بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

شنبه 15 مهر 91
مرحله بندی کردن هر بحثی، به انسان کمک می کند که مشکوک و مظنون و مقطوع را با هم قاطی نکند
قدر حرف مرحوم آقای صدر در بحوث ( ان لوح نفس الامر اوسع من لوح الوجود) بدانید. یک جرأت علمی و گامی است از ایشان. اگر از اول این حرف را بگوییم، خیلی حرف ها را جور دیگری می توانیم بزنیم. خلاصه این حرف، قیمت دارد
در روایتی که چند بار نقل کردم از تحف که امام شیعیان را سه قسم می کنند: طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ هُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى‏ و بعد در شمارش علامات طبقه سوم، فرمودند: تِلْكَ خِلَالٌ أَوَّلُهَا أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِيدَ حَقَّ مَعْرِفَتِه‏ . . . اینجاست که سدیر سوال می کند: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا سَمِعْتُكَ تَصِفُ الْإِيمَانَ بِهَذِهِ الصِّفَة و حضرت می فرمایند: نَعَمْ يَا سَدِيرُ لَيْسَ لِلسَّائِلِ أَنْ يَسْأَلَ عَنِ الْإِيمَانِ مَا هُوَ حَتَّى يَعْلَمَ الْإِيمَانَ بِمَنْ { مؤمن که هست، مؤمن به چه کسی هست؟ به خدا، خدای نشناخته؟! }قَالَ سَدِيرٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُفَسِّرَ مَا قُلْتَ{ اینکه می گویید اول باید خدا را بشناسیم تا بعدا ایمان به او مطرح شود، را برایمان تفسیر کنید}{ حضرت ابتدا همه راه ها را می بندند. قبلا هم عرض کردم که در کلام اهل بیت(ع) اول بناء بر نفی تشبیه است. یعنی می فرمایند: مطلقا تشبیه را تعطیل کنید. تعطیل مطلق تشبیه و لو بدقائقش. ولی لازمه تعطیل التشبیه، مطلق التعطیل نیست} قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِالاسْمِ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَقَرَّ بِالطَّعْنِ لِأَنَّ الِاسْمَ مُحْدَثٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللَّهِ شَرِيكاً وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ الْمَعْنَى بِالصِّفَةِ لَا بِالْإِدْرَاكِ فَقَدْ أَحَالَ عَلَى غَائِبٍ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ الصِّفَةَ وَ الْمَوْصُوفَ فَقَدْ أَبْطَلَ التَّوْحِيدَ لِأَنَّ الصِّفَةَ غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُضِيفُ الْمَوْصُوفَ إِلَى الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بِالْكَبِيرِ وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ‏
قِيلَ لَهُ فَكَيْفَ سَبِيلُ التَّوْحِيدِ { شما فرمودید اولین علامت شیعیان طبقه سوم، معرفت توحید است ولی شما که همه راه ها را بستید! }قَالَ علیه السلام بَابُ الْبَحْثِ مُمْكِنٌ { یعنی لازمه تعطیل التشبیه، مطلق التعطیل نیست}وَ طَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ إِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَيْنِهِ قِيلَ وَ كَيْفَ نَعْرِفُ ‏عَيْنَ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ قَالَ علیه السلام تَعْرِفُهُ وَ تَعْلَمُ عِلْمَهُ وَ تَعْرِفُ نَفْسَكَ بِهِ وَ لَا تَعْرِفُ نَفْسَكَ بِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِكَ وَ تَعْلَمُ أَنَّ مَا فِيهِ لَهُ وَ بِهِ كَمَا قَالُوا لِيُوسُفَ‏ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي‏ الخ
بنابر این فوری نباید بگوییم تعطیل شد ولی تشبیه و لو تشبیه دقیق در عالَم معانیِ برخاسته از اینجا باشد، محکوم است. حتی شأن و ذوالشأن و تشأن ذوالشأن به شأن هم که چهارشنبه عرض شد عقل درک می کند و معنای خیلی لطیفی هم دارد، حق نداریم همانطوریکه که اینجا درک کردیم، به آنجا ببریم. چون همین یک نحو تشبیه است. حضرت فرمود: عین الشاهد قبل صفته یعنی ما نمی خواهیم با توصیف به سراغ او برویم. ما می رویم سراغ او و بعدش توصیف می کنیم یعنی شناسایی خدا به این است که سراغ او می روی و برای او نماز می خوانی و با او حرف می زنی و درد دل می کنی و رابطه داری و در همه این موارد با خود او حرف می زنی. هیچ کس نمی تواند بگوید: چون هویت غیبیه، مقامِ لا اسم و لا رسم است، اصلا غلط است بگویی: خدایا. چون اسماء و صفات هم مظاهر او هستند
وهابی ها می گویند اگر به در خانه اولیای خدا بروید، شرک است. یکی از چیزها هم اشماء خداست: ( لله الاسماء الحسنی فادعوه بها) پس شد شرک! چه کار داری به اسمش؟ برو در خانه خودش!
آخه معنای اسم که انعزال نیست
پس تعطیل مطلق می رود کنار، از طریق معرفتی وراء مفاهیم تشبیهی و مقابلی. چون مفاهیم مقابلی از موطن مقابلات برخاسته است اما ذهن قدرت دارد به وسیله آلات مقابلی، می رود سراغ معرفت های شهودی و حضوری ای که دارد، مقابل هم ندارد، مفهوم گیری هم نیاز ندارد
سوال: آیا خدا واقعیت دارد؟ اگر بگوییم خدا هم واقعیت دارد، می شود مظروف ظرف نفس الامر استاد: اگر ما در بحث نفس الامر چیزی به عنوان واقعیت برایمان ملموس شد، و بخواهیم همینجوری ببریم آنجا، در واقع داریم یک تشبیه لطیفی را داریم صورت می دهیم و محکوم است اما این که خدا واقعیت دارد به این معنا که نه تنها واقعیت دارد بلکه همه واقعیات به او واقعیت شده اند، صحیح است. بالاترین واقعیت ها برای اوست. وقتی فهمیدیم داریم چه کار می کنیم، دیگر راحت هستیم یعنی از تشبیه ظریف مصون مانده ایم، از تعطیل هم در امان هستیم. حضرت فرمودند: ( النعوت، نعوت الذات لا تلیق الا بالله)
نکته دوم: اینکه ما می گوییم نفس الامر اوسع از وجود است، مثالش این است که در یک شهری یک استخر بزرگ را در نظر بگیریم. می گوییم: شهر اوسع است از این استخر. ولی این به این معنا نیست که هر چه غیر استخر است، از یک نوع و سنخ است. اوسع است یعنی محدود در این استخر نیست نه اینکه هر چه بیرون از ابن استخر است، همه از یک سنخند. در بحث خودمان هم اگر فهمیدیم نفس الامر اوسع از وجود و عدم مقابلی است به این معنا نیست که هر چه در نفس الامر است، از یک سنخ است. هرگز. بخش هایی از نفس الامر است که یک عمر می طلبد که انسان در اثر انس به آن، تفاوت آن با بخش های دیگر را بفهمد
لذا باید از مثال های واضحی که هر کس خودش قانع می شود، شروع کرد نه اینکه ابتداءً برویم سراغ حوزه هایی از نفس الامر که کمال ابهام را دارد. آنها برای فرصت های دیگر
در کتاب هزار و یک کلمه حاجاقای حسن زاده کلمه 347 رساله ای از خواجه راجع به نفس الامر آورده اند. خواجه از دو مثال شروع می کنند. معلوم می شود ذهن خواجه آن نابغه دهر و به تعبیر صاحب شفاء الصدور، عقل حادی عشر، اصل دغدغه را داشته است. آن دو مثال این است: الواحد نصف الاثنین و ضلع مربع با قطر مربع، غیر مشترکین و متبائنان که امروزه به آن، عدد گنگ می گوییم
بعد در مورد قضایای صادقه فرموده اند: یا این قضایای صادقه، بذاته موجودند{ همان طور که ما می گفتیم؛ ولی خواجه می گویند:} معنا ندارد که یک نحو تضبّط داشته باشد{ چرا معنا ندارد؟!} بعد گفتند: بنابر این محلی می خواهد که یا ذات وضع است یا غیر ذات وضع. ذات وضع را رد کرده اند و گفته اند: پس یک محلی دارد غیر ذات وضع و بعد فرموده اند: آن غیر ذات وضع، یا واجب الوجود است یا غیر واجب الوجود. واجب الوجود که بسیط است و نمی شود این همه چیز در ذات او موجود باشد چون کثرت لازم می آید. پس یک ذاتی است مجرد و غیر ذات وضع که واجب الوجود هم نیست و همه اینها آنجا هستند
اگر اینجوری بگوییم، تمام اشکالات نهایه به آن وارد است. اما اگر بخواهیم این موجود مجرد را . . . (20). خواجه می گویند: این عقل، همان است که در لسان شرع با عنوان لوح محفوظ، آمده است که همه علوم و حقائق در آن هست. آیا لوح محفوظ همانطور است که ایشان ترسیم کرده اند یا اینکه به گونه ای دیگر هم می توان ترسیم کرده همانطور که دربحث هایی که پارسال تا حالا نمودیم، احتمالش مطرح شد؟
سوال. استاد: مشکل سخن خواجه این است که علی ایّ حال می خواهند یک محلی برایش درست کنند. محلی موجود به وجود کلاسیک
سوال. استاد: بعید نیست خواجه برای اینکه در این دو مثال قانع شوند، وجود را ارتکازاً به معنای واقعیت تحقق و نفس الامریت می گرفته اند نه وجود کلاسیکِ مقابل عدم
اسم رساله اش، رسالةٌ فی نفس الامر است که با این دو مثال شروع می شود. ابتدا می گویند: این دو مثال راست است و مطابق با واقع. بعد می گویند: هر مطابقی یک مطابَق می خواهد. مطابَقِ این قضایا کجاست؟ این مطابَق، یا به ذاته موجود است یا حالّ در یک محل است. بذاته نمی تواند موجود باشد، پس در یک محلی حلول کرده است و یا ذات الوضع یعنی جسمانی است و غیر ذات الوضع است و . ..
عبارتی از شرح منظومه آقای مطهری بخوانم:
{ ادعای من این است که هر چیزی که شما اسمش را جهت عقلانی می گذارید و می گویید این جهت را عقل در نظر گرفته است یا از این حیث چنین حکمی کردیم، مطلبی است نفس الامریت و واقعیت دارد اما از سنخ وجود و عدم مقابلی نیست. هر کجا صحبت از تحیث و حیثی است که عقل در نظر می گیرد، یکی از موارد اعمیّتِ نفس الامر است. این حیث و جهت، نفس الامریت دارد ولی موضوع برای وجود و عدم مقابلی نیست. مرحوم مطهری می فرمایند:} ایرادات وارد بر این نظریه را می گویند تا دو صفحه بعدش و سپس می گویند: بنابراین آیا معقولات ثانی فلسفی که عروضشان در ذهن و اتصافشان در خارج است{ به عروض ذهنی اشکال کرده اند ولی اتصاف خارجی قابل انکار نیست. خلاصه زید خارجی ممکن الوجود هست یا نه؟ آیا فقط در ذهن من ممکن است؟! تا می رسند به اینجا که}: بنا براین، امکان در خارج نمی تواند عارضِ بر زید بشود اما اتصاف زید به امکان، در خارج است{ زیدِ در ذهن من که ممکن الوجود نیست} اکنون این چه معمایی است که از یک طرف می بینیم آن که متصف به صفت امکان می گردد، زید است آنهم در خارج. اما از طرف دیگر، صفت امکان نمی تواند در خارج ملحقِ به زید شود. چگونه چیزی که در خارج وجود ندارد، صفت اشیاء در خارج قرار می گیرد؟! { این سوال کم نیست و این معما بالاخره باید حل شود که: امکان در خارج موجود وعارض بر زید خارجی نیست اما در عین حال زید در خارج متصف است. عروضش در ذهن و اتصاف در خارج. بعد می گویند}: پاسخ آن است که اگر صفتی در خارج، وجودی علیحده و جدا از موصوف خود نداشته باشد، بلکه در خارج، موجود باشد به عین وجود موصوف خود، در این صورت می توان گفت که آن موصوف، در خارج متصف به آن صفت می گردد اما معروض آن واقع نمی شود{ چون وجود، یک وجود است} علت این امر { که یک وجود است اما موصوف می شود} هم یا از جهتِ اعتباری بودنِ آن صفت است و از باب این است که صفت و موصوف در خارج مفهوما کثرت دارند ولی ذاتا یکی هستند.{ پس ذات شد یکی و کثرت هم شد مفهومی} لذا صفت، وجودی مستقل و جدا از موصوف خود ندارد بلکه با به وجود آمدنِ موصوف، آن هم به وجود می آید. مثلا در مثال زید ممکن الوجود است، صفت امکان یک امر اعتباری و انتزاعی است نه یک امر حقیقی؛ زیرا اگر یک امر حقیقی بود و وجودی علیحده از وجود زید داشت{ عطف تفسیری است یعنی امر حقیقی بودن را با وجودی علیحده داشتن، مساوی گرفته است. در حالی که مدعای ما این است که امری حقیقی هست ولی لازم نکرده وجودی علیحده داشته باشد} یا عارضِ بر زید می شد و یا معروضِ آن. و منظور از انتزاعی بودن این است که این امر انتزاع شده با آن امر منتزَعٌ عنه، دو واقعیت ندارد. بلکه دارای یک واقعیت هستند منتها ذهن ماست که از آنها دو واقعیت و دو مفهوم جداگانه انتزاع می کند . . .{ شما گفتید زید در خارج متصف به امکان است. ذهن من باشد یا نباشد. اینگونه که شما می گویید، فرض شد. پس اگر ذهن ما نبود، واقعیت یکی بود. پس چطور می گویید: منشأ انتزاع؟!} یکی از حاضران: اینجا که می گوید: دو واقعیت دارد، منظورشان این است که دو تا وجود دارد. استاد: احسنت. یعنی همان واقعیت، یساوق الوجود و هذا اول الکلام
سوال. استاد: آیا اتصاف، مال نفس الامرِ هست؟ سائل: مال وجود است. استاد: آیا در اتصافی که در خارج است، تحیُّث هست یا نه؟ دو وجود نداریم اما دو حیث داریم. نمی شود گفت وجود زید عین همان امکان است. سائل: حیث از ذهن پیدا می شود. استاد: یعنی اگر ذهن ما نبود، اتصاف خارجی هم نبود؟ پس چطور می گویید اتصاف در خارج است لولا ذهن ما؟ همین معما است
در نرم افزارها نفس الامر را + اوسع جستجو کنید(38)
استخاره ( قاتلوا الذین یلونکم من الکفار ولیجدوا فیکم غلظه) : خوب است ولی مشتمل بر سختی است. باید محکم بود و مسامحه کاری نشود
سوال درباره ترتیب نماز قضا. استاد: در صورت جهل، ترتیب لازم نیست طبق نظر حاجاقای بهجت خلافا لما عن المشهور(42)
استخاره( اول سوره صاد) اگر خیلی ضروری نیست ترک کنید چون فی الجمله ملابساتی دارد. اگر ضروری است با صدقه اقدام کنید









************
تقریر آقای صراف:
15/7/1391

فایل گرفته شود