بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

یکشنبه( 21/ 10 / 2012 )
سوال و جواب درباره لفظ در صنف یا نوع خودش تا دقیقه 5
سوال و جواب درباره فایده بحث وضع و اقسام وضع تا دقیقه 7
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث دیروز این بود که آیا استحاله تناقض یک قضیه تحلیلی است یا ترکیبی؟ و مقدمات بحث باز شد
آیا وقتی می گوییم اجتماع نقیضین محال است، یک چیزی اضافه تر از یک فرضِ تعریف یک موضوع می گوییم و داریم سراغ نفس الامر می رویم و یک واقعیتی را داریم درک می کنیم علاوه بر یک فرض یا نه؟
از مثال های روشنی که برای قضایای تحلیلیه می زنند، شروع می کنیم. مثال معروفش این است که: هر عزبی مجرّد است یا هر مجردی زن ندارد. چون در مفهوم عزب، ازدواج نکردن خوابیده است و این قضیه، چیز اضافه ای به دست شما نداد. فقط موضوع عزب را شکافتیم و دیدیم در دلش بود که زن ندارد. اینطور نیست که این یک واقعیتی باشد که خدا خلق فرموده باشد بلکه شما فرض گرفتید که عزب است و زن ندارد9
مثال دیگر: انسانی که هفت سر دارد، پنج تا سر دارد به اضافه ی دوتا سر دیگر. از این قضیه هم چیزی بر اطلاعات افزوده نشد. قضایای تحلیلی این گونه اند. یعنی محمول در دل موضوع مفروض بوده و چیز اضافه ای روی موضوع نگذاشتیم
حالا، وقتی می گوییم: اجتماع نقیضین نشدنی است، آیا این نشدنی، در دل خود اجتماع النقیضین بود و من فقط آن را جلا داده ام یا اینکه در صِرف فرض من، این نبود و چیز دیگری را علاوه بر فرض موضوع دارم درک می کنم و دارم به موضوع می چسبانم و قضیه، ترکیبی است؟
این اصل بحث ما بود و دیروز رسید به اینجا که وقتی می گوییم: نشدنی، یعنی ضرورت سلب.
ما گفتیم ضرورت سلب، قوامِ تناقض است و ضرورت سلب با سلب فرق دارد و می خواهیم ببینیم این ضرورت از کجا آمده است؟ عرض من این بود که در موضوع اجتماع نقیضین، سلب هست ولی اثری از ضرورت نیست. یکی از حاضران تلاش کرده که نشان دهد، ضرورت هم در دل موضوع هست. نوشته اند: اما دلیل بر تحلیلی بودن این قضیه این است که: 1 - قضیه ی عدم عدم است، تحلیلی است. 2 - نبودنِ عدم هم تحلیلی است( العدم معدوم) چون چیزی بر اطلاعات ما افزوده نمی شود. 3 – در هر مفهومی عدمِ آن مفهوم نیست مثلا در انسان، لاانسان نیست. این قضیه هم تحلیلی است. چون وقتی می گوییم انسان یعنی لاانسان نیست. چون مفهوم را فرض گرفته ایم و خودش خودش است نه غیر خودش. پس نبودِ خودش نیست. 4- هر چیزی عدمِ خودش نیست. چون هر چیزی خودش است نه لاخودش. و مثال آخر: زید انسان است زید انسان نیست، نیست. این هم تحلیلی است. چون دارید می گویید انسان و لا انسان نیست. پس قضیه ( تناقض نیست) یک قضیه تحلیلی است. و جهت در هر قضیه ی تحلیلی ضرورت است. چون وقتی چیزی را فرض گرفتیم، محمول در دل آن است و نمی توانید بگویید با اینکه فرض گرفتم، فرض نمی گیرم. پس در دل هر قضیه ی تحلیلی ضرورت هست و به همین جهت، نسبتی که در آن قضیه است هم ضروری است. وقتی هم که می گوییم : تناقض نیست، چون یک قضیه ی تحلیلی است، نیستِ آن یعنی بالضروره نیست. و این همان ضرورت سلبی است که دنبالش بودیم( انتهی کلامه)
استاد: من در هرکدامِ این حرفها سؤال دارم. با اینکه اصول فلسفه هم می گفت: استحاله تناقض تحلیلی است. اما من گاهی که فکر می کردم، برایم صاف نمی شد. می دیدم ( اجتماع نقیضین، نشدنی است) با تحلیلی بودن جور در نمی آید و دارد حرف می زند و مثل عزب مجرد است، نیست. اول جایی که دیدم و خوشحال شدم، در اسس المنطقیه ی مرحوم صدر بود. ایشان صریحا در مقابل پوزیتیویستها می گویند ترکیبی است. چاپی که من دارم ص 489 است: لأن القضیة التی یعبِّر عنها المبدأ، إخباریة و لیست تکراریة{ یعنی تحلیلیه نیست} والاستحالة التی یُحکَم بها لیست مستبقنة فی اجتماع النقیضین
با اینکه در اصول فلسفه فرموده بودند: ج 2 ص 63 : ما در نخستین بار که می گفتیم مثلا سیاهی سیاهی است و سفیدی سیاهی نیست، این امور را پذیرفته و تصدیق کرده بودیم بودیم که: 1 – سلب و ایجاب و نفی و اثبات هر دو باهم روی یک قضیه نمی آیند { نمی آیند یا محال است بیایند؟}
در ص 109 هم فرموده اند: هیچ گاه نمی پذیریم که یک قضیه با جمیع قیود خود، راست و دروغ باشد. از این روی، اختیار یکی از دو طرفِ اثبات و نفی در استقرار علم کافی نیست بلکه طرف دیگر را باید ابطال کرد
در ص 124 : و چنان که گفتیم حصول علم در هر بدیهی متوقف به قضیه استحاله اجتماع نقیضین می باشد و با فرض نبودن این قضیه، علم مستقر نمی شود. در حکم نقیضین نمی شود شک و تردید نمود
خلاصه ایشان روی استحاله تناقض تاکید نمی کنند بلکه می گویند یافتیم که نمی آید
یکی از حاضران: ایشان در جایی صریحا گفته اند: ترکیبی است همان ص 63 : ( دقیقه 19 )
برگردیم به چیزی که آقا نوشته اند و سوالاتم را درباره اش مطرح کنم
فرمودید: جهت در هر قضیه ی تحلیلی ضرورت است. منظورتان همان است که دیروز گفتم که شیخ الاشراق ذو الفطانة؟ که گفته بود قضیه ی ممکنه و فعلیه ی مطلقه و دائمیه هم ضروریه است یعنی هر قضیه ای را وقتی با جهتش در نظر بگیرید، ضروریه است. وقتی می گویید زید موجود بالإمکان، یعنی بالضروره بالإمکان. یعنی ممکن الوجود بودنش بالضروره است نه اینکه ممکن است که ممکن الوجود باشد. اگر منظورتان این است، به بحث ما ربطی ندارد. چون این نوع ضرورت در هر قضیه ای هست
اما اگر می خواهید بگویید: وقتی در موضوع فرض گرفتم، لامحاله محمول بالضروره است اما نه بالضروریه ای که با دوام هم بسازد. بلکه بالضروره ای که ضرورت مال خود کیفیت همین نسبت است یعنی نفس همین نسبت ضرورت دارد. اگر منظورتان این است، سوال من این است که: آیا ممکن هست که ما یک جوری خود قضیه تحلیلیه را ممکن فرض بگیریم یا نه؟ یعنی در خود فرض ما، ( ممکنه) باشد. نزاعی بود بین فارابی و ابن سینا که عقد الوضع امکان است یا امتناع؟ یعنی من اینجوری فرض می گیرم : یک چیزی که ممکن است بپرد، ممکن است بال هایش تکان بخورد. که یک محمول تحلیلی است. اینجا اگر بگویید بالضروره. از آن بالضروره هایی است که در هر قضیه ای هست 22 . چون من نگفتم بالضروره بالهایش تکان می خورد. بلکه گفتم: چیزی که ممکن است بپرد، ممکن است بالهایش تکان بخورد. نمی توانید به گردن من بگذارید که: ممکن است بپرد، پس بالضروره باید بال هایش تکان بخورد. چون عقد قضیه، امکان پریدن است، نمی شود نفس خود این نسبت، ضرورت باشد مگر به آن معنایی که شیخ اشراق می گفت که در همه قضایا هست
مهم تر که اساس عرض من است این است که: شما که می گویید نسبت قضیه ی تحلیلی ضرورت است، به خاطر این است که اصل امتناع تناقض را پذیرفته اید! و گرنه اگر استحاله تناقض را قبول نکرده باشید، از کجا می گویید نسبت قضیه تحلیلی ضرورت است؟ اگر بگویید بالضروره خودش خودش است، می گوییم: بالضروره خودش خودش هم نیست! 23 . اگر بگویید : محمول را در دل موضوع فرض گرفته ایم، می گوییم: با اینکه فرض گرفته ایم، فرض نمی گیریم! با اینکه محمول را فرض گرفته ایم، می گوییم محمول نیست. تناقض که محال نیست. به عبارت دیگر: اتصاف نسبت قضیه تحلیلی به ضرورت، مبتنی بر قبول استحاله نقیضین است
سوال.استاد: یکی از بحثها، خودشمولی استحاله تناقض است یعنی آیا استحاله تناقض شامل خودش هم هست یا نه؟ یعنی آیا می شود گفت: تناقض هم محال است هم محال نیست؟ اگر بگویید: نمی شود، می گوییم: چون تناقض محال است، می گویید نمی شود!
برگردیم به گام بعدی که بزنگاه عرض من است. قبلا عرض شد که: احتمال دارد، استحاله تناقض به ( هر چیزی خودش خودش است) برگردد. امروز می خواهم این حرف را باز کنم. قضیه ی تحلیلی مگر غیر از این است که می گویید من یک موضوعی فرض گرفته ام و می خواهم یک چیزی را که در دل فرض خودم بود، برایش به عنوان محمول بیاورم؟ شما گفتید: عدم عدم است، یک قضیه ی تحلیلی است. قبول. نبودنِ عدم و ( العدم و معدوم ) هم تحلیلی است. قبول. اما مثال سوم: در هر مفهومی، عدمِ آن مفهوم نیست، این را قبول ندارم تحلیلی است. چون (هر مفهوم) یعنی یک مفروضی. شما مثلا می گویید من فرض گرفتم انسان را. اما وقتی می گویید: عدمش، این عدم از کجا آمد در فرض شما؟ باید فرض را به طور دقیق تحلیل کنید. شما در موضوع، انسانیت را فرض گرفتید. کو نبودِ انسان؟ انسان یعنی جوهر حساس ناطق . . . شما می گویید: مفهوم انسان، عدم آن مفهوم نیست. این در کجای مفروضات مفهوم خوابیده بود؟ باید نشان بدهید. کاتب: منظورم همان نبودنِ عدم بود27 . استاد: عدم، معدوم است، یعنی چه؟ کاتب: یعنی . . . استاد: شما عمل وند جمع را کلّاً در اجتماع می اندازید. به خاطر همین هم ویرگول گذاشته اید؛ به خیال اینکه وقتی ویرگول گذاشتید، عمل وند جمع از ذهن ها می رود! در مثال پنجم فرموده اید: پس زید انسان است ویرگول زید انسان نیست، نیست. در حالیکه زید انسان است + زید انسان نیست، نیست. باید این اجتماع را پررنگ کرد چون بعدا با آن کار داریم. چرا شما این عمل وند را انداختید؟ اجتماعِ این دو تا نیست. خب، این نیست را از کجا درآوردید اگر تحلیلی است؟ نیست به اجتماع می خورد و باید این نیست را بر اجتماع حمل کنید. به عبارت دیگر اگر بخواهید به منطق ریاضی در بیارید، می گویید الف + نبودِ الف. چرا این نماد را انداخته اید؟ جمع این دو تا استحاله دارد. شما می گویید زید انسان است زید انسان نیست و می خواهید از حرفهای قبلتان تحلیلی بودنش را در بیاورید. در حالیکه باید این عمل وند را در حرف های قبلی نشان دهید تا بتوانید بگویید این نیست را دقیقا از موضع قبلی درآورده ام28
سوال دیگرم: این که می گویید: عدم، عدم است، یعنی چه؟ یعنی خودش خودش است. نتیجه گرفته اید که عدم، معدوم است. معدوم است را معنا کنید تا ببینم می خواهید از دل آن سلب دربیاورید یا نه؟ آیا عدم عدم است یعنی لیسَ بموجود؟ سوال من این است: آیا قضیه سالبه نسبت دارد یا نه؟ کسانی که می گویند قضیه سالبه اصلا نسبت ندارد و عدم الحکم و عدم النسبه است، ضرورتش کجا بود تا شما بخواهید از دل سلب، ضرورت در بیاورید؟! قضیه تحلیلیه ی سالبه بر مبنای کسانی که می گویند سالبه، عدم النسبه است، ضرورت هم ندارد و نمی توانید بگویید: کلُّ قضیة تحلیلیة له ضرورةٌ. چون قضیه سالبه اصلا نسبت ندارد تا کیفیتِ نسبت داشته باشد. این هم اشکال دوم
ولی بزنگاه عرض من این است: شما گفتید هر مفهومی یک مفروضاتی دارد و این مفروضات در دل آن است. تا اینجا قبول. اما در دل او مفروض نیست که عدم خودش نیست. شما وقتی می گویید انسان، هرگز نمی گویید یعنی لاإنسان نیست. این نیست مگر قبول اصل تناقض. در حالی که اصل تناقض هنوز اول الکلام است. اگر تناقض محال نباشد، از کجا می گویید این انسانی که فرض گرفته ام لا انسان نیست؟ در فرض شما که این نخوابیده بود. چون استحاله تناقض را پذیرفته اید، کنارش می گویید: من انسان را فرض گرفته ام، پس لاإنسان نیست و گرنه در خود فرض انسان نیست که لاإنسان نیست. بزنگاه عرض من همین است. یعنی شما همه جا دارید از خودِ اصل استحاله تناقض که یک مطلب واضحِ نفس الأمری است، قرض می گیرید و یک ملازم می گذارید کنار فرضتان در حالیکه اصلا در فرضتان نیست. وقتی می گوییم مثلث، نه یعنی چیزی که مربع نیست. اگر تناقض محال نباشد، نمی توانید بگویید من چون فرض گرفته ام، سه ضلع دارد یعنی چهارضلع ندارد. چون ممکن است هم سه تا داشته باشد هم چهارتا. چون تناقض را قبول دارید، لازمه فرض شما این می شود نه اینکه مفروضتان این است. مثلث یعنی مفروضتان این است که سه ضلع دارد نه اینکه مفروضتان این باشد که چهارضلع ندارد و لامثلث نیست. قبول ندارم
لذا اساس عرض من این است که دو گام بسیار ظریف برداشته شده است که اولیش خیلی خوب است و مطلق و نفس الأمری ولی دومیش خیلی خوب است اما محدود است و ما مطلقش کرده ایم. گام اول این است که: شیء خودش خودش است پس لاخودش نیست. این گام نفس الامریِ خوب و صحیحی است و لو ملازمه با تحلیلیّت هم ندارد. عرض هم کردم که چون داریم استحاله را به صورت نفس الامری درک می کنیم، این لازم خوب را می گیریم و می گوییم لاخودش نیست
گام دوم این است که بگوییم: پس غیرِ خودش هم نیست. این گام ظریف هم خوب است اما حوزه ی مخصوص خودش را دارد و نباید مطلقش کرد 32 . چون در یک فضایایی که وارد شویم می بینیم که خودش خودش است اما ملازمه ندارد که غیر خودش نباشد بلکه هم خودش است هم غیر خودش
سوال: گام اول هم همین گونه است. اینکه خودش خودش است هم مبتنی بر پذیرش اصل استحاله تناقض است چون اگر این اصل را نپذیریم، می توانم بگویم: خودش خودش باشد و خودش خودش نیست. استاد: می توانید بگویید ولی تحلیل نیست چون نبودن در دلِ فرض شما نیست. فرض شما این بود که باشد ( 33 و 50 ). خودش خودش است، قضیةٌ تحلیلیة. این قبول است . . . 34 قضیه تحلیلیه نیست بلکه دارید یک چیزی بیرون از فرض خود موضوع را به آن می چسبانید. چون در فرض موضوع، بودن بود نه نبودن
این کلّیِ عرض من بود
سوال: فرق دومی و سومی را باز می کنید؟ استاد: مواردی است که حوزه تناقض نیست 35 . روی این مثال فکر کنید: گاهی یک مفهوم در نظر می گیریم که شامل خودش باشد و یک مفهومی که شامل خودش نباشد. مفهوم جزئی شامل خودش نیست چون کلی است اما مفهوم کلی شامل خودش هست. چون خود مفهوم کلی، کلی است و مصادیق زیادی هم دارد. اسم آن مفاهیمی که شامل خودشان نیستند، می گذاریم: ناخود شمول. یک مفهوم است. حالا این ناخودشمول، شامل خودش هست یا نیست؟ اگر بگویید شامل خودش هست، پس شامل خودش نیست و اگر بگویید نیست، هست! یعنی تبلوُرِ تناقض است. اصلا اصل اشکال مجموعه های راسل هم زیر سر ناخودشمولی است. با خود شمولی هیچ مشکلی نداریم ولی تا بحث به ناخودشمولی می رسد، یعنی از عدم کمک گرفته اید برای خودشمولی. نا که عدم است را با شمولی ترکیب کرده ایم. حالا خود این مفهوم ناخودشمول، ناخودشمول هست یا نه؟ فکر کنید برای فردا 39
پس حرف من این شد که : فرضی که ما می گیریم، نبودِ خودش توش نیست مگر به اصل امتناع آنهم به ملازمه نه به تحلیل . و لازمه عرض من هم این است که قضیه استحاله، تحلیلی نیست بلکه داریم خودِ استحاله را می یابیم 40
سوال.استاد: ... می گوید: قضیه تحلیلیه آن است که اگر نبودش را فرض بگیریم، به تناقض بینجامد که تایید عرض من است. معلوم می شود قبل از تحلیلی بودن، استحاله را فرض گرفته نه اینکه خود تناقض هم تحلیلی باشد
... استاد: حتی هر فرضی که می گیرید دارید وارد باغ می شوید نه اینکه یک چیزی را اختراع می کنید
استخاره ( جاءها المرسلون... ) به نظر خوب نمی رسد
خود کانت اصلا حکم را تقسیم کرده بعدی ها که گیر کرده اند، گفته اند: قضیه دو جور است
لایبریس خیلی ذهن خوب و قوی دارد









************
تقریر آقای صراف:
30/7/1391

· آیا وقتی می­گوییم اجتماع نقیضین محال است چیز اضافه­ای بر موضوع داریم می­گوییم؟ آیا مثل «هر عزبی زن ندارد» است؟ قضایای تحلیلی قضایایی است که محمول در دل موضوع بوده است. آیا نشدنی در دل اجتماع نقیضین بود یا داریم یک چیزی اضافه می­کنیم؟

· در اسس المنطقیه مرحوم صدر ص489 استحاله اجتماع نقیضین را ترکیبی دانسته­اند.

· مفهوم ناخودشمول آیا تبلور تناقض است؟ مفهوم ناخودشمول آیا شامل خودش هست یا نه؟