بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

چهارشنبه ( 30 / 5 / 2012 )
10-3-91
سوال از ( باسمک الذی حجبته عن خلقک فلم یخرج منک الا الیک ) استاد: ظاهرا همان اسم مستأثر است. ریختش اسماء الهیه ریخت ظهور للخلق است. ولی خدا یک اسم دارد که بر احدی ظاهر نشده است. اسم است اما قوامش به بطونش است. به عبارت دیگر فقط برای خودش ظاهر است. ظهور هست و چون ظهور است اسم است ولی فقط برای خودش
سوال درباره ذوالقرنین. استاد: دو شاخ دو طرف سر که به معنای حافّة الشیء و محیط بر آن است. صاحب دو قرن یعنی همه شرق و غرب در اختیارش است. با بلغ مغرب الشمس و مطلع الشمس هم خیلی جور است. و انت ذو قرنیها : تو ذوالقرنین بهشت هستی
دو بار ضربت خوردن به فرق حضرت ( ضربت مثل جای درآمدن شاخ است ) یضربونک علی قرنک
از باب استعمال شیء در مکانش (6)
بسم الله الرحمن الرحمیم
سوال درباره توضیح اینکه چرا این مبدأ الحقائق دیگر به مبدأ نیاز ندارد؟ استاد: جایگاه هر بحثی خیلی مهم است. وقتی مبادی بحثی واضح تر شود، انسان راحت تر پیش می رود. الآن به آن نیاز نیست
روایتی که قبلا خواندیم ( عرفان المرء نفسه ) که در تحف، مرسل و در علل، مسند بود ولی عن بعض اصحابنا داشت. آقا برایم کتابی آورده اند با نام ( کتاب الهفت و الاظلة ) رواه المفضل عن الامام الصادق (ع) که در دست محدثین صاحب بحار نبوده است و در قرن اخیر در منطقه لبنان پیدا شده است و دو بار هم چاپ شده است و چاپ دومش به نام ( الهفت الشریف ) . هفت در لغت عرب به معنای سقوط است. گفتم شاید به معنای هبوط باشد . هبوط اظله و ارواح و عوالم روح و ذر به این عالم. ولی بعد که آن را مرور کردم، از چندین جایش به ذهن می آید که هفت یعنی هفت. چون راوی از حضرت درباره هفت می پرسد. معلوم می شود اسماء عدد ما ریشه قدیمی دارد
البته مطالبی دارد که خیلی از بعضی از ضوابط اعتقادی ما دور است که باید مورد ارزیابی قرار گیرد
این کتاب را آوردم که بگویم که در این کتاب همان روایت عرفان المرء آمده و به جای بعض اصحابه مفضل است. پس احتمالا با استناد به این کتاب حسن بن محبوب از مفضل نقل کرده است
اما بحث خودمان. چند مورد که دیروز عرض شد، آدرسش را پیدا کردم:
ص 225 ج اول اسفار : فلان صدق مفهوم الوجود علی حقیقة کل وجود من قبیل صدق ذاتیات الشیء علیه . آقای طباطبایی در حاشیه می گویند: عدّ مفهوم الموجود بالنسبة الی مصداق الوجود ذاتیا لا یخلو عن مسامحة
ص 332 : حاشیه مرحوم حاجی: ثم اعلم ان کون الوجود بالمعنی المصدری ای العنوان معقولا ثانیا شیء غریب فی بادی النظر علی القول باصالة الوجود
ص 369 : حاشیه آقای طباطبایی : هذا الذی ذکره و إن دفع الاشکال ظاهرا لکن مع عطف النظر الی ما ذکروه . . . می گویند با امتناع جور در نمی آید. و چون راه دیگر برای حلش نداشتند، می گویند : فالحق فی الجواب ما قدمناه من ان تکییف القضایا السلبیة بالضرورة و غیرها ممکن بحسب التصور لکنه من تاملات الذهن بفرضه العدم و السلب شیئا کالوجود و الایجاب ثم حکم بتکیفه بالمادة و هو من اوهام الذهن. من سال ها قبل اینجا یادداشت کرده ام که : هل الحکم بضرورة العدم فی قضیة و بامکانه او فعلیته فی اخری لا یکون بملاک صحیح فی نفس الامر . شما می گویید هر چه قضیه سالبه است، من اوهام الذهن است؟! آخه صادقه دارد، کاذبه دارد. ادامه یادداشتم : و کیف یمکن القول بان تکیفه بالمادة من اوهام الذهن و من حکم العقل و هل العقل الا الکاشف و المُدرک؟ خلاصه ایشان حل را در این دیدند که بگویند من اوهام الذهن در حالیکه در جایی دیگر گفتند : قضیة حقة صادقة
معلوم می شود که ضوابط کلاس نمی توانسته این ها را حل کند که اینجا اینجور فرمودند و آنجا جوری دیگر
ص 372 : تذکرة : فالموجبة بحسب الموضوع أخص من السالبة مع مساواتهما الاتفاقیة لتحقق جمیع المفهومات والاعیان الثابتة فی المبادی العالیة . ایشان در اینجا به تحقق قبل از وجود تصریح کرده اند. آقای طباطبایی می فرمایند : هذا احد معانی نفس الامر عندهم. یعنی مشهور می گفتند. پس بحث ما هم خیلی غریب نیست. خیلی ها قائل بودند ولی بعدا ضوابطی آمده دست و پا گیر
نکته ای هم عرض کنم : ارزش گذاری هر بحثی خیلی مهم است. یعنی وقتی بحث مطرح است، موضوعاتش را از هم سوا و ارزش گذاری کنیم. باری که بر هر بحثی در محدوده تحقیق خودش متفرع است، ارزش های یکسانی ندارد. در این مباحثاتی که ما تا حالا انجام دادیم، مهمترین ارزش، تکثیر مثالها در جاهای مختلف از علوم مختلف برای اینکه خلاصه ببینیم برای ناظرین در مثال ها اطمینان می آورد که وعاء نفس الامر اوسع از وجود است یا نه؟ اگر توانست به مهمترین ارزش این بحث دست یافته ایم و الا بحث های کلی قبل از آن وضوح خیلی پر فایده نیست. مثلا معنای حرفیه و وجود فی غیره. ببینیم آیا با این دید، تحلیل جدیدی برای آن داریم یا نه؟ یا فلسفه های مضاف خیلی هایش مضاف الیهش نه ماهیت دارد نه وجود به آن معنایی که ما توقع داریم . الآن یکی مهمترین فلسفه های مضاف امروزی، فلسفه ریاضی است. آیا اشیاء ریاضی بما هم ریاضی تحت اصالة وجود و ماهیت داخل است یا در این بحث های ما؟ (26)
هر بحثی در علوم مختلف می بینید دقت کنید که ریخت آن بیشتر به موطن کُن می خورد یعنی شما با فرد سر و کار دارید یا گاهی نه بلکه مباحثی هست که به جای اینکه با فرد سر و کار داشته باشید با طبیعت سر و کار دارید آن هم نه به معنای قضیه طبیعیه در منطق بلکه به معنای بیش از آن
پس سفارش من تدبر روی مثالهای مختلف تا به مثال های برسیم که هر توجیهی علما برای بازگشت آن به اصالة الوجود کردند، ما را قانع ننمود. اگر پیدا شود از نظر علمی گامی برداشته شده است. حرفهای بعدی دیگر علی المبنا است(28)
نکته بعدی درباره ( از دقیقه 32 تا 47 ) به متن دو جلسه قبل منتقل شد
دقیقه 47 : سوال درباره نحوه تسلط بر فتاوای مراجع و سوالاتی تا دقیقه 56









************
تقریر آقای صراف:
10/3/1391

· اشاراتی به کتاب الهفت و الاظلة (یا الهفت الشریف) که اخیراً چاپ شده است. در این کتاب روایت عرفان المرء نیز آمده و راوی را مفضل بن عمر دانسته است.

· حاشیه مرحوم طباطبایی در اسفار ج1 ص225 و حاشیه مرحوم سبزواری در ج1 ص332 و حاشیه مرحوم طباطبایی در ج1 ص369 به همراه فرمایش آخوند دیده شود و همینطور:

الأسفارالأربعة، ج‏1، ص 372
تذكرة: فالموجبة بحسب الموضوع أخص من السالبة
مع مساواتهما الاتفاقية لتحقق جميع المفهومات و الأعيان الثابتة«» في المبادي العالية و لاستدعاء مطلق الحكم الوجود الإدراكي إذ المجهول مطلقا لا حكم عليه بنفي أو إثبات و الشبهة به عليه مندفعة باستعانة ما ذكرناه من الفرق بين الحملين إذ الشي‏ء قد يكذب عن نفسه بأحدهما و يصدق عليه بالآخر على أن الفرق لا يجري إلا في الشخصيات و الطبيعيات«» لاشتمال المحصورات على عقد وضع إيجابي هو اتصاف ذات الموضوع بالعنوان بالفعل فإن قولنا كل ج ب ليس معناه الجيم الكلي و إلا لكانت طبيعية أو كلية أو كله«» و هو ظاهر بل معناه كل ما يوصف ب ج ذهنا أو عينا دائما أو غير دائم محيثا به أو لا فهو ب.

· ادامه حاشیه مرحوم طباطبائی بر اسفار ج1 ص215 و مرور مجدد برهان ایشان بر اصالة الوجود در نهایه

· چرا اشیاء متمایز شده­اند؟ آیا ذهن ما تمایز را فرض کرده است؟ یا اینکه نفس الامریت دارند؟