بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

یکشنبه ( 30/ / 9 / 2012 )
سفارش زیاد مرحوم آقای بهجت به خواندن نماز جعفر طیار در گرفتاری
سوال درباره ( طبتم و طابت الارض اللتی فیها دفنتم ) استاد: شرافت مکان به واسطه کسی است که آنجا مدفون است تا دقیقه 9
سوال درباره بلوغ و تمییز تا دقیقه 11
سوال از حقیقت واحده از دو سالگی تا صد سالگی. استاد: آنها روی مبنای خودشان می گویند: یک وجود متصل است که شما از مقاطع آن، ماهیات خاصه را انتزاع می کنید (12)
سوال: آیا اوسع از نفس الامر هم داریم؟ استاد : قبلا عرض شد که نفس الامر، مقام ظهوری است که مسبوق به مبدأ مطلق است و لذا انبیا خدا را به عنوان مبدأ مطلق معرفی کرده اند. مبدأ مطلق یعنی هیچ چیزی را نمی بینید که ربطی به او نداشته باشد. همه چیز بندِ به اوست
مواردی که برخی از آنها مرحوم صدر را در بحوث به اوسعیت واقع از وجود کشانده است:
1-تعلق امر به طبیعت یا فرد که شش جور عرض را ذکر می کنند. عرض خارجی و ذهنی و بینابین و در این سومی که عرض واسطه است حرف حکما را رد می کنند که گفته اند: عروضش در ذهن و اتصافش در خارج است و می فرمایند: اصلا چنین چیزی معقول نیست. و همین جاست که می فرمایند: همه اینها امور نفس الامری است به این معنا که بذاته در خارجند نه بوجوده . جواب خواجه را هم که گفته بودند عقل فعال، نفس الامر است را هم می دهند. قبلا هم عرض کرده بودم که اگر خواجه برای مفر از اشکالات کلاس، این امور را انداخته اند در عقل فعال، تمام اشکالات به حرفشان وارد است. اما اگر منظورشان از عقل فعال، چیز دیگری است، قابل توجیه است و قبلا هم عرض کرده بودم. مرحوم صدر می گویند: لو فرض عدم کل شیء و عدم الواجب، اجتماع نقیضین محال بود. همان مطلبی که قبلا بارها عرض کردیم که این حرف درست نیست. مبدأ مطلق چیزی است که حتی استحاله اجتماع نقیضین هم مسبوق به اوست همانطور آیه ( لو کان معه آلهة کما یقولون، اذن لابتغوا الی ذی العرش سبیلا ) احتمال دارد به همین مطلب اشاره داشته باشد. ابتغاء یعنی اگر می خواهند بهره ای از واقعیت داشته باشند، ابتغوا الی ذی العرش سبیلا. همان مضمون به توصف الصفات. علم اگر بخواهد کمال باشد، باید منسوب به او باشد. ماهیت علم فی حد نفسه که کمال نیست. علمی که معدوم است، نقص است. اگر علمی است که از تجلیات و مراتب و مظاهر الهیه است، کمال است
او مبدأیت دارد برای هر چیزی که وقتی درباره اش حرف می زنیم، می گوییم: دارم راست می گویم. حق و باطل که مطرح است، او هم مطرح است و او مبدأ همه حقایق است حتی حقیقت عدم
همانطور که مرحوم طباطبایی فرمودند: شکی نیست که علی ایّ حال یک رابطه بین دو عدم وجود دارد: عدم العلة مستلزم لعدم المعلول. البته اگر می خواهیم رابطه استلزام بین دو عدم را بفهمیم، نباید آن رابطه ای که در وجود انس دارید، اینجا بیاوریم. وقتی بحث ها در موطن مختلف رفت، در هر موطن، باید اول به آن موطن انس بگیریم، بعد احکامش را جاری کنیم. اگر بخواهیم با انس به یک موطنی در موطن دیگر اشکال کنیم، سر نمی رسد
وصف ذی العرش در این آیه به چه مناسبتی است؟ استاد: به نظرم می رسد که عرش یعنی سقف. الآن هم برای بالاترین حد چیزی، سقف تعبیر می کنند. یک جایی است که حقائق به یک سقف می رسد. عرش الحقائق. باب عرش و صفاته توحید صدوق را ببینید. عرش یعنی یک جایی می رسیم که سقف حقائق است. لذا در تفکراتمان به اینجا که برسیم، متوقف می شویم. یعنی خدا فوق حقائق است که یکی از این حقائق، حقیقة الوجود و طبایع مرسله و اعیان ثابته است. یکیش حقیقة العدم است. لذا حضرت فرمودند: تکلموا فیما دون العرش و لا تکلموا فیما فوق العرض فان قوما تکلموا فیما فوق العرش و تاهت عقولهم
سوال.استاد: عرش کل حقائق و هر چه واقعیت است؛ اما واقعیات به نحو بسط که در اصطلاحات به آن واحدیّت می گویند
سائل: بسط یعنی چه؟ وقتی می رویم در موطن سرمد و هویت غیبیه الهیه، او گستراننده ی بستر نفس الامر است نه اینکه خودش نفس الامر است بلکه فوق این است. لذاست که در کلاس های عرفان هم می گویند که مقام واحد، مقام ذات نیست
2- مسأله وضع و استعمال نسبت به طبیعی لفظ و طبیعی معنا
3 – استلزامات و ملازمات
4 – اعداد و به خصوص اعداد اول
5 – فورمول ها و قواعد ریاضی و هندسی
6 – که مرحوم صدر هم فرموده اند، اتصاف حسن و قبح افعال قبل از عمل. هنوز کاری نکرده که می گویند: اگر بکنی، خوب است
7 – که این را هم مرحوم صدر خیلی روی آن تاکید دارند، اتصاف ماهیت به امکان، قبل از وجود
8 – استحاله تناقض به عنوان نشدنی نه نیافتنی. نشدنیه نه اینکه فقط نیست. بالاتر از معدوم بودن. این نشدنی موطنش کجاست؟
9 – رابطه بین دو وجود
10 - . روابط و نسب ومعانی حرفیه به طور مطلق
11 – حرکت و سیلان که خود صاحب اسفار درباره حرکت سه جور حرف زده بودند: تشابک وجوده و عدمه، وجودی است واحد و ماهیات متعدده است و در شواهد الربوبیه گفته بودند: ماهیت و ذات، واحد است و وجود، سیال . در حالیکه حوزه منطقی حرکت، موطن نفس الامر است. موطنی از نفس الامر که از قضایای وجود محمولی جداست
و مثال های زیاد دیگر
سوال. استاد: یعنی ایشان بلا ریب معقول ثانی فلسفی را قبول دارند ولی توجیه و توصیفش به عروض در ذهن و اتصاف در خارج را غیر معقول می دانند
مثلا علیّت. غیر از ذات علت و ذات معلول، ما یک چیزی داریم که علیت این برای آن است. خب این غیر از ذات علت و معلول، چیز دیگری داریم یا نه؟ می گویند: عروضش در ذهن است. یعنی ما در خارج، غیر از وجود علت و معلول چیز دیگری نداریم. عروض در ذهن است یعنی ذهن آن را ساخته است ولی اتصاف در خارج است یعنی خلاصه علت در خارج، علت است و مؤثر در معلول. مثل اینکه بگوییم : غذای مقوی را زید می خورد اما زورش در بازوی عمرو بیاید! ذهن این را بسازد اما متصفش چیزی است که در خارج است. این که معقول نیست. عده دیگری گفته اند: إن العروض معناه الحمل. که این هم کار را حل نمی کند. چون اگر عروض به معنای حمل است، معقول اولی دیگر صحیح نیست. چون گفته اند: معقول اولی هم عروضش در خارج است هم اتصافش. در حالی که ما در خارج، حمل نداریم. اگر منظور از عروض، حلول است، درست است اما اگر منظور حمل است، حمل دائما در ذهن است. و ظاهرا هم این عروض اینجا باز نمی شود که معلوم شود کدام است؟ اگر به معنای حلول باشد، حرف مرحوم صدر درست است که فرمودند: معقول نیست حلولش در ذهن باشد اما اتصافش مال شیء خارجی است
پس 12 هم می تواند موطن معقولات ثانی فلسفی باشد
اصلا نفس الامری که می گوییم، یک چیزی پشت کوه قاف نیست بلکه ذهن ما دم به دم با آن سر و کار دارد. نفس الامری که از سنخ وجودات مقابلی نیست. حتی عرض کردم که تمام استعمالات ما طبایع است نه وجودات و افراد
مثال نبودن نان در سفره (44)
قضیه سالبه هم می تواند مثال 13 باشد
هر چه مثال بیشتر پیدا کنیم، بهتر است ( 48 )
اگر آن طوری که مبدأ مطلق هست، بیان شود، هر که می خواهد انکارش کند، می بیند نمی تواند. یعنی فرار از آن، فرار به سوی آن است. یعنی اگر بخواهی بگویی: نیست یعنی می خواهی بگویی: نبودِ او حق است. لذا وقتی می گوییم: حق متعال، اسم است نه ذات. یعنی مقام ذات، حتی فوق این تعبیر حق متعال است. ذات او لا اسم له و لا رسم
سوال از نبوت و ارتباط نبی با خداوند(52) تا دقیقه 78 !!!
از آقایان خواهش می شود به نماز اول وقت آنهم به جماعت در مسجد اهمیت بیشتری بدهند!!!









************
تقریر آقای صراف:
9/7/1391

· نفس الامر مقام ظهوری است که مسبوق به ذات است.

· مرحوم صدر در بحوث دارند:

بحوث‏في‏علم‏الأصول، ج 2، صفحه 395
تعلق الأمر بالطبيعة أو الأفراد
و لا بد تمهيدا من توضيح مقدمة حاصلها: ان الأعراض على أقسام خمسة:
الأول - الأعراض الذهنية، و نقصد بها العوارض التي يكون عروضها و الاتصاف بها كلاهما في الذهن، و يمثلون لها بالمعقولات الثانوية في المنطق كالنوعية و الجنسية التي هي من عوارض المفهوم بما هو موجود في الذهن، فان الإنسان الذهني يتصف بأنه نوع لا الإنسان الخارجي، كما انه معروض النوعية بما هو في الذهن لا بما هو في الخارج.
الثاني - الأعراض الخارجية، و هي ما يكون عروضها و الاتصاف بها كلاهما في الخارج، كالحرارة للنار فان الحرارة تعرض في العالم الخارجي على النار الخارجية و لا وجود لها في الذهن، كما ان التوصيف بالحار انما يكون بلحاظ النار الخارجية فهي الحارة لا النار الذهنية.
الثالث - الأعراض التي قال المشهور عنها بأنها وسط بين القسمين السابقين كالإمكان و الامتناع و الضرورة و الاستلزامات كاستلزام العلة للمعلول و نحو ذلك، حيث أفادوا أن هذا النوع من الأعراض يكون الاتصاف بها خارجيا، إذ الإنسان الخارجي ممكن و العلة الخارجية مستلزمة للمعلول، و لكن عروضها يكون في الذهن و بالاعتبار، لاستحالة أن يكون عروضها في الخارج لأن ذلك يستلزم وجودها في الخارج و هو محال و لو ببرهان التسلسل، إذ لو كان الإمكان موجودا خارجيا يعرض على الممكن الموجود الخارجي، كان ذلك الوجود كوجود معروض له الإمكان أيضا، فيلزم وجود ثالث في الخارج و هو أيضا يثبت له الإمكان فيكون هنا لك وجود رابع و هكذا يتسلسل، فبهذا البرهان ذهبوا إلى أن مثل هذه الأعراض وجودها و عروضها في الذهن و الاعتبار فتكون معقولات ثانوية عند الحكيم و إن لم تكن كذلك عند المنطقي«».

و قد تقدم منا في الأبحاث السابقة:
إن هذا المدعى غير قابل للقبول لأنا لا نتعقل أن يكون العروض في عالم و الاتصاف في عالم آخر، لأنه لا يكون الاتصاف إلا باعتبار العروض و بسببه، كما ان هذه الأمور من الواضح انها ثابتة و واقعية حتى لو افترضنا عدم وجود اعتبار أو معتبر، و لذلك قلنا فيما سبق ان هذه الأعراض أمور واقعية و حقه بقطع النّظر عن أي عقل أو اعتبار، فاستحالة اجتماع النقيضين حق واقعي و لو فرض انعدام كل العقول في الخارج. و قد قسمنا فيما سبق الأمور الخارجية إلى قسمين ما يكون خارجيا بوجوده كما في الموجودات الخارجية، و ما يكون خارجيا بذاته و هي الاستلزامات و الإمكان و الاستحالة و الوجوب.

و هكذا يتلخص في المقام إيرادان:
الأول - ان التفكيك بين ظرف العروض و ظرف الاتصاف غير معقول لأن الاتصاف انما يكون بلحاظ العروض فيستحيل أن يكون ظرفه غير ظرف العروض.
الثاني - أن هذه الأعراض لو أرادوا باعتباريتها انها اعتبارية محضة كاعتبار «جبل من ذهب» بحيث لا حقيقة لها وراء الاعتبار فهذا واضح الفساد، لبداهة ان مثل قضية «الإنسان ممكن» تختلف عن قضية «جبل من ذهب» فان العقل يدرك صدق القضية الأولى و واقعيتها بقطع النّظر عن وجود عقل و معتبر.
و إن اعترف بان الذهن يضطر و ينساق إلى أن يعتبر هذه الأعراض عند ما يلاحظ معروضاتها و ليس كالأمر الاعتباري المحض، فان أريد بذلك ان هناك حالة في الذهن تقتضي من الناحية الفسلجية أن ينساق إلى هذه المعاني من دون أن يكون ذلك مربوطا بالواقع الموضوعي في الخارج بل بنكتة ترتبط بذهن المفكر نفسه - كما ادعى ذلك بعض الفلاسفة المحدثين - فهذا أيضا خلاف الوجدان و الضرورة القاضية بأن مثل قضية «الإنسان ممكن» أو «مساو المساوي مساو» قضية صادقة صدقا واقعيا مع قطع النّظر عن وجود أي ذهن و ذات مفكرة، بل ان هذه القضايا تكون بحسب هذا الإدراك فوق الذهن و ثابتة قبله و في عالم لم يخلق فيه مفكر، فالعقل يدرك استحالة اجتماع النقيضين في كل العوالم حتى عالم لا وجود فيه للفكر و المفكر. و إن أريد بذلك أن الذهن ينساق إلى هذه المعاني لنكتة قائمة بالموضوع نفسه أي بالمفكر فيه لا بالفكر و فسلجته الذاتيّة، فتلك النكتة لا بد و أن تكون هي النكتة الواقعية و الثابتة في لوح الواقع بنفسها و ذاتها و ان خارجيتها و واقعيتها بالذات لا بالوجود كيف و مثل الامتناع في اجتماع النقيضين لا يمكن أن يكون خارجيا بالوجود.
و هذا أحد المسالك في إبطال من يدعي انحصار الواقع الخارجي بالمادة و ظواهرها إذ من الضروري رياضيا و منطقيا ان قضية مساو المساوي مساو ثابتة و حقة سواء وجدت مادة و ظاهرة مادية أم لا.
كما انه بما ذكرناه ظهر بطلان ما اقترحه الخواجة نصير الدين الطوسي (قده) على ما نقله عنه صاحب الأسفار في دفع العويصة في هذا القسم من العوارض التي يكون الاتصاف بها خارجيا مع ان عروضها في الذهن و الاعتبار - على حسب تفسير المشهور - من نقل القضية من الذهن بالمعنى المعهود إلى معنى آخر سماه العقل الأول أي الواجب و ان هذه الأعراض ثبوتها و عروضها انما يكون في العقل الأول فهي ثابتة بثبوته و ليس بوجود موضوعها في الخارج، إذ من الواضح ان هذه الأعراض حقة و ثابتة و واقعية حتى لو فرض عدم وجود العقل الأول و الواجب، فحتى المنكر لوجود الواجب يمكنه أن يتقبل حقانية هذه القضايا، و قضية امتناع اجتماع النقيضين صادقة و ثابتة حتى في عالم يفترض فيه عدم وجود الواجب و لو محالا، و لا ينيط عقلنا المدرك لصدقها واقعيتها و ثبوتها بوجود العقل الأول بوجه من الوجوه أصلا، إذن فلا محيص من الالتزام بأن هذه الأعراض و المعاني أمور من لوح الواقع الّذي هو أوسع من لوح الوجود. ...

· جایگاه­ها و مثال­هایی که جای تأمل دارد که نفس الامر اوسع از وجود است: در بحث تعلق امر به طبیعت یا فرد (صدر)، مسأله وضع و استعمال نسبت به طبیعی لفظ و طبیعی معنا، تمام استلزامات و ملازمات، اعداد بخصوص اول، هر جا فرمول قابل استدلال ریاضی و هندسی و قوانین، اتصاف حسن و قبح افعال قبل از عمل (صدر)، اتصاف ماهیت به امکان قبل از وجود (صدر)، استحاله تناقض به عنوان نشدنی نه نیافتنی، رابطه بین دو وجود، نسب و روابط و معانی حرفیه بطور مطلق، حرکت و سیلان که در جایی می­گویند تشابک وجود و عدم و جایی وجود واحد و ماهیت متغیر و جایی ماهیت ثابت و وجود سیال (حوزه حرکت منطقیاً مربوط به موطن وجود و عدم مقابلی نیست)، موطن معقولات ثانیه فلسفی