بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید:










**************
تقریر آقای وافی در وبلاگ:

سه شنبه ( 28 / 2 / 2012 )
در جواب سوال : استاد : بعد از حضرت اسماعیل کل قریش که از تسل حضرت ابراهیم بودند بر همان دین حضرت ابراهیم باقی مانده بودند و کارشان هم مشروع بود . ( قالوا کونوا هودا او نصاری قل بل ملة ابراهیم حنیفا ) یعنی هدایت منحصر در این نیست که یا مسیحی باشیم یا یهودی . چون حضرت عیسی و موسی مال بنی اسرائیل بودند . قرآن درباره حضرت عیسی می فرماید : ( و رسولا إلی بنی إسرائیل ) نه اینکه مثل پیامبر ما ( کافّة للناس ) و پیامبر کل بشر باشند . لذا این اشکال که چرا حضرت عبدالمطلب مسیحی نبوده اند ، وارد نیست . ( اوحینا الیک ان اتبع ملة ابراهیم حنیفا ) در مورد حضرت ابراهیم هم فرمود : ( انی جاعلک للناس اماما )
الهی : پاسخ استاد . . . درباره ی حضرت علی اکبر و سید محمد و مقام حجیّت و قضیه ی بداء و اینکه برخی مقامات مقام توحّد است و تعدد بردار نیست که تا دقیقه ی 13 به طول انجامید
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال : ما هم عوالم داریم . پس فرق ما با امام که ذو عوالم است ، چیست ؟ استاد : ما نمی توانیم بین همه ی عوالم یکجا جمع کنیم . ما خودمان را یک عالم می بینیم . اذا نمی توانیم حال کسی که همه ی عوالم را به صورت استقلال جمع کرده ، نمی توانیم بفهمیم . آن ها بین عوالم و آثار و احکامش جمع می کنند . اذا هر عالمی حکم و اثر خودش را برای آنان دارد
در اینجا حضرت حقیر درباره معنای مقام جمع الجمعی ی ائمه می پرسد که استاد در پاسخ می فرمایند : جمع وقتی است که بنده تماما شؤون مولویت را رعایت می کند یعنی جز به مراعات احکام مولویت مولا و خالقیت خالق توجه نمی کند و هر چه صبغه ی مخلوق دارد ، برای او خار راه است . به این می گویند : عالَم جمع . یعنی کل خلق را جمع می کند و کنار می گذارد و خدا را در جمع می بیند . لذاست که اگر احکام مخلوق را اجرا کند ، این مقام در او متمکن نمی شود و در این مقام قوی نمی شود . مثلا برای او در این مقام توجه به فرزند و دوست داشتن او باعث فاصله گرفتن از خدا می شود ( ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه ) پس نباید به فرزندش توجه کند . چون اگر بکند ، دیگر جمع نیست و از آن فاصله گرفته است . اما جمع الجمع این است که در جمع کاملا تمکن پیدا می کند یعنی آن قدر در ذکر و توجه و معرفت بالا می رود که قدرت پیدا می کند احکام مخلوق را به عنوان مخلوق در کنار احکام خالق بار کند و لا یشغله اجرای احکام مخلوق از اجرای احکام خالق . چون برایش ملکه شده است . اما کسی که هنوز در مقام جمع است اگر بخواهد احکام مخلوق را اجرا کند ، برای او شرک محسوب می شود : ( ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون ) سوال : آیا منظورتان این است که به همان کارهای دنیایی صبغه ی الهی می دهد ؟ مثلا فرندش را فی الله دوست دارد . استاد : خیالم می رسد که مراد علماء از این اصطلاح را گفتم . روی همین عرائض من تامل بکنید : جمع به گونه است که عبد قدرت ندارد احکام عالم خلق و مخلوق را اجرا کند بلکه تماما متمحض در اجرای احکام خالقیت خالق و سیطره و هیمنه ی خالق بر وجودش است . اما جمع الجمع بعد از این است . بعد از که مستقر شد در حالت جمع و این حالت برایش ملکه شد و دیگر در وجود او سر سوزنی شرک ممکن نبود ، بر می گردد و احکام مخلوق را جاری می کند بالله و هیچ مانعی هم ندارد . یعنی به تمام معنا می بیند که مثلا با سراپای وجودش فرزندش را دوست دارد اما سر سوزنی این دوست داشتن او را ز خدا جدا نمی سازد . مرحوم شهید در مسکّن الفؤاد دارند : که وقتی حضرت ابراهیم پسر شیرخواره حضرت وفات کردند ، حضرت خیلی گریه می کردند . عده ای که اصلا توقع نداشتند ، به صورت اعتراض به حضرت عرض کردند : شما ما را از گریه در مرگ عزیزان منع می کنید پس چرا حالا خودتان گریه می کنید ؟ حضرت فرمود : ( دلم می سوزد و اشکم جاری می شود ولی چیزی بر خلاف رضای خدا نمی گویم ) یعنی شما که دلتان می سوزد معنایش این است که چرا این اتفاق افتاد ؟ پشتوانه ی اشکتان هم این است که چرا این بچه مُرد ؟ کاش نمرده بود . چرا و لیت در آن خوابیده است اما من در مقامی هستم که دلم می سوزد به خاطر یک امر طبیعی . اشکم هم به خاطر همان چیز طبیعی می آید اما در دل من یک ذره لیت و لعل و چرا در آن نیست . معمولا حالات افراد برخاسته از عالم خلق است . گریه او گریه ی ناراحتی و اعتراض است
این مال حال جمع الجمع . اما کسی که در حال جمع است وقتی فرزندش می میرد ، قوی است و می گوید : خدا خواسته ، حتما مصلحی بوده ، این بچه که مال من نبوده ، چرا گریه کنم ؟ این دارد قوی می شود در انتساب به خدا و اگر این ها را نگوید ، نقصش است . این شخص اگر گریه کند ، از مقام جمعی باز می مانَد . اما همین شخص وقتی خوب در این مقام تقویت شد و در معرفت بالاتر رفت ، اگر دو تا بچه داشته باشد ، برای مرگ بچه ی دومی گریه هم می کند . به او می گویند : فرزند اولت که مصیبتش سخت تر بود ، برایش گریه نکردی ! می گوید : آن وقت حالم طویر بود که نمی توانستم گریه کنم ولی الآن می بینم گریه می کنم و حالم هم بهتر از حال آن وقت است . چون می بینم با اینکه دارم گریه می کنم ولی این را هم می دانم که همه چیز مال خداست و بین این معرفت و گریه منافاتی نمی بینم . به این حالت می گویند : مقام جمع الجمع . حضرت حقیر : در مقام جمع هم گریه اش می گیرد ولی خودش را کنترل می کند . استاد : کنترل کردن گریه مرحله ای پایینتر از مقام جمع است . در مقام جمع اصلا گریه اش نمی گیرد . اما همین شخص در مقام جمع الجمع گریه اش می گیرد با حفظ حالات معرفتی و کمالی ی سابقش
رسیده بودیم به شاخص های میز بین عوالم که دوتای آن عرض شد که یکی مربوط می شد به شخص مُدرک و شاعر و یکی هم مربوط می شد به قوانین آن عالَم . اما این که میز عوالم به چیست و چطور می شود که عالم عوض می شود ؟ یک چیز بسیط واحد را در نظر بگیرید که هیچ نحوه تعدد در آن فرض نشود ، ارتکاز شما حاضر نیست ، به آن عالَم بگوید . مثلا به مرکز یک دایره بما هی نقطة ، عالم نمی گوییم . چون در دل مفهموم عالم ، تألیف و نظام خوابیده است . یک عالم یعنی مجوعه چیزهایی که با یک نظامی دست به دست هم داده اند و آن را تشکیل داده اند . و گرنه به یک ذره بسیط یک عالم گفته نمی شود مگر اینکه دیدتان را عوض کنید و برای آن حیثیاتی در نظر بگیرید . یک چیز را که یک حیث دارد ، عالم نمی گوییم . حالا ببینیم که قوام ومُمیّز یک عالم به چیست ؟ چگونه یک عالم برپا می شود ؟ اولین چیزی که از یک نظام به ذهن انسان می آید ، عناصر اصلیه ی تشکیل دهنده ی آن است . قوام هر نظامی به این عناصر است . ذرات اولیه . این یک احتمال که عالم بودن عالم به این باشد . پس اگر گفتیم مثلا عالم ما از اتم و ملکول تشکیل شده است ، عوض شدن این عالم به این است که این اتم ها و ملوکول ها عوض شوند . عالمی که اتم وملکول تشکیل نشده باشد . احتمال هم دارد که قوام عالم به اجزاء تشکیل دهنده ی آن نباشد . بلکه به نحوه ی نضد و چینش این اجزاء باشد . یعنی از همان اتم و ملکول تشکیل شده ولی نحوه کنار هم چیده شدنشان فرق دارد . مثل سالن پر از صندلی که گاهی صندلی ها را به مبل تبدیل می کنیم ولی گاهی فقط دکوراسیون و نحوه چینش صندلی ها را عوض می کنیم
احتمال دیگر این است که نه به اجزاء باشد نه به چینش بلکه به قوانین حاکم بر این نظام است . هر نظامی را قوانینی اداره می کند . اگر این قوانین عوض شد ولو با همان اجزاء و نحوه چینش ، عالم عوض می شود . البته این احتمالات شاید مانعة الجمع نباشد
احتمال دیگر هم این است که اساسا عوالم نه به قوانین برگردد نه به اجزاء بلکه به تغییر موج پایه ی آن برمی گردد که تبدّل قوانین و اجزاء هم در پرتو آن صورت می گیرد . یعنی هر عالم برای خودش مزاجی دارد . مزاج یعنی نظمی که از مجموعه عناصر اولیه و قوانینی به پا می شود . پشتوانه ی به پا شدن و پیدایش همه ی این ها یک نحو تموّج پایه ای برای عالم مورد نظر است . یعنی هر عالمی یک واحدی دارد که مُقوّم نحو خاص موج آن عالم است . پشتوانه ی همر عالمی یک نحو تموّج عمومی است . شواهدی هم دارد که بعدا عرض می کنیم . که الآن هم که بعد از بحث نسبیت که زمان و مکان را به هم پیوند داد ، می گویند زمان مطلق ، منظورشان همین تموّج پایه است . تموج پایه یعنی چیزی که پشتوانه ی همه ی ظواهر یک عالم است و این ها روی او سوار شده است . اگر این تموج پایه عوض گردد ، کل این دستگاه عوض می شود . هم عناصر اولیه اش عوض می شود هم قوانینش
قبل از اینکه برای تموج پایه مثال بزنم عرض کنم که : این احتمال وقتی که راجع به شبهه ی زنون فکر می کردم ، به ذهنم آمد . شبهه زنون این است که حرکت ممکن نیست . چرا زنون در پارادوکسش پیروز می شد ؟ به خاطر این که مرتّبا واحدها و تموج پایه را عوض می کرد . در حالیکه قوام یک عالم و تحقق یک حرکت به آن واحد اندازه گیری ی آن است که قابل تنصیف نیست . اگر واحد را نصف کنیم ، در حقیقت عالم را عوض کرده ایم . زنون عالم ها را عوض می کرد و می گفت : تا بی نهایت هم برویم ، نمی رسیم . درست هم هست . یعنی اگر ما قدرت داشته باشیم در یک مسیری همان حرف زنون را انجام دهیم و عوالم را عوض کنیم و مانند اولیاء خدا بتوانیم لحظه به لحظه عالم را عوض کنیم ، می توانیم با سرعت نور به سوی یک نقطه در یک سانتی برویم ولی به آن نرسیم . اما اگر در یک عالم باشیم و با یک حرکت و با یک ظهور بروز برویم ، قطعا به نقطه ی پایانی خواهیم رسید . زنون به جای اینکه واحد را محفوظ نگهدارد . بگوید در زمان واحد با سرعت واحد با تموج خاص حرکت کنیم ، واحدها را عوض می کرد . می گفت مثلا در یک ساعت نصف مسیر را می رود بعدش نمی گفت در یک ساعت بعدی نصف بعدی را طی می کند بلکه می گفت نیم ساعت بعد می رسد به نصف آن و در ربع ساعت بعدی می رسید به نصف باقیمانده و همینطور . . . تا بی نهایت هم نصفه ها هست پس هیچ وقت نمی رسد ! اشکال کار او این بود که واحد را ثابت نمی گرفت و مرتبا واحدها را نصف می کرد . در حالیکه هر واحد زمانی هر عالمی نسبت به آن عالم جزء لا یتجزی است . فتأمل
سوال . . . استاد : شما قبول دارید این بی نهایت اجزاء خط که می فرمایید ، طول دارند ؟ سائل : بله . استاد : چطور بی نهایت طول شده یک پاره خط محدود ؟! رمزش در این است که واحدها یکی نیست . تعبیر ( چسباندن بی نهایت طول ) یک مغالطه است . بی نهایت طول با واحد مساوی ، بی نهایت می شود اما اگر واحدها را عوض کنیم ، در حقیقت داریم عالم را عوض می کنیم . بی نهایت طول با واحدهای غیر متساوی و با عوالم مختلف اگر به هم بچسبد ، بی نهایت نمی شود
مستشکل : یک مثال نقض بزنم ؟ استاد : بفرمایید . مستشکل : اگر یک و یک دوم و یک سوم و یک چهارم و . . . { که مثل یک دوم و یک چهارم شبهه ی زنون است } را جمع کنیم ، مجموعش بی نهایت می شود . اما اگر یک دوم و یک چهارم و یک هشتم و . . . را جمع کنیم ، مجموعش متناهی می شود . با اینکه تغییر واحد را حفظ می کنیم . شاید نسبت رشد مؤثر باشد نه فقط واحدها . استاد : رمزش چیست ؟ مستشکل : رمزش در سرعت سقوطش است . سرعت سقوط در یک دوم و یک چهارم خیلی زیاد است . اما در یک دوم و یک سوم ، نه . استاد : چرا وقتی نرخ رشد کم شد ، کبری را از دست ما می گیرد ؟ کبری این بود که : خلاصه ما یک بُعدی داریم و این بی نهایت بُعدهای ریز را کنار هم می گذاریم . شما می گویید : اگر نرخ تناقص این امتداد خیلی زیاد باشد ، بی نهایت نمی شود . چرا ؟ با اینکه خلاصه داریم بی نهایت بُعد را کنار هم می گذاریم . مستشکل : منظورم این است که تغییر عالم را به صرف تغییر واحد نگیریم بلکه ممیّز این عالم از آن عالم ، نرخ رشد است . و گرنه در هر دو واحدها متفاوت است ولی نتیجه یکی متناهی است و نتیجه دیگری نامتناهی . استاد : یک دو یک سومی که گفتید ، دو عدد و واحد در عرض هم هستند . این ها را کنار هم می گذاریم و در آخر کار هم می شوند بی نهایت . ولی اگر شما کاری را روی سر واحد قبلی بیاورید دقیقا ، مسأله فرق می کند . به جای اینکه بگوییم یک دوم قبلی ، می گوییم نُه دهم قبلی . آیا به یک می رسد ؟ مستشکل : نه نمی رسد ، بی نهایت می شود . استاد : چرا ؟ چون تنقیص را روی واحد قبلی انجام داده ام . ولی شما در بیانتان روی یک واحد عمومی تنقیص انجام می دادید و می گفتید یک دوم و یک سوم و . . . این نشد . ما می خواهیم دقیقا واحد قبلی خودمان را یک عالم درست کرده بود ، دست کاری کنیم . اگر در او دست کاری کردیم ، عالم عوض می شود . اما اگر واحد عمومی را دست کاری نکردیم . واحد را یک گرفتیم ، بعد بخش های همین واحد را برداریم : یک دوم ، یک سوم و . . . و آن ها را کنار هم بگذاریم ، فرق می کند . مستشکل تسلیم شد !
پس قوام هر عالمی به آن جزء لایتجزای از تموّج آن عالم است . یعنی زنون که این ها را کم می کرد ، یک جایی می رسیم که می گوید : در نصف آن زمان نصف مسیر را می رود . در حالیکه به جایی می رسیم که آن واحد زمان در آن عالم نصف ندارد . یعنی جزء لایتجزای زمان آن عالم است که آن زمان چون در آن عالم حالت پیوسته نیست دیگر نصف ندارد . لذاست وقتی به آن جا رسیدیم ، طیق آن واحد ، واحدها مساوی است و می رسیم به نقطه ی پایان . زنون روی مقدار پیوسته ای که در نظر گرفته ، با دغل کردن حرکت که زمان می بَرَد با خط که یک متصل است ، با هم مخلوط کرده و زمان را که به حرکت مربوط است ، منطبق کرده روی خط پیوسته . آیا زمانی که مربوط به حرکت است ، می تواند به صورت پیوسته تا بی نهایت منطبق شود بر یک خطی که تا بی نهایت می تواند تقسیم شود ؟ خیر . چون اصل پیدایش حرکت و زمان به یک جزء لایتجزای از یک تموّج است . این است که آن عالم را درست کرده است و حرکت او متناسب با این است . به عبارت دیگر : در هر عالمی به جایی می رسیم که ریزتر از آن حرکت نداریم . نمی شود گفت من این حرکت را نصف می کنم . و این جزء لایتجزای حرکت آن عالم مُقوّم آن عالم است . لذا تمام ذرات اولیه و قوانین حاکم زیر سر این است . مستشکل : شما در واقع حرکت را کوانتیک کردید . یعنی هر حرکتی در عالم بخواهد اتفاق بیفتد ، یک اقلّی دارد . استاد : آن ها انرژی را کوانتیته می کردند ولی کار من در واقع کوانتیته کردن حرکت و زمان است
پس میز هر عالم طبق این احتمال ، به یک تعبیر مسامحی ، به طول موج آن عالم است . همانگونه که هر نوری اگر طول موجش عوض شد ، آن نور عوض می شود ، هر عالمی یک طول موجی دارد که خدای متعال این طول موج را مقوّم و اساس او قرار داده است . این طول موج برای آن عالم قابل نصف شدن نیست . همین طول موج است که عناصر اصلیه را درست می کند و به آنها نظام می دهد
خداوند اصل فیض را به صورت این عناصر تموج اولیه ایجاد می کند ولی بریا ما ظهور می کند به سه چیز : قوانین مختلف ، عناصر اولیه ی مختلف و نضد مختلف . او اینها را آورده نه اینکه این سه تا تموج را تغییر دهد . چون در دستگاه خلقت اصل تموج تغییر کرده و قوام عالم هم به این تموج است ، قوانین و عناصر و نضد هم تغییر می کند
البته این احتمالات مانعة الجمع نیستند . ممکن امتیاز یک عالم به احتمال اول و امتیاز عالم دیگری به احتمال دوم یا سوم باشد
لذا نقل شده که بریا کسی تشرّف حاصل شده بود و نفس نفس زنان دنبال حضرا می دویده درحالیکه حضرت به آرامی قدم بر می داشته اند ولی به جای اینکه به حضرت برسد ، حضرت از او دور می شوند ! چون او در یک عالم دارد می دود ولی حضرت در عوالم دیگری دارند راه می روند . حضرت قدرت دارند که عوالم را عوض کنند . او دارد در چندعالمی راه می رود ولی ما داریم در یک عالم می دویم . همانطور در رشد تناقص اعداد هر چه می رویم نمی رسیم
در جواب سؤال . . . استاد : اینکه جزء لایتجزی محال است ، قابل بحث است . صاحب شوارق بیست صفحه درباره ی جزء لایتجزی بحث کرده اند و بعد از اثبات استحاله آن ، می فرمایند : ( بقی فی المقام شکوک مستصعبه لابدّ من إماطتها ) . تفتازانی هم در شرح مقاصد می گوید : ( والحق ان حدیث السطح والکرة { نقطه ی تماس سطح و کره } قوی ) مرحوم میرداماد هم در رساله اعضالات می فرمایند : اقلیدس با برهان کوچکترین زاویه حاده را ثابت کرده است
در یک فضایی جزء لایتجزی نداریم اما از حیثی دیگر نمی توانیم بگوییم نداریم . یعنی تمام دستگاه همه ی عوالم دارد روی جزء لایتجزی می گردد . یعنی حرف طرفین { قائلین به استحاله و قائلین به امکان و وقوع } درست است و امر بین الامرین است فقط باید یک جوری بینشان سر و سامان داد . در همین قرن هنوز نتوانسته اند بین نظریه ی نسبیت و کوانتوم که یکی مبتنی بر پیوسته گی است و یکی مبتنی بر گسسته گی ، جمع کنند
پس روی این چهار احتمال فکر کنید تا بعد . احتمال چهارم این شد که تعریف عالم به این است : به تعیّن تموجی ی خاص در اصل حاق وجود اولیه اش { دقیقه ی 57 }
مراجعه به جزوه ی نقطه ی بنده هم برای این بحث مفید است











*****************
تقریر آقای صراف:
9/12/1390

· مقام جمع مقامی است که در آن بنده تمام شئونات مولا را مواظبت می­کند و عبد قدرت ندارد احکام عالم مخلوق را اجرا کند و عالم مخلوق خار راه او است (مثل حب الولد).

· مقام جمع الجمع بعد از اینکه عبد متمکن شد از مواظبت بر شئونات مولا و ملکه شدن این حال که سر سوزنی شرک در او راه پیدا نمی­کند آن حالت جمع را با احکام عالم مخلوق جمع می­کند (و لذا مثلاً هم حب الولد دارد و هم سر سوزنی شرک در او راه پیدا نمی­کند).

· تمایز بین عوالم به چه چیز است؟

· اگر چیز بسیط واحدی را تصور کنیم نمی­توانیم به آن عالم اطلاق کنیم، چون در عالم یک نحو تألیف و نظام خاص وجود دارد. مقومات یک نظام چه می­تواند باشد؟: 1- عناصر اصلیه تشکیل دهنده نظام که اگر آنها را عوض کنیم عالم عوض می­شود؟ 2- نحوه نضد و چینش عالم که اگر چینش اجزاء تغییر کند عالم دیگری می­شود؟ 3- قوانین حاکم بر نظام که اگر قوانین عوض شد عالم عوض می­شود؟ 4- اگر بخواهد عالمی پدیدار شود یک نحو موج (تموج) پایه می­خواهد (هر عالمی یک مزاجی دارد). تموج پایه یعنی چیزی که تمامی ظواهر عالم به پشتوانه آن پدید می­آید. (اشاره­ای به شبهه زنون و حل آن با تصویر نگاشت او یک فضای کوانتیک را بر یک خط پیوسته. حرکت نیاز به زمان دارد که در هر عالمی، زمان یک جزء لایتجزی دارد، چون یک نحو طول موجی پایه است برای زمان و حرکت و ... و تغییر آن زمان پایه نیاز به تغییر طول موج پایه و به تبع آن تغییر عالم دارد بخلاف فضای تجریدی ریاضی که خط پیوسته در آن تصور شده است).

· شوارق اخیراً چاپ شده و در نرم­افزارها موجود است و حدود 20 صفحه از آن مربوط به بحث جزء لایتجزی است که بحث­های بسیار جالب و سنگین است. استحاله جزء لایتجزی و امکان آن چه بسا هر یک در فضای خودش جا داشته باشد. در علم کنونی هم دو نظریه نسبیت و کوانتوم هر کدام مبتنی بر یک نگاه است: یکی نگاه پیوستار و یکی نگاه گسسته.