بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

سه شنبه ( 30 / 10 / 2012 )
سوال از عبارت ( فاصل لکلّ مشکل ) که جواب استاد تا دقیقه 2 طول کشید
بسم الله الرحمن الرحیم
شروع بحث ما این بود که آیا می توانیم با جمع آوری شواهد به اطمینان برسیم که نفس الأمر، اوسع از لوح وجود است یا نه؟ بحث کشید به مسأله ی استحاله تناقض که عرض من این شد که: استحاله تناقض به عنوان ضرورت سلب، یک چیزی است که ما درکش می کنیم و نفس الأمریت هم دارد ولی با صِرفِ عالَم علم حضوری، وجدان، عدم وجدان و به قضیه ی تحلیلی برگرداندن، قابل توضیح نیست. قضیه ی تحلیلی نیست بلکه ترکیبی است از نوع ترکیبیِ پیشین، آن هم چه پیشینی که اساس همه ی چیزهای دیگر هم به او برمی گردد و نمی شود از آن فرار کنیم و ادعای ما این بود که این استحاله از مواردی است که عقل او را در یک موطنی از نفس الامر درک می کند که همان موطنِ اوسع است. سپس راجع به توضیح تناقض رفتیم سر تحلیل مفهوم وجود و عدم که خیلی با آن کار داریم. یک تحلیل این شد که وجود و عدم محمولی، پیدایش و ظهور و بروز اصلیه اش در انسان در دار دنیا با یک نحو گوشه ی ذهن، نظری هم به تجرید که ارسطو می گفت یا تذکر که افلاطون می گفت، فعلا جوری صحبت می کنیم که با هر دو بسازد ولی معلوم است که وقتی صحبت از پیدایش می کنیم فعلا کاری نداریم با آن جهت افلاطونیِ آن. بچه در ابتدا وقتی می خواهد برایش توجه محقق بشود، یک کنش و واکنش حسی برای او صورت می گیرد و در اثر این احساساتی که دارد، یک مثول حسی یا وجوانی برای او صورت می گیرد و از این مثول، زمینه ی مفهوم وجود فراهم می شود. بعدها همین چیزی که مثول شده بود، در قوه ی حافظه اش مانده اما قوای احساسیِ او آن را نشان نمی دهد. در قوه باصره و خیالش مانده که دیروز کتاب این جا بود اما امروز که می آید، قوه ی بالفعل حس، او را نمی یابد. مثولِ بالفعل نیست اما قوه ی متخیّله مثول دیروز را یادش است. این دو تا را با هم مقایسه می کند و می گوید: امروز کتاب نیست. نیستِ محمولی. این هم یک جور تحلیلی. بعد رسیدیم به اینجا که : خب، حالا این وقتی می خواهد بگوید هست، یا بگوید نیست، پشتوانه ی مثول چیست؟ عرض ما این شد که: پشتوانه ی همه ی این ها، تمرکزِ توجه است. یک توجه متمرکز، زمینه ی توحّد متوجَّهٌ الیه می شود و متوجه الیه وقتی واحد شد، نفس می گوید: این هست. هست یعنی چه؟ یعنی: حضر فی مشاعری. توجهتُ الیه بأنّه واحد و مَثُلَت بین یَدَیَّ و عند نفسی، این صورت نزد من مثول پیدا کرد و من دارم او را می یابم. بعد این اشکال مطرح شد که اگر پشتوانه حمل وجود، واحد بودن است، این واحد کی شکسته می شود؟ ما هیچ کجا به این وحدت نمی رسیم. دیروز به تفصیل عرض کردم که مواردی داریم که این واحد هست. گر چه تک تک مثال های دیروز قابل مناقشه هست. من به عنوان این که بحث پیش برود و حالت زمین لم یزرع نباشد، این مثال ها را زدم. فقط مشکل ما بر سر محسوس بالعَرَض بود. می گوییم: این کتاب هست. آیا یعنی خودش بالذات متصف است به این که هست؟ یا اجزاء و ملوکول ها و اتم هایش هست؟ خلاصه چی هست؟ واقعا خود کتاب به عنوان کتاب هست یا مسامحةً می گوییم هست، نظیر آن دسته ی گل و کیسه ی پر از نخود و عدس که می گوییم: این کیسه هست در حالیکه در واقع آن نخودها و عدس ها هستند
چیزی که قابل انکار نیست این است که خلاصه یک چیزی هست. ما بالعرض لابدّ من ان ینتهی الی ما بالذات. تا یک چیزی نباشد که نمی گوییم این کتاب هست. باید یک اتم هایی باشد که بگوییم این کتاب هست. این یک مطلب ارتکازی روشن است که نباید از آن دست برداشت. فقط می ماند که چطور توضیح دهیم؟ یک توضیحش این است که گفته اند: خلاصه می رویم و می رسیم به اتم. اتم نه به معنای امروزی بلکه به معنای لغوی به معنای چیز نشکن. همان ذره ی خدا می خواهد پدیدش بیاورد به قول امروزی ها. یعنی خلاصه می رسیم به چیزی که اولین جِرم مال اوست. چه جرم به معنای فیزیکی اش و چه جرم عرفی (در بحث ما خیلی تفاوت نمی کند). این مطلب خیلی مشکل دارد. گمان نمی کنم سر برسد که به جایی برسیم که نشکن باشد. برسیم به چیزی که تمام مسائل و آثار وجودیِ بعدی را می خواهیم از زیر سر او در بیاوریم. چون گاهی می رسیم به اتم ولی می بینیم میدان مغناطیسی مانده است و نمی توان آن را با اتم توضیح داد. لذا اولین جایی که اتم معروف در شیمی شکسته شد، جایی بود که بار الکتریکی توی کار آمد. قبلش می گفتند ذرات اتم دائما با هم ترکیب می شوند و جدا می شوند. بعد رسیدن به جایی که دیدند این ذرات بار دارند. مجبور شوند مدل تخم های هندوانه را مطرح کنند. بعد همین بار الکتریکی باعث شد بگویند که اتم منظومه ای است واسه خودش. هسته دارد و الکترون به دور آن می گردد و . . . در قرن 18 و 19 جا افتاده بود که کیمیاگری خرافه است. چون می گفتند طلا نشکن است، مس هم نشکن است و قابل تبدیل به هم نیستند. ولی حالا می گویند: طلا عدد است. اگر فلان مقدار پروتن است، طلا است ویل اگر تعدادش بیشتر یا کمتر شود، اتم دیگری می شود
کمونیست ها و مادی ها از اتم خیلی خوششان می آمد. وقتی که اینجوری شد، تمام سیستم فکری شان به هم خورد و لنین هنوز زنده بود که این را دید. لذا خیلی هم سعی کرد که ماتریالسیت را از علم مستقل کند و ثابت کند که ماتریالیست برای خودش یک فلسفه است که بند به پیشرفت علوم نیست و موفق هم نشد
ولی خلاصه می شود به یک جایی رسید که نشکن باشد که خدای متعال آن را به عنوان یک پایه می آفریند و بعداً این ترکیبات پدید می آیند؟ سوال دیروز من این بود که خلاصه باید یک وجه عقلانی به عنوان مانع هم بیاورید. یعنی چه مانعی دارد که هیچ وقت به نشکن نرسیم؟ البته من فعلا می خواهم فرض بگیرم نه اینکه بگویم این جوری هم هست. اگر بگویید این فرض به چه درد می خورد؟ خیلی به درد می خورد. مباحثِ درک نظام های معقول و نظام هایی که می تواند باشد، خیلی کمک می کند به فهم نفس الامری. یعنی ما یک فروضی را در نظر می گیریم و می گوییم اشکال ندارد و فرضی است معقول و غیر محال. این فرض ها خیلی فایده دارد. ما یک نظامی را داریم در درک خودمان سر و سامان می دهیم که مشکلی ندارد و درک خود این نظام، ما را با درک های نفس الامری که موضوع بحث ماست، آشنا می کند. قبلا هم عرض کردم که وقتی نوابغ بشر با عدد گنگ مثل قطر مربع نسبت به ضلع، مواجه شدند، ذهنشان خیلی مقاومت می کرد و می گفتند یک جای کار اشکال دارد که یک چیزی عدد باشد اما تا بینهایت بدون یک نظم خاصی و بدون یک فرمولی پشت ممیّز برود. مثل عدد پی. ولی بعدا مطمئن شدند که قطر و ضلع نسبت به هم گنگ هستند و اقلیدس هم بر آن برهان آورد. اما حالا رسیدند به جایی که می گویند: عدد گویا بی نهایت است حتی بین یک و دو بی نهایت عدد گویا است. اما با این همه عدد گویا، اعداد گنگ بیش از اعداد گویا هستند!
به نظرم بحث نفس الامر هم از این قبیل است. یعنی اوائل با چه زحمتی باید درک کنیم که نفس الامر هست یا نیست. اما تدریجا که با این فضا انس گرفتیم، خواهیم دید که نفس الامر نسبت به وجودی که قبلا انس داشتیم اقیانوس است نسبت به لیوان. یکی از آن موارد همین است که ما فرض می گیریم اما فرضی است که معقول است. اگر فرضی است که محال نیست و با ضوابط معارفی جور است، خود این فرض، یک سیستم و نظامِ نفس الأمری است. یعنی چیزهایی را در یک نظام فرض گرفته ایم که مشتمل بر تناقض نیست و حق است. فرضی است که اگر باشد، مشکلی ندارد
فرض دیروز هم این بود که: ما یک سلسله ای را فرض بگیریم در عِظَم و در صِغَر. می خواهیم بزرگ کنیم و می خواهیم ریز شویم. سلسله ای را فرض می گیریم که در بزرگ شدن و در ریز شدن، هیچ کجا نمی ایستند. نه به یک نشکن می رسیم و نه به یک توپ بزرگی که بزرگتر نداشته باشد. اگر چنین فرضی بگیریم، می توانیم به این سلسله بگوییم: واحد و موجود؟ عرض من این است که می توانیم؛ چون این سلسله وقتی به این عضوهایش نگاه می کنیم، هر کدام برای خودش چیزی است. اما کل این سلسله یک نظامی دارد که باطنش برخوردار از یک وحدت است. شما وقتی کل این سلسله را به عنوانِ یک سلسله منظم در نظر می گیرید، می بینید در باطن این نظام، یک امر وُحدانی خوابیده است و خدای متعال اگر بخواهد( فرض بگیریم)، به این سلسله می فرماید: کُن. چون این نظام در باطن خودش یک امر وُحدانی دارد. به عنوان یک امر وحدانی می فرماید: کُن. وقتی این کُن، یکونُ شد، چه می شود؟ یک ظاهری دارد که همین سلسله است و یک باطنی دارد که همان است که این سلسله را نظام داده است و این سلسله را به عنوان یک امر منظّم به پا کرده است که همان امر وحدانی است که این سلسله به لحاظ آن موجود است. به عبارت دیگر: هر چیزی یک جهت وحدتی دارد و یک جهت ؟؟؟ ( 21 و پنجاه ثانیه ) . کأنّه این جهت وحدت و یلی الربّی اش، جهتِ وجودش است. یک جهتِ یلی النفسی هم دارد که همین نظمی است که شما می بینید و حالتِ صورتِ ماهویِ آن است. این هم مانعی ندارد. این جهتی است که برای شما ظهور و بروز پیدا می کند
پس خلاصه عرض من تا حالا این شد که در محسوسِ بالعَرَض هم می توانیم تصویرِ وجود و وحدت بکنیم با این بیان ( 22 و 22 )
سوال: اگر به باطنِ پشت این سلسله، کُنِ وجودی بخورد، باید حتما یک امر موجود باشد نه این که بزنیمش به نفس الامر؛ چون اگر به نفس الامر بزنیمش، کُنِ وجودی بهش نمی خورد
استاد: الآن که در عالم موطن علم فرض می گیریم، یعنی می گوییم در عالم اعیان و در عالم نظام ها و سیستم های صوریِ نفس الامری، این شد یک نظام. نظامی که مشتمل بر تناقض نیست. خب، وقتی خدای متعال می خواهد این نظام را ایجاد بفرماید، هیچ فرقی با ایجاد انسان ندارد. شما وقتی می گویید: خدا به انسان می فرماید: کُن، چه می گویید؟ سائل: کُنِ وجودی به چی می خورد؟ مگر نه این است که به امر واحد می خورد؟ استاد: بله. سائل: آیا ما به تعداد این ها وجود داریم یا یک وجود داریم و این ها مظاهرند؟ استاد: یک وجود داریم. اگر به تعداد اینها وجود داشته باشیم که نقض عرض من است. سائل: بنابر این اگر آن امر واحدی که . . . استاد: من گفتم وقتی به این سلسله نگاه می کنید، مثل دسته های گل است. اینها که موجود نیستند بلکه اتم هایشان است که موجودند. گفتم پس یک امر ارتکازی داریم که خلاصه یک چیزی هست. نمی شود که بالعرض باشد ولی بالذات نباشد. برای همین رفتم رسیدم به آن واحدِ بالذات. سائل: آن واحدِ بالذات جزء نفس الامر است یا یک چیز موجود است؟ استاد: آن واحد بالذات، یک جهت نفس الامری دارد که در موطن ظرف وجود خارجی به کُنِ الهی، صبغه ی وجود خارجی پیدا می کند و آن وحدت است که مصحّحِ این است که بگوییم موجود(24) نسبت به این سلسله یک وجود داریم بالذات. اما آن وجود بالذات وقتی می آید در این مظاهر خودش را نشان می دهد، می شود بالعَرَض. یعنی آن وجود، مصحّحِ موجودیت بود در این نظام، بعد می آیید می گویید: این کتاب هم هست. کتاب را که نگاه می کنید، ملوکول هایش هست. پس من که هست را به این مجموعه نسبت می دهم، اینجا بالعَرَض دارم می گویم. اما چطور است که می توانم بگویم این کتاب هست؟ چون آن نظامی که به کُنِ الهی موجود شده است، هست. پس بالذاتی پیدا کردم که واحدش مصحّحِ موجودیتش شد و بعدا آن وحدت را بالاعتبار برای این کتاب هم می گویم و وجود را هم بالاعتبار به آن می گویم(25)
سوال: پس إسناد وجود به اینها وهم می شود. استاد: به اینها، بله. به عنوان دسته گل که می گوییم یک دسته گل. پس با این بیانی که عرض کردم، به یک واحدِ دقیقاً فلسفی برگشت که آن است که مصححِ حمل موجود است بر این تشکیلات. بقیه هم بالعرض هستند. خلاصه بالعرض یک بالذات می خواهد که پیدا کردیم
سوال: حقیقتِ این واحد چیست؟ استاد: . . . (از 25 تا 27 )
سوال: خدای متعال به زید می گوید: کُن. یک باطنِ یلی الربّی دارد که آن وجود رابطش است و یک ظهوری دارد یلی الخلقی که ماهیتش است. عین همین معنا را برای یک نظام بگویید. سائل: قبل از ظهور، چه کیفیتی دارد؟ استاد: در نفس الامر، این سلسله یک عناصر تشکیل دهنده و مؤلفه هایی دارد و یک ارتباطی است بین این مؤلفه ها و یک سر و سامان دادنِ نهایی و همه ی اینها نفس الامریت دارند و کلّ اینها یک واحد تشکیل می دهند که آن واحد، خودش یک بساطتِ نفس الامری دارد که کُن هم به آن می خورد یعنی وقتی می فرماید: کُن، یک نظام موجود شده اما به عنوان یک دقیقاً. نه اینکه مؤلفه ها جدا و بعداً ارتباط جدا. بعضی چیزها ذاتیِ یک نظام است. مثلا در اعداد می شود که بعد از شش، هفت را نیاوریم؟ نمی شود چون ریخت این نظام اینگونه است. اگر هم بگویید که خدا که قدرت دارد عوضش کند، معلوم می شود درک کرده اید که چه می گویید. اگر خوب درک کنید، می بینید مسبوق است نظام اعداد طبیعی به حقیقتِ مطلق اما اینجوری نیست که کُنِ آن، کُنِ تألیفی باشد و هلیّتِ مرکبه. کل اعداد طبیعی به یک کُن، نفس الامریّت دارد. لذا این کُن، یک نظام ذاتیِ واحد است
استادصراف: پس سایر وَحَدات شدند اعتباریه تماماً. استاد: احسنت، یعنی وحداتِ مؤلفه ها. صراف: البته یک حالت معکوسی نسبت به مثال دسته گل دارند یعنی دسته گلی است که خود دسته وحدتش اصیل است و وحدت های شاخه ها، تمرکز هایی است که استاد: احسنت، لذا در مباحثه ی اصول عرض می کردم که طرفینِ نسبت با نسبت، مثلا زید و دار اگر بخواهند نسبت داشته باشند، باید هر سه تایشان در یک بسترِ رابعی باشند و لامحاله به آن بستر نیاز است (30) و اگر بگوییم: کل ما یلزم من وجود نوعه تکرره فهو اعتباری، داریم خودمان را راحت می کنیم و کلاه سر خودمان گذاشته ایم و گرنه می شود یک وجودِ فی غیره در دو غیر، موجود باشد؟! در زید و کاتب با یک زحمتی می گفتیم: کاتب شأنِ زید است با وجود رابط. خب زید و دار چطور؟ بین این ها نسبت هست، این نسبت را چطور درک کنیم. لا محاله نسبت به عنوان یک معقول و طرفینش در یک بستر رابع هستند که آن بستر مصحّحِ آن هاست که همان بستر نفس الامری بود که صحبتش را می کردیم
سوال(31). استاد: اما آیا واقعیت همین فرضی است که ما مطرح کردیم با نه؟ تا فردا
سوال درباره ( و انا لموسعون )
سوال. استاد: بحث تناهی ابعاد که خیلی قائل به آن هستند، معرکه گیری جداگانه لازم دارد










************
تقریر آقای صراف:
9/8/1391

· گفته شد که پشتوانه توحد متوجه الیه یک توحد و تمرکز در توجه است.

· همین طور در محسوس بالعرض به مشکل برخوردیم در مورد توحد حقیقی آن.

· نظام خلقت (نظام تشکل ذرات بنیادین که معد بودند برای درک ماهیات و ...) هم در باطنش یک امر وحدانی دارد که متعلق کن می­تواند باشد و دو بردار هم نیست و سایر وحدات اعتباریند مثل دسته گلی که اصالتاً دسته گل متصف به وحدت است و هر شاخه وحدت اعتباری و ناشی از تمرکز ساختگی است.