بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

چهارشنبه ( 10 / 10 / 2012 )
پنج نکته یادداشت کرده ام به عنوان خلاصه و جمع بندی بحث هایی که کردیم:
بحث ما رسید به دو تا روایت که ظاهرشان دالّ بر فناء بود و بعد از فناء، اعاده خلق. مرحوم آقای طباطبایی در تعلیقه بحار، قبول کردند که روایات، ظاهر در فناء و اعاده است ولی فرمودند: این ظهور قابل عمل نیست و باید تأویل شود. به همین مناسبت و در دفاع از ظهور روایات رفتیم در بحث هایی که خلاصه آنها از این قرار است:
پارسال جلسات مفصلی در ذیل آیه ( قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ) راجع به احتمالات کتاب حفیظ، بحث شد. یکیش این بود که کتاب حفیظ موجودی باشد به کُنِ ایجادیِ الهی. احتمال دیگری که راجع به آن، مفصل صحبت شد و به بحث الآن ما هم مربوط می شود، این بود که مخلوق خداست اما به کُنی غیر کُنِ ایجادی. نه اینکه خدا بفرماید: کُن کتابا حفیظا بلکه کُن فرداً من الکتاب الحفیظ. عرض من این بود که هر دو موطنش را داریم. یعنی هم موطنِ کُنِ ایجادی که مساوق است با تفرّد که در اصطلاحات می گویند: فیض مقدس. هم موطن کُنِ طبایعی که آن موطن با فردیت مساوقت ندارد. یعنی موطن علم است نه موطن ایجاد. لذا کتاب حفیظ در موطن داریم. یکی در موطن علم و یکی در موطن عین که دومی می شود: کُن فرداً من الکتاب الحفیظ . چون محال است در موطن عین، خدای متعال به کتاب بگوید: کُن ولی فرد نباشد. اگر قائل به کلی سِعی هم بشویم، کلی سعی هم از حیث تفردش، یک فرد و یک وجود است و لو سعه دارد
اگر این حرف درست باشد که مرتبه ای داریم که کتاب حفیظ در آن مرتبه، کُن غیر ایجادی به آن خورده است، اعاده معدوم هم به این نحو درست می شود که خدای متعال زید را مثلا که یک عین ثابت دارد و ظروف وجودی ای برای این عین متصور است، در ظرف هایی خدا می فرماید کُن فرداً که می شود وجود عینیِ زید. اما همین فرد زید یعنی یک ظرف و موطنی از او. ولی باطن این فرد یک عین ثابتی دارد که اگر خدای متعال در یک ظرف دیگری او را ایجاد کرد، قطعا چیزی که حُکما می گویند، درست است. یعنی آن وجود بعدی وجودی است غیر از وجود قبلی و به همین جهت قائل به امتناع شده اند و گفته اند بدیهی است که این وجود، آن وجود نیست بلکه مثل اوست
عرض من این است که درست است که وجودین هستند اما وجودین برای عینین نیستند بلکه وجودین هستند برای زید واحد. قائلین به امتناع می گویند: حالا که دو تا وجود شد، پس دو تا هم زید هستند. چون زیدیت زید چیزی نیست جز همین وجودش. به محض اینکه گفتیم: دو تا وجود، یعنی دو تا زید. پس مجبور هستیم در جایی که می گویند: مکلف ثواب یا عقاب می شود، بگوییم : عدالت مقتضی این است که معدوم نشده بوده بلکه تفارق اجزاء بوده است
اما اگر گفتیم: لازمه وجودین، این نیست که زیدین هم باشند. بلکه وجودین هستند فی ظرفین اما لزید واحد. به نحوی که وقتی اعاده می شود، می گوید: من همان زیدی هستم که قبلا وجود داشتم و معدوم شده بودم. بله، وقتی می گوید: من همانم، نمی گوید: این وجود الآن من همان وجود قبل از إعدام است. همانطوریکه وجود امروز ما هم عین وجود دیروز نیست. اما می گوییم من همانی هستم که دیروز بودم و امروز هم هستم
در شرح غیر مبسوط منظومه در بحث اعاده معدوم که وارد می شوند در بیان چرایی طرح این بحث فرموده اند: به نظر می رسد که این مبحث اولین بار در بین فلاسفه اسلامی مطرح شده است و متکلمین گمان کرده اند که مسأله معاد به این بحث ربط دارد و آن را مطرح کرده اند و فلاسفه هم جوابشان داده اند. تا می رسند به اینجا که: و چنان که می دانیم در آثار مقس دینی و مذهبی نیز تعبیراتی که از حشر شده است، هیچ کدام حتی اشعاری به اعاده معدوم ندارد{ در حالی که خواجه در متن تجرید فرمودند: والامکان یعطی امکان العدم. هالم ممکن است معدوم شود و یتاول السمع فی المکلف بالتفریق. معلوم می شود سمعی هست که دال بر فناء و عدم می باشد که درصدد تاویل آن هستند. گو اینکه کل من علیها فانٍ ظاهرش چیست؟ در دعای عشرات هم دارد: مِتُّ . . . و فنیتُ } همه آن تعبیرات اشعار یا تصریح دارد به اینکه نشأه دیگری موجود است که حکم دنباله ی این نشأه را دارد و این نشأه، اولی و آن دیگری عُقبی است. این، دنیا و آن دیگری حشر و نشر و قیامت است.{ پس کو عدم و امتناع اعاده معدوم؟}
یا اینکه بحث ما در ذهنشان نبوده و یا توجه داشته اند و این روایات را مشعر نمی دانسته اند. در حالی که آقای طباطبایی صریحا به ظهورش در فناء و عدم معترف بودند
جالب این است که درادامه می گویند: حقیقت این است که هر چند قائلین به اصالت ماهیت{ مثل میرداماد} قائل به ثبوت معدومات و جواز اعاده معدوم نیستند، ولی لازمه قول به اصالت ماهیت، همین لوازم است. چیزی که هست زیرکان قوم، منکر این دو مسأله بدیهی البطلان شده اند. ولی متوجه نشدند که لازمه اصالت ماهیت، این دو لازم است. . . . و صدرا که دقیق شده، متوجه شده است که اساسا نظریه اصالت ماهیت سخیف است ولی او نیز متوجه نشده که لازمه اصالت ماهیت، این دو مسأله است{ یعنی خیال کرده می توان قائل به اصالت ماهیت بود و در عین حال اعاده معدوم را محال دانست} البته علت اساسی این است که اصالت ماهیت و وجود در بین قدما مطرح نبوده و الا رابطه اش با این دو مسأله، کاملا روشن می شد
اصل ملازمه ای که ایشان فرموده، خیلی خوب است اما اصالت ماهیت به آن معنایی که متاخرین مطرح می کنند به معنای یک نحو ظل الوجود، با آن که قبل بوده در نظر بگیرید و ضمیمه کنید به چیزی که الآن می خواهم عرض کنم: آیا اصالت ماهیتِ مقابل اصالتِ وجود، لازمه اش این هاست؟ آخه اصالت ماهیت و وجود در مقام جعل است. می گویید مجعول وجود است یا ماهیت؟ ایشان فرموده: اگر بگوییم مجعول ماهیت است، امتناع اعاده معدوم، نیست. اگر گفتیم مجعول وجود است، اعاده محال است. عرض من این است که اگر نزاع را بیاورید در موطن اصالت الوجود که موطن جعل است، از موطن اصلی فاصله گرفته اید. بلکه اساسا در خود جعل هم این مطرح است که چرا در مقام جعل می گویید ما دو فرض داریم؟ می گویید می تواند جعل به ماهیت بخورد یا به وجود. چرا این این دو شق برای فلاسفه مطرح است؟ چون سابقه دارد. یعنی یک موطنی قبل از جعل دارد که یان سوال را برایتان مطرح کرده است که جعل قرار است به چی بخورد؟ پس بحث را ببرید به آنجا. نه به خاطر اینکه اصالت ماهیت قائلند، باید قائل بشنود به جواز اعاده. اصلا اصالت ماهیتی که کنار اصالت وجود مطرح است، این را نمی آورد. قائل به اصالت ماهیت به راحتی می تواند بگوید: ماهیتی که الآن جعل شد با ماهیتی که دفعه دیگر جعل می شود، دو ماهیتند و دو تا وجود هم از آنها انتزاع می شود. إن الله لا یتجلی فی ماهیة مرتین و لا یمکن ان یجعل ماهیة جعلین. پس چرا ایشان این لازم گیری را کرده اند؟ به نظر من ایشان درست می گویند که لازمه اصالت ماهیت، جواز اعاده معدوم است اما نه اصالت ماهیتِ در مقام جعل. بلکه پشتوانه اصالت ماهیت که آن ادراکی است که از اعیان ثابته است. پس ملازمه ای که گفته اند درست است اما نه به این معنا که هر که اصالة الماهوی شد . . . (23)
لذا آخوند و دیگران هم می دیده اند که با اینکه قائل به اصالت ماهیتند، مانعی ندارد که قائل شوند به امتناع اعاده معدوم. چون اصل این ملازمه ای که مرحوم مطهری فرمودند، مال موطنی است اسبق
نکته بعدی: عبارتی از مرحوم مطهری خواندیم که فرموده بودند: این چه معمایی است؟ . . . بعد آن را حل کردند به این که ذهن ماست تا می رسند به اینجا که : مثلا ما صفات متعددی مثل حیات و علم و قدرت را برای خداوند می شناسیم ولی همه اینها یک واقعیت است. حیات و علم و قدرت برای ما صفاتی است که بر ذات ما عارض می شوند اما علم و قدرت حقتعالی عین ذات اوست و در اینجا عروضی وجود ندارد.{ می خواهند بگویند: مانعی ندارد که دقیقا یک واقعیت اما مفاهیم متعددی از او انتزاع شود}
عرض من این است که این تعبیر که در کلاس ها می گویند که : حقیقت وجود از حاق ذات واجب انتزاع می شود یا مثلا تمام صفات کمالیه از ذات بحت بسیط انتزاع می شود، این معنا به این صورت برای ذهن مثل من قابل تصور نیست. تعبیر انتزاع. کلمه انتزاع یعنی نزع و تا عقل درک نکند منشأ انتزاع خودش را ، جزاف است که بگوییم عقل انتزاع می کند. کتاب را فوق میز می بیند و می گوییم: عقل نال به آن منشأ و منشأ را دید و نَزَعَ و اخترع مفهوما و هو الفوقیةو به طور کلی این مفاهیم راجع هویت غیبیه الهیه معنا ندارد. یعنی نمی توانیم بگوییم ذات غیب الغیوب، منشأ انتزاع است. چون اصلا نزع از ذات او معنا ندارد. نزع متفرع بر این است که عقل حیثی را در ذات ببیند و بعد از آن حیث، مفهومی را انتزاع کند. لذا اگر بگوییم حیث ذات اینگونه است یا بگوییم ذات واجب، مجمع حیثیات است، صحیح است. معصومین به ما فرموده اند: حیّث الحیث فلا حیث له
پس عقل ما از ذات واجب الوجود، مفاهیم متعدده انتزاع نمی کند تا ذات، منشأ انتزاع باشد بلکه عقل ما می گوید: هر چه انتظار دارید از صفات کمالیه، این انتظار شما را این ذات برآورده می کند و این با منشأ انتزاع خیلی تفاوت دارد. یعنی عقل نمی رود یک حیثی را در ذات ببیند و یک مفهومی را انتزاع کند بلکه عقل می گوید: چون کمال مطلق است، هر انتظاری از علم داری، او دارد. یعنی مفهوم علم وقتی برای ذات واجب مطرح می شود، معنای توصیفی خودش را از دست می دهد { وجود ایمان لا وجود صفة} یعنی ایمان داریم که خدا هر چه از علم می خواهیم دارا است { عالم بمعنی لیس بجاهل} که در بحث توحید صدوق مفصل درباره اش صحبت کرده ایم
پس اینکه فرمودند: واجب مجمع حیثیات است، محل کلام است. ما قبول نداریم که یک ذات یا باید حیثیات داشته باشد و عقل ببیند و از حیثیات مختلف انتزاع کند. چون اگر حیثیات داشته باشد، ما نقل کلام می کنیم بر سر حیثیات. یعنی شما می گویید کل مجرّدٍ فهو عقلٌ و عاقلٌ و معقول. بعد می گویید یک وجود دارد و وجود مجرد بسیط هم هست. حالا چند تا حیث دارد؟ جوابش دشوار است. وقتی می خواهند صدور چیزی را از عقل اول درست کنند، می گویند دو حیث دارد:حیث ماهیت و حیث (29) خب، بالاخره وجود این عقل مجرد که می گویید عقل و عاقل و معقول، غیر از مسأله ماهویت که می خواهید با آن کثرت را درست کنید، الآن اینجا سه جهت داریم یا یک جهت؟ عرض من این است که حتما باید سه جهت داشته باشیم و محال است اگر عقل سه جهت نبیند، بگوید: عقلٌ و عاقلٌ و معقول. اما این جهت ها نفس الامریت دارد نه وجود. وجود به معنای مقابل عدم. یعنی کُنِ وجودی نمی خواهد ولی این حیثیات در همین موجود مجرد هست و این حیثیات لا ینثلم بها وحدة الوجود اما نفس الامریت دارد و اگر شما انحصارا در مبنای خودتان بگویید ما غیر از محض حیث وجود، چیز دیگری نداریم، خب اگر حیث وجود است که تعدد بردار نیست. حیث وجود، یک حیث است. پس معلوم می شود خود حیث وجود، یکی از حیثیات نفس الامریه است ( هو الذی فرّق بین حقیقة الوجود و العدم ) ( هو الذی یکون من مظاهره الاصلیة الوسیعة حقیقة الوجود ) که در ذیل روایت ( دلتنی حقیقة الوجود علیه ) بحث کردیم و گفتیم: حقیقة الوجود را هم مظهر بدانیم نه اصل هویت غیبیه ی ذات. پس بنابراین تعبیر انتزاع مفاهیم از ذات قبول نیست(32)
اولین باری بود که جلسه بیش از نیم ساعت طول نکشید
امیدواریم همیشه همینطور باشد
تا همه به نافله ظهر و نماز اول وقت برسند









************
تقریر آقای صراف:
19/7/1391

· بحث رسید بر سر دو روایت که ظاهرش دال بر فنا بود و بعد اعاده خلق که مرحوم طباطبایی با وجود پذیرفتن ظهور گفته بودند ظاهر باید تأویل شود.

· سال گذشته درباره کتاب حفیظ احتمالاتی مطرح شد. اگر مرتبه­ای باشد که کن کتاباً حفیظا و نه فردا لکتاب حفیظ بوده باشد. اگر چنین باشد معدوم و معاد وجودین هستند اما نه وجودین لعینین بلکه وجودین لعین واحد هستند.

· در شرح منظومه مرحوم مطهری در بحث امتناع اعاده معدوم گفته­اند که این مطلب اولین بار در بین فلاسفه اسلامی مطرح شده است. ایشان بعلاوه ادعا کرده­اند که در متون شرع مقدس هیچ اشعاری به اعاده معدوم نیست و حال آنکه مرحوم طباطبایی ظهور روایت را در این معنا پذیرفتند.

· در متن تجرید مرحوم خواجه: الامکان یعطی امکان العدم و یتأول السمع علی الفناء بالتفریق. یعنی دلیل سمعی داریم ولی تأویل می­شود.

· مرحوم مطهری در شرح منظومه ملازمه­ای قائل شده­اند بین قول به اصالت ماهیت و جواز اعاده معدوم که جای تأمل جدی دارد.

· آنچه در کلام برخی می­آید که کمالات از حاق ذات واحد بسیط انتزاع می­شود. عقل تا منشأ انتزاع را درک نکند انتزاع معنی ندارد و اینها نسبت به ذات حق تعالی بی­معنی است. پس عقل ما از ذات واجب الوجود این مفاهیم را انتزاع نمی­کند بلکه عقل می­گوید آنچه از آن مفهوم انتظار دارید ذات او دارا است و این مفاهیم در آن مقام از وصف خالی می­شود.

· اصالت وجود و ماهیت بعد از جعل است و نباید در مقام جعل مطرح شود آنگونه مرحوم مطهری فرموده­اند.