بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:
از سایت انجمن علمی:
http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=158.0

دوشنبه 4 دی91

دوشنبه ( 24 / 12 / 2012 )
شرط سپرده گزاری برای إعطاء وام و فرق بین اشتراط و داعی و حکمِ آنچه رایج است که صندوق های فامیلی درست می کنند و به قید قرعه به سپرده گزاران وام می دهند تا دقیقه (12)
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت بر سر آیه سائق و شهید بود
تفسیر کنزالدقائق مال میرزا محمد مشهدی قمی است. خیلی کتاب خوبی است و امتیازات خاص به خودش را دارد یعنی محور تفسیر، تفسیر روایی است اما فقط اکتفای به این بحث ها نکرده بلکه نکات خیلی ظریف لُغوی و اششتقاقی و صرفی و نحوی را هم بیان می کند و آنچه که زائد بر تفسیر برهان و نورالثقلین و امثال آنها دارد، این است که نوعِ روند کار آنها این است، که رابطه ی روایت ذیل آیه با آیه روشن است، اما بعضی روایات هست که وقتی می خوانیم یاد آیه ی خاصی نمی افتیم مگر اینکه اهل فن باشیم و موضوعات تفسیری در ذهنمان باشد. ایشان روایاتی که رابطه ای روشن با آیه ندارد ولی وقتی مطرح شود، تصدیق می کنیم که از این روایت می شود برای این آیه استفاده کرد، آورده اند. چهارده جلد است. ایشان اول حاشیه بر کشف زده اند، سپس بر حاشیه شیخ بهایی بر انوارالتنزیل بیضاوی شافعیِ اشعری به خلاف زمخشری که معتزلی بوده است{ البته به گمان خیلی از اشعری ها معتزلی هستند ولی تقیه می کردند}، حاشیه زده اند. بعد از آن این تفسیر را با ملاحظه نور الثقلین و ظاهراً برهان نوشته اند.
سوال: مگر سنی ها هم تقیه دارند؟ استاد: خودشان گفته اند: بخاری در باره روایت عمار تقیه کرده است. در باب فضائل عمار نیاورده و در باب بناء مسجد آورده است از ترس فرهنگ اموی غالب بر آن زمان(20)
سوال. استاد: چون اولیای دین مأمور به صبرند، رفتارهایی از آنها سر می زند که که ناظرین بعدی مطمئن نمی شوند و فقط خواص می فهمند. لذا فقط کسانی می فهمند که بتوانند از آن ظاهر و جمع بندیِ کلّ رفتار، واقع را کشف کند. اصحاب ائمه هم یک جور نبودند. وقتی حضرت را به طرف مسجد آوردند، ابوذر خیلی مضطرب بود. آمد به سلمان گفت: باید کاری کنیم. سلمان خیلی آرام گفت: مولایَ أعلم. با این همه روایت داریم که سلمان هم یک چیزی در دلش بود و آنکه هیچ چیز حتی در دلش هم نبود، مقداد بود با اینکه درجه ایمان او از سلمان کمتر است. درجات مال معارف است ولی این مربوط می شد به حال ایمانی. روایتی زیبا و ناب داریم: الْإِيمَانُ ثَابِتٌ فِي الْقَلْبِ وَ الْيَقِينُ خَطَرَاتٌ فَيَمُرُّ الْيَقِينُ‏ بِالْقَلْبِ فَيَصِيرُ كَأَنَّهُ زُبَرُ الْحَدِيدِ وَ يَخْرُجُ مِنْهُ فَيَصِيرُ كَأَنَّهُ خِرْقَةٌ بَالِيَةٌ. یعنی ایمان مال مرحله ی حالات نفس نیست بلکه حالت رسوخ دارد در عمق قلب ولی یقین حالاتی است که بر ذوالیقین عبور می کند. به حضرت گفتند: کان عیسی یمشی علی الماء. حضرت فرمودند: لو زاد یقینه لمشی علی الهواء. یعنی وقتی کسی دارد روی آب راه می رود، حال یقینش است که او را راه می بَرَد. اینطور نیست که وقتی یقین خارج شده و خرقه بالیه شده، بگوییم مؤمن نیست. یقین یک موج ملکوتی است که بر قلب خطور می کند. کأنّه یک جندی است از ملائکه که می آیند از وجود مومنی رد می شوند. وقتی هستند، کارها از او می آید. اما وقتی رفتند، او غیر مؤمن نشده است. لذا مقداد در آن لحظه ای که حضرت را به مسجد می بردند، حالش اونجوری بود یعنی آرام بود و یک ذره در قلبش این که دارد چه می شود، نبود. سوال: آیا لیطمئنّ قلبی هم از همین باب است؟ استاد: آن بحثی دیگر است. اطمینان قلب را برخی معنای خوبی کرده اند و گفته اند: لیطمئن قلبی یعنی قلب آرامی پیدا کنم که مصدر و مظهر علم إحیاء بشوم. نپرسید: هل تحیی الموتی؟ سوال از اصل احیاء نبود بلکه از کیفیت بود. یعنی می خواهم نفس مطمئنه ای بشوم که من هم مظهر این اسم شوم و لذا دنبالش نفرمود که چهار تا مرغ بگیر و ببین خدا چگونه آنها را زنده می کند. بلکه فرمود: تو آنها را صدا بزن. یعنی تو مصدر این کیفیت می شوی: ثم ادعهُنّ. بعدش فرمود: قال أعلمُ. همه ی مظاهر اسماء هم با آرامش تحقق می یابد
قضیه ی مومنی که گفته بود: در اعتقادات خیلی مضطرب و پریشان بودم. رفتم مسجد محضر عالمی صاحب معرفت بود. به آن عالم گفته بود خیلی حالم زار است و از شما می خواهم که خدا و حقائق را ببینم تا آرام بشوم. ایشان با یک آرامش و لبخندی گفت: این جا کار برعکس است. اول باید آرام بشوی تا ببینی. آبی که موج دارد عکس ماه در آن نمی افتد. اگر هم بیفتد، کج و معوج است. اول باید آرام بشود تا عکس ماه در آن به خوبی بیفتد
سوال.استاد: نفس، شؤوناتی دارد و هر کدام یک کمالی برای خودش دارد. قلب و باطن معارف یک جور کمال دارد که می رسد به درجه ی عاشره که سلمان داشت. اما شؤونات حالیِ نفس که افاعیل از آن سر می زند و آثار وجودی بر آن بار است، غیر از آن شأنِ صِرفاً معرفتی است
سوال. حاجاقا زیاد نقل می کردند: عالمی بود که مریدانی داشت. یک وقتی سعایتی از او نزد حاکم کردند و یک دفعه به این ها خبر دادند که لشکر حاکم حمله کرده و دارد می آید که شما را بگیرند. همه اطرافیان وحشت زده، به طرفی فرار کردند. خود عالم هم رفت در گنجه ای پنهان شد. ماموران وارد خانه شدند و شروع به گشتن نمودند و هر کدام از جمله آن عالم را یافتند و به زندان بردند. در زندان هم که احتمال قوی بود که این ها را اعدام بکنند، همه گریه و دعا می کردند. این آقا حرفی نمی زد. فقط سیبی را که در دستش بود بالا می انداخت و می گرفت. یکی گفت: آقا شما هم حرفی بزنید. گفت: من دارم با همین سیب جوابتان را می دهم. گفت: چه جوابی است؟! گفت: من می گویم این سیب را که بالا می اندازم، یک زمانی می بَرَد تا دوباره به کف دست من برگردد. من در این فاصله ی زمانی نمی دانم زنده هستم که سیب به دست من برگردد یا نه؟ من که نمی دانم وقتی این سیب بر می گردد، زنده ام یا نه؟ بیایم غصه بخورم که فردا اعدامم می کنند یا نه؟! یکی گفت: خب اگر این جوری است، پس چرا رفتید در گنجه پنهان شدید؟! خب آنجا هم می نشستید و سیبی را بالا می انداختید تا آنها برسند! گفت: اگر حالاتمان همیشه یک جور بود که وضعمان این جور نبود. یعنی می خواست بگوید که حال آن وقت من ظهور ایمانی نبود. نه اینکه مومن نبودم بلکه آثار ایمان در من جلوه گر نبود. آن وقت متذکر این معنا نبودم. حال من موافق آن معرفت من نبود
بنابر این ظهور آن درجات ایمان در قلب، متفاوت است و این از مطالبی است که ینفتح منه الف باب که حالات انبیاء از آن تعبیر به غفلت نمی شود بلکه تعبیر می کنیم به مظهریت. یعنی آن ها غفلت ندارند اما اینکه آن حالت وحیانی و نورانیت و معارف باطنیشان، همیشه مظهریت تامه نیست. گاهی ظهور آن است و گاهی ظهور آن است وفرق می کند ظهور اسماء الهیه در آن ها (39)
سوال. استاد: اطلاعات از اسلام غیر از معرفت است. معرفت به این معنا است که برایش واضح شده که این حق است. البته از نظر فقهی باید شهادتین را بگوید تا احکام اسلام بر او جاری شود. اما اگر یک شرائطی داشت که نتوانست مانند آن کشیش که استاد فخر الاسلام بود. در کتاب انیس الاعلام شرح حالش را نوشته است. از (40) تا (44)
سوال از حجدوا بها. استاد: عقلش فهمیده ولی قلبش باور نکرده است
سوال.استاد: باید بر هر یک از شؤونات نفس حکم خودش را جاری کرد. یعنی اینکه کسی بفهمد کسی را راست می گوید تا اینکه گردن بنهد، عملی یا حتی در قلبش، فرق می کند. نفس آنقدر شؤونات دارد که اگر دقت کنید خواهید دید که ممانعتی با هم ندارند. ممکن است بفهمد طرف راست می گوید ولی حاضر نمی شود حتی در دلش کوتاه بیاید. پس حجدوا بها می تواند جحد قلبی هم باشد.(47)
جلد دوم اصول کافی، کتاب ایمان وکفر را مطالعه کنید تا به شؤونات نفس و تفاوتها را درک می کنید. نباید بین شؤونات خلط نمود و احکامش را مخلوط کرد
حاجاقا از مرحوم قزوینی نقل می کردند که می گفته: در خواب یا مکاشفه، لوحی را به من نشان دادند که در آن اسماء شیعیان بود. در آن لوح کسانی را دیدم که أصحّ اعتقاداً بودند از دایی ام بحر العلوم { که از نوارد دهور بود}
سوال از این که چرا خدا از ابراهیم پرسید: ( او لم تومن ) استاد: یک جهتش این بوده که خدای متعال می خواهد مبادیِ سوال حضرت را برای سائرین روشن نماید تا بقیه بفهمند که مبدأ این سوال، عدم ایمان نبود
سوال: حجدوا بها و استیقنتها انفسهم، دلالت دارد بر این که ممکن است یقین باشد ولی ایمان نباشد. این چطور با آن روایت خرقه بالیه قابل جمع است؟ استاد: یقینی که خطرات است، در یک فضای دیگری از شؤونات روح و مربوط به حالات روح است. قوه ی دراکه نیست. اما یقین در استیقنتها یعنی فهمیده بودند حق است. یعنی عقل نظریشان فهمیده بود . . . (53)
سوال: چرا گاهی هست و گاهی نیست؟ استاد: یکی از علت های این که خدای متعال این یقین را مقطعی قرار داده، برای این است که بفهماند که این یقین مال خودتان نیست. اصل حرف هست ولی مال خودتان نیست. هر وقت فهمیدید مال خودتان نیست، دائماً به شما می دهند. حاجاقا می فرمودند: وقتی فهمیدم این خانه اجاره ای است، مالک می گوید: دیگر هر چه دلت می خواهد اینجا بنشین. اما اگر خیال کنیم خانه مال من است و اصلاً تو چه کاره ای؟ می گوید: خب، من می روم احضاریه می آورم بیرونت می کنم تا بفهمی مالک کیست؟ در روایت دارد علت این که روح را به دنیا آوردند این بود که آنقدر در خودش کمال دید ولی نمی دانست که این مال خودش نیست. آوردنش در حیات دنیا تا ببیند که گاهی یقین هست گاهی نیست. در آنجا همیشه بود و نمی فهمید که می شود نباشد
سوال از ( اذا اراد شیئاً أن یقول له کن فیکون )
سوال از تفسیر مورد قبول سلفی ها. استاد: روی تفسیر ابن کثیر حرفی نمی زنند. مال شوکانی هم خوب است. فتح الباری ابن حجر را هم قبول دارند
اول ابن تیمیه بعد ابن قیم بعد ابن کثیر و بعدش ذهبی است چون مقابل ابن تیمیه انا رجلی می گفت. حتی خود ابن قیم هم گاهی به ابن تیمیه می تازد
نوشته شده در پنجشنبه هفتم دی 1391ساعت 8:12 توسط احمدیاسر | آرشیو نظرات
یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی









************
تقریر آقای صراف:
4/10/1391

· نکاتی در مورد تفسیر کنز الدقائق و ...

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏75 ؛ ص185
16- وَ فِي كِتَابِ حِلْيَةِ الْأَوْلِيَاءِ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَوْشَبٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ: الْإِيمَانُ ثَابِتٌ فِي الْقَلْبِ وَ الْيَقِينُ خَطَرَاتٌ فَيَمُرُّ الْيَقِينُ‏ بِالْقَلْبِ فَيَصِيرُ كَأَنَّهُ زُبَرُ الْحَدِيدِ وَ يَخْرُجُ مِنْهُ فَيَصِيرُ كَأَنَّهُ خِرْقَةٌ بَالِيَةٌ.