بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:
از سایت انجمن علمی:
http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=158.0

یکشنبه هشتم بهمن

یکشنبه ( 27 / 1 / 2013 )
سوال: چطور می شود که حضرت امیر و رسول، در یک آن برای هر نفسی سائق و شهید باشند یا در دنیا در لحظه ی احتضارِ همه حاضر باشند؟ استاد: خوابی درباره امام رضا که قبلاً نقل کردم که طرف دیده بود که با هر زائری یک امام رضا همراه بود. کأنه زائری جز او ندارند
معنای عرفیِ اجسادکم فی الاجساد این است که بدن شما هم در بین همین بدن هاست ولی چقدر فرق دارد. مثل فما احلی اسماءکم.
دقیقه 4: درباره اجسادکم فی الاجساد و ارواحکم فی الارواح
مرتبه و مقامی هست برای اولیای خدا که در آن مرتبه، دیگر تزاحم و تمانعی نیست. ما می گوییم اگر بدنش اینجاست دیگر آنجا نیست. غافل از آنکه یک مقامی از کمال و نفسیت هست که انشاء بدن می کند برای دو جا، هم اینجا هست هم آنجا. مثل قضیه معروف حضرت امیر که در یک شب وقت افطار در چهل جا حاضر شدند. صاحب اسفار هم در کتابش توضیح می دهد که نفوس قویّه با اراده بدن خلق می کنند برای خودشان. ما نفسمان اسیر بدن است اما نفوس راقیه إنشاء بدن می کنند.
سوال یعنی یک شخص چند نفس پیدا می کند؟ استاد: تا نفس را به چه معنا بگیرید. اگر منظورتان از نفس، حیثیت و شعاعی است که مدبّر یک جسد و بدن است، بله. نفس راقیه ای هست که شعاع ها از خودش اصدار می کند. بخلاف نفوس ضعیفه که خودش یک شعاع است که تعلق گرفته به یک بدن و نمی تواند إشعاع بکند. اولیاءالله معیّت دارند. معیّتی که مَثَلِ اسم الله است( ما من ثلاثه الا هو رابعهم ) خود خدا اولیاءش را مظهر همین اسم شریف قرار داده است. عین الله الناظرة یعنی همانگونه خدا همه را همه جا می بیند چون همراهشان است، اینها هم همه جا با همه کس حاضرند. مقامی خدا به آنها داده که تزاحم و تمانع و اینکه نزدیک شدن به یکی موجب دور شدن از دیگری بشود، در آن راه ندارد بلکه بدون اینکه از دیگری دور شود، به همه نزدیک است. (11)
اگر بخواهیم یک مَثَل برای این مسأله بزنیم، مثل سریان نفس در بدن است. در تک تک اعضا حاضر است. اگر شما به این انگشتتان یک سوزن بزنید، شما می گویید: سوختم. منم که احساس سوختن کردم. انگشت را منفصل نمی بینید که بگویید انگشت سوخت و ربطی به من نداشت. اگر انگشت هم سوخت، من سوختم که می گویم انگشت سوخت. چون نفس مجرد است و لا یمنع النفسَ حضورُه هنا عن حضوره هنا. لذا اگر در آنِ واحد دو تا سوزن بخورد به دو تا انگشت شما، باز می گویید من دو باره سوختم در دو موطن. اما باز هم من بودنش محفوظ است. چون مجرد می تواند در آنِ واحد در دو مکان حضور داشته باشد و ملابس باشد هم با این انگشت هم با آن انگشت.
سوال: آیا این از قبیل انعکاس وجود در وجودات متعدد است یا اینکه آن وجود چند وجود می شود؟ استاد: آن وجود چند وجود نمی شود. آن وجود چون کامل است، مهیمن و محیط و همراه با آنهاست.
سائل: در قضیه حضور در چهل مجلس، انعکاس یک وجود است یا چهل وجود داریم؟ استاد: آیا این انگشت من با آن انگشت، دو وجود است یا یک وجود؟ سائل: دو وجود. استاد: وقتی سوزنی به این انگشت من خورد و احساس سوزش کرد، با احساس سوزشی که آن انگشت من کرد، دو احساس است یا یک احساس؟ سائل: دو احساس. استاد: احسنت، دقیقاً دو احساس است و دو احساس هم دو وجود احساسی است. خب حالا شما که در آنِ واحد هر دو تایش را دارید درک می کنید، دو وجود هستید یا یک وجود؟ سائل: حس کننده یک نفر است. استاد: چطور با اینکه یک وجود هستید، دو وجود را در دو موطن حس کردید؟ حس کننده با محسوس یک نحو اتحادی دارد. اگر دو وجودند، متحدِ با آنها هم باید دو وجود باشد، در حالی که شما یکی هستید! نتیجه اش این می شود که ما یک وجودیم که این انگشت ها و احساس ها دو تا شؤوناتِ ما هستند. اول که می گفتید دو وجود، واقعاً دو نبود. بلکه دو تا شاخه بود از یک درخت و یک اصل نه مثل دوئیتِ زید و عمرو. مثل دوئیت دو شاخه بودیدو مثلاً می گویید قوه ی بینایی و قوه ی شنوایی. دو تاست اما این دو دوئیتِ زید و عمرو نیست. بلکه دوئیتِ دو شأن است از یک نفس. من هستم که قوه بینایی دارم و همین من هستم که قوه شنوایی دارم. دو قوه است ولی شنونده و بیننده یک وجود است. متعدد هستند به تعدد شأنی نه تعددِ منعزلِ عرضیِ به تمام معنا جدای از هم.
دیدِ توحیدی هم یعنی همین. ما وقتی می رویم در خانه ی معصومین، می گوییم چون اینها اسماء الهی هستند و در واقع درِ خانه ی خدا می رویم و خود خدا اینها را مظاهرِ اسماء خودش قرار داده است. خودش اینها را عین الله قرار داده است و وقتی درِ خانه ی اینها می روید، درِ خانه ی غیر خدا نرفته اید.
یکی از سلفی ها گفته بود: این دو آیه برایم تناقض شده است: ( مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتاً و إن اوهن البیوت لبیت العنکبوت ) و ( إنما ولیّکم الله و رسوله و الذین آمنوا . . . ) که غیر خدا را در کنار خدا به عنوان ولیّ معرفی کرده است!
جوابش این است که آیه اول می گوید: من دون الله. یعنی فلشش و صبغه اش فلش و صبغه ی الهی نیست. مثل اینکه کسی بالای منبر بگوید: ایّها الناس مبادا سراغ غیر قرآن بروید. اگر هدایت می خواهید، فقط و فقط قرآن. آیا منظورش این است که هر چه کتاب تفسیر است، دور بریزید؟! چون تفسیر قرآن که غیر قرآن نیست. تفسیر که من دون القرآن نیست. بلکه در مسیر قرآن است.
مقامی که خدا به اولیائش داده، شبیهِ رابطه ی نفس است با بدن. آن مقام سبب می شود که ساری و جاری باشند در همه ی مراتبی که هیاکل عوالم دارد. وقتی معیتشان ظهور و بروزِ صوری بکند، بدنشان هم می تواند با آنها همراه باشد چون مقامی دارند که می تواند انشاء بدن بکند. به بیان دیگر: وقتی آنها دارای مقام وساطت فیض هستند، نسبت به هر شیئی متناسب با خود او شعاعی دارند. تا یک جدولی از آن مقام نباشد، نمی شود از طریقِ [ نامفهوم] آن جدول به شیء الف فیضی برسد. ( و ما ننزله الا بقدر ) این قدر همانی است که شما می گویید یک بدنی ظهور و بروز می کند همراه با آن شیء. چون قدر باید باشد تا فیض را به اندازه به مستفیض برسانَد. خودِ این قدر وقتی ظهور پیدا کند، مقام نورانیتِ آنها نیست. بلکه مقام جسدانیت و مرحله ای از تجسّد و ظهور و بروز آنهاست
سوال از ( ما کنت بجانب الغربی ) یا ( ما کنت لدیهم ). استاد: معصومین غیر از آن مقامی که دارند، ظهور و بروز و نزولی هم در عوالم مختلف دارند و نسبت به آن ظهوراتشان بالدقة الفلسفیة می توانیم بگوییم: این آن نیست. مثلاً امروز محضر حضرت مشرف هستید. می توانید بگویید دقیقا بدنی که امروز در محضرش بوده ام، دیروز ندیدم و بدنی که دیروز دیدم امروز ندیدم و درست هم هست. و منافاتی هم با آن مقام آنها ندارد. چون ما الآن داریم ظهور آنها را در این عالم جدا می کنیم به بدن امروز حضرت و بدن فردای حضرت. وقتی به این دیدِ دقیق نگاه می کنیم، می گوییم بدن امروز غیر از بدن دیروز است. اما منافاتی ندارد که در باطن همین بدن امروز و دیروز، حقیقتی است که در بدن امروز و دیروز ساری است و در بدن دیگران و عوالم دیگر هم ساری است. بدن امروز و دیروز دو باطن است اما همین دو بدن باطنی دارد که مواطن را بر می دارد و بر زمان و مکان سیطره دارد.(26)
سوال از ( کنت من قبله لمن الغافلین ) استاد: یعنی حال مرتبه ی تجلیِ وحیانیِ تو قبل از وحی و بعد از وحی فرق می کند. حضرت شؤونات و ظهورات در عوالم دارند. یکی از شؤونات نفس مطهرشان در اینجاست قبل از وحی و بعد از وحی. این غفلت اصلاً بار منفی ندارد شبیه ( المحصنات الغافلات ). اینجا هم یعنی از ناحیه ی خدا اقدام شد و تو را بردیم به مرحله ی بعد از وحی. خودت در این فکر نبودی که قرار است به تو وحی شود. به خلاف ( قد نری تقلب وجهک فی السماء ) که خودت منتظر وحی بودی. اما یک وحیی است که اصلا در فکرش نبودی و دفعتاً آمد. ارضٌ غفل یعنی زمینی که صاف است. مثل (وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ)
حاصل عرض من این شد که: وقتی یک مقام بالایی را برای معصومین در نظر می گیریم، آن مقام بر چیزهای دیگر هیمنه دارد. اما وقتی ظهورات آنها را در عوالم می بینیم، هر مظهری حکم خاص خودش را دارد بالدقة العقلیة. و این حکم منافاتی ندارد با آن مقام(29)
سوال: آیا وحی کمالی را برای حضرت نمی آوَرَد و قبل از وحی که این کمال نبوده، نقص محسوب نمی شود؟ استاد: یک مثال می زنم: شما یک مطلب علمی را بلد بودید. الآن دارید سر سفره غذا می خورید و کسی از آن مطلب از شما سؤال می کند و می بینید که حاضر الذهن نیستید. می گویید صبر کن و یک تمرکز می کنید تا مطلب یادتان بیاید. الآن که مطلب به ذهنتان آمد، کامل شدید؟ کمالی برای شما حاصل شد یا نشد؟ سائل: سکوت! استاد: با این که حال قبلتان با بعدتان تفاوت کرد ولی اینگونه هم نیست که یک چیزی را نداشتید و حالا دارا شدید.(31)
علی ایّ حال حال وحی در بستر زمان، قبل و بعد دارد اما این حال و این نزول منافاتی ندارد با اینکه پشتوانه ی این وحی و این نزول، خدا چیزی به حضرت داده است که صدها برابر این نزول وحی است که الآن هم موجود است و منافاتی هم با این ظهورات ندارد. در واقع [ این حال ] اقتضای ظهورات و مواطنِ مجالی است نه اینکه نقصی باشد برای تا آخر.(32)
سوال درباره ( لما یعلمِ الله ) استاد: علم ذاتی که هست. چون خود وجود خارجیِ فعل، الآن مجلایش محقق نیست، سلب علم می کند و می فرماید: خدا نمی داند. یعنی این علم فعلی که عین ظهور مجلاست، چون مجلا ظهور پیدا نکرده، این علم هم نیست. یعنی چون اصلا زمینه ی مجلا نیست، علم فعلی هم که عین خود ظهور مخلوق است، نیست. نفس وجود ظاهر شده ی آن مظهر لدی العالم حاضر است و وقتی نفس آن ظهور الآن وقت و موطنِ ظهورش نیست، علمش هم نیست.
سائل مثال جالبی زد. استاد: روایت مجلس چهارم توحید مفضل خیلی جالب است که حضرت فرمودند صحبت درباره عالَم ملک کافی است. یک مدتی برو تا بعدا درباره عالم ملکوت برای تو بگویم. و حضرت دستشان را روی سینه ام گذاشتند و دیدم تمام مجالس را می توانم را از روی دفتر بسته بخوانم.(37)
وقتی عوالم و شؤونات نفس را در نظر بگیریم خواهیم دید که بالدقة الفلسفیة می توانند با هم صادق باشند. جاهل است نسبت به شأنی و عالم است نسبت به همان شأن در طولِ او.
دقیقه 37 تا 39 : داستان پیرمردی که خبر از لحظه و نحوه ی مرگش داده بود.
سوال: این مرتبه و مقام وجودی ای که معصومین دارند، قهری است یا اختیاری؟ استاد: اصل مرتبه ی وجودیشان را که خدا به آنها داده است و یکی از آثارش کارهای اختیاری است. مثل همین اختیاری که نفس ما دارد. الانسان مجبورٌ فی اختیاره. خدا این حال اختیار را به ما داده، چه بخواهیم چه نخواهیم. ولی حالا که اختیار داریم بر فعل و ترک سلطه داریم.(40)
نه همه کاره ایم نه هیچ کاره بلکه امرٌ بین الامرین که اوسع ما بین السماء و الارض! و در روایت دیگر فرمودند: لو اجبتُک لکفرتَ! تا دقیقه (43)
لولا ان نزداد یعنی فیض وجود که به ظهور می آید نه اینکه علمی که اصلا نداریم نزداد.
سوال: مقام اصلیِ آنها رشد و تغییر نمی کند؟ استاد: آن مقام قابل تغییر نیست که یکبار چندین جلسه درباره اش صحبت کردیم. مظاهر کمالات بی نهایت است ولی از حیث مقام باطن کمالات که مقام وساطت فیض است، بی نهایت کمالات هم دارد از آنجا افاضه می شود و مثال زدم به مجموعه ی اعداد بی نهایت . . . (46 )
سوال: آیا بحث اختیار با تفکر حل می شود؟ استاد: محال نیست که با تفکر حل شود ولی راه صعبی است که خیلی افت و خیز دارد. بهترین راه آن است که از خدا بخواهد که برایش حل کند. اگر خدا برایش حل کند، آرام می شود.
حضرت فرمود: بحرٌ عمیق فلا تلِجوه. هشداری است که مطلب خیلی بالاست و در روایت دیگر فرمودند: علیک بالعمل.
سوال از فایده ی صدقه دادن برای حضرت بقیة الله (48)
سوال از قضیه ی همّام. استاد: تا دقیقه (55)
استخاره ( مبشرا و نذیرا ) خوبِ مشروط است.
دقیقه 58: سوال درباره نظر بلاریبه به زنان لا اُبالی. استاد: حاجاقا میزان را عسر قرار داده اند تا دقیقه 61
دکارت گفته: من شک می کنم پس هستم اما در مقابلش می توان گفت: من کی هستم که شک بکنم!


+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم بهمن 1391ساعت 10:53 توسط احمدیاسر | نظر بدهید









************
تقریر آقای صراف:
8/11/1391

· نکاتی در مورد مقامات و مظاهر معصومین و ...