بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

شنبه ( 20 / 10 / 2012 )
معنایی دیگر برای ( ما حجب الله علمه موضوع عنه ) غیر از برائت و توضیح نحوه ی دلالت این روایت بر برائت خلافاً لما ذهب إلیه صاحب الکفایة
سوال: الفعلُ یُخبَر عنه، چه حملی است از حمل های چهارگانه؟ استاد: . . . هر کجا حیثیتِ ذهنیه محمول، لحاظ شود، حمل، منطقی است . . . (8)
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت بر سر این بود که یک نحو توجیه و توضیحِ مطالب نفس الأمری به این است که بگوییم: بعضی از قضایا هست که واضحِ لدی الکُلّ است و همه می توانند ذهن خود را تخلیه کنند از فرض خودشان و بگویند: و لو ذهن من هم نبود، مطلب چنین بود. معلوم می شود که در وجدان خودشان به یک موطنی دست یافته اند که می گوید اگر این فضای درک ما هم نبود، آن بود. البته تحلیل های منطقی هم جا دارد و اصلا منظور من این نیست که ادامه بحث فرار کنیم ولی منظور این است که چیزهایی که واضح است، جلوی خودمان بگذاریم و این نظر جلیل را غض نظر نکنیم تا برسیم به نظر دقیق. لااقل عرف عام عقلا این را از ما می پذیرند که مثلا استحاله تناقض را واقعیت می دانند حتی اگر انسان و ذهنی هم نباشد(10) پس عرف به چیزی قطع دارد که وراء ذهن است. این برهانی است بر اینکه گاهی عقل ما به خودِ نفس الامر می رسد و این تخلیه کردن، شاهد این وصول است
این از کلیت مطلب. حالا برگردیم و تک تکِ اینها را و مصادیق خارجیش را بررسی کنیم
بحث ما بر سر تحلیل استحاله تناقض بود. خیلی ها تلاش کرده اند که وضوحِ استحاله تناقض را توضیح بدهند. چرا استحاله تناقض اینقدر نزد ما واضح است؟ در دو جای اصول فلسفه، ج دوم ، ص 63 مقاله پیدایش کثرت در ادراکات می گویند: ما در نخستین بار که می گفتیم مثلا سیاهی سیاهی است و سفیدی سیاهی نیست، این امور را پذیرفته و تصدیق کرده بودیم که: 1 – سلب و ایجاب و نفی و اثبات هر دو باهم روی یک قضیه نمی آیند و هر دو باه از روی یک قضیه برداشته نمی شوند. ایشان امتناع و نشدنی بودن را نگفته اند. می گویند: نمی آیند یا برداشته نمی شوند، در حالیکه محال است بیایند یا برداشته شوند. ضرورت سلب غیر از سلب اجتماع است. امتناع سلب الاجتماع نیست بلکه ضرورة السلب است. لذا من تاکید می کردم که اجتماع نقیضینی که نزد ما واضح است، ضرورة السلب و نشدنی بودن است. در حالیکه تمام تلاش هایی که در این جهت می شود، همه اش به یک نحو سلب بر می گردد
تلاش دیگری که در کلمات اساتید است، این است که می گویند: ما می یابیم گرسنگی را. بعد هم می یابیم سیری را و می یابیم که گرسنگی، سیری نیست. پس گرسنگی و نبود گرسنگی جمع نمی شوند. چون سیری یعنی نبودِ گرسنگی و نمی شود گرسنگی را بیایم و نیابم. گرسنگی را می یابم که لاگرسنگی نیست. { استاد:} در حالیکه می یابم نیست، با محال است که باشد، دو چیز است
اصلا ضرورت، مفهومی است که همه ما با آن سر و کار داریم و ریختش ریختِ آشناییِ عقل است با نفس الامر. در وجدانیات و چیزهای ساده نمی توانید حتمیت و ضرورت را بیابید. عقل است که در نفس الامر، ضرورت را می یابد. یابنده ی ضرورت، تنها عقل است. و گرنه در هیچ موطنی از شهود و ادراکات، ما یابنده ی ضرورت نیستیم. چیزهایی را می یابیم ولی یافتن حتمیت و اینکه حتما اینگونه هست یا نیست، را هیچ قوه ی وجدانی غیر از عقل نمی تواند بیابد؛ چون عقل، واقع را می یابد و اصل الوجود ضرورت سلب یا ایجاب، یافت می شود ولی ضرورتش را فقط قوه ی عاقله درک می کند. حالا باید ببینیم که این از کجا در می آید؟ تحلیلی که در ذهن من از وضوح استحاله اجتماع نقیضین، است، این است:
خیلی ها گفته اند که تحلیلی است. خودِ کانت هم ظاهرا تحلیلی گرفته نه ترکیبی
حاجاقای نائینی: منظورتان از تحلیلی همان است که محمول از توی شکم موضوع در می آید؟ استاد: بله، تحلیلیِ رایج همین است. یعنی در خود موضوع، محمول را فرض گرفته ایم. خب معلوم است که قضیه واضح است. مثلا وقتی که می گوییم: شش از پنج بزرگتر است و شش یعنی پنج به اضافه ی یک، معلوم است که واضح است. چون پنج به اضافه ی یک می شود شش، یعنی پنج از شش کوچکتر است و واضح است که شش از پنج بزرگتر است. این یک قضیه تحلیلیِ روشن است. در بحث خودمان هم می گوییم: زید هم موجود است هم معدوم و بعد می گوییم: نمی شود و محال است. اصل آن موضوع را تحلیل کنیم تا ببینیم محمول در دلش هست یا نیست. زید هم موجود است هم معدوم، تحلیل است یا ترکیب؟ حاجاقا نائینی: کدام زید؟ یکی از حاضران: مقسم قضیه تحلیلی و ترکیبی، قضیه صادقه است. این قضیه که صادق نیست. استاد: در اجتماع نقیضین عقد الوضع که داریم. قضیه ای که یحتمل الکذب و الصدق هست که و لو کاذبه است(18) اصلا بحث را می برم جایی که شما هم اشکال نکنید. ما می گوییم: زید موجود است به اضافه ی زید معدوم است. این دو قضیه تحلیلی است یا ترکیبی؟ جواب حاضران: ترکیبی است. استاد: درست است. یکی از حاضران: امثال کانت می گویند: زید موجود است، قضیه نیست بلکه قضیه نما است. استاد: یعنی می گوید: لا یحتمل الصدق و الکذب؟ سائل: نمی دانم. ما کاری به اصطلاحات نداریم. گاهی تعریفی ارائه می دهیم و بعد می خواهیم مصداقش را پیدا کنیم. می گوییم: گاهی محمول در دلِ خود موضوع هست. لذا وقتی موضوع را گفتیم، گویا محمول را هم گفتیم. ولی ترکیب یعنی وقتی موضوع را گفتیم، در دل موضوع، محمول نیست. با این حساب، زید موجود است، کدام است؟ وقتی می گویم زید، وجود او را فرض گرفته ام یا نه؟ یا وقتی می گویم زید معدوم است، آیا عدم را در زید فرض گرفته ام؟ جواب هر دو سؤال، منفی است. بعد می گوییم: اگر بخواهد زید موجود است و زید معدوم است، با هم صادق باشد، محال است. این استحاله یعنی نشدنی است که این دو با هم جمع شوند. وقتی می گویم: اجتماع نقیضین، در دلش ضرورتِ سلب را فرض گرفته ام یا نه؟ خیر. چون نقیضُ کلّ شیء سلبُه و رفعُه نه ضرورةُ سلبه. اینجا بزنگاه بحث است(21) نگفتم نقیض یعنی حتما او نباشد. بلکه گفتم نقیض یعنی او نباشد. از کجا در دل اینکه او او نیست، استحاله و ضرورت سلب در می آید؟ اصلا در دل موضوع اجتماع نقیضین، ضرورت نخوابیده است. به همین خاطر است که این قضیه، ترکیبیه است(22)
استاد صراف: وقتی می گوییم: این او نیست، یعنی همیشه نیست. استاد: همیشه، دائمیه است نه ضروریه. از کجا می گویید نمی شود باشد؟ ضرورت غیر از دوام است(23 تا 26 ) قضیه تحلیله ربطی به واقع ندارد و هیچ چیز را اثبات نمی کند و حال آنکه با ضرورت داریم می رویم در دل نفس الامر. اگر بگوییم حتما، خودمان را برده ایم در متن نفس الامر. صراف. استاد: محتوای نقیض چیزی جز سلب نیست نه ضرورتِ سلب. و منطقیاً بین این دو تا دارد مسامحه صورت می گیرد و سلب را به جای ضرورت سلب می گذارند. سائل: جهت قضیه را که نمی توانیم محمول قضیه قرار دهیم. جهت یک چیزی است در کنار قضیه. ضرورت، جهت قضیه است که شما دارید آن را محمول می گیرید. استاد: شما می گویید زید موجود است، زید موجود نیست. فوقش در اینجا بگویید زید موجود نیست، یعنی موجود نیست بالامتناع یا بالضرورة و می خواهید ضرورت را کیفیتِ این نسبت بگیرید. اما در اجتماع نقیضین، اینگونه نیست. در اجتماع نقیضین، خودِ ضرورت حمل، محمول شده است. لذاست که می گوییم: امتناع اجتماع. اینجا دیگر نمی توانید بگویید: کیفیت نسبت است. یعنی الآن می گوییم: اجتماع نقیضین، ضرورة السلب دارد. این ضرورت را از کجا درآوردیم؟ باید این ضرورت را در موضوع به ما نشان دهید تا بتوانید بگویید ترکیبی نیست. از کجا می گوییم: حتما نمی شود زید موجود و زید معدوم است، جمع شود؟ این حتما را از کجا درآوردید؟ موطنش را نشان بدهید. چون عدم یعنی وجود را بردار. برداشتن وجود غیر از حتمیت جمع نشدن است(27)
سوال: اگر بگوییم ضرورت، محمول است، حرف شما درست است ولی ما می گوییم: ضرورت، جهت قضیه است نه محمول. یعنی تناقض نیست بالضرورة نه اینکه تناقض ضرورتش نیست. پس وقتی ضرورت را جهت قضیه گرفتیم، می شود مثل قضیه تحلیلیه(28) استاد: شیخ الاشراق گفته: کلّ قضیة ضروریة. اگر به این معنا می خواهید بگویید ضرورت، قبول است. اما استحاله نقیضین اینگونه نیست. همان ضرورتی که شما می گویید، از کجا آمده است؟ مصادره به مطلوب هم که نمی خواهیم بکنیم و از اول فرض بگیریم که تحلیلی است بلکه می خواهیم نحوه تحلیلی بودنِ آن را توضیح دهیم. موضوع را باز کنید تا ببینیم این ضرورت، کجای آن است؟(30)
سوال: النقیضان لا یجتمعان، تحلیلی است؟ استاد: نقیضان جمع نمی شود، یعنی چه؟ آیا یعنی جمع نمی شوند حتما یا اینکه فقط جمع نمی شوند؟ هذا اول الکلام. عدم الاجتماع، در نقیضان هست یا نیست؟ نیست. چون نقیضان یعنی انسان و رفعش. اجتماع در آن نخوابیده است. اجتماع، فرض جدایی است. پس ترکیبی است
علی ایّ حال باید موطن ضرورة السلب را پیدا کنیم. سائل: ما می توانیم ضرورت را از اینکه بین وجود و عدم چیزی نیست، در بیاوریم. وجود و عدم زید نمی توانند جمع شوند چون بین وجود و عدم، حالت سومی نداریم. استاد: اتفاقا حالت سومی نداریم، ارتفاع نقیضین است که بازگشتش به اجتماع نقیضین است. یعنی به چیزی متوسل شده اید که خودش به دو واسطه به تناقض برمی گردد
سوال. استاد: تناقض یعنی اجتماعِ زید موجود است و زید معدوم است. اما اینکه حتما نمی شود هر دو با هم جمع شوند، این حتماً را از کجا در آورده اید؟ سوال. استاد: نقیض چیست؟ می گویید: انسان و لا انسان. لا انسان یعنی انسان را بردار. بیش از برداشتن که نیست. اینکه حتما بردارش، از کجاست؟ کجای این برداشتن، حتماً خوابیده است؟
صراف . . . استاد: انسان حتما انسان است و لا انسان هم حتما لا انسان است. انسان ضرورةً اثبات انسان است و لا انسان هم ضرورةً سلب انسان است. اما اینکه بگوییم: ضرورةً نمی شود این دو تا با هم جمع شوند، این ضرورت سوم از کجا آمد؟ سوال. استاد: من منطقیّاً جلو می روم. می گویم: ضرورةً لا انسان لا انسان است. انسان هم حتما انسان است. در آنِ واحد هم انسان حتما انسان است و هم لا انسان حتما لا انسان است. هر دو ضرورت را کنار هم و با هم فرض گرفتم. چه اشکالی داشت؟ می خواهم بگویم: از دلِ دو تا ضرورتِ خودیِ خود، ضرورتِ سلب اجتماع در نمی آید
سوال: زید انسان است، زید انسان نیست، نیست. یعنی وقتی زید انسان است را تصور می کنم، می فهمم که این، زید انسان نیست، نیست. یعنی این آن نیست و این نبودن را تحلیلاً می فهمم. چون در مفهومِ زید انسان است، نهفته است که انسان نیست، نیست. یکی از حاضران: در مفهومش نخوابیده است. استاد: حالا روی این بحث تا فردا بیشتر تأمل بفرمایید که آیا می شود ضرورت سلب را از دل تعریف تناقض درآورد؟(38) سوال.استاد: اتفاقا اینکه موطنِ اجتماع، نفس الامر است، بزنگاه عرض من است. سوال(39). استاد: باید ضرورت را به جهت برگردانید به نحوی که خود این جهت ها، امتناع اجتماع را بیاوَرَد نه اینکه خودش را بیاورد. لا انسان ضرورةً سلب انسان است، به درد ما نمی خورَد
سوال شرعی از زکات









************
تقریر آقای صراف:
29/7/1391

· بعض قضایا است که واضح لدی الکل است به نحوی است که ذهن می­تواند تخلیه کند و با فرض عدم خودش هم به آن اقرار می­کند و این ورای ذهن است.

· خیلی­ها تلاش کرده­اند که وضوح استحاله تناقض را توضیح دهند.

· در اصول فلسفه و روش رئالیسم ج2 مقاله پیدایش کثرت در ادراکات ص63 به این نحو گفته بودند که سلب و ایجاب روی یک قضیه نمی­آیند اما مفاد استحاله، ضرورت السلب است. تلاش­های بسیاری در جهت توضیح آن، همین نیامدن را می­رساند. اینکه می­یابم که گرسنگی، عدم گرسنگی نیست، عدم امکان آن را نمی­رساند. در شهود و ادراکات، یافتن است و ضرورة الایجاب و ضرورة السلب را جز عقل نمی­تواند درک کند.

· بیایید فرض کنیم که تحلیلی بودن به این معنا است که محمول از تحلیل موضوع درمی­آید و ترکیبی بودن به این معنا است که محمول در دل موضوع نیست.

· در دل تعریف نقیض رفع و سلب است و نه ضرورة السلب.

· آیا می­توان استحاله اجتماع نقیضین را از تعریف نقیضین درآورد؟ چگونه؟