بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

چهارشنبه ( 17 / 10 / 2012 )
سه شنبه شهادت امام جواد علیه السلام
تا دقیقه پنج سوالات متفرقه
بسم الله الرحمن الرحیم
مواردی داریم که مطابَق پیش ما حاضر نیست بلکه اشتباهاتی که صورت گرفته، بشر را خیلی ناراحت کرده است. از ابتدا باورش نمی شد که این چیزها اشتباه در بیاید. بعد از این ناراحتی، در همه چیز شک کرده است. این فضای کانال های ارتباطی که موجب خطا می شود و موجب شک برای بشر شده است، به طوری بر همه فضای شناخت و منطق او هیمنه پیدا می کند که از چیزهای واضحی که دارد، غفلت می کند. بنابر این من که می گویم: عقل به نفس الامر می رسد، نگویید: هر چه می دانیم، نفس الامر است. اصلا منظور من این نیست. اولا خودِ جوهر عقل، ریختش ریختِ آن موطنی است که موطنِ اطلاعات است. سوال. استاد: بله، مسلماً موجود است اما بعدا معلوم می شود که این وجود و فناء، ملازمه ندارد با اینکه حتما موجود به معنای وجودِ مقابل عدم باشد
سوال از مُثُلِ افلاطونی. استاد: در یک بیان، می گویند: مُثُل موجودند. اما در یک فضای دیگری، می گویند: وجود خاص ندارند و از صقع ربوبی اند
این مُثُل دقیقاً همین بحث های ماست اما نه به نحوی که ببریم به صقع ربوبی و بگوییم موجودند به عین وجود واجب و نه اینکه بگوییم موجودند مثل وجود مجردات برزخیه و عالم مثال و عالم مُلک. دیدند اینجوری نیست. گاهی هم می گویند: موجود است و کلی است به کلیِ سِعی یعنی یک وجودی که با هر بستری و در هر زمان و مکانی می آید. وراء زمان و مکان است و با همه رقائقِ خودش دمساز است. حالا می خواهیم به اینجور چیزی بگوییم: موجود. ولی ریختش با وجود مقابل عدم فرق دارد. لذا می گویند: موجود است به عین وجود واجب
ولی ما می گوییم: نه موجود است به عین وجود واجب و نه موجود است به وجودِ . . . بلکه موجود است به وجودِ موطن علم. موطن علم چگونه وجودی است؟ باید با این موطن انس بگیریم. مثلا به ملازمات که قبلا مثال زدیم، انس بگیرید اما نه انسی که بخواهد با قوه خیال شکارش کند. چون درک عقلانی چشم عقلانی است و چشم عقلانی چشم خیال نیست که به یک چیزی بتابد. لذا اگر بخواهید با قوه خیال، نفس الامر را شکار کنید، همانجا دچار اشکالات می شود. ممکن نیست اینگونه شکار شود. او یک جوری است که باید برویم و بشویم او نه اینکه نگاهش کنیم. نباید فضای شکار کردن و دیدن و منطق را آنجا ببریم
چند تا مثال بزنم برای اینکه ذهن ما وقتی به فضای موطن علم که نه کُنِ ایجادی نیاز دارد نه عین ذات واجب الوجود است ولی مسبوق است و واقعیت و نفس الامریت دارد، انس گرفت و بعد از اینکه انس گرفت، از کلیاتی که درباره آن می شنود، تحاشی نمی کند
یک مثالش: ج 2 شرح مبسوط منظومه{ شرح غیرمبسوط در دانشکده الهیات برای دانشجوها بوده و شرح مبسوط برای اساتید دانشگاه در رشته فلسفه} ص 239 : در ذیل بحث عدم علیت در أعدام: مسأله دیگر در باب أعدام، مسأله علیت است. آیا میان أعدام علیت و معلولیت هست یا نه؟ از یک طرف باید گفت نه. برای اینکه فرض این است که عدم واقعیتی نیست. عدم، نفسِ لا واقعیت است. ولی در عین حال می بینیم که ذهن ما حکمی دارد به علیتی عدمی از برای عدمی{ ما هم انکار نمی کنیم که عدم، پوچ است اما در حوزه ی وجود و لا وجود} خلاصه فرمایششان این است که: آنچه که اصیل است، وجود است. وجود علت را دیده ایم. وجود معلول را هم دیده ایم. رابطه ی علیت را هم بین علت و معلول دیده ایم. حالا ذهن فرض می گیرد که آن علتی که دیده، نباشد. اعتبار می کند عدم را برای علت. بعد می گوید: معلول هم نباشد. اعتبار می کند عدم را برای معلول. سپس می گوید: این دو تا عدم که من اعتبار کردم، بین این دو تا عدم هم اعتبار می کنم که: عدم العلة علة لعدم المعلول. یعنی رابطه را هم اعتبار می کنم. یعنی علیت عدم علت را برای عدم معلول اعتبار کردم
این اصل حرف ایشان. بعد این بحث به یک مباحثه افتاده است. این مباحثه مرحوم آقای مطهری را برده در یک حالتِ دفاعِ از یک موضعی با ارتکازات و خیلی برای بحث ما خوب است
در ص 238 بحث شروع می شود. آقای ح می گویند: باز یک سوالی در همین بحث عدم علیت در أعدام مطرح می شود و آن این است که ما چرا می گوییم عدم العلة علة لعدم المعلول؟ اشتباه داریم به کار می بریم. چون علت یعنی مُعطی الوجود. آنوقت بگوییم: عدم العلة مُعطی الوجود لعدم المعلول؟! عدم که معطی الوجود نمی خواهد. پس به جای علت، بگوییم دلیل و نشانه. دلیل علی عدم المعلول. نشانه عدم معلول است. آقای مطهری جواب می دهند و می گویند: نه، اتفاقا اینطور نیست. یعنی تعبیر علت در اینجا صحیح است . . . در ادامه می گویند: چه کسی گفته علت یعنی معطی الوجود؟ علت یعنی مُعطی المعلول. در ظرف وجود به مناسبت ظرف وجود، می شود معطی وجود المعلول. در یک ظرف دیگری فرق می کند. پس علت یعنی مُعطی و یک تسبیبی دارد ولی تسبیب کلّ موطنٍ و کل شیء بحسب ظرفه و موطنه. این دفاع ایشان خیلی عالی است{ در همان ج 7 اسفار به یک عبارتی از حاجی برخورد کردم در تحلیل روانکاوی و روانشناختی معنای عدم که خیلی جالب بود. ص 280 : کما ان ادراک العدم الکلی مشاهدة حقیقة الوجود مشاهدةً ضعیفة کما ان ادراک الوجود العام مشاهدتها شهوداً. من کاری به صحت و سقم این حرف ندارم. منظورم این است که در صدد برآمده اند که چگونه ما عدم کلی را درک می کنیم؟نظیر همین را شبستری وقتی می خواهد خلق را توضیح بدهد، دارد. می گوید: بهترین آیینه برای اینکه کمالات وجود جلوه کند، عدم محض است. می گوید: از بس عدم آینه صاف صافِ خیلی خوبیه، این آینه توانست همه کمالات را نشان دهد. اینها حرفهای ذوقی است ولی یک ریشه ای در آن تحلیل مفاهیم وجود و عدم دارد}
خلاصه ایشان وارد بحث می شوند که بگویند حرف آقای ح درست نیست. نه، اتفاقا اینطور نیست. برای اینکه وقتی شما خوب دقت کنید، می بینید که در عالَم اعتبار، شبیهِ همان رابطه ای که میان وجودها هست، رابطه در میان اعدام هست{ اما در عالم اعتبار. ایشان به خاطر محافظه بر ضوابط کلاس دست از تعبیر اعتبار بر نمی دارند} . . . تا می رسند به اینجا که: خب عین همین رابطه را در باب عدم، ذهن به همین نحو اعتبار می کند{ یعنی رابطه ی بین وجودینِ علت و معلول را بین عدمین هم اعتبار می کند و می گوید: این این را می آورد که بعدا هم می گویند: آوردن نه یعنی معطی الوجود بلکه یعنی تسبیب} حالا فرض می کنیم{ یک مثال می زنند تا نشان بدهند که تعبیر نشانه غلط است و باید حتما بگویید علت} می گویند: ما یک دست داریم و یک انگشتر که در دست است. می گوییم اگر دست حرکت کرد، انگشتر هم به تبع حرکت دست، حرکت می کند. این از علت و معلول وجودی. حرکت دست علت برای حرکت انگشتر. حرکة الید علة لحرکة الخاتم. حالا می می گوییم: حرکت دست نباشد، حرکت انگشتر هم نباشد. دو تا عدم. نمی توان گفت: نبودن حرکت دست نشانه ی این است که حرکت انگشتر هم نیست. خب، برعکسش هم نشانه است یعنی می گویم: من می دانم که حرکت انگشتر نیست و عدم حرکت انگشتر نشانه این است که حرکت دست هم نیست. نص عبارتشان را بخوانم: حالا فرض می کنیم دست حرکت نمی کند، انگشتر هم حرکت نمی کند. آیا برای ذهن فرق نمی کند که بگوییم چون دست حرکت نمی کند انگشتر حرکت نمی کند یا اینکه بگوییم چون انگشتر حرکت نمی کند، دست حرکت نمی کند؟ از نظر نشانه بودن که فرق نمی کند. از نظر نشانه بودن و مقام اثبات، هر دو یکی است. اگر بگوییم به دلیل اینکه دست حرکت نمی کند، انگشتر حرکت نمی کندو یعنی حرکت نکردن دست دلیلِ حرکت نکردنِ انگشتر است، درست است و اگر هم بگوییم به دلیل اینکه انگشتر حرکت نمی کند، دست هم حرکت نمی کند یعنی حرکت نکردن انگشتر دلیل حرکت نکردن دست است، باز هم درست است. ولی در عین حال در مقام واقع و نفس الامر بعد از اینکه عدم ها اعتبار شدند، چنین اعتبار شده است که از این دو حالت، شق اول درست است. یعنی چون دست حرکت نکرد، انگشتر حرکت نکرد{ هم از ارتکاز کمک گرفته اند هم مراقبند ضوابط کلاس به هم نخورد. لذا می گویند: اعتبار}27 . آخر کار هم می گویند: یعنی عیناً به همان نحو که ذهن رابطه علیت را میان وجودات کشف می کند، رابطه علیت را میان اعدام اعتبار می کند!{ باز از اعتبار دست بر نمی دارند. آخه شما می گویید ذهن در مقام واقع و نفس الامر یک تفاوتی می بیند. پس یک تفاوت نفس الامری بود که سببِ این اعتبار شد و آن تفاوت هم بین خود عدم ها بود. بین عدم ها رابطه بود نه اینکه صِرفا بین وجودها رابطه باشد} 28
سوال و جواب درباره صحت و سقم انتزاع عدم از وجود و حقیقت تقابل که آیا دو شاخه است از یک ساقه یا دو لنگه است از یک بار؟ ( از 29 تا 36 )
تحلیل واقعی عدم مبهم است. به نظرم استلزامات از نظر پیشرفت ذهن بهتر است. یعنی اذهان زودتر تسلیم می شود که نفس الامریتش را بپذیرد، بعد از استلزامات معنای حرفیه است و بعد نوبت به امثال عدم می رسد. لذا عدم برای شروع مناسب نیست39
استخاره ( اجیبت دعوتکما فاستقیما ) به نظرم می رسد خوب است ولی استقامت می خواهد
آقای طباطبایی یک تعلیقه دارند ج 1 ص 312 در اشکال هفتم وجود ذهنی در اسفار که . . . و لازمه ان لا تقدرنّ علی تصور المحال و المعدوم و کل عنوان بسیط ذهنی لا خارج له تطابقه چون می گویند: لازم ثبوت وجود ذهنی أن یتحقق لکل صورة علمیة و معنی ذهنی، مصداق واقعی. اذ لا معنی لوجود ذهنیٍ لا وجودَ خارجی ورائه
تحلیل وجود و عدم نیاز به چند روز بحث دارد. مقاله پیدایش کثرت در ادراکات اصول فلسفه را ببینید
سوال شرعی از بیمه ماشین
استخاره ( ناصح امین ) با توجه به دنبالش، خوب به نظر نمی رسد









************
تقریر آقای صراف:
26/7/1391

· اشکال شناخت را اینگونه حل کنیم که بگوییم: آنجا که می­گوییم صادق یا کاذب است مواردی داریم که مطابَق پیش ما حاضر نیست و اشتباهات فراوان در این حیطه باعث شده انسان به فضای شکی بیفتد که از آنچه که یقینی هم دارد غافل شود.

· شرح مبسوط منظومه مرحوم مطهری ج2 ص239 ذیل بحث عدم علیت در اعدام بعد در ص238 با علامت ح از طرف سائل پرسیده شده است که بجای اینکه عدم العلة علة لعدم المعلول بگوییم باید بگوییم نشانه نه علت. در جواب فرموده­اند چه کسی گفته علت یعنی معطی الوجود؟ ... ولی در عین حال در مقام واقع و نفس الامر بعد از اینکه عدم­ها اعتبار شدند چنین اعتبار شده است که ... درست است... یعنی عیناً به همان نحو که ذهن رابطه علیت را بین وجودات کشف می­کند بین اعدام اعتبار می­کند.

· اسفار ج7 ص280 حاشیه حاجی دیده شود.

· در بین امثله­ای که برای نزدیک کردن ذهن به قبول چیزی مثل نفس الامر هست اول شاید استلزامات، بعد معانی حرفیه است و بعد عدم و امثال آن می­آید.

· استحاله اجتماع نقیضین به معنای نشدنی آیا ترکیبی است یا تحلیلی؟ اگر ترکیبی است آیا شکاکیون استحاله را قبول دارند یا در استحاله هم شک دارند؟ و چگونه؟