بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:
از سایت انجمن علمی:
http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=158.0

یکشنبه 3 دی

یکشنبه ( 23 / 12 / 2012 )
تأویل هم می تواند آفاقی و انفسی و ربوبی باشد
سوال درباره سود وام تا دقیقه 5
سوال: اگر سائق را خود نفس بگیریم، در قیامت نفس می خواهد از محاکمه فرار کند نه این که اعضا و جوارح را سوق بدهد به سوی محکمه. استاد: نفس را معنا کردیم به روح اما نه از آن حیث که روحی است جامعِ بین شؤونات بدن و اعضا و اعمال بلکه فقط از حیث نفش یعنی انگیزه هایی که او را به سوی اعمال بد برده است. این سوق هم مثل این است که بگویند فردا شیطان می آید دستت را می گیرد و به زور می برد جهنم. این به این معنا نیست که شیطان خودش می خواهد برود جهنم بلکه منظور این است که ظهور پیدا می کند که او محرّک بوده برای اینکه شخصی را که إغوا کرده، به سوی جهنم برود (7) شأنی از اوست که سوق دهنده ی اوست به سوی دنیا و هواها. اگر غفلت( کنت فی غفلة ) نباشد، نفسش می شود سوق دهنده ی او به سوی معارف و عبادات و اعمال صالحه. این نفس همانن است که می فرماید: ( نهی النفس عن الهوی ) این هوا موتور و سائق است که او را می دواند به سوی منهیّات. این نفس شأنی از خودش است نه تمام وجودش
سوال. استاد: آیا وقتی اختیاراً گناه می کرد، خودش را به سوی آتش نمی راند؟ سائل: در آن لحظه بله نه در محکمه ی قیامت. استاد: در قیامت هم خود همان حالت می آید ( وجدوا ما عملوا حاضرا) یعنی می بیند که دارد خودش را می دوانَد به سوی آتش . . . (10)
رسیدیم به عبارت مرحوم مصطفوی در التحقیق درباره ی ماده ( سوق ). ایشان فرموده اند:
أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو حثّ على سير من خلف [ راندنِ از پشت سر ] في ظاهر أو معنى. تا می رسند به این جا که:
و أمّا السَّاقُ‏[ اصلش سَوَق بوده و وزن فَعَل یعنی ما به یتحقق المادّة. البته فَعَل گاهی صفت مشبهه است مثل حَسَن و گاهی هم اسم مصدر و ما حصل من المصدر است مثل حَرَق به معنای موضع الاحتراق یا شَرَف که به معنای ما به یتحقق الشرافة نیست بلکه شرُف یعنی علا: ارتفع و حاصلشُدِ عُلُوّ و ارتفاع می شود المکان المرتفع که همان شرف است. سَوَق هم ممکن است به معنای حاصلشدِ یک سوق باشد. اما مرحوم آقای مصطفوی اسم مصدر بودن را اختیار نمی کنند بلکه می فرمایند یعنی ما به یتحقق السوق. ساق پا هم چیزی است که به وسیله آن رفتن صورت می گیرد]: فهو ما به الانسياق و السير من عضو القدم، ظاهريّا أو معنويّا و هو ما به يتحقّق السير الى هداية أو ضلالة
و در ذیل ماده ی ( لفّ ) این آیه را مطرح کرده اند:
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ وَ الْتَفَّتِ‏ السَّاقُ‏ بِالسَّاقِ‏ إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ‏
و فرموده اند: المساق مصدر ميمىّ بمعنى السوق [ احتمال اسم مکان بودن هم بعید نیست. با اینکه خدا مکان ندارد ولی به کار بردنِ اسم مکان برای موطن معنوی بعید نیست. شبیه ( أن الی ربک المنتهی ) که ممکن است مصدر میمی و به معنای انتها باشد یا اسم مکان باشد به معنای موطن الإنتهاء مانند ( الی ربک یومئذٍ المستقر )
آیا جایی داریم که درباره خداوند، اسم مکان آمده باشد و احتمال مصدر میمی بودن نباشد و منظور مکان و تحیّزِ معنوی باشد؟
یکی از حاضران : در دعا آمده که: ( اللهم انت متعالی المکان ) استاد: مکان در آنجا یعنی وسعت؛ مَکَنَ یعنی اتّسع و اصلا به مکان هم به خاطر اتساعش مکان می گویند (17)
سوال: اگر منتهی اسم مکان باشد، با إلی چگونه معنا می شود؟ استاد: آیا اسم مکان نمی تواند مدخول إلی باشد؟ ظاهراً می تواند. سائل: . . . استاد: . . . در ( أدخلنی مُدخَلَ صِدق ) هم احتمال مکان بودن منتفی نیست گرچه مصدر بودن ظاهرتر است تا دقیقه 26
در ادامه نکته ی خوبی دارند: و هو حثّ على سير من خلف [ راندنی] مادّيّا أو معنويّا. و الساق: ما يكون به الانسياق و السير، و هو في الظاهر القدمان، و في المعنى هو الحُبّ و الشوق. [ دو ساق داریم: یک ساق بدنی که به وسیله آن بدن راه می رود و یک ساق روحی داریم که به وسیله ی آن روح راه می رود. حب و شوق، ساقِ روح است] فانّ الحبّ هو المحرّك و الباعث الى السير الى مقصد دنيّوى أو معنوىّ.
ایشان درباره آیه ( التفّت الساق بالساق ) هم سخنی دارند که قبل از ذکر آن، کلام مرحوم طبرسی در ذیل این آیه را عرض می کنیم. ایشان نوشته اند: قيل فيه وجوه (أحدها) التفت شدة أمر الآخرة بأمر الدنيا [ از باب یوم یُکشف عن ساق. در لغت دارد: کشف الامر عن ساقه. کشفِ عنِ الساق یعنی اشتداد امر. چون وقتی کسی می خواهد کار مهمی انجام دهد، پاچه هایش را یم گیرد بالا تا خودش را آماده کند برای یک کار مهم و سخت. اصطلاح امروزی: آستین را بالا زدن، می گویند. پس ساق اشاره است به شدت امر و التفت الساق بالساق یعنی التفت الشدتان ] عن ابن عباس و مجاهد (و الثاني) التفت حال الموت بحال الحياة عن الحسن (و الثالث) التفت ساقاه [ پیچیدن به معنای مالیدن دو ساق پایش. جنات الفافاً یعنی نظم خاصی ندارد بلکه در هم پیچیده شده است. پاهایش را در هم گره می کند] عند الموت عن الشعبي و أبي مالك لأنه يذهب القوة فيصير كجلد يلتف بعضه ببعض و قيل هو أن يضطرب فلا يزال يمد إحدى رجليه و يرسل الأخرى و يلف إحداهما بالأخرى عن قتادة و قيل هو التفاف الساقين في الكفن (و الرابع) [ که مرحوم مصطفوی این معنا را جلا داده اند:] التف ساق الدنيا بساق الآخرة [ دو جور ساق و سیر است که در هم گره می خورند] و هو شدة كرب الموت بشدة هول المطلع [ مرحوم مصطفوی این معنای چهارم را این گونه توضیح می دهند و می فرمایند: و هذان الشوقان هما القدمان يساق بهما الى محبوب مادّىّ أو روحانىّ، و الإنسان حين الاحتضار يواجه تقابل هذين القدمين و تنازعهما، و أىٌّ منهما غلب و استولى: يكون السير به و هذا يوم لا بدّ فيه من السوق الى اللَّه عزّ و جلّ، و لانقضاء أيّام الحياة الدنيا. نعم إذا كان الغالب عليه حبّ الدنيا: استولى عليه جانب الحياة الحيوانيّة. و إذا استولى حبّ اللَّه و حبّ الروحانيّة: يساق الى جانب العيشة الروحانيّة الإلهيّة [در ذیل ماده سوق شبیه همین بیان را دارند:] فالمحتضر لمّا يظنّ و يدرك آثار الفراق من الحياة الدنيا [ از یک طرف به دنیا انس داشته و شائق به دنیا است و نمی خواهد از آن دل بکند] و يدرك أيضا آثاراً من عالم الآخرة و بعد الموت [ از یک طرف هم چشمش باز شده و دارد چیزهای دلپذیری از عالم دیگر را می بیند][ و مردد است که کدام را انتخاب کند؛ چون در هر دو طرف محبوب هایی دارد] (36) [ هم مومن و هم کافر وقت مردن خوشحال می شوند. مومن که معلوم است، کافر هم می بیند هر چه بیشتر بماند بدتر می شود] [خلاصه، شروع بحث های ایشان از این جا بود که ساق را به معنای ما به یتحقق الانسباق و السیر گرفتند. و دو نوع است مادی و معنوی و ما یتحقق به السیر المعنوی، شوق است. و در نتیجه التفت الساق و بالساق را به التفت الشوق بالشوق تفسیر نمودند و می فرمایند:] فتلتفّ حينئذ الساقان و يتنازع الشوقان و تتداخل العلاقتان، و لكنّ المساق الى اللَّه و الى جانبه قهرا. فظهر أنّ السوق باقتضاء الساق و على وفق مسيره و جريانه الباطنيّ الواقعيّ-. يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ.
اما اشکالی که به ایشان می توان وارد کرد این است که: فرمودند: ما به یکون الانسیاق در معنا، حُب و شوق است به نحوو انحصاری. در حالی که این انحصار صحیح به نظر نمی رسد بلکه یکی از ما به الانسیاق ها حب و شوق است. ولی گاهی می دود برای فرار از یک مکروهی. برای دفع مکروه می دود به سوی خلاف جهت آن نه به جهت حبِّ چیزی. ( چند دقیقه بحث تا 42 )
احتمال دیگر در آیه شریفه این است که منظور از دو ساق اصلا دنیا و آخرت نباشد بلکه سوق پشتِ سوق باشد، التفت یعنی پشت سر هم . مقتبس از جمله نهج البلاغه: بین عذاب الساعات و اطوار الموتات. یعنی ما می گوییم فلانی مرد اما باطن مطلب این است که التفت الساق بالساق یعنی سوقاً بعد سوقٍ. التفاف هم به معنای پیچیده شدن است. همان طور که وقتی چیزی می پیچید دوباره بر می گردد و دوباره لای جدید می آید، محتضر هم یک سوقی می شود و بعد از درنگی دوباره سوق جدید می شود. یعنی این طور نیست که یک سوق باشد و به او بگویند: از اینجا برو و به آن نقطه برس بلکه . . . یکی از معانیِ التفاف این است که چیزی را روی چیزی بپیچند. مثل لفافّه. مرگ هم مراحل دارد( موتات ) هر مرحله ای از آن که سر می رسد، به منزله ی یک دور است. دور بعدی که شروع می شود، یَلُفُّهُ یعنی می آید روی آن دور قبلی و سوق بعدی یک نحو احاطه دارد و مرحله ی بالاتری از سوق قبلی است و الزاماً معنای اثنینیت را ندارد بلکه کنایه از تکرار سوق هاست ( لترکبُنَّ طبقاً عن طبق ) این هم یک احتمال که باید روی آن تامل شود. الی ربک المساق هم یعنی کلّ این سیاقِ سوقاً بعد سوق الی ربک است (45)
سوال.استاد: مرحله به مرحله است؛ یک قوه ای است که می رسد به فعلیت ولی در دل او قوه های بالاتری است که در مراحل بعدی به فعلیت می رسد
سوال درباره تحقق توبه به ندم و این که قرآن درباره قابیل هم دارد: فکان من النادمین. استاد: ندم خیلی وقت ها پشیمانیِ از گناه نیست. نمی گوید چرا کار بدی کردم. گاهی پشیمانیِ از لوازم کار است. شخصی دزد است و باز هم حاضر است دزدی کند ولی از یک دزدی اش پشیمان است چون برایش لوازم بدی داشته است. در عبارت دعا هم دارد: الندمُ من الذنب. بعد از این که غراب آمد، پشیمان شد نه از اصل کشتن . . . تا (50)
آیه ی ( لا تحسبوه شراً بل هو خیرٌ لکم ) میانه ی مایل به بد است به نظر به مجموعه ی آیه
سوال از فروش اوراق قرضه. استاد: قرضه با مشارکت فرق دارد و به عنوان اولی اشکال دارد . . . تا (57)
سوال از عقلایی بودن قوانین و واجب الاطاعة بودن آن. استاد: به صرف این که عُقلاء جمع شوند و وضع کنند، حاجاقا بهجت این مقدار را کافی نمی دانستند . . . و بحث سرقفلی و عقب نشینی تا دقیقه (64)
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم دی 1391ساعت 8:6 توسط احمدیاسر | آرشیو نظرات
یارئوف یارحیم








************
تقریر آقای صراف:
3/10/1391

التحقيق في كلمات القرآن الكريم؛ ج‌5، ص: 271
و التحقيق‌
أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو حثّ على سير من خلف، في ظاهر أو معنى. و سبق في السحب أن الجلب هو السير به بالقهر- راجعه. ...
و أمّا الساق: فهو ما به الانسياق و السير من عضو القدم، ظاهريّا أو معنويّا و هو ما به يتحقّق السير الى هداية أو ضلالة. و هذا المفهوم يدلّ عليه حرف الألف المبدل من الواو للتخفيف، فيدلّ الساق على ظهور السوق و ما به يتحقّق.

التحقيق في كلمات القرآن الكريم؛ ج‌10، ص: 216
. كَلّٰا إِذٰا بَلَغَتِ التَّرٰاقِيَ وَ .... الْتَفَّتِ السّٰاقُ بِالسّٰاقِ إِلىٰ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسٰاقُ- 75/ 30 المساق مصدر ميمىّ بمعنى السوق، و هو حثّ على سير من خلف مادّيّا أو معنويّا. و الساق: ما يكون به الانسياق و السير، و هو في الظاهر القدمان، و في المعنى هو الحبّ و الشوق، فانّ الحبّ هو المحرّك و الباعث الى السير الى مقصد دنيّوى أو معنوىّ.
و هذان الشوقان هما القدمان يساق بهما الى محبوب مادّىّ أو روحانىّ، و الإنسان حين الاحتضار يواجه تقابل هذين القدمين و تنازعهما، و أىّ منهما غلب و استولى: يكون السير به.
و هذا يوم لا بدّ فيه من السوق الى اللّٰه عزّ و جلّ، و لانقضاء أيّام الحياة الدنيا. نعم إذا كان الغالب عليه حبّ الدنيا: استولى عليه جانب الحياة الحيوانيّة. و إذا استولى حبّ اللّٰه و حبّ الروحانيّة: يساق الى جانب العيشة الروحانيّة الإلهيّة.

التحقيق في كلمات القرآن الكريم؛ ج‌5، ص: 272
فيشاهد باطن انسياقه و حقيقة ساقه الذي كان مظهر الانسياق و السير، و يعرف مسيره و يتعيّن مسلكه المخالف للسجود و العبوديّة.
. وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِرٰاقُ وَ الْتَفَّتِ السّٰاقُ بِالسّٰاقِ إِلىٰ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسٰاقُ- 75/ 30.
قلنا أنّ الساق ما به يساق، و ينساق السائر، و هو في السلوك الى الدنيا من جهة المعنى هو الحبّ للدنيا و العلاقة لحياتها، و الى الآخرة هو الشوق و الحبّ للحياة الآخرة، و هذان الشوقان هما قدما السلوك و وسيلتا السعادة و الشقاوة- حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة.
فالمحتضر لمّا يظنّ و يدرك آثار الفراق من الحياة الدنيا، و يدرك أيضا آثارا من عالم الآخرة و بعد الموت: فتلتفّ حينئذ الساقان و يتنازع الشوقان و تتداخل العلاقتان، و لكنّ المساق الى اللّٰه و الى جانبه قهرا. فظهر أنّ السوق باقتضاء الساق و على وفق مسيره و جريانه الباطنيّ الواقعيّ

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص: 606
«وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ» قيل فيه وجوه (أحدها) التفّت شدة أمر الآخرة بأمر الدنيا عن ابن عباس و مجاهد (و الثاني) التفّت حال الموت بحال الحياة عن الحسن (و الثالث) التفت ساقاه عند الموت عن الشعبي و أبي مالك لأنه يذهب القوة فيصير كجلد يلتف بعضه ببعض و قيل هو أن يضطرب فلا يزال يمد إحدى رجليه و يرسل الأخرى و يلف إحداهما بالأخرى عن قتادة و قيل هو التفاف الساقين في الكفن (و الرابع) التف ساق الدنيا بساق الآخرة و هو شدة كرب الموت بشدة هول المطلع و المعنى في الجميع أنه تتابعت عليه الشدائد فلا يخرج من شدة إلا جاءه أشد منها ...