بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید:










****************
تقریر آقای وافی در وبلاگ:

یکشنبه ( 11 / 3 / 2012 )
یکی از حاضران : برخی از سایت های ضدّ شیعی این فرمایش حضرت صادق را مطرح می کنند که : تِسْعَةُ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّة و می گویند : معلوم می شود توحید و نبوّت و معاد یک دهم دین شیعه است و نه نهم دینشان هم تقیه است ! جوابشان چیست ؟ یکی از سایت های شیعه جواب داده بود که منظور این است که نه دهم دین ما با آنها متفاوت است پس باید در فضای تقیه باشیم ولی این توجیه زیاد قانع کننده نیست . استاد : منظور از دین در اینجا ، تدیّن بنده است نه معارف دین . دین استعمالات مختلف دارد . گاهی به معنای جزا دادن است : ( مالک یوم الدین ) گاهی به معنای عبادت است : ( ألا لله الدین الخالص) مگر دین ناخالص هم داریم ؟! دین در اینجا یعنی اطاعت . مثل : ( إذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین ) یعنی اطاعت خالصانه . مواردی زیادی داریم که دین به معنای تدیّن شخص و اطاعت و بندگی است . در این حدیث هم یعنی انسان که می خواهد بندگی خدا را بکند ، نه دهم اساس بندگی ی او بر تقیه است . خود همان ها هم همین مضامین را در روایاتشان دارند . در صحیح بخاری هم هست که از حضرت فرمودند : فاجران بر شما سلطنت پیدا خواهند کرد . از حضرت پرسیدند : یا رسول الله ، ما در آن زمان چه کنیم ؟ فرمودند : صبر کنید یعنی باید با این حال بسازید . این یعنی چه ؟ آیا یعنی دینتان را از دست بدهید ؟ در باب الفتن کتاب هایشان هست که حضرت فرمودند : چیزی نگویید و ساکت باشید . آیا یعنی همراه اینها بشوید ؟ نه ، خود حضرت فرمودند : اگر همراه این ها بشوید ، کافر شده اید . اینها یعنی زمانی که اساس حکومتی فتنه شد ، چیزی نگویید و با خون دل و زحمت دینتان را نگه دارید . در زمان کسانی مثل حجاج بن یوسف که خودشان معترف به فسق او هستند . به نظرم این حجر در اصابه درباره مسلم بن عقبه که از طرف یزید به مدینه رفت و واقعه حره را پدید آورد ، ابتدا می گوید : او صحابیّ است ولی اصلا میل نداشتم در کتابم اسمش را ببرم . اینها کسانی هستند که خودشان از اینها چندششان می شود و می گویند : رسول خدا هم از آمدن اینها خبر داده بودند و در عین حال دستور به سکوت داده اند . یعنی همین تقیه ای که ما می گوییم . پس خودشان را هم تقیه را قائلند . در قرآن هم فرموده : ( إلا أن تتقوا منهم تقاة ) . در میزان الاعتدال در احوالات شمر می گوید : ( ليس بأهل للرواية، فإنه أحد قتلة الحسين رضى الله عنه.وقد قتله أعوان المختار.روى أبو بكر بن عياش عن أبى إسحاق قال: كان شمر يصلى معنا، ثم يقول: اللهم إنك تعلم أنى شريف { در مقابل خدا می گوید ! } فاغفر لى.قلت: كيف يغفر الله لك وقد أعنت على قتل ابن رسول الله صلى الله عليه وسلم ؟ قال: ويحك ! فكيف نصنع ؟ إن أمراءنا هؤلاء أمرونا بأمر فلم نخالفهم، ولو خالفناهم كنا شرا من هذه الحمر السقاة.{ اگر از ولاة اطاعت نمی کردیم از این خرهای آبکش بدتر بودیم } { ذهبی می گوید } : قلت: إن هذا لعذر قبيح، فإنما الطاعة في المعروف . ( ربط بین این نقل قول و بحث تقیه واضح نشد . باید از استاد سوال شود (
پس دین در حدیث مذکور یعنی تدیّن شخص مؤمن در فضایی که اگر بخواهد رو بکند ، دین را از دستش می گیرند . یا خطر جانی دارد یا خطر دینی . تسعة اعشار یعنی این ، نه به معنای احکام شرع و معارف دین . ( انتهی هذا البحث (
در مورد روایت حضرت رسول درباره حضرت امیر ( و هو ولیّکم بعدی ) می گویند : ولیّ یعنی دوست . ولی جالبه در صحیح بخاری از قول خود عمر نقل می کند که : ( فصار ابوبکر ولیّا من بعده ) تعبیر می آورد از خلافت به اینکه ابوبکر ولیّ شماست بعد از پیامبر . از عبارت خودشان می شود بر علیه شان استدلال کرد که ولیّ یعنی خلیفه . چطور وقتی ولیّ درباره ی حضرت امیر می آید ، به معنای دوست است نه خلیفه ؟!
مرحوم الهی : اینطور نبوده که علمای سُنّی آدمهای احمق و بی شعوری باشند . این تناقضاتی هم که دارند به خاطر این است که مطلب خیلی ظریف است و مشکل از جای دیگر است . یعنی یک مبانی ی اشتباهی را پی ریزی کرده اند که حاضرند این تناقضات را بگویند ولی دست از مبانی شان برندارند . . . استاد : حاجاقا بهجت می گفتند : انسان می بیند که علمای بزرگ اهل سنّت خیلی فاضل و خوش فهمند و در مباحث علمی ی غیر امامت مو را از ماست می کشند ولی تا به بحث امامت می رسند ، حرف هایی می زنند که یک بچه حاضر نیست بزند . چند روز قبل از نووی نقل کردم که : إتفق العلماء که حرف عمر من کما ذکائه و فقهه . . . !
حاج آقا می فرمودند : فخر رازی در یکی از کتاب هایش بعد از اینکه استدلال های شیعه را می آورد و بعد از اینکه همه را ذکر می کند ، در مقام ردّ می گوید : ( هذا مما یستلزم الطعن علی السیّدین الفاضلین ) !
سائل : . . . . استاد : اتفاقا از کرامات اهل بیت این است که سنی ها در اعتقادات چیز واحدی ندارند که بگویند : ما در این فضا بودیم . معتزلی دارند ، اشعری هم دارند . محدّث هم دارند که هر کدام بر علیه یکدیگرند . پس نمی توانیم بگوییم یک سنی در فضایی بوده که توحید را اینطور فهمیده است . بلکه مجبور است انتخاب کند
سائل : من می خواهم بگویم : اینها احمق نبودند بلکه مطلب خیلی ظریف و دقیق بوده که کسانی که ملازم اهل بیت بودند ، این مطالب را از اول به طور شفاف گرفته اند . استاد : این حرف حرف درستی است اما نه در مسأله ی امامت
حاجاقا مؤذن : بعضی ها مشکلشان مشکل علمی نیست . مشکل ذاتی دارند . خبث ذاتی دارند . فخر رازی که مشکل علمی نداشته . جوری می گوید طعن بر فاضلین است که گویا طعن بر خداست ! استاد : من سالها بود که می گفتم : محال است که عالم سنّی ای که حرف ها را دید ، سنّی باقی بماند . اگر هم ابراز نکند ، به خاطر جهات خارجی است . اما بعدها که با مواردی برخورد کردم ، دیدم کلیّت ندارد . کسانی هستند که حرف ها را شنیده اند و سنی هم مانده اند . اما ازراههای عبور کرده که در قیامت نشانش می دهند و راه عرش بسته می شود
حاجاقا : گاهی ذهبی روایتی می آورد که به نفع شیعه است و روی مبانی خودش هم هیچ مشکل سندی ندارد ولی آخرش می گوید : ( و القلب یشهد بکذبه ) ! یا آن سنی در لبنان به شیخ محمدجواد مؤمنی گفته بود : تو که هیچی ، اگر بروی مدینه و حضرت از گور دربیاید و بگوید : علی بعد از من خلیفه است ، قبول نمی کنم
استاد : برای من هم محسوس شده که گاهی به جایی می رسند که با خود حضرت (ص) در می افتند . از اینجاها رد می شود و خودش را هم مقدس نمره اول می داند ! وقتی می خواهند از عایشه تجلیل کنند ، می گویند : می دانید زن چه کسی است ؟ با چه کسی سر یک سفره بوده ؟ در اینجا حضرت را بالا می برند . اما وقتی حضرت می فرمایند : ایتونی بکتف و دواة . . . و عمر هم آن حرف را زد . حالا به جای اینکه حرف عمر را زیر سؤال ببرند ، پنجاه تا سؤال می گذارند مقابل کار حضرت ! می گویند : آیه فرموده : ( الیوم اکملت لکم دینکم ) . دینی که کامل شده ، دیگر اکتب لکم چه معنا دارد ؟ می گویند : امر وجوب بود یا استحباب ؟ و . . . برای اینکه حرف عمر را توجیه کنند ، حضرت را محاکمه می کنند ! بعضی هاشون هم گفته اند : حضرت می خواستند محک بزنند و ببینند کامل ترین و با معرفت ترین اصحابشان کیست ؟! گفتند : قلم بیاورید تا بنویسم . عمر گفت بابا دین که کامل شده . حسبنا کتاب الله . حضرت هم گفتند : بارک الله ! که تو از همه بالاتر هستی ! اینها را گفته اند . از خودم نمی گویم . در کتاب مسند احمد برای این جهات خیلی خوب است . یک روایت که در صحیحین نیست و او نقل کرده است و سندش هم صحیح است ، که فغُمّ رسول الله . این ذیل را بخاری و مسلم نیاورده اند . (فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَعِنْدَكُمْ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ قَالَ فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ فَاخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ يَكْتُبُ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَوْ قَالَ قَرِّبُوا يَكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغَطَ وَالِاخْتِلَافَ وَغُمَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ قُومُوا عَنِّي ) دیگر نمی شود گفت حضرت می خواستند محک بزنند . اگر اینطور بود که باید از حرف عمر خوشحال شوند نه غمگین . یکی از حاضران به شوخی : مغموم شدند که چرا زودتر از اینها عمر را نشناختند و گرنه به جای ابوبکر او را برای نماز می فرستادند ! ( خنده شدید حضار )
حاجاقا مؤذن : ابن ابی الحدید که خوبشان است در ؟؟؟ درباره تخلف آن دو نفر از جیش اسامه گفته : پیغمبر مجتهد بود ، عمر و ابوبکر هم مجتهد بودند ! نهایتا خطا کردند و یک اجر دارند . استاد : قوشچی هم در شرح تجرید درباره تحریم متعتان می گوید : ( اختلاف المجتهین لیس ببدع ) ! یک تعبیری هم در معجم کبیر طبرانی آمده که از همه ی اینها بالاتر است : (فَقَالُوا: يَهْجُرُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ سَكَتُوا وَسَكَتَ قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ أَلَا نَأْتِيكَ بَعْدُ ؟ { بعدُ یعنی هنوز . یعنی هنوز نیاوریم ؟ بر حرف خودتان هستید ؟ } { حضرت یک کلمه گفتند که مصیبتش از آسمانها و زمین سنگین تر است } قَالَ: «بعد َمَا ؟! » { یعنی بعد از چه دیگر می خواهید بیاورید ؟! } کارشان حساب شده بود . چون بعضی می گویند : چرا حضرت دوباره نگفتند ؟ ذهبی می گوید : اگر امر وجوبی بود ، لطف تقاضا می کرد که حضرت دستورشان را تکرار کنند . حاجاقا بهجت می فرمودند : احمق ! حضرت دوباره گفتند . تو نفهمیدی . گفتند : قوموا عنی ! بروید گم شوید ! گم شوید یعنی من بر حرف خودم باقی هستم . نه اینکه یعنی ببخشید ، امر من مستحبی بود و مهم نیست ؟!؟ تازه اگر حضرت حتی به جای دوباره گفتن ، با همان حال بیماری برمی خواستند و قلم می آوردند و می نوشتند ، فایده ای نداشت چون عمر با گفتن ( غلبه الوجع ) کار را تمام کرد . بعدش می گفتند : در حال وجع نوشته است و نوشتنش هم هجر است ! لا بود که حضرت فرمودند : ( بعدَ ما ؟!) یعنی با یهجر کلام حضرت از حجیّت افتاد
سوال : یک شبهه ای که می کنند این است که جامعه ای که تربیت شده پیامبر است ، چطور ممکن است که واقعه غدیر را ببینند و تعداد خیلی کمی اعتراض کنند و بقیه همه ساکت بشوند ؟ آیا این حرف نقصی برای خود حضرت نیست که توانسته کسانی را تربیت کند که بعد از او در مقابل این بدعت بایستند ؟ و استدلال می کنند که وقتی در مدرسه ای در صد قبول شده گانش زیر 50 درصد باشد ، می گویید شاید مشکل از معلم و مدیر است نه دانش آموزان . شما هم می گویید از کلّ آن چندصد هزار صحابه فقط سه نفر قبول شدند . استاد : این هم جواب های حلی دارد هم پاسخ های نقضی . یک جواب نقضی این است که : یک منبری خوب وقتی منبر می رود ، همه جمعیت را سراپا جذب می کند و سکوت محض حاکم می شود حتی بچه ها هم احساس گرسنگی نمی کنند اما قرآن می گوید : ( و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا الیها و ترکوک قائما ) ! پس لابد حضرت مشکل داشتند ! حتما خطبه ی گرم و جذابی نبوده ! اگر جذابیت داشت ، مردم نمی رفتند ! حتما حضرت نوح هم مشکل داشتند که می گویند : ( ربّ انی دعوت قومی لیلا و نهارا فلم یزدهم دعایی الا فرارا ) !؟ پس مشکل از استاد و داعی است ! { قضیه ی إن هی إلا فتنتک در دقیقه 28 } . مدرسه ی انبیاء مدرسه جدا کردن خبیث از طیّب است و مدرسه مال است نه مدرسه ی کمّی که بگوییم چند نفر قبول شدند ؟ جالب اینکه وقتی عایشه می خواهد عظمت پدرش را بگوید ، می گوید : بعد از رحلت حضرت تمام این مملکت اسلامی مرتد شدند ( غیر از که و مدینه ارتدت العرب قاطبة ) ! اما جواب حلّی این است که : پیامبران معلم هستند اما نه معلم هایی که دنبال قبولی بیشتر باشند بلکه معلم هایی هستند برای رده ی بالایی که . . . در صحیح بخاری آمده که : ( و لو انهم دخلوا جحر ضبّ لدخلتموه ) یعنی تمام جریاناتی که برای بنی اسرائیل پیش آمد ، برای شما هم پیش می آید تا به حدی که اگر آنها در سوراخ سوسماری رفته اند ، شما هم خواهید رفت . حالا ببینید آیاتی که در قرآن برای بنی اسرائیل آمده ، قدح بنی اسرائیل است یا قدح حضرت موسی ؟ اینکه اکثریت قریب به اتفاقشان در غیبت حضرت گوساله پرست شدند ، نقص از موسی بود یا از آنها ؟ اگر جریاناتی که برای بنی اسرائیل پیش آمد ، امتحان خدا برای آنها بود ، این مسائل هم امتحانی برای امت اسلام بوده است نه نقص برای حضرت . آیات امتحان و فتنه هم زیاد است . قرآن می فرماید : ( ما کان الله لیذر المؤمنین { نه منافقین } علی ما انتم علیه { اوضاع همینگونه آرام نمی ماند } حتی یمیز الخبیث من الطیّب ) یعنی الآن که در زمان حیات حضرت دور هم نشسته اید ، در میان شما خبیث و طیّب هست و باید از هم جدا بشوید . در همین صحیح بخاری متعدد روایت دارد که : در قیامت اصحاب می آیند طرف حوض اما { یذادنّ ) یعنی آنها را بر می گردانند . اقول : یا ربّ اصحابی ! یقال : انک لا تدری ما احدثوا بعدک ، انهم ارتدوا بعدک علی ادبارهم القهقهری . بعد به ما اعتراض می کنند که چرا می گویید : ارتد الناس بعد رسول الله ؟! روایت صحیح بخاری می گوید : حتی لا یبقی منهم إلا مثل همل النعم . قافله شتر که از بیابان بر می گردد ، یکی دو تا شتر گم می شود . حضرت فرمودند : همه ی اینها رفتند جهنم ، فقط مثل دو سه تا شتری که ازقافله فرار کرده ، باقی ماند . حالا این روایت که می گوید : همه به جهنم می روند ، نقص پیامبر است یا نقص اصحاب . سوال : چطور این روایت را با عدالت صحابه جمع می کنند ؟ استاد : وقتی می گوییم : آیا عدالت یعنی فاسق نبودند ؟ می گویند : نه ، فسق به معنای ارتکاب حرام منظورمان نیست . صحابه هم مرتکب حرام می شده اند . عدالت صحابه یعنی حاضر نبودند به پیامبر دروغ ببندند ! فقط عادل در نقل هستند ! در حالیکه در صحیح مسلم خود عمر خطاب به دو صحابی بزرگ ( علی و عباس ) می گوید : وقتی ابوبکر سر کار آمد و از حضرت نقل کرد که { إنا معاشر الانبیاء لا نورّث } فرأیتماه آثما کاذبا غادرا خائنا. کاذبا در چی ؟ در نقل حدیث از پیامبر . یعنی خود عمر می گوید دو تا اصحاب بزرگ پیامبر ، صحابی دیگر را در نقل حدیث دروغگو می دانستند . پس این دو نفر صحابه را به معنایی که شما می گویید ، عادل نمی دانستند
سوال : در قضیه ی یوم الخمیس حضرت چه مطلبی را می خواستند بنویسند ؟ استاد : ابن حزم در محلّی می گوید : من مدت ها غصه می خوردم که چطور شد اینگونه شد که حضرت ننوشتند { فطرت همه ی انسانها از این مطلب ناراحت می شود ، چون حضرت چیز کمی هم نگفتند . نگفتند : می خواهم یک چیزی بنویسم . بلکه فرمودند : لن تضلوا بعدی ابدا } مدت ها ناراحت بودم که چرا حضرت ننوشتند ؟ چه می خواستند بنویسند ؟ تا به روایتی برخوردم ه دلم آرام گرفت که عایشه نقل کرده که حضرت فرمودند : قلم بیاورید ، می خواهم خلافت ابوبکر را بنویسم ! با دیدن این روایت دلم آرام گرفت ! عایشه هم می گوید : به برادرت بگو قلم کاغذ بیاورد تا راجع به پدرت بنویسم . بعد گفتند : نیازی نیست بنویسم ، خود مردم می دانند ! أبی الله و المؤمنون إلا ابابکر ! در حالی که خود عمر نقل می کند که در سقیفه چه مرافعه ای بود !
حاجاقا مؤذن : ابن ابی الحدید در ج 12 از عمر نقل می کند که : بله ، پیامبر یک چیزهایی در زمان خودش گفت ولی الزام آور نبود . در مرض موتش خواست تصریح به اسمش بکند . من نگذاشتم حفظا للاسلام ! استاد : همانجا می گوید : پیامبر می خواست ولی خدا نخواست !
سوال : پیامبر که در غدیر فرموده بودند . در طول 23 سال هم بارها گفته بودند . چه نیازی بود که در مرض موت دوباره تصریح کنند ؟ اگر می نوشتند هم آنها به گونه ای تحریف می کردند . استاد : حضرت می دانستند قضایای بعدی را . به راحتی به حفصه گفتند که پدر تو و عایشه بعدا خلیفه می شوند ( إذ اسرّ النبی الی بعض ازواجه حدیثا ) آنها که تصمیم خودشان را گرفته بودند . برای من مثل آفتاب است که حضرت می خواستند کاری کنند که عُمَر این حرف را بزند ! و واقعا اعجاز است که با اینهمه لاپوشانی ی کارهای این ها در صحیح بخاری که تالی تلو قرآن است ، این قضیه می آید ! روی کره زمین کسی در آن جلسه مظلوم تر از پیامبر خدا نبود . خدا هم دفاع کرد و در صحیح بخاری آورد ! بخاری ای که چه هنرها به خرج ها می دهد در حذف اینجور مطالب . عمر هم حدیث را ممنوع کرد که اینها درز پیدا نکند ولی در صحیح ترین کتاب ها آمد
ما باید یک بانک مفصل سوال و جواب طبقه بندی شده تشکیل بدهیم . چون هر سوالی ده ها جور جواب دارد : حلی ، نقضی ، دقیق ، عرفی و . . . هر جوابی یک برچسبی داشته باشد که معلوم شود که مثلا این جواب در فلان فضای بحث خوب است و این جواب مال مرحله ی اول است و آن یکی مال مرحله بعد و . . . چون در برخی فضاها برخی جواب ها مناسب نیست . گاهی برای بچه های دبستانی حرف می زنید و گاهی در دانشگاه و گاهی در مناظره . همه ی اینها تفاوت می کند . گاهی انسان در بزنگاه چیزی به ذهنش نمی آید ولی اگر قبلا فکرش را کرده باشد ، بهترین ها را انتخاب می کند و می گوید
برخی شبهه کرده اند که چطور از میان این همه صحابه فقط ابن عباس این قضیه را نقل کرده است ؟ استاد : غیر از ابن ابی الحدید ، طبرانی در المعجم از خود عمر نقل می کند که : ( فکرهنا اشدّ کراهیة ) به شدت ناراحت شدیم و به زنان هم گفتم : ( انتن صواحب یوسف ) . خود عمر می گوید : حضرت فرمود : ( انهنّ خیر منکم ! ) جابر بن عبدالله هم به سند صحیح : ( فخالف علیه عمر بکلمة ) عایشه هم اصل قضیه را گفته است
سوال : آیا صحیح است که حضرت نوشتن بلد نبودند ؟ استاد : حضرت عادت به نوشتن نداشتند یعنی کاتب نبود . اما اینطور نبود که نتوانند بنویسند . در خود صحیح بخاری دارد که در صلح حدیبیه حضرت نوشتند (فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - الْكِتَابَ ، وَلَيْسَ يُحْسِنُ يَكْتُبُ ، فَكَتَبَ هَذَا مَا قَاضَى مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ لاَ يُدْخِلُ مَكَّةَ السِّلاَحَ . . . )
سوال : آیه ( و لا تخطه بیمینک ) ؟ استاد : حضرت امی بودند به معنای درس نخوانده و مکتب نرفته . ( لا تتلوا من قبله من کتاب ) یعنی تو مدرسه نرفته بودی و بین همین ها بزرگ شده بودی . تو قلم به دست نمی گرفتی بنویسی ( اذا لارتاب المبطلون ) یعنی اگر می نوشتی ، می گفتند سواد دارد و قرآن را خودش نوشته است . اما اینکه بعدا بعد از 23 سال اصلا نوشتن بلد نباشند ، شواهد روشن بر خلاف آن است . به نظرم خط حضرت هم برای بعدها مانده بود . عمر هم می دانست که حضرت می توانند بنویسند که این حرف را زد . تازه نگفت : حضرت نمی توانند بنویسند بلکه گفت نیاز نداریم . حسبنا کتاب الله
جالب اینکه همین عمری که 5 شنبه گفت : حسبنا کتاب الله . چهار روز بعد گفت : کأنی لم اسمع بهذه الآیة ! : ( انک میّت و انهم میّتون ) . چه حسبنایی که به خاطر نشنیدن یک آیه حاضر است آدم بکشد !
سوال : چرا بقیه اصحاب با عمر مخالفت نکردند و قلم و کاغذ را نیاوردند از جمله خود امیر المؤمنین (ع) ؟ استاد : کی گفته مخالفت نکردند . در صحبح خودشان دارد که ابن عباس می گوید : تنازعوا . به جایی رسید که حاضرین فهمیدند که اگر ادامه پیدا کند ، به حضرت حمله ی فیزیکی می کنند ! لذا حضرت فرمودند : ( قوموا عنی ، لا ینبغی عند نبیّ التنازع ) . صحیح بخاری می گوید : سر و صدا بلند شد . ولی اینها تصمیم را گرفته بودند با آن صحیفه ای که نوشتند و در آن روشن فکرترین حرف ها بود که : دین که به وراثت نیست . دین توحید و ایمان است . ابن خلدون از عمر نقل می کند که : خدا نخواست برای بنی هاشم بین نبوت و خلافت جمع شود ! استاد : در قریش جمع شود اشکالی ندارد ! در سقیفه داد می زدند الأئمة من قریش
حضرت فرمودند : در شب معراج ( راجعت ربی فی امر علی ) مکرر به خدا عرض کردم که این قضایا نشود ( فأبی علیّ ) یعنی این از آنهایی نیست که به دعا تغییر کند . مصلحت ها و حکمت هایی در آن است . حضرت امیر هم به ابوسفیان فرمودند : ( . . . و لکن اندمجت علی مکنون علم ) من مندمج و پیچیده شده ام بر یک علم بسیار مخفی که اگر به شما بگویم تحمل ندارید . چیست ، ما خبر نداریم
اینها مبهم نیست . بیهوده نیست که بسیاری از علمای سنی دم مرگ شیعه می شوند ( دقیقه 60 (
سوال : عینیت صفات با ذات و نفی الصفات منافاتی ندارند ؟ استاد : به نظرم می رسد که کلاس نفی الصفات از عینیت صفات بالاتر است گرچه عده ای گفته اند : اولی بالاتر است . لا نفی صفات سلبیه یا زائده معنا می کنند ولی گمان من برعکس است










*****************
تقریر آقای صراف:
21/12/1390

الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 217 باب التقية ..... ص : 217

2- ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عُمَرَ الْأَعْجَمِيِّ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ يَا أَبَا عُمَرَ إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ‏ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ وَ التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِلَّا فِي النَّبِيذِ وَ الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ.

· در اینجا دین به معنای تدین عملی است که با تقیه حفظ دین در مقابل فساق فجار است.

· نکاتی در مورد حدیث دوات و قلم.

· نکاتی در مورد مثالی که سنی­ها می­زنند به معلم کلاسی که اکثر شاگردانش قبول نشده­اند که تنقیص معلم است. جواب نقضی که زیاد داریم. مدرسه انبیاء مدرسه کمی نیست که تعداد زیادی بخواهند قبول شوند بلکه برای تمیز خبیث از طیب است.

· فرمایش پیامبر در حدیث دوات و قلم خودش کشف نفاق عملی بود از چهره آن ملعون.

· در مورد نوشتن پیامبر و اینکه با امی بودن ایشان منافات ندارد.

· پنج شنبه آن اتفاق افتاد و دوشنبه شهادت حضرت و بعد آن ملعون می­گفت هر کس بگوید هر کس بگوید پیامبر وفات کرده با شمشیر گردنش را می­زنم و وقتی آیه شریفه به او یادآوری شد گفت کأنی لم اسمع ...

· اشاره به صحیفه­ای که نوشتند و بر مبنای آن تصمیم گرفتند به آن مسائل بعد از شهادت پیامبر.

· باید یک بانک سؤال و جواب طبقه­بندی شده باید جمع­آوری شود که هر جوابی از چندین جواب به یک سؤال برچسب زده شود به اینکه مناسب چه مرحله و چه شرایطی و اینکه نقضی یا حلی و ... است.