بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید:










***************
تقریر آقای وافی در وبلاگ:

چهارشنبه ( 29 / 2 / 2012 )
قبلا گفتیم : ( الاوجه الحاضرة ) که دقیقش : ( اوجه الله الحاضرة و عیونه الناظرة) است : بحار99
اگر تمام روایاتی که مرحوم مجلسی در بحار آورده اند و از کتابی نقل کرده اند که خودشان هم نمی دانند این کتاب مال کیست ، جمع آوری شود ، رساله ی خوبی می شود . در ذیل تعابیری نظیر : ( وجدتُ فی کتاب عتیق لبعض قدماء اصحابنا )
سوال :منظورتان از تعبیر نظم مقابل دار و نظم بدون مقابل چیست ؟ استاد : نظم بی مقابل همان است که همه ی بی نظمی ها هم آن را دارد . مثالش بافه های کلاف به ظاهر درهم برهم است که سنبل بی نظمی است . ولی همین را اگر دقت کنید می بینید که خودش از نظمی برخورداراست . یعنی در نفس الامر هر نخی روی حساب خودش در جای خودش قرار گرفته است که اگر مبادیش را به دست بیاوریم ، نظمش را می فهمیم . اصلا بی نظمی
درباره ی او قابل تصور نیست . مقابل ندارد . یک نظمی داریم که بستر نفس الامر است و نمی شود گفت : این نظم را برداریم . سائل : یعنی هر جوریش کنیم ، باز هم منظم است . استاد : بله . سائل : پس چرا اسم نظم را روی آن می گذاریم ؟ استاد : به خاط اینکه روی حق دارد پیش می رود . فعل الله است . قوله الحق . در المیزان بحث زیبایی درباره ی ( لایُسأل عما یفعل و هم یُسألون ) دارند . ظاهرش این است که خداست و کسی جرأت ندارد از او سؤال کند ! مرحوم آشیخ غلامرضا می گفتند : اگر قرار باشد همه آزاد باشند و حرف بزنند ، پرونده ی خدا از همه سنگین تر است ! در المیزان فرموده اند : اگر انسان کار خدا را بفهمد که فعله الحق ، یعنی خدا کاری را که انجام می دهد روی نظام حق دودوتا چارتاست ، می فهمد که کار خدا سؤال بردار نیست . مثل اینکه بپرسیم : چرا دو و دو شد چهار؟! چرا ندارد که . لذا اگر نظام حق فعل الهی را در نظر بگیریم ، می بینیم که نظم حقی است که ممکن نیست در آن موطن ، تحقق بی نظمی . سائل : آیا در مفهوم نظم ، مقایسه ی یک مجموعه با یک هدف نهفته نیست ؟ استاد : بله . سائل : پس باید ما مقایسه کنیم که در این صورت حتما مقابله دارد . استاد : مفهوم نظم از بی نظمی ظهور پیدا می کند . اگر بی نظمی نبود ، مفهوم نظم را نمی فهمیدیم . نظم یعنی یک سیستم که غایت خودش را تحصیل می کند . اما وقتی این مفهوم را فهمیدیم و چیزهایی را دیدیم که مقابل ندارد ، می بینیم به نام نظم سزاوارترند تا نام بی نظمی . یعنی تعبیر نظم یک نحو اشاره است به آن حقیقت . نظم یعنی هر چیزی جای خودش . مؤلفه های نظام در جای خودش قرار گرفته است . حالا که این مفهموم را فهمیدیم ، اگر در موطنی برویم که بینیم همه چیز سر جای خودش است و تکان هم نمی خورد ، آن را مناسب با مفهموم نظم می بینیم به نحو اشاری نه به نحو مقابله . مفاهیم دیگری غیر از نظم هم داریم که مقابل ندارد
سائل : تموّج را تعریف کنید . استاد : بشر ازقدیم با مفهوم موج آشنا بوده است . سنگی را توی آب می انداخته و موج برداشتن آب را می دیده است . طناب را که حرکت می داده ، موج بر می داشته است . اما اینکه حقیقت و تعریف موج چیست ، از بحث های گسترده است . یکی از تعریف ها این است که : نیرویی منتقل شود بدون اینکه مصاحبش به همراهش برود . نظیر اینکه در مهمانی های شلوغ برای اینکه افراد لگدمال نشوند ، چند نفر در مسیری می ایستند و ظرف های غذا را دست به دست می کنند . یک انرژی که می خواهد از مکانی به مکانی منتقل شود ، اگر خود اجزاء بخواهند او را کول بگیرند و ببرند ، نمی شود . لذا در همان بستری که هست او را دست به دست منتقل می کنند . منتقل می شود بدون اینکه خود بستر منتقل شود . مثلا بدون اینکه اجزای طناب به جلو برود ، خود این نیرویی که از دست ما به طناب منتقل شده ، در این مسیر به جلو می رود . البته این مثالی است برای آشنا شدن ذهن با این مفهوم . هر موجی یک طول موج دارد و یک دامنه و فاز دارد . علم امواج علم مفصل و سنگینی است . عالم هم اگر بخواهد محقق بشود ، هر عالمی می رسد به یک جزء بسیط و تکینه که برای آن عالم قابل تقسیم شدن نیست . دیگر نمی شود گفت : در نصف این زمان نصف این مقدار را برود . بلکه دراین زمان یا می رود یا نمی رود . هر عالمی مناسب با خودش زمانش یک جزء لایتجزی دارد . چون حرکت و تموج ذاتی آن عالم یک جزء لایتجزی دارد . البته در عوالمی که تجرّد تام باشد که اصلا در آن حرکت و زمان نباشد ، تموج معنا ندارد . قدر متیقنش عالم خدایی و موطن سرمد و هویت غیبیه و عالم اسماء و صفات الهیه که حدث در آن جا راه ندارد و نیز عالم اعیان ثابته و طبایع کلیه است . در این عوالم تکینه ی موجیّه معنا ندارد . سؤال . . . استاد : قبلا تعبیر اِتِر را زیاد به کار می بُردند . جاذبه و امواج را روی بستری به نام اتر فرض می گرفتند . بعدها این را انکار کردند اما این بستر قابل انکار نیست . می گویند : ما دیده ایم که امواج الکترومغناطیس در خلأ هم منتشر می شود . در حالیکه این مطلب منافاتی با وجود بستر ندارد . چون خلأی که شما می گویید ، یعنی خلأ از آنچه منظور شماست ولی به هر حال تموج بستر می خواهد . اگر این احتمال سر برسد که امتیاز همه ی عوالم به تموج اولیه شان است ، خدای متعال یک بستر اولیه قرار داده برای تمام عوالمی که به یک نحوی زمان دارند . چه زمانی که یک واحدش 50 هزارسال است و چه زمانی یک واحدش یک میلیونیوم ثانیه است . هر عالمی که زمان دارد یعنی یک نحو سیلان وجودی دارد { زمان یعنی پخش بودن وجودات در بُعد چهارم . یعنی وجودش یکجا جمع نیست . اگر بُعد وجودی یک شیء با هم متواجد و موجود باشند ، مثل یک ضلع مثلث ، به آن می گویند : کمّ متصل قار . اما زمان کمّ متصل غیر قار و پخش است . پخش است اما پخشی که همه با هم موجودند . اما زمان یوجَد فینعدم } ، یک بستر می خواهد که روی آن موج ریزی را که کمتر از آن ممکن نیست ، ایجاد می کند و از این سنخ موج های ریز ، یک عالم درست می شود . از میلیون میلیون میلیون به توان میلیون میلیون موج ها یک عالم درست می شود . البته ممکن است در همان بستر پایه یک موج دیگر هم موجود باشد در عرض موج اول و بدون تزاحم با آن . ممکن است عوالمی در عرض هم ولی در هم باشند . یعنی همین حالا بعید نیست عالمی باشد نه مثل برزخ که در طول عالم ماست بلکه در عرض عالم ما ولی در همین جاست . یعنی لازم نیست سفینه سوار شویم و در کهکشان ها سراغش را بگیریم . تداخل عوالم ممکن است چون دو جور طول موج است که با هم تزاحم ندارند . سائل : اگر این احتمال را برای تعریف عالم مطرح کنیم ، دیگر شامل عوالم مجرّد خالی از حرکت و زمان و تموج نمی شود . استاد : این تعریف به درد میز بین عوالمی می خورد که یک نحو سیلان و بهره ای از زمان در آنها باشد . این عوالم بستری دارند که در آن بستر ایجاد شده اند که البته تعیین ماهیت آن بستر هم به این راحتی ها نیست . به یاد آن روایت افتادم از باب تداعی که می فرماید : ( اول ما خلق الله الماء ثم جعل لکل شیء نسبة إلی الماء ) ماء ریختش ریختی است تموج بردار . بستر اولیه ای که همه چیز با آن نسبتی دارند . البته نمی خواهم بگویم منظور حضرت هم همین بوده . فقط از باب تداعی عرض کردم
هر کجا زمان هست حرکت هم هست . حرکت به معنای پخش بودن وجود به نحوی که تمام اجزاء وجود یکجا جمع نیستند . اما در عالم تجرد تام تمام اجزاء یکجا موجودند . در آن موطن ( کل ما یمکن له وُجد ) هر چه ممکن است ، موجود است . چون فعلیّت تامه است . قوه بی معناست . در موطنی که وجود حالت بُعدی به خودش نگرفته است ، موطنی از وجود است که بُعد و طول و عرض و عمق معنا ندارد بلکه همه ی بُعدها یکجا جمع است ، امروزی ها هم بعد از برخورد با مسأله ی اطلاعات درصدد برداشتن بُعدها هستند { مثال لوله و مورچه } و نظریه ی رشته یازده بُعدی را مطرح کردند و گفتند : بشر فقط از چهار تا از این بُعدها سر در می آورد چون طولانی است . هفت تای دیگر آنقدر فشرده و کوتاه و ریز است که خصوصویات شان برای ما مطویّ است و سریعا طی می شود و ما نمی توانیم آن ها را درک کنیم . این ها را درست کرده اند که اطلاعات را توجیه کنند . البته صحت این حرف ها معلوم نیست
همان کسانی که اتر را منکر شدند ، آن را به عنوان یک چیز قابل اثبات فیزیکی منکر شدند اما از دید فلسفی خلأ ممکن نیست { خودشان هم اقرار دارند که فیزکشان رنگ فلسفه گرفته است . نظریه ی رشته هم یک نحو فلسفه است یعنی قابل اثبات فیزیکی نیست . شبیه بافتنی های فلسفی است } اگر منظورشان خلأ از هر چیز است ، قبول نیست . خلأ به معنای عدم . سائل : معلوم است که در عالم وجود عدم معنا ندارد . استاد : عدم خاص معنا دارد مثل اینکه می گوییم : زید اینجا وجود ندارد
خلاصه این که احتمال چهارم این است که میز عوالمی که زمان دارند ، آن موج پایه ای است که اول ما خلق الله هر عالمی است . هر موجی دارای خصوصیاتی مخصوص به خودش است . این طول موج ، شدت موج و دامنه ی موج خاص یک عالم را به پا می کند . طول موج دیگری هم عالم دیگری را تشکیل می دهد . این طول موج ها می توانند در طول هم هم باشند . مثلا عالم ما از ملکول و اتم تشکیل شده و خود اتم هم از اجزاء دیگر تا به جایی می رسیم که دیگر زمان عالم ما قابل تجزیه نیست . اگر تجزیه کنیم ، وارد یک عالم دیگری می شویم و دستگاه هم عوض می شود
وقتی در عالم حساب می گوییم چیزی میل به صفر کرده است ، غیر از این است که تکوینا در یک عالمی برسیم به جایی که صفر است . یعنی حدگیری به واقعیت برسد نه صرفا به یک محاسبه ی ذهنی . اگر اینگونه شد ، شبهه ی زنون برطرف می شود و به جایی می رسیم که اجازه نداریم نصف کنیم . اگر نصف کنیم عالم عوض می شود
از همین جا ذهن من رفت به اینکه بگوییم : ریخت هر عالمی آن تموج پایه ی آن است نه مثل کتاب و آب و نفت که تموج های روبنایی هستند چون قابل تجزیه و کوچک شدن اند . { روی گردش الکترون اتم سزیوم ساعت اتمی درست کرده اند . یعنی اینقدر زمان ریز شده است } ولی وقتی به کوانتوم و ثابت های بنیادین می رسیم ، یعنی به جایی می رسیم که قابل تقسیم و گذر از آن نیست . اما آنها که علم الهی دارند می گویند می توانیم دست شما را بگیریم و پشت این را هم به شما نشان دهیم چون عالم عوض می شود . { کوانتوم یعنی مقدار } می گویند ماده روشن دو بخش دارد . یک بخش جرم دار و یک بخش حامل نیرو . ذراتی هستند که جرم را درست می کنند و یک ذراتی هستند که فقط حامل نیرو هستند . چهار تا نیرو است با چهار تا حامل . نیروی جاذبه که حاملش گراویتون نام دارد . نیروی قوی که چسب نام دارد و نیروی ضعیف و نیروی الکترومغناطیس که حاملش فتون نام دارد . فتون یعنی خمیر مایه و عنصر اصلی نور . این ها حامل نیرو هستند . بقیه هم جرم دارند . ذره ی خدا ( هیکس ) هم نظریه ایست که سعی می کنند با کمک آن بفهمند که چگونه از حامل های نیرو ذرات جرم دار پیدا می شود . در همه ی این ها وقتی به جایی رسیدیم که تکینه شد ، می گویند کوانتوم . فتون یک ذره غیر قابل تجزی حامل نیروی الکترمغناطیس است ولی فتون ها با هم فرق دارند مثلا فتون اشعه بنفش انرژی اش از فتون اشعه ی قرمز بیشتر است چون سرعت بنفش و قرمز با هم برابر است ، گفتند تفاوت این دو در فراکانس آن است . بنفش فرکانس و نیروی بیشتر از قرمز دارد
سوال : ثوابت شش گانه بنیادین چیست ؟ استاد : با مشاهدات و محاسبات ریاضی که داشتند ، دیدند کل عالم با شش تا عدد که ذره ای قابل تکان دادن نیست ، سر پاست که اگر ذره ای یکی از آن ها تغییر کند ، همه دنیا از هم می پاشد
یک زمانی خیال می کردند با کشف ضد ماده که اگر به ذره ی مادی بخورد ، هر دو محو می شوند ، معلوم شد که دیگر خدایی نیست !!! در حالیکه ضد ماده هیچ ربطی به وجود یا عدم وجود خدا ندارد
می گویند : آرزوی فیزیک دان ها وحدت بزرگ است یعنی بتوانند این چهار تا نیرو را تحت یک ضابطه و یک مکانیک در بیاورند که عمده ی آن جاذبه است که در بیرون از اتم قابل توجیه است ولی در درون اتم جاذبه از کار می افتد
احتمال دیگری در تعریف میز بین دو عالم این است : عدم امکان سیر به سوی عالم دیگر بدون تسلیح . عالم دیگر آن است که رفتن به آنجا به طریق عادی و بدون مسلح کردن خود ممکن نیست . تسلیح یعنی به کار بردن یک فرمول علمی ی اضافه . مثلا برای رفتن به آسمان باید از فورمول های علمی زیادی استفاده کنید و وسیله ای درست کنید تا بتوانید از این جوّ خارج شوید . لذا اگر به شهر دیگری بروید نمی گویید به عالم دیگری رفته ام . اگر جابلقا و جابلسا جوری بود که مثلا با اسب هم می شد رفت ، نمی گفتیم عالم دیگری است . مثلا چون در کره ی ماه وزن کمتر می شود ، عرف ابایی ندارد که بگوید آنجا عالم دیگری است . با اینکه در ماه هم قوانین مکانیک تفوت نکرده است ولی همین که قوانین روبنایی عرفی تغییر می کند ، عرف به خود اجازه می دهد که بگوید : عالم عوض شد
لا تنفذون الا بسلطان یعنی سلطه ی علمیه . آیا نیرو علم را می آورد یا علم نیرو را ؟ روشن است که علم نیرو را می آورد . یعنی وقتی علم دارید که چطور از چیزها استفاده کنید ، از نیروها هم به بهترین وجه استفاده می کنید . ما انزل الله بها من سلطان یعنی علم
. قبلا هم از اسولوژیای افلیطی نقل کردم که دوائر معنویه برعکس دوائر حسیه است . در دایره حسی محیط محیط بر مرکز است ولی در دایره ی معنوی مرکز محیط بر پیرامون است
در بعضی اطلاقات به تک تک انسان ها اطلاق عالَم شده است . چون نظام وخصوصیات هر انسانی با انسان دیگر تفاوت دارد . متفاهم عرفی از ( رب العالمین ) هم همه ی مخلوقات است نه عوالم دیگر
من این احتمالاتی که به ذهنم آمده عرض کردم ولی جمع بندی و جامع گیری ی آن با شما
یکی از حاضران : می گویند : اینجا پروانه بال می زند ، از بال زدن او آن طرف عالم طوفان می شود . استاد : یکی از خوبان می گفت : من می ترسم در قیامت به من بگویند : فلان کار تو سبب شد مثلا در عراق فلان انفجار صورت گرفت ! ما از تأثیرات این عالم بی خبریم
در جواب سوال . . . استاد : باید دید هلوگرام بر پایه ی هندسه فرکتال پایه ریز شده یا به طور تصادفی با آن هندسه جور است











*****************
تقریر آقای صراف:
10/12/1390

· اشاره­ای به بحث موج و تموج.

· هر عالمی از عوالم زمان­دار به یک تکینه می­رسد که از آن بیشتر قابل تقسیم شدن نیست. البته اگر عالمی مجرد باشد به نحو تجرد تام تکینه موجیه ندارد.