بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید:










*************
تقریر آقای وافی در وبلاگ:

یکشنبه ( 26 / 2 / 2012 )
سوال درباره مطهریّت باران برای طناب رخت تا دقیقه ی 3
سوال : آیا ملائکه شکل یا بدن به حسب خودشان دارند که از روی آن همدیگر را تشخیص می دهند و به حسب آن متعدد شوند ؟ استاد : ملائکه ظاهرا در جهات تغایر و تعدد می توانند با سایر موجودات عوالم اشتراک داشته باشند . یعنی ملائکه ای هستند که مثل ما بدن دارند . همان طور که خدا برای ما بدن خاکی و برای جن بدن ناری قرار داده ، برای ملائکه هم بدن نوری قرار داده است . سوال : یعنی می فرمایید با مجرد بودنشان منافات ندارد یا قائل به جسم لطیف هستید ؟ استاد : تا منظورتان از لطافت چه باشد . خداوند به انسان بدنی داده از خاک و روحی داده از عالم بالا . جن هم هم روح دارد هم بدن . بدنی از آتش . ملائکه هم یک روح و جوهره ی ذاتی دارند و یک بدنی از نور مناسب با عالم ملائکه . سوال : از این نور حسی که نیست ؟ استاد : باید دید خود همین نور حسی مادی هم چگونه است ؟ آیا از سنخ همان نورها است یا تفاوت جوهری دارد ؟ اصل اینکه تفاوت های مهمی بین انواع و مراتب نور است ، جای انکار نیست . اما اینکه ملائکه ای باشند که بدنشان از همین نور محسوس ما باشد ، همانگونه که جن از همین آتشی که می فهمیم است ظاهرا . احتمالش هست . اصل اینکه ( کلّما أمکن وُجد { در همان موطن خودش } ) صحیح است ولی ما از بس محدود هستیم ، باورش برایمان سخت است
سوال : آیا منظورتان همان بدن مثالی است ؟ استاد : بین بدن مثالی ای که از یک نحو جوهر مثالی تشکیل شده با بدن مثالی که از باطن عالم برای یک نفسی تمثُل کرده ، تفاوت است . خواب هایی که می بینیم هم همین طور است . گاهی واقعا می رویم در عالم دیگر و چیزی را می بینیم اما گاهی هم تمثل است یعنی یک یک معانی ای که نفس در عالم دیگر درک می کند ، به صورت مناسب با فهم خودش در نفس صورتگری می شود . مثل تخیّل من شخصی را که نحوه ی ادراکش با دیدن خود آن شخص تفاوت دارد . ما داریم ملائکه ای که ابدان نوری دارند و ظهور و بروز می کنند . اما نمی شود گفت که مرتبه ی بالاتری ندارند . ملائکه می توانند روح داشته باشند همان طور که ما روح داریم و روحشان هم درجات دارد و منافاتی هم با آن بدن نوریشان ندارد . ملائکه ای هم هستند که اصلا خدا برای آن ها آن بدن نوری را قرار نداده است بلکه وقتی می خواهند در جایی ظهور کنند ، آن بدن را ایجاد و اختراع می کنند و اگر بخواهند می توانند به صورت بدن متمثل شوند . احتمال زیاد داده اند که ملائکه مُقرّب اینگونه اند . یعنی خودشان بند به یک بدن نیستند که حتما بدن داشته باشند . چون ملائکه ای که صاحب بدن نوری هستند ،مثل ما گرفتار بدنشان هستند
سوال : همان مقربین وقتی در ملأ أعلی همدیگر را می بینند بالأخره یک شکلی دارند که همدیگر را تشخیص می دهند . استاد : تشخیص و تغایر فی الجمله هست اما آیا به همین نحوی است که مأنوس ماست یا فرق دارد ؟ نمی دانیم . ارتباط آن ها ارتباط معنوی است . لذا علماء می گویند : وقتی از صورت بالا رفتیم ، تغایر می شود حیثی . مثلا الآن قوه مدرکه و نفس ما تمام شؤوناتش نزدش حاضر است و خود این شؤونات هم از همدیگر بیگانه نیستند . مثلا قوه باصره ی شما از قوه ی سامعه تان انعزال ندارد . لذاست که گاهی مثلا به شنیدن صدا می گوییم : می بینم . بنابراین ارتباط بین ملائکه ی مقربین ارتباطی می شود بدون نیاز به اینکه همدیگر را در یک شبحی ببینند . ما به این نحو ارتباط انس گرفته ایم . ولی ارتباط آن ها می تواند از سنخ معنا باشد . مثل ارتباطی که ملک وحی با خدا دارد . خدا که صورت ندارد
در روایت هم دارد که ( ما خلق الله خلقا اکثر من الملائکة ) باب مفصلی هم در السماء و العالم راجع به خلقت ملائکه وجود دارد
از دقیقه ی 17 سوال آقای الهی شروع شد که بوی تشکیک در وجود خدا را می داد ! استاد : آن ها به دنبال اصل نوعی ی سنخی هستند نه اصل شخصی . چیزی که بشر از اول هم به دنبالش بوده ، رسیدن به یک اصل سنخی بوده است . یعنی برسد به یک ذرات نه به یک ذره . به یک ذرات صلب اولیه که نه انفجار در آن پدید می آید نه شکست . و گر نه آن ذره ای که در انفجار بزرگ مطرح است که منفجر شد . اصل یعنی عنصر و پایه که ذرات است ولی همه از یک سنخ است و قابل تغییر نیست . هیچ تغییر و تبدّلی در آن ها نیست بلکه تمام تغییرات و آثار بعدی را از جمله حیات و علم و . . . توجیه می کنند . الآن تلاششان این است که برسند به یک ذره ی اولیه که اطلاعات و علم را بتواند توجیه کند . لذاست که برای آن رشته 11 بُعد در نظر گرفتند تا هیچ جا مشکل نداشته باشند . می گویند : هر بُعدی یک کاری ازش می آید و هر کدام متکفل چیزی است . هر رفتاری را که در ماده دیدیم ، آن را به یک چیز مادی برمی گردانیم که همه ی این ها متفرع بر او هستند که نخواهند هم توانست ! چون راه را دارند غلط می روند . چون واقعیت و ریخت دستگاه طوری است که از بالا دارد ظهور و بروز پیدا می کند به مرتبه پایین ولی این ها می خواهند با پایین همه ی چیزهای بالا را توجیه کنند و ممکن هم نیست . فقط جالب این است که در این سیر تجربی مرحله به مرحله به جایی می رسند که یکی از حقائق الهیه از عوالم بالا خودش را مثل آفتاب به آن ها نشان می دهد . بعد از شکستن اتم ، قدرت برایشان جلوه کرد . قبلش هم می گفتند نیرو ولی اصل برایشان همان جسمی بود که این نیرو را داشت . یک تعبیر نیرویی را به کار می بردند و از کنارش رد می شدند . می گفتند : نیرو جسم نیست ولی جسمانی است . در دل جسم و بند به اوست . ولی در اول لحظه ای که ماده محو شد و به انرژی تبدیل شده ، این متکا علیه به عنوان یک چیز صلب اصلی از دست این ها گرفته شد و بعد خرده خرده توان ، قدرت ، نیرو ، انرژی به عنوان یک چیز اصل کاری آمد به میدان
دوباره آقای الهی : آیا ما باید منتظر باشیم که علم به کجا می رسد تا به وجود خدا یقین پیدا بکنیم ؟!!!!!؟ { علامت تعجب ها از نگارنده است } استاد : پس راه اثبات خدا از کجاست ؟ استاد : راه اثبات خدا که اوضح أبین از این حرف هاست ( أحقّ و أبین مما تراه العیون ) بشر هم اگر بخواهد می فهمد . منظور من از طرح این بحث هم این بود که بهانه ها و موانعی که فلاسفه ی مادی بر سر راه حرف های الهیین مطرح می کردند ، برداشته شود . الهی : خب همین احتمال که ممکن است علم به ذراتی صلب برسد که نظم عالم ناشی از آن هاست ، یقین انسان به خدا را سلب می کند . آیا دلیل و برهانی بر وجود خدا داریم که اولا همه فهم باشد و ثانیا خیالمان راحت باشد که علم به هر جا رسید آن را از دستمان نمی گیرد . استاد : از نظر عملی من یک راه کاری پیشنهاد می کنم که حتی یک منکر خدا را هم به خداباوری می رساند . این یک راه تجربی است که اینقدر طرفداران تجربه از آن دم می زنند و می گویند : تا چیزی را تجربه نکنیم ، قبول نمی کنیم . عرض من این است که : حرف انبیاء هم قابل تجربه است . به شرطی که انسان برای خودش و فکرش ارزش قائل باشد و راهکار مرا تجربه کند : یک شخصی که اصلا خدا را قبول ندارد به مدت دو سال روزی دو ساعت { لازم نیست همه ی کارهایش را تعطیل کند } به جایی برود که احدی با او تماس نداشته باشد . نه کسی را ببیند و نه با کسی حرف بزند ولی آن مکان قبرستان باشد . یعنی پایان راه جسم ! چون همه ی چیزها زیر سر غفلت است . هر روز به آن جا برود و بنشیند و در این دو ساعت تسبیحی به دست بگیرد و بگوید : خدایی نیست ! در کل دو ساعت . من قول می دهم که بعد از شش ماه استمرار بر این کار ، زبانش می گوید خدا نیست اما خودش نمی پذیرد ! با تهافتی بین زبان و قلب مواجه می شود . با اینکه روز اول یقین داشت خدا نیست ، ولی حالا برعکس شده است
پس معلوم می شود همه شک و انکارها ناشی از غفلت است . اگر سیر خودش از عالم خاک متوجه شود ، تمام است . غفلت آن علم ذاتی را که خداوند به ما داده ، در حجاب قرار می دهد . هر چه غفلت کمتر شود ، آن علم فطری که مثل خورشید است در انسان ظهور می کند و از حجاب در می آید . حتی اگر بخواهد به زور به خود بگوید که خدا نیست ، می بیند دلش می گوید : خدا هست
اما راه استدلالی از این راه عملی هم واضح تر است اما به شرطی که دل بدهد و دنبالش برود . خدایی را که انبیاء و اوصیاء گفته اند ، به عنوان قُبّه ی نور یا پشت کوه قاف یا پری زیر دریا نیست . اگر اینگونه است که همان بهتر که قبول نداشته باشد ! خدایی که انبیاء گفته اند این نیست . آن ها گفتند : هر کجا هستی ، تمرکز بکن و بگو : الله اکبر . اکبر من أن یوصَف . برهان وجود این خدا این است که مبدأ همه ی حقائق است . حقائقی را که مشاهده می کنی ، اگر دقت کنی ، خواهی دید که همه یک مبدأ دارند . حتی حقیقت اجتماع نقیضین ! هیچ کس نمی تواند منکر این مبدأیت باشد . در اینجا استاد به مناظره داوکینز بی خدا { زیست شناس و نویسنده کتاب پندار خدا } و کالینز با خدا { کاشف کد ژنتیک و برنده ی جایزه نوبل } اشاره کردند که متن آن در وبلاگ موجود است . آخر مناظره می گوید : ادیان ابراهیمی { مثل آفتاب دروغ می بندد } قائل به خدای شخص وار هستند ! خدا را مثل یک آدم می دانند . مُجسّمه هستند . سیدجزایری : خب در روایات سنی ها همین ها است استاد : مُسلّمات سُنی ها که این نیست . برای همین است که ما روایات دال بر تجسم را بر علیه آن ها علم می کنیم چون می دانیم که حاضر به التزام به محتوای آن ها نیستند . در واقع به او می گوییم : ببین ، چیزی که می دانی باطل است ، در کتاب هایتان موجود است . . . مبانی ی فکری غیر از این است که قوه ی خیال کمک کند تخیلاتش را . داوکینز در پایان مناظره می گوید : من همین اندازه می دانم که اگر خدایی هم باشد ، اینی که این ادیان می گویند ، نیست استاد : پس قبول کردی که ممکن است خدایی باشد . خب ، تو فهمت را از سخنان این ادیان تصحیح کن . در جواب داوکینز باید گفت : سبحان الله و الله اکبر ! یک دفعه در عمرن نماز ما را ندیده ای ؟ هر چه می گویند و هر کاری می کنند ، به دنبالش خدا را تسبیح می کنند . الله اکبر . استاد : آیا می توانی مبدأ همه ی حقائق را انکار کنی ؟! خودت را هم بتوانی انکار کنی ، این را نمی توانی انکار کنی ! حتی اگر بخواهی انکارش کنی ، توسط خود او انکار می کنی ! یعنی فرار از او فرار به سوی خود اوست . هر چیزی را بخواهید ثابت و حق فرض بگیرید ، به او بند است . مثلا بزرگترین حربه ی آن ها قضیه ی نسبی گرایی است . می گویند : همه چیز نسبی است . اگر دقت کنند ، در اینکه همه چیز نسبی است ، مطلق گراست ! اگر ببینیم حقائق را و انسجام و سیر همه ی حقئ را به سوی مبدأ ، کار تمام است . همه ی حقائق به یک مبدأ بندند و مبدأ است که آن ها را تنظیم کرده است . هر رده ای را می بینیم ، یک فراءی وراء اوست . باید بفهمیم که طبائع چه نقشی در درک ما و در پیشرفت استدلال ها ما دارند ؟ تا ذهن به مُحقّق الحقائق و مبدأ تمام آن ها برسید . هر چه می بینیم در یک بستری فرا رابطه به هم مربوطند که همه ی ربط ها مسبوق به او هستند و او این ها را قرار داده است
فیزیک دان های ضد خدا در مسأله ثوابت بنیادین دنیا گیر افتادند . شش تا عدد ثابت بنیادین داریم که اگر یک ملیونیوم تغییر کرده بود ، دنیا اینجور نمی ماند . گفتند این شش ثابت بنیادین که عالم را سر پا نگه داشته که هر کدام اگر ذره ای تغییر کند ، همه ی این نظام به هم می ریزد ، این ها را چه کسی درست کرده است ؟! فیزیک دان های خداپرست همین ها را دلیل واضحی بر اثبات خدا گرفته اند . فیزیک دان های بی خدا مشغول به بافندگی شدند برای حل این مسآله . آقای داوکینز که رشته اش فیزیک نیست وقتی دفاع های فیزیک دان های بی خدا را از این مسأله دید ، ناراحت شد که این چه دفاع های خلاف عقلی است که از بی خدایی می کنید ؟! من زیست شناس از داروین و نظریه ی انتخاب طبیعی ی او کمک می گیرم برای اینکه شما هم در فیزیک از نظیر انتخاب طبیعی استفاده کنید و بر علیه خداباوران حرف های درست حسابی بزنید !
دوباره الهی حرف زد . . . ! استاد : یستحیل أن یُجری الامور إلا بأسبابها یا أبی الله ؟
آقای نایینی ... استاد : در روایت تحف که می خواهد شیعیان بالا را معرفی کنند ، می فرمایند : اولین علامت آنها این است که : انهم عرفوا التوحید حق معرفته
نوزده تقریر برای برهان صدیقین ذکر کرده اند
سوال : آیا برهانی داریم که ثابت کند که بشر هرگز به جزء لایتجزی نخواهد رسید ؟ استاد : هر اصلی را که در نظر بگیرید ، لا محاله باید یک کلاس پایه داشته باشد . این کلاس پایه خصوصیات دارد یا نه ؟ این خصوصیات را چه چیزی تأمین می کند ؟ از اینجا شروع می کنیم . هر کلاس پایه در نظر بگیرند ، خودش نمی تواند جمیع خصوصیاتی را که بعدا می خواهد با آن همه ی نظام را تأمین کند ، داشته باشد . برای همین یازده تا بُعد درست کرده اند تا با این ابعاد جوابگوی معضلات باشند . ناگهان ماده رفتار جدیدی از خود نشان می دهد که می بینند این 11 تا کم بود ! به صرف اضافه کردن بُعد که کار درست نمی شود . اصلا از نظر منطقی کلاس پایه ای که همه خصوصیات و افعال را در خود داشته باشد به نحوی که محتاج هیچ عنصر دیگری نباشد ، ممکن نیست
در عالم ماده به معنای وسیعش که می خواهند به یک چیز پایه برسند ، آیا برای آن چیز پایه بُعد قائل هستند یا نه ؟ اول باید تعریف بُعد صورت بگیرد . بعد نقل کلام می کنیم بر سر همان بُعد که آیا این بُعد جزء لایتجزی برایش معنا دارد یا نه ؟ مثلا طول و عرض و عمق . هر چه بُعد را ریز فرض کنید ، می شود از نظر تعقل و هندسه آن را نصف کرد . ممکن است از نظر فیزیکی نتوان آن را شکست ولی ذهن می تواند با ریز کردن مقیاس ، همین امتداد کوچک را مثل یک کهکشان فرض بگیرد . می توان وسط همان چیز ریز یک نقطه فرض گرفت که دست راست و چپ دارد . آنی که واقعا موجود است ، دست چپ و راست است یا همه ی آن ؟ موضوع وجود بالذات کدام است ؟ چیزی که بالذات موجود است ، تمام این خط یک سانتی است یا نصف طرف راستش و نصف طرف چپش ؟ به عبارت دیگر : در امتدادها و بُعدهای مکانی که ما به عنوان یک خط متصل پیوسته فرض می گیریم ، چیزی که موضوع وجود بالذات است که می گوییم : موجود است ، موضوع بالذات این محمول چیست ؟ کدام قسمتش است ؟ خودش است یا دست راستش یا دست چپش ؟ روی این سوال فکر کنید
مبدأیت مطلقه و موضوعی که اگر محمولی هست و موضوعی هست و آن موضوع عقد الوضعی دارد ، موضوعی است که سبقت دارد بر همه ی محمول ها . این مطلب قابل انکار نیست . خدایی که مبدأ همه ی حقائق مادی و غیر مادی و طبائع صرفه است و همه ی این ها مسبوق به او هستند و نظمی که حقائق دارند ، نظم فیزیکی ، ریاضی ، الهی و . . . همه به او برمی گردد . اصل این مبدأ حقیقت قابل انکار نیست . حتی کسی که می خواهد خود این مبدأ را انکار کند و می خواهد بگوید که حق این است که این مبدأ نیست . پس یک حقی را قبول دارد . لازمه ی قبول اصل حقانیت ، پذیرفتن نظامی است که حقانیت در آن معنا دارد . قبول این حقانیت یک قضیه ی فرعیه می شود که مسبوق است به آن حق مطلق . حضرت فرمودند : ( بنوره عاداه الجاهلون ) اگر می خواهی با خدا دشمنی کنی ، باسد با نور خودش با او دشمنی کنی ! اگر می خواهی خدا را انکار کنی ، باید اول او را قبول کنی و سپس انکارش کنی ! با خودش باید خودش را انکار کنی ! از آن طرف هم اگر بخواهی او را بشناسی ، ( به تُعرف المعارف ) باید اول او را بشناسی تا معارف را با او بشناسی
وقتی می گویی : الله اکبر ، یعنی قوه ی توصیف خود را تعطیل کن . چون ما هی می خواهیم تخیّل و توصیف کنیم . الله اکبر من ان یوصف و لو بأن لا یوصف . یعنی اگر بگویی : خدا وصف شدنی نیست ، باز موتور توصیف ذهنت دارد کار می کند . اگر در نماز مشغول توصیف خدا باشیم که نماز نیست .( إن معرفة عین الشاهد قبل صفته ) این ها همه بیاناتی است که ما را از آن خدای موهوم فاصله می دهد . وقتی از خدای موهوم فاصله گرفتیم ، می بینیم که مبدأ حقائق قابل انکار نیست و از طرفی قابل درک هم نیست ! نشود شکار کس دام بازگیر .هم قابل انکار نیست و هم دسترسی به هویت غیبیه ی او ممکن نیست ( دقیقه ی 62 )











*****************
تقریر آقای صراف:
7/12/1390

· راه عملی برای یقین به وجود خدا: اگر کسی می­گوید خدا نیست ولی برای خودش و فکرش ارزش قائل است، هر روز یکی دو ساعت از روز را در محیط قبرستان به نحوی بگذراند که با احدی تماس نگیرد و در این دو ساعت بنشیند و با دانه دانه تسبیح بگوید خدا نیست، پیامبر نیست، معاد نیست .... خود او لمس می­کند بعد از 6 ماه یا یک سال و می­بیند که زبانش می­گوید نیست ولی خودش قبول ندارد.

· برای استدلال: باید توجه کرد خدایی را که انبیاء و اوصیاء می­گویند قبه نوری در یک جایی نیست بلکه مبدأ همه حقائق است که هر چیزی را بخواهید ثابت و حق بدانید به او بند است لذا اگر کسی می­خواهد عدم او را ثابت کند به خود او بند است.