بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

یکشنبه ( 27 / 5 / 2012 )
سوال درباره (اذا بعثر ما فی القبور ) . استاد : در صحنه حشر عمومی با مراتبی که هست، مرحله قبر، حالت کمونش است. مثل بچه ای که هنوز وقت تولدش نشده. به هر ظهور از باطنی بعثر نمی گویند . باید در آن یک نحو استکمال هم باشد ماند رحم مادر تا دقیقه 2
سوال درباره روایتی که می فرماید : وقتی موصوفی را به صفتش اضافه کنید، صغرتم الکبیر
سوال درباره أنا صاحب النشر الاول تا دقیقه 4
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال : چرا ظهور مفاهیم به تقابل است؟ استاد: چون ادراک غیر مقابل ها به ادراک حضوری ِوجدانی ممکن است اما مفهوم سازی و درک مفهومیِ حقائق، تا مقابله صورت نگیرد، ظهور پیدا نمی کند.مثلا اگر از اولی که دنیا می آییم تا آخر عمر، جز نور نبینیم نه سایه نه شب . مفهوم نور اصلا برای ما تشکیل نمی شود. باهاش سر و کار داریم ولی چون ظلمت را ندیده ام، درکی هم از نور ندارم به درک حصولی. درک حضوری که دارم. مانند ماهی که در آب متولد می شود و در آب هم بمیرد. هیچ وقت برای او آب معنا ندارد. روح و عقل هم در بستر مدرکات و موطن ادراک چون خلافی برای مدرکش ندیده، مفهوم حصولی از آنها ندارد با آنکه دائما با آنها سر و کار دارد. خیلی از مدرکات ما اینگونه است که ذهن ما به علم و ادراکات حضوری با مواطنی سر و کار دارد اما هنوز از آنها مفهوم سازی نکرده است. هستند و همه هم می فهمیم ولی ازشان مفهوم سازی نکرده ایم. چون مقابل ندارد که ببینیم. موطنش موطنی نیست که مقابل داشته باشد
مثلا مسأله تناقض؛ یک چیزی در آنِ واحد باشد و نباشد. درب خانه هم باز باشد هم باز نباشد. خیلی ها شصت سال عمر کرده اند ولی یکبار اسم تناقض و محال بودن آن را نشنیده است. او در تمام عمرش واقعیت استحاله تناقض را لمس می کند اما هیچ وقت مفهوم گیری نکرده است که در آنِ واحد هم درب باز باشد هم نباشد، این نشدنی است. هیچ وقت این تحلیل را نکرده است. واقعیتش موجود بوده اما مفهوم سازی و علم حصولی از آن تشکیل نشده است. واقعیت استحاله تناقض یک مُدرک وجدانی و حضوری برای نفوس همه است اما اینکه در این واقعیت مفهوم ضد است یا نقیض، بعد از مفهوم سازی در می آید. واقعیتش جوری است که لا یوصف . همه درکش می کنند. با اشاره هم قابل انتقال به دیگران است اما اگر بخواهد مفهوم سازی بکند باید از این مفاهیم قبلی کمک بگیرد
سائل: آیا تعرف الاشیاء بمقابلاتها مطلق است یا یکی از راههای شناخت اشیاء است یعنی آیا محال است که چیزی را بدون توجه به مقابلش و فقط با تمرکز روی آن شیء درک کنیم؟ استاد: نه، تا مقابل نباشد، برایش ظهور نمی کند. مثلا بچه نوزاد احساس گرسنگی را دارد چون تا نفس او به علم حضوری گرسنگی را احساس نکند که گریه نمی کند. اما درک نکرده که من گرسنه ام به عنوان یک قضیه. سائل : حالا اگر به همین نوزاد زبان بدهند و از او بپرسند : تو که داری گریه می کنی، چته؟ در حالی که تا به حال سیری را هم ندیده است، لال می ماند؟ استاد : اگر بخواهد به خود برگردد و بگوید : من احساس گرسنگی دارم، درکی از من ندارد. بعد بگوید : این من می تواند حال گرسنگی را نداشته باشد و می تواند داشته باشد یعنی هلیّت مرکبه است و عین ذاتش نیست، نمی تواند تحلیل کند. خود عرف عام اگر بر نگردد و قضاوت خود و ادراک خود از تناقض را ببیند، تناقض را نمی فهمد. سائل : به چه دلیل این برگشتن و دیدن، تنها راهش مقابلات است؟ استاد: یک معنایی که میخواهد مورد توجه ما قرار بگیرد، باید این معنا را درک کنیم. تا چیزی غیر او را نبینم، این معنا ظهور پیدا نمی کند مگر ظهور وجدانی و به نحو علم حضوری. سائل: چرا راه ظهور، دیدن یک چیزی غیر اوست ؟ چرا تمرکز روی خود او یکی از راههای ظهور نباشد؟ استاد: اصلا تا تعیّن نیاید، ظهور نیست.اگر از تمام تعین ها صرف نظر بکنیم، ظهوری نخواهد بود. تعین هم یعنی تحدّد و تحدد هم یعنی این طرف محدود با غیر خودش امتیاز پیدا کند. خود تحدد یک نحو امتیاز و مقابله است. این طرف حد با آن طرف حد. تَعَیّنَ یعنی از غیر خودش جدا شد. آیا ما اگر اول تا آخر جز نور نمی دیدیم و نور هم شدید و ضعیف نمی شد، یک نور با یک طول موج در همه جا ساطع بود، آیا می توان گفت : با تمرکز روی نور، درکش می کردیم؟ حتی گاهی سیر هم که می شویم، غافلیم از اینکه سیر شده ایم ( و اذا نجاهم الی البر اذا هم مشرکون) ( دقیقه 14 )
خیلی از مدرکات را که از اول تا آخر عمر با آنها سر و کار داریم، قدرناشناسی می کنیم و به معرفت تبدیل نمی شود ( لقد کنت فی غفلة عن هذا فکشفنا عنک غطاءک) مرحوم طباطبایی گفته اند: غفلت را در مورد جایی به کار می برند که چیزی هست ولی به آن توجه نمی کنید. بود ولی تو نگاه نمی کردی. بزرگی اولیای خدا هم به همین است که چیزهایی که خدا به همگان داده، به آن معرفت پیدا می کنند نه اینکه این سرمایه الهی بیاید و دست نزده برگردد به عالم دیگر
سوال : دیروز فرمودید : اگر چیزی ز تقابل دو طرفی برخاست، بدیهی است ولی اگر از تقابل چند طرفی برخسات، نظری می شود. لطفا توضیح دهید. استاد : خیلی از مفاهیم داریم که بافته ای از حیثیات است و هر حیثی از آن مقابلی دارد. این مفهوم مفهومی مبهم و ذو وجوه می شود مانند جنّ. چرا درکی از مفهوم جن نداریم؟ چون مجمع حیثیاتی است و هر حیثی از آن، مقابلی دارد. از خاک است یا آتش؟ آتش یا نور؟ اگر فقط یک مقابلش را در نظر بگیریم، مبهم نیست. البته اگر تک تک حیثیات وجود در آن را استیعاب کردیم و مقابل هر حیثیتی را هم درک کردم، می توانم بگویم تصوری که از جن دارم، تصوری تام است. در تقابل دو طرفی هم یا این مقابله برایمان ظهور کرده یا نکرده. اگر تقابل برایش مطرح شده، طرفین هم برایش مبهم نیست. مثل وجود و عدم. وحدت و کثرت. و اگر هم تقابل را نفهمیده که هیچی. مثل درد و سلامتی. کسی که اصلا درد را احساس نکرده و همیشه سالم بوده، نه سلامتی را می فهمد یعنی چه نه درد را
البته گاهی تقابل های مرکب نه به صورت بافه های ثنایی بلکه ریختش از نسبت سه طرفی تشکیل شده در عرض هم. آنجا هم اگر هر سه چیز را در نظر نگیرید و درک نکنید، نمی توانید بفهمید آن مفهوم منتزع از این سه تا چیست
بحث ما بر سر این بود که بین النفختین که حضرت فرمودند: فنا برای خلق می آید، امری است ممکن یا نه؟ اگر مقدماتی که عرض شد، سر برسد، حاصلش این می شود که : نفس الامر اوسع از موطن وجود و عدم است. فناء مختص موطن وجود و عدم است. إفناء یعنی وجود را از او بگیرند و بشود معدوم. وقتی نفس الامر یک شیء اوسع از موطن وجود و عدمش بود، پس وقتی خدای متعال خلق را إفناء می کند نه یعنی تمام نفس الامر او محو شد. بلکه یعنی موطن وجود او تبدیل شد به عدم. ولی بخش از نفس الامر او که نفس الامریت دارد، همان چیزی است که می گوییم او معدوم است. بخشی از نفس الامر اوست که مصحّحِ وحدت مُعاد با اصل است. مثلا من که زید هستم، احساسی دارم که زید هستم وقتی موجودم. بعد معدوم می شوم و دوباره خودای متعال همین من را ایجاد می کند. و لو می فهمم که من زیدی ام که یک وجودی داشتم و حالا دوباره موجود شده ام. اما این دو وجود، موجب تباینِ به تمام هویت من با سابق نیست. اگر وقتی معدوم می شدم، محض تمام می شدم، هویت بعدی من با هویت قبلی من مباین بود. اما اگر بگوییم یک نفس الامری باقی ماند، آن جهت نفس الامری می تواند مصحّح وحدت باشد. من همانم . و آن مصحح وحدت نفس الامری است نه فرضی. او می تواند بگوید که این بند به هر دو تا وجود است. لذا عرض کردم در آیه ( ان من شیئ الا عندنا خزائنه) یک معنای خزائن، وجودات عالیه نوریه آن است از قبیل مرتبه نفس عقل و . . . یکی از خزائن می تواند بخشی از نفس الامر او باشد که در وراء وجود و موطنِ کُن است
سوال: این مصحح ثواب و عقابش نمی شود. استاد: چرا، خودش است. سائل: خودش است ولی آن آثاری که از او سر زد، از وجودش بود. آن وجود تمام شد الآن هم یک وجود دیگر است که هنوز عملی از او سر نزده است. استاد: شما خودتان می گویید آثاری که سر زد از وجودش! این شین خیلی مهم است. اگر شخصی که در 20 سالگی قتلی انجام داده در 70 سالگی بگیرند، آیا می تواند بگوید: آنکه قتل انجام داد، وجودی بود که محو شد و رفت ( طبق حرکت جوهری ). بروید آن وجود را قصاص کنید. آن جوان بیست ساله را که قاتل بود بکشید نه منِ پیرمرد را. در جوابش می گویید : تو بودی. یعنی آن وجود، وجود تو بود. این وجود حالا هم وجود توست و تو محور قصاص هستی نه وجود بیست سالگیِ تو. در اعاده هم می بیند خودش است. تازه اینکه گفتم وجودش. بعدا که به بحث طبائع برسیم، خواهیم دید که وجود و عدم و کلی وجزئی و . . . ظهورات طبیعت است. چون طبیعت موطنی دارد که این ظهورات و شعاع ها را همساز می شود. در چندتا موطن شرکت می کند و موطن خودش وراء همه اینهاست. موطن وجودش موطن طبیعت است. اصل کاری اوست. فاعل مختاری که همه کار است، خودِ همین طبیعت است
سوال.استاد: جالب این است که طبیعت، اتصاف به وحدت هم خارج از ذاتش است. طبیعت من حیث هی لا واحدة و لا کثیرة
دقیقه 29 تا 35 : بحث بر سر ملاک وحدت و ما به الوحدة نزد قائلین به حرکت جوهری و بحثی درباره حرکت
سوال: معدومیت هر شیءی به معدومیت علت آن است. آیا در مورد انسان هم می توانیم بگوییم که اگر مُرد، علتش هم از بین رفته؟ استاد: البته منظور ما از معدوم، مرگ نیست. قائلین به استحاله اعاده معدوم هم می گویند: موت انعدام نیست. بحث ما بر سر روایاتی بود که تعبیر إفناء داشت. یعنی مرحله ای که بدن ها و روحها فانی محض می شود ثم یُعیدها. خب حالا إعدام چیست؟ علت تامه اش از بین برود. خب یک جزء علت تامه هم که از بین برود، علت از بین رفته است. علت تامه یعنی مجموع علل معده و فاعلی و . . . لذا می گویید جزء اخیر علت تامه شیء را به مرتبه ایجاب می رساند. خب کافی است برای رفع مجموع، رفع یک جزءش
سوال. استاد: ما با اصالة الوجود در موطن خودش نزاعی نداریم. اما عرض من این است که این سوال که : اصالت مال وجود است یا ماهیت؟ این درست نیست. پنج شش تا وجه است که همه اش هم در جای خود حق است . یعنی در بعضی منظرها هیچ کدام اصیل نیست. در بعضی منظرها وجود اصیل است. در بعضی منظرها وجودات، اصیل است. نه اصالة الوجود بلکه اصالة الوجودات و در یک منظری اصالة الماهیات و هکذا . همه اینها هم درست است. تا چطور حرف بزنیم. منافاتی هم با هم ندارند. یکی از وجوه نفس الامریه این است که : اصالة الماهیة دون الوجود. فقط باید بفهمیم چی داریم می گوییم. یعنی اصالة الماهیة یک وجه صحیحی دارد که منافاتی با آن مباحث و براهین اصالة الوجود ندارد به شرطی که برهانمان را مطلق نکنیم و خروجی برهان به اندازه بُرد برهان باشد نه بیشتر
سوال.استاد: یک مرتبه ای از نفس الامر هست که نقش اصلی را طبیعت بازی می کند و وجود فرع آن است. همین که می گوییم: وجودش، در بسیاری از احکام نفس الامری، محور ترتب آن حکم، همین ِش است. شما می گویید ماهیت ممکن الوجود و العدم است. این امکان مال چه موطنی است؟ موطن عدم یا وجود؟ می گویند : هیچ کدام، در رتبه ذات. آیا کافی است که لفظی بگوییم و قانع شویم؟ الآن چه چیزی دارد نقش محوری را بازی می کند در اتصاف ماهیت به امکان وجود و عدم؟ نقش محوری برای اتصاف به امکان، فرض ذهن است یا درک ذهن؟ عقل درک می کند که ماهیت، ممکن الوجود و العدم است و متصف می کند او را یا فرض می گیرد؟
دقیقه 38 : یکی از حاضران.استاد دوباره عبارات علامه در حاشیه بحار را خواندند و اینکه انعدام را بطلان محض دانسته اند، غیر واقع دانستند و دوباره روایت احتجاج و نهج البلاغه را خواندند و برخی مطالب جلسات قبلی دوباره تکرار شد و تاکید داشتند که وصف فنا مال موطن وجود و عدم است
که دقیقه 55 طول کشید ! سپس به عبارت صحیفه اشاره کردند که ( سقطت الاشیاء دو ن بلوغ آمده) الاشیاء یعنی طبایع الاشیاء چه برسد به وجودشان. یکی از لطلئف معنای کفوا احد یعنی همین. یعین آن موطن همتا ندارد و لو طبایع. یعنی مبدأیت دارد حتی برای طبایع. مبدأ است نه در عرض هم که بگویید یک چیزی با خدا قائل شدی و تعدد قدما لازم بیاید. این ها اصلا نمی توانند به موطن ذات او برسند. وقتی می رسند به تعبیر حضرت ( سقطت ) یعنی محو می شوند. نمی تواند در عرض او قرار بگیرد و بگوید : تو و من . چون اصل طبیعیتِ طبیعیِّ خودش را از او دارد. پس با او نیست. و نمی توانند اشکال کنند که : اَثبتَّ مع الله قدیما. ما اثبتنا ولی لا نُثبت مع الله احدا. مراتب نفس الامریه محفوظ است. اذا دیرزو گفتم یکی از براهین مهم، برهان مبدأیت مطلقه است. مبدأ است برای همه چیز نه فقط مبدأ برای ایجاد. یعنی حتی برای استحاله تناقض. حتی مبدأ است برای راست بودن معدومیت همه چیز غیر از خودش. به همین جهت به جای اینکه بفرمایند : خلق الله خلقا جدیدا ، فرمودند : یعیدها . همانطور که فرمودند : کان شیئا مقدرا و لم یکن مکونا. دیگر حرف علامه که فرمودند : بطل التقدم و التاخر، جا ندارد ( دقیقه 60 ) تا دقیقه 80 ! بحثهای بین الاثنین جالب و خوشمزه¬ای شد که حوصله نوشتنش را نداشتم! علیکم بمراجعة النوار الصوتی. در نهایت باحث به حاجاقا گفت : با این بحث های نیم ساعته ! به جایی نمی رسیم . باید یک جلسه 4 ساعته ! بگذاریم و بحث کنیم ! که حاجاقا هم قبول کردند !!!
نکته ای هم در دقیقه 79 درباره نقص وجود حدس در بحث یقینیات برای منطق ارسطو فرمودند که جالب بود








************
تقریر آقای صراف:
7/3/1391

· ادامه اشاراتی در مورد اعاده معدوم

· سؤال و جواب در مورد تقوم مفهوم سازی به مقابله

· اوسعیت نفس الامر از وجود موطنی برای بقاء با وجود انعدام

· آیا تعبیر عدم در روایات آمده؟

نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ ص276
... إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْيَا وَحْدَهُ لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ كَمَا كَانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا كَذَلِكَ يَكُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا بِلَا وَقْتٍ وَ لَا مَكَانٍ وَ لَا حِينٍ وَ لَا زَمَانٍ عُدِمَتْ عِنْدَ ذَلِكَ الْآجَالُ وَ الْأَوْقَاتُ وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَاتُ فَلَا شَيْ‏ءَ 91 إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ الَّذِي إِلَيْهِ مَصِيرُ جَمِيعِ الْأُمُورِ بِلَا قُدْرَةٍ مِنْهَا كَانَ ابْتِدَاءُ خَلْقِهَا وَ بِغَيْرِ امْتِنَاعٍ مِنْهَا كَانَ فَنَاؤُهَا وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الِامْتِنَاعِ لَدَامَ بَقَاؤُهَا لَمْ يَتَكَاءَدْهُ صُنْعُ شَيْ‏ءٍ مِنْهَا إِذْ صَنَعَهُ وَ لَمْ يَؤُدْهُ مِنْهَا خَلْقُ مَا خَلَقَهُ وَ بَرَأَهُ [بَرَأَهُ وَ خَلَقَهُ‏] وَ لَمْ يُكَوِّنْهَا لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ وَ لَا لِخَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَ نُقْصَانٍ وَ لَا لِلِاسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَى نِدٍّ مُكَاثِرٍ وَ لَا لِلِاحْتِرَازِ بِهَا مِنْ ضِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لَا لِلِازْدِيَادِ بِهَا فِي مُلْكِهِ وَ لَا لِمُكَاثَرَةِ شَرِيكٍ فِي شِرْكِهِ وَ لَا لِوَحْشَةٍ كَانَتْ مِنْهُ فَأَرَادَ أَنْ يَسْتَأْنِسَ إِلَيْهَا ثُمَّ هُوَ يُفْنِيهَا بَعْدَ تَكْوِينِهَا لَا لِسَأَمٍ دَخَلَ عَلَيْهِ فِي تَصْرِيفِهَا وَ تَدْبِيرِهَا وَ لَا لِرَاحَةٍ وَاصِلَةٍ إِلَيْهِ وَ لَا لِثِقَلِ شَيْ‏ءٍ مِنْهَا عَلَيْهِ لَا يُمِلُّهُ طُولُ بَقَائِهَا فَيَدْعُوَهُ إِلَى سُرْعَةِ إِفْنَائِهَا وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ دَبَّرَهَا بِلُطْفِهِ وَ أَمْسَكَهَا بِأَمْرِهِ وَ أَتْقَنَهَا بِقُدْرَتِهِ ثُمَّ يُعِيدُهَا بَعْدَ الْفَنَاءِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَيْهَا وَ لَا اسْتِعَانَةٍ بِشَيْ‏ءٍ مِنْهَا عَلَيْهَا وَ لَا لِانْصِرَافٍ مِنْ حَالِ وَحْشَةٍ إِلَى حَالِ اسْتِئْنَاسٍ وَ لَا مِنْ حَالِ جَهْلٍ وَ عَمًى إِلَى حَالِ‏ عِلْمٍ وَ الْتِمَاسٍ وَ لَا مِنْ فَقْرٍ وَ حَاجَةٍ إِلَى غِنًى وَ كَثْرَةٍ وَ لَا مِنْ ذُلٍّ وَ ضَعَةٍ إِلَى عِزٍّ وَ قُدْرَة