بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:
از سایت انجمن علمی:
http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=158.0

یکشنبه 26 آذر91

یکشنبه ( 16 / 12 / 2012 )
قراءتِ ( فلا یُسرفُ فی القتل ) و برابریِ کیفی . . . و نکته لطیفی در آیه ( الاُنثی بالاُنثی ) و بحثی درباره تأثیر شأن نزول در فهم مفهوم تصدیقیِ آیات و بحثی درباره استعمال لفظ در اکثر از معنا تا دقیقه 17
بسم الله الرحمن الرحیم
رسیدیم به : «مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ» أي و تجي‏ء كل نفس من المكلفين في يوم الوعيد و معها سائق من الملائكة يسوقها أي يحثها [ حثّ و حضّ را به معنای تشویق می گیرند ولی تحضیض با تشویقی که ما می گوییم فرق دارد. چون تشویق یعنی به شوق آوردن. اما تحثیث یعنی تحریک ولو از سرِ اکراه باشد و سیق الذین کفروا الی جهنم ) (21 تا 25 : فایده ریشه یابی لغات و به دنبال روح لغت رفتن ) در حث، به مناسبت ثاء سه نقطه، معنای تکثُّر وجود دارد، یعنی مرتب می گوید، سائق هم مرتب می زند تا در سیر سستی نکند ][ در هر کلمه ای که سین به جای شین می نشیند، اگر دقت کنید، آن کلمه ای که شین دارد، یک نحو گستردگی و تشعُّب در آن وجود دارد. مثلا سوق یعنی رفتن به سوی چیزی ولی شوق با یک شدت و همت و انرژی و رغبت بیشتری. رفتنی توأم با دویدن ]
بررسی واژه سوق:
التحقیق: مقایس : سوق: أصل واحد، و هو حدو [ راندن ] الشي‌ء، يقال ساقه يسوقه سوقا.
و السيّقة: ما استيق[ رانده شود] من الدّواب. و يقال سقت الى امرأتي صداقها [ مهرش را به او داد ] و أسقته. و السوق: مشتقّة من هذا، لما يساق اليها من كلّ شي‌ء[ همه اجناس را به آن جا سوق می دهند ] و الجمع أسواق. و الساق [ ساق پا، که در قرآن هم چند بار آمده است] للإنسان و غيره، و الجمع سوق، إنّما سمّيت بذلك لأنّ الماشي ينساق عليها. و يقال امرأة سوقاء، و رجل أسوق: إذا كان عظيم الساق. [ ولی در ساق، معنایی غیر از رفتن به ذهن می آید. حالا در انسان یک جور با رفتن معنا کردند. در ساق درخت چه می گویند؟ مگر آنکه بگویند: شجر به وسیله ساق بالا می رود. ولی اگر ساق را به معنای ایستادگی و پایایی بگیریم، با رفتن و پویایی جور نیست، مگر آن که بگوییم: اصل ساق درخت، نظر به حیثیت پویایی درخت است که از بذر به درخت تبدیل شده است و ساقه او را کشید به بالا رفتن ولی بعدا که ذهن عرف به آن انس گرفت، در این ساقه، پایداری را می بیند. این یک فتح باب جالبی در لغت است که بعد از استعمال یک فضایی جدیدی برای لغتی باب می شود. ما اگر قواعد بسط لغت را کشف کنیم، فنّ اشتقاق کبیر می تواند برای تخلفاتش قانون ارائه دهد و علمی می شود بسیار زیبا ولی الآن فن لغت و اشتقاق کبیر بسیار راجل است؛ چون قوانین لغت و بسطش کاملا شناخته شده نیست. یکی از آن قوانین این است که اول روح معنای لغت در یک مورد به کار می رود، ولی بعد که ذهن عرف انس گرفت، هر چه به صورت تکوینی در این مورد بود، به لغت سرایت می دهد؛ یعنی از مورد استعمال، روح معنا ضعیف می شود و خصوصیات مورد استعمال می آید در معنای لغوی دخیل می شود
ادامه عبارت التحقیق: مصباح: سقت الدابّة أسوقها سوقا، و المفعول مسوق، و ساق الصداق الى امرأته: حمله اليها، و أساقه: لغة. و ساق نفسه و هو في السياق أي في النزاع [ در خود مصباح النزع است به معنای مرگ] و الساق من الأعضاء: أنثى و هو ما بين الركبة و القدم، و تصغيرها سويقة. و السوق: يذكّر و يؤنّث، و النسبة اليها سوقيّ على لفظها. و قولهم رجل سوقة: ليس المراد أنّه من أهل الأسواق كما تظنّه العامّة، بل السوقة[ الرعیّة] عند العرب خلاف المَلِك، و تطلق على الواحد و المثنّى و المجموع، و ربّما جمعت على سوق مثل غرفة و غرف. و السويق ما يعمل من الحنطة و الشعير معروف.
مفردات: سوق الإبل: جلبها [کشیدن]و طردها[راندن] و السيقة: ما يساق من الدّواب. و سقت المهر الى المرأة، و ذلك أنّ مهورهم كانت الإبل. . . و سبق في السحب أن الجلب هو السير به بالقهر. [ عبارتشان در آنجا این بود که:]
الجرّ: مطلق السحب[کشیدن] على أيّ نحو كان.
و الجذب: جرّ الى جانب معيّن[کشیدنِ جهت دار است] و هو ضدّ الدفع.
و الجلب: سوقه الى جانب بالقهر[ هم جانب دارد هم زور و غلبه. لذا در عرف هم به دستگیری جلب می گویند]
و السوق: حثّ على السير من خلف و هو عكس القود، يقال ساق الناقة إذا كانت قدّامه، و قادها إذا كانت خلفه (دقیقه 50 )
بعد وارد آیات شده اند که انشاءالله فردا می خوانیم
بحثی درباره محرم و نامحرم از لحاظ حکم وضعی و تکلیفی و فرهنگ سازیِ در حکم وضعی به جای تکلیفی
نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم آذر 1391ساعت 8:15 توسط احمدیاسر | آرشیو نظرات
یا رقیه بنت الحسین علیکما السلام








************
تقریر آقای صراف:
26/9/1391

التحقيق في كلمات القرآن الكريم؛ ج‌5، ص: 271
سوق‌
مقا- سوق: أصل واحد، و هو حدو الشي‌ء، يقال ساقه يسوقه سوقا.
و السيّقة: ما استيق من الدّواب. و يقال سقت الى امرأتي صداقها، و أسقته. و السوق: مشتقّة من هذا، لما يساق اليها من كلّ شي‌ء، و الجمع أسواق. و الساق للإنسان و غيره، و الجمع سوق، إنّما سمّيت بذلك لأنّ الماشي ينساق عليها [در مورد درخت و ... توسط آن است که درخت به وسیله آن بالا می­رود؟ در مورد ساق ممکن است ابتدا در همان منساق بوده باشد و بعد از انس ذهن به آن به تکیه به آن منتقل شده و این را هم از مقومات معنا گرفته و بر اساس آن توسعه در استعمالات داده]. و يقال امرأة سوقاء، و رجل أسوق: إذا كان عظيم الساق.
مصبا- سقت الدابّة أسوقها سوقا، و المفعول مسوق، و ساق الصداق الى امرأته: حمله اليها، و أساقه: لغة. و ساق نفسه و هو في السياق أي في النزع. و الساق من الأعضاء: أنثى و هو ما بين الركبة و القدم، و تصغيرها سويقة. و السوق: يذكّر و يؤنّث، و النسبة اليها سوقيّ على لفظها. و قولهم رجل سوقة: ليس المراد أنّه من أهل الأسواق كما تظنّه العامّة، بل السوقة عند العرب خلاف المَلِك [به معنای رعیت]، و تطلق على الواحد و المثنّى و المجموع، و ربّما جمعت على سوق مثل غرفة و غرف. و السويق ما يعمل من الحنطة و الشعير معروف.
مفر- سوق الإبل: جلبها و طردها. و السيقة: ما يساق من الدّواب. و سقت المهر الى المرأة، و ذلك أنّ مهورهم كانت الإبل.

و التحقيق‌
أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو حثّ على سير من خلف، في ظاهر أو معنى. و سبق في السحب أن الجَلب هو السير به بالقهر- راجعه.