شاگرد: از کجا بفهمیم؟
استاد: ثبوتش را عرض میکنم؛ یعنی ما میگوییم ثبوتاً تقطیعی شد که خدای متعال میگوید به إزای این تقطیع شما مطلب حقی است و آن مطلب حق هم با این عبارت میتواند تناسب داشته باشد و متکلّمی اراده کند این مطلب را از این تقطیع. خدای متعال از این تقطیع، چنین ارادهای را کرده است. اما تقطیعی است که شما انجام میدهید، مطلب باطلی میشود، خدا که از کلام خودش اراده باطل نمیکند. پس این تقطیعی بود باطل و قرآن از این تقطیع بیزار است. اما تقطیعی که خود خدای متعال میداند این تقطیع صورت میگیرد، مفادش مطلب حقی است که هیچ مانعی هم از ارادهاش از این کلام نیست «فأراده الله» و «أراد هذا التقطیع» را و معنا را «بهذا التقطیع».
شاگرد: پس ﴿الَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضين﴾3 شامل این تقطیع نمیشود!
استاد: عضینی که برای اغراض خودشان است و متّکی به علم الهی نیست. اما امام معصوم که با اتّکای به علم خدا این تقطیعها را انجام میدهد، همه آنها حق محض است و همهاش هم مراد خداست، نه اینکه اقتباس باشد؛ بلکه مراد خداست. اما اینکه بشود آیات را تقطیع کنند، بله. خود قرآن میفرماید: ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً﴾4، قرآن و اضلال؟ بله، خود قرآن میفرماید که ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثيراً﴾. یکی از این تقطیعاتش اضلالهاست و اضلالهای دیگری که ممکن است.
حالا چند تا آدرس را نوشتم، اینها را بخوانیم. یک روایتی بود که در جلسه قبل صحبت شد از اینکه زاذان قرآن را به إعجاز امیرالمؤمنین حافظ شد، جلد چهل و یکم بحار، صفحه 195، حدیث شش دارد. اصل کتاب هم مال الخرائج و الجرائح مرحوم قطب راوندی(رضوان الله علیه) است5 که در همین صحن که مشرّف میشوید معلوم است. کتاب خرائج هم من مکرر گفتم که یکی از بهترین کتابهای روی کره زمین است. زاذان هم ز اوّلش با رِ زِ است و دوّمش را دال ذال است. روایت این است که سعد الخفّاف میگوید که دیدم زاذان خیلی قشنگ قرآن میخواند! گفتم: «يَا زَاذَانُ إِنَّكَ لَتَقْرَأُ الْقُرْآنَ فَتُحْسِنُ قِرَاءَتَهُ» تو که زبانت فارسی است به این قشنگی قرآن میخوانی، «فَعَلَى مَنْ قَرَأْتَ»؛ استاد قرائت تو چه کسی بود که به تو با لهجه فارسی این قدر قشنگ قرآن را یادت داده است؟ «قَالَ فَتَبَسَّمَ»؛ یک تبسمی کرد و «ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَرَّ بِي وَ أَنَا أُنْشِدُ الشِّعْرَ»؛ من داشتم شعر میخواندم و یک دفعه حضرت از کنارم من عبور فرمود. «وَ كَانَ لِي خُلُقٌ حَسَنٌ فَأَعْجَبَهُ صَوْتِي»؛ من شعر را زیبا میخواندم و صدایم خوب بود و حضرت دیدند که صدای من صدای خوبی است. خُلُق یعنی او ریختی داشت که خدای متعال به وجود او داده بود که میتوانست تأثیرگذار باشد. البته امیرالمؤمنین به استعمال لفظ در اکثر از معنا ! میخواستند بفرمایند که هم سیرت خوبی داری و بخاطر همین هم بود که لیاقتِ عنایت حضرت را پیدا کرد. خُلق حَسن یعنی هم خوش صدا هستی و هم خوش خُلق هستی.
به مرحوم آقای شیخ حسن مصطفوی در نجف میگفتند: اسم حسن، سیرت حسن، صورت حسن! وقتی به نجف رفته بودند، یک عالِمی از کنار ایشان رد میشود میگوید: اسم حسن، صورت حسن، سیرت حسن! من اینجوری شنیدم.
شاگرد: در اینجا «خُلق» را امیرالمؤمنین نفرمودند، خودش میگوید!
استاد: بله درست است. پس آن دو وجهین بودنش در اینجا جا ندارد. دنباله روایت این است: «فَقَالَ يَا زَاذَانُ فَهَلَّا بِالْقُرْآنِ»؛ تو که صدای خوبی داری چرا قرآن نمیخوانی؟ «قُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَيْفَ لِي بِالْقُرْآنِ فَوَ اللَّهِ مَا أَقْرَأُ مِنْهُ إِلَّا بِقَدْرِ مَا أُصَلِّي بِهِ»؛ ما فارسی زبان هستم، خیلی زحمت کشیدم تا قرائت نمازم را درست کردم که نماز بخوانم. بیش از این نمیتوانم. «قَالَ فَادْنُ مِنِّي»؛ جلو بیا، «فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَتَكَلَّمَ فِي أُذُنِي بِكَلَامٍ مَا عَرَفْتُهُ»؛ نفهمیدم که حضرت چه میگویند! «وَ لَا عَلِمْتُ مَا يَقُولُ ثُمَّ قَالَ افْتَحْ فَاكَ فَتَفَلَ فِي فِيَّ»؛ آب دهن مبارکش را متبرّک کردند «فَوَ اللَّهِ مَا زَالَتْ قَدَمِي مِنْ عِنْدِهِ»؛ یک قدم از ایشان دور نشده بودم «حَتَّى حَفِظْتُ الْقُرْآنَ بِإِعْرَابِهِ وَ هَمْزِهِ»؛ همه چیزش را دیدم که من حافظ هستم. «وَ مَا احْتَجْتُ أَنْ أَسْأَلَ عَنْهُ أَحَداً بَعْدَ مَوْقِفِي ذَلِكَ»؛ این را از زاذان شنید.
سعد خفّاف میگوید که «فَقَصَصْتُ قِصَّةَ زَاذَانَ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع»؛ به امام باقر(علیه السلام) عرض کردم که زاذان اینگونه برای من گفت و خودش هم هیچ چیزی نمیدانست که حضرت چه گفتند و فقط همهمهای درِ گوش خودش شنیده است. امام(علیه السلام) فرمودند: «قَالَ صَدَقَ زَاذَانُ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع دَعَا لِزَاذَانَ بِالاسْمِ الْأَعْظَمِ الَّذِي لَا يُرَدُّ»؛ پیش خدا دعا کردند برای او، دعایی که مستجاب است و رد نمیشود و آن هم دعای به اسم اعظم بود.
شما ببینید که چقدر در فضائل روایات کار است و ما کمکاری میکنیم! همین یک روایت را بگیرید و بخواهید استخراج موضوعی کنید، چند تا موضوع در این روایت است؟ اسم اعظم است، حفظ قرآن است، استجابت دعا است، تأثیر صوت حَسن است. وقتی امکانات هست، الآن برای ما خیلی زمینهها فراهم است که اینها دستهبندی موضوعی شود. حال ما بگذاریم در مدت هزار سال این حاصل شود؟!
این یک روایت بود که در جلسه قبل صحبت شد. روایت دیگر در جلد هشتم بحار است، صفحه 25، حدیث بیست و سوم از کتاب بشارة المصطفی است. این مربوط به بحثی میشود که امروز میخواستم مطرح کنم. مقدمه ی این بحث را ابتداء بگویم: تا حالا با این عرایض من، چندین گام به جلو رفتیم. اول عرض کردم برای اینکه ما بحث کنیم راجع به مصاحف و جمع قرآنی و روایاتی که در این باب است، اول باید ببینیم که قرآن چیست؟ خود قرآن خودش را چگونه توصیف کرده است؟ اهل بیت(علیهم السلام) چگونه قرآن را توصیف کردند؟ بعد ببینیم که ظهورش در مصاحف چگونه است؟
گامهایی که برداشتیم، یکی ﴿فُصِّلَتْ آياتُه﴾ بعد از ﴿أُحْكِمَتْ آياتُه﴾ بود. بعد رفتیم در وادی اینکه میتواند استعمال لفظ در اکثر از معنا شود و یک علامت و یک کلمه چند منظور داشته باشد در یک آیه و علاماتی که چند منظوره هستند را هم عرض کردیم. مسئله دیگر این بود که میتواند یک جزئی نماینده کل باشد «فی کل شیء کل شیء». اینجور نیست که وقتی چیزی را تقطیع کردیم، بعض از کل واقعاً ناقص باشد. متصور است و ما میبینیم که جوهرههایی داریم که کأنّه ریخت جزء و کل «لا ینقصه شیء و لا ینقصه» کل را. مثال این مطالب را هم عرض کردیم.
گام دیگری را هم در این جلسه عرض میکنم: یکی از مهمترین چیزها برای قرآن کریم این است که قرآن صوت است و لفظ است، ما آن را میخوانیم و آن را قرائت میکنیم. مصحف هم هست که این الفاظ مکتوب میشود و به صورت نقوش و کتابت در میآید. نکتهای که در الفاظ است این است که خیلی نکته مهمی است، برای ما و فضای درک ما الفاظ متصرّم الوجود هستند؛ یعنی ممکن نیست که شما در آنِ واحد هم بگویید الف هم بگویید حاء. باید الف را که گفتید تمام شود، بعد بگویید حاء. الفاظ تصرّم دارند و زمانی هستند. «یوجَد ینعدم» است، یکی باید بیاید و منعدم شود، بعد دیگری بیاید و معدوم شود، دوباره بعدی بیاید. این خیلی واضح است.
این یک نکته بود که ریخت لفظ در فضای ما ریخت تصرّم است و عرض کمّ غیر قارّ است، غیر قارّ یعنی همهاش باهم موجود نیست، بخلاف مصحف. مصحف نقوش است و کتابت قارّ است. همه جا را یکجا میبینیم، اما وقتی میخواهیم بخوانیم ممکن نیست همه کلمات را در آنِ واحد بگوییم.
نکته دیگر این است که غیر از قارّ بودن، تمانع و تزاحم شنیدن یا ایجاد کردن در آنِ واحد است. در آنِ واحد نمیتوانم بگویم هم «کان» هم بگویم «انسان»! یکی را میگویم. اگر هم بگویم «انسان» هم بگویم «کان»، نمیشود. در آنِ واحد هم «انسان» بشنوم و هم «کان» بشنوم نمیشود! این نقص را ما در این فضا داریم؛ اما این نقصی است که آیا سر از استحاله در میآورد یا نقصی است که بخاطر نقص ماست؟ سر از استحاله در نمیآورد.
به عبارت دیگر: محال نیست که دو تا لفظ باهم گفته شود و باهم شنیده شود. یک صوت هم حامل مسموع «کان» باشد هم حامل مسموع «انسان» باشد، این محال نیست. حالا بگویید چرا محال نیست؟ الآن صوتها را چکار میکنند؟ یکی گفته «انسان» و دیگری گفته «کان»، دو تا از این لحظههای صوتی را باهم میکس میکنند و اگر کسی خوب دقّت کند میبیند که در آنِ واحد هم «کان» گفت و هم «انسان» گفت! یعنی آن موج حامل، دو تا مدل روی آن انجام شد. مِدوله کردن میگویند یا مدولاسیون ظاهراً. دو تا حامل است برای دو تا محمول. پس محال نیست. این بخاطر نقص ماست و گوش ما نمیتواند و قدرت انس را ندارد. همین گوش اگر قوی شود و جلو برود، میتواند در آنِ واحد از یک صوت حامل دو تا محمول ـ هم «انسان» و هم «کان» ـ را بشنود. پس محال نیست، بلکه ممکن است.
نکته دیگر در مورد صوت این است ، محال است که صوت از دو جهت بیاید؛ یعنی آیا میشود که این «کان» که میآید هم از این طرف بیاید و هم از آن طرف؟ نمیشود! خدا گوش را برای ما گذاشته برای اینکه جهت را تشخیص بدهیم. وقتی صوت «کان» میآید، یا از این طرف میآید یا از آن طرف میآید یا از بالا یا از پایین یا از جلو یا از عقب است. آیا فعلاً نمیشود یا در کل محال است؟
شاگرد: ضعف از ما است.
استاد: روایت است که من آن را پیدا نکردم6، شبیه آن را در وادی دیگری پیدا کردم. حاج آقا فرمودند که در کوه طور صدا آمد که «نودی من جانب الشجر». از جانب شجر صدا آمد؛ اما اصل مکالمهای که در حالت وحی میشد، از شش جهت بود؛ یعنی اینجور نبود که فقط از این طرف صوت بیاید. از شش طرف صوت میآمد. ما میگوییم چطور میشود؟!
شاگرد: روایت درباره حضرت ابراهیم(علیه السلام) است که صدا از شش جهت آمد که «لک الأجر عندی»7.
استاد:این کلمه اش را دقیق یادتان است، لک الاجر عندی بزنیم؟
شاگرد: بله
شاگرد2:صدای مادی اینجوری نیست، این صدای برزخی و باطنی بود.
استاد: همان مادیاش آیا محال است؟ صحبت از استحاله است.
شاگرد2: امواج بالاخره از یک طرف میآید، مگر اینکه از همه طرف پخش کنند. این میشود چند تا صوت!
استاد: الآن یکی از فنون مهم این است که کاری بکنند که صوت از همه طرف بیاید. بلندگوها را طوری تنظیم میکنند!
شاگرد2: موضوع ما یک صوت است، آن میشود چند تا صوت که با بلندگو پخش میکنند.
استاد: ولی در آخر کار تداخل امواج صوتی است. مسئله امواج و فنّ موج به اینکه شما چند تا صدا را نمیشنوید، یک صدا را میشنوید نه چند صدا. تکرار چیز دیگری است. در اینجا پژواک نیست، یکی است. پژواک این است که تکرار میشود. شما در میان کوه حرف میزنید و بعد از چند لحظه صدای شما منعکس میشود و شما دوباره میشنوید. اما یک صدا در آنِ واحد میآید، اما کجاست؟ میبینید که از هر طرف میآید. آیا این محال است؟
شاگرد: الآن در ساختمانهای بزرگ این کار را میکنند؛ مثلاً در حرم طراحی صوت را انجام دادند که شما در شبستان حرم هر کجا که بایستید فقط یک صدا میشنوید و از همه طرف است.
استاد: آن کار مرحوم شیخ بهایی معروف است در مسجد اصفهان. ایشان کاری کرده بودند که منبری وقتی صحبت میکند، آن کسی که با فاصله دور نشسته هم میشنود مثل اینکه نزدیک است!
شاگرد: ﴿وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ﴾، جانب یعنی طرف مشخصی است!
استاد: بله، حالا در خصوصیت آن چند تا آیه است برای طور. ﴿نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ﴾.
شاگرد: نه، ﴿وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ﴾ است.
استاد: بله، ﴿مِنَ الشَّجَرَة﴾ دارد. ﴿فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى﴾8، موارد دیگری هم هست.
شاگرد: محل تولید صوت اگر یکی باشد در حالت طبیعی از یک جا که تولید شود، صدا از هر طرفی به گوش ما میرسد. آیا منظور شما این است که از یک منبع تولید ممکن است از چند جهت بیاید؟
استاد: نه، من فقط خروجی و نهایت کار را میگویم. یک وقتی میگوییم که چند چیز است که از چند جهت بفرستند و الآن با بلندگو این کار را میکنند. این مثال را برای پیشرفت ذهن گفتم، ولی مقصود من بیش از این بود که واقعاً طوری باشد که در همین عالم فیزیکی صوتی بیاید که نه از شش جهت پخش بشود و به ما برسد؛ بلکه از شش جهت بیاید و ما آن را درک کنیم.
شاگرد: یک نفر تولید صوت کرده یا چند نفر تولید کردند؟
استاد: تولیدی است بدون منبع نقطهای. شما صوت را میگویید که از یک نقطهای تموّجش شروع میشود، از اینجا چون در اثر برخورد و ارتعاش، موج تولید میشود؛ لذا میگویند که این منبع میتواند از چند جا باشد. من میگویم که آیا محال است که از یک نقطه ـ نه اینکه تولید بشود ـ امواجی بیاید؟ ـ نه از یک نقطه مبدأ که تولید شده باشد ـ ؟ شما که میگویید نمیشود، آیا این یعنی محال است؟
شاگرد: ما اصلاً تصور نکردیم که شما چه چیزی را محال میدانید!؟ خداوند لفظی را تولید میکند که ما آن را از چند جهت بشنویم!
استاد: خداوند لفظی را تولید میکند که شروع تموّجش از یک نقطه مکانی نبود.
شاگرد: بالاخره به گوش ما رسیده است.
استاد: بله، میرسد و از همه جهات هم میرسد و شروع این امواج از یک نقطه مکانی نبوده است و این در یکجا هم ضربه نخورده است.
شاگرد: آیا منابعش متعدد بوده یا اصلاً بدون منبع بود؟
استاد: ادعا این است که در آنِ واحد از همه نقاط شروع به تموّج کردن میکند.
شاگرد: علاوه بر اینکه محال نیست، عجیب هم نیست!
استاد: مقصود من هم همین است؛ یعنی طوری باشد که خدای متعال مبدأ یک صوت را طوری قرار میدهد که مثالش را اگر روی مثالهای فنّی فکر کنید، صدها کلید میشود برای مطالب و مباحث دیگر. یکی از مثالهای کلیدی که فکر بر روی آن خیلی خوب است، انبساط یک شیء است بدون اینکه از مرکزی باشد. الآن هم بحث داغ علمی امروزه است که میگویند عالَم در حال انبساط است. میگویند: این انبساط از چه نقطهای شروع شده است؟ میگویند: نقطه و مرکزی ندارد. منبسط میشود بدون مرکز و منبسط میشود بدون اینکه مبدأیی داشته باشد.
به عبارت دیگر: هر نقطهای را که روی آن دست بگذارید، همان مرکز است و از همان جا منبسط میشود. این یکی از بهترین مثالها است که هر کس این را درک کرد، گام مهمّی به جلو برداشته است.
شاگرد: مثال سادهتری هم میشود زد؛ شما یک بلندگویی را در نظر بگیرید که این بلندگو یک سطحی دارد که اگر موجودی در درون این سطح که در حال پخش است قرار بگیرد، این از همه جهت صدا را میشنود ولو اینکه این نسبت به من یک نقطه است، ولی نسبت به موجود داخلی از همه طرف است.
استاد: شبیه کسی که در بیت کعبه از هر طرف میتواند نماز بخواند.
شاگرد: این فرمایش آقا از یک جهت مبعّد است از یک جهت مقرّب است؛ از این جهت مبعّد است که حضرت عالی میفرمایید از همه چیز و همه نقاط خودش منبع تولید هم هست، ولی در آنجا یک نقطه تولید است که از همه جا شنیده میشود.
استاد: در مثال شما حرفی نیست، اما این سؤال در فرمایش شما هست که اگر شما در آن وسط بایستید صوت را نمیشنوید. این حرف هست که شما از کجا میگویید که کسی اگر در آن دیافراگم که دَه سانت است قرار بگیرد، همه را از شش جهت میشنود؟ شاید هیچ چیزی نشنود، چرا؟ چون باید موجی تولید شود و در انتقال به پرده صماخ او بیاید. اما موجی موجود نیست. «علی أی حال» این مثالها خوب است برای اینکه مقصود ما به جلو برود.
شاگرد: این شش جهت هم منظور شش جهت فقط نیست یعنی کل جهات.
استاد: بله یعنی کل
شاگرد: روایتی است که میفرماید: وقتی موقع ظهور که میشود دو تا ندا در عالَم میآید که همه میشنوند حتی کسانی که در خانهها هستند!
استاد: حالا این روایتی که من پیدا کردم را بخوانم، این روایت در جلد هشتم بحار، صفحه 25، حدیث بیست و سوم از کتاب مبارک بشارة المصطفی جناب طبری است. روایت این است: «عَنْ زَاذَانَ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ حَدَّثَنَا النَّبِيُّ ص وَ هُوَ الصَّادِقُ الْمُصَدَّقُ قَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَ جَمَعَ اللَّهُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ نَادَى مُنَادٍ بِصَوْتٍ يَسْمَعُ بِهِ الْبَعِيدُ كَمَا يَسْمَعُ بِهِ الْقَرِيبُ»؛ اصلاً بُعد و قُرب و اینها در آن مطرح نیست. وقتی به عالم خواب و عالم ملکوت بروید، این چیزها روشنتر است و خیلی از این مزاحمات و مشکلات عالم فیزیکی در آنجا اصلاً نیست. ولی حتی در این عالم هم می بینیم که چیزهایی که به خیال ما مستحیل است، در حال انجام است.
دنباله روایت این است که آیا همه میشنوند؟ «أَيْنَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَيْنَ عَلِيٌّ الرِّضَا فَيُؤْتَى بِعَلِيٍّ الرِّضَا فَيُحَاسِبُهُ حِسَاباً يَسِيراً وَ يُكْسَى حُلَّتَانِ خَضْرَاوَانِ وَ يُعْطَى عَصَاهُ مِنَ الشَّجَرَةِ وَ هِيَ شَجَرَةُ طُوبَى فَيُقَالُ لَهُ قِفْ عَلَى الْحَوْضِ فَاسْقِ مَنْ شِئْتَ وَ امْنَعْ مَنْ شِئْتَ» فرمودند مراد از «علیٌّ الرّضا» امیرالمؤمنین است الظاهر.
سؤال ما این است که الآن یک فتح باب جدیدی شد که وقتی شما قرآن را و جوهره قرآن را میگویید که صوت است، آیا محال میبینید که وقتی ملک وحی بر سمع و قلب نورانی انبیاء(علیهم السلام) بخصوص خاتم النبیین(صلوات الله علیه) که محل نزول قرآن کریم است، این تزاحم را آنجا هم ببرید و بگویید که محال است لفظی که جبرئیل میگوید حامل دو تا محمول باشد؟ آیا این محال است؟ نه. محال نیست، ممکن است. اگر ممکن شد، خیلی لوازم دارد.
بعداً آن توصیفات و فضاهایی که در مورد قرآن معصومین برای ما میگویند، خیلی از چیزهایی که برای ما جور در نمیآید، بخاطر این است که ما سردرنیاوردیم که یک حامل هم میتواند دو تا محمول داشته باشد. اگر ما بتوانیم بفهمیم که چگونه آن صوتی که ملک برای حضرت میگوید هم حامل وحی و محمولش و هم [چگونگی و] نحوه شنیدنی که حضرت میشنیدند، میبینیم که خیلی از سؤالات ما حل میشود. بعداً روایاتی و ابوابی [مانند:] «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُف» وجوهی دارد، اینجور نیست که فقط بگوییم در کافی آمده که «کَذَبوا»! آنطوری که آنها منظورشان بود «کَذَبوا»، نه اینکه اصل «سَبعَةِ أحرُف» کذب باشد، و الا مرحوم صدوق در خصال باب مستقلی آوردهاند بنام «باب أن القرآن نزل علی سبعة أحرف». پس اصل روایت که دروغ نیست. «کَذَبوا» در آن چیزی که گفتند (عده ای) حضرت منظورشان این بوده است! آنها بد فهمیدند و قرآن را خراب کردند، و الا اصل اینکه «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُف» روایتی است که پیامبر خدا فرمودند و باید آن را فهمید.
شاگرد: موضوع کتاب الخرائج چیست؟
استاد: الخرائج و الجرائح مال مرحوم قطب الدين راوندى است که موضوعش اصلش کتاب کلامی است و محورش معجزات معصومین است.
شاگرد: از چه جهت بهترین کتاب روی کره زمین است؟
استاد: بخاطر اینکه معمولاً کل کرۀ زمین دارند مثل أنعام زندگی میکنند. این کتاب به آنها میگوید که ببینید بین شما انسانهایی هستند که میگوید: ﴿أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾، چیزهایی دارند که چیز کمی نیست. عدهای میگویند که آیا این چیزها ممکن است؟
شاگرد: این کتاب برای چه کسانی خوب است؟
استاد: این برای بچههای شیعه که در قنداق هستند تا آن وقتی که برای آنها تلقین میخوانند خوب است. فرهنگ شیعهها از همان بچگیشان است. خرائج سه جلد چاپ شده که مرحوم آقای ابطحی این را چاپ خوبی کردند. قبلاً دو جلدی بود.
شاگرد: فرق بیان شما با بیان اشاعره چیست؟ شما میگویید خیلی از مسائل را که ما توهم استحاله میکنیم منشأ آن ضعف نفس ماست ولی به ذاتش که برمیگردیم میبینیم که مانع عقلی ندارد. همین بیان را اشاعره در بحث رویت خدا مطرح میکنند.که چشم ما نمیتواند خدا را ببیند ولی چه استحاله ای دارد که روز قیامت خدا قدرتی به چشم بدهد که بتواند رویت کند؟
استاد: این جوابش این است، چون رویت از ناحیه مرئی محال است پس قدرت به محال تعلق نمیگیرد. عین آنکه میگفت خدا بدون اینکه تخممرغ بزرگ شود و بدون کوچک کردن زمین میتواند زمین را در تخممرغ بگذارد؟چنین قدرتی دارد؟
شاگرد: از کجا بفهمیم از کدام قسم است؟ منشأش ضعف است یا استحاله ذاتی؟
استاد:قادری بالاتر از خدا داریم؟ نه. در مورد رویتی که ما میفهمیم بدون تأویل سؤال است که آیا خدا خودش میتواند خودش را ببیند؟ پس تفاوت دارد.
«و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
کلمات کلیدی:
علم اوفاق
نشانههای چند منظوره
استعمال لفظ در بیش از یک معنا
کتاب الخرائج و الجرائح
قارّ بودن مصحف
متصرم الوجود بودن الفاظ
امکان تموّج صوت از همه جهات
زاذان ابو عمرو
1 .سوره مبارکه فرقان آیه77
2. بحار الأنوار ط مؤسسةالوفاء ج 43 ص 86
3 .سوره مبارکه حجر آیه91
4 .سوره مبارکه بقره آیه26
5.الخرائج و الجرائح ج 1 ص 195
7.لئالی الاخبارج3ص64
8 .سوره مبارکه قصص آیه30