بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

دوشنبه ( 21 / 5 / 2012)
سوال درباره فاکتورهای صوری و تعبیر انسان کامل در روایات و سوالی درباره سجده
درباره زرنگی های آقانجفی اصفهانی و کشتن بهایی ها تا دقیقه شش و نیم
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما بر سر روایتی بود که ظهور قوی داشت در این که خدای متعال خلق را إفناء مطلق و سپس اعاده می کند. أجلایی از علما فرموده بودند که باید ظاهر نقل را تأویل کنیم. روایت بعدی که از نهج البلاغه روشن تر بود
عرض من این بود که ما ظاهر روایت را غیر معقول و مخالف برهان نمی بینیم . حضرت در روایتی با آن طبیعی بحث می کردند و آخر کار فرمودند: اگر این طبیعتی که تو می گویی، شعور ندارد که خودت هم قبول داری این کارها از او ساخته نیست. ولی اگر قائلی که پشتوانه شعور و علم هست، تو اسمش را می گذاری طبیعت و ما می گذاریم خدا. نزاع بر سر لفظ که نداریم. ما هم اگر می گوییم خدا منظورمان همانی است که تو اسمش را گذاشته ای طبیعت. منظور تو مبدأی است که علیم است و روی حساب کار می کند. روایت جالبی است. بنابر این، خدای متعال برای افراد مختلف در مقاطع مختلف در اوصافی که دارد، در حقائقی جلوه می کند و هر وقت در یک چیزی{دقیقه 9 و 20}. عرض من این بود که گاهی است که برای بعض اذهان، خدای متعال در مسأله موجودیت و وجود، ظهور کرده است. چقدر کتاب نوشته اند و گفته اند: خدا حقیقة الوجود است. وجود محض است. ماهیت ندارد. هم در حکمت هم در عرفان. با این بحثی که دیروز صحبت کردیم، اگر سر برسد و برایمان واضح شود مثالهایی که نفس الامر از لوح وجود اوسع است. آنها به زحمت می خواهند همه چیز را به وجود برگردانند. اگر برای ما واضح شد، دیگر این تلاش لازم نیست که همه چیز را به زور به وجود برگردانیم. عرض من این است که اگر کسی این برایش واضح شود، یک اسم شریف و مجلای دیگری برایش دارد جلوه می کند. الآن دارد می بیند که وقتی ما داریم می گوییم : صحیح، حق، اوسع است از این که بگوییم : وجود. یعنی مظهریت مفهوم حق برای او اوسع می شود از مظهریت موجود. چون مثالهایی پیدا کرده که حق و واقعیت و ثابت است اما نمی توانیم بگوییم موجود است. خدای متعال الآن دارد برای این جور ذهنی خودش را در ملابس حقانیت مطلقه نشان می دهد. بعد می بینیم که اسم شریف حق در باطن خودش اوسع از یا موجود است. در ادعیه هم تعبیر موجود درباره خداوند آمده است
دیروز گفتیم: طبایع بخش مهمی از نفس الامر هستند. اما چرا وقتی طبایع را درک کردیم، بگوییم این ها علم خدا هستند؟!؟ وقتی طبایع را درک کردیم، می توانیم تحلیل کلاسیک برایش تدوین کنیم و نیازی نیست که بندش کنیم به علم الهی. آنها چون گفتند وجود یا عینی یا ذهنی و دیدند که طبایع نه ذهنی است و نه عینی، گفتند: پس موجود است به وجود علم الله. ولی ما می گوییم: طبایع بخشی از نفس الامرند که می توان تحلیل نفس الامری برایش نمود قطع نظر از علم الله. که بحث سنگینی سر جای خودش است
سوال. . . استاد : این که گفتیم نیاز به جعل ندارند، منظورم این نبود که نه مخلوق خدا هستند نه خالق. ( لیس بین الخلق و المخلوق شیء). صحبت بر سر این است که جعل و مجعول را چگونه می خواهید معنا کنید؟ من آن معنای مأنوس را نفی کردم. معنای مأنوس ما همان کُنِ ایجادی است ( باش) . کُن همیشه به فرد می خورد. خدای متعال به طبیعت نمی گوید: باش. بلکه به فرد طبیعت می گوید: باش. طبیعت یک موطنی است نفس الامری. به آن موطن، باش نمی گویند. به طبیعت وقتی می گویند باش، یعنی فردش موجود می شود. که می شود وجود عینیِ به معنای فرد. من می خواهم این جعل مأنوس را بگذاریم کنار. اصلا خدای متعال کارهایی را با طبایع انجام داده که کُن نیست. ( حیَّثَ الحیث) به این معنا نیست که قال له کُن حیثا. یا ( قبّلَ القبل فلا قبل له) یعنی او سابق بر ال قبل است. چطور می خواهد متصف شود به قبلیت؟! او سابق بر ال حیث است. چطور می خواهد حیث داشته باشد؟! این مطلب خیلی مهمی است : مسبوقیت طبایع اصل الحقیقه { 17 }. اصل الحقیقة مسبوق است. جعل دارد (حیّث الحیث) اما نه جعل مأنوس ما. البته استشهادی که من به روایات می کنم، منکر این نیستم که وجوه دیگری هم داشته باشد. من دارم یک وجه را روی یک استظهاری عرض می کنم. و گرنه روایت ( لا وجود صفة ) چندین وجه می تواند داشته باشد. یکی از وجوهش می تواند همان تعبیر صحیفه باشد که ( لم تُمَثَّل فتکون موجودا) : تو موجود نیستی! منظور این موجود، ممثل است. مثول یعنی ظهور لدی المشاعر. یعنی تو در مشاعر ما مثول پیدا نکردی و مجسَّم نشدی تا بگوییم وجدتُه. لا وجود صفه هم ممکن است به همین معنا باشد. احتمال دیگر در لا وجود صفه این است که وجود وصف برای ماهیت باشد. خدایا تو وجود وصفی نداری. یعنی وجودی که وصف برای ماهیت باشد یعنی ماهیت نداری. این احتمالات همه ممکن است. اما چیزی که برای من جلوه کرد، همان معنایی بود که عرض کردم مخصوصا که دنبالش دارد: به توصف الصفات . برداشت من از مجموع اینها، همان معنایی است که عرض کردم. من از لاوجود صفة این گونه می فهمم که خدایا تو موجودی. آن انتظاری که ما از لفظ وجود داریم، بالاترش پیش تو هست. اما اینجور نیست که آن موجودی که از موطن متقابلات برخاسته، به همان نحو متقابل بر تو صدق کند. چون در مقابل وجود صفة می فرماید: وجود الایمان. من ایمان دارم که هستی اما نه اینکه تو را موصوف کنم به موجودیت. وجود وصفی برای خدا نمی توانیم قائل شویم چون به توصف الصفات. یعنی هر چیزی را هم که می گویید موجود است، به واسطه او توصیف موجودیّت می آید. خب روی مبنای رایج کلاس، در توضیحش می گویند: چون حقیقة الوجود است، به حقیقة الوجود هر موجود دیگری توصیف می شود. اما به نظر من می رسد که آن چیزی که الآن در کلاس ها پیاده شده، مشکلاتی دارد
سوال : شما که برای درخت، طبیعت قائل هستید، از کجا معلوم که اینی که به ذهن ما می آید، طبیعت درخت است؟ شاید صورت عقلی ما از آن فرد عقلی درخت باشد. استاد : عرض کردم که این بحث محتاج فضای دیگری است و باید جدا بحث شود که درک ما طبایع را، به چه نحوی است؟ فعلا واضحاتی که داریم به عنوان مشترکات اذهان همه، صاف بکنیم به طوری که همه بپذیریم. بعد سر تحلیلش هم می رویم و ببینیم این مطلبی که همه به صورت واضح قبولش داریم، چگونه تحلیلش کنیم و ببینیم ذهن چه کار می کند؟ حتی بی دین ها که اصالة الماده ای هستند، برای خودشان تحلیلاتی دارند. که اول باید انسان روی حرف آنها تأمل کند که چگونه خودشان را قانع می کنند؟ به شرطی که افکار آنها رهزن ما نشود و فکر ما را خراب نکند
سوال.استاد: حقائق بسترشان اوسع از موجودات است. ابتدا برای ذهن خیلی سخت است. چون از اول که بچه بودیم، با مصداق سر و کار داشتیم. مدتی در منطق و حکمت غور می کند تا کم کم طبیعت را می فهمد. در اصول هم به او می گویند: شما در استعمال لفظ، اصلا قصد طبیعت می کنید و غیر از این هم نمی شود. بعد که تلطیف می کنیم، می بینیم بچه هم همین طور است. سر و کار ادراکات ذهن بچه هم با طبایع است. خودش خبر ندارد. به خاطر احساس، این طبیعت را هِی در فرد می بیند. و گرنه اصل درکش توسط طبایع است . به خاطر ضعف، هِی در مصادیق می لولد. یعنی دست اندازی او به طبیعت، در دل مصداق است و حا آنکه واقعیت کار او این است که با طبیعت کار دارد
سوال. موطنی علمی که در بحث لدینا کتاب حفیظ میگفتم، نه یعنی علم خدای متعال { دقیقه 25 تا 31 } بعضی چیزها هست که با یک مثال و تمرکز روی آن، از طریق اینکه ذهن شما دارد شهود می کند آن مثال را، آن مطلوبی که نیاز به کُن ایجادی ندارد ولی مسبوق است را می بینید. به خلاف اینکه مثال ها را شهود ملموس نکنید و بخواهید کلی حل کنید. مخصوصا اگر ضوابط کلاس بر خلافش باشد. تکثیر مثالها و انس به آنها خیلی مهم است تا دقیقه 35
یک مثال دیگر برای واضح شدن عرض من ، عدم هاست. عدمی که می گوییم بطلان محض است. اما یک قضیه سالبه درست می کنیم و می گوییم : زیدی که واقعا نیست، زید معدوم و می گویید: قضیة صادقة. بعد می گویید صادق یعنی مطابق با واقع. عدم که پوچ است.چطور واقع است؟! عدم زید واقعیت دارد. واقعا زید نیست. اگر ما به ازاء و مطابَق ندارد، چطور می گوییم صادق است. یکی از حاضران: چون ما به ازاء ندارد، صادق است. استاد: صدق یعنی چه؟ یعنی واقعا نیست. سائل: یعنی خراج از ذهن من نیست. استاد : خارج از ذهن من واقعا نیست. یعنی نبودش سائل: نبودش صحیح است. استاد: این صحیح کجاست؟ یعنی اگر ذهن نبود، این صحت بود یا نبود؟ سائل: بود. استاد: پس اگر ذهن من هم نبود، این عدم و نبود زید صحیح بود. این صحت چیست؟ {36} سائل : من وقتی وجودات خارجی را می سنجم، زید را در میان آنها نمیایم. از این نیافتن تعبیر می کنم به عدم. نه اینکه عدم یک چیزی باشد. استاد: شما می گویید : جمع بین بیاض و لا بیاض محال است که باشد. این استحاله را کجا در میان وجودات می بینید؟ آیا میابید وجودات را و بعد انتزاع می کنید استحاله را؟ شما وجود را میابید. پس استحاله کجاست؟ استحاله یعنی نمی شود تحقق پیدا کند. این نشدنی را از کجای وجودات درآوردید؟ شما می گویید ما جز وجود نداریم. سائل: از روابط حاکمی که عقل درک می کند. استاد: احسنت، همین روابط. روابط چیزهایی هستند موجود یا حق یا موجود به وجودٍ مُنحاز؟ بعد از اینکه انس گرفتید می بینید که بستر حقائق خیلی گسترده تر از وجود است. شما می گویید فقط وجودات را می بینیم و از وجودات روابط را به دست می آوریم. آیا روابط موجودند یا نه؟ شما می گویید اصالت با وجود است و چیزی جز وجود نداریم . روابط یعنی چه؟ ولی خواهید گفت : نه، روابط هستند. عقل روابط بین وجودات را درک می کند. عرض ما این است : یکی از چیزهایی که خودش از نفس الامر است و اصلا متصف به وجود مقابل عدم نمی شود، همین روابط است. لذا نمی شود برای نسبت و وجود رابط ، وجود مقابل عدم قائل شد. {39 و 30}. نهایه و نظیر آن می گویند : ما در خارج چیزی جز وجود نداریم. وجود را چون می یابیم، موجود است و عدم را چون نمیابیم، می گوییم عدم و گرنه عدم بطلان محض است
خب، یک چیزی داریم که معدوم است. آن معدوم چیست؟ آن معدوم این است که یک چیزی در آنِ واحد هم بیاض است هم لا بیاض. یک بیاضی را هم فرض کنید که موجود نیست. شما می گویید : هیچ کدام را نیافتیم. ولی با هم فرق دارندو اولی را نمی توانیم هم بیابیم ولی دومی قابل یافتن است. این فرق را از کجا فهمیدیم؟ سائل...استاد : این قضایا صادقند یا نه؟ ما بإزاء حقیقی دارند یا نه؟ صحیحً، واقعً
آقای طباطبایی مبانی حکمت متعالیه را کاملا قبول دارند. اما در اول اسفار یک تقریر جدیدی از برهان صدیقین ارائه داده اند. چون گفتند حرف آخوند که برهان صدیقین را ارائه داد، مبتنی بود بر اصالة الوجود و تشکیک. ما چرا بگوییم برهان صدیقین برهانی است که باید اول دو چیز را با زحمت ثابت کنیم بعد برهان را بیاوریم؟ گفتند: من برهانی برای شما می آورم که مبتنی بر اصالة الوجود نباشد. عرض من این است که اتفاقا این برهان ایشان یعنی دست کشیدن از تمام مبانی خودشان! چون ایشان کلام را از وجود برده اند سر واقعیت. خیلی قشنگ شده و روی ارتکاز خودشان بسیار کار درستی کرده اند. چون می دیدند وجود کم دارد. می گویند: اصل الواقعیة . خیلی تعبیر خوبی کرده اند. چون بُرد مفهومی و منطقی الواقعیه اوسع از وجود است. همین جا اگر به جای الواقعیه، حقیقة الوجود بگذاریم، عوض می شود. البته به گمان شریف ایشان با این الواقعیه از مبنای خودشان فاصله نگرفته اند ولی در نفس الامر، برهان ایشان اوسع و اشمل و اتقن است از برهان صدیقینی که بر حقیقة الوجود مبتنی کرده اند{43}
وجود بخشی از نفس الامر است ولی با ترفند ذهنی وجود را برای نفس الامر هم به کار می بریم
ما دو جور مخلوق داریم: یک جور مخلوق فردی که با کُنِ ایجادی پدید می آید مثل زید و یک جور مخلوق سِعی و غیر فردی و محیط بر زمان و مکان و لازمان و لامکانی. دو جور مخلوق است و دو موطن دارند. تموج هم ندارند. تموّج مال خلق و ایجادِ کُنی است. اما آنها پشتوانه تموج ها هستند. آنها زمینه را فراهم می کنند برای اینکه بستری فراهم شود برای تموّج و خلق
کتابی دارند آقای شیخ محمود شهابی خراسانی به نام { النظرة الدقیقة فی قاعدة بسیط الحقیقة} که در آن قضیه قشنگ دارند که انشاءالله فردا









************
تقریر آقای صراف:
1/3/1391

الصحيفة السجادية 212 (47)(و كان من دعائه عليه السلام في يوم عرفة:)
... أَنْتَ الَّذِي لَا تُحَدُّ فَتَكُونَ مَحْدُوداً، وَ لَمْ‏ تُمَثَّلْ‏ فَتَكُونَ‏ مَوْجُوداً، وَ لَمْ تَلِدْ فَتَكُونَ مَوْلُوداً. ...