بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:
در سایت انجمن علمی افتاده، از وبلاگ تفسیر آقای وافی گرفته شد:
http://tafsir114.blogfa.com/post/188

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=158.0


چهارشنبه چهارم بهمن
سه شنبه ( 23 / 1 / 2013 )
سوال از صحّت تعبیر اندکاکِ فی ذات الله که پاسخ استاد تا دقیقه (2 و نیم ) به طول انجامید
یکی از حاضران ( . . . فوالله ما کان یلقی فی روعی . . . ) تا دقیقه (7)
استاد: در آخر کشف المحجة ابن طاووس دو روایت از الرسائل مرحوم کلینی آورده است که نامه های معصومین را در آن آورده اند . . . (8 ونیم)
دقیقه 9 : دکتر عصام می گوید: . . . و نقل الامامه والسیاسة : اذن والله الذی لااله الاهو لنضربنک عنقک . . . و درباره کتاب ابن قتیبه و قتیل الجن شدنِ سعد و گفته ی سعد در سقیفه: ( انی والله ما اردتها حتی رایتکم تصرفون عن علی . . . کشف المحجة ) و مزج ملاحم با معارف در: ( فان روح البصیره . . . ) (20)
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت درباره واژه کشف بود. مرحوم مصطفوی نکته جالبی در التحقیق فرموده اند : و المادّة تستعمل في موارد تغطية أمر غير مطلوب، سواء كان غير مطلوب ظاهرا، أو في نفسه،[ کانّه این چیز نامطلوب، شخص را پوشانده است] كالعذاب و الرجز و الضرّ و السوء و غيرها: كما في:. ثُمَّ إِذٰا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ- 16/ 54. [ ضُرّ انسان را فرار می گیرد و می پوشانَد گویا چیزی رویش انداخته اند و دیگر نمودی ندارد] . . . تا می رسند به آیه ی ما : لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذٰا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ- 50/ 22 [ قاعدتاً باید می گفت: فکشفنا لک. یعنی تو ناظر هستی و روی منظورٌ الیهِ تو پرده ای بود که برای تو پرده را از روی منظورٌ الیه برداشتیم. ایشان می فرماید: ] فضمير الخطاب هو المكشوف عنه، و الغطاء هو المکشوف[ یعنی خودت مخفی بودی و روی خودت پرده بود. خودت خودت را نمی دیدی، چون در غفلت بودی و اولم یتفکروا فی انفسهم نبودی و پرده را از روی خودت برداشتیم تا خودت را ببینی، یعنی کافِ دوم ناظر است و کاف اول، مکشوف.]
سوال درباره ( من عرف نفسه عرف ربه ). استاد: عده ای گفته اند: تعلیق بر محال است. با این حساب این طور می شود که بعداً آن نفسی که رأس مخروط و قله ی وجود و آبشخور دنیا و برزخ و قیامتِ توست، اگر این طور باشد، بعدا معلوم می شود که همه ی این ملائکه ای که هستند از شؤونات نفس بوده اند. فکشفنا عنک غطائک. لذا در یطوف علیهم ولدان مخلّدون، آن طائفین هم از شؤون خود او هستند. لذا محور اوست. به عبارت دیگر ملائکه نسبت به مؤمن در خیال منفصل نیستند بلکه خیال متصلِ نفس نورانیِ او و شؤوناتِ خود او هستند. البته منافات ندارد که ملائکه ی منفصل هم داشته باشیم. روایتی چند بار خواندم که: إنما هو العالم و ما یخرج منه یا الملائکة :المؤمنون الذین یملکون علم آل محمد(ص) ذیل سوره قدر و مدثر [در و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائکة] که ملائکه را به علماء تفسیر کرده اند. ملائکه ای داریم که از ملکوتند. ملکوت ظهور قدرت است و جبروت ظهور علم. ملائکه ی ملکوتی قدرت دارند( المدبرات امرا) اما ملائکه ای که مبالغه ی در مالکیّتِ علمند، جبروتیند.(30) البته این در حد احتمال، احتمال خوبی است و گرنه ظهور عرفیِ عنک همان لک است
سوال: با این حساب، ( کانت اعینهم فی غطاء عن ذکری ) چگونه معنا می شود؟ استاد: آن هم قابل بیان است: ذکر چیست؟ مگر ذکر همان جوهره و سویدا و فؤاد و لُبّ قلب مؤمن نیست که یاد خدا می کند؟ جدای از خود مؤمن که نیست بلکه یکی از شؤونات مؤمن است. حتی غفلت هم که غطاء است شاید از شؤونات خودش باشد(31) البته این ها در حد احتمال است برای رفع توهم منافات
درباره ( اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی) برخی آن را به تمرکز معنا کرده اند که: یک نحو تمرکز روانیِ نفسی، مُعِد می شود برای سیر آفاقی. ( صُوَرٌ عاریةٌ عن الموادّ خالیةٌ عن القوّة و الاستعداد تجلّی لها ربُّها فاشرقت . . . و خلق الانسان[ نه فقط معصومین] ذا نفس ناطقة. إن زکاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر اوائل عللها : اگر این نفس ناطقه را پاک و تزکیه کند، می شود مثل یک آینه و شبیه آن عالم عِلوی می شود و اذا اعتدلت مزاجها فارقت الاضداد و قد شارک[ ظاهرا با جواهر اوائل علل که مدبر سموات هستند] بها السبع الشداد یعنی این نفس مزکی با کل سبع شداد مشارکت می کند یعنی هم نشان می دهد هم غیر آن است. قوس صعود با قوس نزول هم معادل همدیگرند و هم غیر همند. این نفس در قوس صعود، شارک سبع شدادِ در قوس نزول را و در عین حال قوس صعود است. احتمال دارد آیه هم ناظر به امثال این روایت باشد. ابن عباس هم گفته: درباره آیه ( و من الارض مثلهنّ ) چیزی می دانم که اگر بگویم، لرجمتمونی! (39)
سوال. استاد: می فرماید: یوم تبلی السرائر. و یعلمون انه هو الحق المبین. در عین حال می فرماید: انهم یومئذ عن ربهم لمحجوبون. یا وجوه علیها غَبَرة. جمعش چگونه است؟ یک جوابش این است که بستگی به مواقف مختلف است. جواب دیگر این است که علی ایّ حال عوالم و مواقف قیامت، رفع حُجُبِ طولیّه است. وقتی می گویند حجاب رفع می شود، یعنی نسبت به محجوبِ مناسبِ خودش. معنایش این نیست که تمام حجاب ها برطرف می شود. تا آخر کار هم نسبت به عده ای همه حجاب ها رفع نمی شود. اصلا رمز خمسین موقف بودنِ قیامت هم همین است که قیامت ظهور عوالمِ پی در پی و طولی است و به هر موقفی می رسید یک احکامِ خاص رفع حجاب همان جا را دارد و در باطن همان جا عوالمی است که هنوز از آن رفع حجاب نشده است و الف سنة باید بگذرد تا استعداد رفع حجاب بعدی حاصل شود ( لترکبنّ طبقا عن طبق) تا طبق اولی نشود، تا بچه شیر نخورد و مزاج مناسبی پیدا نکند، که نمی تواند تاب خیلی چیزها را داشته باشد. لذا ارواح مؤمنین می رود برزخ و مدتی با برزخ انس می گیرد و تازه می تواند آثار و نوری از خورشید قیامت را درک کند
شیخ بهایی در کشکول فرموده اند: یکی از علما به من فرمودند: قطع کامل علاقه ی روح از بدن بعد 500 سال از مردن است! یعنی اولی که مرده، هنوز نفسی است که بوی خاک ازش می آید و هنوز اینجایی است. 500 سال که با برزخ انس گرفت و آنجا زندگی کرد و بوی شیر دنیا از دهنش رفت! در برزخ هم تا 500 سال از دهنش بوی خاک می آید تا سر در بیاورد برزخ چه خبر است و آماده می شود برای درک اشعه های قیامت. در روایتی دیگری دارد: که مؤمنین به کسی که تازه مرده می گویند: (دعوه انه قد اقبل من هول عظیم ) (45)
فی غفلة من هذا. طبق احتمال مرحوم مصطفوی، هذا می شود: خودت. انسیتَ نفسک و نسیان یک پرده بود
سوال از ژلاتین کپسول که از هند می آید، نجس است یا پاک؟ و ملاک سوق مسلمین

+ نوشته شده در جمعه ششم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 0:3 توسط احمدیاسر | نظر بدهيد









************
تقریر آقای صراف:
4/11/1391

· نکاتی در مورد سعد بن عباده و عدم بیعت او تا آخر.

· نکاتی در مورد الرسائل مرحوم کلینی و معدود مواردی که از آن به جا مانده.

التحقيق في كلمات القرآن الكريم؛ ج‌10، ص: 66
و التحقيق‌
أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو رفع غطاء و إزالته عن شي‌ء حتّى يظهر متن الشي‌ء، مادّيا أو معنويّا.
و سبق في فسر: الفرق بينها و بين موادّ- الشرح و البيان و التوضيح و غيرها.
و المادّة تستعمل في موارد تغطية أمر غير مطلوب، سواء كان غير مطلوب ظاهرا، أو في نفسه، كالعذاب و الرجز و الضرّ و السوء و غيرها: كما في: . ثُمَّ إِذٰا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ- 16/ 54. لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ- 7/ 134. كَشَفْنٰا عَنْهُمْ عَذٰابَ الْخِزْيِ- 10/ 98. وَ يَكْشِفُ السُّوءَ- 27/ 62. لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا فَكَشَفْنٰا عَنْكَ غِطٰاءَكَ- 50/ 22 و أمّا ما يكون غير مطلوب ظاهرا: كما في: فَلَمّٰا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ سٰاقَيْهٰا- 27/ 44 ...
لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا فَكَشَفْنٰا عَنْكَ غِطٰاءَكَ- 50/ 22 فضمير الخطاب هو المكشوف عنه، و الغطاء هو المكشوف.
و أمّا التصريح بالغطاء: مع أنّ الكشف فيه دلالة على رفع الغطاء، فانّ الغطاء المستفاد من مادّة الكشف: هو مطلق مفهوم الغطاء و الستر و الإحاطة، دون الأغطية المخصوصة في الموارد.
و توضيح ذلك: أنّ الغطاء من حيث إنّه غطاء ليس جزءا من مفهوم الكشف، بل هو واحد من مصاديق مطلق يا يغطّى و يستر شيئا و هو غير مطلوب، فعبّرنا عن هذا المعنى الكلّى بالغطاء الّذى يستر و يحيط شيئا في جهة غير مطلوبة و غير نافعة، و هذا المعنى الكلّىّ الملحوظ في نفسه ليس مدلولا لكلمة الكشف.