بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

از سایت انجمن علمی:
http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=63.40

آفلاین محمد مهدی 121
پاسخ : تفسیر سوره مبارکه قاف :نفس الامر وچگونگی اعاده مع
« پاسخ #45 : مارس 18, 2014, 06:59:57 am »
: ***نفس الامر وچگونگی اعاده معدوم ***
--------------------------------------------------------------------------------
صلی الله علیک یا ابا عبد الله
شنبه ( 1 / 12 / 2012 )11/9/91مطابق با 15 محرم الحرام1434جلسه211وجلسه210=4شنبه17/8/=21/12/33اورده نشده چون بحث من ارادالله به اخیر قذف فی قلبه حب الحسین وحب زیارته بود

در غیبت نعمانی نقل شده که: من دان الله بغیر سماع من عالم صادق، الزمه الله التیه{سرگردانی} إلی العناء{ظاهرا الفناء یعنی تا وقت مرگ، صحیح باشد}معارف هم راه بُردی دارد که باید یاد گرفت. قضیه­ی گریه فخر رازی(4)
معصومین قدر متیقن و محور کارند اما نمی توان گفت منحصر در آن هاست
در ذیل قری بارکنا فیها قری ظاهرة: قری ظاهرة علمای شیعه و قری بارکنا ما هستیم. پس علمای شیعه می توانند واسطه شوند (6) تا دقیقه (13)
بسم الله الرحمن الرحیم
تکرار معانی وجود از (14) تا (17) که یکی از وجودها{معنای سوم} این بود که هیچ اثر وجودی نداشته باشد یعنی محال نیست که خدای متعال یک چیزی را ایجاد کند که تنها و تنها تک است و هیچ رقم اثر وجودی{ نه لفظ الامری، چون فقط خدا هست که رابطه ها بریء است و هر چه دون مرحله ی هویت الهیه شد، یک نحو رابطه اثر به طور مطلق دارد} برای او مفروض نیست
سوال. حاجاقا: معنای چهارمی که معنای نفس الأمری است که کلام ما در آن است، یک حالتِ ابهام و اندماجی دارد با این معنای سوم. یعنی خوب جلا پیدا نکرده است اما اصل معنا؟؟؟(18) معنای سوم یک معنای کلاسیک در کلام حکمت است ولی دقیقا در کلاس فرق دارد با آن وجود نفس الأمری ولی آن معنایی را که عرف عام از وجود دارند، شامل معنای نفس الأمری هم هست. این خیلی مهم است؛ چون قبلا بحثی داشتیم که آیا الفاظ وضع شده اند برای روح معانی یا برای یک معانیِ نازل؟ الآن وجود یک روح معنایی دارد که آن روح معنا، قطعا شامل نفس الأمری که اوسع از وجود است، هست. اما همین روح معنا در کلاس کلام و حکمت که صحبتش می شود، فقط به معنای سوم به کار می رود. لذا حاضر نیستند به آن یکی بگویند: وجود. در حالی که روح معنایش هست(19) خب، حالا نکته ای که می خواستم عرض کنم این است که: امری که حالت عجیبی به معنای سوم می دهد، قیدیّت اوست به یک قید. توضیح آنکه: اولی که وجود در ذهن پیدا می شود، خاستگاهش که بالمقابله از آن انتزاع می شد، مال مثول بود. در مشاعرم یافتم و گفتم: وجدتُه فهو موجود. سپس گفتم: نیافتم اما اثرش را یافتم. یک قدم بردم جلو. در مرحله بعدی می گویم: حالا حتما باید اثرش را بیابم؟ از آن خاستگاه یک خصوصیتی را استفاده می کنم و عنوان شرط در معنای سوم به می آورم. خصوصیتِ خاستگاه چه بود؟ وقتی می گویم من یک چیزی را دارم وجدان می کنم و میابم، یعنی قبول کرده ام که من به هستم عنوان یک مُدرِک و یک نظام و یک چیزی را دارم میابم یافتنی واقع گرایانه و رئالیستی نه سوفسطایی. چون سوفسطایی نمی گوید یک چیزی را میابم بلکه می گوید جز خیال، چیزی نیست. خب، من در مشاعر خود، چیزی را میابم، یعنی یک معلومِ بالعَرَض دارم که آن را در مشاعرم درک می کنم. پس یافت من، حضور یک معلوم بالعرض است در مشاعر من و چون حاضر است، می گویم پس هست و وجدتُه. این خصوصیت را خاستگاه لفظ وجود داشت: یک یابنده و یک یافته شده و یک یافت. این را که داشتیم، بالطبع دو تا ظرف برایش در نظر گرفتیم. یک ظرفی که منم که میابم و یک ظرفی است که چیزی که یافتمش، در آن قرار دارد. لذا به این ظرف دوم می گوییم: ظرف خارج. یعنی آن ظرفی که من آن را یافتم. این ظرف خارج در بحث ما خیلی مهم است. این ظرف خارج را یافتمش، توسعه اش دادم و می گویم مثلا امواج وجود دارد اما من خودش را نمی یابم. پس چرا می گوییم: وجود دارد؟ چون می بینم در آن ظرف خارج یک چیزی هست و لو برای من یافتی را تشکیل نمی دهد ولی اثر وجودی که دارد. اثر وجودیش که یافت تشکیل می دهد. این معنای دوم بود. معنای سوم یک معنای تلطیف شده ی عقلانی است. می گوید: یک چیزی که حتما مشروطِ به آن ظرف است، یعنی در آن ظرف هست و لو اثر وجودی هم نداشته باشد. یعنی شأنیتِ تأثیر در مظروف نیست اما خلاصه ظرفش شأنیتِ تأثیر را دارد . این حاصل نکته ای است که می خواستم عرض کنم. پس وجودِ به معنای سوم یعنی یک چیزی که در ظرفی است که ظرفش شأنیتِ تأثیر در مشاعر را دارد و لو فرض بگیریم خودِ آن مظروف حتی شأنیتِ تأثیر را هم نداشته باشد ولی خلاصه ظرفش، ظرفِ شأنیتِ تأثیر است(23) چرا این نکته مهمم است؟ چون تمام کسانی که الآن در کلاسِ کلام و حکمت می گویند چیزی موجود است و به مقابلش هم می گویند عدم، موجود را به معنای یک چیزی در ظرفی که خود آن ظرف، شأنیتِ تأثیر دارد، می گیرند و لو اتفاقاً مظروف آن ظرف، چیزی است که شأنیتِ تأثیرِ در مشاعر ما را ندارد. سپس یک مرحله جلوتر می رویم و به معنای چهارم می رسیم. معنای چهارم یعنی حتی خود ظرف هم شأنیتِ تأثیر در مشاعر را ندارد. این معنای نفس الأمری است که به دنبالش بودیم. ولی جالب این است که در همین معنای نفس الأمریِ چهارم، روح معنای وجود هست. چون همه از اصول اقلیدس تا ریاضیات فعلی، می گویند: بی نهایت عدد اول وجود دارد. به راحتی کلمه ی وجود را به کار می برند؛ چون عرض کردم که کلمه ی وجود یک روح معنا دارد که آن روح معنا مقیّد به خاستگاهش نیست. خاستگاهش مثولِ در مشاعر بود ولی در روح معنا مثول نخوابیده است. لذاست که چون روح معنا را دارد، در عالَم ریاضیات به راحتی تعبیر وجود را برای بی نهایت عدد اول به کار می برند. بعد می خواهند معنای سومی را که ظرفش شأنیتِ تأثیر در مشاعر را دارد، روی این جا تطبیق کنند. به همین جهت کم می آورند.(25) چون بی نهایت عدد اول، در جایی نیست که آن جا شأنیت تأثیر در مشاعر را داشته باشد. چون حقائق ریاضی در ظرف خارج موجود نیستند. هستشان هستِ کُنی و هستِ وجود خارجی نیست. با این همه می گوییم: وجود دارد. این جاست که میز قشنگی بین مرحله ی سوم و چهارم آشکار می شود. معنای سوم، وجود فلسفی است؛ یعنی حتما ظرف این وجود، شأنیتِ تأثیر در مشاعر را دارد ولی معنای چهارم لا بشرط است یعنی در ظرفی است که ممکن است حتی تأثیر در مشاعر هم نداشته باشد. لا بشرط است نه به شرط لا. و لذا وقتی می گوییم بی نهایت عدد اول، به این معنا نیست که در ظرفی هستند که آن ظرف حتما باید تأثیر داشته باشد. کلّ طبایع همین گونه اند. ظرفِ تمام طبایعِ مرسله، ظرفِ نفس الأمر است. یعنی سنخ ظرفِ واقعیتشان، شأنیتِ تأثیر در مشاعر ندارد. البته این امر در خود طبایع به شرط لا است. اصل خود نفس الامر، لا بشرط است ولی عناصر و موطن هایی از نفس الامر هست که به شرط لا است. (27)
سوال. حاجاقا: عقل هیولانی در نفس الامر فانی می شود و عقل در اثر علم حضوری و فنائش در نفسِ نفس الامر، سر و سامان می دهد یک عالَم منطق را... یعنی روح معنای وجود، مقیّد نیست که در ظرفی باشد که آن ظرف شأنیتِ تاثیر در مشاعر را داشته باشد. لذا به راحتی در مورد عدد می گوییم وجود دارد. چون روح معنای وجود یعنی واقعیت داشتن. و لذا قبلا عرض کردم که عرفان نظری کلاسیک، چون از وجود و حقیقت وجودِ کلاسیک شروع می شود، بعدا کم می آورد و با سوالاتی مواجه می شود که پاسخی ندارد. اگر هم بگویند مقصود ما از وجود همان واقعیت است، چنانکه در برهان اخیر آقای طباطبایی بود، می شود معنای چهارم وجود. در این صورت دیگر در بندِ خیلی از حرفهایی که می زدند و لوازم کلاسیک که بار می کردند، نیستیم و دیگر مقید نیستیم که وجود و معنای مقابلی را به آن معنای مقابلی که در معنای سوم می گفتیم، به کار ببریم
پس حاصل نکته ای که می خواستم عرض کنم، این شد که: خصوصیتی که در معنای سوم وجود دارد این است که و لو حتی خودش اثر وجودی ندارد، اما ظرفش شأنیتِ تاثیر در مشاعر را دارد. اما معنای چهارم، نه. وجودی است که ظرفی دارد که قیدِ آن ظرف، شأنیتِ تأثیرِ در مشاعر نیست(29)
سوال: منظور از ظرفش چیست؟ استاد: یعنی خارجش. از خاستگاهش شروع کردیم دیگر. اول گفتیم وجود یعنی من بیابم. یافت یک ظرفی می خواهد برای یافته شده و برای یابنده. لذا در نظر واقع گرایی، ما تک نظامی نیستیم ولی سوفسطایی تک نظامی است یعنی می گوید من هستم و من و اگر هم چیزی میابم، خودم هستم. اما واقع گرا بین الأنظمه ای است. می گوید: منِ یابنده یک نظام هستم. آن را که میابم، یک نظام دیگری است برای خودش و یافت، یک رابطه است بین این دو نظام. بین این دو نظام رابطه برقرار شد و شد یافت. من او را یافتم. همین ظرفِ یافتن که یابنده ای او را بیابد، این را می بریم، می شود معنای سوم. پس وجود یعنی آن چیزی که خارجیّت دارد. یعنی ظرفی است که قبلا گفتیم محلِ یافتی بود. این ظرف را از دست ندادیم. اما در نفس الامرِ به معنای مطلق الواقعیّة، این ظرف را هم از دست خودمان می گیریم. می گوییم: حتما لازم نیست که در یک ظرفی باشد که شأنیّتِ تأثیر در مشاعر را داشته باشد. بلکه ظرفی است واقعیت دار و حق بلکه ثبوت و واقعیتش حتی از آن ظرفِ مؤثر در مشاعر، بالاتر است و از او در واقعیت داشتن قوی تر است ولی ظرفی است که شأنیتِ تأثیر در مشاعر را ندارد. ظرفش این گونه نیست و لو در واقعیتش اقوی است از قبلی. یعنی همان طور که در مرحله ی سوم یک تجریدی از مفهوم وجود مثولی در عقل صورت گرفت، در مرحله ی چهارم، تجریدی بالاتر رخ می دهد و به رخ معنای وجود، نزدیک تر می شویم. لذا اگر شما بعداً بگویید که ما از این به بعد، وقتی می گوییم وجود، منظورمان الواقعیّة است، همان که می گوییم عدد وجود دارد و این ارتکاز را کلاسیک کنیم، مشکلات زیادی برطرف می شود. البته لوازم و بند و بیل هایی هم دارد و خیلی چیزها به هم می ریزد(32)
سوال.استاد: آن ها می گویند: مخلوق به عنوان اثر وجودیِ خدا نیست. مخلوق با اثر وجودی فرق دارد. سوال: آیا قسم سوم را برای غیر خدا می توان فرض گرفت؟ استاد: در ذهن من محال نیست که مخلوق باشد ولی موجود قسم سوم باشد. مثلا در کلاس می گفتند: یک عقول طولیّه داریم و یک عقول عرضیه. به افلاطون هم نسبت می دادند. کسانی که برایشان عقول عرضیه متصور است، آیا نمی توانند بگویند یک عقل عرضی داریم که ربّ هیچ نوعی نیست؟ یعنی محال است؟ اساتید زیاد می گفتند که اسم بی مظهر نداریم و محال است. اما قابل بحث است. سوال. استاد: یک عقل عرضی در نظر بگیرید که فقط ربّ النوعِ شأنی است یعنی اگر نوعش وجود خارجی پیدا کند، رب النوع آن است. اما فرض گرفتیم نوعی نیست ازلاً و ابداً. این محال نیست. پس منحصر در خدای متعال نشد. سوال. عین ثابت را قبول می کنند به نحو علم الهی. مشکل ما این بود که ضوابطِ کلاس، عده ای را کشانده بود به این که اعیان ثابته ای را که عده ای با ارتکاز و فهمشان، حرفش را برای ما زده بودند، انکار کنند. ولی در تحلیل وجودش می گویند: موجود است به وجود الهی( 34 و 30 ) بنابراین ما یک عقل عرضی داریم که ربّ النوع نیست. چون فرض گرفتیم نوعش موجود نشده است. آیا محال است؟ سوال. استاد: اساتید که می خواهند وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را ترسیم کنند، طوری ملازم همدیگر می گیرند که می گویند محال است تفکیکِ این دو تا از همدیگر و این که ربّ بی مظاهر محال است و نمی شود بگوییم حقیقتی هست بدون رقیقه. ولی سوال باقی است که که آیا واقعاً محال است؟ سوال. استاد: یعنی شما می گویید بازگشت این عقل عرضی که من عرض می کنم، به همان عین ثابت است. این خوب است و قبلا هم درباره اش صحبت کردیم. اما اگر بخواهیم روی مبنای خود کلاس حرف بزنیم و برنگردیم، چه استحاله ای می توانید به گردن ما بگذارید؟ شما قائل به عقول عرضی هستید. ما یک عقل عرضی فرض می گیریم که عقل عرضی هست ولی رب النوع نیست. چرا این محال باشد؟ چرا حتما می گویید واجب الوجود تنها کاندیدای این بحث ما باشد؟ یعنی فقط او مصداقِ موجودی که هیچ اثر وجودی به معنای منظور ما نه به معنای مخلوق، نداشته باشد، هست.
به نظرم می رسد که اشتراک معنویِ وجود، از اوضح واضحات است. کسانی هم قائل به اشتراک لفظی شده اند، لِشُبهَةٍ شده اند. البته اشاره ای که قبلاً عرض کردم، بحثش جداست( 37 و 15 )
سوال: منظورتان از روح المعنای وجود چیست؟ استاد: به معنای حق و واقعیت و حقیقت. سائل: این که همان نفس الامر شد. این که یک قسم وجود شد. ما می خواهیم معنایی بگوییم که همه ی اقسام آن را بگیرد. آیا حقیقتِ معنای وجود، تحقق است؟ بله، چیزی که یک نحو واقعیت دارد(38 و نیم)
سوال درباره ی حق پیشه؟ استاد: شبیهِ همان سرقفلی است. پنج جور سرقفلی داریم(41)
سوال درباره ی آیه ( رب السجن احب الیّ مما یدعوننی الیه) که چرا یدعونَنی مذکر آمده است؟ استاد به جواب به آن پرداختند که بحث ده دقیقه! به طول انجامید تا دقیقه ی 52 به طول کشید
در حالی که یدعون در آیه، فعلِ جمع مؤنث است نه مذکر.
صلی الله علیک یا ابا عبد الله صلی الله علیک یا ابا عبد الله









************
تقریر آقای صراف:
11/9/1391

الغيبة( للنعماني) ؛ النص ؛ ص134
18- وَ أَخْبَرَنَا سَلَامَةُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ دَاوُدَ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ بَابَوَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ زَائِدَةَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ مَنْ‏ دَانَ‏ اللَّهَ‏ بِغَيْرِ سَمَاعٍ مِنْ عَالِمٍ صَادِقٍ أَلْزَمَهُ اللَّهُ التَّيْهَ إِلَى الْعَنَاءِ وَ مَنِ ادَّعَى سَمَاعاً مِنْ غَيْرِ الْبَابِ الَّذِي فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِكٌ بِهِ‏ وَ ذَلِكَ الْبَابُ هُوَ الْأَمِينُ الْمَأْمُونُ عَلَى سِرِّ اللَّهِ الْمَكْنُونِ‏.

· گفته شد که وجود در چند مرحله چند معنا دارد: 1- وجود به معنای مثول و وجدان. 2- وجود شامل چیزهایی که مثول ندارد ولی اثر وجودی دارد نیز بشود. 3- وجود به معنای وجود در کلاس فلسفه (آنچه که خدا به کن ایجادی ایجادش کرده و لو اثر وجودی هم نداشته باشد). خاستگاه معنای وجود مثول بود که در آن یابنده و یافته شده داشتیم. از اینجا یک ظرفی برای یافت انتزاع شد که به آن ظرف خارج گفتیم. در این مرحله یک تلطیف کردیم که هر چه در آن ظرف است و لو شأنیت تأثیر ندارد (ظرفش شأنیت تأثیر در مشاعر است) وجود دارد. 4- وجود به معنای واقعیت داشتن. این معنا با معنای سوم یک ابهامی دارد. در اینجا حتی خود ظرف هم شأنیت تأثیر درش نیست و این نفس الامر است. 5- وجود اعتباری.