بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:


جلسه 210
چهارشنبه ( 7 / 11 / 2012 )
22/12/1433
17/08/1391

حاجاقای مؤذن روایت ( مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَيْرَ قَذَفَ‏ فِي‏ قَلْبِهِ‏ حُبَّ‏ الْحُسَيْنِ وَ حُبَّ زِيَارَتِه‏) را مطرح کردند و پرسیدند: محدوده مَن چه مقدار است؟
استاد: واژه مَن، در آیات شریفه در جاهایی که خیلی توسعه دارد، به کار رفته است. یک موردش: ( یسأله من فی السموات و الأرض ) که برای کلّ اشیاء به کار رفته است. یا ( إن کل من فی السموات و الأرض إلا آتی الرحمن عبدا ) که این عبودیت بر سنگ و چوب هم اطلاق شده است: ( إن الذین تدعون من دون الله عباد امثالکم ) به قرینه ادامه اش: ( ألهم ارجل یمشون بها . . . ) که معلوم می شود صرفا ملائکه یا جن منظور نیست. من در عربی برای ذوی العقول به کار می رود و اگر در غیر ذوی العقول استعمال شود، اشاره دارد به این که چیزهایی که به نظر شما ذوی العقول نیستند، در دستگاه و دید و مشهد و منظر دیگری، ذوی العقولند. در مورد تسبیح هم تعبیر مَن دارد
سوال: آیا ممکن است در این روایت هم مَن شامل جماد و نبات هم بشود؟ استاد: در خصوص این روایت چون واژه ی قلب آمده، فرق می کند. مگر این که بگوییم هر چیزی قلب دارد که فضای دیگری از معنا کردن است ولی ظاهر امر به تناسب حکم و موضوع، چیزهایی که قلب دارند را شامل است. پس اگر چه اولش مَن آمده، ولی محمول، می تواند مُضَیّق موضوع باشد
سوال. استاد: مقاماتی که اهل بیت برای خودشان فرموده اند، یک مقام رحمانیت دارد که برِ و فاجر را شامل است و یک مقام خاصّ و رحیمیت دارد. این خیر هم اگر خیر رحمانیّة باشد، همه چیز را می گیرد حتی دشمنان اهل بیت را و یک محبتی هم متناسب با همان جا مفروض است. ولی اگر عنایت خاصه و رحیمیت را در نظر بگیریم، دیگر همه را شامل نیست و فقط شامل رگ آب شیرین است
در صحیح بخاری که آن را تالی تلو قرآن می دانند، نقل می کند البته در غیر مظانش! که: علیٌّ أقضانا. أقضی خیلی بار دارد. قاضی یعنی کبریات را بلد باشد و اهل تشخیص در صغریات باشد. قاضی خیلی چیز می خواهد چون می خواهد خصومت را فیصله ی الهیه بدهد
کسانی که می خواهند راجع به حضرت سید الشهدا کار کنند و منبر روند، بهترین کار این است که: شواهدی را که اظهر من الشمس و غیر قابل انکار باشد، پیدا کنند دالّ بر این که این فرهنگ بالفعل عموم اهل تسنن، فرهنگ بنی امیه است نه فرهنگ پیامبر و اسلام. خیلی مهم است
یکی از چیزهای جالب که اول در بدایه ابن کثیر پیدا کردم، این بود که وقتی می خواهد جریان قیام حضرت را بگوید، می رسد به آنجا که ابن زیاد وقتی می خواست از بصره به سمت کوفه حرکت کند، یک خطبه خیلی داغ و تهدید آمیز خواند. می گوید: علت ایراد این خطبه این بود که حضرت سیدالشهدا(ع) توسط سلیمان، نامه ای برای رؤوس الأخماس الخمسه فرستادند. بصره پنج بخش داشت. یک نفرشان که پدرزن ابن زیاد بود( منذربن جارود) سلیمان را پیش ابن زیاد برد و ابن زیاد او را شهید کرد و سپس این خطبه را خواند. ابن کثیر وقتی این نامه را نقل می کند ( طبری هم آورده گرچه ابن اثیر نیاورده چون دیده به زلف یار بر می خورد! ) بلافاصله بعد از نقل نامه می گوید: و عندی فی صحّة هذا عن الحسین نظر و الظاهر أنه مطرّز بکلام مزید من بعض رواة الشیعة. اصل نامه را نمی تواند انکار کند و اصلا ابن زیاد به خاطر همین نامه، این خطبه را خواند و سلیمان را شهید کرد. حالا چرا این را می گوید؟ چرا می گوید مطرز و تمامش را انکار نمی کند؟ چون یک چیزهایی در نامه هست که ابن کثیر خوشش می آید! چیزهایی را که پسندش نیست، می گوید شیعه اضافه کرده اند. احمق! اگر شیعه می خواست دست ببرد، آن چیزهایی را هم که تو خوشت آمده، حذف می کردند
عبارات حضرت در این نامه خیلی عجیب است: إن الله تعالی اصطفی محمدا علی خلقه و کنا اهله و اوصیائه و اولیائه و ورثته. ما وصی حضرت هستیم. و احق الناس به و بمقامه فاستأثر علینا قومٌ. خودشان را بر ما غلبه دادند. فرضینا و کرهنا الفُرقة. به خاطر این که اختلاف در امت نیفتد، حرفی نزدیم. و نحن نعلم انا احق بذلک الحق المستحق علینا ممن تولاه { این عبارت ابن کثیر را ناراحت کرده است. ابن کثیر می گوید چطور ممکن است این را فرموده باشد در حالی که اجماع امت است که افضل ابوبکر است ثم عمر ثم عثمان و جالب است که بخاری می گوید ثم نسکت! چهارمیش معلوم نیست!} بعد می فرمایند: و قد أحسنوا و أصلحوا و تحروا الحق مقام را غصب کردند ولی عملکردشان مثل یزید نبود. آیا یک رافضی اگر بخواهد روایت جعل کند، می گوید عمر و ابوبکر احسنوا؟ اینش را بر می­داشت. بالاتر این که بعدش فرمودند: فرحمهم الله و غفر لنا و لهم. تا آخرش
طبری که این نامه را آورده است. در مقتل الحسین ابومخنف هم موجود است
در خطبه شقشقیه هم حضرت فرمودند: مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ‏ فِيَ‏ مَعَ‏ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ بِهَذِهِ النَّظَائِر. حتی بین و من ابوبکر شکی نبود که من احق هستم. تقمصها و هو یعلم أن محلی منها محل القطب من الرحی
مفتی عربستان چند سال قبل گفته بود: امام حسین حق نداشت علیه یزید خروج کند! گفته: عفا الله عنه! اگر این شواهد کار شده بود، نمی توانست این حرف را بزند. پایان نامه های دکترا نوشته اند که: لعن یزید جایز نیست! باید اطلاعات، جمع آوری و دسته بندی شود تا دهن این ها بسته شود. آلوسی که سلفی ها هم قبولش دارد، در روح المعانی می گوید: متواتر است که یزید راضی بود به قتل سیدالشهدا (ع). حالا در مورد بردن اسرا به شام می گویند: آنها را برد شام برای اکرام و دلجویی و گفت: این زیاد ملعون از پیش خودش این کارها را کرده است!
حاجاقا بهجت می فرمودند: بعد از قضیه کربلا، یزید دید ابن زیاد نوکر خیلی خوبی است. به او گفت حالا که این کار را برای ما کردی، بیا برو مدینه و شورش آنها را هم سرکوب کن و بعدش برو ابن زبیر در مکه. جواب داد که: لن أجمعهما لفاسق قتل ابن رسول الله و غزو الکعبة. دو فسق را برای یک فاسق جمع نمی کنم! وقتی می خواهد مقابل اسرا رجز بخواند، گفت: الحمدلله الذی قتلکم و اکذب احدوثتکم، فضحکم. ولی برای یزید می نویسد: لن تجمعهما لفاسق. یزید هم پذیرفت و کسی دیگر را فرستاد
دقیقه 31 : درباره استبددتم علینا و حرف ابن کثیر که علی تا فهمید ابوبکر خلیفه شده ،دوان دوان و با اشتیاق آمد! و بیعت کرد در روز اول و قبل از دفن پیامبر! و بعد از حضرت زهرا دوباره بیعت کرد! در حالی که مسلم نقل کرده که: فذهبوا و اتوا بعلیّ! اما سنی ها روایت می آورند که حضرت فرمود: من فضّلنی علی الشیخین، جلّدته حدّ المفتری
ابن خلدون در عنوان مبدأ دولة الشیعه می گوید: اهل بیت خودشان را بر حق می دانستند ولی بعدش می گوید: خودشان نمی دانستند که حق مال آنها هست یا نه؟ ولی می خواستند (35)
در صحیح بخاری آمده که: سیّدة نساء اهل الجنة
دکتر عصام گفت: ما به جای اینکه روی سقیفه و جمل کار کنیم، باید روی عاشورا کار کنیم
میر سید شریف یا تفتازانی می گوید: شک نداریم در استحقاق یزید برای لعن ولی اگر لعن یزید شروع شود، یرتقی إلی الأعلی
سخن ابن کثیر درباره ( لعبت هاشم بالملک . . . ) که از جعل روافض است(39)
سخن حضرت امیر در کنار جنازه عمر: هیچ کس نیست علی وجه الارض که من بخواهم خدا را ملاقات کنم با صحیفه او از نامه عمل این جنازه (40)
لله درّ فلان : عبارت مال خود حضرت نیست. از شرح ابن ابی الحدید ذکر کرده است که یک دختری بود که با آب و تاب برای عمر مرثیه سرایی کرده بود. این به گوش حضرت رسید. حضرت هم حرف های او را تکرار کردند و دو سه تا هم به آن چسباندند که بله، چه بودی و . . . اما مردم را رها کردی در این ظلمتِ سراپا ابهام و فتنه . . . (44)
سوال درباره زمین های مصادره ای طاغوتی ها تا دقیقه ( 49 )









************
تقریر آقای صراف:
17/8/1391

كامل الزيارات ؛ النص ؛ ص142
3- حَدَّثَنِي أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي خَلَفٍ الْقُمِّيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الْيَقْطِينِيِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ الصَّيْرَفِيِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَيْرَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ حُبَ‏ الْحُسَيْنِ‏ ع وَ حُبَّ زِيَارَتِهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَيْنِ وَ بُغْضَ زِيَارَتِهِ.

· اقرار از خود اینها جالب است که بعد از شهادت حضرت سید الشهداء وقتی از ابن زیاد ملعون خواست به مدینه برود و او در جواب نوشت: لن تجمعهما لفاسق ...

· در مورد اسماء الهی و صقع ربوبی:

التوحيد (للصدوق) ؛ ؛ ص58
16- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا يَزِيدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ الْخَزَّازِ عَنْ رِجَالِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: اللَّهُ غَايَةُ مَنْ غَيَّاهُ وَ الْمُغَيَّا غَيْرُ الْغَايَةِ تَوَحَّدَ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ وَصَفَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ مَحْدُودِيَّةٍ فَالذَّاكِرُ اللَّهَ غَيْرُ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَيْرُ أَسْمَائِهِ‏ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ سِوَاهُ فَهُوَ مَخْلُوقٌ‏ أَ لَا تَرَى إِلَى قَوْلِهِ‏ الْعِزَّةَ لِلَّهِ الْعَظَمَةُ لِلَّهِ وَ قَالَ‏ وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها وَ قَالَ‏ قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَالْأَسْمَاءُ مُضَافَةٌ إِلَيْهِ وَ هُوَ التَّوْحِيدُ الْخَالِصُ‏.

· مقصود نه این است که الله عزیز بلکه العزة لله