بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

یکشنبه ( 4 / 11 / 2012 )
شنبه عید سعید غدیر
بسم الله الرحمن الرحیم
چند مسأله بود که قرار شد بیشتر راجع به آن بحث شود: یکی نحوه ی رسیدن عقل به نفس الأمر. دوم راجع به ظرف وجود در سه چهار تا استعمالاتی که کاربرد داشت در سه چهار مرحله
چند نکته ی جنبی هم مطرح شد که قرار شد صحبت بشود. یکی راجع به طیّ الأرض بود که حاصل بحث مرحوم آقای طباطبایی این بود که فرمودند در طی الأرض خرق عادت هست و مثال زدند به آیه ی أنا آتیک به قبل أن یرتدّ الیک طرفک و فوراً رآه مستقرا عنده. گفتن همان و حاضر شدن تخت هم همان. و فرمودند مراد از ارتداد طرف، چشم بر هم زدن نیست بلکه هزار مرتبه زودتر از آن است چون معنای طرف پلک چشم نیست چون در آن صورت باید می فرمود: لم یرتدّ الیک طرفک. بلکه طرف به معنای نگاه کردنِ با گوشه ی چشم است یعنی یک لحظه یک نگاه تیز. بنابراین مراد این است که قبل از آن که نگاهت برگردد، یعنی شعاع بصرت که از چشم خارج می شود و به اشیاء می افتد و به واسطه ی قاعده ی انعکاس و شکستگیِ نور، بر می گردد و از آن اشیاء به چشم می خورد و بدین جهت إبصار محقّق می گردد، تخت را حاضر می کنم. همان که در اصلطلاح می گویند طرفة العین یعنی همان نگاه که می اندازید تا این کتاب را ببینید. یعنی در فاصله ای که در حالی که چشمت باز است و می خواهی کتابی را ببینی تا ببینی، تخت را حاضر می کنم. به این فاصله می گویند: یرتدّ طرفک. فاصله ی بین قصد دیدن و دیدن خیلی کم است. آصف بن برخیا گفت: در زمانی کمتر این، حاضر می کنم؛ چون گفت قبلَ أن . . . علامه می فرمایند: یعنی در مدتی سریعتر از سرعت نور که پنجاه هزار فرسخ در ثانیه است، من تخت بلقیس را می آورم. بعد فرمودند: و این قسم آوردن، به طیّ الأرض بوده است . . . لذا بحث های بعدی مطرح می شود که طی الارض از باب اعدام و ایجاد است که از روی ارتکازشان فرمودند مخصوصا تعبیر احضار دارند یعنی خودش را حاضر می کند نه مثل آن را.{ در مورد تخت بلقیس هم دارد: فلما رآه نه رأی مثله} که عبارتشان را قبلا خواندم (12)
سوال.استاد: منظور از خرق عادت، این است که یک قانون شکسته شود. در طی الارض قانونی شکسته نشده است. اعدام و ایجاد، قانونی را نقض نمی کند
البته تعبیر طی الارض با اعدام و ایجاد مناسبت ندارد؛ چون طیّ یعنی پیچیدن ( یوم نطوی السماء کطیّ السجلّ) . طی الارض هم یعنی پیچیدن زمین. در حالی که در اعدام و ایجاد که زمین پیچیده نمی شود. در روایات هم نکته ای است که با اعدام و ایجاد جور نیست. در ذیل همین آیه حدود 5 روایت است. در کافی آمده که : عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَ‏ اسْمَ‏ اللَّهِ‏ الْأَعْظَمَ‏ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ{ آن زمینی که بین آصف تا سبا بود، فرو رفت} ثُمَّ تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ{ زمین برگشت} كَمَا كَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ . همین تعبیر در چند روایت دیگر هست. باز در کافی دارد: اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً كَانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَانْخَرَقَتْ‏ لَهُ‏ الْأَرْضُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَبَإٍ فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِيسَ حَتَّى صَيَّرَهُ إِلَى سُلَيْمَانَ ثُمَّ انْبَسَطَتِ الْأَرْضُ{ انبساط بعد از انخزاق } فِي أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَيْن‏
سوال. استاد: مثل این است که شما دو نقطه از پوسته ی یک توپ را با ایجاد یک شکاف، به هم نزدیک کنید. این می شود خسف و خرق
در روایت دیگر دارد: فَانْخَسَفَتِ‏ الْأَرْضُ‏ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ السَّرِيرِ حَتَّى الْتَقَتِ الْقِطْعَتَانِ { ماک سبا و قصر سلیمان } وَ حَوَّلَ مِنْ هَذِهِ عَلَى هَذِه‏ و روایت دیگر: ٌ فَتَكَلَّمَ‏ بِهِ‏ فَخُسِفَ‏ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ ثُمَّ تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْن‏ و در یک روایت هم حضرت مدّ بصر را توضیح می دهند: مَا زَادَ الْعَالِمُ عَلَى النَّظَرِ إِلَى مَا خَلْفَهُ وَ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ مَدَّ بَصَرِهِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى سُلَيْمَانَ ثُمَّ مَدَّ بِيَدِهِ فَإِذَا هُوَ مُمَثَّلٌ‏ بَيْنَ‏ يَدَيْه‏
در روایت دیگری هم امام صادق می فرمایند: كَانَ يَقُولُ إِنَّ الْأَرْضَ‏ طُوِيَتْ‏ لَهُ إِذَا أَرَادَ طَوَاهَا که تعبیر طیّ الارض هم متخذ از امثال این روایات است
حالا چطور زمین تکان نخورد و به هم نپاشید، یک زمانی این سوالات مشکل بود و باید تعبدا پذیرفت ولی در زمان ما واضح شده که امکان دارد کاری در فاصله بسیار زیاد انجام گیرد در کمتر از زمان تا بی نهایت. چون کوچک شدن زمان از نظر عقلی هیچ کجا حدّ یقف ندارد؛ چون حرکت و زمان کمّ متصل غیر قار است و از حیث اتصالش تا بی نهایت قابل انقسام است. البته ممکن است برسیم اما نسبت به یک عالم نه به نحو مطلق. یعنی هر عالمی برای خودش یک جزء لا یتجزای زمانی دارد که اگر نباشد، آن عالم نیست. اما همان جزء لا یتجزای زمانیِ آن عالم، می شود نسبت به یک عالم دیگری قابل تقسیم باشد. یعنی همین جزء لا یتجزای زمانیِ عالم ما، می تواند نسبت به یک عالم ریزتر، یک سال طولانی باشد. گر چه ما اگر آن را بشکنیم عالم ما و زمان ما محو می شود. اما برای یک عالم دیگری با یک مزاجی که خدای متعال برای او قرار داده، می شود کوچک تر از آن هم فرض گرفت؛ چون کمّ متصل غیر قار تا بی نهایت قابل تقسیم است گر چه نسبت به عالم خاصی، میل به صفر کند و میل به صفر کردن نسبت به هر عالمی متناسب با خودش است و واحدِ هر عالمی دارد تکوینا نشان می دهد که وقتی به اینجا می رسد، اگر جلوتر بری، این عالم محو می شود. اما عقل نمی گوید که به طور کلی کوچک تر از این محال است، بلکه می گوید برو جلوتر، عالم جدیدی پدید می آید متناسب با همان کوچکتری که فرض گرفته اید. مثلا اگر برویم برسیم به یک عالمی که در آن می رسیم به یک ذره ی کروی. آخرین ذره ی یک عالم، کروی باشد. می گوییم: دیگر در دل این کره، کره ای نیست. خب معلوم است که اگر ذرات یک عالم کروی باشند، وقتی این کره را نصف کنی، می شود نیم کره. نیم کره که دیگر کره نیست و نمی شود با آن، آن عالم را درست کرد. اما بالاخره می شود کره را نیم کره کرد و در دل این نیم کره چقدر زمان ها و مکان های دیگر ، در آورد. منافاتی ندارد که چون این کره، پایه ی یک عالمی است و وقتی این کره را شکستی دیگر آن عالم وجود ندارد، با این که با همان نیم کره یک عالم دیگری فرض بگیریم(23و نیم)
با این حساب، حضرت می فرمایند ذرات عالمی که زیر تدبیر الهی است و لحظه به لحظه در حال حرکت است، در اقلّ از طرفة العینی با یک حرفی از اسم اعظم الهی، کل این فاصله فشرده می شود و می رود در دل زمین و دو نقطه ی از زمین به هم گذاشته می شوند. اگر بگویید: باید کلی گرد و خاک بلند شود، گوییم: این گرد و خاک ها مال زمانِ این عالم است نه مال عالم نور و الکترون و فتون و . . . آن هاست که تغییرش می دهند. در قطار از شخصی شنیدم که صحبت از امکان مسافرت مولوکولی می کرد به نقل مجله شرکت ناسا به صورت که بدنمان را تبدیل کنیم از بافت های سلولی به مولوکول یعنی فقط بشود مولوکول و دیگر سلول نباشد. مولوکول سرعتش خیلی زیاد است. با همان سرعت ملوکول، بدن را به جایی دیگر بفرستیم و آنجا دوباره به هم ضمیمه اش کنیم. طی الارض از این قبیل هم می تواند باشد. ولی حضرت فرمودند: در خود تصرف نشد بلکه تصرف شد در این فاصله و این دو فاصله برداشته شد
مغز ما و قوه ی بینایی با یک فاصله ای مثلا یک صدم ثانیه دو تصویر پشت سر هم را می بیند که اگر واقعه ای در اقل از این زمان روی دهد، نمی تواند ببیند. حضرت می فرماید در اقل از طرفة العین، زمین به هم می آید و تخت را می گیرد و دوباره به صورت اصلی بر می گردد و ما نمی بینیم. لذا هیچ مانعی ندارد که در اقل از مثلا یک صدم ثانیه، اتفاقات عجیب و غریب روی همین کره زمین رخ دهد و ما اصلا نبینیم(29)
در مورد ظهور حضرت هم، هم تعبیر بغتة داریم و هم علائمی که باید به تدریج محقّق شوند. ممکن است برخی از این علامات نسبت به بستر خود کمال و تمام محقق شود اما آن بستر نسبت به عالم ما بغتة محسوب شود. چون در دل هر بغته ی ما خدای متعال می تواند ملیاردها عالم و تحققات و جریانات را سر و سامان بدهد. الزامی نیست که همه ی این حوادث با میزان عالم ما باشد(31)
سوال: درست ما نمی بینیم ولی آثار و خرابی هایش را هم مشاهده نمی کنیم؟ استاد: نه، چه خرابی ای؟ خود کره زمین آن قدر بینش خُلل و فُرَج است که می گویند اگر خلل و فرجش را برداریم، به اندازه یک نارنج معمولی با وزن زمین می شود. تازه امروزه با نظریه رشته ای و امثال آن جور دیگری هم می توان حرف زد
سوال: آیا خرق عادت است یا نه؟ استاد: اگر منظور از عادت، آن ظاهری باشد که ما می بینیم، خرق عادت است
پس با این حساب، اعدام و ایجاد نشد بلکه ریز شدنِ در دل زمان شد. فقط در فاصله تصرف شد و خود تخت آمد این جا. آصف در ارض تصرف کرد نه تخت
سوال از طی الزمان. استاد: طی الزمان آن است که برود ده سال قبل و خود صحنه ی آن وقت را ببیند. مثل این که با تلسکوپ می بینید در ستاره ای شخصی شخصی را می کشد با اینکه ملیون سال قبل بوده است. پس در اینجا طی الارض است نه طی الزمان
سوال: آیا مکن است در یک آن، دو نفر در یک نقطه طی الارض کنند در خلاف جهت هم؟ استاد: بله(37) مگر اینکه به تناقض منجر شود. در هر آنی ممکن است میاردها انقسام باشد و در هر کدام خدا یک عالمی قرار دهد و کسی که خبر از این عوالم داشته باشد، می تواند آن ها را تبدیل و تبدّل کند و کارهایی را که خرق عادت است، را طبق نظام هر عالمی انجام دهد(38)
سوال درباره غیبت. استاد: حاجاقا می فرمودند: در تحققِ غیبت شرعی، آشکار کردن عیب مخفی شرط است
سوال از حروف ابجد که الف موسی را الف می گیرند یا یاء؟ استاد: نمی دانم، ولی به نظرم یاء بگیرند









************
تقریر آقای صراف:
14/8/1391

· در مورد طی الارض و احتمالی که در مهر تابان مطرح شد که آیا همان اعدام در مکان اول و احضار و ایجاد در مکان مقصود است؟ در روایات نکاتی است که با اعدام و ایجاد جور نیست.

البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏4 ؛ ص216
8012/- محمد بن يعقوب: عن محمد بن يحيى، و غيره، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن محمد بن الفضيل، قال: حدثني شريس الوابشي، عن جابر، عن أبي جعفر (عليه السلام)، قال: «إن اسم الله الأعظم على ثلاثة و سبعين حرفا، و إنما كان عند آصف منها حرف واحد، فتكلم به، فخسف بالأرض، ما بينه و بين سرير بلقيس، حتى تناول السرير بيده، ثم عادت الأرض كما كانت، أسرع من طرفة العين، و نحن عندنا من الاسم الأعظم اثنان و سبعون حرفا، و حرف عند الله تبارك و تعالى، استأثر به في علم الغيب عنده، و لا حول و لا قوة إلا بالله».

البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏4 ؛ ص217
8013/- و عنه: عن الحسين بن محمد الأشعري، عن معلى بن محمد، عن أحمد بن محمد بن عبد الله، عن علي بن محمد النوفلي، عن أبي الحسن صاحب العسكر (عليه السلام)، قال: سمعته يقول: «إن اسم الله الأعظم ثلاثة و سبعون حرفا، كان عند آصف حرف، فتكلم به، فانخرقت له الأرض فيما بينه و بين سبأ، فتناول عرش بلقيس، حتى صيره إلى سليمان. ثم انبسطت الأرض في أقل من طرفة عين، و عندنا منه اثنان و سبعون حرفا، و حرف عند الله استأثر به في علم الغيب».

البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏4 ؛ ص220
8025/- عن علي بن مهزيار، عن أحمد بن محمد، عن حماد بن عثمان، عن زرارة، قال: سمعت أبا عبد الله (عليه السلام) يقول: «ما زاد صاحب سليمان على أن قال بإصبعه هكذا، فإذا هو قد جاء بعرش صاحبة سبأ». فقال له حمران: كيف هذا، أصلحك الله؟ فقال: «إن أبي كان يقول: إن الأرض طويت له، إذا أراد طواها».

البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏4 ؛ ص220
8024/- المفيد في (الاختصاص): عن أحمد بن محمد، عن فضالة، عن أبان، عن أبي بصير، و زرارة، عن أبي جعفر (عليه السلام)، قال: «ما زاد العالم على النظر إلى ما خلفه و ما بين يديه مد بصره، ثم نظر إلى سليمان، ثم مد يده فإذا هو ممثل بين يديه».

البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏4 ؛ ص220
... قال: «فوصي نبيكم أكرم من وصي سليمان، و إنما كان عند وصي سليمان من اسم الله الأعظم حرف واحد، فسأل الله جل اسمه، فخسف له الأرض ما بينه و بين سرير بلقيس، فتناوله في أقل من طرف العين‏ ...

البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏4 ؛ ص217
8015/- محمد بن الحسن الصفار: عن محمد بن عيسى، عن علي بن الحكم، عن محمد بن الفضيل، عن شريس‏ الوابشي، عن جابر، عن أبي جعفر (عليه السلام)، قال: قلت له: جعلت فداك، قول العالم: أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ‏؟ فقال: «يا جابر، إن الله جعل اسمه الأعظم على ثلاثة و سبعين حرفا، فكان عند العالم منها حرف واحد، فانخسفت الأرض ما بينه و بين السرير، و التفت‏ القطعتان، و جعل من هذه على هذه، و عندنا من اسم الله الأعظم اثنان و سبعون حرفا، و حرف في علم الغيب المكنون عنده».

البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏4 ؛ ص217
8016/- و عنه: عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن محمد بن الفضيل، عن سعد بن أبي عمرو الجلاب‏، عن أبي عبد الله (عليه السلام)، قال: «إن اسم الله الأعظم على ثلاثة و سبعين حرفا، و إنما كان عند آصف منها حرف واحد، فتكلم به فخسف بالأرض ما بينه و بين سرير بلقيس، ثم تناول السرير بيده، ثم عادت الأرض كما كانت، أسرع من طرفة عين، و عندنا نحن من الاسم اثنان و سبعون حرفا، و حرف [عند الله‏] استأثر به في علم الغيب المكنون عنده».