بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

شروع بحث از نفس الامر
یکشنبه ( 23 / 9 / 2012 )
2-7-91
سوال در مورد اینکه استصحاب اصل است یا اماره که استاد توضیح دادند که موارد فرق می کند
سوال در مورد اماریت احراز ظنی عدم قرینه برای وضع
سوال در مورد بداهت بدیهیات که استاد در ضمن توضیحاتی فرمودند : یقینیات منطق به صورت دو ارزشی مطرح شده در حالی که چند ارزشی هستند مخصوصا در امثال متواترات این مطلب واضح تر است. به نظر می رسد اولی الاولیات این است که هر چیزی خودش خودش است نه استحاله تناقض
تا دقیقه 9
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما در اواخر سال تحصیلی به آیه ( و نفخ فی الصور ذلک الوعید ) رسید و رفتیم سراغ آیات و روایات مربوط به نفخ صور
مرحوم طبرسی در توضیح ( ذلک یوم الوعید ) می فرمایند : ای ذلک یوم وقوع الوعید . وعید یعنی وعده بد دادن . خب ، روز وعید که قیامت نیست . وعید در همین دنیا محقق می شود و قیامت روز تحقق محتوای وعید است . لذا ایشان یک مضاف ( وقوع ) را مقدر گرفته اند. اما تقدیر کلمه وقوع مشکل را حل نمی کند. چون وقوع وعید هم در دنیا است. ولی اگر وعید به معنای موعود بگیریم، یعنی وا وُعِّدَ علیه ، عبارت درست می شود. یکی از حاضران که خودم بودم! : می توان وفاء در تقدیر گرفت. یعنی روز وفاء به وعید. استاد : عنایت خاصی نفرمودند!
سوال.استاد: وعید دو چیز را در بر دارد: یک معنای مصدری دارد به معنای وعده بد دادن، انذار. و یک محتوا دارد . امروز روز همان وعید است یعنی محتوای وعید نه عملیّة الوعید. لذاست که در توضیحش می گوییم : یعنی موعود. ولی لازم نیست وعید را از معنای خودش به موعود تأویل ببریم. چون خود الوعید مشتمل بر محتوا هم هست. محتوای انذار نه به معنای خود انذار. اتفاقا الوعید بیشتر در محتوایش ظهور دارد تا عملیّة الإیعاد
سوال.استاد: ظاهرش این است که خود نفخ صور را پیامبران وعده داده بودند که صعق من فی السموات و الارض
سوال: مگر وعید صفت مشبهه نیست. ال آن هم موصوله است پس می شود : الذی وُعِدَ . دیگر مشکلی نیست تا محتاج تأویل باشیم. استاد: ولی در استعمال وعید را وعد شرّ می گیرند. یکی از حاضران : فعیل مصدری هم داریم مثل نکیر. استاد: صحیح است. ضمن اگر صفت مشبهه بگیریم باید شر بودنش را از خارج استفاده کنیم نه از معنای لُغَوی. آیه ( و صرفنا فیه من الوعید ) ظهور خوبی دارد در اینکه وعید معنای مصدری دارد یعنی عملیّة الایعاد
سوال.استاد: فعلا منظور ما از معنای مصدری در مقابل صفت مشبهه است ولی آیا مصدری است یا اسم مصدری بحثی جداگانه می طلبد
آقای نائینی : عبارت نهایه هم شاهد خوبی برای فرمایش شماست که گفته : قالو فی الخیر: الوعد و العدة و فی الشرّ: الایعاد و الوعید که وعید را کنار ایعاد گذاشته است
خب ، دو روایت در آخر پارسال مطرح شد : روایت نهج البلاغه و احتجاج که ظاهرا هر دو را از یک باب گرفته اند ولی با توضیح بنده چه بسا هر کدام ناظر به موطنی باشد. روایت احتجاج این بود که : عند ذلک (نفخ صور) تبطل الاشیاء و تفنی فلا حس و لا محسوس. ثم اعیدت الاشیاء کما بدئها مدبرها و ذلک اربعمأة سنة تسبُت فیها الخلق. سبت به معنای تعطیلی است. و ذلک بین النفختین
مرحوم مجلسی فرموده اند: هذا الخبر یدل علی فناء الاشیاء و انعدامها بعد نفخ الصور و علی ان الزمان امر موهوم . مرحوم مجلسی موهوم بودن زمان را قبول دارند و زیاد هم تکرار می کنند. مرحوم طباطبایی هم در حاشیه ای در همین جا می فرمایند : اگر زمان امر موهوم باشد، پس الان هم باید موهوم باشد ( اما ما ذكره المؤلّف قدّس سرّه الشريف اولا من احتمال كون‏ الزمان‏ أمرا موهوما فلا يدفع الاشكال لاستلزامه بطلان كل تقدم و تأخر زمانى في العالم حتّى قبل نفخ الصور و لا يمكن الالتزام به) ولی ظاهرا منظور مرحوم مجلسی این نیست که زمان الآن هم موهوم است. می گویند وقتی هیچ متحرکی نیست زمان موهوم داریم پس به نظر می رسد ایراد مرحوم طباطبایی با منظوری که مرحوم مجلسی دارند، وارد نیست. در جلد 54 بحار که حدود سیصد صفحه راجع به حدوث عالم است، راجع به زمان موهوم هم بحث می کنند. و منظورشان چیزی نیست که مرحوم طباطبایی به آن ایراد گرفته اند
جالب این است که روایت بعدی( نهج البلاغه ) را وقتی در جلد 54 می آورند، می گویند: این روایت صریح در این است که حدوث عالم زمانی است و اینکه در آن وقت زمان موهوم هم نداریم در حالی که در اینجا هیچ اشاره ای به آن ندارند
معلوم می شود لسان روایت احتجاج با نهج تفاوت دارد . اما به نظر می رسد هم مرحوم مجلسی هم مرحوم طباطبایی هر دو روایت را از یک وادی گرفته اند. در حالیکه احتمال دارد دو تا باشد با این بیان که : در روایت احتجاج ذکر 400 سال شده است. ذلک اربعمأه سنه بین النفختین نسبت فیها الخلق. خلق و إنشاء در این مدت تعطیل است. اما روایت نهج صریح در این است که : زالت السنون. اصلا سال ها برداشته می شود. معلوم می شود مفاد این دو روایت دو تا است و هر کدام مال موطنی غسر از موطن دیگری است
در روایت نهج دقت کنید که سید درباره اش می فرمایند : و تجمع هذه الخطبة من اصول العلم ما لا تجمعه خطبة. حضرت در این خطبه می فرمایند: إنّه‏ سبحانه‏ يعود بعد فناء الدّنيا، وحده لا شي‏ء معه، كما كان‏ قبل ابتدائها { مرحوم مجلسی در جلد 54 می فرمایند این کَما صریح است در حدوث عالم } كذلك يكون بعد فنائها، بلا وقت و لا مكان، و لا حين و لا زمان، عُدمت عند ذلك الاجال و الأوقات، و زالت السّنون و السّاعات، فلا شي‏ء إلّا اللّه الواحد القهّار . اینجا فرموده اند: زالت السنون ولی در آن روایت داشت : چهارصد سال. به نظر می رسد این دو روایت مربوط به دو موطن است یعنی این زالت السنون با سبوت خلق در اربعمأة سنة تفاوت دارد. روایت احتجاج ما وقتی است که زمان مطلق باقی است و زمان های نسبی که خاصِّ هر خلقی است برداشته می شود. لذا منظور از خلق نه یعنی مخلوق بلکه منظور، عملیّة الخلق است. تسبت فیها خلق کردن. همانطور که فرموده خلق السموات و الارض فی ستة { در خود خلق معنای تدریج نهفته است} . تسبت یعنی این حالت خلق تدریجی و ایجاد دم به دمی و آنا بعد آن برای یک مخلوق خاص، تسبُت . اما اصل زمان مطلق و آن پایه، پایه ای که قبلا احتمالش را دادیم که اصل یک نحو تحرک و تموجی زمان را ترسیم کند، اصل زمان مطلق باقی است مانعی ندارد. لذا اربعمأة سنة یعنی آن تموج یک دوره و سیکل دارد و این سیکل همان سنة است. سنة واحدِ چرخش است. وقتی که تثبُت، یک واحد شمارش و واحدسیکل چرخشِ پایه هنوز هست که با آن واحد، چهارصد سنة یعنی چهارصد تا این پایه چرخش می گذرد که عملیّة الخلق صورت نمی گیرد. این روایت مال اینجاست . اما در یک موطن و مقام دیگر، حضرت می فرماید: زال السنون . سائل: یعنی هیچ حرکتی نیست؟ استاد: حرکت خاصِّ هر عالمی نیست. یعنی چیزی که روی آن پایه سوار می شود، نیست. لذا حضرت فرمودند: فلا حس و لا محسوس. حاسی نیست، محسوسی هم نیست. چون عوالم خاصه نیست؛ اما اصل آن چیزی که بستر زمان و حرکت است و به اصطلاح زمان مطلق، نفرمودند نیست. لذا این سنة هم که حضرت اینجا فرموده اند، لا یُدری من سنی الدنیا ام من سنی الآخرة . سنه¬¬ی مناسب با موطن نفخ صور. واحد زمانی ِ آنجا که طبق آن چهارصد سال طول می کشد
سائل: در روایت احتجاج بحث از روح است و در روایت نهج صحبت از ( ان الله یعود ). همین نمی شود منشأ تفاوت بین این دو تعبیر باشد؟ استاد: می خواهید بگویید مال دو موطن اند یا مال یک موطن اند و تنافی ندارند؟ سائل : مقصود شما از موطن چیست؟ آیا موطن به حسب اتفاقات است یا به حسب شهود آنها ؟ یعنی ممکن است یک اتفاق هم افتاده باشد، ولی در دو شهود و برداشت و نگرش، تفاوت دارد. استاد: چیزی که عرض الآنِ من است، دو تا موطن یعنی واقعا مال یک مورد نیست. مثلا اگر اینگونه بگوییم که وقتی حضرت می فرمایند چهارصد سال طول می کشد، یک زمان مطلق مناسب آن موطن را قصد کرده اند و وقتی می فرمایند: زالت السنون یعنی زالت السنون الشمسیة مال عوالم، در واقع هر دو روایت را جمع کرده ایم و هر دو روایت را مربوط به یک موطن دانسته ایم. در یک جا هم اربعمأة سنة داریم نسبت به مناسبت آن پایه و هم زالت السنون یعنی سنون خاصه. یعنی مالِ یک موطن را داریم جمع می کنیم. این غیر از عرض من است. چون به نظر می رسد با قبل و بعدِ عبارت نهج جور نیست. چون ظاهر زالت السنون یعنی مطلقِ سنون. لذا ( یعود وحده لا شیء معه ). اگر بخواهیم تموج پایه را فرض بگیریم که تموج پایه خدا نیست بلکه مخلوق خداست. بله مخلوقی است که ظهور عوالم خلقت در او مفروض نشده است. ولی مخلوقی است که مصدر و منشأ ظهور عوالم دیگر است
سوال(34). استاد: شاید اشاره مرحوم طباطبایی ( و لبیان معناه الدقیق محل آخر) هم به همین فرمایش شماست نه قبول اعاده معدوم. سائل: یک بحثی دارند در قبض روح که تعابیر مختلف در قابض به نحوه شهود افراد بر می گردد
سائل. استاد: خیر منظور من نفس الامر غیر وجود نیست. منظور من یک امر موجود و مخلوق است که پایه زمان ها و عوالم دیگر است
من می خواهم نتیجه بگیرم که روایت احتجاج مال یک موطن است که تسبُت فیها عملیة الخلق و لو اینکه مبنای خلق و آن چیزی که مبدأ ظهور همه عوالم خلقت است باشد ولی روایت نهج در صدد بیان موطنی است که حتی مطلق السنة هم نیست
سوال(39). استاد: اگر منظورتان از خلق، خلق به معنای محتاج به کُنِ ایجادی( ألا له الامر و الخلق) باشد، این تموج پایه مخلوق است ولی خلق به معنای تدریجی، به معنای خَلَقَهُ من شیء، خیر
سائل: روایت فرموده : الخلق. از کجا شما خلق را دو قسمت می کنید؟ استاد: من از کلمه سُبات استفاده می کنم. سبت یعنی تعطیل شدن . در حالی که آن کُنِ وجودی که در لا زمان است که سبتِ به این معنا ندارد. سبت مال چیزی است که مراحلی دارد و می گوییم : تعطیل شد. می گویند مدرسه تعطیل شد. چون می رفته و کاری انجام می داده. اما مثلا در مورد یک امر لازمانی، واژه سبت جا ندارد
دقیقه 40 و نیم تا 42 :بحثی درباره معنای لغوی سبت
سوال: این مطلب شما با دوام الفیض سازگار است؟ باید بگوییم این سبت مال این عالم است اما چون دوام فیض را قائلیم نسبت به عوالم دیگر که هنوز تحت فیض خداوند هستند، چهارصد سال می گذرد که خاموشند. استاد: این احتمال هست که ( تسبت فیها الخلق) ناظر به عالم خاصی باشد که مراحلی را طی کرده و نسبت به حاس و محسوسِ آن عالم، نفختینی دارد و اصلا منافاتی ندارد که در همین جا عوالمی در عرض آن باشد که هنوز وجود دارند و نفخشان فرا نرسیده است. این احتمال درست است ولی ما فعلا می خواهیم دست از اطلاق عبارت روایت برنداریم. مگر اینکه به نحوی گیر بیفتیم که یقین کنیم منظور حضرت، اطلاق نیست. یعنی منظور حضرت، مطلق عوالم نیست بلکه خصوص عالمی است که الآن کلام ناظر به آن است. ولی تا گیر نیفتادیم، اطلاق چه مانعی دارد؟
سوال(43 و نیم). استاد: وجود هست مثل مجردات تام که لا زمانی هم هستند علی القول به مثل عقول عرضیه و طولیه که عده ای قائل هستند. در آن موطن که فیض هست. اگر مسأله دوام فیض را از ناحیه اشکال عقلی می خواهید بگویید، وجود همین ها اشکال را برطرف می کند. می آییم در آنجایی که زمان چهارصد سال مطرح است. شما می گویید در این 400 سال دوام فیض نیست؟ کدام فیض نیست؟ فیض این پایه ای که راسمِ 400 است، هست. بله فیض آن عوالمی که مخلوقِ سوار شده بر این حامل است نیست و اشکال عقلی هم ندارد. اتفاقا گاهی برای قدرت نماییِ برخی از اسماء مثل مُفنی اتفاق می افتد
علاوه بر اینکه قاعده دوام فیض را مرحوم مجلسی قبول ندارد و میگویند زمانی بود که هیچ چیز نبود. مجردات را هم که قائل نیستند و می گویند لا مجرد سوی الله . می گویند زمانی بوده که این عالم جسماین نبوده و خدا بوده وحده. ( وحده لا شیء معه کما کان قبل ابتداءها) . می خواهم بگویم قاعده دوام فیض هم محل بحث و اختلاف است
سوال.استاد: خلق در اینجا به معنای مخلقو نیست و گرنه آن تموج هم مخلوق است . بلکه تسبت یعنی آن خلقی که صورت می گرفت، تعطیل شد . در حالیکه آن تموج پایه، ایجادش در لا زمان است چون راسم اصل زمان است. لذا مرحوم سید فرموده اند: کل زمان بحذافیره موجود است در وعاء دهر . اگر اینجوری به این پایه نگاه کنید، مخلوق است اما نه مخلوقی که تسبت برایش معنا داشته باشد. تسبت یعنی تعطیلی و و تعطیلی با چهارصد سال جور است. اما در نهج البلاغه که حضرت فرمودند: ( و هو المُفنی لها بعد وجودها حتی یصیر موجودها کمفقودها ) که این از آن جملاتی است که برای بحث های نفس الامری که داشتیم مفید است. جالبه که مرحوم مجلسی می گویند: احتمالا کاف زاید است. یعنی معنایش این است که حتی یصیر موجودها مفقودا. در حالی که چه الزامی وجود دارد کاف را زائده بگیریم؟ خود عبارت معنای خیلی خوبی دارد. یعنی حضرت برای مفقود الاشیاء هم حسابی باز کرده اند. صرفا این طور نیست که این موجود مفقود شود و مفقود هم که بطلان محض است! بعد حضرت فرمودند : ( ثم یعیدها بعد الفناء ) . البته معلوم است که ما در صدد استظهار از کلام حضرت هستیم نه این که ادعا کنیم که مراد حضرت قطعا با فرمایش امام صادق(ع) در احتجاج دو تاست. ما می گوییم : قرائنی در نهج است که ما را به دو موطن بودن، سوق می دهد. اگر خود امام بفرمایند که منظور من از زالت السنون همان سنون عادیِ عوالم بود، تسلیم هستیم. فعلا روی حساب استظهار احساس می کنیم که این دو روایت مال دو موطن است. فناء در روایت نهج غیر از تسبت و فناء روایت احتجاج است
سوال: اگر بعد از نفخ صور، دنیا فانی شده باشد پس بیرون آمدن اجساد از قبرها چه معنا دارد؟ استاد: موطن ها تفاوت دارد. حشر اجساد یک موطن است که مدلول ادله سمعیه است اما بحث این است که کنار این ادله سمعیه، ادله سمعیه ای داریم که همه چیز فانی می شود. کل فانی می شود و دوباره بر می گردد. خواجه درباره امتناع اعاده فرموده اند: والسمع دلّ علیه . ضمیر به عدم می خورد. یعنی سمع غیر از اینکه بر احیاء موتی دلالت می کند، بر خصوصِ فناء هم دلالت کرده است. لذا خواجه فرمودند: و یُتأوَّل. برای اینکه نزد ایشان امتناع اعاده ثابت است، فناء غیر مکلف مانعی ندارد ولی در مکلف برای اینکه مُعاد غیر اصل نباشد و ظلم لازم نیاید، فناء را به تفرق اجزاء تأویل می بریم کما فی قصة ابراهیم (ع) که مرغان را متلاشی کرد. صورتش فانی شد نه اصل حقیقتش(53)









************
تقریر آقای صراف:
2/7/1391

· در اینجا وعید به معنای موعود است و آوردن کلمه وقوع در اینجا تأثیری در مفهوم ندارد.

... «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ» قد مر تفسيره «ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ» أي ذلك اليوم يوم وقوع الوعيد الذي خوف الله به عباده ليستعدوا و يقدموا العمل الصالح له.

بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج‏6 / 330 / باب 2 نفخ الصور و فناء الدنيا و إن كل نفس تذوق الموت ..... ص : 316
. 15- ج، الإحتجاج عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ‏ فِي خَبَرِ الزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَ الصَّادِقَ ع عَنْ مَسَائِلَ إِلَى أَنْ قَالَ أَ يَتَلَاشَى الرُّوحُ بَعْدَ خُرُوجِهِ عَنْ قَالَبِهِ أَمْ‏ هُوَ بَاقٍ‏ قَالَ بَلْ هُوَ بَاقٍ إِلَى وَقْتٍ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَبْطُلُ الْأَشْيَاءُ وَ تَفْنَى فَلَا حِسَّ وَ لَا مَحْسُوسَ ثُمَّ أُعِيدَتِ الْأَشْيَاءُ كَمَا بَدَأَهَا مُدَبِّرُهَا وَ ذَلِكَ أَرْبَعُمِائَةِ سَنَةٍ تَسْبُتُ فِيهَا الْخَلْقُ وَ ذَلِكَ بَيْنَ النَّفْخَتَيْنِ.

بيان هذا الخبر يدل على فناء الأشياء و انعدامها بعد نفخ الصور و على أن الزمان أمر موهوم و إلا فلا يمكن تقديره بأربعمائة سنة بعد فناء الأفلاك‏ و يمكن أن يكون المراد ما سوى الأفلاك أو ما سوى فلك واحد يتقدر به الأزمان.

( 1) ظاهر الخبر بطلان الأشياء و فناؤها بذواتها و آثارها، فيشكل حينئذ أولا بأن بطلان الأشياء و حركاتها يوجب بطلان الزمان فما معنى التقدير بأربعمائة سنة؟ و ثانيا أن فرض بطلان الأشياء مع بطلان الزمان لا يبقى معنى للاعادة إذ مع بطلان الزمان و انقطاع اتصال ما فرض أصلا و ما فرض معادا يبطل نسبة السابقية و اللاحقية بينهما و لا معنى للاعادة حينئذ. و اما ما ذكره المؤلّف قدّس سرّه الشريف اولا من احتمال كون الزمان أمرا موهوما فلا يدفع الاشكال لاستلزامه بطلان كل تقدم و تأخر زمانى في العالم حتّى قبل نفخ الصور و لا يمكن الالتزام به؛ و ما ذكره ثانيا: أن المراد بطلان ما سوى الافلاك فهو ممّا يأبى عنه لسان الخبر و الخبر الآتي، على أن ما اعتمد عليه في ثبوت وجود الافلاك لو تمّ لدل على وجوب اشتمال الفلك على عالم العناصر في جوفه. و ما ذكره من كون المراد بطلان الأشياء ما سوى فلك واحد يتقدر بها الزمان يشكل عليه ما يشكل على سابقه و يزيد أن هذه الفلك على فرض وجودها تقدر الزمان بحركتها الوضعية و لا معنى للحركة الوضعية مع انعدام الأشياء الخارجة من الفلك. و هو ظاهر. على أن فرضية وجود الافلاك البطلميوسية ممّا اتضح فسادها في هذا العصر؛ و الرواية مع ذلك كله غير مطروحة و لبيان معناها الدقيق محل آخر ذو مجال و سعة. ط.

نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ ؛ ص276
... وَ [إِنَّهُ‏] إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْيَا وَحْدَهُ لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ كَمَا كَانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا كَذَلِكَ يَكُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا بِلَا وَقْتٍ وَ لَا مَكَانٍ وَ لَا حِينٍ وَ لَا زَمَانٍ عُدِمَتْ عِنْدَ ذَلِكَ الْآجَالُ وَ الْأَوْقَاتُ وَ زَالَتِ‏ السِّنُونَ‏ وَ السَّاعَات‏ ...

· ظاهراً این دو روایت مال دو موطن است که اولی مال موطنی است که اصل زمان مطلق باقی است و تسبت الخلق به معنای تعطیل خلق کردن باشد و نه مخلوق (تسبت عملیة الخلق ولو آنچه مبنای خلق عوالم است وجود دارد که مثلاً بگوییم آن تموج پایه است). احتمال مقابل این است که هر دو مال یک موطن باشد که مقصود از زالت السنون یعنی سالهای شمسی مثلاً. اما این احتمال با بقیه کلام حضرت همخوانی ندارد.

· آنچه مرحوم مجلسی می­فرمایند که در کمفقودها «ک» را زائده می­گیرند به نظر می­رسد نیازی به آن نیست:

نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ ؛ ص275
... هُوَ الْمُفْنِي لَهَا بَعْدَ وُجُودِهَا حَتَّى يَصِيرَ مَوْجُودُهَا كَمَفْقُودِهَا ...

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏6 ؛ ص335
... الثالث النصوص الدالة على كون النشور بالإحياء بعد الموت و الجمع بعد التفريق كقوله تعالى‏ وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ الآية و كقوله تعالى‏ أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها إلى قوله‏ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً و كقوله تعالى و كَذلِكَ النُّشُورُ وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ‏ و كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ‏ بعد ما ذكر بدء الخلق من الطين و على وجه نرى و نشاهد مثل‏ أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ‏ أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ‏ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ‏ و كقوله تعالى‏ يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ‏ إلى غير ذلك من الآيات المشعرة بالتفريق دون الإعدام. و الجواب أنها لا تنفي الانعدام و إن لم تدل عليه و إنما سيقت لكيفية الإحياء بعد الموت و الجمع بعد التفريق لأن السؤال وقع عن ذلك و لأنه أظهر في بادئ النظر و الشواهد عليه أكثر ثم هي معارضة بالآيات المشعرة بالإعدام و الفناء انتهى كلامه. و الحق أنه لا يمكن الجزم في تلك المسألة بأحد الجانبين لتعارض الظواهر فيها و على تقدير ثبوته لا يتوقف انعدامها على شي‏ء سوى تعلق إرادة الرب تعالى بإعدامها و أكثر متكلمي الإمامية على عدم الانعدام بالكلية لا سيما في الأجساد قال المحقق الطوسي رحمه الله في التجريد و السمع دل عليه و يتأول في المكلف بالتفريق كما في‏ قصة إبراهيم‏ ع انتهى. و أما الصور فيجب الإيمان به على ما ورد في النصوص الصريحة و تأويله بأنه جمع للصورة كما مر من الطبرسي و قد سبقه الشيخ المفيد رحمه الله فهو خروج عن ظواهر الآيات بل صريحها إذ لا يتأتى ذلك في النفخة الأولى و يأبى عنه أيضا توحيد الضمير في قوله تعالى‏ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى‏ و إطراح للنصوص الصحيحة الصريحة من غير حاجة و قد قال سيد الساجدين صلوات الله عليه في الدعاء الثالث من الصحيفة الكاملة و إسرافيل صاحب الصور الشاخص الذي ينتظر منك الإذن و حلول الأمر فينبه بالنفخة صرعى رهائن القبور.