بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید:










**************
تقریر آقای وافی در وبلاگ:

چهارشنبه ( 7 / 3 / 2012 )
سوالات متفرقه تا دقیقه 8
سوال : اینکه ائمه در همان کودکی مقام عصمت و نورانیت را داشتند و تفضلاتی که خداوند به آنها افضه کرده از قبیل علم و نورانیت و عصمت ، چه اموری زمینه ساز افاضه این مقامات بوده است؟ آیا آن ها قبل از کودکی و درعالم دیگری عبادت خدا را انجام داده اند که نتیجه اش رسیدن به این مقامات بوده است یا به حسب استعدادشان بوده و یا مثلا به حسب قرعه ؟ استاد : حاصل فرمایش شما این است که رمز اینکه امام امام می شوند و دیگران نه ، چیست ؟ در روایات زیادی دارد که وقتی مرحله ی تصفیه صورت جنین مبارم امام در رحم مادر تمام می شود ، ملکی می آید و روی بازوی مبارکشان می نویسد : ( تمّت کلمة ربّک صدقا و عدلا ) کلمه ی رب هستند آن هم کلمه ی تامّة ( بکلماتک التامات ) . یعنی این کلمه ی تامه ی الهیّه است . چرا این باید اینگونه باشد ؟ آیا عوالم دیگری پشتوانه ی این است ؟ در آن عوالم ائمه چه کار کرده اند ؟ عبادت هایی کرده اند ؟ فرمودند : خدا قبل از خلقن ملائکه اشباح ما را آفرید و تسبیح و تقدیس الهی را به جا می آوردیم . شاید همنین سبب ظهور این مقامات در عوالم مادون شده است . در روایتی دیگر دارد که حضرت فرمود : وقتی در عالم ذرّ همه ذرات در صحنه و صعید واحد جمع شده بودند و خدای متعال از آنها اقرار گرفت بر ربوبیت خودش ( الستُ بربکم ) اول ذری که گفت : ( بلی ) پیامبر بود . معلوم می شود پشتوانه ی این مقامات همان معرفت آنها نسبت به خالقشان بوده است . اینجا دیگر عبادت نیست بلکه بلی گفتن به الستُ بربکم است . البته اینجا سوال زیاد به ذهن می رسد : چرا در آنجا اول پیامبر بلی را گفتند ؟ این چراها ادامه دارد . بحث فنی مبنایی آن به مسأله ی موطن اعطای قابلیّات برمی گردد . یعنی صحبت های ما همه اش در دار بعد از قابلیات است . یعنی معرفت بالاتر این آثار را دارد . عبادت بالاتر این آثار را دارد . اما اینکه چرا معرفت بالاتر است ؟ چرا توفیقات بیشتر است . دو موطن است . موطنی که از بالاترین اسرار الهی است و انبیاء هم در آن متفاوت هستند و بالاتر از سرّ القَدَر است . چون سرّ القَدَر سرّ پیدایش وجودات است اما این سرّ التقدیر است که همان موطن قابلیات است . اما چه جوری است ؟ کلی اش این است خدای متعال چیزی را که در نظام احسن خودش به علم خودش می داند . مثلا بی نهایت نظام ها متصوَّر است . آن نظام کلی که خدای متعال بر طبق آن قابلیات و بعد مفعول به این قابل ها را قرار داده است ، زیر سر نظام احسن و علم حکیم مطلق به نظام احسن است . نظام احسن یعنی ما می توانیم مؤلفه های را به صورت های مختلف جفت و جور بکنیم . مثلا این کتاب را می توانیم صفحاتش را از چپ به راست بگذاریم . جلدش را تغییر دهید یا صفحاتش را به هم بریزید و . . . خلاصه مؤلفه ها نظام را درست می کنند و بهترین نظام کدام است ؟ بهترین نظام نظامی است در آن اول اعطاء قابلیات صورت می گیرد و بعد به وجود می آید . یعنی مؤلفه ها از قبل تعیین می شوند که هر کدام کجا قرار بگیرند . به طور کلی نظم هر چه مبادیش پیچیده تر بشود ، به صورت بی نظمی جلوه می کند و زیبایی ی خودش را برای جاهل از دست می دهد . جایی هم که یک نظم زیبایی می بینیم به خاطر این است که نظمش خیلی پیچیده نیست . ما اندازه عقل خودمان می گوییم به به چه نظمی . ولی وقتی پیچیده می شود ، می گوییم : این چه وضعیه ؟ همه چیز که به هم ریخته است ! مثالش جدول ضرب است . شما یک ستون بنویسید از یک تا ده . هر که ببیند ، می گوید : زیبا و منظم نوشتی . بعد از دو نوشتی سه و بعد از سه چهار و همینطور . اگر همین را جدول ضرب کنید ، کسی که از جدول ضرب سر در نمی آورد و از نظم آن بی خبر باشد ، وقتی نگاه می کند می گوید : فقط دو تا ستونش منظم است : اولین ستون عمودی و اولین ستون افقی . بقیش به هم ریخته است ! از 36 رفته 49 ! چرا به هم ریخته می بیند ؟ چون نظم آن پیچیده تر شد . دو بُعدی شد . نظام احسن هم چون دارای بالاترین و پیچیده ترین نظم است ، نظم آن برای ما به این زودی جلوه نمی کند . هر چه علم ما بالاتر رود بخش هایی از نظم برایمان جلوه می کند ولذت می بریم . اگر همین جدول ضرب دو بُعدی را سه بُعدی کنیم و روی یک مکعب پیاده کنیم ، یعنی سه محوری باشد و سه تا عدد را ضرب در یکدیگر بکنیم . خیلی پیچیده تر و به هم ریخته تر به نظر می آید . هر چه ابعاد بیشتر ، نظم پیچیده تر و بی نظمی جلوه گر تر
بنابراین اعطای قابلیات به نظام احسن مربوط می شود . یعنی می گویند : در این خانه ی جدول باید این عدد قرار بگیرد . مثلا 25 . شما می گویید : نه بابا ، اگر میخواهید منظم باشد ، همه را بنویسید 25 . با این کار در واقع نظم را به هم ریخته ایم . در جدول ضرب اگر جای یکی از خانه ها را عوض کنیم ، کل جدول به هم می ریزد و دیگر اعتمادی به آن نیست . اعطای قابلیات این است که خدای متعال طبق مصلحت تامه ای که موافق نظم آن نظام احسن است ، مقام نورانیت و رسالت و ولایت را برای اولیاء خودش قرار داده است و ربطی هم به جبر ندارد . چون یکی از عناصر قابلیات اختیار است . اختیار برای عالم ماده . بعضی چیزهایش هم از اختیار خارج است . مثل اینکه بگوییم : چون اختیار هست پس باید حتما همه ما به اختیار خودمان به دنیا آمده باشیم . همه قبول دارند که به دنیا آمدن ما به اختیار خودمان نبوده است . همین طور هم است . یعنی بخش مهمی از نظام احسن ربطی به اراده ی دیگران ندارد . اینطور نیست که بگوییم : پیامبر خدا به اراده ی خودشان پیامبر شدند . خدا ایشان را پیامبر خودش خلق کرده است . علی ای حال اگر انسان می خواهد این سوالات را حل کند ، باید از موطن اعطای قابلیات و نظام احسن سر دربیاورد . البته این نظام احسن ذاتی است یا نه ، بحث دیگری است . اولین بار در کتاب عدل الهی مرحوم مطهری دیدم که ایشان نظام ذاتی را مطرح کرده اند . این کلمه ی ذاتی نیا به مباحثه ی بیشتری دارد . حتی ایشان می گویند : ما همینجوری می گوییم : اگر سعدی در زمان ما بود . در حالیکه ممکن نیست . چون سعید جوش خورده در زمان خودش . نمی شود تغییرش داد . مثل اینکه مثلا عدد یازده را نمی شود از بین ده و دوازده برداشت . یازده جوش خورده بین ده و دوازده . هیچ کاریش نمی توانیم بکنیم . ایشان نظام ذاتی را اینگونه معنا می کنند . سوال : پس چطور روز قیامت به شخص زیبایی که گناه کرده حضرت یوسف را نشان می دهند ؟ خب این میتواند بگوید : خدایا آن مقام و علم و ایمانی که به یوسف دادی ، اگر به من هم داد بودی ، گناه نمی کردم . استاد : در واقع دارند به او تذکر می دهند که تو هم که گناه کردی مختار بودی . یکی از چیزهایی که از وجود نمی توان جدا کرد ، آن حالت اختیار توست . مثال آوردن یوسف برای این است که بگویند : تو هم می توانستی گناه نکنی . همه چیز را به گردن محیط نینداز و اراده ی خودت را مخفی نکن . می گویی : خدایا نمی شد گناه نکنم . یوسف را برای این شاهد می آورند که بگویند : ببین ، محیط آلوده بود ولی او نکرد . پس تو هم می توانستی نکنی . برای جلا دادن اختیار است . یکی از مهمترین حجت هایی که برای خیلی ها می آورند ، جناب حُر سلام الله علیه است . هر که خصوصیات او را در نظر بگیرد ، نقش اراده را می فهمد . انسان شجاعی که رییس لشکر بود . آخه کسی که رئیس است خیلی برای شدشوار است که دست به اقدامی بزند که می داند ده دقیقه دیگه همین سربازانش او را زیر سم اسب هایشان قرار می دهند . یوسف را هم که می آورند می خواهند نشان دهند یک چیزی در یوسف بود که در تو هم بود که همان عنصر انتخاب است . عنصر تصمیم . لذا غیر از اینکه به اختیار علم وجدانی و حضوری داریم ، آثار وجدانی هم دارد . حتی منکر خدا حالت سرزنش خودش بر کاری که می فهمد که می توانسته نکند ، را درمی یابد . یعنی به علم حضوری در خودش یک عنصر وجودی را می بیند که می توانستم بکنم و می توانستم نکنم . لذاست که خود را سرزنش می کند . در موطن قبلیت هم خدا همین اراده را به ما داده است ولی آثار منظم و منضبطی را بر آن بار کرده است و آثاری را هم بر آن بار نکرده است . یعنی شکی نیست که یک یک چیزهایی هم خدادادی است نه اکتسابی
دقیقه 26 تا 28 یک سوال و جواب واضح
سوال : آیا در مقام اعطای قابلیّت بالأخره اراده وجود داشت یا نه ؟ استاد : اگر بخواهید در موطن قابلیت فکر بکنید ، باید خیلی ذهنتان عوض شود . یعنی همه چیز را در نظر بگیرید . اگر یک ذره یک چیزی را قیچی کنید ، دیگر موطن قابلیت نیست . چون موطن قابلیت بالاترین موطنی است که می خواهد نظام احسن را سر و سامان بدهد . نمی توانیم بگوییم اینجا که مرید هستیم ، آنجا چطور ؟ چون آنچا مبدأ همه ی این هاست . چون خود همین هم از جمله چیزهایی است که به عنوان قابلیت به بعضی داده شده وبه بعضی داده نشده است . از نظر مرتبه هم اگر بخواهیم تطبیق اصطلاحی بکنیم ، همان موطن علم است که هنوز به مرحله ی کُن نرسیده است . موطن قابلیات هنوز به مرحله ی کُن نرسیده است . اول اعطای قابلیات صورت می گیرد و سپس کُن تعلق می گیرد به شیءی که فرموده : ( انما قولنا لشیء ) این شیء همان است که مرحله ای بالاتر از کُن است . مرحله ای که به صطلاحا مختلف یبان می شود . از قبیل : مرحله ی اعطای قابلیات و فیض اقدس و عالم اعیان ثابته و اسماء وصفات که کمی هم با هم فرق دارند ولی برای کسی که می خواهد منظور از اصل مطلب را بفهمد و بداند مقصود کدام موطن است ، خوب است . موطن قابلیات همان ( ان من شیء الا عندنا خزائنه ) است . البته خزائنی که مرتب کُن ِ وجودی است ، نه . ولی خزینه ای هست که مبدأ همه ی خزائن است که همان اصل الطبیعه ی شیء است . منظور ازاعطای قابلیت هم اعطای به کُن نیست بلکه یک نحو اعطای علمی است در آن فضا . آنچا وعاء و موطن علم است و مسبوق است به هویت غیبیه و ذات باریتعالی . به نظر من این موطن چیزی اوسع از اعیان ثابته و طبائع است مگر طبائع و اعیان را طوری معنا کنیم که با این ها مطابق شود . مثلا زید و انسان عین ثابت دارند ولی آیا نسبت ظرفیت عین ثابت دارد یا نه ؟ طبق مطالب کلاسیک می گوییم : ندارد ولی به نظر من هر چه که معنا می تواند داشته باشد ، در آنجا راه دارد و ذات معانی به عالم قابلیات مربوط می شود . سوال : روی چه مصالحی خداوند به یکی قابلیت کمتر یا بیشتر می دهد ؟ استاد : به خاطر نظام احسن . در این نظام هر خانه ای در آن قرار می گیرد طوری است که اگر بخواهیم تغییرش بدهیم کلّ به هم می ریزد . مثل خانه های جدول ضرب . هر چیزی باید سر جایش خودش باشد که اگر تغییرش دهیم ، نظام احسن به هم می خورد . سوال . . . استاد : منظور از ثابتات عینیه مجردات است یعنی حرکت و زمان در آن ها راه ندارد ولی با کُن ِ خداوند ایجاد شده اند . عالن عین بعد از عالم علم است . عین که بدون علم نمی شود . چون رتبه اش پایین تر است . یک ثابتاتی هم هست که در عالم علم است . اصولا در عالم علم همه چیز ثابتات است و تغیّر معنا ندارد . اینکه ذرّ حضرت اول می گوید : بلی ، به خاطر این است که در موطن قابلیات این ذرّ نور مبارک حضرت بود و ذرّ اشرف خلق . به همین خاطر زودتر از همه گفت : بلی . البته دوباره سوال پیش می آید و همینطور که جواب همه سوال ها در موطن قابلیات است . البته باید روی آن فکر کند تا حل شود و آرام بگیرد . سوال : استاد : وقتی حرکت صورت می گیرد ، مقدار حرکت زمان است . سوال : پس چگونه است که می گویند ما قبل از زمان خلق شده ایم ؟ با این که در خود خلق شدن حرکت است . استاد : حضرت فرمودند : ( لم یتغیّر الله بخلقه الخلق ) خدای قبل از خلق و خدای بعد از خلق تغییری نکرد . خب ، بعد از خلق یک نسبت نفس الامری که ایجاد می شود . یکی از استید می فرمود : همان طوری که علم به ذات خدا محال است ، علم به اینکه چگونه خلق می کند هم محال است . اگر کسی بگوید من کیفیت خلق و ایجاد خدا را می فهمم ولی ذات خدا را نمی فهمم ، درست نیست . اگر منظور شما هم از اینکه خلق صورت گرفت ، جهت یلی الربّی است ، یعنی از آن جهت که این مخلوق با خدا ارتباط دارد ، باید رنگ این الفاظ را عوض کنیم . کیفیتش را که نمی توانیم سر دربیاریم ، حتی اگر بخواهیم به طور عقلانی تصورش کنیم ، باید از زمان تخلیه کنیم . چون خدا رمان و مکان را آفریده است . اما زمان و زمانیات از آن حیثی که منسوب به او هستند ، زمان برایشان معنا ندارد . به عبارت دیگر : فعل خدا برای ما در زمان واقع می شود اما خود او فعل خودش را در زمان انجام نمی دهد . لذا باید از تصور خلق به معنای زمان صرف نظر کنیم . حالا چگونه باید تصور کنیم ؟ تعبیر قوس صعود وجود و قوس نزول وجود ، تعبیر قشنگی است . قوس ، زمانی نیست بلکه مراتب وجود است . یکی از این مراتب وجود ، حقیقت زمان است . اگر قوس را زمانی فرض بگیریم ، کار خراب می شود . اینطور نیست که بگوییم : خرده خردخ در زمان دارد پایین می آید . اولین قدم برای تصور عقلانی خلق { کیفیتش را که نمی توانیم بفهمیم } قرار دادن رتبه ها برای . . . نزول کمالات به تعیّناتی که پیدا می کند را تصور کنید که یکی از این مراتب نزول خود زمان و زمانیات است . اگر این گونه تصور کنیم ، راحت می توانید درک کنید که خداوند متعال تمام قوس نزول را خلق فرموده است بدون اینکه ذره ای هم ذهنش به سراغ زمان و دیروز و فردا و زمان موهوم برود . درک می کند که : خالقی که خالق لازَمانی است ، چیزهایی را خلق می کند که یکی از عناصرش زمان است . باید انسان در این مبادی تلطیف ذهن بکند تا مراتبی که یکی از آن ها خود زمان است ، بتواند تصور کند . همان استاد فرموده بود : با عقل عادی نمی شود لازَمان را درک کرد . سوال : آیا می شود از خلق خدا سلب معنای حرکت نمود ؟ یعنی میشود گفت : حرکت به معنای از قوه به فعل رسیدن در خلق نبوده است ؟ استاد : بله ، هر وجود ممکنی را می توان فرض عدم کرد . سوال : همان حینی که خدا می خواست خلق کند ، اگر یک ماهیاتی از عدم به وجود پیوست ، خب همین حرکت است دیگر . چون وقتی در قالب ماهیت بود ، قوه بود و خدا این را از ورطه ی ماهیت به ورطه ی وجود آورد استاد : لفظ قوه موراد استعمال متعددی دارد . به ماهیت نمی گویند قوه ی وجود . به هیولی می گویند قوه ی صورت . تعبیر شما هم مانعی ندارد . قوه یعنی می تواند . ولی این می تواند غیر از آن است که می گویند : آب می تواند بخار شود . سائل : علامه در نهایه قوه و حرکت را از ماهیت شروع می کنند و به مقامی که فعلیت محضه است و هیچ قوه ای نیست ، منتهی می کنند . استاد : آیا گفته اند خود ماهیت قوه است ؟ سائل : می گویند : نمی توانیم بگوییم عدم ذات شیء قبل از وجود است . چون اگر ذاتیش بود ، اصلا نمی توانست به وجود بیاید . استاد : اون که ممتنع الوجود است . سائل : می گویند پس باید در ماهیت قوه ی وجود وجود داشته باشد . استاد : قوه ی وجود یعنی استعداد ؟ سائل : بله . استاد : استعداد دو جور کاربرد دارد . یکی به معنای امکان یعنی می تواند که مربوط به ماهیت است . امکان ماهُوی غیر از امکان استعدادی ی مصطلح است . امکان استعدادی یعنی ماهیت به گونه ای است که می تواند صورت ها و کمالات مختلف را بپذیرد که می شود هیولی و صورت و جسم و همه ی این ها ماهیت هستند . یعنی بعد از اینکه به فعلیت می رسد هم ماهیت است . اینطور نیست که ماهیت از آن سلب شود . سائل : این وجودی که این ماهیت پیدا کرده ، از کجا به فعلیت رسیده است ؟ استاد : هر مرحله ای ماهیت خاص خودش را دارد . سائل : منظورم اولین مرحله است . استاد : در اولین مرحله با کُنِ وجودی یک ماهیت موجود می شود . این ماهیت چیزی نبود که قوه ی وجود در آن باشد و به حرکت موجود شود . بلکه آن قوه و فعلی که حرکت را می آورد { که می گویند : کمال الاول لما بالقوه } اصلا مال ماهیت نیست . دو باب و دو اصطلاح است
سوال دوازدهم : آیا ممکن است شخصی بدون گذراندن چند عالم به عالم بعدی برسد ؟ حتی در فرضی که عوالم طولی باشند . استاد : در عوالم طولی ممکن نیست . تا عالم اولی را نروید ، نمی شود از عالم بالاتر سر دربیاورید . اما در عوالم عرضی ممکن است با فرض های متعدد و حتی روایاتی دال بر این است . یک روایت دیدم که حضرت فرمودند : خدای متعال برای درب های بهشت محافظانی قرار داد که هر کسی راه پیدا نکند . دربان های بهشت یک دفعه می بینند یک افرادی در بهشت هستند بدون اینکه از درها عبور کرده باشند . پس بندگانی هستند که بدون اینکه این عالم صوری و ضوابط عادی را طی کنند ، وارد عالم دیگری می شوند . نظیر این برای حضرت ادریس نقل شده در ذیل آیه ( رفعناه مکانا علیا ) حضرت رفتند به جایی که هنوز وقتش نبود ولی دیگر برنگشتند . یکی از حاضران : روایتی داریم که نامه عمل مخلصین خالی است . وقتی علت را می پرسند ، خطاب می آید : سرّی است بین من و ایشان که نمی خواهم اعمالشام فاش شود چون با اخلاص انجام داده اند. استاد : روایت جالبی است . یکی از منبریها هم می گفت : من یکبار محضر یکی از علمای صاحب مقامات و کرامات رسیدم و با یک حال زاری عرض کردم : خیلی وضعمان بد است . عن قریب است که برویم با دست خالی . آن عالم گفت : آفرین ! ادعای بزرگی کردی . انبیا و اولیا با دست خالی می روند ! بغیرزاد
سوال : اینکه دربان های بهشت مطلع نبوده اند معلوم می شود که آن بهشتیان در مرتبه ی بالاتری از آنها قرار دارند . اینکه شد عوالم طولی . استاد : مراتب بالاتر ملازمه ای با طولی بودن ندارد . طولی این است که مرتبه ی پایین حالت معلولیت و عین الربطیت نسبت به مرتبه ی بالا دارد . مثل وقتی صورت ادراکیه ی این کتاب را در ذهن می آورید و می گویید نفس مُدرکه ی من در طول این صورت ذهنی کتاب است . یعنی نمی شود گفت : صورت متخیّله ی کتاب هست بدون اینکه نفس مدرکه من از آن مطلع باشد . طفره در عوالم طولی محال است .یا مثلا کسی بگوید : من می خواهم به لقاء الهی برسم بدون وساطت معصومین . نمی شود . اگر هم برسی از همین واسطه رسیده ای . البته در این مثال هم مسامحه ای است چون واقعیت مطلب را نمی رساند ولی برای فهم مفهوم طولیت مناسب است .
سوال سیزدهم : آیا ممکن است در یک برهه چند عالم از نظام کلی حذب شود و دوباره برگردد ؟ استاد : نه
سوال چهاردهم : اسامی دیگر عوالم و فرق عالم با نشئه و شآن با رتبه ؟
سوال پانزدهم : آیا عوالم دارای مراتب و شؤونی هستند یا نه ؟
استاد : اسامی دیگر عوالم که هر کدام یک بحث خاص خودش را دارد . نشئه به معنای موجود شدن است و مراتب و شؤون هم که حتما دارند
سوال : آیا عبادت و معرفت و بندگی امام در مقامات ایشان نقش دارد ؟ استاد : حتما نقش دارد اما در کمالات اکتسابی . در نظام احسن رابطه ی ترتب معلوم است که این عمل اکتسابی و عبادی ی امام این مقام را برای ایشان در این موطن از عالم می آورد . و این منافاتی ندارد با اینکه مقام بالاتری دارند که آن مقام واسطه ی فیض حتی همین عبادت و آثار عبادت است .
سوال : استاد : قابلیاتی که خداوند به ائمه داده در نظام احسن به خاطر عمل آن ها نبوده . بلکه بدوی بوده : هباء من الله . سوال : نمی شود گفت : چون خداوند علم دارد که این ها بعدا با اختیار خود اعمالی مطلوب انجام می دهند ، از قبل به آن ها این قابلیات را عنایت فرموده است ؟ استاد : این هم درست که وقتی این اعمال را انجام می دهند ، قابلیات بعدی می آید . یعنی وقتی بر طبق این قابلیاتی که خدا به آنها داده عمل می کنند قابلیات برتر برایشان حاصل می گردد . اگر بخواهید راجع به قابلیات اولیه فکر کنید ، باید از سنخ تفکرات عادی دست بردارید و خودش را در فضای دیگری ببینید سائل : پس آن قابلیات اولیه اکتسابی نیست و موهبتی است . استاد : اصلا عالم قابلیات اول و آخر ندارد . برای همین گفتم باید طرز تفکر عوض شود . یعنی در نظام احسن اینطور نیست که یک چیزی را اول بدهند و یک چیزی را بعد از آن . همه با هم است . چون استلزامات است . بله ، یک استلزام مترتب بر دیگری هست ولی نه اینکه اول این استلزام محقق شده بعد دیگری .
سوال : استاد : باید توجه داشت که مجرد یک مفهوم سلبی است . یعنی برهنه . مهم است که منظور برهنه از چه چیزی باشد . اگر بگوییم : مجرد از همه چیز ، غیر از خدا مصداقی ندارد . اما مجردهایی داریم که برهنه از زمان یا مکان یا ... هستند . این امکان دارد و درست نیست به نحو مطلق بگوییم : لامجرد فی الوجود سوی الله . چون تجرّد مراتب دارد . گاهی در خواب جسم را می بینیم اما با اینکه جسم بوده دیگران ندیده اند . چون جسمی که در خواب می بینیم ، رنگ و شکل دارد اما مثل جسم در بیداری نیست و از حیثیاتی مجرد است . بنابراین هر مرتبه ای شما توانستید یک تعین خلقی را از حیثی تخلیه کنید ، یک نحو تجرد را به او نسبت داده اید . لذا می گویند : تجرد برزخی . برزخ یعنی واسطه . یعنی تجردی که شکل دارد اما ماده ندارد











*****************
تقریر آقای صراف:
17/12/1390

· بحث سر التقدیر و موطن اعطای قابلیات (موطن قابلیات در موطن علم و قبل از مرحله «کن» است و تقدم رتبی دارد): خدای متعال چیزی را که خدای متعال از نظام احسن علم دارد قرار داده است. بطور کلی نظم هر چه مبادیش پیچیده­تر شود به بی­نظمی شبیه­تر می­شود و برای جاهل خود را بروز نمی­دهد. چون نظام احسن بالاترین نظم و پیچیده­ترین نظم را دارد به این راحتی­ها خود را به ما نشان نمی­دهد. اعطای قابلیت ربطی به جبر ندارد بلکه خود اختیار هم از قابلیات اعطا شده هست. (کتاب عدل الهی مرحوم مطهری دیده شود که نظام ذاتی را مطرح می­کنند که البته نیاز به بحث بیشتری دارد).