بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

شنبه ( 26 / 5 / 2012 )
سوال از جمع اللهم عرفنی نفسک . . . لم اعرف رسولک و بنا عُرف الله. استاد : چند تا وجه ممکن است باشد. یک وجهش این است که بنا عرف الله یک معنای عرفی ساده همه کس فهم دارد و آن این است که : ما وسیله و سبب هدایت هستیم . معرفت صحیح خداوند به وسیله ما صورت می گیرد. ما دست شما را می گیریم و به سوی معرفت خدا می بریم. بعد که معرفت خدا برای او حاصل شد، تکوینا معرفت پیامبر یا امامی که او را به سوی معرفت خدا برده اند، روشن می شود. مثلا شخصی شما را به کلاسی می برد. وقتی شما را آنجا برد. او شما را برده و به وسیله او کلاس را شناختید و مطالب کلاس را آموختید ولی بعد از اینکه رفتید می فهمید که آن شخص نقش مهمی در کلاس دارد و همه مطالب کلاس را می داند
سوال.استاد: نفرمودند: بمعرفتنا یُعرف الله. بلکه فرمودند بنا . اما در دعا می گوییم : ان لم تعرفنی نفسک، «لم اعرف» رسولک. در این وجه باء را استعانه می گیریم. یعنی به وسیله ما خدا را می شناسید ولی وقتی او را شناختید تازه می فهمید که ما چه مرتبه و مقامی و چه قرب و منزلتی پیش او داریم
احتمال دیگر این است که بنا عرف الله، اشاره داشته باشد به آن مقامات باطنی که معصومین دارند. یعنی در مقام باطن، امام وقت امیر قافله قلوب است. همانطوریکه حضرت فرمودند: سبّحت الملائکة بتسبیحنا. ما که تسبیح می کردیم ملائکه تسبیح می کردند. در روایت کمیل در کتاب بشارة المصطفی دارد که حضت فرمودند: یا کمیل، ما من علم إلا و انا افتحه و ما من سرّ إلا و القائم یختمه. پس بنا عرف الله یعنی سیر قلبی قلوب در مسیر معرفة الله باطنا به ید ولیّ امر است که خدا وجود مبارک او را برای هدایت خلق قرار داده است. با این حساب اللهم عرفنی نفسک یعنی خدایا خودت را به من بشناسان که همین الآن هم که می خواهم تو را بشناسم، باطنا توسط واسطه فیض ولی تو صورت می گیرد. اما روی حساب ریخت منطقی شناسایی و اگر در شناخت ترتبی باشد، اول باید تو را بشناسم چون رسول، رسول توست. اگر تو را شناختم با آن خصوصیاتش، پیامبرت را هم می شناسم
سوال: آیا این ترتب در مراحل عمیقتر معرفت هم وجود دارد؟ سوال: اتفاقا این دعا در هنگام هجوم فتنه ها توصیه شده است که چند تا وجه یبا دارد: اولا : وقتی که فتنه ها برایتان پیش می آید، از طریق محکمات، سراغ فروع بروید و ترتیب منطقی را حفظ کنید. اگر خدا را نشناسید، ممکن نیست پیامبرش را بشناسید. یعنی زمان هایی پیش می آید که شما باید از طریق تکمیل خداشناسی، معرفتتان به پیامبر و امام تکمیل شود ( دقیقه ده تا یازده : سوال و جواب )
سوال : آیا معرفت بلاواسطه خدا امکان پذیر است؟ یعنی بدون اینکه ائمه را واسطه قرار دهیم. استاد: یعنی واسطه در اینکه معرفت حاصل شود یا در نفس خد معرفت به معروف؟ سائل: شما می فرمایید : تکوینا این توسط حاصل است. آیا حتی در معرفتی که انبیا به خدا پیدا می کردند، ائمه واسطه بوده اند یا بلاواسطه بوده؟ استاد: طبق وجه اولی که گفتم و باء را استعانت گرفتم، برای آنهایی است که به واسطه معصومین به معرفت خدا می رسند. طبق این وجه درباره پیامبران قبلی نمی توان گفت: بنا عرف الله. باء محدوده خاص خودش را دارد اما طبق وجه دوم، چرا. یک مقام معنوی بالایی است برای معصومین علیهم السلام که می توان حتی گفت: بهم عرف النبیون الله. همانطوری که فرمودند: سبحت الملائکه بتسبیحنا. طبق این وجه کل این سلسله منطقی در عرفنی نفسک . . . باطن افاده و فیضش از ناحیه امام است. یعنی خود امام را هم به امام می شناسیم : ما من علم و انا افتحه. می بینیم باطنا مقام امام بود که قلب ما را قدّر فهدی
دقیقه 14 تا 15: درباره ( محمد حجاب الله ) لا یُرفع ابدا یعنی مقامی که ائمه دارند نمی شود برداشت . یعنی کسی نمی تواند بگوید که این مقامی که ائمه دارند، برمی دارم و خودم بلاواسطه کسب فیض می کنم
سوال.استاد: این وساطت منافاتی با بنا تعرف المعارف ندارد. مقام وساطت فیض را هم خدا به معصومین داده و آنکه اصیل است، خودش است. مقام وساطت فیض با آن علوّش باز مربوب و عبد است. هر که هر چه دارد از او دارد
حجاب یعنی ( لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ). همانطور که حاجب دم در ایستاده و می گوید: باید از طریق من به این منزل وارد شوی. در واقع این معنا، ناظر به از طریق خلق به سوی خالق رفتن است نه باطن امر. اما معنای قبلی که برای حجاب کردم، یک چیز باطنی است یعنی حتی آن کسی که خودش هم خبر ندارد و به طور صحیح برود و خدا را هم بشناسد، بانا از طریق وساطت فیض آنها شناخته است
سوال.استاد : رو ایت قشنگی در کافی است که وقتی خدای متعال الستُ بربکم را خطاب کرد، دو دسته مؤمن و کافر درست شدند. دستور دیگری آمد و مطلب را بالاتر برد و دو دسته انبیا و غیر انبیا جدا شدند. آن دستور، اقرار به رسالت خاتم الانبیاء بود . دستور سوم آمد و اولوالعزم و غیر اولوالعزم پیدا شدند، که همان اقرار به ولایت بود ( کافی ج 2 ص 8 )
سوال: وساطت تکوینی اهل بیت با آیه اقرب الیکم من حبل الورید منافات ندارد؟ استاد: خیر، چون اصل خدای متعال است و وسائطی هم که در عالم تکوین هستند، رهزن مبدأ کلّ و اصیل خدای متعال نیستند. مانع خدایی او نیستند بلکه همه به او بندند و هر چه دارند از او دارند و لحظه به لحظه ظهور او هستند ( و لکن الله رمی . و لکنّ الله قتلهم . والله خلقکم و ما تعملون ) . دو فضا وجود دارد :اول : درک وسائطی است که خود خدا در عالم خلق قرار داده است و دوم : درک سراپا فقر آن ها به خداست. چون معمولا درک ما از خلق مثل یک ساختمانی است که بنا آن را ساخته و می رود. لذا چقدر در کلام زحمت می کشند که بگویند : علت محدثه باید علت مُبقیه هم باشد. اما فضای معارف و اوصیا اصلا این گونه نیست. می گویند : همه وسائطی که می گوییم، سراپا فقرند لحظه به لحظه و دارند کمالات او را نشان می دهند. الحمد لله یعنی هیچ کجا هیچ کمالی پیدا نمی کنید مگر این¬که مال خداست. پس با پذیرش وسائط، چیزی از خدا کوتاه نیامده ایم
شروع جلسه
سوال : وجود مفاهیم با کُن است. سوال من این است که تحقیق حقائق نفس الامری به چه کیفیتی است؟ استاد: خلاصه حرفهای جلسه پیش با مقدماتی که عبارت بود از اوسعیت نفس الامر از وجود، این شد که : وجود و عدمی که مقابل همدیگرند، در ذهن کودک و قوه علم حصولی ما صورت می گیرد و این دو تا وقتی دو تا آلت عقل و علم حصولی شدند، چیزهایی را ذهن درک می کند که از این حوزه و از این محدوده متقابلات نیستند. حقند ولی در این محدوده نیستند که گفتیم با ترفندی که ذهن به کار می برد، وجود را برای آنها هم به کار می برد. برخی گفتند: چرا از باب توسعه معنا یا مشترک لفظی یا از باب استعاره نباشد؟ عرض من این است که وقتی ما به حقائق نفس الامریه می گوییم : هستند. در حالیکه منظورمان از هستند، حقیقت دارند، است. به همین علت حاضریم واژه هست را حتی برای معدومی که واقعیت دارد، هم به کار ببریم. درباره معانی حرفیه هم تعبیر وجود را به کار می بریم منتها می گوییم وجود فی غیره دارند. چون می بینیم که با وجود محمولی جور نیستند
ذهن یک محدوده مفاهیم و درک علم حصولی دارد که تا مقابله نباشد، اصلا پیدا نمی شود و ظهور نمی کند معنایی برای ذهن. اما مدرکات حضوری ذهن، لازمه اش مقابله نیست چون مدرک حضوری یعنی حضور موجود عند مدرک . بله ظهورش به عنوان یک مدرَک مقابل می خواهد. مثلا احساس گرسنگی { احساس گرسنگی نه من گرسنه ام. دومی علم حصولی است} معلوم حضوری نفس است. بچه نوزاد هم گریه می کند ولی به ذهنش نمی آید که من گرسنه ام . چون تحلیل حصولی نکرده است. بین من و گرسنگی در ذهن او جدا نشده است و مفهوم سازی نکرده است. مفهوم سازی مقابله می خواهد. اما خود مدرک حضوری مقابله نمی خواهد. عرض من این است که : مدرکات وجدانی و حضوری نفوس ما خیلی گسترده است ولی وقتی مفهوم سازی می کنیم به مقابلات، مفهوم های معینی در دست ما می آید. الفاظی هم به ازاء آنها وضع می کنیم. آن مدرکات حضوری بین المللی است و همه درک می کنند ولی هنگامی که می خواهیم به هم انتقال دهیم، از آن مفاهیمی که در مقابلات به علم حصولی مفهوم سازی کرده ایم، استفاده می کنیم. خب چرا برای خود مدرکات حضوری مفهوم سازی نمی کنیم و لفظ وضع نمی کنیم؟ سوال مهمی است. این که من عرض می کردم که ترفند ذهن است نه استعاره یا توسعه معنا، چون در استعاره و توسعه معنا علی ایّ حال خروجی هم معنا است. یعنی وقتی یک معنا را که توسعه دادید، بالاخره یک معنایی است که توسعه پیدا کرده است. وقتی استعاره به کار می بریم، مستعارٌ فیه باز یک معنا است. وقتی مشترک لفظی هم به کار می بریم، وضع دوم هم یک معنا است. عرض اصلی من این است که ما یک مدرکات حضوری داریم که اصلا نقابل ندارد تا یک معنا برایش ظهور کند. معنا را که توسعه می دهیم اگر بخواهد معنا باشد به مقابله باید ظهور پیدا کند. در حالی که مدرکاتی داریم که مقابل ندارد. همه ما آنها را می دانیم اما مدرکاتی است بلا مقابل. وقتی می خواهیم این ها را به همدیگر منتقل کنیم، از الفاظ برخاسته از مقابلات به احسن و انسب استفاده می کنیم و درباره شان به کار می بریم. چطور مقابل ندارد؟ واژه هایی مثل نظم، حق، باطل و . . . مفاهیمی است مقابل دار . اما همه ما ادراکی داریم از حق بی مقابل . یعنی حقی که مقابلش باطل نیست. حق را از مقابله با باطل انتزاع ومفهوم سازی کرده ایم. اما حقی که مدرک ماست ولی مقابل ندارد، می بینیم اگر بخواهیم لفظی را در آن به کار ببریم، به جای اینکه بگوییم باطل است، می گوییم حق است. ( دقیقه 32 و نیم )
یک مثال برای حق بدون مقابل بزنم : یک امر باطل را در نظر بگیرید که دروغ محض باشد. مثلا زید کسی را نکشته ولی شما می گویید زید او را کشته است. اینکه می گویید این قضیه و مطلب و مفهوم، باطل است، آن را به بطلان موصوف کرده اید. آیا اتصاف آن به بطلان، باطل است یا حق است؟ باطل محض بودن او حق است. آیا این حق مقابل دارد؟ پس ذهن ما این حقی را که مقابل ندارد، درک می کند به عنوان یک معلوم حضوری که اگر بخواهیم برای آن مقابله سازی کنیم، ذهنمان به هم می ریزد. چون چیزی که مقابل ندارد و مصداق یک معنا نیست، نمی توانیم مفهوم سازی کنیم. حالا که مقابل ندارد، درکش می کنیم به علم حصولی و از مفاهیم متقابله انسب را پیدا می کنیم و درباره آن به کار می بریم ( دقیقه 36 ) ولی در تمام موارد توسعه معنا، استعاره و اشتراک لفظی باز سر و کار ما با علم حصولی و معنا است
نبود نان را به عنوان یک واقعیت درک کردیم. الآن نبود نان یک عدم متقابلی است. ولی در عین حال این عدم حق است یعنی واقعا نیست. وقتی می بینیم نان واقعا نیست، می گوییم پس عدمش واقعا هست. عرض من این است که این «هست» نه استعاره است نه مشترک لفظی و نه توسعه بلکه واقعیت دار بودن عدم نان در سفره را درک کردیم و واقعیت محضه، سنخش سنخ مقابل نیست. ولی اگر بخواهیم از این واقعیت و حقانیت، تعبیر کنیم، بیشتر مناسب است با لفظ وجود تا عدم. و لفظ وجود را برای واقعیت دار بودن به کار می بریم و لو عدم باشد. منظورمان از وجود، حق و واقعیت و ثبوت محضه است. لذا قبلا هم عرض کردم که خود اهل معرفت و حکمت متعالیه، وقتی سر به سر بحث می گذاریم، می گویند : ما از ضیق خناق این تعبیر را کردیم. برای همین می گویم باید بیان کلاسیک عوض شود. اگر این بیان سر برسد که نفس الامر اوسع از وجود است و این ترفند ذهنی از لحاظ منطقی تثبیت شود و اذهان نوع آن را تأیید کنند، دیگر اشکال کانت به برهان وجودی که بدنه درخت برهان را تکان می داد، دستش به آن نمی رسد ( بلند است آشیانه ). یعنی برهان مبدأیت مطلقه با مبادی اوسعیت نفس الامر، کاملا به دور از اشکال کانت است. این بیانات یک فضای جدیدی را مطرح می کند. اسمش را هم می گارم برهان مبدأ مطلق یعنی آن چیزی مبدأ است برای هر چیزی که از حقائق بگویید. مبدأ مطلق یعنی آن را قیچی نکنیم و بگوییم مبدأ کُن. اگر گفتیم خدای متعال مبدأ کُن است، این یک بخش مبدأیّت اوست. در این فضاست که می گویید ما جعل الله المشمشة مشمشة بل اوجدها. مبدأیت را قیچی کرده اید و گفته اید او مبدأ ایجاد است. همین قیچی کردن هاست که خیلی مشکلات را پیش می آورد. اگر ما می گوییم : خدای متعال، او را برای همه چیز، مبدأ می دانیم. اگر این را درک کنیم ، خواهیم فهمید که أفی الله شک نه یعنی أفی وجود الله شک. بلکه کافر و مؤمن در قبول مبدأ مطلق بلا ریب مشترکند. فقط سر ایمان و تصدیق و بار کردن لوازمش و آن فهم ، بحث است. لذا اشکال کانت وارد نمی شود . چون اساس اشکال او بر این بود که وجود خدا را یک وجود ( وجود صفة ) گرفته است ( دقیقه 40 ) اما طبق تقریر من اصلا اشکال او مطرح نیست
برهان مبدأیت مطلقه یعنی خدا مبدأ هر مطلب حقی است. حتی مبدأ سیستم هایی که فقط فورمول هستند یعنی حقانیت و سازگاری و عدم اشتمال بر تناقض همه نظامهای محض اصل موضوعی که به آن سیستم صوری می گویند یعنی صرفا فرمول است و مصداق ندارد، مسبوق است و به عنوان یک مطلب حق مبدأ دارد ( دقیقه 42)
برهان دیگری هم در ذهنم هست به نام برهان فرا رابطه. به طور کلی عالم حقائق و نفس الامر، عالم رابطه است. اگر ما توجه کنیم که چه حقائق ریاضی و چه حقائق وجودی و چه حقائق نفس الامری مطلق، اساسش بر رابطه دور می زند، خدای متعال فرا رابطه است یعنی تمام روابط را او رابطه کرده است ( أربط الرابطة ) حقیقت رابطه و قوام نفس الامر را او رابطه کرده است و خودش وراء رابطه است. اگر این دو برهان سر برسد، براهین خوبی است
سوال: منظورتان از توسعه در معنا همان مجاز است؟ استاد: نظیر ثبوتی که متکلمین می گویند. می گویند : ثابت و منفی، موجود و معدوم . می گفتند کل موجود ثابت اما بعض الثابت لیس بموجود . کل منفی معدوم اما بعض المعدوم لیس بمنفی. البته منظور من این نیست فقط از این جهت مثال زدم که آنها هم ثبت را توسعه داده اند
ما هم بیاییم در معنای وجود توسعه بدهیم .استدلال من بر اینکه از باب توسعه نیست، این است که : طبق ارتکاز عرفی به عدمی که واقعیت دارد می گویند : هست. در مورد زیدی که خدا نیافریده می گویند : عدمش هست. در حالیکه اگر توسعه معنا بود، توسعه به نقیض صحیح و کار معقولی نیست ( دقیقه 45 )
سوال.استاد: اصل برهان نظمی که مربوط به مبدأ الحقائق است، آن نظمی است که مقابل ندارد. اگر این را بفهمند خواهند دید که برهان نظم قابل رد کردن نیست. همه اشکالاتی که برهان نظم می گیرند این است که یک بی نظمی پیدا می کنند و شروع می کنند خدشه کردن. در حالی که محال است در نظمی که از ناحیه خداست تصور بی نظمی بشود چون آن نظم اصلا مقابل ندارد
دقیقه 47 : یک شوخی جالب
سوال : چرا الواقعیة مقابل ندارد؟ استاد: به هر صبغه ای از نفس الامر که جهت یلی الربیِ آن را نگاه کنیم، یعنی جهت اسماء و صفات و تدبیر اسماء الهی او را ، می شود لا مقابل . جون خدای متعال مقابل ندارد . خدایی که مقابل ندارد، اسم و صفت از آن حیثی که اسم و صفت او است هم مقابل ندارد. حضرت فرمودند : ( و الخلق یمسک بعضه بعضا ) یعنی اساس خروج از ذات مبدأ مطلق، رابطه است. عالم خلق به همدیگر بندند. اما هر چیزی که مال اوست ، اسم الله از آن حیثی که اسم اوست، مقابل ندارد چون خدا مقابل ندارد
سوال.استاد: در کلاس می گفتند : وجود منبسط ماهیت ندارد. بعد می گفتند اگر ماهیت ندارد، پس چطور مخلوق است؟ . . . ( دقیقه 50 )
علی ای حال، بستر حقائق باطنش و جهت یلی الربی آن مقابل ندارد . وقتی می آیی سراغ ظهور حقائق، همه به رابطه ظهور پیدا می کنند
یک روایتی در ذیل آیه شریفه ( لم یکن شیئا مذکورا ) در تفسیر برهان هست :
محمد بن يعقوب: عن أحمد بن مهران، عن عبد العظيم بن عبد الله الحسني، عن علي بن أسباط، عن خلف بن حماد، عن ابن مسكان، عن مالك الجهني، قال: سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن قوله تعالى : أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً. فقال: «لا مقدرا، و لا مكونا»
قال: و سألته عن قوله: هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً قال: «كان مقدرا غير مذكور»
شیئی بود که مذکور نبود. یعنی حضرت می فرمایند : شیء دو مرحله دارد : مرحله ای که مُکوَّن است و کُن وجودی به او خورده است و مرحله و بستری هم هست که مقدر است ولی مکون ومذکور نیست. یک خزینه خزینه کُن است و یک مرحله اش خزائنی است که هنوز تکوین نشده اما قدّرناه . آیا این تقدیر، به معنای مقدر فی علم الله و در عین ثابت است کما اینکه بعضی گفته اند؟ که ما طبق ضوابطمان ملزمی برای آن نداریم
روایت بعدی را ببینید :
سألت أبا جعفر (عليه السلام): عن قول الله عز و جل: هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً «2» فقال: «كان شيئا، و لم يكن مذكورا» یک چیزی بود ولی مذکور نبود قلت: فقوله: أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً؟ قال: «لم يكن شيئا في كتاب و لا علم» نگفتند و لا فی علم الله . ممکن است منظورشان همان باشد ولی علی ای حال نفرموده اند علم الله . پس می تواند این علم موطنی باشد که عین علم واجب الوجود نباشد. اگر عرائضی که قبلا کردم سر برسد و موطنی داشته باشیم به نام موطن علم و موطن اطلاع اما نه علمی که علم واجب الوجود و علم ذات اوست. این موطن مال بعد از ذات او و مخلوق اوست. اگر این باشد، عبارت روایت باهاش سازگاری دارد
روایت بعدی : سألت أبا جعفر (عليه السلام)، عن قوله: لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً، قال: فی الخلق
روایت بعدی عن سعيد الحداد، عن أبي جعفر (عليه السلام)، قال: «كان مذكورا في العلم، و لم يكن مذكورا في الخلق»
و روایت ششم که مقصود اصلی من بود : و عن حمران بن أعين، قال: سألته عنه فقال: « [كان‏] شيئا مقدرا، و لم يكن مكونا. منظور من این مقابله است ( دقیقه 58 )
البته این دو اصطلاح ( مکون و مقدر ) روی اصطلاحات کلاسیک هم وجوه متعددی دارد از قبیل قضاء و قدر و علم الله و مراتبش. ولی عرض من این است که لازم نکرده همه اینها را ببریم به خصوص فی علم الله . سر القدری هم که هست و درست هم هست ، ممکن است اینجا نباشد یا اگر هم هست، موطنی باشد مخلوق. نه اینکه هی مجبور باشیم این را ببریم در صقع ربوبی که چقدر سوالات پیش می آید که حل شدنش سخت است
روایت هفتم و هشتمی هم هست که باشد برای بعد . ببنیید این روایاتی که امروز خواندیم می تواند به بحث های ما مربوط باشد یا نه ( 58 )
سوال شرعی درباره بقاء بر تقلید در مسائلی که عمل نشده است
سوال درباره استحاله تعلیق حکم بر علم به آن
استخاره ( ان الناس کانوا بآیاتنا لا یوقنون ) برای بچه دار شدن . استاد: خوب است و فرزندش از بزرگان می شود









************
تقریر آقای صراف:
6/3/1391

نهايةالحكمة، ص 15
و الذي ينبغي أن يقال بالنظر إلى الأبحاث السابقة إن الأصيل هو الوجود الحقيقي و هو الوجود و له كل حكم حقيقي ثم لما كانت الماهيات ظهورات الوجود للأذهان توسع العقل توسعا اضطراريا باعتبار الوجود لها و حمله عليها و صار مفهوم الوجود و الثبوت يحمل على الوجود و الماهية و أحكامهما جميعا ثم توسع العقل توسعا اضطراريا ثانيا بحمل مطلق الثبوت و التحقق على كل مفهوم يضطر إلى اعتباره بتبع الوجود أو الماهية كمفهوم العدم و الماهية و القوة و الفعل ثم التصديق بأحكامها فالظرف الذي يفرضه العقل لمطلق الثبوت و التحقق بهذا المعنى الأخير هو الذي نسميه نفس الأمر و يسع الصوادق من القضايا الذهنية و الخارجية و ما يصدقه العقل و لا مطابق له في ذهن أو خارج غير أن الأمور النفس الأمرية لوازم عقلية للماهيات متقررة بتقررها و للكلام تتمة ستمر بك إن شاء الله تعالى.

· ذهن یک محدوده مفاهیم علم حصولی دارد که نیاز به مقابله دارند ولی مدرکات حضوری ادراکشان نیاز به مقابله ندارد اگر چه ظهور آنها و مفهوم­سازی از آنها نیاز به مقابله دارد. مدرکات حضوری در ذهن ما خیلی زیاد است ولی مفاهیم محدودند و در انتقال مدرکات از همان مفاهیم استفاده می­کنیم. اما به چه نحو؟ آیا به توسعه معنا یا استعاره یا اشتراک لفظی؟ برای مدرکاتی که مقابل ندارد اگر بخواهیم توسعه دهیم یا استعاره یا اشتراک، علی ای حال آنچه خروجی توسعه یا استعاره یا اشتراک لفظی است یک مفهوم است و بالمقابله مفهوم می­شود، لذا هیچ یک از این دو نیست بلکه ذهن مفهوم­سازی جدید نمی­کند و از همان مفهوم قبلی به انسبیت آن به ترفند ذهن استفاده می­کند. (توجه شود که توسعه به نقیض یا ضد ممکن نیست)

· مبدئیت مطلقه خدای متعال برای هر چیز اگر مورد توجه قرار گیرد اشکال کانت به برهان وجودی (که وجودی مقابل عدم در نظر گرفته و به آن اشکال وارد کرده است) به آن وارد نمی­شود. برهان مبدئیت مطلقه (حتی برای تمامی نظامات ولو اصل موضوعی) و برهان فرارابطه (عالم حقائق نفس الامریه عالم رابطه است و اگر توجه کنیم که خدای متعال فرا رابطه است و او رابطه را رابطه کرده است) برهان­های خوبی است.

· در ذیل آیه شریفه سوره مبارکه دهر در تفسیر برهان دارد:

البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏5 ؛ ص544
11257- محمد بن يعقوب: عن أحمد بن مهران، عن عبد العظيم بن عبد الله الحسني، عن علي بن أسباط، عن خلف بن حماد، عن ابن مسكان، عن مالك الجهني، قال: سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن قوله تعالى: أ و لم ير الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً، فقال: «لا مقدرا و لا مكونا».
قال: و سألته عن قوله تعالى: هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً، فقال: «كان‏ مقدرا غير مذكور».

البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏5 ؛ ص544
11258- أحمد بن محمد بن خالد البرقي: عن أبيه، عن إسماعيل بن إبراهيم و محمد بن أبي عمير، عن عبد الله بن بكير، عن زرارة، عن حمران، قال: سألت أبا جعفر (عليه السلام) عن قول الله عز و جل: هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً، فقال: «كان شيئا و لم يكن مذكورا».

قلت: فقوله: أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً قال: «لم يكن شيئا في كتاب و لا علم». [نفرمودند علم الله البته هر چند قابل توضیح باشد با این نگاه هم]

البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏5 ؛ ص545
11260- و بإسناده، عن سعيد الحداد، عن أبي جعفر (عليه السلام)، قال: «كان مذكورا في العلم، و لم يكن مذكورا في الخلق».