بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

چهارشنبه ( 3 / 10 / 2012 )
سوال درباره تداعی و انتقال
درباره بز اخفش
بسم الله الرحمن الرحیم
بیانی که اهل بیت مکررا برای ما گفته اند تا ما را رهنمون به مبدأ مطلق عالَم کنند، با ضوابط کلاسیک ما جفت و جور نیست بلکه فوق اینهاست. مثلا درباره ما جعل الله المشمشة می گویند: ذاتیّ الشیء لم یکن مُعلّلاً. چون تحصیل حاصل است و ... پس حاضر نیستند ماهیت مشمش را بند به خدا کنیم چه برسد به چیزهایی که اصلا از سنخِ ماهیات کلاسیک نیست. مثل قبل و بعد و مکان و زمان. وقتی درباره انسان می گویند: ماهیت و تقررش مال خودش است و لم یکن مقررا، قبلیت و بعدیت معلل می داند؟! آنها را که انتزاعی می دانند که به طریق اولی معلولیتی در آن نیست. ولی وقتی سراغ روایات می رویم، می گویند: قَبَّلَ القَبل فلا قبلَ له. همین عبارت با ضوابط کلاسیک جور نیست. چون قبل، قبل است دیگر . نباید قبلش کرد. اولا قبل ماهیت ندارد و ثانیا از مفاهیمِ قیاسیِ انتزاعی است. وقتی دو چیز بودند، قبلیت به جعل بسی آن دو، محقق می شود. ولی روایات می گویند: قبل را خدا قبل کرده است فلا قبل له یعنی آن که سبقت رتبی بر اصل حقیقتِ قبلیّت دارد، پس دیگر خودش قبل ندارد. این بیان در هیچ کتابی یافت نمی شود. حیّث الحیث فلا حیث له، کیّف الکیف فلا کیف له. یعنی مبدئی که ما می گوییم، مُکَیِّفُ الکیف و مُحَیِّثُ الحیث است و تقدم رتبی بر آن ها دارد. بتجهیره الجواهر، عُرِفَ ان لا جوهر له. بمضادته بین الامور عرف ان لا ضده له. یعنی او سابق بر اصل مضاده است و مضاده او را مضاده می کند. مضاده یکی از رابطه هاست و هر کجا رابطه ای فرض بگیرید، او این رابطه را رابطه کرده است. حتی برای مسأله عدم، مفاد آیه ( و جعل الظلمات و النور ) قابل تأمل است که ظلمت امری عدمی است و طبق ضوابط کلاسیک جعل به آن نمی خورد. جالب این است اتفاق ظلمت را بر نور مقدم فرموده است! لذاست که آخوند ملاصدرا برای توجیه مسأله شرور، گفتند: نرِ نر هم نیست!{9}
روایت دیگر: موجد کل موجود و فاقد کل مفقود. در کلاس می گوییم که عدم که نیاز به اعدام ندارد همان عدم فیض، کافی است. و تعبیر را روایت را بالعَرَض و استعاری می دانیم. آیا اینطور است؟
یا مفرّقا بین النور و الدیجور. این تفرقه از اوست
مسأله ی درک تشأن خیلی مهم و لذت بخش است. طبق بیانات اهل بیت باید بگوییم: هو الذی فرّق بین الشأن و ذی الشأن فلیس هو بذی الشأن . یعنی اصل حقیقت تشأن که شأنی داریم و ذوالشأنی، مفرّق بین این دو اوست. خلاصه إن النمل الصغار تتخیل أن لله جناحتین. یعنی تا خدا دو تا شاخک نداشته باشد، نمی تواند خدایی کند. چه خدایی است که شاخک نداره؟! ما هم وقتی زیباترین معقول را که مسأله تشأن است درک کردیم، خیال می کنیم، او هم ذو الشأن است در حالی که او اجلّ از این است که ذوالشأن باشد. بلکه ذوالشأن و شأن، مسبوق به اوست و مفرق بین این دو هم اوست
البته این مطالب ربطی به تعطیل ندارد. لا تعطیل و لا تشبیه{14}
سوال: آیا می توان گفت که: اوست که خالق را غیرمخلوق کرد؟! می توان گفت او کسی است که بین خالق و مخلوق جدایی انداخت؟! استاد: بله، خالق از اسماء الله است و هو الذی فرّق بین الاسم و المُسمّی{15} سوال: پس آیا می شود گفت: پس او فوق خالقیت است؟! استاد: چرا آیه شریفه می فرماید: ( سبحان الله عما یصفون الا عبادالله الخلصین)؟ چرا نفی صفات از ذات را فرموده اند؟ اما در کنارش فرموده اند: ( النعوت، نعوتُ الذات؛ لا تلیق إلا به و اسماءها جاریة علی المخلوقین)
اسماء و صفات الهی یک چیزی دارند در همان چیزی که ما می گوییم مبدأ مطلق است و هیچ اسم و رسمی ندارد که درست هم می گوییم.در همان مقام اینگونه فرض بگیرید. مثل دو تا مخروط که در یک نقطه سرهایشان به هم گذاشته و قاعده هایشان محاذیِ یکدیگر است(17) حقیقت اسماء و صفات، اینجوری است. عرش، حالتِ این نقطه را دارد. یعنی وقتی به این نقطه رسید، گر چه نقطه است اما به محاذاتِ این مخروط پایینی، یک مخروطی هم در بالاست ولی آن مخروط بالایی طوری نیست که بخواهیم با این ضوابطی که الآن داریم، درباره اش حرف بزنیم. لذا( سبحان الله عما یصفون) یعنی ما در ادراکاتمان به جایی می رسیم که یک نقطه است که عرش و سقف است. ولی خلاصه این حقائقی که می گوییم عرش است، چطور سان داده شده اند؟ یعنی پسِ پرده و غیبِ اینها چه جوری بوده که اینها پدید آمده اند؟ تاهت عقولهم. قابل درک برای ما نیست ولی نه اینکه هیچی و تعطیل
این یک بحثی است که اهمیت خاص خودش را دارد. لذا روی این مثال دو مخروط تأمل کنید
اگر این دو مخروط در ذهنتان باشد، می بینید وقتی امام دارند حرف می زنند، کلامشان جور دیگری است. عالَم عالَمِ طور دیگری است که با ضوابط کلاسیک هم منافاتی ندارد و لذا قبلا عرض شد که ما یک جور علم خدا داریم و یک جور موطنِ علم داریم. در ضوابط کلاس، می گوییم این موطن علم همان صقع ربوبی است. در حالیکه درست نیست. بله، علم الهی داریم. ائمه هم راجع به آن حرف زده اند اما نه این. لزومی نکرده این باشد. البته برای عوام بگوییم فی علم الله یعنی نه عالَم کُن، اشکالی ندارد. اما منظور معلومم باشد که یک موطنی است که ذات خدا نیست. بلکه زیر این نقطه و این طرفِ مخروطِ بحث ماست. بیاناتی هم که در روایات مال آن مخروط بالایی است که عبادالله المخلصین درک می کنند. شاید روایت( فالصفات له و اسمائها جاریة علی المخلوقین ... والنعوت نعوت الذات لا تلیق الا بالله) اشاره به همین فضا باشد
سوال. من می گویم: اگر منظورتان از صقع ربوبی این است که یعنی وجود ذات ( علمه وجوده) این را قبول نداریم اما اگر منظورتان از صقع ربوبی یعنی سوائیت در آن مقهور است یا احکام ماهیت در آن مقهورِ احکام وجود است. . . (22) لذا حتی حاضرند بگویند که عقل ماهیت ندارد! برای جمع بین صدور و صادر
سوال: بالاخره حالا که نفس الامر اوسع از وجود شد، این موطنِ نفس الامر کجاست؟ آیا موطنش علم خداست؟ استاد: اگر منظورتان علم ذات خداست، نه. موطن علم است. سائل: خب اون موطن علم کجاست؟ استاد: موطن علم موطن نفس الامر است. سائل: خب این کجاست و چه نسبتی با خدا دارد؟ استاد: کجاست به معنا اینکه در یک جایی دنبالش بگردیم؟ سائل: نه، چه نسبتی با خدا پیدا می کند؟ استاد: یک مثال بزنم. شما یک استلزام روشن و واضح را در نظر بگیرید. مثلا لو کان کذا لکذا. ولی واضح باشد برایتان نه اینکه گزاره نما باشد. این شرطیه کجاست؟
برای همین گفتم فیزیک جدید جالب شده . چون به جای ماده و انرژی، دارند به موطن اطلاعات می رسند. نظریه اطلاعات. موطنی که انتظار ندارد که بعدش چقدر است یا نیرویش به کدام جهت است یا در فورمول انرژی در کجا قرار می گیرد؟ دارند با چیزی آشنا می شوند که در این فورمول ها جا نمی گیرد. چیزی که غیر از ماده و انرژی است. این نظریه آینده خیلی خوبی دارد
مثلا نمی دانیم مثلث های خارج، مسطحِ 180 درجه است یا بیضویِ بیشتر از 180 درجه یا هوزلولوزیِ کمتر از 180 درجه. ولی می گویم: اگر مثلثی در سطح مسطح تشکیل شد، حتما 180 درجه است. موطن این اگر کجاست؟ صرف فرض ما هم که نیست
سوال. استاد: معمولا قضایای حقیقیه را به معنای کل ما لو وُجد می گیرند. درحالی که اینگونه نیست. ما قضایای حقیقیه ای داریم که به شرطیه بر نمی گردد. به عبارت دیگر: گاهی می گویید ما لو وجود حکم علیه بکذا یعنی در ظرف وجود، این را داریم. ولی گاهی اینگونه نیست. مثلا الاربعة زوج. یعنی اگر طبایع را پذیرفتیم، می توانیم بگوییم: طبیعت یک احکامی دارد لا بشرطِ ایِّ موطن(29)
سوال و جواب(30) که نام هندسه نتاری برده شد. اصول موضوعه کلیه که مقید به هیچ چیز نیست. نه اصل توازی و نه برادرهایش. البته بحث طبایع نیست و مسامحه دارد. فقط می خواهم ذهن، انس بگیرد. شرط در آن نیست. چون هندسه نتاری یعنی هندسه مطلق. یک مفروضاتی است که لا بشرط ایّ موطن است که به آن می گوییم: احکام طبیعت(32)
ما گاهی طبیعت مثلا انسان را در نظر می گیریم و می گوییم: لا کلیه و لا جزئیه، لا موجوده و لا معدومه، لا و لا . . . ولی بعضی لاها را نمی توانیم بگوییم. مثلا نمی توانیم بگوییم: لا ناطق. چون بعضی چیزهاست که مال خود طبیعت است و حمل این بر او مقیّد نیست به ظرف وجود ذهنی یا خارجی. بلکه مال خودش است. همین حرف را در غیر ناطق هم می توانیم بزنیم. گفته اند: ما یک عرضیاتی داریم که نه لازم الوجود الذهنی یا لازم الوجود الخارجی. عده ای تعبیر می کردند: لازم الوجودین و عده ای می گفتند: لازم الماهیة و الطبیعة. یعنی مال خود طبیعت است و مقیّد نیست که حتما متصف به وجود شود
سوال: نسبت موطن علم با خدا چیست؟ مخلوق که نیست. استاد: مخلوق به معنای مقابلی نیست ولی به معنای اشاره ای به معنای مسبوق به کار می رود. اگر می خواهید بگویید علم خدا به معنای مظهر او، که همه عالم مال خداست( لله ما فی السماوات و الارض) از جمله موطن علم و موطن وجود. اگر فی علم الله منظورتان علمی که مال خداست، باشد، مانعی ندارد. اما اگر با تعبیر فی علم الله می خواهید بروید در وجود ذات به معنای هویت غیبیه، صحیح نیست. واضح است موطن اینها موطن ذات الهی نیست. فرض بگیرید کل انسان ها از بین بروند و یک تابلویی از یکی از آنها باقی بماند. دوباره فرض بگیرید عده ای موجود شوند و تابلو به دستشان بیفتد، می گویند: نقاش این تابلو چنین مقصودی داشته. این مقصود او موطنش کجاست؟ ایده ای را که این تصویر به آن اشاره دارد، کجاست؟ کجا نگه داری شده بوده که بعد از دوهزار بعد که دیگران این تصویر را می بینند، به آن پی می برند؟ (37)
یک نفر خدا را می شناسد و او خودش است! استأثر لنفسه کأنه باطن همین نقطه است که نمی شود از آن رد شد
سوال درباره خاویار و کوسه(41)
آیا تمسک به عام در شبهه مصداقیه جایز است؟ مشکوک است








************
تقریر آقای صراف:
12/7/1391

· بیانی که اهل بیت در مورد مبدأ مطلق فرموده‌­اند فوق بیانات کلاسیک ما است و با آن جفت و جور نمی­شود.

المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية) ؛ ؛ ص529
... يَا مُفَرِّقاً بَيْنَ النُّورِ وَ الْدَيْجُورِ يَا مَوْصُوفاً بِغَيْرِ كُنْهٍ وَ مَعْرُوفاً بِغَيْرِ شِبْهٍ حَادَّ كُلِّ مَحْدُودٍ وَ شَاهِدَ كُلِّ مَشْهُودٍ وَ مُوجِدَ كُلِّ مَوْجُودٍ وَ مُحْصِيَ كُلِّ مَعْدُودٍ وَ فَاقِدَ كُلِ‏ مَفْقُودٍ لَيْسَ دُونَكَ مِنْ مَعْبُود ...

التوحيد (للصدوق) ؛ ؛ ص140
4- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّوْحِيدِ فَقَالَ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ مُثْبَتٌ مَوْجُودٌ لَا مُبْطَلٌ وَ لَا مَعْدُودٌ وَ لَا فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ وَ لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُعُوتٌ وَ صِفَاتٌ فَالصِّفَاتُ لَهُ وَ أَسْمَاؤُهَا جَارِيَةٌ عَلَى الْمَخْلُوقِينَ‏ مِثْلُ السَّمِيعِ وَ الْبَصِيرِ وَ الرَّءُوفِ وَ الرَّحِيمِ وَ أَشْبَاهِ ذَلِكَ وَ النُّعُوتُ نُعُوتُ‏ الذَّاتِ‏ لَا تَلِيقُ إِلَّا بِاللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ اللَّهُ نُورٌ لَا ظَلَامَ فِيهِ وَ حَيٌّ لَا مَوْتَ لَهُ وَ عَالِمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ وَ صَمَدٌ لَا مَدْخَلَ فِيهِ رَبُّنَا نُورِيُّ الذَّاتِ حَيُّ الذَّاتِ عَالِمُ الذَّاتِ صَمَدِيُّ الذَّاتِ.