بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:
از سایت انجمن علمی:
http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=261.0

سه شنبه ( 5 / 2 / 2013)
سوال درباره ی خمس مؤونه ی فروخته شده و نحوه ی بطلانِ اغسال مستحب (3)
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال از نسبی بودن یا مطلق بودنِ معارف. استاد: نسبیت و اطلاق هر کدام حوزه های خاص خودشان را دارند و مکمّل یکدیگر هستند و هر کدام را برداریم، اشتباه کرده ایم. چند مثال بزنم:
شما یک خط را در نظر بگیرید که از شما بپرسند کوتاه است یا بلند؟ یا باید بگویید ما اصلاً کوتاه و بلند نداریم و اینها خیالات است که این انکار واضحات است ولی اگر بپذیرید که واقعاً طویل و قصیر داریم، چگونه است؟ یک خط را در نظر بگیرید ده سانت و خط دیگر 5 سانت. خط اول نسبت به دومی طویل است اما نسبت به خط بیست سانتی قصیر است. آیا این تناقض است؟ جوابش واضح است که در تناقض وحدت نسبت شرط است. اما نمی توانیم از اصل این نسبیّت شانه خالی کنیم و اصل اینکه در ریخت کوتاهی و بلندی نسبیت هست، قابل انکار نیست. اما همین جایی که نسبیت برقرار است، اطلاق هم هست. وقتی می گوییم: خط ده سانتی نسبت به 5 سانتی طویل است، در همین نسبت دیگر نمی توانیم بگوییم قصیر است. این دیگر مطلق است و نسبیت معنا ندارد. هر چیز نسبی در همان جهتِ نسبیتِ خودش مطلق است.(7)
و مثالهای دیگر در حرکت و . . . و اصلا پیکره ی درک و منطق ما با منطق تشکیکی و درصدی است.
یک مثال دیگر که مثالِ جانانه ای است برای اینکه بفهمیم که اگر کارمان در جاهایی به نسبیت بر می گردد، منافات ندارد با اینکه اطلاق هم داشته باشیم و نمی توانیم به خاطر نسبیت ها، دست از مطلق ها برداریم. آن مثال این است:
هر پارچه ای تشکلیل شده از نخ های ریزی که به صورت تار(نخهای طولی) و پود(نخهای عرضی) قرار گرفته اند. آیا تار رو هست و پود زیرش یا برعکس؟ اگر بگویید نسبی است و نسبت به نقاط فرق می کند و بعضی ها جاها تار بالاست و برخی جاها پود، پس اصلاً ما تار و پودی نداریم. وقتی تار و پود نسبی شد، پس پارچه ای نداریم! (10)
این مثال می گوید: بالا و پایین بودن نقاط تار نسبی است اما لازمه ی این نسبی بودن این نیست که نفس تار و پود هم نسبی باشد. نفس خود تار و پود مطلق است. نسبت به نقاط نسبی است
این مثال پیکره ی منطق های مختلف را خوب نشان می دهد. هر منطقی در هر نقطه ای که دست بگذارید، یک نسبیتی برای خودش دارد. اما تمام پیکره و زیر بنای همه شان منطق ارسطویی است. یعنی اگر ارزش صفر و یک را منها کنید، هیچ چیز به پا نمی شود. ارزش صفر و یک تار و پود همه ی منطق هاست. اما نمی توان گفت همه جا این تار و پود یا بالاست یا پایین. یعنی در بالا و پایین بودن هم صفر و یک باشد. نمی توانیم بگوییم: تار یا بالاست یا پایین. در عین حال که اصل تار و پود صفر و یک است و اصل پیکره ی پارچه را تشکیل داده، اما نسبت به همدیگر فرق می کند. یک جا او بالاست و یک جا او. نه نسبیت مانعِ از اطلاق است و نه اطلاق مانع از نسبیت. هر کدام فضای خودش را دارد و جای هر کدام را عوض کنید، دارید از نفس الامر و فطرت بحث فاصله می گیرید.(12)
عرض من این است که: اگر در یک فضایی درک کردیم که ریخت این فضا نسبیت است، نباید همه ی مطلقات را از دست ما بگیرد. ما یک حوزه ی نفس الامری را درک کردیم که خدای متعال کیان این حوزه ی دستگاه خلقت را بر نسبیت قرار داده است. اما جاهایی هم داریم که کیانش بر اطلاق است. هیچ کدام را هم نمی توانیم نادیده بگیریم. مکمّل یکدیگرند. مثل پیچ و مهره. اگر همه جا مهره باشد فایده ای ندارد و نیز اگر فقط پیچ باشد. باید با هم باشند. تار و پودی داریم که مطلق است و موجود ولی از حیث بالا و پایین بودن نسبی هستند. اگر این [ نامفهوم. ظاهراً: نسبیت] نباشد، پارچه درست نمی شود. اگر همه تارها را بالا و همه پودها را زیر بگذاریم، اصلاً پارچه درست نمی شود.
پس لازمه رسیدن به نسبیت در حوزه ای، سرایتِ نسبیت به همه ی حوزه های منطق و معارف و حقایق وجودی نیست(14) البته اشتباه هم صورت می گیرد و گاهی نسبیت را بیجا می برند در یک حوزه مطلق. یا اطلاق را بیاورند در حوزه ی نسبیت. هر دو کار اشتباه است. وقتی ما درست کار کرده ایم که حوزه های نفس الامری را دقیقاً از هم جدا کنیم.
سوال: حوزه ی اطلاق کجاست؟ ما دست روی هر کجا بگذاریم، در آن یک نسبیتی وجود دارد. از قبیل حس و عقل و . . . استاد: حتی بر فرض که بگوییم همه جا نسبی است، خود اینکه همه جا نسبی است که نمی شود نسبی باشد. بدون اطلاق اصلاً نمی توانیم حرف بزنیم. سوال: آیا فقط مسأله ی امتناع تناقض مطلق است؟ استاد: نه، وقتی می گویید همه چیز نسبی است، قطع نظر از تناقض، یک دیدِ مطلق گراست نه نسبی.
سوال. استاد: آیا اصل تفکرات منطقی اگر زبان نداشتیم، وجود داشت یا نه؟ عده ای گفته اند اگر ما زبان نداشتیم، مفاهیم نداشتیم. ولی این درست نیست. چون تفکرات منطقی بین المللی است و مقیّد به زبان نیست حتی زبان کلّی. انسانی را فرض بگیرید که وقتی دنیا آمده، نه گوش داشته و نه چشم. آیا می توانیم بگوییم منطق و مفاهیم و امتیاز مفاهیم برای او معنا ندارد؟ خیر. شواهد روشنی وجود دارد که برای چنین شخصی هم منطق معنا دارد.
سائل: اگر ذهنی در عالَم نبود، منطقی هم در کار نبود. برای همین به خدا متفکر نمی گوییم. استاد: وقتی شما دارید فکر می کنید و می گویید در همه ی عالم نسبیت برقرار است. شما دارید یک چیزی را درک می کنید یا فرض می کنید؟ سائل: ذهن من طوری است که اینطوری می بیند. استاد: شما الآن می خواهید چیزی را فرض کنید یا اینکه می گویید من یک واقعیتی را دارم درک می کنم. سائل: من اینطوری می بینم اما نسبتش ندادم به خارج و نمی گویم خارج چنین است. می گویم من فقط یک نسبیتی را می بینم. استاد: خب پس یک مرئی ای دارم دیگه. پس داره می گه من یک چیزی را دارم درک می کنم. تفاوت است بین درک و فرض. سائل: من فقط تصور می کنم بدون اینکه کاری به خارجش داشته باشم. استاد: از موضوع خارج شدید. گاهی مثلاً انسان را تصور می کنید و گاهی می گویید: زید قائم است. دومی تصورِ صِرف نیست سائل: این تصدیق است. استاد: بسیار خوب، پس نروید در تصورات. الآن هم که شما می گویید در همه ی عالم نسبیت برقرار است، تصدیق است نه تصور. سائل: ما کاری نداریم که تصور است یا تصدیق. بلکه می گوییم ما عالم را چنین می بینیم. استاد: نه، کسی که می گوید: زید قائم است، نمی گوید من چنین می بینم. بلکه می گوید: هست. شما بعداً در ردش می گویید: اشتباه کردی. اما وقتی خود او را تحلیل کنیم، می گوید من درک می کنم نه فرض. اما گاهی معلم در کلاس می گوید: فرض می کنیم زید قائم است. هر دو هم در وادیِ تصدیق است، اما با هم فرق دارد. یکی درک است و یکی فرض. وقتی هم که کسی می گوید: همه عالم نسبیت است، می گوید دارم درک می کنم نه اینکه بخواهم فرض کنم. وقتی می گوید دارم درک می کنم، می گوید الآن من گیرِ منطق و محدودیتِ منطق هستم یا اینکه می گوید من یک چیزی را وراء منطق درک کرده ام که اگر من هم نبودم و منطقی هم نبود، نسبیتی برقرار بود؟ کدامش است؟ من بخواهم بگویم: نه محدویت زبانی است و نه محدودیت منطق. ما در این مقام کاری به نفس الامر و اینکه در نفس الامر محدودیتی هست یا نه نداریم. ما در مقامی که داریم چیزی را درک می کنیم، یعنی می گوییم: منطق هم نبود، زید قائم بود و نسبیت برقرار بود و ذهن من فقط آینه است و دارد یک چیزی را درک می کند.
همه ی دیدهای ما می رود سراغ نفس الامر و حوزه ی اصلی و تار و پود اولیه ی نفس الامر، بر اطلاق است. لذا تمام منطق ها شالوده اش به منطق ارسطوست گرچه غلط است بگوییم هر چه هست و نیست همین منطق ارسطوییست و ما حوزه هایی دیگر از منطق داریم که منطق ارسطویی مُکفیِ به او نیست. مثلاً تواتری را که ریختش ریختِ احتمالات است، می گوید: یمتنع! می گوید: یا متواتر هست یا نیست. در حالی که می شود قسم خورد که متواتر تدریجی است، تدریجا قوی می شود. در حالیکه در منطق می گویند: یا هست یا نیست. پس منطق ارسطویی که اساس پیکره اش بر دو ارزشی بودن است نباید بر تمام حوزه ها حاکم کرد. در حالیکه در مبنا، دو ارزشی همه جا درست است ولی در بِناء ما جاهایی داریم که اصلاٌ ریختش دو ارزشی نیست و اگر دو ارزشی را بر آن حاکم کنیم، اشتباه است.(25)
سوال. استاد: به نظر من پیکره ی بناء تفکر بشر هشتاد درصدش بر چند ارزشی است. گرچه مبنایش دو ارزشی است. وقتی می گوید: هشتاد درصد احتمال می دهم، دیگر هشتاد درصدش، صد درصد است. ( الانسان طائر بالامکان بالضرورة ) یعنی نمی شود از مبنای دو ارزشی در مبنای فکر قطع نظر کرد اما بناها و محتوا و شالوده ی فکر همه اش صفر و یک نیست. یک فقیه که فتوا می دهد دارد تماماً بر منطقی که پیکره اش بر جمع شواهد و قرائن است، کار می کند و آخر کارش هم نمی رسد به چیزی بشود گفت یقین ریاضی. اینکه می گفتند: کل ما شک فی حجیته، نقطع بعدم حجیته، یعنی فضای بحث را دو ارزشی می کردند. البته در فضای خودش هم درست است اما تمام پیکره فکر یک اصولیِ قوی این نیست. مثلا وقتی دو فحل اصولی بینشان در حجیت شهرت فتوائیه اختلاف می شود، آیا شما باور می کنید که این مسأله اصولی برای طرفین به حدّ قطع رسیده است؟(30)
غالب مباحث ریاضی دو ارزشی است
در مسائل اعتقادی، عقل نظری می خواهد نفس الامر را درک کند و به واقعیات معتقد شود. از آن حیثی که یک واقعیت را می خواهد ببیند، دو ارزشی است. پیکره ی اصلیِ اعتقادات دو ارزشی است اما می تواند محتوای آن واقعیتِ معرفتی که درکش می کند، درصدی باشد. مثلاً یکی از واقعیت ها عصمت امام است اما می گویید چیزی که پشتوانه ی این عدم خطاست، مراتب دارد. یکی عصمت چهارده معصوم است و یکی عصمت سایر انبیاء. (33)
منطق فازی و تشکیکی به دیدِ ما بر نمی گردد. منطق تشکیک نمی خواهد بگوید که ما چیزهایی را با درجات مختلف می فهمیم بلکه می گوید خود شیء و واقعیتش تشکیکی است.
جلد یک اسفار ص 431 را مراجعه کنید که یک تعلیقه هم آقای طباطبایی دارند که تشکیک را زیر سوال می برند که آنجا بحث می کنند که آیا در نفسِ یک ماهیتِ نوعیه ی واحده تشکیک داریم یا نه.
سوال. استاد: منظورمان این نیست که یک واحد، همه ی مراتب را به نحو وجود در خودش داشته باشد . . . طبایع تسلسلی دارند ذومراتب اما وقتی این طبیعت آمد در فرد، درصد می رود کنار. بلکه می گوییم فقط سی درصدِ سفیدی در این مصداق هست ( 37 تا 41)
سوال از منشأ درجات و قوت و ضعف یقین و جواب استاد تا دقیقه (44)
سوال از تعبیر یک خواب تا دقیقه (45)









************
تقریر آقای صراف:
17/11/1391

· منطق حاکم در جاهایی نسبی و در جاهایی مطلق است و در هم تنیدگی این دو منطق مثل تار و پودی که پارچه را درست می­کنند نفس الامر را به صورت یک نظام مستحکم در می­آورد.