بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر آقای وافی در وبلاگ:

شنبه ( 19 / 5 / 2012 )
سوالی درباره نفقه فرزند، زنا با محرم، نهی از منکر تا دقیقه 11
بسم الله الرحمن الرحیم
سخن در روایت ص 330 بود . فرمودند : مرحله ای از خلقت می آید که همه چیزها فانی می شوند و دوباره برمی گردند. مرحوم مجلسی کلامی درباره زمان موهوم فرمودند و مرحوم طباطبایی هم ایراداتی داشتند و اساس این اشکالات هم مسأله امتناع اعاده معدوم بود که عرض کردم : امتناع اعاده معدوم خیلی مسلّم و صاف نیست و شواهدی هم برای آن عرض شد
حاجاقا بهجت یک روز در درس اصول فرمودند : ظرف استحاله اجتماع نقیضین، نفس الامر است و نفس الامر اوسع از وجود است. مرحوم صدر هم نزدیک ده مورد در بحوث فی علم الاصول تصریح می کنند که واقعیت و نفس الامر اوسع من لوح الوجود. ایشان به جای ظرف و وعاء تعبیر لوح می کنند
توضیح آنکه : مطالب کلاسیک رایج می گویند : واقعیت و آنی که موجود است و واقعیت دارد، از دو حال بیرون نیست. یا وجود ذهنی است یا عینی و خارجی و چیزی وراء این دو نداریم. سوال این است : شما می گویید تناقض محال است. محال است یعنی چه ؟ یعنی یک نمی تواند در آنِ واحد موجود باشد و معدوم. این که می گویید در آنِ واحد موجود باشد، معدوم باشد، آیا منظورتان این است که در ذهن موجود و معدوم باشد؟ این که می گویید نمی تواند چیزی در آنِ واحد هم موجود باشد هم معدوم، وعاء و ظرفی که می گویید محال است در آن وعاء در آنِ واحد هم نباشد هم باشد، کجاست؟ آیا در ذهن ماست یا خارج از ذهن ماست؟ اگر در ذهن هم بخواهیم فرض بگیریم چیزی هم باشد هم نباشد، باز هم یک نحو خارج است وگرنه اگر از آن حیث ذهنیتی اش بگیریم، که مانعی ندارد. من فرض می گیرم در آنِ واحد هم انسان هست هم نیست. اما اگر بخواهید بگویید در آنِ واحد مفهمومی هم در ذهن من باشد هم نباشد ، این که شد یک پا خارج. ولی وجود و عدم در هن از آن حیث ذهنیتش قابل اجتماع است. من دارم اجتماع نقیضین را تصور می کنم که می گویم محال است. لذا می گویم چیزی را که من در ذهن تصور کردم، محال است وقوعش در خارج
حالا این خارج یعنی چه ؟ آیا خارج یعنی ظرف وجود و عالَم موجود ؟ آیا یعنی می گوییم یک چیزی در ظرف وجود نمی تواند هم باشد هم نباشد؟ خب اگر چیزی نباشد که در ظرف وجود که نمی تواند نباشد. حالا فرض بگیریم که نیست. چون شما می گویید یا هست یا نیست. خب ما فرض می گیریم که نیست. معنایش این است که در خارج نیست. خارج یعنی چه ؟ یعنی در عالم وجود. در عالم وجود نیست. خب وقتی نیست، یعنی چه که در عالم وجود نیست؟! یعنی نیستی او در عالم وجود هست! نیستی که موجود نمی شود. معدومیت که موجود نمی شود. چون لازم می آید اتصاف شیء به نقیض خودش
پس این کلمه خارج یعنی چه؟ به نظر می رسد خارج یعنی خارج از ذهن به معنای لوح نفس الامر نه اینکه به معنای خصوص وجود عینی باشد
سوالی در دقیقه 21 و نیم مطرح شد . استاد : کسانی که وجود را فقط ذهنی و عینی می دانند، تمام چیزهایی که به ذهنشان می آید، به هر زحمتی هست می خواهند به یکی از این دو تا برگردانند. می گویند اصالت با وجود است و غیر وجود هم چیزی نداریم. وجود هم یا ذهنی است یا عینی. هر چه هم تصور کنیم به عنوان یک مطلب واقعی و نفس الامری، بر می گردد به وجود. یا عین خودش یا از لوازمش. ولی آیا این تلاش سر می رسد یا نه؟ ذهن من که با این حرف قانع نمی شد. مرحوم صدر هم چند تا مثال برای اوسعیت نفس الامر از وجود می زنند . از جمله لوازم الماهیة. انسان یمکن له الوجود و العدم. این امکان لازم الماهیة است . آیا وقتی موجود است این لازم را دارد یا وقتی معدوم است؟ هیچکدام . چون لازمه نفس خود ماهیت است. خب حالا ما این امکان را برای انسان فرض می گیریم یا درک می کنیم و یک واقعیتی را برای ماهیت می فهمیم؟ یعنی فضایی را فرض می گیریم که اصلا ذهنی نیست، هیچ انسان صاحب ذهنی نیست و نیز فرض می گیریم عدم مطلق را یعنی هیچ موجودی هم نیست. پس وعائی را در نظر گرفتیم که نه وجود ذهنی است نه عینی . آیا در این وعاء، ماهیت انسان ممکن الوجود است یا نه؟ مرحوم آقای صدر می فرمایند : هست. با اینکه صرف نظر و قطع نظر کردم از وجود ذهنی و عینی اما می بینم که امکان لازمه ماهیت انسان است
یکی از حاضران: اگر عدم مطلق را فرض گرفتیم ، دیگر ماهیتی نیست که لازمه ای دارد یا ندارد. استاد : یعنی اگر ماهیت را موجود فرض نگیرید، ممکن الوجود نیست؟ سائل: نه . استاد : خب، قبل از این که می خواست موجود بشود، وجود خورد به یک چیز ممکن الوجود یا ممتنع الوجود؟ سائل: مفروض الوجود. استاد: الماهیة من حیث هی لا موجودة و لا معدومة. منظور ما از عدم مطلق این است که وجود ذهنی و عینی رفت کنار.سائل: پس ماهیت هم رفت کنار چون هیچ چیز نیست. استاد: ماهیت رفت کنار به این معنا که معدوم است، قبول. سائل: وقتی رفت کنار، دیگر هیچ لوازمی هم ندارد. استاد: رفت کنار یعنی معدوم مطلق است. حالا می پرسیم: می شود این ماهیت موجود بشود یا نه؟ ما می رویم در عالَم عدم مطلق . عدم مطلق یعنی هیچ چیزی را فرض نگرفته ایم که موجود باشد. در همین فضا انسان با شریک الباری فرق دارد یا نه ؟ سائل: دقیقه 28. استاد: مطلبی که می فرمایید دقیقا تقریر مطالب روشن کلاسیک است که می گفتند عدم خاص داریم ولی عدم مطلق نداریم و عدم خاص له حظّ من الوجود . با همه اینها من می خواهم عرض کنم که یک چیزهایی داریم که باید جواب بدهند. الآن همه ماهیات را معدوم فرض گرفتیم و هیچ چیز موجود نیست. در این ماهیات معدوم ، آیا فرقی بین انسان و شریک الباری هست یا نه؟ باید جواب بدهید؟ سوال : وقتی معدومند، چیزی نیستند که فرق داشته باشند . فرقشان به چیست؟ استاد: فرقشان به اگر است. اگر بخواهد موجود بشود، آن نمی تواند موجود شود ولی این می تواند. با اینکه فرض عدم گرفتیم ولی در همان کتم عدم آثاری است که حرف می زند. این اگر بخواهد موجود شود، می تواند ولی آن نمی تواند.دارم توضیح حرف مرحوم صدر را می دهم. ایشان م یفرمایند: لوازم الماهیة بار است برش در یک ظرفی بیرون از وجود و عدم. چون مضاف الیه امکان، هم وجود است هم عدم : امکان الوجود و العدم. یعنی ماهیت طوری است که تارة وُجد و تارة یُعدم. سائل: اگر ذهنی نباشد، نفس الامر را کسی می تواند تصور کند؟ نفس الامر به برکت ذهن تصور می شود. استاد: یعنی می گویید ذهن ما امکان انسان را فرض گرفته و خلق کرده؟ پس می توانیم فرض بگیریم که انسان ممتنع الوجود است! سائل: فرض محال که محال نیست، فرض می گیریم. استاد: پس شما محال را دوباره بردید به واقعی. سائل: اگر هیچ انسانی خلق نشده بود، هیچ ذهنی فکر نمی کرد و نفس الامری هم نبود. استاد: یعنی واقعی هم نبود؟ سائل: واقع خارجی بود ولی نفس الامری نبود. نفس الامر مخلوق ذهن انسان های متفکر است. استاد: می گویید اگر ذهن یک انسان متفکر نبود، نفس الامری نبود. یعنی اگر ذهن یک انسان نبود، وصف امکان هم برای انسان نبود.سائل: دقیقه 32 و نیم تا دقیقه 34. استاد : همه تلاش من این است که مثل آفتاب نشان دهیم که درست است که بخش مهمی از شناخت، تخیلات است و قوامش به ذهن است ولی بخش عظیمی از شناخت، درک است نه خلق. الآن شما بخشی را شاهد می آورید و می گویید اگر ذهن من نبود، این ها نبود. درست هم هست. اما بخش عظیمی از شناخت، درک ذهن است. یعنی ذهن دارد به یک چیزی می رسد که اگر او هم نبود، او بود. خیلی بحث پر فائده ای است. مثلا برهان می آوریم بر اینکه بی نهایت عدد اول داریم. اعدادی که فقط قابل تقسیم است بر یک و خودش. برهانش مسلّم است و غیر قابل خدشه. الآن ذهن ما دارد بی نهایت عدد اول را خلق می کند یا اینکه برهان می آورد بر این که داریم و لو ذهن ما هم نبود ؟ سائل: اگر علم باشد، درک است. علم همیشه عالم خارج را برای ما توضیح می دهد. استاد: درست است. خب الآن این بی نهایت عدد اول در ضمن مثل گردو موجود شده اند؟ الآن بالاترین عدد اولی که همه شناخته اند، مثلا 500 هزار رقم دارد. عدد بعدی را هنوز کشف نکرده اند اما به برهان می دانند که هست. کجای عالم هست؟ برهان می گوید عددی هست و لو هیچ ذهنی هنوز درکش نکرده است. در هیچ ذهنی نیامده ولی برهان می گوید هست. کجا هست؟ سائل : در خارج . استاد: خوب شد. پس اگر ذهن ما هم نبود، آن خارجه هست و ما درکش می کنیم نه اینکه فرضش بگیریم. خب این عدد اول که هست، خدا به او فرموده: کُن؟ سائل : 38 . استاد: جعل به فرد طبیعت می خورد. جاعل یک فردی از طبیعت را ایجاد می کند.به بحث ما ارتباط ندارد. من عرض کردم عدد. عدد نوع است نه فرد. فرد پنج مجعول است مثل 5 تا گردو که خداوند به آن می گوید : کُن. اما عدد پنج و طبیعت آن { کلّ عدد نوع برأسه} سائل: 5 هم انتزاع می شود از همین ها دیگر. اگر 5 تا گردو در خلقت نبود که ما 5 را نمی فهمیدیم. استاد : پس چطور به برهان قبول کردید که در خارج عدد اول بعدی هست و حال آن که به إزائش نه گردویی است و نه چیزی دیگر.{ دقیقه 39 } منظور من طبیعت عدد اول است نه فرد آن. اگر ریاضیات می خواست فرد خارجی را بگوید، برهان نمی توانستیم بیاوریم بر اینکه بی نهایت عدد اول در خارج هست چون خودشان می گویند بی نهایت در خارج نیست.پس منظورش از بودن بی نهایت عدد، طبایع است نه افراد. 7 یک عدد اول است و لو بی نهایت فرد برای عدد هفت پیدا کنیم. نوع برأسه . ماهیتش هست و لو خدا فردی برایش خلق نکرده باشد. {دقیقه 42 تا 44}
عرض ما این است : شما گفتید : درست گفته اند. ما یک عدد اولی داریم. در خارج هم داریم. اما اصلا منظورتان مولکول ها و اتم هایی که این عدد بر آن صدق بکند، نبود. { دقیقه 45} استاد : همین هایی که برهان اقامه کرده اند که عدد اول بی نهایت است، می گویند: عالم ماده بی نهایت نیست با برهان. منافاتی هم ندارد. بی نهایت عدد اول داریم و لو قائل به تناهی ابعاد عالم باشیم. چون عدد نوع برأسه و برهان می گوید به هر عدد اولی رسیدی، یکی دیگر هم بعد از آن هست، بگرد پیدایش کن. هست؟ کجا هست؟ دنبال اتم هایی باشیم که آن عدد بر آنها صادق باشد؟ نه، این عدد هست و لو چیزی که بتوانید این را بر آن صدق بدهید، نباشد. این ها واضحات فکر بشر است
سائل{ دقیقه 46} استاد : ما در کلاس اینجور انس گرفته ایم که همیشه طبایع را بعد الوجود می بینیم و حال آن که . . . آخوند ملا صدرا در ج 6 اسفار 9 جلدی، ص 187 که اقوالی را راجع به علم خدای متعال مطرح می کند. هشت تا قول نقل می کند. راجع به اینکه طبایع همیشه بعد الوجودند یا قبل الوجود؟ خیلی بحث سنگینی است که روی مبنای اصالة الوجود همه انس گرفته اند که طبایع بعد از وجود است ولی به جایی می رسند که گیر می افتند. یعنی می بینند که بحث کم می آورد. تا کم نیارده اند، می گویند : سخیف! در ص 182 می فرمایند : و اما مذهب المعتزله، القائلین بانّ المعدوم شیء و انّ المعدومات فی حال عدمها منفکّة عن الوجود متمیّزة بعضها عن بعض و انه مناط علم الله تعالی بالحوادث فی الازل، فهو عند العقلاء من سخیف القول. سخافتش نزد آخوند به این خاطر است که می گویند در خارج یک چیزی خارجیت دارد ولی موجود نیست. بعدا خدا به این، نور وجود می تاباند. ادامه می دهد : و اما ما نقل من عرفاء در عرفان نظری که به نظر نظیر قول معتزله می رسد، فیرد علی ظاهره ما یرد علی مذهب المعتزلة فإن ثبوت المعدوم مجردا عن الوجود امر واضح الفساد سواء نُسب الی الاعیان او الی الاذهان . . . لکن لحسن ظننا بهؤلاء الاکابر. . . باید تأویل کنیم{ دقیقه 50}
اما در ج 2 ص 349 و 350 می گویند : لا یقال : إن ماهیة کل ممکن علی ما قررتَ، هی عین وجوده و فرعه بحسب الخارج فکیف یکون { ماهیت} مقدَّما علیه قابلا للوجود؟ قلنا : نعم{ درست است که بعدش است اما یک جوری هم قبلش است!} و لکن الوجودات الخاصة { مرحوم سبزواری همین جا می گویند : هذا إرخاء للعنان! دقیقه 51} می گویند : ماهیت درست است که بعد از این که وجود خاص پیدا کرد، طفیلش است اما قبلش هم نمی شود که نباشد. وجود معدوم هم نیست. مندکِّ در وجود الهیّه است. جالب این است که تعبیر می کنند به وجودات خاصه. می فرمایند : ایضا تابعة للوجودات الخاصة الموجودة سابقا. همین ماهیت یک وجود خاصی خودش دارد سابقا اما مندکة فی ذات الله . خدا را مظلوم گیر آورده اند! در حالی راه حل خیلی دارد . لازم نکرده فوری بزنیم به وجودات مندکة فی الله تعالی{دقیقه 53} بعدش می فرمایند : فإذا تقرر هذه المقدمات، که یکیش این بود که ماهیت غیر از این که تابع وجود است، وجود متقدمی هم دارد، فنقول { نیاز به این حرف احساس کردند ولی به خاطر مبانی شان شاگردانشان نمی گذارند! } : إن الماهیات و الاعیان الثابتة و ان لم تکن موجودة برأسها، بل مستهلکة فی عین الجمع و فی تفصیل الوجودات لاحقا، لکنها بحسب اعتبار ذواتها من حیث هی هی بحسب تمیّزها عن الوجود عند تحلیل العقل، منشأ الاحکام الکثیرة
باید دنبال مواردی باشیم که روشن باشد که ذهن ما خلق نکرده و روشن هم باشد که وجود عینی به این معنایی که ما می گوییم، نداشته باشد. آقای صدر به دو سه جا برخورد کردند و برایشان واضح شده و با همه ضوابط کلاسیک در افتاده اند
ج 7 اسفار ص 277 هم مراجعه کنید که علامه می گویند : لم یأت بشیء مُقنع
تا دقیقه 61 ادامه دارد









************
تقریر آقای صراف:
30/2/1391

· گفته شد که نفس الامر اوسع از وجود است. مرحوم صدر در بحوث هم نکاتی در این رابطه داشتند: لوازم الماهیة بر ماهیت بار می­شود در ظرفی بیرون از وجود و عدم.

· در اسفار ج6 ص182: (در اقوالی که در مورد علم خداست) و ان المعدومات فی حال ... فهو عند العقلاء من سخیف القول ... فیرد علی ظاهره ...

· در اسفار ج2 ص349و350 (فی نفی الشرور عن الوجود الحقیقی): لا یقال ان ماهیة کل ممکن ... هی عین وجوده ... مقدما علیه قابل للوجود ... و لکن الوجودات الخاصة ... فاذا تقررت هذه المقدمات فنقول ان الماهیات و الاعیان الثابتة ... بحسب اعتبار ذواتها من حیث هی هی ... منشأ الاحکام الکثیرة

· اسفار ج7 ص277: حاشیه مرحوم سبزواری هم دیده شود

· خوب است مواردی که مثل خورشید واضح است که ذهن ما خلق نکرده بلکه درک کرده، ولی وجود عینی به معنایی که می­گوییم ندارد، پیدا شود.

الأسفارالأربعة، ج‏6، ص 182
الفصل ( 5) في الإشارة إلى بطلان مذهب الاعتزال و مذهب ينسب إلى أهل التصوف
و أما مذهب المعتزلة القائلين بأن المعدوم شي‏ء و أن المعدومات في حال عدمها منفكة عن الوجود متميزة بعضها عن بعض و أنه مناط علم الله تعالى بالحوادث في الأزل«» فهو عند العقلاء من سخيف القول و باطل الرأي و الكتب الكلامية و الحكمية متكفلة بإبطال شيئية المعدوم و ما يجري مجراه من هوساتهم
و أما ما نقل عن هؤلاء الأعلام من الصوفية فيرد على ظاهره ما يرد على مذهب المعتزلة فإن ثبوت المعدوم مجردا عن الوجود أمر واضح الفساد سواء نسب إلى الأعيان أو إلى الأذهان«» و سواء كان معدوما مطلقا أو صار موجودا بعد عدم ما في وقت من الأوقات و التفرقة تحكم محض لكن لحسن ظننا بهذه الأكابر لما نظرنا في كتبهم و وجدنا منهم تحقيقات شريفة و مكاشفات لطيفة و علوما غامضة مطابقة لما أفاضه الله على قلوبنا و ألهمنا به مما لا نشك فيه و نشك في وجود الشمس في رابعة النهار حملنا ما قالوه و وجهنا ما ذكروه حملا صحيحا و وجها وجيها في غاية الشرف و الأحكام كما سنشير إليه إن شاء الله تعالى مع أن ظواهر أقوالهم بحسب النظر الجليل ليست في السخافة و البطلان و نبو«» العقل عنها بأقل من كلام المعتزلة فيهما.

الأسفارالأربعة، ج‏2، ص 348
لا يقال إن ماهية كل ممكن على ما قررت هي عين وجوده و فرعه بحسب الخارج فكيف يكون مقدما عليه قابلا له.
قلنا«» نعم و لكن الوجودات الخاصة المفصلة لها مرتبة سابقة إجمالية منشؤها علم الحق الأول بذاته و تعقله لمراتب إلهية و شئونه فتلك الوجودات قبل أن تنزلت و تعددت و تفصلت كان لها في تلك المرتبة السابقة أسماء و صفات ذاتية ينبعث عنها الماهيات و الأعيان الثابتة فهي في تلك المرتبة أيضا تابعة للوجودات الخاصة الموجودة سابقا باعتبار معلوميتها للحق سبحانه علما كماليا هو عين ذاته كما سيجي‏ء تحقيقه في مباحث العلم إلا أن معلوميتها في الأزل على هذا الوجه أي باعتبار ثبوتها تبعا لوجودات الحقائق الإمكانية في علم الحق تعالى منشأ لظهور تلك الوجودات في المراتب المتأخرة على طبق ثبوتها العلمي في ذات الحق سبحانه على الوجه الذي أشرنا إليه ثم إذا فاضت الوجودات عن الحق تعالى و تميزت و تعددت في الخارج اتحدت مع كل منها بالذات ماهية من الماهيات من غير استيناف جعل بل بنفس فيضان ذلك الوجود كما هو شأن كل ماهية مع وجودها المتميز عن غيره فلم يلزم في شي‏ء من المراتب الواقعة في الخارج تقدم الماهية الخاصة على وجودها المنسوب هي إليه إما في مرتبة علمه تعالى فالأعيان تابعة لوجود الحق تعالى الذي هو بعينه علمه بوجودات الأشياء إجمالا«» و بماهيات الأشياء تفصيلا من جهة معلوميتها مفصلة عن وجود الحق تعالى إذ العلم بالعلة التامة مستلزم للعلم بمعلولاتها كما سيقرع سمعك برهانه من ذي قبل إن شاء الله تعالى و أما في الخارج فكذلك لأن الفائض و المجعول ليس إلا أنحاء الوجودات بالذات و الماهيات تابعة في الفيضان و الجعل بالعرض فظهر صدق ما وقع في ألسنة العرفاء أن موجودية الأعيان و قبولها للفيض الوجودي و استماعها للأمر الواجبي بالدخول في دار الوجود عبارة عن ظهور أحكام كل منها بنور الوجود لا اتصافها به كما مر غير مرة و أما الشيئية المنفية عن الإنسان في قوله«» تعالى هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً فهي شيئية الوجود المتميز المخصوص باعتبار تميزها و خصوصها لئلا يلزم التناقض و كذا الشيئية المذكورة في قوله ع: كان الله و لم يكن معه شي‏ء و معلوم أن ليس للماهيات الإمكانية عند أهل الله و العارفين إلا الشيئية الثبوتية لا الشيئية الوجودية إلا على ضرب من المجاز و لأجل ذلك لما سمع شيخ الطائفة الفائزة بالحق أبو القاسم الجنيد البغدادي حديث كان الله و لم يكن معه شي‏ء قال و الآن كما كان و ذكر الشيخ علاء الدولة في رسالة فوائد العقائد في صفة أهل الله و هم الذين يصلون إلى مقام الوحدة من غير شبهة الحلول و الاتحاد و المشاهدون جمال ربهم كما كان و لم يكن معه شي‏ء و يعرفون أنه الآن كما كان و قال في هذه الرسالة حكاية عن نفسه و أبصر كل شي‏ء هالك إلا وجهه و أعاين كل من عليها فان من غير شك و تخمين و هذا المقام مقام الوحدة.
فإذا تقررت هذه المقدمات فنقول إن الماهيات و الأعيان الثابتة و إن لم تكن موجودة برأسها بل مستهلكة في عين الجمع سابقا و في تفصيل الوجودات لاحقا لكنها بحسب اعتبار ذواتها من حيث هي هي بحسب تميزها عن الوجود عند تحليل العقل منشأ الأحكام الكثيرة و الإمكان و سائر النقائص و الذمائم اللازمة لها من تلك الحيثية و يرجع إليها الشرور و الآفات التي هي من لوازم الماهيات من غير جعل ...

الأسفارالأربعة، ج‏7، ص 276
تكميل انحلالي لشك إعضالي
إن في هذا المنهج شكا«» من جهة السهو و النسيان قد استصعبه المناظرون حتى أنه نقل عن بعض تلامذة المحقق الطوسي أنه لم يقدر على حله و لم يأت بمشبع من الكلام في دفعه قال العلامة الحلي في شرح تجريد العقائد في مطابقة الأحكام الذهنية الصادقة لما في نفس الأمر بهذه العبارة و قد كان في بعض أوقات استفادتي منه ره جرت هذه النكتة و سألته عن معنى قولهم إن الصادق في الأحكام الذهنية هو اعتبار مطابقتها لما في نفس الأمر و المعقول في نفس الأمر إما الثبوت الذهني أو الخارجي و قد منع كل منهما فقال ره المراد بنفس الأمر هو العقل الفعال فكل صورة أو حكم ثابت في الذهن يطابق الصور المنتقشة في العقل الفعال فهو صادق و إلا فهو كاذب فأوردت عليه أن الحكماء يلزمهم العقول بانتقاش الصور الكاذبة في العقل الفعال لأنهم استدلوا على ثبوته بالفرق بين السهو و النسيان فإن السهو هو زوال الصورة المعقولة عن الجوهر العاقل و ارتسامها في الحافظة لها و النسيان هو زوالها عنهما و هذا يتأتى في الصور المحسوسة أما المعقولة فإن سبب النسيان«» هو زوال الاستعداد بزوال المفيد للعلم في باب التصورات و التصديقات و هاتان الحالتان قد تعرضان في الأحكام الكاذبة فلم يأت بمشبع«» انتهى كلامه ره.