بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

سه شنبه ( 2 / 10 / 2012 )
اگر این مبانی صاف شود، همه جا خودش را نشان می دهد و اشکالات را می توان با آن برطرف کرد
سوال: در اینکه ثبوتا نفس الامری داریم، بحثی نیست ولی آیا ما به نفس الامری دسترسی داریم از جهت اثباتی و معرفت شناسی؟ از کجا معلوم که اینی که به آن دست پیدا کرده ایم، نفس الامر است؟ شاید واسطه ذهن من و یک صورت ذهنیه است از آن مطلب. استاد: یکی از مشکل ترین مباحث معرفت شناسی و اپیستومولوژی همین است که ما آنچه که به دست می آوریم، یک صورت علمیه است. خلاصه اشکال این است که: حکم به مطابقت، فرعِ بر دستیابیِ به طرفینِ مطابِق و مطابَق است و حال آنکه دستیابیِ ما تنها و تنها به یک طرف است. پس چطور می توانیم حکم به مطابقت طرفین کنیم؟ مرحوم طباطبای در اصول فلسفه گفته اند: تفاوت بین ایدئالیسم و رئالیسم بسیار است. ایدئالیسم می گوید: ما دائما سراغ علم می رویم و علم به دست می آوریم. در دریای علم، غوطه وریم. اما رئالیسم{واقع گرا} می گوید: ما دائما سراغ معلوم می رویم اما چیزی جز علم به دست نمی آوریم
یکبار عرض کردم که گمان بنده این است که: عقل و قوه مدرکه، باطنش خودِ نفس الامر است نه اینکه به چیزی از نفس الامر چنگ می زند. به عقل فعالی که خواجه فرمودند، اشکالات نهایه و بدایه وارد است اگر منظورشان فرار و خودخلاصی بوده. اما اگر منظورشان این بوده که باطن عقل و قوه مدرکه ای که خدای متعال به ما داده، همان است . . . (5)
در منظومه در ذیل شعر( و الحق أن فاض من القدسِ الصُوَر و انما إعداده من الفِکَر) یعنی آن قوه علمیه از ناحیه خدای متعال و از عالَم قدس می آید. فکر ما فقط زمینه ساز است. لذا گاهی هر چه فکر می کنیم، نمی آید. چون از ناحیه خدا باید بیاید. صُوَر یعنی صور علمیه ای که موجب تصدیق می شود. در منظومه چند نظر در نحوه افاضه می کنند و می گویند: نظر حق این است که بالفناء فی العالَم القدسی. این خیلی مطلب مهمی است. یعنی باطنش طوری است که ما وقتی نفس الامر را درک می کنیم، نه اینکه فقط یک صورت می گیریم بلکه بالاتر از اینهاست. اتحادِ عاقل به معقول نه عاقل و معقول. به عبارت دیگر وقتی خدای متعال یک مخلوق الهی را در علم کامل می کند، نه یعنی در جیب او چیزی می ریزد تا پر شود بلکه هِی می گوید: بیا بالا. حدهایت را رها کن و اوج بگیر. لذا یکی از معجزات قولی نهج البلاغه این است که حضرت فرمودند: کل وعاء یضیق بما جُعل فیه الا وعاء العلم فانه یتسع. نفرمودند: لایضیق بلکه یتسع. این اعجاز است مثل بادکنکی که هر بادش کنی، ظرفیش بیشتر می شود. یک بیانش همین است که به نحو الفناء فی القدسی. یعنی وعاء علم دارد حدودش به کنار می رود و بالاتر می رود و در نتیجه یتسع
لذا به نظر من می رسد که تنها راه جواب از آن اشکال همین است . لذا این فرمایش امام صادق(ع) در باب شناخت شناسی خیلی ارزشمند است که: لا یدرک مخلوق شیئا إلا بالله با آن توضیح تحف: تعرف نفسک به و لا تعرف نفسک بنفسک من نفسک. لذا صرف این نیست که یک صورتی داریم و دیگر هیچ. لذا در بیانات اساتید بود که: علم اولیاء خدا و معصومین به عالَم، علم حضوری است نه اینکه یک صورتی از معلوم در ذهن امام معصوم است. خب خود حضرت از کجا می دانند این درست است یا نه؟ شاید اشتباه شده! نه، علم آنها علمی است که از باطنِ طول وجود و از طریق خود علم به نفس الامر است. سوال: مشکل این مسأله این است که عقل، از امور موجوده است در حالیکه ما نفس الامر را فوق این گرفته ایم. بنا بر این واسطه می خورد. استاد: این کلمه موجود به معنای ارتکازی، یعنی واقع و حق. و گرنه اگر منظورتان موجودِ مقابل عدم باشد، نقضهایی بر آن وارد است. به عبارت دیگر نباید موطن وجود و نفس الامر را دو چیز منعزل از هم بگیریم. یعنی با هم جوش خورده اند و موطن نفس الامر در طول آن است. یعنی موطن وجود از شؤونات اوست نه اینکه جدا باشد. وقتی شما به سراغ وجود می روید، از طریق اعیان می روید. سائل: اگر قائل باشیم که وجود در یک جایی منفی می شود، لازمه اش آن است که بخشی از نفس الامر بپرد. پس ما باید نفس الامر را به یک نحوی در طول وجود بگیریم که اگر وجود هم پرید، او نپرد. استاد: همین طور است. سائل: اما فرمایش شما به گونه است که ظاهرا وجود را یک بخشی از مجموعه نفس الامر می گیرید نه در طول. اگر در طول باشد، ممکن است ظهورش برود و ظاهر باقی باشد. استاد: هر دویش منظور است. نفس الامر در طول اوست، به معنای آن اصل کیانش. لذاست که مثلا از یک باب می گویید: قوه باصره از شؤون نفس است. ولی آیا اینکه از شؤون نفس است، یعنی نفس در طول او نیست؟ سائل: بله در طوا اوست. استاد: بسیار خوب، حرف ما هم همین است. موطن وجود از شؤون نفس الامر است. لذاست که نفس الامر به عنوان چیزی که سبقتِ رُتبی بر او دارد، می شود در طولش . سائل: همین که این را بپذیریم، باید به واسطه بودن وجود و نفس الامر و ما قائل شویم. استاد: چرا؟ سائل: چون ما امر موجود هستیم. استاد: و نفس الامریم. سائل: پس دسترسی ما به نفس الامر خالص نیست، بالوجود است و وجود صورت می دهد. استاد: این حرف خوبی است و جوابش این است که: اینکه شما می گویید: چون ما وجودیم، اما من می گویم: ما وجودیم و نفس الامر. ما محضا وجود نیستیم. این حرف از فضای کلاسیک برخاسته است. ما همین الآنش وجودیم و نفس الامر. چرا دومی را نمی گویید؟
حاجاقای مؤذنی: اصطلاح نفس الامر را از روایات گرفته اند یا یک چیز من درآوردی است و جاعل خاصی دارد؟ استاد: من خیالم می رسد جز ارتکاز، چیزی نیست. حالا باید دید معادلش پیدا می شود یا نه؟
سوال: پس طبق این مبنا، آن سؤال مشهور شناخت شناسی را با بدیهی بودن نمی توانیم جواب دهیم. استاد: آن یک حرف دیگری است. فقط فعلا این را عرض کنم که: شما بروید تفاوت فلسفتنای مرحوم آقای صدر با اسس المنطقیه ایشان که 12 سال بعد نوشته اند، ببینید. جاهایی از فلسفتنا می گویند: شبهة فی مقابل البدیهة. اما در اسس، همه بدیهات را شروع می کنند به تحلیل منطقی کردن. یعنی صرف شبهة فی مقابل البدیهة، به خصوص در عصر ما، کارایی قدیم را ندارد و نمی شود با یک کلمه خومان را راحت کنیم
برویم سراغ برگه ای که یکی از آقایان نوشته اند
متن نوشتار همراه با حواشیِ حاجاقا:
بسمِ مبدأِ جمیعِ الحقائق
نفس الامر = با وجود یا > از وجود ؟
تمهیدٌ:
حاجاقا به مناسبتِ بحث إعاده­ی معدوم که در پیِ مطرح شدنِ روایاتی مشتمل بر تعابیری مانند{ عُدمت و المُفنی و بعد فناء الاشیاء } به میان آمد، این احتمال را مطرح فرمودند که: واقعیت مساوق با وجود نباشد و نفس الامری داریم که اعمّ از وجود است و تمام حقائق حتی أعدام را شامل می شود، به این بیان که مثلا عدم گر چه موجود نیست{ به اصطلاح رائج} اما واقعیت و نفس الامریّت دارد
آنچه در پی می آید، سعی یکی از حاضرینِ در جلسه بحث، در توجیه کردن دو مثالی که حاجاقا برای اثبات نفس الامر زده اند، بر اساس مساوقت واقعیت با وجود و اصالة الوجود و تعلیقه­های حاجاقا بر برخی مطالب ایشان است. تعلیقه­های حاجاقا در {...} آمده است:
بسمه تعالی
اگر نفس الامر، طبق اصالة الوجود، مساوی با وجود باشد نه اعمّ از آن، و البته وجود هم اعمّ باشد از وجود حقیقی و اعتباری، دو موردی که به عنوان نقض، ادعا شده، عبارت است از:

1 – نظر حاجاقا: سلسله­ی اعداد و احکام و روابطِ بین آنها که اگر چه در ذهن ما هم نباشد، این روابط { اول بودن عدد، مربوط به این روابط است و در جوابِ آتی، فقط از اصلِ عدد نه روابطِ آنها بحث شده است} و این سلسله، حق است{ یعنی حق است ولو ذهن ما آن روابط را اعتبار نکند؟ و یا توجه نداشته باشد؟} در حالی­که مشهور می گویند: توالی در سلسله­ی اعداد به نحوِ بی­نهایتِ لایَقِفی است و این تسلسل تا جایی است که ذهن اعتبار کند و با اعتبارِ مُعتبِر تمام می­شود. همچنین سلسله­ی اعداد اول که مثلا تا الآن به یک عدد چهارصد رقمیِ آن پی برده اند، را یقین داریم که عدد بعد از آن هم ثبوت دارد{ جوابی برای این نیامد. آیا خداوند آن عدد بعدی را موصوفاً به أولیّت، علم دارد یا نه؟} فلذا دنبال آن می رویم تا پیدا کنیم. پس به اعتبار ذهن ما بستگی ندارد
یمکن أن یقال فی جوابه: همان­طور که می دانیم{ البته بر مبنای ارسطو نه افلاطون} روش آشناییِ ذهن با مفهوم عدد، از راه معدودات است که پس از آن، به واسطه­ی تجرید، عدد و احکام آن ( کمّ منفصل و کیفِ { این کیف در کم متصل است} مخصوص به کمّ ) پدید می آید { می گویند: کلُّ عددٍ نوعٌ برأسه. آیا عدد اصلی و ترتیبی منظور است یا عدد شمارشی؟}
حال می گوییم: حکم ذهن به بی نهایت بودنِ عدد، یعنی حکم آن به امکان خلق ذهن، بی نهایت عدد یا معدود را. فلذا این حکم، مختص به ذهن است و در ظرفِ اعتبارِ آن{ آیا نزد علم الهی، بی نهایت عدد نیست؟}
اگر بگویید: حتی اگر ذهن من نباشد، باز هم حکم می کنم که اعداد یا اعداد اول می توانند تا بی نهایت ادامه یابند، گوییم : ذهنِ من حکم می کند که هر کجا بتواند سلسله­ی اعداد، [ امکان] تحقق داشته باشند، { چرا امکان را اضافه کردید و حال آن­که بعدا صریحا می گویید: وجود خارجی؟} این حکم هست ( خواه در ذهن من یا در ذهن دیگری) { علم خداوند چطور؟} اما هرگز حکم نمی کند که اگر هیچ ذهنی نبود، اعداد تا بی نهایت می توانند ادامه یابند؛ چرا که عدد از اعراض است و در وجود خارجی نیاز به معدود دارد. پس تا جایی جلو می رود که وجود خارجی داشته باشیم{ پس ذهن نمی تواند عددی را فرض بگیرد که معدودی به إزاء آن نباشد­- تناهی ابعاد و ... } و در ذهن، اگر چه ماهیتِ مستقله دارد و در مفهومیّت، وابسته به چیزی نیست ( نهایةً ) لکن حکم ذهن به بی نهایت بودنِ سلسله­ی اعداد در فرضی است که امکانِ { امکان یا تحقق؟!} تحقق ماهیتِ عدد در آن فرض باشد؛ و از آنجا که در خارج به نحو بی نهایت، تحقق ندارد،{آیا امکان تحقق دارد یا نه؟} خودِ ذهن، فرض بی نهایتی برای آن ( تا جایی که امکان داشته باشد که توضیح آن خواهد آمد) را می کند
البته ذهن می فهمد که حکم من به امکان { امکانِ} ادامه، تا بی نهایت، نه ذهن من بلکه هر ذهنی یعنی هر فارضی که بتواند برای معدودِ اعداد، وجود خیالی را مهیّا کند { سه چیز داریم : 1- امکان ادامه فرضی 2- امکان تحقق 3- تحقق }
پس امکانِ تحققِ بی نهایتی برای عدد یعنی امکانِ{ این امکان، فقط ذهنی و وابسته به ذهن است یا امکان نفس الامری است که اگر هیچ ذهنی نبود، این امکان بود؟} خلقِ بی نهایت معدود إما فی ذهن الفارض او فی ذهن ایّ احد او فی العوالم الربوبیّ کما قال تعالی:( لو کان البحر مدادا لکلمات ربی . . . ) { آیا عوالم ربوبی معروضِ عَرَضِ عدد هستند؟}
و هذا امر یجده النفسُ وجدانا ( لإحاطته بعالَمِ الخیال ) او برهانا کما فیه تعالی{ یعنی تحقق یا امکان تحقق یا امکان فرض؟}
2 – مثال دوم در تأیید اعمیّتِ نفس الأمر از وجود : احکام و روابطِ بین اشکال هندسی( در هندسه اقلیدسی}
بیان ذلک : در مثلثات، این احکام به نحو موجبه کلّیه بیان می شود و حتی شامل مثلث­هایی که هرگز ایجاد نخواهد شد هم می شود. بالاتر این­که : این احکام، مقدّم است بر وجود مثلث؛ چرا که تا این احکام نباشد، مثلث پدید نمی آید
یمکن أن یقال فی جوابه: درست است که این احکام به اعتبار ما بستگی ندارد لکن وجود خود مثلث، به اعتبار ما بستگی دارد ( مثلث­هایی که هنوز تولید نشده است)
بعبارة اخری: ما ابتداءً مفهومِ مثلث را از أشکال خارجیه{ بحث گسترده ­ای است که أشکال خارجیه­ی مثلث، اقلیدسی هستند یا هذلولَوی یا بیضوی؟ ثانیا اگر وجودش به اعتبار ما بستگی دارد، چگونه شکل خارجی فرض گرفتید؟} دریافت می کنیم. لکن تصور سایر مثلثها به دست ما می باشد. و از آن­جایی که در مثلث های وجدان شده{ این فقط استقراء است نه برهان هندسی} این حکم را صادق می داند، در مورد سایر مثلثها هم سرایت می دهد.{ به چه دلیل سرایت می دهد؟} لکن حکم، تابعِ موضوع آن است{ تبعیّتی نفس الامری یا اعتباری؟} و هر جا بتوان مثلث را فرض کرد، ( در ذهنِ انسان یا جن، عوالمِ برزخیه و مثالیه ) این حکم، صادق است{ این تفسیرِ قضیه­ی حقیقیه، طبق نظر حاجی سبزواری(ره) است نه ابن سینا که در شرح منظومه آقای مطهری در تفاوت قضیه خارجیه و حقیقیه ذکر کرده اند}
پس نفس الامر، جدای از وجود نمی شود
کلُّ ما لو وُجِدَ، صدق علیه عنوانُ المثلث، فهو یصدُقُ علیه کذا . . . { طبق نظر حاجی نه ابن سینا و اساساً لو وُجِدَ و فرض وجود، یعنی فرض وجود طبیعتِ مثلث}
و این وجود، گاهی در خارج است( در قضایای خارجیه) و در مثلثهای ذهنی، کلام مثل کلام در اعداد می باشد ( ذهن می یابد که می تواند یا دیگری می تواند بی نهایت مثلث خلق کند و موضوع، بدون فرض ذهن، قابل تصور نیست ) پایان نوشتار.
حاجاقا: خوب بود به جای ( بسم مبدأ جمیع الحقائق ) می گفتند: ( بسم الله الذی الیه یُرجع الامر کلّه. آخر سوره هود ) که همین مضمون است
وقتی فرموده: الامر کله دیگر نمی توانیم بگوییم: ما جعل الله المشمة مشمشة، زردآلو بدونش ربطی به خدا ندارد. آیه می گوید: هر جایی بپلکی ، به او مربوط است
در خود الله اکبر که قبلا عرض کرده بودم که از معجزات است و به معنای اکبر من ان یوصف است، یکی از آقایان پرسیده بود: مگر خود اکبر بودن وصف نیست؟ من گفتم: معلوم است که منظور امام از ( من ان یوصف) این است که: ( و لو بأن یوصف بأنه لا یوصف ) همان که می گویند: لا إسم له و لا رسم. هر چه هم اسماء و صفات است لایق به ذات غیب الغیوب الهی نیست

باید بین توحیدهایی که در شرایع است، مقایسه بشود تا علو بیانات معارفی توحید قرآن معلوم شود. حتی خود قرآن هم آیاتش یک سان نیست. ( إن عدد درجات الجنة بعدد آی القرآن. یقال لقارئ القرآن: إقرأ و ارقئ ) پس معلوم می شود آیه ای که مال درجه دهم است، یا آیه ای که مال درجه اول است، فرق می کند

لُبّ و جوهره و رأس مخروط آیات قرآن . . . (21)
ایشان اعداد اول و مثلثات را خواسته بر مبنای اصالة الوجود، توجیه کنند. بزنگاه بحث من این بود که بحث را بر سر اعداد اول می بردم و می گفتم: برهانی است چندین هزار ساله که الآن هم مورد قبول ریاضی دانان و متفکران است و قابل خدشه هم نیست که: اعداد اول بی نهایت هستند و هر چه بروید، پیدا می کنید. عدد اول چیزی است که با هیچ عددی فامیل نیست. فقط بر خودش و یک بخش پذیر است. مثل 4 نیست که با 2 رفیق است و دوبرابر 2 است. در طول تاریخ هم هر چه جلو رفتند مخصوصا وقتی کامپیوتر درآمد، تا چندصد هزار رقم را پیدا کردند. ولی برهان می گوید: بعد از این هم هست. این هست یعنی چه؟ این آقا در نوشتارش فرموده اند: عدد بندِ به اعتبارِ ذهن ما و لانهایتش هم لا یَقِفی است. عرض من این بود که: خلاصه آن عدد اول بعدی که هنوز هیچ ذهنی آن را نفهمیده است و اعتبار نکرده ولی هست. آنقدر هم گسترده است که می توانیم قسم بخوریم که تا حالا ذهن هیچ بشری تا آنجا نرفته است. خب، آن عدد هست یا نیست؟ تعیّن عددیِ خاص دارد یا ندارد
من نوشته بودم که: جوابی برای این نیامد. آیا خداوند آن عدد بعدی را موصوفاً به أولیّت، علم دارد یا نه؟ ایشان دوباره نوشته اند: لزومی ندارد خداوند به همه اعداد علم داشته باشد. یعنی لزومی ندارد عدد بعدی را بداند. من دوباره نوشته ام: آیا نزد علم الهی بی نهایت عدد نیست؟ و ایشان نوشته اند: خیر، نیازی نیست؛ چون کمال نیست. عرض من این است که کمالی که شما می گویید، طبق کلاس است. شما می گویید: کمال یعنی کمال وجودی. پس چیزی که وجود ندارد، کمال هم نیست. وقتی موجود نیست، چه کار داریم که خدا بداند یا نداند؟ این مصادره به مطلوب است. چون کمال را طبق مبنای کلاس، به چیزی که هست، تفسیر کرده اید. سوال من این است که: اگر علم به عدد بعدی کمال نیست. پس چرا اینهمه نوابغ دنبال پیدا کردن و دانستنش هستند و بعد از دانستنش هم افتخار هم می کنند؟ دنبال دانستنش هستند و به دانستنش افتخار هم می کنند. آن وقت شما می گویید: کمالی نیست! یکی از حاضران: چون محاسبه اش سخت است، به پیدا کردنش افتخار می کنند. حاجاقا: کامپیوتر پیدا می کند. محاسبه اش سخت نیست. هر چه دستگاه ها پیشرفته تر بشود، بعدیش را پیدا می کنند. سائل: خود عدد اول که ارزشی ندارد. حاجاقا: اتفاقا اعداد اول، ساختمان های اصلیِ اعدادند. یک عدد اولی می گوییم. قانون اساسی علم حساب این است که: هر عدد تنها و تنها به یک صورت منفرد به فاکتورها و سازنده ها بر می گردد و محال است به دو صورت برگردد.
به هر حال آیا علم به عدد اول بعدی کمال است یا نه؟ خود شما قبل از این که این بحث مطرح شود، فرض کنید که در محفلی رفته اید که دارند راجع به نظریه اعداد صحبت می کنند. می گویند: رسیده ایم به عدد چهارصد هزار رقمی و بعدش هم قطعا هست. حالا چطور پیدایش کنیم؟ شما یا دیگری بگویید: خب، ما که نمی دانیم. خدا که می داند. می گفتند: این حرف را نزن؟ یا اینکه ارتکاز و فهمشان می گوید: خدا آن را می داند. کدام است؟ آخه بعضی ها می گویند: بعد از اینکه ذهن ما اعتبار عدد کرد، خدا هم علم دارد به اعتبار ما نه به خودِ عدد!
قضیه عددی که بر همه اعداد بخش پذیر است(32)
این طور نیست که بگوییم دانستنش کمال نیست. چون معدوم است و معدوم هم باطل الذات است! و بگوییم: بله، اگر ما اعتبار کردیم، خدا هم که خالق ما و ذهن ماست، علم دارد به ذهن من و اعتبار من و مُدرَک من. اما عددی که من اعتبار نکرده ام، چه لزومی دارد که بداند؟
و حال آنکه: تمام اعداد تا بی نهایت، یک رابطه نفس الامری با همدیگر دارند نه اینکه بندِ به اعتبار من باشند. من رابطه را درک می کنم نه اینکه اعتبار می کنم. من درک می کنم که 8 دو برابرِ 4 است نه اینکه به تبع اعتبار 8 ، اعتبار می شود و لو به جعل بسیط، که 4 نصفِ 8 است . این روابط نفس الامری است و لو اینکه من هنوز درکش نکرده باشم. لذاست که وقتی کشف و درکش می کند، افتخار می کند. اعتبار که افتخار ندارد
سوال. استاد: ما باید بین چند تا بحث تفکیک کنیم. یک بحث هایی هست که بین المللی و نِحَلی است. یک بحث هایی هم هست که هر کسی روی دید خودش یک حرفی می زند. به مثالهایی که داریم باید جوری نگاه کنیم که هر کمونیست و ملحد و کسانی که انسان را بدن می دانند، آن را قبول کند. بعدش می آییم بر سر تحلیل و توصیف آن. وقتی مسلمات به دست آمد، می رویم سراغ تحلیلشان{36) اینکه ملاک صدق چیست؟ ما تا حالا ملاک صدق را مطابقتِ با واقع می گرفتیم. این قضیه حق و صدق است یعنی له واقعٌ تطابقه. یک طوفانی در ذهن کسانی بوده که در این بحث های نفس الامری فکر می کرده اند. به همین خاطر گفته اند: ما اصلا این را قبول نمی کنیم که ارزش صدق یعنی مطابقت با واقع که شما بگویید عدم هم مطابق دارد
عقیده من این است که اگر آن پایه های بین المللی و مورد قبول همه، را باز بکنیم و رویشان دقت کنیم، افتضاح برخی تحلیل ها روشن می شود
به هر حال عده ای رفته اند روی نظام اصل موضوعی و گفته اند: اساسا تمام علم و درک و منطق و تفکر ما حتی در فیزیک! نظامِ اصل موضوعی است .یعنی اگر ما می گوییم: یک چیزی راست هست یا نه، یعنی در یک نظام با یک مفروضاتی تناقض ندارد. و اگر می گوییم: دروغ و باطل و غلط است یعنی در این نظام به تناقض منجر می شود. پس ملاک صدق این است که در این نظام فکری ما به تناقض منجر نشود
در حالی که این حرف به اطلاقه، صحیح نیست. قبلا هم عرض کردم که ادعای ما این است که هر نظام فکری در دستگاه ریاضیات محض، مسبوق است به مبدأ مطلق است. هماهنگیِ یک نظام، عدم اشتمالش بر تناقض و . . . همه اینها رابطِ نفس الامری است که توضیحش را عرض خواهم کرد
لذا به صرف اینکه در نظام فکری من جور نشد، سر نمی رسد بلکه یک چیزی داریم وراء اینکه مطابق با این نظام باشد یا نباشد{ دقیقه 40 }
سوال. حاجاقا: نفس الامر مظاهرِ مبدأ هستند. خدای متعال اسماءی دارد که خودش را در آنها به وضح به ما نشان می دهد( ذلکم الله ربکم) اما همان اسم در آن مظهر، منحصر در کُنِ ایجادی نیست. دیدن خدادر همه مظاهری که منحصر در موجود نیست، بالاتر است یا . . . اتفاقا از طریق جلوه نفس الامر است که این وجود خارجی برایمان جلوه می رسیم. همان طوری که می گوییم : وقتی به شأن باصره قوه نفس، اول به نفس رسیده ام که به او می رسم. نه اینکه اول شأن قوه باصره را دیده ام و بعد گفته ام خب، این هم یک ربطی با یک چیز دیگری دارد که اسمش نفس است. آن هم حاقّّ وجودش است. این گونه نیست. بلکه همین جا اوضح از قوه ی باصره، خود نفس است. لذاست که مرحوم کربلایی درباره اصالة الوجود می گویند: بناءً علی ما یزعمون! {45}









************
تقریر آقای صراف:
11/7/1391

هود ، الجزء 12، الصفحة: 235، الآية: 123
وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ مَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ﴿123﴾