بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۲

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










*****************
تقریر آقای وافی در وبلاگ:
از سایت انجمن علمی:
http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=253.0

چهارشنبه ( 15 / 5 / 2013 )25/2/92چهارم رجب المرجب434ج285
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال: جواب کسانی که درباره آیه دیروز گفته اند: خدا فرموده: ان تتولوا یستبدل. ولی آنها تولی نکردند و خدا هم لم یستبدل، چیست؟ استاد: اولا وقتی در روایت مستبدلٌ منهم را معین کرده است، می شود گفت: آیه صِرف فرض است؟! فرموده اند: قوم فارس یستبدل منهم. ثانیاً قبلش دارد: منکم من یبخل که اِشعار دارد به تحقق تولّی از عده ای.(6 و نیم) به ضمیمه ی آیه ( منکم من یرید الدنیا ) و سخن ابن مسعود که دیروز عرض شد.
به ضمیمه ی آیه شریفه دیگری که آنهم مضمون عجیبی دارد: (مَا كَانَ اللَّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَیهِ حَتَّى یمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیبِ) هر که این آیه را بخواند، می فهمد که خبیثی وجود دارد.
اما اینکه گفته اند: اصلاً ارتدادی محقق نشده است، خودشان از عایشه نقل کرده اند که: سخت ترین خلافت ها خلافت پدرم بود چون وقتی او خلیفه شد، ارتدت العرب قاطبةً! الا اهل مکه و مدینه. جالب است که به شیعه ایراد می گیرند که چرا می گویید همه مرتد شدند الا سه نفر؟
شواهدی دیگر هم از کتب صحاح از جمله صحیح بخاری: انهم ارتدوا علی علی ادبارهم القهقری!
در بخاری آمده که: حَدَّثَنِى أَحْمَدُ بْنُ إِشْكَابٍ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فُضَيْلٍ عَنِ الْعَلاَءِ بْنِ الْمُسَيَّبِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَقِيتُ الْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ - رضى الله عنهما - فَقُلْتُ طُوبَى لَكَ صَحِبْتَ النَّبِىَّ - صلى الله عليه وسلم - وَبَايَعْتَهُ تَحْتَ الشَّجَرَةِ . فَقَالَ يَا ابْنَ أَخِى إِنَّكَ لاَ تَدْرِى مَا أَحْدَثْنَا بَعْدَهُ!
معلوم می شود خود صحابه قائل به عدم تولی و ارتداد نبوده اند.(11)
با اینکه بنا ندارند به میدان روایات صحیحین بروند و فکر نکنم البانی در سلسلة الاحادیث الضعیفة روایتی از صحیح بخاری تضعیف کرده باشد الا یک روایت را تضعیف کرده است: حَدَّثَنِى إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْمُنْذِرِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فُلَيْحٍ حَدَّثَنَا أَبِى قَالَ حَدَّثَنِى هِلاَلٌ عَنْ عَطَاءِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِى هُرَيْرَةَ عَنِ النَّبِىِّ - صلى الله عليه وسلم - قَالَ « بَيْنَا أَنَا قَائِمٌ إِذَا زُمْرَةٌ ، حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِى وَبَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ . فَقُلْتُ أَيْنَ قَالَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ . قُلْتُ وَمَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى . ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِى وَبَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ . قُلْتُ أَيْنَ قَالَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ . قُلْتُ مَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى . فَلاَ أُرَاهُ يَخْلُصُ مِنْهُمْ إِلاَّ مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ »
این روایت هم در صحیح بخاری است: حَدَّثَنَا سَعِيدُ بْنُ أَبِى مَرْيَمَ حَدَّثَنَا أَبُو غَسَّانَ قَالَ حَدَّثَنِى زَيْدُ بْنُ أَسْلَمَ عَنْ عَطَاءِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِى سَعِيدٍ - رضى الله عنه - أَنَّ النَّبِىَّ - صلى الله عليه وسلم - قَالَ « لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ قَبْلَكُمْ شِبْرًا بِشِبْرٍ ، وَذِرَاعًا بِذِرَاعٍ ، حَتَّى لَوْ سَلَكُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَسَلَكْتُمُوهُ » . قُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ ، الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى قَالَ « فَمَنْ » آیا بنی اسرائیل بعد از حضرت موسی اختلاف و تولی و ارتداد نداشتند؟
یکی از حاضرین: این آیه هم شاهد خوبی است: او ان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم. استاد: نه، این استفهام توبیخی است و تحقق را نمی رساند.
این هم جالب است که نقل کرده اند: قَالَ أَبُو مَحْذُورَةَ : كُنْتُ أَنَا وَأَبُو هُرَيْرَةَ وَسَمْرَةُ في بيت ، فجاء النَّبِيُّ صَلَّى الله عَلَيه وسَلَّم ، فَأَخَذَ بِعَضَادَتَيِ الْبَابِ ، فَقَالَ : آخِرُكُمْ مَوْتًا فِي النَّارِ فَمَاتَ أَبُو هُرَيْرَةَ ، ثُمَّ مَاتَ أَبُو مَحْذُورَةَ ، ثُمَّ مَاتَ سَمُرَةُ. که هر کس می خواست ابوهریره را ناراحت کند، می گفت: یا اباهریره، مات سمرة!
و سمره آخرین نفری بود که مرد ولی باز چون صحابه بود برای این که توجیه کنند، گفتند: سَقَطَ سَمُرَةُ فِي قِدْرٍ مُسَخَّنٍ بِالنَّارِ ، فَمَاتَ فِيه!
می گویند: اصحاب بیعت رضوان همه بهشتی اند ولی در منهاج السنه هست که: إن قاتل عمار بن ياسر هو أبو الغادية وكان ممن بايع تحت الشجرة وهم السابقون الأولون ذكر ذلك ابن حزم وغيره (20)
سعی کنید از حالا محور کارتان را بر موضوع محوری قرار دهید. یک موضوع را انتخاب کنید و شروع کنید به پیدا کردن شواهدی برای آن. مرحله ی اول این است که مؤلفه های موضوع را تحلیل می کنید. تحلیل عرضی و طولی یعنی به آن ساختار درختی می دهید. ببینید این موضوع چند شعبه و شاخ و برگ دارد. مرحله بعدی که شواهد را پیدا می کنید، نسبت به هر شاخ و برگ این موضوع، شواهد را درجه بندی می کنید و به آن درصد می دهید. گاهی است که ارزش نفسیِ یک شاهد یک درصد است ولی معمولاً ما ارزش نفسی را 50 درصد می گیریم همانگونه قبلاً توضیح دادم. 50 درصد یعنی فذره فی بقعة الإمکان. می تواند راست باشد و می تواند دروغ باشد. اما گاهی است که گاهی است که وقتی به ریخت چیزی نگاه می کنید، درصد نفسیِ آن 50 درصد نیست. عرف عقلاء وقتی آن را می شنوند می گویند: فوقش دو درصد راست باشد.(22)
نرم افزارهایی است که ذهن را به جای اینکه به صورت درخت دربیاورند، به صورت نقشه در می آورند. ولی پیشرفت قابل ملاحظه و تفاوت چندانی با ساختار درختی ندارد ولی اصل فکر خوب است. چون ذهن و تفکرات ما همیشه درختی کار نمی کند. چند تا از نرم افزارهایی که نقشه ذهن را ترسیم می کند ملاحظه کنید. برخی نرم افزارها هست که پروژه هایی را مدیریت می کند که چندین جور است. مثلاً یک طرحی دارید و می خواهید آن را به نتیجه برسانید. چگونه پیش برویم تا به نتیجه برسیم؟ و به چه چیزهایی نیاز داریم و چه مراحلی را باید طی کنیم. اینها را می دهیم به این نرم افزار و او ما را راهنمایی می کند و نمی گذارد چیزی را فراموش کنیم و پروژه ی ما را مدیریت می کند و آن را به سرانجام می رساند.
نرم افزارهای دیگری هم هست که درصد وقوع حادثه را پیش بینی می کند. خیلی مهم است.
و نرم افزارهایی هم قاعدتاً هست که برای تحلیل مبانیِ حقوقی طراحی شده است.
کاری که ما می خواهیم این است که یک موضوع را محور قرار دهیم و نخست آن را تحلیل کنیم به شؤون و مؤلفه های خود موضوع. سپس شروع کنیم به جمع آوری شواهد. به طوری که هر شاهدی با خصوصیات خاص خودش درصد مؤلفه های موضوع را یا بالا ببرد یا پایین بیاورد. اگر چنین نرم افزاری طراحی شود بسیار مفید خواهد بود. مثالش همان دو بیعت و یک بیعت بود. این یک موضوع است که آیا همان اول بیعتی بود بود یا نبود. این موضوع را محور قرار می دهیم و شروع می کنیم به جمع آوری شواهد: روایاتی که می گوید: یک بیعتی در کار بوده و روایاتی که می گوید: اصلا بیعتی در ابتدا نبوده. آنهایی که اصل بیعت را نقل می کنند، عده ای می گویند: خیلی راحت بیعت واقع شده و عده ای می گویند با دشواری بود و آنهایی که بیعت را توأم با دشواری می دانند، مختلفند و در خیلی موارد با یکدیگر تعارض دارند. نرم افزار همه ی این شُعَب موضوع را برای شما جدا می کند و دقیق برای هر کدام درصد تعیین می کند.
به عنوان مثال یکی از مواردش را بیان می کنم که همان مطلبی است که چندی قبل از ابن خلدون نقل نمودم. با اینکه می گویند پدر فلسفه تاریخ و علوم اجتماعی است، اما هر کس نگاه کند می بیند در تاریخش به تمام معنا سُنّیِ مورّخ است. یعنی سنی بودن خودش را إعمال می کند. اگر چه پدر تحلیل تاریخی است و ریخت و متد و نحوه ی تاریخ را ارائه می دهد و کار خوبی هم هست اما اینطور نیست که هر کجا وارد تحلیل شده، عقائد خودش را اعمال نکرده باشد. یک موردش را برایتان شاهد می آورم:
در بخش مبدأ دولة الشیعة ( ج 3 ) تحلیلی را از پیدایش دولت شیعه ارائه می دهد و می گوید:
(اعلم) أن مبدأ هذه الدولة ان أهل البيت لما توفى رسول الله صلى الله عليه وسلم كانوا يرون أنهم أحق بالامر وأن الخلافة لرجالهم دون من سواهم من قريش [ اسمی از نص و غدیر که متواتر است، نمی برد! ] وفى الصحيح [ این روایت در صحیح بخاری و کتابهای زیادی از اهل سنت آمده است. تا بگویند خود حضرت امیر نمی دانستند که قرار است سر کار بیاید. این روایت تنها یک راوی دارد و آن هم عبدالله بن کعب بن مالک است که از ابن عباس نقل کرده است. ] أن العباس قال لعلى في وجع رسول الله صلى الله عليه وسلم الذى توفى فيه: اذهب بنا إليه نسأله فيمن هذا الامر ان كان فينا علمنا ذلك وان كان في غيرنا علمناه فأوصى بنا فقال له على ان منعناها لا يعطيناها الناس بعده [ یعنی اگر حضرت بفرمایند خلافت مال شما نیست، دیگر هرگز مردم آن را به ما نمی دهند. اول می گوید: شیعه می گویند: اهل بیت خودشان را احق می دانستند و با نقل این روایت هم می خواهد بگوید: احق بودن هم به خاطر نص نبود بلکه خود حضرت هم نمی دانستند حق خلافت برای کیست و واهمه داشتند که از پیامبر بپرسند و حضرت بگویند مال شما نیست و اذن لایعطون الناس ابداً! ]
روایت دوم:
وفى الصحيح أيضا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال في مرضه الذى توفى فيه هلموا أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا فاختلفوا عنده في ذلك وتنازعوا ولم يتم الكتاب [ این روایت را آورده صِرفاً برای اینکه بگوید این کتاب نوشته نشد پس امر خلافت هم روشن نشد. پس ادعای احقیت صِرف ادعا بوده است نه اینکه نصی باشد چون نوشته نشد ] وكان ابن عباس يقول ان الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه وسلم وبين ذلك الكتاب لاختلافهم ولغطهم [ پس این تحلیل گر تا حالا گفت: خود اهل بیت می گویند: ما احقّ هستیم. و خود اهل بیت نمی دانستند امر مال کیست؟ حتی از ترس نرفتند بپرسند! کتابت هم که صورت نگرفت. این از اهل بیت. حالا می رود سراغ شیعه و ببینیم شیعه ها چی درآورده اند! جداسازی شیعه از اهل بیت! :] حتى لقد ذهب كثير من الشيعة إلى أن النبي صلى الله عليه وسلم أوصى في مرضه ذلك لعلى ولم يصح ذلك من وجهٍ يعوّل عليه [ اینجا بزنگاه بحث است. چون بزرگان اهل سنت خیلی روی واژه وصیّ حساسیت دارند. برای همین حساسیت هم هست که بعد از ذکر تعبیرِ ( اوصی ) می گوید: ولم يصح ذلك من وجهٍ يعوّل عليه. یعنی به هیج وجهی اثبات این وصایت ممکن نیست ] [ طبرانی می گوید: اوصی یعنی اوصی له بالدَین لا بالخلافة! یکی از علمای سنی گفته: مهلاً یا طبرانی! إن اوصی، فقد تمّ الامر! اصلاً اسمی از وصیت نبر تا بخواهی آن را توجیه کنی! ] وقد أنكرت هذه الوصية عائشة وكفى بانكارها [!!!]
سوال ما به عنوان یک بحث موضوعی این است که: آیا وصایتی بوده یا نه؟ ابن خلدون گفت: شیعه می گوید وصایتی در کار بوده نه اهل بیت و عایشه هم انکار کرده است. خب ما به سراغ این انکار می رویم و آن را بررسی می کنیم چون تمرینی است برای بحث ما.
در صحیح بخاری آمده که: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ زُرَارَةَ أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِيلُ عَنِ ابْنِ عَوْنٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الأَسْوَدِ قَالَ ذَكَرُوا عِنْدَ عَائِشَةَ أَنَّ عَلِيًّا - رضى الله عنهما - كَانَ وَصِيًّا . فَقَالَتْ مَتَى أَوْصَى إِلَيْهِ وَقَدْ كُنْتُ مُسْنِدَتَهُ إِلَى صَدْرِى - أَوْ قَالَتْ حَجْرِى - فَدَعَا بِالطَّسْتِ ، فَلَقَدِ انْخَنَثَ فِى حَجْرِى [همین روایت در بدایه ابن کثیر آمده به نقل از بخاری با تعبیرِ (لقد دعا بطست ليبول فيها ) . این جمله جسارت آمیز از بخاری های حالا حذف شده است.]، فَمَا شَعَرْتُ أَنَّهُ قَدْ مَاتَ ، فَمَتَى أَوْصَى إِلَيْهِ؟ خود ذکروا دلالت دارد بر اینکه حرف وصایت مطرح بوده است. و معلوم می شود که قضیه وصایت را شیعیان بعد از عایشه در نیاورده اند و این خیلی مهم است.
نکته ی دیگر اینکه می گوید: کفی بانکارها و بخاری می گوید: من لحظه آخر بودم و حضرت وصیت نکردند. در به نظرم طبقات ابن سعد روایات می آورد که آخرین لحظه حیات حضرت، چه کسی کنارشان بود؟ عده ای می گویند: عایشه بود ولی روایات زیادی هم می آورد که حضرت امیر می فرمایند: سر مبارک حضرت بر روی سینه من بود که حضرت جان دادند. پس اصل ادعای عایشه هم معارض دارد. معارضی که خود سنی ها هم نقل کرده اند.
سوال این است که: انکار دو جور است: انکار به معنای عدم علم و انکار به معنای علمِ به عدم. انکار عایشه کدامش بود؟ فرض می گیریم که علم به عدم است. یک وقت هست که به طور مطلق می گفت: می دانم که به علی وصیت نشده است ولی یک وقتی هست که برای علم خودش سند می آورد. وقتی علم خودش را مستند می کند، باید به مستندش نگاه کنیم. عایشه برای علم خودش سند ارائه کرده که من لحظه آخر با حضرت بودم و حضرت وصیت نکردند. جوابش این است که وصایت که لازم نیست در لحظه ی آخر باشد. حضرت چندین روز مریض بودند. رزیه روز پنجشنبه بود. رحلت روز دوشنبه بود. اینکه لحظه ی آخر وصیتی نکردند نفی مطلقِ وصیت را نمی کند تا ابن خلدون بگوید: کفی بإنکارها!
نکته آخر: ابن خلدون در ادامه می گوید: أن عمر قال يوما لابن العباس ان قومكم يعنى قريشا ما أرادوا أن يجمعوا لكم يعنى بنى هاشم بين النبوة والخلافة فتحموا عليهم وأن ابن عباس نكر ذلك وطلب من عمر اذنه في الكلام فتكلم بما عصب له [ ولی نمی گوید چه گفت! با اینکه به عنوان مورخ باید بگوید عمر چه گفت؟ ولی ذکر نمی کند. چون علیه تحلیل های قبلیِ اوست. در تاریخ طبری آورده که: ابن عباس در جواب عمر گفت: کرهوا ما انزل الله. یعنی امامت حضرت امیر ما انزل الله است نه این که صِرف ادعا باشد.
بزرگان اهل سنت به شدت از این واژه وصی و اوصی تحاشی دارند چون وقتی وصایت پیش آمد، خیلی حرفها پیش می آید.
جالب این است که علی القاعده خلیفه ی پیامبر باید بر بدن او نماز بخواند. ابن کثیر در بدایه می گوید: اتفق الکل بر اینکه کسی بر بدن حضرت نماز نخواند. با اینکه خودش می گوید: علی قبل از دفن سریعاً با ابوبکر بیعت کرد. اگر اینجوری بود، خلیفه معین است و بدن حاضر. چرا خلیفه نیامد نماز را اقامه کند؟!؟ خود ابن خلدون در جایی دیگر دارد که حضرت وصیت کرده بودند که رجلٌ من اهل بیتی مرا غسل دهد.(48)
آلوسی از مجمع البیان نقل می کند.
سوال درباره ( والراسخون فی العلم ) دو جور راسخون داریم: راسخونی که یعلمون و راسخونی که لا یعلمون. استیناف بودنِ واو از نظر استظهار عرفی اظهر است ولی نافیِ عاطفه بودن نیست.
سوال از اینکه آیا می تواند در حال برخاستن از تشهد بگوید: یا علی از روی عادت؟
السلام علیک یا امام هادی








************
تقریر آقای صراف:
25/2/1392

· اینکه آن قومی که قرآن می­فرماید: یستبدل، حضرت تعیین فرمودند آن قوم را و آن قوم مسلمان شدند خودش یک نحو مؤید است که آن شرط مذکور در آیه شریفه محقق شده است.

6587 - حَدَّثَنِى إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْمُنْذِرِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فُلَيْحٍ حَدَّثَنَا أَبِى قَالَ حَدَّثَنِى هِلاَلٌ عَنْ عَطَاءِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِى هُرَيْرَةَ عَنِ النَّبِىِّ - صلى الله عليه وسلم - قَالَ « بَيْنَا أَنَا قَائِمٌ إِذَا زُمْرَةٌ ، حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِى وَبَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ . فَقُلْتُ أَيْنَ قَالَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ . قُلْتُ وَمَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى . ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِى وَبَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ . قُلْتُ أَيْنَ قَالَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ . قُلْتُ مَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى . فَلاَ أُرَاهُ يَخْلُصُ مِنْهُمْ إِلاَّ مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ » . تحفة 14238 - 151/8 [صحیح بخاری]

تاريخ‏ابن‏خلدون،ج‏3،ص:214
مبدأ دولة الشيعة
(أعلم) أن مبدأ هذه الدولة أنّ أهل البيت لما توفي رسول الله صلى الله عليه و سلم كانوا يرون أنهم أحق بالأمر و أنّ الخلافة لرجالهم دون من سواهم من قريش. و في‏ الصحيح أنّ العبّاس قال لعليّ في وجع رسول الله صلى الله عليه و سلم الّذي توفي فيه: اذهب بنا إليه نسأله فيمن هذا الأمر، إن كان فينا علمنا ذلك، و إن كان في غيرنا علمناه فأوصى بنا. فقال له عليّ: إن منعناها لا يعطيناها الناس بعده. و في الصحيح أيضا أنّ رسول الله صلى الله عليه و سلم قال في مرضه الّذي توفي فيه: هلموا أكتب لكم كتابا لن تضلّوا بعده أبدا فاختلفوا عنده في ذلك، و تنازعوا و لم يتم الكتاب. و كان ابن عبّاس يقول: إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه و سلم و بين ذلك الكتاب لاختلافهم و لَغَطِهم، حتى لقد ذهب كثير من الشيعة إلى أنّ النبيّ صلى الله عليه و سلم أوصى في مرضه ذلك لعليّ، و لم يصح ذلك من وجه يعوّل عليه. و قد أنكرت هذه الوصية عائشة و كفى بإنكارها. و بقي ذلك معروفا من أهل البيت و أشياعهم. و فيما نقله أهل الآثار أنّ عمر قال يوما لابن العبّاس: إنّ قومكم يعني قريشا ما أرادوا أن يجمعوا لكم، يعني بني هاشم بين النبوّة و الخلافة فتحموا عليهم، و أنّ ابن عبّاس نكر ذلك، و طلب من عمر إذنه في الكلام فتكلّم بما عصب له. و ظهر من محاورتهما أنهم كانوا يعلمون أنّ في نفوس أهل البيت شيئا من أمر الخلافة و العدول عنهم بها.