بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










*******************
تقریر آقای وافی در وبلاگ:

( 2 / 4 / 2012 ) دوشنبه=14/1/91=10 جمادی الاول 33جلسه 142
خیلی از احادیث که می گویند در لسان المیزان است ، او آورده که ردّ و تضعیف کند !
جدل در مسلّمات است . یعنی خصم را بر طبق فهم خودش الزام بکنیم
تا دقیقه ی 16 بحث های متفرقه که نکته ی خاصی در برنداشت
بسم الله الرحمن الرحیم
در عبارت مجمع رسیدیم به اینجا که : ثم ذكر سبحانه أنه مع علمه به { با اینکه علم دارد و اقرب است به او از حبل الورید ، } وكّل به ملكين يحفظان عليه عملَه إلزاما للحجة فقال «إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ» فإذ متعلقة بقوله وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ { اذ برای تعلیل می آید و وقتی برای تعلیل نباشد ، ظرف است . به معنای آنگاه که ظرف زمان ماضی هم واقع می شود . در این آیه چند احتمال برای متعلق اذ وجود دارد که مرحوم طبرسی آن را متعلق به نحن اقرب گرفته اند . معمولا ظرف یا قید است برای فعل یا برای شبه فعل . یک اسم مجرد که قید نمی خواهد . اگر هم قیدی برای اسم بیاید ، باید یک نحو حالی و افعال عمومی در نظر بگیریم تا قید باشد برای معنای فعل یا شبه فعل . در آیه ی شریفه 5 چیز داریم که محتمل است اذ قید او باشد . اولین احتمال این است که اصلا اذ استیناف باشد . مثل اینکه گفته شده باشد : و اذ . یعنی واذکر حال الانسان الذی خلقناه اذ یتلقی المتلقیان . گمان نمی کنم این احتمال صفر باشد . می شود مثل : و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه . که البته در همین آیه در تفسیر امام ، اذ را به آیه ی قبلی مرتبط دانسته اند و اذ را به تسویه ی سبع سماوات زده اند . ولی اظهر در اذهان در جایی که واو هست ، استیناف است ولی در ما نحن فیه که واو ندارد ، اظهر قیدیت بریا ما قبل است و احتمال ما در حد احتمال است . اما اگر بخواهیم قید برای ما قبل بگیریم ، کما هو الاظهر ، باز چند احتمال وجود دارد : اول اینکه متعلق به خلقنا باشد چون فعل است . دوم : نعلم ، سوم : توسوس ، چهارم : أقرب ، یعنی نحن نقرب الیه قُربا اقرب من المتلقیان . نظیر ( و کنت أنت الرقیب علیّ من ورائهم ) یعنی تلقی این دو ملک بر علم ما نمی افزاید و کمک ما نمی کنند بلکه الزاما للحجة هستند . چون ما از آن دو تا به تو نزدیک تریم . اما مرحوم طبرسی صریحا نفرموده اند متعلق به اقرب است بلکه فرموده اند : متعلق به نحن اقرب الیه است . آیا می خواهند بگویند متعلق به مفاد این جمله است یا متعلق به اقرب فقط ؟ یک احتمالی هم در ذهن من هست که منظورشان این است که اذ متعلق به نحن باشد . که می شود احتمال پنجم برای متعلق اذ . در واقع طبق این احتمال متعلق اذ معنای فعل یا شبه فعلی است که مستفاد از واو حالیه ی و نحن است . یعنی فی حال کوننا . هر واو حالیه ای یک متعلق افعال عموم دارد . یعنی فی حال کونه کذا و این کون در دلش خوابیده است . کأنّ مرحوم طبرسی می خواهند بفرمایند که متعلق آن حالیت و کونی است که واو حالیه ی و نحن استفاده می شود . { در اینجا این سؤال مطرح شد که آیا کون ناقص می تواند متعلق ظرف واقع شود یا نه ؟ و مطرح شد که در مثال : کان اسمه زیدا یوم الجمعه ، ظرف متعلق به چیست ؟ استاد هم فرمودند : خدای متعال در مباحثات طلبگی برکت در مراجعات قرار داده است } البته تعلق ظرف به واو حالیه یک اشکال دارد و آن این است که : واو حالیه حال برای قبل است یا بعد ؟ اگر حال برای قبل باشد ، دیگر اذ بعدی نمی تواند ظرف برای او باشد ؛ چون واو حالیه دارد حالی را برای اقربیت الیه به توسوس و موطن وسوسه بیان می کند . وقتی حال برای آن موطن شد ، دیگر چیزی تهش نمانده و جایی برای اذ باقی نمانده است که بگوییم : اذ یتلقی و اگر ظرف بعدی بخواهد ظرف برای او باشد ، دیگر از حالیت می افتد . یعنی باید حال برای اذ باشد و نمی تواند حال برای توسوس باشد . چون بالأخره در حینی که یتلقی المتلقیان ما به او اقرب هستیم یا در حینی که توسوس به نفسه ؟ اگر حال توسوس باشد ، ربطی به اذ ندارد و اگر متعلق اذ است ، ربطی به توسوس ندارد . چون به هر کدام مربوط باشد غرضی را می رساند که اگر به دیگری مربوط باشد ، غرض دیگری را افاده می دهد . آیا غرض و غایت القاء نحن اقرب ، الزاما للحجة است یا برای اینکه بفرماید ما از تار و پود وجود و وسوسه ی نفس مخلوقمان خبر داریم ؟ البته می تواند به هر دو متعلق باشد ولی در دو اراده و استعمال مستقل از باب استعمال لفظ در اکثر . ولی در یک استعمال نمی شود هر دو مراد باشد . چون و نحن حال است . سوال اینجاست که و نحن نسبت به چیست ؟ اگر به اذ بزنید ، تمام می شود . چون وقتی بگوییم : ( و نحن اذ یتلقی المتلقیان اقرب الیه من حبل الورید ) ... { دقیقه ی 44 } نمی شود هم غایت نعلم باشد هم اذ یتلقی . لذا وقتی مرحوم طبرسی فرمودند : اذ متعلق به نحن اقرب ، نحن را از حالیه بودن انداختند . یعنی صبغه ی حالیتش برای ما قبل کمرنگ شده است و کأنه استیناف است و اصلا کاری به وسوسه ندارند }
أي و نحن أعلم به و أملك له حين يتلقى المتلقيان { تلقی از ماده ی لقی یا لقو است و در آیات دیگر هم به کار رفته است مثل ( فتلقی آدم من ربه کلمات ) و ( اذ تلقونه بالسنتکم ) بعید نیست که محور اصلی کلمه لام و قاف باشد . بعید هم نیست که در هر ماده ای که در آن لام و قاف است ، یک نحو تحرک باشد . مثل اینکه می گویند : لقلقه ی لسان یعنی زبان تکان می خورد . همانطور که در قلقله هم نوعی تحریک است . ابن جنی می گوید : جای حروف را که عوض کنید معنا باقی می ماند . قول هم با لقو از این جهت یکی هستند . در قال هم نوعی حرکت است که همان تحریک لسان باشد . در لقاء هم حرکت است . چون لقاء یعنی یک چیزی در اثر حرکت به دیگری می رسد . حالا تلقّی یعنی چه ؟ ظاهرا صرف اینکه یک چیزی را به چیزی یا یک کسی بدهند و دریافت کند ، تلقی نمی گویند . مثلا کتاب را در قفسه می گذاریم . نمی گویند : قفسه کتاب را از شما تلقی کرد . یا اگر پولی در جیب کسی بگذارید ، نمی گویند : آن شخص پول را از شما تلقی کرد . تلقی مال وقتی است که دست دراز کند و پول را از شما بگیرد . یا صرف شنیدن کلمات را تلقی نمی گویند ولی وقتی با دقت به دستور طبیب گوش می دهید ، دارید حرف او را مراد او را تلقی می کنید . گویا ذهنتان دو دستی دست هایش را دراز کرده و دارد حرف های طبیب را می گیرد . تلقی گرفتن است . ( فتلقی آدم من ربه کلمات ) یعنی حال آدم زار و سراپا نیاز بود به این کلمات . در روایت دارد که از اشک حضرت درخت سبز شده بود ! در اینجا هم تلقی دوبار تکرار شده است . یکبار در ضمن یتلقی و یکبار هم در ضمن المتلقیان . یعنی اینطور نیست که به صورت تکوینی سخنان شما در جایی ثبت شود بلکه این دو ملک از شما می گیرند . کأنه آماده باشند که ما چه می گوییم و چه می کنیم تا آن را بگیرند . مانند مملی علیه که آماده است که چه از دهان مملی در می آید تا آن بنویسد . . لذا مرحوم طبرسی هم تعبیر (یأخذان) دارند . قفسه از ما کتاب را نمی گیرد اما ملائکه می گیرند و اذاست که رقیب و مواظب هستند . در حالیکه قفسه کاری ندارد که شما چه کتابی در آن گذاشتید . اما متلقی نگاه می کند . اگر بد است ، می گوید : تو بگیر . مال من نیست و اگر خوب است ، می گوید : تو کار نداشته باش ، این عمل مال من است . مثل استماع است که دل دادن به کلام است . در روایتی در من لا یحضر دارد که : لا تتکلم بما لا تعنیک انک تُملی علی حافظیک کتابا الی ربک . که تعبیر إملاء دارد که مرحوم طبرسی هم در ادامه همین تعبیر را دارند } هما الملكان يأخذان منه عمله { عمل را از ما می گیرند نه اینکه مثل پول آن را در جیبشان بگذاریم } فيكتبانه كما يكتب المُملى عليه { املاء و نوشتن یک فرد اجلی دارد که با آن مأنوس هستیم که شخص املا کننده دارد حرف می زند و کاتب هم حرف را می نویسد . اما اینکه خود عمل را إملا می کنیم ، جهت معارفی دارد . در یک جا می فرماید : ( ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید ) اما این آیه مورد بحث ناظر به املایی لطیفتر است . یتلقی فقط تلقی ی لفظ نیست . لفظ را می شود نوشت اما عملی مثل زدن که قابل نوشتن نیست . اما ملائکه اعمال را هم تلقی می کنند . نه اینکه آن را به لفظ تبدیل کنند . خود عمل را می نویسند . یعنی خود عمل املاء می شود و ملک هم خود عمل را می نویسد . این مطلب هم شواهد قرآنی ی زیادی دارد هم چون اگر بخواهند بنویسند ، بعدا ممکن است در دلالت دغده کند . مثلا بگوید : من که نزدم . من فقط یک اشاره ای کردم ! دیگر الزاما للحجة نمی شود . لذا نفس کار ما املاء است همانطور که لفظی که مملی می گوید املاء است . مملی علیه هم خود ما اُملیَ را می نویسد . اگر ما املی نفس عمل بوده ، عمل را ثبت می کند . لذا می فرماید : ( من یعمل خیرا یره ) یعنی خود عمل را نوشته . در چه صحیفه ای ؟ در صحیفه ی اعمال به نوشتن الهی و نوشتن الهی یعنی آیه ی شریفه ی ( وضع الکتاب فتری المجرمین مشفقین مما فیه { آن ما فیه چند تا نقش لفظ نیست . پس چیست ؟ دنباله ی آیه توضیح می دهد : } یقولون یا ویلتنا ما لهذا الکتاب لا یغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصاها { نفرموده : کتبها یا انقشها بلکه فرموده : احصاها یعنی إحصاء وجودی . به دلیل دنباله ی آیه که می فرماید : } و وجدوا ما عملوا حاضرا . در تفسیر برهان هم دارد که حضرت فرمود : ( وجده کانه فعلها الساعة ) یعنی خود آن صحنه می آید که دارد خودش انجام می دهد نه اینکه تصویر یا نوشته اش باشد . و لا یظلم ربک احدا ) در اینجا هم ملائکه نفس خود کار را می گیرند . اگر لفظ باشد ، لفظ را می گیرند و لفظ را می نویسند اما نه به این معنا که در صحیفه ای لفظ شما را بنوسیند بلکه خود گفتن شما را ثبت می کنند یعنی وقتی صحیفه را باز کنید می بینید خودتان دارید حرف می زنید . خود صوت نوشته شده است . یعنی وجود کتبی ی صوت نیست بلکه همان وجود لفظی ی آن است . ( هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق )
سوال : پس نیت هم نوشته می شود ؟ استاد : هل العمل الا النیة ؟
سوال : ظاهرا حاج آقا درباره امام جماعت شدن مقطوع الاعضاء احتیاط واجب دارند ؟ استاد : در مقام فتوی احتیاط می کردند اما در درس همین احتیاط را مسخره می کردند ! می گفتند : در صدر اسلام دائما چنگ بود . می شود کسی که همش در میدان های جنگ بوده ، دستش قطع نشده باشد ؟ کجا نقل شده که حضرت فرموده باشند که مقطوع العضو نمی تواند امامت کند ؟ با اینکه مبتلا به بوده . ما از امام نماز صحیح می خواهیم . همانطور که مقطوع الاعضاء می تواند در صف جماعت بایستد و موجب اتصال شود . همانگونه که متوضی می تواند به متیمم اقتدا کند










*****************
تقریر آقای صراف:
14/1/1391

· یک احتمال، استینافیه بودن است برای «اذ»

· آنچه شأنیت بدویه دارد برای اینکه اذ ظرف آنها باشد: خلق (خلقنا)، نعلم، توسوس، اقرب (که شبه فعل است)، و نحن (مفاد از واو حالیه قبل از نحن: فی حالکوننا ... اشکال: واو حالیه اگر برای قبل است که لقد خلقنا ... و نعلم ... و نحن ... ما توسوس ... جایی برای ظرف نمی­ماند)

· کلمات تلقی، یمین، شمال، قعیر

· تلقی از ماده لقو یا لقی که بعید نیست یک نحو حرکت در دل آن باشد:

فتلقی آدم من ربه کلمات

تلقونه بالسنتکم

تتلقاهم الملائکة

لتلقی القرآن

صرف گذاشتن یک چیزی در یک جایی تلقی نیست.

من لا يحضره الفقيه ج‏4 396 و من ألفاظ رسول الله ص الموجزة التي لم يسبق إليها ..... ص : 376
5841 وَ مَرَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع‏ «2» بِرَجُلٍ يَتَكَلَّمُ بِفُضُولِ الْكَلَامِ فَوَقَفَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ يَا هَذَا إِنَّكَ تُمْلِي عَلَى حَافِظَيْكَ كِتَاباً إِلَى‏ رَبِّكَ‏ فَتَكَلَّمْ بِمَا يَعْنِيكَ وَ دَعْ مَا لَا يَعْنِيك‏

· ادامه مجمع البیان:

ثم ذكر سبحانه أنه مع علمه به وكل به ملكين يحفظان عليه عمله إلزاما للحجة فقال «إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ» فإذ متعلقة بقوله وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ أي و نحن أعلم به و أملك له حين يتلقى المتلقيان و هما الملكان يأخذان منه عمله فيكتبانه كما يكتب المملَى عليه [خود ما أُملی را می­نویسد و نه دال بر آن را لذا خود عمل را می­گیرند نه خبر آن را که آن خبر را بنویسند]