بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

شنبه ( 13 / 10 / 2012 )
سوال درباره آیه ( لیغفر الله لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر ) و جواب استاد تا دقیقه 4
دقیقه 5 : بسم الله الرحمن الرحیم
هفت تا نکته یادداشت کرده ام که سریع عرض می کنم:
1 – اگر بحث نفس الامر و جوانبش به طور گسترده جلا پیدا بکند، گاهی آیه و روایتی که در آن مثلا سه احتمال و وجه به ذهن می آمد، با این بحث های چهار احتمال می شود. یعنی بحث نفس الامر در خیلی جاها برای استظهار از آیات و روایات نیز کارایی دارد. به عنوان مثال روایتی در ج 2 کافی ص 10 داریم که حضرت خلق و مراحلی از آن را توضیح می دهند. سپس می فرمایند: ثم بعثهم فی الظلال: همشان را بعد از طی مراحلی، مبعوث کرد در بخش سایه. در موطن سایه ها. راوی سوال می کند: ظلال دیگر چیست؟ حضرت فرمودند: أَ لَمْ تَرَ إِلَى ظِلِّكَ فِي الشَّمْسِ شَيْ‏ءٌ وَ لَيْسَ بِشَيْ‏ءٍ . حضرت دارند ذهن را به یک موطنی می برند که مرحله ای از خلق هست، چون در آنجا برانگیخته شده اند ولی حضرت اسم آنجا را موطن سایه گاشته اند. می فرمایند سایه ات را در نور خورشید ندیده ای که هم یک چیزی است و هم نیست
هر کسی ممکن است این تعبیر را طبق معنای خودش معنا کند. اما اگر مقدمات این مبنای ما سر برسد، می شود با یک دید دیگر، احتمال جدیدی را برای روایت مطرح نمود
2 – وضوح صحت و بطلان برخی از قضایا مثل استحاله تناقض، به شبهه معروف که: شما مطابَق آن را نیافته ید. پس چطور قطع دارید که حق است؟ مربوط نمی شود. عرض من این بود که در عقل مُدرِک، دو حیث وجود دارد. یکی فضای منطق و قضایا و علم حصولی و یکی باطن درکیِ آن است که همان فطرت عقل هیولانیِ آن است. باطن امرش دقیقا متن نفس الامر است و هر چه این هیولا به قوه می رسد، یعنی دارد فانی می شود در نفس الامر و اتفاقا همین پشتوانه است که علم حصولی و منطق را سر و سامان می دهد و در نتیجه درست و غلط از یک دیگر تشخیص داده می شود
لذا خیلی از بزرگان حکمت سعی کرده اند که فلسفه خود را از علوم حضوری شروع کنند
عرض من این است که علم حضوری به عنوان اینکه یک معلومی بنفسه الخارجی لدی العالم، موجود است، تحلیل این علم حضوری به قوت آن عقل هیولانیِ عالم بستگی دارد. یعنی بچه که احساس گرسنگی می کند، علم حضوریش با احساس گرسنگی یک حیوان یا یک طبیب یا یک ولیّ خدا تفاوت دارد. این احساس گرسنگی و حضور آن مُدرَک حضوری لدی العالم، به آن قوه ی وجودی آن مُدرِک بستگی دارد و لذا تحلیل ها فرق می کند. هر چه آن عقلی که عالم است حضورا به این علم و مُدرَکِ حضوری، قوی تر باشد، وقتی می خواهد همین علم حضوری خودش را تحلیل کند، تحلیل هایش بالاتر است. چون قوه عقل چیزی نیست جز فناء او در نفس الامر و رتبه وجودی و علوّ و سعه او در نفس الامر بیشتر است. پس هر چه باطن عقل و سعه ی نفس الامریِ او بیشتر باشد تحلیل های او حتی از معلومات حضوریش، عمیق تر و رساتر و بالاتر است(15)
خود آخوند ملاصدرا هم در اسفار تصریح دارند که مطابِق و مطابَق از بین می رود و نفس، درک می کند خود نفس الامر را
البته ایشان درباره نفوس عالیه این مطلب را مطرح کرده اند و فرموده اند: ما نفوسی داریم که وقتی حقائق اشیاء را درک می کنند، دیگر صورت از بین می رود ولی عرض من این است که همان چیز واضحِ نفس الامری که می گویید برای یک انسان کامل که در اعلا درجات کمال هست و نفس شریف او خود نفس الامر است و خطا اصلا در آن راه ندارد، همین چیزی که دارید برای او می گویید، چگونه دارید برایش ثابت می کنید؟ می گویید: یک علم یقینی واضح که شک در آن نیست و شک بردار نیست چون به خود حق و واقعش رسیده است. عرض من این است که عین همان وضوحی که برای او می گویید بالا بالایش، بیارید پایین و برای انسان های عادی هم بگویید در مورد یک قضیه واقعی که همه بر آن متفقند: استحاله تناقض. همه به طور واضح می فهمند که تناقض محال است. حق است یا باطل؟ همینجوری که این برای ما واضح است، برای نبی همه چیز واضح است اما بین درجه وضوح استحاله تناقض برای ما و وضوح حقائق، برای او فرقی نیست. پس ما در همین استحاله تناقض با خود متن نفس الامر سر و کار داریم یعنی باطن این عقل هیولانی مرتبه ای از نفس الامر را درش فانی شده و به خاطر فنائش در همین مرتبه ست که به طور جزم می گوید: این حرف حتما درست است. نبی به جای یک کلمه ای که برای ما واضح است، ملیون ها حقیقت برایش واضح است. ولی ملاک یکی است. پس آنچه که در اسفار برای اولیاء خدا می گویند، مانعی ندارد که همان وضوح و فناء در محدوده کمتر برای همه انسان ها باشد. بنابر این عقل جزئیِ هیولانی دم به دم از سرچشمه تغذیه می کند و مُماسّ با نفس الامر است در آن یقینیات و واضحاتی که دارد(23)
سوال.استاد: ج 2 ص 359 : و من هنا ینکشف لذی البصیرة دقیقة اخری و هی انه قد اختلف الحکماء فی ان ادراک النفس الانسانیة حقائق الاشیاء عند تجردها و اتصالها بالمبدأ الفیاض اهو علی سبیل الرشح{ پاشیدن و تابش} او علی نهج العکس{ یعنی عکس حقیقت می افتد} ای من جهة افاضة صور الاشیاء علی ذاتها او علی نهج مشاهدتها فی ذات المبدأ الاعلی و لکل من المذهبین وجوه و دلائل مذکورة فی کتب اهل الفن و عند التحقیق: یظهر علی العارف البصیر انه لا هذا و لا ذاک { نه رشح است نه عکس} بل بان سبب الاتصال التام للنفس بالمبدأ الاعلی لما کان من جهة فنائها{ فناء مراتب دارد}عن ذاتها و اندکاک جبل إنیّاتها و بقاءها بالحق{ ایشان این تعبیرات را می آورد تا با ضوابط کلاس هم مخالف در نیاید} فی مشاهدة ذاته، فیری الاشیاء کما هی علیها فی الخارج لا انه ما یراها من الحقائق غیر ما وقعت فی الاعیان{ درک او عین خود ما فی الخارج است} و . . . فکل ما ادرک العارف المشاهد لصور الحقائق یکون حقائق الاشیاء علی ما هی علیها فی الخارج لا اشباهها و مثالاتها و اما الناقص المحجوب . . . عرض من این است که ناقص محجوب نسبت به مرتبه ای که یقین ندارد، ناقص محجوب است اما همان چیزی که آن عارف برای مراتب بالابالا دارد، او برای استحاله تناقض دارد. الکلام الکلام. همان درجه ای که فناء هست، وضوح هم هست. پس آن وضوحی که ما داریم، به خاطر این است که اول نفس در نفس الامر فانی شده است و استحاله نفس الامری را یافته است و بالتبعش وقتی قضیه تشکیل می دهد، می گوید: یستحیل به طور قطعی. چرا به طور قطعی می گوید؟ چون مطابِق و مطابَق لدیه حاضر است. مطابَق خودش است چون فانی شد در آن مرتبه نفس الامر. مطابِق هم منطقی است که تشکیل داده است. در این محدوده منطق درست حرف زده است. بله، اشتباهات محجوب ها بحث مفصل دیگری دارد که مربوط به بحث ما نمی شود. ولی این عبارت اسفار صریح در این بود که اصلا واسطه ای نیست: علی ما هی علیه فی الخارج. البته خارجُ کل شیء بحسبه. اگر بحث اعم بودن نفس الامر سر رسید، می گوییم: عقل، توسعه نفس الامری پیدا می کند. عقل هیولانی، هیولانیّتش به این است که می تواند توسعه نفس الامری پیدا بکند(28)
نکته بعدی: تعلیقه مرحوم علامه طباطبایی در ص 215 ج اول اسفار را که پارسال هم خواندیم و خیلی مهم بود: حقیقة الاشکال{ اشکالی مطرح بود که فرمودند: اصالة الوجود این اشکال را پیش آورده است. بعد فرمودند: جمهور جواب داده اند . . . معلوم می شود بعد از کوفتن میخ اصالة الوجود، رنگ کلاس ها عوض شده گر نه قبلش اینگونه نبوده.} ان القول باصالة الوجود یوجب بطلان جمیع القضایا التی لا ذات مطابق فی الوجود الخارجی و لا هی من القضایا الذهنیة التی تطابق الاذهان بما هی اذهان و ذلک قولنا: عدم المعلول، معلول لعدم العلة{ با اصالة الوجود منافات دارد. چون ما که عدم نداریم} فانها قضیة حقة ثابتة و إن لم یتعقل فی ذهن من الاذهان. و لیست مما یطابق الخارج اذ العدم باطل . . . و محصل جوابهم{جمهور} أن المطابَق لهذه القضیه و أمثالها من القضایا الحقة هو نفس الامر دون الخارج و الذهن و قد ذکروا أن نفس الامر اعمّ مطلقاً من الخارج{ من تعبیر جهمور را از همین ذکروا استفاده کردم و الا خودشان تعبیر جمهور ندارند}
پس این جواب، جواب رایج بوده است و اعمیت نفس الامر از خارج چیز عجیب و غریبی نیست
لذا خودشان بعدا در جواب می فرمایند: اضطر العقل . . . آخه چرا اضطر؟ فرموده اند: والذی ینبغی أن یقال، ان الاصیل فی الواقع هو الوجود الحقیقی و هو الموجود و له کل حکم حقیقی{ حکم حقیقی فقط مال اوست} و الماهیات لما کانت ظهورات الوجود،{ شما که گفتید فقط وجود. ظهورات دیگر چیست؟! روی مبنای اصالة الوجود هیچ مصححی برای ظهورات ندارید. چون وجود یک حیث است. پس ظهورات از کجا آمده است؟! چون می گویید حرفی از تقرر و اعیان ثابته هم نزن. بالاخره این ظهورات به یک مصححی که نیاز دارد. گر چه بدیهی است اما استدلال شما نمی تواند این بدیهی را برای ما توجیه کند} لأذهاننا العاقلة{ وقتی اینگونه شد}توسع العقل توسعا اضطراریا{ چرا مضطر بشود؟ شما می گویید وجود است و خلاص. وقتی چیزی غیر از وجود نداریم، اضطرار از کجاست؟}{دوباره یک اضطرار ثانوی درست می کنند:} ثم توسع اضطرارا ثانیا لحمل مطلق الثبوت و التحقق علی کل مفهوم اعتباری . . . منظور ظاهرا جواب ایشان بعد از بحث هایی که ما کردیم، قانع کننده به نظر نمی رسد(34)
نکته بعدی که اگر درست باشد، یک فتح باب عجیبی می شود که: اساسا هر چه در کلاس از عالَم مجردات تام که در ذات و در فعل مجردند، خوانده اید، به خاطر ضوابط کلاس به آنها می گویند وجودات مجرده و گرنه سر جایش که می خواهند حقیقت مطلب را بیان کنند، دوباره آن را به وجود خدا می چسبانند! چون می بینند با این وجودی که انتظار دارند، جور نیست. از طرفی هم که نمی توانند دست از آن بردارند. پس می گویند این از صقع ربوبی و وجود الله است که لوازم عجیب و غریبی دارد (36) مراجعه کنید به ج 7 ص 256 و ص 268









************
تقریر آقای صراف:
22/7/1391

· کافی ج2 ص10 (و البته در ج1): خلق را توضیح می­دهند و مراحلی از آن را می­فرمایند ثم بعثهم فی الظلال ...

الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص436
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيِ‏ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع وَ عَنْ عُقْبَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ فَخَلَقَ مَا أَحَبَّ مِمَّا أَحَبَّ وَ كَانَ مَا أَحَبَّ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ مَا أَبْغَضَ مِمَّا أَبْغَضَ وَ كَانَ مَا أَبْغَضَ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ النَّارِ ثُمَّ بَعَثَهُمْ‏ فِي‏ الظِّلَالِ‏ فَقُلْتُ وَ أَيُّ شَيْ‏ءٍ الظِّلَالُ قَالَ أَ لَمْ تَرَ إِلَى ظِلِّكَ فِي الشَّمْسِ شَيْ‏ءٌ وَ لَيْسَ بِشَيْ‏ء ...

الأسفارالأربعة، ج‏2، ص 359
و من هاهنا ينكشف لذي البصيرة دقيقة أخرى هي أنه قد اختلف الحكماء في أن إدراك النفس الإنسانية حقائق الأشياء عند تجردها و اتصالها بالمبدإ الفياض أ هو على سبيل الرشح أو على نهج«» العكس [افتادن عکس] أي من جهة إفاضة صور الأشياء على ذاتها أو على نهج مشاهدتها في ذات المبدإ الفعال و لكل من المذهبين وجوه و دلائل مذكورة في كتب أهل الفن و عند التحقيق يظهر على العارف البصير أنه لا هذا و لا ذاك بل بأن سبب الاتصال التام للنفس بالمبدإ لما كان من جهة فنائها عن ذاتها و اندكاك جبل إنيتها و بقائها بالحق [ظاهراً این را ضابطه کلاس باعث شده] و استغراقها في مشاهدة ذاته فيرى الأشياء كما هي عليها في الخارج لا أن ما يراها من الحقائق غير ما وقعت في الأعيان و إلا يلزم التكرار في التجلي الإلهي و هو مما قد ثبت بطلانه و مما نفاه العرفاء و الحكماء الرواقيون القائلون بأن وجود الأشياء في الأعيان و هو بعينه نحو معلوميتها للحق«» من الحق لا من الأشياء و أن عالمية الحق سبحانه بالأشياء هي بعينها فيضانها عنه بإشراق نوره الوجودي فكل ما أدركه العارف المكاشف من صور الحقائق بواسطة اتصاله بعالم القدس يكون حقائق الأشياء على ما هي عليها في الخارج لا أشباحها و مثالاتها و أما الناقص المحجوب [همانطور که عارف بقیه اشیاء را می­یابد ناقص محجوب هم مثل استحاله اجتماع نقیضین را می­یابد] فيرى الحق في مرآة الأشياء و يعتقده على حسب ما يراه فيعرفه على صورة معتقده فإذا«» تجلى الحق له يوم القيامة في غير الصورة التي يعتقده كذلك ينكره و يتعوذ منه و من هاهنا ينبعث اختلاف العقائد بين الناس لاختلاف ما يرون الحق فيها من الأشياء ...

· تعلیقه مرحوم آقای طباطبایی بر ج1 ص215 اسفار: حقیقة الاشکال ...

حقيقة الإشكال أن القول بأصالة الوجود يوجب بطلان جميع القضايا التي لا هي ذات مطابق في الوجود الخارجي و لا هي من القضايا الذهنية التي تطابق الأذهان بما هي أذهان و ذلك كقولنا عدم المعلول معلول لعدم العلة فإنها قضية حقة ثابتة و إن لم يتعقل في ذهن من الأذهان و ليست مما يطابق الخارج إذ العدم باطل لا خارج له و محصل جوابهم أن المطابق لهذه القضية و أمثالها من القضايا الحقة هو نفس الأمر دون الخارج و الذهن و قد ذكروا أن نفس الأمر أعم مطلقا من الخارج و أعم من وجه من الذهن و ذكروا في تفسير نفس الأمر أن المراد به نفس الشي‏ء فقولنا الشي‏ء حكمه كذا في نفس الأمر نعني به أن الشي‏ء في نفسه حكمه كذا و اللفظ من قبيل وضع الظاهر موضع المضمر.
و فيه أن المراد بنفس الشي‏ء إن كان وجوده الأصيل عاد المحذور رأسا و إن كان ماهيته المقابلة لوجوده عاد المحذور أيضا لبطلان ما سوى الوجود.
و ذكر آخرون أن المراد بالأمر عالم الأمر و هو عقل كلي مجرد فيه صور جميع القضايا الحقة.
و فيه أن هذه الصور المفروضة فيه إن كانت علوما حضورية كانت عين الوجودات الخارجية و من المعلوم أنه لا ينطبق عليها أمثال قولنا عدم المعلول معلول لعدم العلة فالإشكال على حاله و إن كانت علوما حصولية لم تكن إلى فرضها حاجة مع وجود الصور في أذهاننا علوما حصولية و الإشكال مع ذلك على حاله و الذي ينبغي أن يقال أن الأصيل في الواقع هو الوجود الحقيقي و هو الموجود و له كل حكم حقيقي و الماهيات لما كانت ظهورات الوجود لأذهاننا العاقلة توسع العقل توسعا اضطراريا إلى حمل الوجود على الماهية ثم التصديق بلحوق أحكامها بها و صار بذلك مفهوم الوجود و الثبوت أعم محمولا على حقيقة الوجود و على الماهية ثم توسع العقل توسعا اضطراريا ثانيا لحمل مطلق الثبوت و التحقق على كل مفهوم اعتباري اضطر إلى اعتباره العقل كالعدم و الوحدة و الفعل و القوة و نحوها و التصديق بما يضطر إلى تصديقه من أحكامها و الظرف الذي يفرضه العقل لمطلق الثبوت و التحقق بالمعنى الأخير هو الذي نسميه بنفس الأمر و للكلام بقايا ستمر بك في مباحث الوجود الذهني و غيرها إن شاء الله تعالى ط

· اساساً هر آنچه در کلاس خوانده­ایم و بیان کرده­اند درباره مجردات که در ذات و فعل مجردند بخاطر ضوابط کلاس است که بحث تجرد را مطرح می­کنند و بعد وصلش می­کنند به خدا. از یک طرف می­بینند موجود است و هم می­بینند آن وجودی که می­گفتند نشد لذا مجبور به چنین کارهایی می­شوند. در این رابطه یک سری آدرس­ها دیده شوند: اسفار ج7 ص256 و ص268