بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

دوشنبه ( 5 / 11 / 2012 )
دیروز راجع به روایاتی در بیان واقعیت طی الارض صحبت شد که این روایات دال بر این بود که متعلق خرق عادت، تخت بلقیس نبوده که اعدام و سپس ایجاد شود بلکه متعلقش خود زمین بود
ولی آیا امثال حضرت آصف که با اسم اعظم تخت را حاضر کرد، کیفیت کار را هم می فهمند یا نه؟ آنچه به نظرم می رسد این است که ملازمه ندارد. یعنی ممکن است یکی از اولیای خدا کاری را با اراده اش انجام دهد ولی آنچه را که واقع می شود، کیفیتش و همه ی خصوصیاتش را نداند. چون علوم اولیاء، درجات دارد. خود ما با علم حضوری یک کاری را اراده می کنیم ولی از کیفیت آن و اینکه در دماغ ما چه می گذرد، بی خبر هستیم. به نظرم در انجیل برنابا دیدم که حضرت عیسی فرمودند: من مریض را شفا می دهم و مرده را زنده می کنم، اما خودم نمی دانم چه می شود. از نظر عقلی هم امر محال نیست.مخصوصا که در بعضی روایات آصف، تعبیر دعا دارد(6) گرچه همان تعبیر خسف به الارض هم محال نیست که قدرت را در خودش ببینید و بتواند طبق آن کاری هم انجام دهد ولی چگونه این امر حاصل می شود، لازم نیست حتما بداند. هر چه اسم اعظم را بیشتر بلد باشد، از آن مبهمات و بواطن اسرار عالم، بیشتر سر در می آورد. در روایت است که وقتی حضرت موسی و خضر به هم رسیدند، یک سوالاتی موسی از خضر پرسید که خضر جوابش را نمی دانست و یک سوالاتی هم خضر از حضرت موسی پرسید که حضرت موسی جوابش را بلد نبود. حضرت فرمودند: من اگر آنجا بودم جواب سوال هر دو را می دادم و یک سوالاتی را می پرسیدم که هیچ کدام بلد نباشند( 7 و نیم)
نکته ی دیگر، بحث رسیدن عقل ما به نفس الامر بود که من 5 دلیل برای این مطلب یادداشت کرده ام که شاید هم از باب تراکم ظنون باشد که ممکن است مجموعش اطمینان آور باشد:
ا – حالت جزمِ غیر قابل تشکیک. یعنی تمام بشر جازمند به این که تناقض محال است که چیزی هم موجود باشد هم معدوم یا مطلبی هم صحیح باشد هم غلط. عرض من این است که این رمز این قابل تشکیک نبودن نزد همه بشر، این است که واقعیتش را می یابند
2 – تخلیه ی ذهن. یعنی همین هایی که تناقض را قبول دارند، می گویند: اگر ذهن من هم نبود، خودِ این که نمی شود یک چیزی در آنِ واحد، هم باشد هم نباشد، یک واقعیّت بود. دارد واقعیت را لمس می کند که این حرف را می زند و می گوید: حتی اگر ذهن من و دستگاه علم حصولی هم کنار برود، این واقعیت بود. این همان است که گفتم: عقل در این موارد دارد نفس نفس الأمر را شهود می کند. نفس واقعیتِ استحاله را می یابد که قابل تشکیک نیست. دارد می یابد که می تواند تخلیه کند و به جزم حرف بزند
3 – مواردی است که داریم می بینیم که خود نفس، به حاقّ نفس الأمر می رسد و این موارد را مقدمه قرار می دهیم برای جاهای دیگر. یک مورد که پیدا شد، آن استبعاد و استیحاش از بین می رود. آن موارد، علوم حضوریه ای است که نفس دارد. هر کجا نفس، یک معلوم حضوری دارد، به نفس الأمر رسیده است. نفس الأمر یعنی الأمرعلی ما هو علیه. کسی که علم حضوری دارد به حال محبت خودش نسبت به فرزند. علم حضوری دارد به نفس محبت نه اینکه صرفا بگوید من محبّ هستم که علم حصولی است. یا مثلا بچه نفس گرسنگیِ خودش را احساس می کند. این علم حضوری یعنی وصول نفس به نفس الأمر و نفس الأمر، نفس همین وجود خارجیِ معلوم حضوری است. پس : فی کلّ حضوریّ وصلت النفسُ إلی نفس الأمر. چون علم حضوری یعنی معلومِ حضوری بوجوده الخارجیّ النفس الأمری، لدیه حاضر است. پس نفس، به نفس الأمر رسیده است و همینجوری که نفس، در احساس حالات، حالی را بالحضور می یابد و خود آن حال لدیه حاضر است، عقل هم در وصولش به مطالب، می رسد به بخشی از نفس الأمر که خود نفس الأمر لدی العقل حاضر است نه صورت او. (12 و ده ثانیه )
سوال: صرف حضور نزد نفس که دلیل نمی شود که ارتباط با نفس الامر برقرار شده است. ممکن است بگویند: این هم قسمتی از همین عالم وجود است و منافاتی با نفی نفس الأمر هم ندارد. استاد: نفی الأمر اوسع از وجود است نه مباین با آن یعنی کل موجودٍ در ظرف وجود، نفس الأمرش همان وجودش است. سائل: چگونه معلومات حضوری دلیل است بر اثبات ارتباط با نفس الأمر؟ استاد: فعلا درصدد اثبات خود نفس الأمر هستیم نه اعمّیّت آن. می گوییم: در علم حضوری می بینیم که نفس، به نفس الأمر رسیده است. پس همه جا صورت، واسطه نیست. وقتی یک جا پیدا کردیم که صورتِ معلومِ بالذات، واسطه نشد و معلومِ بالذات و بالعرض یکی شدند، چه یک نی چه صد نی. یعنی وقتی در قوه ی احساس های نفس، وصول به نفس الأمر شیء ممکن است، در ادراک های عقلانی هم دلیلی بر استحاله اش نداریم بلکه دلیل داریم بر ثبوتش
سوال: در جلسات قبل فرمودید که نظام خلقت در باطنش یک امر وُحدانی است و سایر وَحَدات، در واقع ساختگی و اعتباری است. با این حساب ما یک گرسنگی حس می کنیم و این گرسنگی را هم به وحدت حس می کنیم. یعنی یک توحدی در آن می یابیم. مشکل این جاست که اگر ما به نفس الأمر رسیده بودیم، باید می فهمیدیم که این وحدت، واقعی نیست در حالی که نمی فهمیم. پس این چه جور رسیدن به نفس الأمر است که خطا بردار است؟ استاد: من دقیقا این گونه عرض نکردم. اول گفتم که علوم حضوریه و علوم نفس به خودش وحدت دارد و اصلا صحبتی از کَثَراتی که شما می گویید، مطرح نشد. پس نمی توانید احساس گرسنگی را بیاورید در آن مبنایی که ما برای معلومِ بالعرض پایه ریزی کردیم آن هم روی احتمال. سائل: مبنایی که در معلوم بالعرض پایه ریزی کردید، یک وحدتی پیدا شد. درست که از معلوم بالعرض شروع کردید ولی رساندیدش به جایی که معلوم بالذات را هم خورد. استاد: نه، نخورد. پس دوباره عرض کنم:
ما یک عالم فیزیکی به عنوان معلوم بالعرض داریم که با آن ترسیمی که انجام دادیم، عالم نظام ذرات بنیادین و تشکل آن ذرات بنیادین و عالم بزرگ و کوچک درست کردن، رسیدیم به یک واحدی که این نظام را درست کرده است. اما این که نفوسی مجرد از این نظام داریم، . . . (16). پس اینکه فرمودید کل نظام خلقت، من کل نظام را عرض نکردم بلکه بحث من فقط نظام تشکل ذرات بنیادین که یک عالم را پدید بیاورند، بود. در آن فضا آن حرف ها را زدیم ( در بحث اصولشان بوده است). و گرنه این که کسی احساس کند گرسنگی را و علم حضوری به به نفس الأمرِ گرسنگی دارد، آیا قابل کذب هست یا نه؟ اصلا نفس الأمرِ گرسنگی چیست که معلوم حضوریِ اوست؟ آیا نفس الأمرش همان معده ی خالی اوست؟ . . . ( 18 و بیست )
4 – در اصول فلسفه مکرّر تکرار کرده اند که خاصیت علم، کشف ذاتیش است. در اصول فقه هم می گفتند که طریقیت علم، ذاتیش است. علم یعنی انکشاف. لذا می گویند: معنا ندارد که بگوییم علم ولی بعدش بگوییم منکشف نداریم. چون انکشافِ بدون منکشف معنا ندارد. وقتی خاصیت علم، انکشاف لدی العقل است، یعنی یک چیزی برای عقل، منکشف می شود. خب یک جایی اشتباه کرده است. اما این چیزی که انکشاف، ذاتیش است، همه جا اشتباه کرده است؟ همه جا که اشتباه نمی کند. اتفاقا خودِ اشتباهات را از فهمیدن موارد صحیح و غلط، متوجه می شود. خب، خود انکشافی که برای علم هست، که ذاتیش است یعنی وصولِ به واقعش. چون می گویید کشف منکشف، ذاتیِ اوست. آن منکشف از آن حیثی که منکشف است، موصولٌ الیهِ نفس است. چیزی است که نفس به آن رسیده است. این دلیل را هم با پر و بال بیشترش بعدا صحبت خواهیم کرد
5 – که به نظرم این پنجمی از نظر ارزش از همه ی قبلی ها بالاتر است: درک ذهن طبایع را. وقتی ذهن طبایع را درک می کند، همه ی اذهان بشر چیزی را برای خودشان فرض یا ایجاد نمی کنند. بلکه همه ی بشر می روند سراغ درک یک چیز. در جلسه اصول هم مفصلا راجع به این، صحبت شد. هر گاه شما یک طبیعتی را در نظر می گیرید و به ذهن کلّ بشر عرضه می کنید، می بینید همه می گویند: ما رفته ایم سراغ چیزی که همه سراغ آن رفتیم[رفتید] به عنوان یک واحد. مثلا می گوییم: عدد دو. یعنی آن طبیعت عدد دو نه دو تا گردو. ما چند تا عدد دو داریم؟ یکی. اصلا دو تا برایش معنا ندارد؛ چون صِرف است و صِرفُ الشیء لا یتثنّی. این عدد دوئی که می گویید یکی بیشتر نداریم، طبیعت است دیگر. این طبیعت عدد دو یعنی آن که در ذهن شماست یا آن که در ذهن من است یا آن که دو تا کتاب در خارج است؟ می بینید که ذهن من و شما و همه داریم طبیعت دو را درک می کنیم. یعنی ذهن همه ی ما می رود در یک موطن که [در] آن موطن به خودش می رسیم. ذهن در درک طبایع به یک صورت نمی رسد. به خود طبیعت می رسد نه به صورتش. قبلا هم عرض کردم که این که گفته اند ما طبایع را نمی توانیم درک کنیم مگر به صورتِ خیالِ منتشر، حرف صحیحی نیست بلکه حتی ذهن عرف عام هم می رسد به خود طبیعت منتها فی هواء مُغَبَّر
سوال: دلیل چهارم( إنکشاف) یک مقدار دوری است؛ یعنی ما داریم تعریف می کنیم . . . استاد: منظور من این بود که به مقاله سوم علامه در ارزش معلومات مراجعه کنید. آنجا که راجع به علم صحبت می کنند می گویند: انکشاف ذاتیِ علم است. اگر این را در نظر بگیرید، خواهید دید که همه جا نمی توانیم بر صورت اقتصار کنیم. لذا حتی در همان صورت هم علم حضوری است یعنی به نفس الأمر آن صورت رسیده ایم. وقتی وارد قضایا و مطالب حق مثل استحاله ی تناقض بشویم، می گویید کاشفیت، ذاتیِ علم است. می گویید من علم دارم به استحاله. اگر باز من یک صورت دارم، پس چطور کاشفیت شد ذاتیش؟ بیانی را که ایشان فرموده اند اگر در استحاله ی تناقض پیاده بکنید، لازمه اش این می شود که نفس خود علم به استحاله یعنی مکشوفیتِ استحاله لدی النفس. مکشوفیت هم چیزی نیست جز همان معنای فنایی که آخوند ملاصدرا توضیحش را گفتند. گفتند لا هذا و لا ذاک. که عبارتشان را قبلا خواندم . . . (25)
{ علامه فرموده اند: و در آن تقریبی که سابقا بنده نوشت بودم در رساله ی ولایت، گویا صرافت وجود، منافات با فرض درجه ی اعلی برای وجود نداشت. من در حاشیه ی آن نوشته ام: لکن در آن رساله بعد از تقریر برهان فرموده اند: و لیس ذلک من التشکیک فی شیء}
منظور ما فعلا این عبارتشان است که فرموده اند: [هیچ تردیدی نیست در این که انتزاع مفاهیم کثیره از ذات واحد بسیط من جمیع الجهات متصور نیست] این جور عبارات از مثل ایشان خیلی مغتنم است. چون در مباحث کلاسیک پیدا نمی شود. بعد در این طرف صفحه فرموده اند: [پس انطباق هر مفهومی بر مصداق، خالی از شائبه ی تحدید نیست و این امر برای شخص متأمل بدیهی است] ببینید، می گویند بدیهی است که نمی شود با اینکه به راحتی در کلاس ها گفته می شود. این حرف خیلی مغتنم است. بعد فرموده اند: [ از اینجا دستگیر می شود آن عینیتی که به واسطه ی برهان ثابت می شود که بین ذات و صفات موجود است، فقط از یک طرف است یعنی ذات عین صفات است ولی صفات عین ذات نیست] این عبارت خیلی مهم است و یک نحو فاصله گرفتن از معظم ضوابط کلاسیک است و عبارت دیگری دارند که خیلی جالب است:[ و بنابر این عکس این قضیه چنین خواهد بود که انطباق مفهوم بر مصداقی که در ذات خود غیر محدود است، حتما از مرحله ی ذات او متأخر خواهد بود و از طرفی دیگر می دانیم که مرتبه ی محمول از مرتبه ی موضوع، متأخر است] این جمله کوتاه خیلی پر فایده است: تأخر مرتبه ی محمول از مرتبه ی موضوع یعنی وقتی می گوییم هویت غیبیه الهیه وصف و ذات ندارد، حتی بر این که می گوییم وصف ندارد، تقدم دارد
این ها را باید یادداشت کنیم تا وقتی مباحث کلاسیک داغ می شود، بگوییم این حرف ها هم گفته شده است. حرف هایی که از روی ارتکازشان فرموده اند و در فضایی بوده اند که اصلا اعتنایی به ضوابط کلاس نداشته اند (30) تا دقیقه ی 33
خود این بیان که علم انکشاف است، ده ها سوال و ابهام دارد









************
تقریر آقای صراف:
15/8/1391

· آیا جناب آصف که این کار را کرد، کیفیت آن را هم می­داند؟ ملازمه ندارد که وقتی ولی خدا با آن قدرت خاصه کاری را انجام می­دهد کیفیت آن را هم بداند. همان طور که شخصی که با دستش کاری می­کند لزومی ندارد که بداند در دماغش و ... چه می­گذرد.

· شاید در انجیل برنابا باشد که به حضرت عیسی نسبت داده که فرموده که خدا به من توان شفا دادن بیمار و زنده کردن مرده را داده اما خودم نمی­دانم چه می­شود (به این معنا که چه فرآیندی رخ می­دهد).

· جمع بندی ادله در اینکه عقل به نفس الامر می­تواند برسد.

· در مهر تابان مرحوم علامه دفاعی از تشکیک دارند و می­فرمایند که این با رساله الولایة همخوانی داشته باشد ولی در آنجا فرموده بودند: لیس ذلک فی تشکیک من شیء!

· عبارات دیگری از مهر تابان آورده شد که مهم است. (بخصوص انطباق مفهوم بر مصداق)